#استاد_حسینی_قمی
💔 من کسانی را دیدهام که خیلی فرزندان خود را دوست دارند، ولی میگویند: ما محبتمان را نشان نمیدهیم؛ زیرا میترسیم که بچهها سوء استفاده کنند و به اصطلاح عامیانه «پررو» شوند. این فکر قطعاً برخلاف آرمانهای دینی و اخلاقی است. ...
💔 یکی از آفتهای مهم و سنگینِ اظهار نکردنِ محبت این است که فرزندان ما دچار کمبود محبت میشوند و در دام کسانی قرار میگیرند که به دروغ به آنها اظهار محبت میکنند. اظهار محبت آنها دروغین است، ولی کسی که اظهار محبت واقعی را درک نکرده است، فریب میخورد.
📚 تحکیم خانواده
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
من روانشناسی خونده بودم و بخاطر موقعیت اجتماعی بابا و خانواده مون خواستگار زیاد زنگ می زد، اهل عیب و ایراد گرفتن نبودم ولی خیلی حساس شده بودم که این آقا این حرف رو زد یعنی فلان جوره، این حرف ریشه فلان رفتاره و خلاصه کسی به دل نمینشست، البته خداروشکر میکنم که پدر و مادر فهمیده ای داشتم که خیلی عاقلانه با این مساله بر خورد میکردند تا اینکه سال ۹۳ بصورت سنتی با همسرم که الحمدلله از جهات مختلف هم کفو بودیم ازدواج کردم.
۲۴ سالم بود و همسرم دانشجوی دکتری بودن و حقوق زیادی نداشتن، و اگه حمایت های پدر همسرم نبود زندگی مون خیلی سخت می گذشت.
تا اینکه سال ۹۵ باردار شدم، اون هم در شرایطی که مادرم در شهری دور از من زندگی میکرد و مادر همسرم بعلت شاغل بودن توانایی رسیدگی نداشتن.
همسرم هم چند روز از هفته رو در شهری بودن که درس میخوندن، ویار زیادی نداشتم ولی باید استراحت میکردم و خوب تنهایی کمی سخت میگذشت که به لطف خدا گذشت. تربیت خانوادگی ما جوری بود که سازگار و مقاوم بار اومده بودیم. و خیلی غصه نمیخوردم.
پسر اولم دو سالش بود که فهمیدم دوباره باردارم، با اینکه خودم خیلی خوشحال و هیجان زده بودم، همسرم خیلی خوشحال نشد چون با اینکه درسش تموم شده بود ولی هیچ کاری نداشت.
بارداریم این بار راحت تر بود چون همسر و مادرم نزدیک بودند ولی نگم که چقدر حرص و جوش خوردم، از پوشک باز کردن فرزندم که چند ماه طول کشید و شیطنت هایی که وقتی یادم میاد بازم حرص میخورم.😬
فرزند دومم هنوز بدنیا نیومده بود که برای همسرم یک کار خیلی خوب با حقوق و مزایا در شهری دوووووور جور شد، یعنی رزق بچه مون جلو جلو رسید.
چاره ای نبود همسرم رفت و ما تنها شدیم، هر دوهفته سه هفته یکبار میومد سر میزد و دوباره می رفت، خدا سایه همه پدر مادر ها رو بالای سر بچه هاشون حفظ کنه که پدر و مادرم واقعا پشتیبان و دلگرمی بودن برام.
مادرم همه جوره حمایتم میکردند، سال ۹۸ پسر دومم به دنیا اومد، انقدر تنها و غریبانه رفتم بیمارستان که دم در باور نمیکردن برای زایمان رفته باشم.
پسر دومم که به دنیا اومد، همون تو اتاق زایمان بچه لای ملافه به بغل یه ویدیو برای شوهرم فرستادم و اینجوری سوپرایزش کردم تا اینکه چند ماه بعد ما هم اثاث مون رو جمع کردیم و تو اوج کرونا رفتیم به دیار غربت و از خانواده هامون جدا شدیم و چقدر سخت بود.
الان پسر دومم دو سالشه و من خیلی دوست دارم خدا دل همسرم رو نرم کنه تا راضی بشه و عضو جدیدی وارد زندگیمون بشه. ولی آقای پدر، شیطنت بچه ها، تو غربت بودن و... رو بهانه میکنه.
ولی راستش تنها چیزی که من رو هم مردد میکنه اینه که نتونیم بچه های درستی تربیت کنیم، نمیدونم شاید هم من خیلی آرمانگرا و حساس هستم.
در حق هم دعا کنیم که انشالله خدا به همه پدر و مادرها توانایی و حوصله و صبرِ تربیت نیکو بده که بتونیم از این فرشته ها و امانات الهی به درستی امانت داری کنیم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
⛔️ #بدون_توقف
‼️ غریبه شدن با مفهوم #برکت در زندگی خیلی خطرناکه!
📛 خطر پیری جمعیت جدی است....
🎙حجت الاسلام استاد #محسن_عباسی_ولدی
🔶🔸 موضوع: فرزندآوری و موانع آن
📺 شبکه سه سیما
@abbasivaladi
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عرف_غلط
#قسمت_اول
سال ۸۱ با همسرم نامزد کردیم ایشون تازه سربازی شون رو تموم کرده بودن و توی یک مغازه شاگردی میکردن و کل درامدشون ماهیانه ۴۰ هزار تومن بود بعد از سه ماه عقد کردیم و دوران خوش نامزدی رو رسما شروع کردیم اما از همون ابتدا مشکلات مالی روی هردومون فشار میاورد.
در این بین مشکلات خونوادگی من هم قوز بالا قوز شده بود، جوری که بعضی اوقات مشکلات خودمون رو فراموش میکردیم، خلاصه یک سالی از دوران سخت عقد گذشته بود که من احساس کردم حالت های بارداری بهم دست میده و بعد از اینکه به دکتر مراجعه کردم متوجه شدم باردار هستم، خیلی خیلی ناراحت شدم اوضاع بد مالی خودمون و خانواده ها ی طرف قضیه بود ترس از رفتن آبرو پیش خانواده و فامیل روی دیگه ماجرا بود😢
متاسفانه از روی نادانی و ترس یک ماه تمام من و همسر دنبال راهی بودیم که این مهمان ناخوانده را از بین ببریم 😢 اما خوشبختانه هیچ راهی پیدا نکردیم چون نه پولش رو داشتیم که داروی سقط جنین بخریم و نه راه بلدی که ما رو به سمت این بی راهه ی خطر ناک بکشونه ☺ تا اینکه دیدیم چاره ای نداریم جز اینکه به پدر مادر هامون بگیم تا هرچه سریع تر کمک کنن تا ما زندگی مشترک مون رو آغاز کنیم.
زحمت دادن این خبر رو همسر مهربونم به عهده گرفتن و به مادرم با خجالت فراوان گفتن و سریع رفتن منزل خودشون و تا چند روز روشون نمیشد بیان منزل ما....
بماند که خانواده ی من چچچچقدرررر به من و همسرم کنایه زدن که شما موقعیت شناس نیستین و به فکر آبروی ما نبودین به فکر جیب خالی ما نبودین و هزار جور حرفه دیگه ....
اما بالاخره خانوادها راضی شدن به ما کمک کنن روزهای خیلی سختی بود .هنوز تاریخ عروسی مشخص نشده بود و مادر من در حال تدارک جهیزیه بود و من هم تازه ویار های بارداری خود نمایی میکرد.
نه تلفنی بود که با همسرم صحبت کنم و نه اون روش میشد بیاد منزل ما کسی هم به غیر از پدر و مادر من و پدر مادر همسرم و خواهر هاش از موضوع خبر نداشتند.
تا اینکه پدرم گفتن اتفاقی که نباید افتاده دیگه این قایم باشک بازی تون چیه دیگه به همسرت بگو مثل سابق بیاد اینجا😊
همه چیز به ظاهر عادی بود و خانواده ها هم هرچند خیلی ناراحت بودند اما با تمام توان به فکر مراسم بودن تا هرچه زوتر ما بریم سر خونه زندگی خودمون
تا اینکه یک روز دل درد عجیبی به سراغ من اومد که تا حالا تجربه نکرده بودم، به مادرم گفتم و ایشون هم گفتن شاید به خاطر سردی این طوری شدی کمی چای نبات به من دادن اما متاسفانه افاقه نکرد و پشت سر هم دل درد هام بیشتر میشد تا اینکه بعد از یکی دو ساعت بچه دوماهه من در منزل سقط شد 😭😭😭
درسته مهمان ناخوانده بود اما پاره ای از تن من و همسرم بود دیگه از رفتنش خو شحال نشدم تو بغل همسرم گریه میکردم اما به وضوح خوشحالی مادرم رو میدیم و این برام سخت تر بود، من چوب دو سر سیاه شده بودم از طرفی جلوی خانواده ها آبرومون رفته بود و از طرف دیگه بچه مون رو از دست داده بودیم و تازه بار تهمت از طرف خانواده ی همسرم سمت من بود که میگفتن خودشون بچه رو سقط کردن 😰😰
من همش به این فکر میکردم که چقدر خدا کمکمون کرد که دست مون به خون یه طفل بی گناه آلوده نشه هر چند روزهای خییییلی سختی رو تحمل کردیم اما پیش خدا رو سفید شدیم. شش ماه بعد از این جریان همه چیز دست به دست هم داد و من و همسر زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
همچنان همسرم شاگرد مغازه بود و درامد زیادی نداشت اما توکل مون به خدا زیاد بود و دوست نداشتیم از کسی کمک بخواهیم با کم و کثر زندگی می ساختیم و عاشق همدیگه بودیم.
هفت ماهی از زندگیمون گذشته بود که تصمیم گرفتیم طعم واقعی فرزند دار شدن رو بدون استرس بچشیم و خدا هم خیلی زود جوابمون رو داد 🤲🏻
بله من برای بار دوم باردار شدم اما آن بارداری کجا و این بارداری کجا من و همسرم خیلی خوشحال بودیم و خیلی زود به خانوادها اطلاع دادیم و این بار خانواده هامون هم خیلی خوشحال بودن و همش مراقب من بودن و توصیه میکردن چی بخور چی نخور😄
واقعا رفتار هاشون برای ما که اون روی سکه شون رو دیده بودیم عجیب بود. همش با خودم می گفتم مگر دفعه اول که من باردار شده بودم خلاف شرع کرده بودم مگر اون نوه شون نبود چرا انقدر تبعیض...
چرا باید خانواده ها انقدر رو اینجور مسائل حساس باشن چند تا بچه ی بی گناه دیگه باید به خاطر این رسم و رسومات و فرهنگ های غلط سقط بشن حتی خیلی از این مادر های جوان به خاطر سقط های غیر اصولی متاسفانه برای یک عمر در حسرت مادر شدن می مونند ...
خلاصه روزهای بارداری من با ویار سخت و استراحت های بیشتر به خاطر سقط قبلی و همچنان بی پولی شدید در حال سپری بود هر چند گاهی پول سونو و دکتر رو هم نداشتیم اما هم خودم و هم همسرم لحظه ای پشیمان نشدیم😍
👈 ادامه دارد....
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
هنوز اواسط بارداری بودم که به طور معجزه آسایی همسرم در یک شرکت به صورت قراردادی استخدام شد و خیلی زود بیمه شدیم و هزینه های دکتر و دارو برامون کمتر شد و برای پرداخت اجاره خانه مشکلی نداشتیم. همچنین با حقوقی که می گرفت هم خیلی راحت تر و در رفاه نسبی در حد خودمون زندگی میکردیم و هم میتونستیم مقداری پس انداز کنیم.
ما این شغل خوب رو مدیون کوچولویی بودیم که قرار بود به زودی چراغ خونمون رو پر نورتر کنه و مطمئن بودیم فقط به خاطر برکت وجود این بچه است که خدا این همه به ما لطف کرده ...
پسر زیبای من در یک شب سرد زمستانی در سال ۸۴ به دنیا اومد درست وقتی من ۱۹ سالم بود و همسرم ۲۴ سال داشت، با به دنیا اومدن پسرم یه شور و نشاط عجیبی به خونه مون وارد شد نه تنها برای خودمون که برای خانواده همسرم نعمتی بزرگ محسوب میشد چون پسر من اولین نوه خانواده ی آنها بود، مادر خودم و همسرم خیلی در نگه داری فرزندم کمکم می کردن چون من فرزند آخر خانواده بودم هیچ تجربه ای از بچه داری نداشتم به طوریکه با هر گریه بچه من هم گریه میکردم و با هر تب و مریضیه بچه من هم واقعا مریض میشدم تا اینکه کم کم و با کمک مادرم و مادر همسرم مادری کردن رو یاد گرفتم و فهمیدم اساس مادر بودن بر پایه ی صبر قرار گرفته.
پسرم سه ساله شد و ما هنوز تو همون خونه ای که جهیزیه برده بودیم زندگی میکردیم با یک صاحبخانه بسیار خوب و صبور، خدا رحمتشون کنه ... هنوز موعده قرار داد سال چهارم نرسیده بود که پدر همسرم خونه کوچکی خریدن و به ما گفتن برید اونجا زندگی کنید تا زمانی که بتونید با پس اندازهاتون برای خودتون خونه بخرید، خدا حفظ شون کنه ...
خونه خیلی کوچکی بود اما همین که اجاره خانه نمیدادیم خیلی کمک بزرگی بود وقتی به خانه جدید نقل مکان کردیم دوبار هوس مادر شدن به سر من زد هر چند همسرم خیلی موافق نبودن اما وقتی تنهایی پسرم رو میدید که هیچ همبازی نداره ایشون هم راضی شد😅و خوشبختانه این بارهم خیلی زود لطف خداوند شامل حالمون شد و من برای بار سوم طعم بارداری رو چشیدم اما این بار طعمش با دفعه های قبل فرق داشت ویار بسیار بسیار شدید که هر چن روز یه بار زیر سرم میرفتم حالت تهوع های شدید و سردرد های عجیب و ضعف جسمی، این بار دیگه یه بچه کوچک هم داشتم که باید بهش میرسدم خلاصه دوران بسیار سخت بارداری گذشت و بعد از طی کردن پروسه یه یک زایمان به شدت سخت دختر خوشگلم پا به جهان گذاشت و با دیدن و در آغوش گرفتنش، تمام سختی های بارداری و زایمان رو فراموش کردم.😍
اما این کوچلوی دوست داستنی مامان مثل برادرش آروم نبود شب ها تا دیر وقت جیغ میزد و روزها به علت رفلکس زیاد معده بی قراری میکرد جوری که تمام وقت من گرفته میشد نه به خونه و غذا میتونستم برسم نه حتی به فرزند اولم تا چهار ماه اوضاع همین بود کم کم دخترم بهتر شد اما نسبت به بچه های اطرافیان بی قرار تر بود با بچه ها بازی نمیکردم، خیلی زیاد گریه میکرد ....
تا اینکه دو ساله شد دوبار همان شب بیداری ها به سراغش اومد، طوری که شب ها از خواب میپرید و مدام جیغ میزد و گریه میکرد ...من و همسرم خیلی نگرانش بودیم به چند دکتر اطفال مراجعه کردیم هر کس دارویی تجویز میکرد و نظری میداد اما دخترم فرقی نمیکرد تا اینکه یک خانم دکتر متعهد ما رو ارجاع دادن به متخصص مغز و اعصاب اطفال و این دکتر هم بعد از گرفتن نوار مغز و آزمایش تشخیص دادن که دخترم سالم هست و فقط از یک اضطراب نهفته رنج میبره که با مصرف یک دوره داروی ضد اضطراب مشکلش به طور کامل بر طرف شد.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_سوم
به خواست خدا دخترم روز به روز بهتر و آروم تر می شد، کم کم بچه ها در کنار هم بزرگ میشدن، از برکت وجود دخترم همسرم تونست ماشین بخره و شیفت های کاری بیشتری سر کار بود و به طبع درآمد بیشتری داشتیم.
من و همسرم به زیارت عتبات رفتیم و دخترم حالا ۵ ساله شده بود و پسرم ۹ سالش بود، وقت آزاد بیشتری داشتم حالا میتونستم با خیال راحت به کلاس هایی که علاقه داشتم برم از جمله مهمترینش آشنایی با قرآن و شهدا بود به طوری که هفته ای سه جلسه در کلاس های قرآن و احکام تفسیر و تدبر در قرآن شرکت می کردم و سعی می کردم بچه هام روهم با قرآن بیشتر آشنا کنم، سوره های کوچک قرآن رو حفظ میکردن و قصه های قرآنی براشون تعریف میکردم.
دخترم پیش دبستانی بود که این بار همسرم در گوش من از نیاز جامعه به فرزندآوری نجوا میکرد و من همچنان با دید دوتا کافی است از نظر خودم با ایشان وارد بحث میشدم و به هیچ عنوان راضی به آوردن فرزند سوم نمیشدم از نظر من خانه ای که در آن زندگی میکردیم برای چهار نفر خیلی کم جا و کوچک بود چه برسد به پنج نفر و با این دست بهانه ها خواسته ایشون رو برای فرزند سوم رد میکردم و میگفتم جنسمون جوره هر گُلی بخوان به سرمون بزنن همین دوتا میزنن چه نیازی به فرزند جدید...
تا اینکه یک سالی گذشت و همچنان همسر جان هر گاه فرصتش پیش میامد این مسئله رو مطرح می کرد و من هم مخالفت میکردم تا اینکه دخترم تازه کلاس اول رفته بود که بعد از دهه ی اول محرم به صورت اتفاقی خودم تنها با جمعی از دوستان عازم کربلا شدم این بار با دفعه اولی که رفتم کربلا فرق داشت خیلی رزق معنوی برای من به همراه داشت انشالله خدا نصیب همتون کنه 🤲🏻
از اون سفر پر فیض که بر گشتم نمیدونم امام حسین با دلم چکار کرد، با همسرم صحبت کردم بهشون گفتم من تصمیم عوض شده من فکر کردم دیدم کاری واسه جامعه انجام ندادم، پس حالا که این کار از دستم بر میاد، چرا کوتاهی کنم وقتی ولی فقیه ام دارن میگن موالید زیاد بشن و من گوش ندم. نمیتونم ادعا کنم امام حسینی ام وقتی به صدای حسین زمانم گوش نکردم، چطور میتونم اون دنیا انتظار شفاعت از ائمه داشته باشم. همسرم وقتی حرفهای من رو شنیدن تعجب کردن و گفتن هیچ وقت فکر نمیکردم این طور عوض بشی 😮😮😮
این بار هم خیلی خیلی زود شامل لطف خداوند قرار گرفتیم و من برای بار چهارم باردار شدم، البته خوشبختانه بارداری راحتی رو پشت سر گذاشتم و در یک ظهر تابستانی گرم در سال ۹۶ دختر دوست داشتنی من با وجود خواهر ۸ ساله و برادر ۱۲ سالش دیده به جهان گشود و با خودش یک دنیا صفا و برکت ویژه ای به خونه مون آورد طوریکه هنوز یک ماهه نشده بود ما از اون خونه کوچک به یک خانه بزرگ رفتیم با یک صاحبخانه بسیار خوب و هنوز دختر قشنگم سه ساله نشده بود که به صورت معجزه آسایی یه خونه خوب خریدیم و تولد سه سالگی دخترم رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم.
هرچند خیلیها وقتی برای بار سوم فرزند دار شدم کنایه زدن و گفتن این بچه ها اینده میخوان چرا انقدر بی فکر هستید و من فقط یا با احترام جواب میدادم یا به زدن لبخند اکتفا می کردم😄
در آخر اضافه کنم من و همسرم در این سالها فقط با قناعت صبر و گذشت زندگی کردیم این طور نبوده که همیشه در ناز و نعمت باشیم ما روزهای سخت زیادی رو با هم گذروندیم اما در همه حال خدا رو در نظر گرفتیم و ایمان داشتیم که با هر سختی، آسانی هست.
ما به فکر فرزند چهارم هم هستیم، اگر خداوند توفیق بدهد انشالله 🤲🏻التماس دعا 🙏🏻
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_حسینی_قمی ❤️ در آغوش نماز 💕 چه مانعی دارد که وقتی میبینید طفل خردسال شما گریه میکند، بدون
#سوال : در بغل داشتن کودک در حال نماز در حالی که پوشک نجس به پا دارد، مبطل نماز است؟
#پاسخ : با وجود نجاست در آن، بنابر احتیاط نماز باطل است.
#سوال : اگر ندانیم پوشک بچه نجس شده یا خیر و در حال نماز او را بغل کنیم و بعد از نماز متوجه شویم نجس است، آیا نماز باطل است؟
#پاسخ : در فرض مذکور، نماز صحیح است.
📚 استفتاء از دفتر مقام معظم رهبری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
"صفحه ای برای حمایت از قلب های کوچک"
قلب هایی که پنهان می تپند❤️
و پنهانی ساکت میشوند💔
#نجات_فرشتهها
@nejate_fereshteha
1_979087032.mp3
1.72M
#استاد_عالی
📌زندگی حقوقی ممنوع...
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#معرفی_کتاب
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1