#استاد_قرائتی
✅ تو که شنا بلدی، چرا غرق شوی؟
بعضیها میگویند فامیلهای ما دخترهایشان را در سن بیست و چهار ساله شوهر میدهند، من چهارده ساله [شوهر بدهم]؟ خوب بله، هر كه هر چه میگوید، بگوید.
اگر دختر شما خواستگار دارد و اگر دختر شما علاقه دارد پسر هم علاقه دارد اگر كارهای مقدماتی، دقتهای لازم را كردید چكار دارید به اینكه همسایهمان دختر هجده ساله دارد، دختر خالهمان هم دختر بیست و چهار ساله دارد.
حالا آنكه نشده ما بیائیم و بگوئیم اگر قایقی غرق شد و همه غرق شدند بگوئیم همه غرق شدند، من هم كه شنا بلدم غرق شوم. حالا همه غرق شدند شنا بلد نبودند، تو كه شنا بلدی چرا غرق میشوی؟ اینها را بیخود معطل نكنیم.
🔹درسهایی از قرآن
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#حرف_مردم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۶۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#حرف_مردم
#چند_فرزندی
من ۳۰ سالمه. ۶ سال پیش عقد کردم و یک سال بعد عروسی کردیم. از اول آشناییم با همسرم در جریان بودم که ایشون واریکوسل داشتن و عمل کردن و احتمال باروری ایشون خیلی کمه.
در واقع با دونستن این موضوع که ممکنه هيچ وقت بچه دار نشیم، همسرم رو انتخاب کرده بودم. چون حدود ۸ سال دورادور میشناختمش و یه جورایی بهش علاقه داشتم.
از ابتدای ازدواج جلوگیری نمیکردم. تا اینکه خیلی زود بعد از عروسی، دیدم دوره ام عقب افتاده اما نمیدونستم که یک ماهه باردارم. خلاصه اردیبهشت که عروسی کردیم، پسر اولم علی پاشا ۳۰ دی ماه دنیا اومد.
پسرم ۹ ماهه بود که تصمیم گرفتم مجددا جلوگیری نکنم تا یه بچه ی دیگه بیارم و هر دو باهم بزرگ بشن که بعد از ۶ ماه در کمال ناباوری متوجه شدم دوقلو باردارم. این ژن دوقلویی نه در خانواده ی من بود نه همسرم و لطفی بود از جانب خدا.
در حال حاضر دوقلو های من آقا یزدان و عدنان دو سال و نیمه هستن که من مجدد ۶ ماهه باردارم. بچه ی چهارمم رو با نذر و نیاز از خدا خواستم دختر باشه ولی چهارمی هم پسره. خداروشکر میکنم اما از اطرافیان خیلی دلخورم (هرکسی یه جوری آدم رو دلسرد میکنه) من شاید یک هفته باشه که با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم اما چنان به من روحیه و انرژی مثبت داده که دیگه حرف اطرافیان برام مهم نیست.
بچههامو نذر آقا صاحب الزمان کردم و خدا رو شکر میکنم حرف رهبر عزیزم از جانب ما روی زمین نموند.
هرکسی ازم میپرسه این همه بچه میخوای چیکار؟ من در جواب میگم شما پولاتونو میدین برای بچه تون اسباب بازی میخرید منم از جون و پول و عمرم به خاطر بچه هام میگذرم براشون همبازی میارم نه صرفا اسباب بازی.
در مورد زندگی با این ۳ تا گل پسرها هم باید بگم که اگه توی هر خونه ای قانون باشه، قطعا زندگی راحت تر خواهد بود.
خداروشکر با همین ۳ تا، بیشتر از خیلی ها مسافرت میریم، تفریح میکنیم. یکم سخت هست ولی ارزشش رو داره.
برای کسانی که بچه ندارن از خدا بچه های سالم و صالح میخوام. به امید روزهای بهتر😊
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۷۰
#حرف_مردم
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#جنسیت_فرزند
#سختیهای_زندگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_اول
من متولد ۷۶ هستم و در دوران مجردی دختر بسیار زودرنجی بودم. دوتا خواهر دارم که اختلاف سنیشون باهم ۱۱ ماهه و من بعد از ۶ سال به دنیا اومدم. با اینکه اختلاف سنی زیادی با خواهرهام نداشتم و چند سالی با هم بازی میکردیم اما رابطه دوتا خواهرهام به خاطر اختلاف سنی کمشون، خیلی بهتر بود و همیشه باهم صحبت میکردند.
اونها بزرگ شدند و من دیگه همبازی نداشتم و همیشه احساس تنهایی میکردم و به مادرم میگفتم که برام بچه بیار، حتی همسایه ای هم نداشتیم که من باهاش بازی کنم و با وجود خواهرهام بازم احساس تنهایی رو داشتم. وقتی که ۱۳ سالم شد مادرم خدا خواسته باردار شد و همه فامیل متعجب که تو سن ۳۹ سالگی بچه میخوای چیکار، سه تا دختر داری خوبه.
توی این سالها که مادرم سه تا دختر داشت یسری از فامیلها بهش توهین میکردن که تو دختر داری و پسر نداری. حالا هم مادرم باردار شده بود بعد از ۱۳ سال از آخرین بچه که من بودم.
خالم میگفت سقطش کن ولی مادرم هیچوقت به سقط فکر نکرد. یه شب رفتم کنار مادرم خوابیدم و بهش گفتم که خودم برات نگهش میدارم، مامان سقطش نکنی ها، مادرمم ناراحت بود از حرفهای اطرافیان...
موقع سونوگرافی شد و مشخص شد بچه پسره😊😍 و من برادر دار شدم. بماند که زن عموم گفت رفت سوزن زد تا بچش پسر بشه.😡
اون لحظه ای که برادرم دنیا اومد خیلی خوشحال بودم و به قول خودم عمل کردم همون قولی که به مادرم داده بودم که نگهش میدارم. بیشتر اوقات برادرم رو نگه می داشتم، فقط موقع شیر دادن مادرم نگه میداشت. چون مادرم شاغل بود و کارهای باغی رو انجام میداد.
حتی من داداشم رو از شیر و پوشک گرفتم خیلی کمک حال مادرم بودم و مادرم هنوز که هنوزه اینو بهم میگه.
من تو سن ۱۹ سالگی به صورت سنتی با همسرم ازدواج کردم اما بعد از ازدواج اختلافهای ما شروع شد. خیلی عقایدهامون متفاوت بود، انگار از یه دنیای دیگه بود. خیلی سخت بود. من انقدر قوی نبودم که بتونم تحمل کنم اما خدا کمکم کرد حتی نزدیک عروسی هم دعوا داشتیم و اختلاف، بلاخره عروسی کردیم و بعد عروسی، یک سال و خوردی من بچه نمیخواستم، چون خیلی قسط داشتیم و منم میگفتم سنم کمه و میخوام تفریح کنم اما وقتی اقدام کردیم چند ماهی طول کشید و من خیلی نگران بودم.
یه روز موقع نماز سر سجاده بودم و به شوهرم گفتم میخوام نذر کنم اگه این ماه باردار شدم، یکی از النگوهام رو هر وقت که مشهد رفتیم بدم به امام رضا ع. باورم نمیشد همون ماه باردار شدم، باورم نمیشد دوبار بیبی چک زدم، به فاصله یه روز و هردو مثبت شد. بعدشم رفتم آزمایش اونم مثبت شد. خیلی خوشحال بودم از اینکه مادر شدم.
متاسفانه اختلافات من و شوهرم پابرجا بود و همچنین دخالتهای خانواده شوهرم، بارداری پر استرسی داشتم. موقع غربالگری هم گفتن بچه مشکل داره و من خیلی ناراحت شدم که با آزمایش دوم گفتن که مشکلی نداره.
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۷۰
#حرف_مردم
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#جنسیت_فرزند
#سختیهای_زندگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#قسمت_سوم
در ۱۱ هفته دکتر تو مطب جنسیت رو پسر تشخیص داد و درست هم بود توی سونو چهار ماهگی هم گفتن پسر، ذره ای ناراحت نشدم و خوشحال بودم از اینکه پسرم برادر دار شده و فقط سلامتیش برام مهم بود.
کم کم اطرافیان خبر بارداریم متوجه شدن بیشترهاشون خوشحال شدن و تشویقم کردن که فاصله سنی زیادی ندارن، یسریها تا متوجه میشدن پسر میخواستن دلداریم بدن و من محکم میگفتم من خوشحالم و حتی اگه بچه بعدیم هم پسر باشه بازم ناراحت نیستم.
منی که تو بارداری اول از زایمان طبیعی میترسیدم با خوندن تجربیات توی کانال خیلی علاقه مند به زایمان طبیعی شدم چون اون پسرم ضربان قلبش افت کرد منو بردن سزارین ولی این دفعه خیلی مصمم شدم برای طبیعی و میگفتم این همه تونستن منم میتونم اما راجب تصمیمم به خیلیا نگفتم فقط خواهرم و دوستام میدونستن. خواهرم خیلی تو این راه حمایتم میکرد، همش میگفت کلاسها رو برو، پیاده روی کن و همش بهم دلگرمی میداد. مثل یه ماما همراه و همیشه باهام در تماس بود که دلسرد نشم توی این راه...
وقتی به دکترم گفتم که میخوام، طبیعی زایمان کنم، گفت اگه شرایطتت خوب باشه و همش با شک و تردید میگفت و زیاد اصرار نداشت میگفت تا ۳۹ هفته صبر میکنم اگه دردت نگرفت سزارین میکنم. منم توی کانال با معرفی دوستان پیش دکتر دیگه ای رفتم و گفتم که تو کانال دوتاکافی نیست از شما تعریف میکنند و گفتم میخوام طبیعی زایمان کنم، دکترمم گفت ما موردها داشتیم بعد دوتا سزارین طبیعی زایمان میکنند و بهم روحیه داد.
با معرفی دکترم کلاس ورزشهای بارداری رفتم ۵ جلسه ولی دیگه از ۳۷ هفته تو خونه خودم پیاده روی میکردم و ورزشها رو انجام میدادم، گاهی شبها درد داشتم ولی درد اصلی به سراغم نیومده بود😃و من هر روز منتظر درد زایمان بودم و میگفتم چرا دردم نمیگیره توی ۳۸ هفته که پیش دکتر رفتم، دکتر گفت یک سانت دهانه رحمت باز شده و لگنت خوبه و وزن بچه سه کیلو و پونصد بود.
توی این دوهفته آخر همش میگفتم اگه برم پیش دکتر، دکتر سزارینم میکنه و تجربه تو کانال خونده بودم که تا ۴۱ هفته بعضیها ویبک انجام دادن گفتم منم صبر میکنم.
خلاصه توی این دوهفته من دمنوش زعفران و گل گاو زبان میخوردم و شیاف گل مغربی هم استفاده میکردم البته شما از دکترتون سوال کنید، سرخود اینهارو انجام ندید. روز جمعه بود من خونه مادرم رفتم و تصمیم داشتم شنبه برم مطب و دیگه ناامیدهم شده بودم، گفتم شنبه که برم مطب دکتر نامه سزارینم میده شنبه ۴۰ هفته و ۵ روز میشدم.
همون غروب جمعه هی کمرم میگرفت و ول میکرد به شوخی به مادرم گفتم الان دیگه وقتشه تا شب هی کمرم میگرفت و رها میکرد و دردها داشت شدید میشد و من مدام پیاده روی میکردم توی اتاق، دیگه تا ساعت یک ونیم صبح نمیتونستم تحمل کنم و فاصله دردهام هر ۵ دقیقه شده بود و بیشتر کمرم درد میکرد و یک ساعت با خواهر عزیزم که مثل ماما برام بود صحبت میکردم و اون دلداریم میداد و میگفت تحمل کن دیگه مادرم رو بیدار کردم و با شوهرم راهی بیمارستان شدیم، وقتی رفتم گفتم که میخام ویبک انجام بدم و ماما معاینم کرد و گفت خیلی خوبه شرایطم و بستریم کردن و من مدام توی اتاق با سرم راه میرفتم و نفس عمیق میکشیدم.
دیگه ساعت نزدیک ۵ دکترم اومد و خیلی ناراحت از اینک چرا تو این دوهفته مطب نرفتم و کار خطرناکی کردم و منم گفتم میترسیدم که سزارینم کنید دیگه ساعت ۵ صبح گل پسر نازم که با توکلی که به خدای عزیزم کردم، حاصل تلاش خودم و دکتر و ماما به این دنیا اومد و اون لحظه باورم نمیشد که تونستم پسرم رو طبیعی به دنیا بیارم اون لحظه که به دنیا اومد تمام دردهام تمام شده بود، درسته زایمان طبیعی خیلی درد داره اما عوارض سزارین رو نداره.
بعد زایمان انقدر خوشحال بودم هم اینکه بچه م رو میدیدم و هم اینکه به هدفم رسیده بودم به دکترها و پرستارها میگفتم سال بعد هم باز منو میبینین😁 و گفتم باید بهم لوح تقدیر بدین من ویبک انجام دادم😎اوناهم میگفتن لوح تقدیر باید شوهرت بهت بده😃 راستی وزن گل پسرم ۳ کیلو و ۹۰۰ بود و دکتر و پرستارا متعجب که من با وزن کم و لاغر بودنم وزن بچم خوبه.
بعد زایمانم همه فامیل متوجه شدن و گفتن مگه میشه بعد سزارین طبیعی و من براشون توضیح میدادم.
الان نینی کوچولو کنارمه و من این تجربه براتون نوشتم امیدوارم مفید بوده باشه. پسر اولم خیلی خوشحاله که داداش دار شده و همش نازش میکنه و بوسش میده و میگه یه خواهر هم میخوام🤪 واقعا هیچ اسباب بازی توی دنیا نمیتونه جای برادرو خواهر رو پر کنه😍❤️
امیدوارم بچه هام از سربازهای امام زمانم باشند🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌نمی بخشم...
#تک_فرزندی
#حرف_مردم
#التماس_دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۷۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#رزاقیت_خداوند
#توکل_و_توسل
من اولین بچه خانوادم هستم و سال ۶۳ دنیا اومدم، یه برادر و یه خواهر دیگه هم دارم. خلاصه بچگی مون با شیطنت و بازی با هم گذشت چون فاصله سنیم با هم کم بود.
سال ۸۳ درسم تموم شد و پسر عمه ام اومد خواستگاری و خیلی سنتی ازدواج کردیم. از همون دوران عقد با هم خیلی مشکل داشتیم اصلا از نظر مذهبی و خانوادگی به هم نمیخوردیم ولی چون فامیل بودیم، همه میگفتن زشته جدا بشیم و این شد که حرف مردم و باوررهای اشتباه خانوادهامون باعث شد با وجود این همه اختلاف ازدواج کنیم.
اوایل ازدواج فهمیدم باردارم و به خاطر مشکلاتی که داشتیم متاسفانه بچه رو سقط کردیم و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود، تو این زمان من حوزه علمیه قبول شدم و شروع کردم به درس خوندن و یه جورایی رفتارهای همسرم رو تحمل میکردم.
تا اینکه بعد ۲ سال همه بهم گفتن اگه یه بچه بیاد، رفتارهای همسرت بهتر میشه و این شد که فکر بچه دار شدن افتاد تو سرم خلاصه که از تصمیم من تا بچه دار شدنم ۵ سال طول کشید، هرچی دکتر رفتم آزمایش دادم میگفتن سالمی ولی خواست خدا نبود. انگار خدا میخواست تنبیه بشم واسه اینکه بچه اولمو سقط کردم.
این شد که به فکر روشهای کمک باروری افتادیم و سال ۸۸ ای وی اف کردم و دخترم رو باردار شدم همزمان با دنیا اومدن دخترم درسمم تموم شد.
خدا یه دختر سالم و صالح بهمون داد و اسمش شد زهرا خانم. گذشت تا سال ۹۴ انقدر اختلافهای ما زیاد شد که مجبور شدیم از هم جدا بشیم و کلا زندگیمون وارد مرحله جدید شد. من با یه دختر تنها بدون هیچ شغل و درآمدی با توکل به خدا یه کار پیدا کردم و تونستم یه خونه اجاره کنم و هزینه های خودم و دخترم رو تامین کنم. شکر خدا دخترم انقدر روزی داشت که شرایطمون هر روز بهتر میشد.
خانوادم درگیر تنهایی من بودن تا اینکه یه آقایی تقریبا هم شرایط خودم اومدن خواستگاری و بعد از پرس و جو متوجه شدیم که با هم تفاهم داریم و سال ۱۴۰۱ ازدواج کردیم. دخترم توی تنهایی بزرگ شد چون یا من سر کار بودم یا خسته و این شد که به فکر آوردن بچه افتادیم و سال ۱۴۰۲ به خواست خدا و طبیعی تو سن ۳۹ سالگی خدا بهمون یه دوقلو هدیه داد.
از دوران بد حاملگی و هماتوم و ویار نگم براتون از اینکه از ۵ ماهگی انقدر شکمم بزرگ بود که فکر میکردن همه پا به ماه هستم و اینکه ماه آخر استراحت مطلق شدم به خاطر کوتاهی طول سرویکسم و اینکه از ۲۴ هفتگی بهم میگفتن احتمال زایمان زودرس داری و در تمام این مراحل به حضرت زهرا متوسل میشدم و ایشون جوابمو داد و بهمن ماه، یه روز سرد پسرام با سزارین توی ۳۶ هفتگی به دنیا اومدن و این شد که خانواده سه نفره ما ۵ نفره شد.
الان پسرام ۵ ماهه هستن با اینکه تفاوت سنی زیادی با دخترم دارن ولی باز نشاط و خوشحالی رو میبینم تو صورت دخترم و اگه خدا بخواد تصمیمون بر اینه که بعد یک سالگی دوقلوها دوباره اقدام کنیم.
اینارو گفتم که بدونین هرجا که زمین خوردید با توکل به خدا دستتون رو بزارید رو زانوهاتون و بلند بشین و به فکر تنهایی بچه هاتون باشید. چون تو این ۵ ماه من تازه متوجه شدم روحیه دخترم چقدر عوض شده، دیگه اون دختری که مدام سرش تو گوشی بود و تنها تو اتاقش مینشست، نیست.
ممنون از کانال خوب دوتاکافی نیست و ممنون از همه مادرهایی که تجربه هاشونو به اشتراک می ذارن 🥀
انشااله که خدا به هر کس که آرزو بچه داره فرزند سالم و صالح عطا کنه و اونایی هم که فرزند دارن براشون نگه داره🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۹۷۶ #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #سختیهای_زندگی #توکل_و_توسل #قسمت_اول من دختری به شدت درس
.
#پیام_مخاطبین
در رابطه با تجربه ۹۷۶
با تمام وجودم این مادر بزرگوار رو درک میکنم💞 و همه آنچه را در مورد شنوایی و کاشت بچه شون گفتن رو میفهمم چون منم پسرم کاشت شده.
با تمام وجودم بهشون خدا قوت میگم 💐و از خدا میخوام که این بچه شون سالم و صالح باشه 🤲 و با حرف زدنش تمام خستگی های این مادر رو به فراموشی ببره.
بزرگترین دردی که خانواده یک فرد معلول میکشن بیش از هر چیز فرهنگ فوق العاده غلط جامعه در مورد افراد معلول هستش.😔💔
بخدا قسم اگه این افراد مفید نبودند یقیناً آفریده نمیشدن، آخه با کدامین علم این همه نسخه می پیچید نباید بچه بیارید و چرا بارداری و قص علی هذا🤔.
و بزرگترین کمک برای رشد یک معلول پذیرش اون از طرف پدر و مادر هستش.💕 این قضیه در حدی مهم هستش که میتونه به این افراد کمک کنه زندگی ایی مثل افراد عادی سپری کنند و در آرامش باشند.
خواهش میکنم🙏🙏🙏🙏
والدین دارای فرزند نقص عضو و معلول رو زجر ندید چون اونها مسئولیتی از طرف خدا بر دوششونه که باید به نحو احسن انجام بدن. نیاز به انرژی دارن. به اندازه کافی درگیر مشغولیت های متفاوت اعم از هزینه های سنگین، صرف وقت و حوصله و انرژی، گاها سواستفاده کادر درمان، بدتر از این ها گاهی نبود دارو یا قطعات پزشکی و ... هستند.
#حرف_مردم
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ رهبر انقلاب خطاب به بانوی نخبه:
خدا ان شاءالله عاقبت بخیرتان کند و بچه های زیادی به شما بدهد، گول این حرفایی که میزنند را نخورید.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#حرف_مردم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۸۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#جنسیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#سزارین_چهارم_و_پنجم
من متولد سال ۶۵ هستم. در یک خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم. خواستگارانی زیادی داشتم تا اینکه همسرم به خواستگاریم آمد.
من حافظ قرآن بودم و همسرم طلبه، زندگی مون رو خیلی ساده و با رفتن به پابوس امام رضا ع شروع کردیم در سن ۲۰ سالگی...
بعد از هشت ماه باردار شدم و دخترم در سال ۸۸ به دنیا آمد، یه دختر سالم و زیبا، چون تجربه اولم بود، همه چی برام سخت بود و دست تنها بودم. دخترم خیلی مریض میشد و من خیلی اذیت میشدم، تصمیم گرفتم که حالا باردار نشم و...
به همین خاطر چهارسال فاصله انداختم. دخترم همیشه تنها بود و این اشتباه بزرگ من بود. بعد از چهار سال، مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون بخشید.
یک سال بعد، من خدا خواسته باردار شدم اما این دفعه اصلا آمادگی نداشتم و خیلی ناراحت بودم و میگفتم من بچه نمیخوام و...
سونو که دادم گفتن دختره، مردم همش طعنه بهم میزدن که دختر زاست و من چقدر ناراحت می شدم. اما شوهرم میگفت من دختر دوست دارم و باید خداروشکر کنیم و راضی به رضای خدا باشیم.
دختر سوم هم که به دنیا امد خیلی اذیت شدم چون زایمان هام سزارین بود و دوتا بچه پشت سرهم و کوچیک، کم خوابی ضعف جسمانی و...
با سختی دختر سومم دوساله شد که دوباره خداخواسته باردار شدم اما این دفعه بچه پسر بود و من خوشحال که دخترام برادر دارن و...
بعد از پسرم، من و شوهرم دیگه ختم بارداری زدیم و گفتیم خداروشکر کافیه، خدا بهمون بچه های سالم داده و...
بعد از چهارسال که بچه ها دیگه از آب وگل دراومدن و من خواستم یکم نفس بکشم فهمیدم دوباره باردارم و خدا یه پسر خوشگل و ناز دیگه بهمون داد که یکی از بهترین تجربه های بارداری من بود چون سه تا دخترام مثل پروانه دورم میچرخیدن و خیلی از من مراقبت کردن تا پسرم به دنیا اومد.
سزارین پنج بودم. دختر وسطیم که کلاس دوم و دختر سومم که کلاس اول بود و دختر بزرگم که کلاس هفتم بود تمام کارها خونه رو به همراه همسرم انجام میدادن و حتی نوبتی شب بیدار میموندن تا از من و برادر کوچیک شون مراقبت کنن و بهترین زایمان و بزرگ کردن بچه برام پنجمی بود چون اصلا مثل گذشته تنها نبودم.
الان هم اکثر کارها ی خونه رو دخترها انجام میدن و هیچ وقت حوصلم سر نمیره
اما خواهرانم یا فامیل که دو یا یک بچه بزرگ کردن الان تنها هستن و همیشه احساس غم و تنهایی دارن.
میخوام بگم درسته خیلی سختی کشیدم اما وقتی بچه ها از آب وگل در اومدن جواب تمام سختی هایی که متحمل شدم رو گرفتم. ان مع العسر یسرا و الان خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دخترام هستن و دردل هام رو میشنون و پسرهام عاشقانه منو دوست دارن.
انشالله عاقبت به خیر بشن و خداوند کمک کنه درست تربیت بشن و سرباز باشن برا امام زمان عج
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
📌 ازدواج کرده است از بچه دار شدن جلوگيری می کند. ميگويد: خوب نيست، مردم خواهند گفت که آن هفته ازدواج کردهاند، اين هفته بچه دار شدند... به يکديگر طعنه نزنيد. ميخواهد بچه دار شود. ميخواهد زود بچه دار شود.
📌 دختر عموهايت هنوز ازدواج نکردهاند، تو حامله شده ای! همسرش ميخواهد حامله شود. به دختر عموهايش چکار داری؟... مادر به دخترش طعنه ميزند. ميگويد: چرا بچه دار شدهای؟!
📌 اگر خيلي ديندار هستيد به حرامها طعنه بزنيد. ما منکر روشن را ميبينيم و چيزی نميگوييم، به معروف قطعی طعنه ميزنيم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#حرف_مردم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🤔 کلا دقت کردید
وقتی کسی چندتا بچه داره
🔻اگر پولدار باشه میگن: خب معلومه که میاره! چرا نیاره؟ داره که میاره! ما رو چه به بچه آوردن؟
🔺اگر فقیر باشه میگن: همینه دیگه، هم فقر مالی هم فقر فکری! فقط تندتند بچه میارن!
🔻اگر معمولی باشه میگن: عقل نداره دیگه! فکر آینده اینها رو نمیکنه؟ با اینهمه بچه پیشرفت مالی هم نداره دیگه! تازه اگر پسرفت نکنه!
🔸اگر تحصیلکرده و شاغل باشه میگن: خب معلومه دیگه، جای دیگه اون حس مفید بودنش رو داره اغنا میکنه، تو خونه نمونده که بپوسه و هدر بره. این نیاره کی بیاره؟ هرچند والا مغز 🦓 خورده برا خودش دردسر اضافه چیده! اصلاً از اون تحصیلاتش هیچی بارش نیست! لابد خدم و حشم هم داره
🔹اگر تحصیلات نداشته باشه میگن: همینه دیگه، کار و سواد نداره که، همه هنرش تو بچه آوردن پشت همه! تو خونه نشسته فقط بچه پشت بچه
🔸اگر یه مدت تحصیلات و شغل رو بخاطر بچهها معوق کنه میگن: هفت هشت سال درس خوند بشینه تو خونه آروغ بگیره؟! مدرک ارشد و دکترا گرفت باهاش چشم چشم دوابرو بکشه ؟! بیت المال رو هدر داد الان کهنه بچه عوض کنه؟
🔹بعدِ از آب و گل دراومدن بچهها بخواد برگرده به درس و کار میگن: آدم بچه میاره باید شعور بچه داری هم داشته باشه! بچه آورده بندازه گردن مادرش بره سر کار و درس؟ یا صبح بذاره مهد و مدرسه عصر بره برداره که میخواد بره سر کار و درس؟ بچه فقط به آوردنه؟! ننه حافظ شیرازی بزرگشون کنه؟
▪️اگر لاغر باشه میگن: همینه دیگه. فقط پشت هم بچه میاره! جون نداره، گوشت به تنش نمونده! یه ذره به خودش نمیرسه! از بس زاییده داره میمیره
▫️چاق باشه میگن: همینه دیگه! فقط پشت هم بچه میاره! نمیگه یه کم لاغر کنم به سلامت خودم برسم بعد!
▪️متوسط باشه میگن: والا یا ژنش خوبه یا خیلی پولداره مدام باشگاه و استخر میره! همینا باید بیارن ما رو چه به بچه زیاد؟!
➿ شوهرش خیلی همراه باشه و کمکش بده میگن: والا این شوهرو منم داشتم ده تا آورده بودم! چه هنری کرده؟! اون زن ذلیل بدبخت یکسر داره به اینا سرویس میده!
〰 شوهرش همراه و دستگرم نباشه میگن: استثمار زن یعنی همین! خشونت علیه زن یعنی همین! زنش فقط براش دستگاه جوجه کشیه! زنه هم عقل نداره ازین آدم بچه میاره نسلشو زیاد کنه
➰ شوهره معمولی باشه میگن: خب حالا یه شوهر چیه، هزار چیز دیگه برا بچه دار شدن باید فراهم باشه! پس فردا خواست داماد شه من دارم کلید یه خونه ۸۰ متری بدم دستش؟! دارم شرکت براش بزنم؟! دارم جهاز ۵۰۰ میلیونی همراه دخترم کنم؟!
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
خلاصه که بله
هررررجور که زندگی کنی
آدم هایی هستن که حرف بزنن!
من همیشه میگم حرف مردم، باد هواست!
بذار بیاد بررررره!
همین هایی که امروز فرزنددار شدن و #تعدد_فرزند رو تمسخر و تحقیر میکنن،
پس فردا ببین که چجوری در بحران تنهایی خودشون غرق خواهند شد و از حمایت های عاطفی ساده و کوچک محروم خواهند بود
و چطور به زندگی خانواده های خوش جمعیت و چندفرزندی، غبطه و حسرت خواهند خورد!
بحران فرداها
بحران عاطفه و بحران تنهاییه
بحران خانواده است
(و متأسفانه غیرقابل رفع و درست نشدنی…)
باید بسوزن و بسازن
ببین کی گفتم...
ببین کی گفتم همینهایی که بهت میگن مگه عقلت کمه که یکیتو بکنی دوتا، دوتاتو بکنی سه تا، سه تا رو بکنی چهارتا
پس فردا چطور با حسرت و آه به عقل و درایت امروزت آفرین میگن!
صبر کن و ببین خوشبخت و شادهای فرداها
چه کسانی هستند...
@hejrat_kon
#فرزندان_سرمایه_اند
#مادرم_باافتخار
#فرزندآوری_مجاهدت_امروز_ثروت_فردا
#حرف_مردم
#فرزندآوری
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
سال ۹۵ بعد از کنکور بود که پای خواستگار ها به خونه مون باز شد ولی خب هرکدوم به دلایلی یا رد میشدن یا اونا نمیپسندیدن.
بعد از اینکه ورودی مهرماه توی هیچ دانشگاهی پذیرفته نشدم، برای ورودی بهمن، رشته ی علوم ورزشی باید امتحان عملی میدادم توی آذرماه.
چند روز بعد از اون امتحان، از طرف یکی از دوستانمون، خانواده ی همسرم برای خواستگاری تشریف آوردن.
جلسه اول که فقط دیدار مادرانه بود.
جلسه دوم آقای همسر و مادرشون اومدن. مادرهمسرم گفتن پسرم قراره بره ماموریت، بنا شد همو ببینید و فکراتون رو بکنید. اگر هر دو نظرتون مثبت بود، بعد از اینکه پسرم از ماموریت برگشت، مزاحمتون میشیم و این جلسه هم یک ربع بیشتر طول نکشید.
همسرم رفتن ماموریت(تامین نظم و امنیت مراسم بزرگ اربعین😍)و هفته ی بعدش مادرهمسرم تماس گرفتن و نظرشون رو گفتن و ماهم نظر مثبتمون رو اعلام کردیم.
وقتی برگشتن، دو جلسه باهم صحبت کردیم و بعد یک شیرینی خوران ساده در روز مبعث حضرت رسول برگزار کردیم و شب یلداهم عقد کردیم😍
دوماه بعد عقد من دانشگاه الزهرا پذیرفته شدم❤️محل کار همسرم هم تهران بود.من خوابگاه بودم و ایشون محل کار. دوبار در هفته همدیگه رو میدیدیم. دوران خوبی نبود،خیلی سخت گذشت.
بعد یکسال و نیم ازدواج کردیم و رفتیم زیر یک سقف. اما تصمیم گرفتیم برای اینکه همسرم سختی کمتری برای رفت و آمد متحمل بشن، بریم یک شهر دیگه برای زندگی و ۶ ماه بعد عروسی این اتفاق افتاد.
زندگی ساده و دوست داشتنی ای داشتیم.
مستاجر بودیم و این منو خیلی اذیت میکرد. تا تونستیم پس انداز کردیم و یکسال بعد الحمدلله تونستیم خونه بخریم. البته تمام طلا ها و ماشینمون رو دادیم برای خرید خونه.
یک ماه بعد از خرید خونه، در حالی که قرار بود برای تشخیص سنگ کلیه سی تی اسکن انجام بدم گفتم اول تست بارداری بدم و الحمدلله متوجه شدم باردارم.
خیلی خوشحال بودیم تا اینکه کرونای لعنتی اومد و دوران بارداری بشدت سخت، با ویارهای شدید و حال خراب و سنگ صفرایی که دچار شده بودم و دردناک بود، گذروندم.
خلاصه گذشت و پسرم با یک زایمان عالی سال۹۹ بدنیا اومد✌️پسرم ۹ ماهه بود که به لطف خدا تونستیم دوباره ماشین بخریم.
دقیقا پسرم دوسالش بود که در نبود پدرش که بازهم ماموریت اربعین بودند، با کمک مادرم و نذر حضرت علی اصغر، به راحتی از شیر گرفتمش.
تصمیم ما برای فرزند دوم و فاصله ی کم بین بچه ها، قطعی بود. خداوند هم لطفش رو شامل حال ما کرد و من مجدد باردار شدم. دقیقا توی ۸ هفته بارداری و زمانی که داشتیم این خبر رو به خانواده هامون میدادیم، یک روز صبح درد عجیبی گریبان گیرم شد. پیش خودم گفتم احتمالا سقط کردم و منتظر ظهور علائمش بودم که با سونوگرافی متوجه آپاندیس شدید و مجبور به جراحی اورژانسی شدیم.
روز عمل قرار شد که جراحی با بیحسی انجام بشه. از اونجایی که من هیچ وقت بیحسی روی بدنم اثر نداره، کامل متوجه میشدم و درد میکشیدم ولی چون بسیار تحمل دردم بالاست و داد و هوار نمیکردم، دکتر فکر میکرد فقط ترسیدم. تا اینکه با بالارفتن فشار و ضربان قلب، تصمیم به بیهوشی گرفتند. اینجارو من متوجه نشدم اما همسرم گفتن که دکتر خودشون رفتن و همسرم رو سریع خواستن و مجدد ازشون رضایت گرفتن که بیهوشی عوارض داره و ممکنه بچه نمونه. همسرم هم رضایت میدن.
بعد اینکه بهوش اومدم، فهمیدم شب میلاد حضرت زینب هست. همونجا ازشون خواستم که من دختر خیلی دوست دارم. اگر مصلحت خدا هم بر همین هست،به حق حضرت زهرا و حضرت زینب سالم بمونه و کنیز حضرات بشه و ان شا الله وقتی بزرگ شد پرستار بشه.
یادمه تمام پرستارا مدام چک میکردن و امیدی به موندن بچه نداشتن. اما به لطف خدا و ائمه دختر ماهم سالم و سلامت،۷ ماه بعدش بدنیا اومد و فاصله سنی اش با داداشش شد ۲ سال و ۹ ماه.
فاصله ی سنی کم بچه ها و زندگی توی شهر دور از خانواده هامون چالش های خودشو داره. اما من همیشه میگم اولا که خدا هست و دوما فقط ما نیستیم که این شرایط رو داریم.
حرف ها و طعنه ها بابت سن بچه ها زیاده اما اونچه که مهمه، بعد از رضای خدا و لبیک به فرمان حضرت آقا، امید به زندگی ای هست که بعد هربار لبخند بچه ها به آدم تزریق میشه.
در آخر از همه عزیزان التماس دعا دارم.
این راه ادامه داره😉✌️
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075