eitaa logo
دوتا کافی نیست
49هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراز محبت به امیرالمؤمنین.... اولین گامی را که باید در خانه هایمان به آن توجه کنیم این است که محبت امیرالمومنین را در وجود فرزندانمان نهادینه کنیم. یک وجود محبت عمیقی را در وجود آن ها قرار دهیم. در مدل‌های تربیتی می گویند بچه ها هر چه به سن تولد نزدیک تر هستند شما بهتر می توانید روی آن ها کار تربیتی بکنید. یعنی حالا بلاتشبیه مانند آن گِل نرمی است که شما هر شکل و حالتی را بخواهید به او می دهید. هر چه می گذرد این خشک می شود، سخت تر می شود. لذا باید این محبت دقیقاً از همان بدو تولد ما شروع کنیم و شکل بدهیم در وجود فرزندانمان. اولین نکته این است که خود ما پدران و مادران این ابراز محبت به امیرالمومنین را برای فرزندانمان داشته باشیم. یعنی یک موقع منِ پدر فرزندانم را بنشانم کنار خودم، بگویم بچه ها می خواهم یک اعتراف زیبایی در حضور شما بکنم. شما شاهد باشید منی که پدرات هستم امیرالمومنین علی (ع) را دوست دارم، به او عشق می ورزم، شما شاهد باشید. شما می بینید وقتی بچه ها بدانند پدر و مادر به کسی علاقمند هستند آن محبت در دل آن ها می نشیند. معمولاً بچه ها این گونه هستند، با دوستی های پدر و مادرشان همراه اند. و ما این را ابراز کنیم. اتفاقاً در محبت امیرالمومنین یکی از مراحل تکامل محبت این است که از قلب عبور کند، بر زبان جاری شود. یعنی نباید من بگویم فقط آقا امیرالمومنین را قلباً دوست دارم کافی است، نه. این حتماً باید بیان شود، بروز شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
می ارزه... ⭐️ امیرالمؤمنین [علیه السلام] قهرمان تعلیم و تربیت است. به خانه یتیمی آمد، هر کاری که کرد این یتیم نخندید. عزیزم، پسرم، هر چه و با هر ادبیاتی حرف زد، این بچه یتیم همینطور غم زده نگاه کرد. خیلی حضرت ناراحت شد. با زانو و دست هایش، چهار دست و پا راه رفت و صدای بزغاله درآود. بَع!!! مَع!!! تا بَع!!! مَع!!! کرد این یتیم خندید. ⭐️ یک کسی آمد و گفت: آقا تو امیرالمؤمنین هستی، رئیس حکومت اسلامی هستی، زشت است صدای بز در می آوری. گفت: می‌ارزد که من صدای بز درآورم و یک یتیم بخندد. دنیا بیاید و ببیند ما چه می گوییم و چه کسانی را داریم. الگوهایی که در اسلام هست، در روی کره ی زمین هیچ کس و هیچ جا ندارند. رهبر یک کشور، صدای بزغاله در بیاورد برای خنده یک یتیم. 🌐 درس‌هایی از قران ۱۳۹۴/۵/۲۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۸۷ متولد سال ۶۸ هستم و بچه سوم یه خانواده ۶ نفره. شوهرم شغل آزاد داشتن و این باعث شده بود که پدرم راضی به وصلت نباشن😢 چون میگفتن بدون پشتوانه اس. بعد از رفت و آمد زیاد و اینکه همسرم دوست برادرم بودند و شناخت کامل و وساطت برادرم، پدرم قبول کردند و ما سال ۸۷ نامزد کردیم. قبل از همسرم هر خواستگاری می اومد نظامی بود، نمیدونم واقعا چه حکمتی داشت. پدرم هم مخالف بودن چون باید از شهر خودمون میرفتم. بعد از ۸ ماه نامزدی بالاخره در فروردین ۸۸ عقد کردیم و بعد از ۳ماه همسرم استخدام شدن. البته ناگفته نماند که در یک شغل نظامی 😅 ولی در شهر خودمون. ۲ سال پر از فراز و نشیب در دوران عقد بودیم که بسیار اذیت شدیم. فروردین ۹۰عروسی ساده ای گرفتیم. از همون اول به بچه خیلی علاقه داشتم و این شد که بعد از ۲ماه باردار شدم و مورد شماتت اطرافیان😢 ولی مهم نبود چون من داشتم مادر میشدم😍 وقتی فهمیدم باردارم، صبح بود. گفتم خونه رو آماده میکنم تا همسرم رو ظهر که میاد غافلگیر کنم. در همین فکر بودم که همسرم تماس گرفت و کاری داشتن. تا گفت سلام، گفتم دارم مامان میشم😂 و من همین قدر تونسته بودم هیجاناتم رو کنترل کنم.🥲☺️ تا ۴ماه اول، صبحها حالت تهوع زیادی داشتم ولی کم کم حالم بهتر شد و تونستم سرپا بشم. دو هفته مانده به زایمانم، چون بچه اول بود و مادرم درگیر خواهرم که به تازگی عمل انجام داده بودن، به خونه پدرشوهرم رفتم. نصف شب با احساس درد شدید بلند شدم و به بیمارستان رفتیم اونجا با اینکه میتونستم طبیعی زایمان کنم، ولی چون کادر زایشگاه بهم بی توجه بودن به مرحله بحرانی رسیدم و سزارین شدم😞 وقتی بهوش اومدم گریه میکردم، ولی تقدیر خدا بود که گل پسرم اینجوری به دنیا بیاد پسرم خیلی آروم بود و اصلا اذیت نمیکرد. درباره روزیش هم بگم که ما هیچ وسیله نقلیه نداشتیم و مستاجر بودیم. ۷ ماهه باردار بودم که ایران خودرو طرح فوق العاده اعلام کرد و ما تونستیم به صورت قسطی ماشین خوب و صفر بخریم که یکی از برکات وجود پسرم بود. پسرم ۳ ساله که شد به فکر همبازی افتادیم براش. بعد از ۲ماه در ماه رمضان متوجه شدم حالت تهوع شدید دارم، بی بی چک گذاشتم و مثبت شد🤩خیلی خوشحال بودیم. خونه مون هم سازمانی بود و اجاره نمی‌دادیم. همزمان کم کم داشتیم خونه خودمون رو درست میکردیم. بارداری دخترم بسیار شیرین بود. بعد از ۹ماه رفتم تا نوبت دکتر بگیرم برای سزارین. ولی شب قبل از اینکه باید میرفتم برای بستری دردام شروع شد. چون نصف شب بود گفتن طول میکشه اطاق عمل آماده بشه. در همین حین که درد زیادی داشتم، پزشک متخصص که واقعا دعاشون میکنم اومدن و منو تشویق کردن طبیعی زایمان کنم‌ و من هم در پی یک تجربه جدید قبول کردم😊 سخت بود ولی خیلی شیرین بعد از تولد دخترم، وام ما جور شد برای خونه و چون خودم فعالیت اجتماعیم رو از سر گرفته بودم دیگه فکر بچه نبودم. چون هم دختر داشتم و هم پسر دخترم ۳ سالش بود که خونه مون درست شد و ما نقل مکان کردیم. همسرم هم کارشون پیمانی بود و رسمی شدن. به شدت درگیر کارای فرهنگی بودم و میخواستم دخترم به مدرسه بره بعد فکر بچه دیگه باشم ولی خواست خدا چیز دیگه ای بود. ماه مبارک بود که احساس کردم به بوی غذا خیلی حساسم. جواب بی بی چک مثبت بود. خیلی ناراحت شدم😞 و امیدوارم خدا منو ببخشه. وقتی سونو رفتم و گفتن دختره خوشحال شدم. ولی در لحظه از امام حسین خواستم که منو بطلبه و این شد که من با روزی دختری که هنوز نیومده و در ماه ۷ بارداری با دختر دیگه ام و همسرم راهی کربلا شدیم. برای اولین بار بود و من به شدت خوشحال اما اطرافیان هرکس من رو دید سرزنش کرد. ده روز به زایمانم بود که خبر شهادت سردار رو شنیدم و چون خیلی شوک بهم وارد شده بود، یکسره گریه میکردم. زودتر از موعد دردام شروع شد. وقتی رفتم بیمارستان گفتن برو طبیعی، ولی حال روحیم به شدت خراب بود و اصلا حوصله نداشتم و رفتم اتاق عمل و با روش بی حسی سزارین شدم اسم دخترم رو زینب گذاشتیم. بر خلاف دو فرزند دیگه ام شب تا صبح بیداربود. گاهی ۴ صبح میخوابید گاهی اصلا نمیخوابید😓تا ۷،۸صبح. این وضع تا دوماهگی ادامه داشت و بعد کم کم خوب شد الان دخترم ۳ سال داره و قصد دارم بعدی رو بیارم. با اینکه درگیر کارای فرهنگی هستم. ولی وجود فرزند رو مانع نمی بینم. دخترم همیشه همراهمه😅 برای دوتا دخترم هیچ غربالگری و آزمایش اضافه نرفتم چون همش استرس و اضطراب بود جوِ خونه اینطوره که بچه هام میگن مامان ما سه تاییم کمه😅😅 خیلی برای فرزندآوری تبلیغ میکنم تا شاید بتونم قدم کوچکی در رفع این بحران بردارم. درسته بچه ها سختی دارند که اگر نداشتند اسمش جهاد نبود. ولی لبخند رضایت خدا و ولی فقیه به تمامی این سختی ها می ارزه😇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🚨کاهش ۳۸ درصدی بودجه ی جمعیت توسط سازمان ضد جمعیتی برنامه و بودجه... 📌دکتر بانکی پور در برنامه دیشب گفتگوی ویژه خبری، در مورد جزئیات بودجه ی امسال قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت گفتند: علیرغم اینکه بودجه ی امسال به طور متوسط متناسب با تورم کشور، ۴۰ درصد افزایش داشته است ولی سازمان برنامه و بودجه ۳۷.۵ درصد، بودجه جمعیت را کاهش داد. ضمن اینکه از بودجه نزدیک به ۱۱ همتی سال ۱۴۰۱ قانون حمایت از خانواده، سازمان برنامه کمتر از نیم همت یعنی ۴۹۰ میلیارد، چیزی در حدود ۵ درصد آن را تخصیص داد!!! یعنی اون مسیر ضد جمعیتی که از گذشته بر سازمان برنامه و بودجه حاکم بوده، همچنان حاکم هست. و مسئولین وقت سازمان برنامه و بودجه در برابر پیگیری های ما، معتقد بودن که نباید در حوزه جمعیت، بودجه تخصیص داده شود. متأسفانه در دهه های گذشته، مرکزیت برنامه ضدجمعیتی، سازمان برنامه و بودجه بوده و امروز هم این بدنه قائل نیست که باید برای مساله جمعیت هزینه کرد. اگر سازمان برنامه و بودجه وزارتخانه بود، قطعا آقای میرکاظمی را در مجلس استیضاح می کردیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فراخوان رویداد جایزه ملی جوانی جمعیت 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
۶۸۸ من متولد ۷۷ هستم. بسیاااار نازپرورده بزرگ شدم، جوری که هرچی خواستم همیشه برام تهیه شده بود. هر فصل پدرم مارو به خرید میبرد و مناسب اون فصل برامون میخرید. بعد از سفر به راهیان نور، راه زندگیم عوض شد تصمیم گرفتم باحجاب بشم. نمازشب میخوندم، جمعه ها دعای کمیل گوش میدادم. انقدر زیارت عاشورا و سوره یاسین رو خوانده بودم تا حفظ بودم. همیشه دوست داشتم زود ازدواج کنم و فرزندان زیادی داشته باشم. ۱۷ سالم بود، سال آخر دبیرستان قبل از عید برام دوتا خواستگار اومد که هردو رو پدرم سرسختانه رو کرد. ۱۴ فروردین رفتیم قم. اونجا یه زوج جوان دیدم و از ته دلم آرزو کردم که همسر خوبی نصیبم بشه. وقتی برگشتیم چند روز بعد مادرم که به کلاس قرآن میرفت، گفت یه خانمی اونجا خواسته بیان خواستگاری برای برادرش. پدرم این آقا پسر میشناخت و در کمال ناباوری گفت باشه بیاد. اینم بگم که من عموم شهید شدن و چون چهره ام شبیه عموم هست، انس خاصی با ایشون دارم میگفتم شما باید همسر منو انتخاب کنی و نشونه بفرستی. همسرم که اومد خواستگاری. پرسیدم کجا منو دیدید و گفتن سرمزار عموی شهیدتون. انگار برای من یه نشونه بود و همسرم گفتن من هیچی در دنیا ندارم نه خونه نه ماشین نه پول فقط یه مغازه دارم که هنوز کاسبی راه نداختم. هر کسی از آشنایان که این آقا رو میشناخت میگفتن دختر شما نمیتونه اما من جوابم مثبت بود. برای عقد هم رفتیم یه محضر بسیار ساده و رفتیم طبقه پایین خونه پدرشوهرم برای زندگی. الان ۷سال از زندگیمون میگذره. همسرم ۲بار شغل جدید زدن اما هربار بعد چندماه بسیار ضرر کردن و مغازه رو جمع کردن و هنوز منزل ۷۰متری پدرشوهرم زندگی میکنیم. هیچ ماشین، خونه یا پس اندازی نداریم. یه دختر دسته گل دارم و یکی هم تو راهی، همسرم مغازه رو با اجاره کم دادن اجاره اما برکتش زیاده. خرید سالانه لباس نداریم. من رفتم خیاطی یاد گرفتم و برای خودمون لباس میدوزم. هیچ اثاث منزلی رو اضافه یا نو نکردم. سفرهای آنچنانی نمیریم اما اگر بازهم به عقب برگردم همسرم انتخاب می‌کنم. با وجود کم و کاستی ها خداروشکر سعی میکنیم خوشحال باشیم من ازدواج که کردم ۱۸ سالم بود و چون فقط یه برادر بزرگتر داشتم و توی فامیل هم عضو کوچیک بودم، بعد از خودم اصلاااا بچه ندیده بودم و نمیدونستم نگهداری بچه چجوریه. همیشه به مادرم میگفتم من چجور میتونم تنها از یه انسان دیگه مواظبت کنم؟! اگه بیدار بشه، گشنش بشه من نفهمم چی؟ چجور ببرمش حمام؟ مادرم میگفت خدا بزرگه، کم کم یاد می گیری... خانواده همسرم بشدت با بچه مخالف هستن و اکثرا یدونه بچه دارن اونم بعد از ۵ سال بچه دار شدن یا سالهاس ازدواج کردن و بچه ندارن. شوهرم رو میترسوندن، می گفتن بچه خرج داره خیلی گرونه و همسرم بشدت مخالف بچه دار شدن بود تا اینکه خالم که ۳تا بچه هم داره، منو با خودش برد کلاس قرآن، اونجا دیدم چقدر خانم ها هستن ۲۰ سال، ۲۲سال، که ۲تا ۳تا بچه دارن و همش منو تشویق میکردن تا همسرم راضی شد بعد از ۴سال زندگی بچه بیاریم. خداروشکر زود بچه دار شدیم. بارداری سختی داشتم و بشدت حالم بد میشد. بعد از ماه، یه کم حالم بهتر شده بود که کرونا اوج گرفته بود و منم مریض شدم و تنگی نفس شدید داشتم که بیمارستان بستریم کردن، من ۹ماه و ۶ روزم بود و چون کرونا گرفته بودم بیمارستان های دولتی منو قبول نمیکردن و مجبور شدم برم خصوصی و خداروشکر بعد از سختی ها، دختر نازم بدنیا اومد. اون زمان درآمد همسرم ۲ میلیون بود سال ۹۹ و هیچ کس باور نمی‌کرد. برای خرج بیمارستان یدونه از النگوهامو فروختم. برای سیسمونی یه آشنا بهمون یه مغازه معرفی کرد که عمده فروش بود، اجناسش تمام ایرانی بود اما با قیمت نصف مغازه ها. اونجا خداروشکر خانوادم زحمت کشیدن و برای دخترم همه چی خریدن. دخترم که بدنیا اومد مثل اکثر آدم ها رزق مالی ما زیاد نشد و همون بود که بود. دخترم هرچی بزرگتر میشد شیرین تر میشد و برای فرزند دوم خودِ همسرم پیشنهاد داد و دخترم ۲سال ونیم که بود باز باردار شدم. همچنان ویارهای وحشتناک تنها برنج میتونستم تا ۶ماه بخورم، دومی هم یه دختر ناز هست. این بارهم رفتم و یکسری لباس که احتیاج بود از همون سیسمونی فروشی تهیه کردم.چون از دختر اولم خیلی لباس داشتم. الان ۶ ماهه باردار هستم و خداروشکر حالم بهتره. خانواده همسرم خوشحال نشدن و همه گفتن چرا آوردی اما ما خودمون بچه دوست داریم. هرکس میدونست من چه بارداری هایی دارم گفتن واقعا چه فکری کردی بچه آوردی؟! به همسرم میگم بچه ها یه ذره بزدگتر شدن ان شاالله بازم بچه بیاریم. اگر خداوند بهم توانایی بده. چون خودم دوفرزند هستیم و با برادرم ۸سال تفاوت سنی داریم و من هیچ وقت همبازی نداشتم و میدونم تنهایی چقدر سخته. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌فرهنگ غرب که اسلامی نمی شود. 📡 همهٔ دردِ کشور ما از همین آدم‌های غرب‌زد‌ه‌ای است که می‌خواهند غرب را اسلامی کنند. خب، غرب که اسلامی نمی‌شود. وقتی مناسبات غرب می‌آيد، کم‌کم فرهنگ عوض می‌شود. 📡 ... يک موقعی اگر يک دوست‌يابیِ غيرشرعی اتفاق می‌افتاد، همهْ پشتِ دستمان را می‌گزيديم! خب، يک‌مقدار که فرهنگ غرب آمده، کم‌کم می‌گويند: «اصلا طريق صحيح ازدواج، همين است» و می‌پرسند «عاشق شدی؟» (اين هم ادبياتش!) 📡 می‌گویند آقا! اول بايد سال‌ها باهم دوست بشوند و ماه‌ها اخلاقِ هم را کشف کنند. اين همان مدلِ غربی بود که تا ده سال قبل، ما اَخ‌ و تُفَش می‌کرديم. وقتي غرب آمد، لوازمش آمد و قُبحش هم ريخته شد. 📡 خيال نکنيد اگر اين مسير ادامه پيدا کند و اين اسناد بين‌المللی در کشور عمل شود، به بعضی از رفتارهایی که امروز می‌گوييد «فاجعه»، دو دههٔ دیگر هم به آن بگوييد فاجعه! دو دهه ديگر می‌گوييد آقا! این رفتار کاملاً عادی است، جامعه را تربيتِ غلط کرده بودید و محدودشان کرده بودید!... 📡 همه آفات جامعه مومنين، از اختلاط با جامعه شياطين است و فريبِ آنها را خوردن است. محورش هم يک آدم‌هايی هستند که خودشان فريب خورده‌اند، ديگران را هم دعوت می‌کنند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨عواقب فروپاشی خانواده 💥گزارش روزنامه "وال استریت ژورنال" از فروپاشی ارزش‌ها و بنیان های اساسی جامعه در آمریکا: 📌 «از سال 1998 تعداد آمریکایی‌هایی که میهن پرستی را مهم می‌دانستند از 70 درصد به 38 درصد کاهش یافته، فرزندآوری از 59 به 30 درصد کاهش یافته است. 📌 تنها چیزی که آمریکایی‌ها داشتن آن را مهم می دانند پول است! 📌 علت اصلی متلاشی شدن جامعه فروپاشی خانواده است؛ 40 درصد کودکان آمریکایی خارج از ازدواج متولد می‌شوند.» 🚸جنس اول| رسانه زنان و زیست جنسی https://eitaa.com/joinchat/1736638675C96dbe5b0e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۸۹ ترم آخر دانشگاه بودم که مادرم تماس گرفتن و گفتن: روزی که بیای شهرستان، قراره برات خواستگار بیاد. تازه تصمیم گرفته بودم برای کارشناسی بخونم (اخه رشته من کاردانی بود) بخاطر همین زیاد مراسمو جدی نگرفتم😅 وقتی برگشتم شهرستان، به اصرار مادرم مراسم خواستگاری برگزار شد و بنده در همون نگاه اول، یه دل نه صد دل....بللله😊 پاسخ من مثبت بود. طولی نکشید که امتحانات دانشگاه تموم شد و ما عقد کردیم. همسرم در یکی از شهرستان های همجوار شاغل بودن و منم طرحمو در بیمارستان همون شهر تازه شروع کرده بودم‌. یه خونه اجاره کردیم و مطابق رسم و رسوم جهیزیه من آماده شد. چهارماه از مراسم عروسی و شروع زندگی مشترکمون گذشته بود که متوجه شدم باردارم. هم خودم هم همسرم خیلی خوشحال بودیم‌. با اینکه خونه اجاره ای بود و ماشین نداشتیم، ماه چهار بارداریم هم مسکن مهر ثبت نام کردیم (سال ۸۹) هم یک ماه بعد ماشین (پراید اون موقع ۷ میلیون تومن بود😊) خریدیم‌. من طرحم تموم شده بود که آزمون وزارت بهداشت برگزار شد. با اینکه ویار خیلی شدیدی داشتم، شب ها برای قبولی در آزمون درس میخوندم و به لطف خدا و فرزند توی شکمم، در آزمونی که ۱ نفر از رشته منو میخواست، از یازده نفر شرکت کننده، من انتخاب شدم😎 تو آسمون بودم از خوشحالی که متاسفانه بیمارستان اعلام کرد که از همین ماه ۹بارداری باید بیام سرکار و مرخصی زایمان بهم تعلق نمیگیره. دنیا رو سرم خراب شد و خیلی ناراحت شدم. مجبور شدم انصراف بدم ولی با خودم گفتم من باید یه روزی استخدام شم. پس نباید به این زودی ناامید میشدم. فرزند اولم بدنیا اومد، یه دختر شیرین و شیطون. هنوز ۵ ماهه نشده بود که مجدد آزمون استخدامی وزارت بهداشت برگزار شد و بازم موفق شدم رتبه قبولی رو بیارم. ولی بیمارستانی که من قبول شده بودم هنوز داخلش بنایی بود و افتتاح نشده بود😢 دخترم دوساله بود و من همچنان منتظر اعلام شروع بکار نیروهای بیمارستان در حال ساخت! دخترمو که از شیر گرفتم، هفته بعدش باردار شدم. خیلیا میپرسیدن که اخ اخ نکنه ناخواسته بوده؟ یا میگفتن چرا عجله کردی باید صبر میکردی تا بدنت استراحت کنه. بارداری و شیردهی دوران سختیه و نباید برای فرزند دوم اینقدر زود اقدام میکردی. ولی من و همسرم خوشحال بودیم. بارداری نسبتا سختی داشتم ولی فروش مسکن مهر و خرید یه خونه مستقل و بزرگتر حالمو خوب کرد طوری که ویار رو فراموش کردم😁 فورا اسباب کشی کردیم و خونه جدید رو برای تولد فرزند دومم آماده کردیم‌. به خواست خدا، فرزند دومم یه پسر بازیگوش و مهربون در اردیبهشت سال ۹۳ متولد شد. یعنی دخترم دقیقا دو سال و ۹ماه از پسرم بزرگتر بود. همسرم از فرصت استفاده کرد و مدرک کارشناسیشو گرفت. (اخه ایشون هم کاردانی بود مثل من) پسرم یکسال و نیمه شد که از بیمارستان به ما زنگ زدن که بیاین سرکار که بیمارستان افتتاح میشه امروز فردا. برای مصاحبه مطالعه کردم و خداروشکر همه چی خوب پیش میرفت. چون بیمارستانی که استخدام شده بودم از شهری که همسرم در اونجا شاغل بود، ۳۵ کیلومتر فاصله داشت، یه خونه کوچیک تو شهر محل کار من اجاره کردیم و بعضی از اسباب های اصلی مثل یخچال و تلویزیون و فرش ها رو بردیم اونجا تا هم من نزدیک بچه ها باشم برای پاس شیر پسرم، هم همسرم بتونه صبح ها با ماشین بره سرکار و ظهر برگرده تا من مجبور نباشم رفت و آمد کنم. یه پرستار برای بچه ها گرفتم و در بیمارستان شروع بکار کردم. با واریز اولین حقوقم و اون احساس خوبی که آدم بعد از دریافت حقوق بخاطر شغلش داره، من و همسرم تصمیم گرفتیم خونه رو بفروشیم و یه زمین در یه موقعیت مکانی بهتر بخریم. بعد از کلی پرس و جو و تحقیق، یه زمین خوب خریدیم و طولی نکشید که با برداشتن یه وام کوچیک، تونستیم طبقه اول خونه رو بسازیم. حالا دخترم بزودی ۷ ساله میشد و پسرم ۴ سال و نیمه بود که اسباب کشی کردیم به شهر همسرم و به خونه ای که ساخته بودیم. یک سالی گذشت که با اصرار من، همسرم قبول کرد طبقه بالا رو بسازیم. چون پول به مقدار کافی نداشتیم من همه طلاهامو دادم و در عرض شش ماه طبقه بالا آماده شد و با یه مقدار صرفه جویی و پس انداز، کابینت ها و درها خریداری شد و ما شدیم صاحبخونه و یه خانم و آقا با دختر کوچیکشون شدن مستاجر ما. من همچنان به شهر محل کارم رفت و آمد میکردم. از اونجایی که خودم راننده بودم به همسرم پیشنهاد دادم که ماشینو عوض کنیم و یه ماشین خوب بخریم. با پول اجاره ای که مستاجر میداد و حقوق جفتمون، پراید رو فروختیم و سال ۹۸ یه ماشین بهتر خریدیم. همزمان هم کارشناسی میخوندم هم سرکار میرفتم، هم بچه هامو بزرگ میکردم 😊 ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۸۹ از اونجایی که پدر و مادر من و همسرم توی یه شهرستان دیگه بودن و ما توی این شهر کسی رو نداشتیم، بارداری ها و زایمان های من همیشه برام سخت بود و کسی نبود که مراقبم باشه. برای ادامه تحصیل تصمیم گرفتم توی آزمون ارشد شرکت کنم و خداروشکر دانشگاه یکی از شهرستان های نزدیک قبول شدم‌ و بعد از دوسال تونستم مدرکم رو بگیرم. یه روز به همسرم گفتم خیلی دوست دارم توی شهر پدر و مادرم خونه داشته باشم که وقتی ایام مرخصی میریم اونجا، مزاحم اونا نشیم و یه خونه فسقلی و جمع و جور برای خودمون داشته باشیم. گفتنِ این خواسته، اول خنده دار بود ولی با یکم حساب و کتاب، خیلی راحت توی همون شهر خودمون یه خونه نیمه ساخت، خریدیم و شروع کردیم به تکمیل کردن خونه. هزینه ها بالا رفته بود. تا بتونیم خونه رو کامل کنیم از در و پنجره و برق کشی و شیرآلات و کابینت و کمددیواری... یک سال و نیم طول کشید. با کمک خدا خونه سوم هم آماده شد. مختصر وسایلی رو برای خونه خریدیم و با این اوصاف، تعطیلات آخر هفته و ایام عید رو تو خونه خودمون بودیم و مزاحم استراحت پدر و مادرامون نمیشدیم. آخه بچه ها بزرگتر شده بودن و حسابی شیطون بودن. سال ۱۴۰۱ شد که بعد از گذشت ۹ سال از تولد فرزند دومم، برای فرزند سوم اقدام کردیم و خدا یه کاکل پسر دیگه بهم هدیه داد. هنوز باردار بودم که انتقالیم به شهری که محل کار همسرم بود و خونه دوطبقه مون اونجا بود درست شد. (در اصل یه معجزه بود، چون ۹سال بود استخدام شده بودم ولی به من انتقالی نمیدادن. آخه نیروی جایگزین؛ هم رشته خودم نبود که بیاد به جای من. اسمشو گذاشتم معجزه چون مطمئنم اگه باردار نبودم این اتفاق نمیافتاد). خلاصه نه تنها انتقالیم درست شد، که توی یه واحد خیلی خوب توی اداره مشغول بکار شدم. هم از رفت و آمد راحت شده بودم، هم محل کارمو خیلی دوست داشتم و از همه مهمتر به بچه هام نزدیکتر بودم و لازم نبود برم یه شهرستان دیگه و ظهر برگردم خونه. دی ماه همون سال کیسه آب پاره شد و بعد از دو زایمان طبیعی، مجبور شدم برم اتاق عمل واسه سزارین! شب سختی بود. با کمک همسرم یکی دوماه اول رو با استراحت گذروندم. پسرم کولیک داشت و از غروب شروع میکرد گریه کردن. که خداروشکر با یکی دو قطره تجویزی توسط متخصص اطفال این مشکل برطرف شد. امروز که این سرگذشت رو براتون مینویسم پسرم سه ماهه هست و تازه از بخش جراحی مرخص شده. نگران نشید. برای عمل ختنه برده بودیمش بیمارستان. اینارو نوشتم که بهتون بگم من و همسرم بدون ماشین، بدون خونه و بدون پشتوانه مالی از طرف خانواده ها شروع کردیم و ایشون از ابتدا فقط کارمند بود. با کمک خدا و به لطف بارداری های پر خیر و برکت، هم من استخدام شدم، هم امروز بعد از گذشت یازده سال، صاحبِ خانه و ماشین هستیم. من نه جهیزیه م آنچنانی بود نه ازدواجمون توی فلان تالار و فلان باغ. ما ساده شروع کردیم. بچه ها زندگیمونو عوض کردن‌. اینو با پوست و گوشت و استخوونم لمس کردم که بچه ها نعمت ها و معجزه های خدا هستند و رزق و روزی شونو با خودشون میارن چه پسر چه دختر. من حالا ۳۴ سالمه و همسرم ۴۱. شاید اگه خدا بخواد دو سال دیگه برای بارداری چهارم اقدام کنیم. امیدوارم زندگیتون پر از خیر و برکت و خوشی و سلامتی باشه. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075