eitaa logo
دوتا کافی نیست
48.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی دوست داشتم فرزند زیاد داشته باشم بخصوص از وقتی که سیاست های کاهش جمعیت اوج گرفته بود، پدرم کتاب کاهش جمعیت ضربه ای سهمگین بر پیکر مسلمین خریداری کردند و از ما خواستند بخونیم..‌ من اون زمان مجرد بودم ولی با خوندن این کتاب متوجه همه چیز شدم و تصمیم گرفتم ازدواج کردم، فرزند زیاد داشته باشم. اما از قضا همسر بنده نه تنها اصلا در این زمینه چیزی نمیدونست بلکه به روش خانوادگی شون فقط یک و نهایتا بعد از ۱۵ سال دومین بچه رو در نظر داشتن. و اینکه من تونستم فرزند دومم رو بعد شش سال بیارم لطف خدا و اصرار خودم بود. اما سر سومی به هیچ عنوان راضی نمیشدن . بخصوص که دو فرزند اولم دختر بودن میترسیدن سومی هم دختر بشه. بنده هم چون دختر خیییییلی دوست داشتم و آرزوی قلبیم این بود که حداقل دو دختر داشته باشم و داشتم و از طرفی سنم هم بالا رفته بود دیگه در مقابل مخالفتهای ایشون کوتاه آمده بودم که با کانال شما آشنا شدم .... خوندن مطالب کانالتون انگار خونی تازه به رگهای من بخشید. بخصوص تجربه بارداریهای بالای چهل سالی که بود. تمام عکس های کانال رو باز میکنم و عاشقانه نگاه میکنم. تا اینکه دوباره تلاشم رو شروع کردم و توکل کردم بخدا. بالاخره همسرم راضی شدن و من در سن ۴۳ سالگی، دختر سومم به دنیا آمد🥰. الان گاهی به شوخی موضوع رو پیش میندازم که برای بچه چهارمم فلان برنامه رو دارم🤫😶 همسرم خیییلی خوششون نمیاد ... برای همین دیگه مطرح نمیکنم. ولی بین خودم و خدا همیشه دعا میکنم خداخواسته یه فرزند دیگه داشته باشم . البته نمیدونم دیگه من و همسرم توان جسمی و روحیش رو داشته باشیم یا نه بخصوص خودم که کمردرد شدید دارم. اما در دعاهام از خدا میخوام این توان رو هم روزی فرزندمون بهمون بده. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
« تا می ‌توانید در گفتارتان، در رفتارتان و در نوشتارتان نسبت به یکدیگر احترام بکنید. کرامت یکدیگر را حفظ بکنید» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
راهکارهایی عملی برای تربیت 💥در سال های اخیر همزمان با دغدغه هایی پیرامون حجاب دختران، نگرانی هایی مبنی بر کمرنگ شدن غیرت مردان در جامعه اسلامی مان به وجود آمده است. وجود غیرت دینی در پسران، عاملی اساسی برای عفیف بودن و تشکیل زندگی مشترک است که در سعادت دنیا و آخرت آنان می تواند بسیار اثرگذار باشد 💥بدیهی است که ضعیف شدن حیا در زنان با سست شدن غیرت در مردان رابطه مستقیم دارد، از این رو توجه به تربیت پسران بر مبنای غیرت و مردانگی در کنار تربیت دختران با حیا، بیش از پیش ضروری به نظر می رسد. در این نوشتار سعی شده است در دو قسمت، نکات و راهکارهای عملی برای تربیت پسران زیر ۷ سال بر مبنای غیرت مردانگی، به والدین ارائه شود. ✅ پایه های غیرت را از دوران جنینی در پسرتان، پی ریزی کنید. برخی کارشناسان مذهبی بهترین زمان شروع تربیت فرزند را از دوران بارداری می دانند، زیرا معتقدند در این دوران و بعد از آن در دوره نوزادی و شیرخوارگی می توان طینت فرزند را با انجام یک سری اعمال و داشتن ملاحظاتی در اعمال خود، بخوبی و در مسیر بندگی پرورش داد. مواردی مانند شیر دادن به فرزند با وضو، شرکت نکردن در مجلس گناه ، مراعات های اخلاقی والدین در خانواده و موارد دیگر ✅ از قدرت یادگیری پسرتان در دوران خردسالی، غافل نباشید. حضرت علی(علیه السلام) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرموده اند: قلب کودک نورس مانند زمین خالی از بذر و گیاه است، هر تخمی که در آن افشانده شود به خوبی می پذیرد و در خود می پرورد. فرزندم؛ از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم پیش از آن که دلِ تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگون، عقلت را اشغال نماید. (نهج البلاغه، نامه امام علی(ع) به امام حسن مجتبی(ع)) بنابراین لازم است از دوران کودکی مفاهیم دینی و ارزشی را به کودک خود آموزش دهید تا بنیان های فکری او از ابتدا به درستی شکل بگیرد. ✅ مراقب نوع پوشش و رفتارهای خصوصی خود با همسرتان باشید! از حدود ۲سالگی در نوع پوشش خود در خانه دقت کنید. مادران بهتر است لباس های خیلی باز استفاده نکنند، درست است که کودک دو ساله متوجه تفاوت های جنسیتی نمی شود اما از آنجا که پوشیده بودن را به عنوان یک ارزش باید درک کند، لازم است در محیط خانه و از طرف والدین حد معقولی از پوشش را ببیند در مقابل فرزندان باشند و نیز در رفتار با محارم و نامحرمان در داخل و بیرون از منزل بیشتر مراعات کنند. حتی فیلم هایی که می بینند بصورت مستقیم بر حیا و غیرت کودک تأثیر می گذارد. ✅ پدرها در تربیت پسر با غیرت، مسئول ترند! غیرت از جمله صفات مردانه محسوب می شود، لذا ارتباط های بیشتر پدر با پسر سبب می شود ناخودآگاه پسر صفات مردانه را از پدر یاد بگیرد. از حدود ۳ سالگی خوب است که پدر متولی بیشتر امور فرزند پسر باشد، از آن جمله حمام کردن کودک است که باید بر عهده پدر باشد تا پسر حتی در مواردی از مادر خود شرم داشته باشد. پدر خانواده می تواند گاهی به کودک پسر مسئولیت هایی بدهد که او را نسبت به داشتن صفات مردانه ترغیب نماید، برای مثال در موقعیت هایی خاص به او بگوید که “وقتی من نیستم شما باید مراقب خواهر کوچکتر خود و یا مادر خود باشی.” همچنین گاهی پدر در مقابل کودک خود، حجاب مادر را ستایش کند و از روی محبت نشان دهد که حجاب مادر چقدر برایش مهم است. ✅ پسرتان را به مجالس زنانه نبرید!! معمولا از سن ۴-۵ سالگی بهتر است پسرتان را به مجالس زنانه نبرید. نحوه ی پوشش خانم ها در ذهن او باقی می میاند و بطورکلی با توجه به سبک پوشش هایی که امروزه رواج پیدا کرده، دیدن آنها برای یک پسربچه و تکرار شدن آنها می تواند قبح بدپوششی را درنظرش بشکند. دیدن این مناظر می تواند بر شکل گیری غیرت پسرتان اثر منفی بگذارد و به تدریج او را نسبت به بدحجابی بی تفاوت کند، چیزی که امروزه بسیاری از مردان جامعه گرفتار آن شده اند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ امینِ حق الله... حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد... همه ی اینها اگر رضایت بدهند قرآن راضی نخواهد بود چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است... حجاب زن حقی است الهی ، عصمت زن "حق الله" است. زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است... زن باید این مسئله را درک کند که حجاب اوتنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم... حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم... حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند... حجاب زن حقی الهی است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
عفت مهم است... 💎 زینب کبری سلام الله علیها خیلی عجیب بود گاهی که می‌خواست برود زیارت، زیارت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ، امیرالمومنین علیه السلام می‌گفت صبر کن آقا جان صبر کن. حسین خواهرت می‌خواهد برود حرم، لباسهایت را بپوش اسکورتش کن. حسن لباسهایت را بپوش اسکورتش کن. 💎 این بانو با دو تا اسکورت می‌رفت... بعد به یک نفر می‌گفت: "زود برو به خادم مسجد بگو چراغها را خاموش کند که یک وقت چراغ روشن نباشد مردم زینب را ببینند." 💎جوانهای ایران ... خواهرتان را اسکورت کنید. خواهرتان بی حجاب می‌آید و جوانهای لات از صورت خواهر شما کام می‌گیرند. نگذارید خواهر شما مثل حلوای نذری در کنار خیابان هر کسی رد می‌شود، انگشت بزند. 💎... تو داداشی ... نگذار خواهرت تنها رود. اگر راهش دور است، برسان او را. آقا می‌رود خودش با تاکسی! کجا می‌رود؟ برسان خودت او را. آقا کارم دیر می‌شود! دیر می‌شود چیست؟ دیر شود. عفت مهم است. کار را می‌خواهی چه کنی؟ عفت مهم است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌استرس ناشی از آزمایش غربالگری... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دیروز بازار بزرگ تهران بودم؛ خرید بادکنک و... برای جشن تکلیف دخترم که هزینه‌ش مناسب‌تر دربیاد یه مرد جوان یه سبد دستش بود و تو بازار راه می‌رفت و ساندویچ خانگی میفروخت. یه پسربچه گاری‌چی (گاری‌های حمل بار) از کنارش رد شد و گفت: چند؟ مرد جوان با لحن لاتی و لوتی گفت: گشنته؟ پسرک با غرور گفت: چند؟ مرد لوتی گفت: میگم گشنته؟! پسرک ترجیح داد جواب نده. تکرار کرد: چند؟ مرد یه ساندویچ گذاشت کف دستش و گفت: مگه از تو پول خواستم! و رفت. ایستاده بودم به تماشا با لذت از یک طرف جوانمردی و بزرگ‌منشی از یک طرف غرور و مناعت طبع دنیا هنوز قشنگی‌هاش رو داره... انسانیت رو... پی‌نوشت: بازار آرام بود. مردم مشغول رفت و آمد و خرید و زندگی... @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨امام حسن عسکری علیه السلام «هیچ بلایی نیست مگر این که در آن، از طرف خدا نعمتی است.» 📚تحف العقول،ص ۵۲۰ 🏴 شهادت مظلومانه امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت امام زمان(عج) و تمامی شیعیان تسلیت عرض می کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵٢٢ سال ۷۸ به دنیا اومدم، سال ۹۶ بعد از سه سال، کنکور انسانی شرکت کردم و با رتبه ۱۷۰۰ رشته‌ی حقوق رو انتخاب کردم در نزدیک ترین دانشگاه دولتی به شهر محل زندگیمون. تا قبل از دانشگاه به شدت خجالتی بودم و مدام توی خونه. اصلا توانایی برقراری ارتباط با کسی رو نداشتم و جز فعالیت های قرآنی و فرهنگی توی مدرسه و درس خوندن توی خونه هیچ کار دیگه ای انجام نمیدادم و صرفا صبح تا ظهر مدرسه بودم و ظهر تا شب و بیشتر اوقات تا صبح درس میخوندم. هیچ مراسم و مهمونیی هم نمیرفتم. به شدت وابسته‌ی خانواده و البته بابام بودم طوری که هفته‌ی اول دانشگاه داشتم تصمیم میگرفتم که دیگ دانشگاه رو رها کنم و برگردم شهرمون، دانشگاهی که سالها از همه چی گذشته بودم برای رسیدن به اون. فعالیت های دانشگام محدود شد به گریه توی خوابگاه، گریه توی مهدیه دانشگاه، گریه توی مسیر رفت و آمد و ساعاتی در روز، کلاس و درس... البته از حق نگذریم که دانشگاه خیییلی به مستقل شدن من و کم شدن خجالت و رودرباسیتی هام کمک کرد و باعث شد کلی رشد کنم در زمینه‌ی زندگی و ارتباطات... بعد از یک ترم گریه😂 تعطیلی بین دو ترم رسید و من فکر میکردم با فراغ بال میتونم استراحت کنم که آقای پسرخاله پدرشون رو فرستاده بودن خواستگاری.... 😎 قبل از خواستگاری هر موقع در مورد ازدواج من حرف می‌شد‌، من: مخالف ازدواج بودم(تازه تصمیم های جدی تر برای زندگی و رسیدن به اهدافم داشتم) بابام : مخااااالفِ مخالف (بابام همیشه میگفتن بعد از لیسانس و کار باید ازدواج کنی...) اما مامانم: رویای داشتن یک داماد و مهمونی و عروسی و...... باعث شده بود موافق باشن من محکم و قاطع گفتم نه، ولی بابام رفته بودن توی گروه مامانم و میگفتن پسرخالت خیلی خوبه قبول کن، من تضمین میکنم زندگی خوبی داشته باشی، مامانمم که پسر خواهرشون بودن و بسیااار موافق... بابام همیشه اهل مذاکره و صحبت و مشورت بودن ولی در این مورد حرفشون قطعی همین بود یکی دو روز مخالفت کردم تا اینک بعد از چند روز از خواستگاری چشم باز کردم و خودم رو توی آزمایشگاه دیدم😂 و شبش پای سفره‌ی عقد، بدون هیچ تشریفات خاصی... مهریه بسیار کم که با توافق بزرگتر ها تعیین شده بود. یک لباس معمولی که مامان با سلیقه‌ی خودشون خریده بودن و یک خطبه‌ی عقد که توی خونه خونده شد با حضور بزرگترها، من رسما شدم همسرِ پسرخاله😍 روز بعد آقامون تشریف بردن یک شهر دیگه که محل کارشون بود. بعد از دوسه روز اومدن و ما رفتیم بیرون باهم😍 اونجا بود که مراسمات قبل از عقد رو برگزار کردیم😂😂 یعنی باهم صحبت کردیم برای آشنایی بیشتر 🤣🤣 انگار من برای اولین بار بود که آقای پسرخاله رو میدیدم، خب بنابر همون چیزهایی که اول گفتم(مراسمات رو نمی رفتم و خیلی اهل ارتباط و رفت آمد نبودم و خیلی هم مقید بودم) توی همه‌ی این سال ها ایشون رو چندین بار و در حد سلام دیده بودم تازه دیدم به به چقد این آقا خوش استایل و خوش تیپن و چقد خوب صحبت میکنن😍 اون شب توی صحبت هامون از ایشون دو تا چیز خواستم، ۱.خدا و خواسته ی خدا بشه اولویت زندگیمون ۲. همون قد که به من احترام می‌ذارن به خانوادم هم احترام بذارن. ایشون هم کلی صحبت کردن و این اطمینان رو بهم دادن که همینطور باشه(که الان از همین جا ازشون تشکر میکنم و دستشون رو می‌بوسم که واقعا هم همینطور بوده) خلاصه آقای ما باعث شدن دلتنگی ها و گریه های من توی دانشگاه بیشتر از قبل بشه و سخت تر بگذره ترم دوم افسردگی بدی گرفتم مدام فکر میکردم روزهای اخر زندگیمه و یا ممکنه یکی از عزیزانم رو از دست بدم و... تابستون به کمکم اومد و مُهری بود به دلتنگیام ولی حال من تعریفی نداشت و پشيمون از ازدواج و همون حالت های افسردگی مدام با همه دعوا میکردم و شاکی بودم مدت ها گذشت و کرونا و مجازی شدن دانشگاه برای من اتفاق خوبی بود و لااقل دیگه مجبور نبودم خوابگاه بمونم حالا با وجود یکسری مشکلات دل خوش بودم به حضور خانوادم و آخر هفته هایی که با آقامون می‌گذشت. هرچند حضور در مهمونی ها و خونه‌ی خانواده همسر برام سخت بود و بابت همین با آقامون بحث میکردیم چون من عادت به همچنین روابطی نداشتم ولی با این احوالات دوران عقد خیلی خوبی داشتیم و مراسمات تولد و سالگرد ازدواج و... می‌گرفتیم، بیرون میرفتیم البته همیشه با خانواده هامون😂 و من میرفتم مشهد پیش همسرم و چند روزی میموندم. 👈 ادامه‌ در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۲۲ آقامون مراسمات مختلف و گاهی بدون مراسم و دلیل خاصی برام کادو میگرفتن ولی خیلی خودمون رو درگیر قید و بندهای رسومات نکردیم که حتما اعیاد کادو بخرن و... ما خرید سر عقد هم نداشتیم (آینه شمعدون و لباس های مختلف و لوازم ارایش و.... این چیزها نخریدیم) درسم که تموم شد، ارشد شرکت کردم ولی دانشگاهی که میخواستم قبول نشدم روزها اینطوری می‌گذشت: مطالعه کتاب های مختلف، شرکت توی دوره های مختلف (مدیریت زمان، تندخوانی، امربه معروف، عفاف و حجاب و...... از هیییییچ کلاس و دوره‌ی مجازی یا حضوری نمیگذشتم حتی کلاس های آنلاینی که توی شاد برای خواهرم برگزار می‌شد رو شرکت میکردم😅😎) فعالیت های فرهنگی در سطح شهر و فعالیت در بسیج و... (ازدواج و اعتماد به نفسی که آقامون به من میدادن و دانشگاه باعث شده بودن من این همه تغییر کنم.) ۴ سال از عقدمون می‌گذشت و تصمیم گرفتیم بچه دار شیم قبل از اینکه عروسی بگیریم😅(البته چون چند ماه بعد از عقدمون یک جشن خیلی خوب گرفتیم تصمیم داشتیم بدون عروسی بریم خونه‌ی خودمون) با رعایت اصول و شرایط اقدام کردیم(مطالعه کتاب ریحانه بهشتی رو پیشنهاد میکنم و کتاب های تدابیر بارداری، چهل هفته انتظار و تربیت در سیره معصومین) و قبل از آزمایش آقامون می‌گفتن میدونم که داریم سه تایی میشیم چون رزق و روزیمون کلی فرق کرده من لذت می‌بردم ازاین ایمان آقامون 😍 خلاصه همون دوهفته ی اول با کمی نگرانی به مامانم گفتم ایشون گفتن تست بدیم و مثبت شد 😁😊 کمی ترسیده بودم از اینکه تو عقدیم و هنوز عروسی نگرفتیم. منتظر واکنش بابام بودم، مامانم بهشون گفتن و چقدر خوشحال شدن 😍😍 کلی خداروشکر کردن... این اتفاق رو به کسی نگفتیم من از ۴ هفته ویار هام شروع شد😭😭😭چقدررررر بد بود، هررچی میخوردم بالا می آوردم، گاهی هیچی نمیخوردم ولی بازم بالا می آوردم. ولی بازهم همون فعالیت های فرهنگی، قرآنی و فعالیت ها رو توی بسیج ادامه میدادم و مطالعه سیر مطالعه کتب حضرت آقا(دوره تبیین) رو کنار نگذاشتم. کم کم خونه اجاره کردیم و به لطف رزق نی نی مون پول رهن و پول خرید وسایلمون جور شد. روز تمیز کردن خونه و بردن وسایل با آقامون و مامانم رفتیم سونوگرافی برای اولین بار... 😍 موقع سونوگرافی خدا یک معجزه بهمون نشون دادن و آرزوی آقامون برآورده شد. من دوقلو باردار بودم😍😍 👈 ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۲۲ موقع سونوگرافی خدا معجزه خودش رو بهمون نشون داد و آرزوی آقامون برآورده شد. من دوقلو باردار بودم😍 من و آقامون و مامانم تاخونه از شوق گریه میکردیم و من خداروشکر کردم بابت اینکه آقامون به آرزوش رسیده و البته خدا طعم پدر و مادر شدن رو به ما چشونده روزها میگذشت و ویار من شدید تر میشد نسبت به بو، غذا، لباس و حتی مکان های مختلف، کمردرد سردرد و بی حوصلگی های آزاردهنده... البته اینکه چند هفته‌ی اول خونه‌ی مامانم بودم خیلی بهم کمک کرد و لااقل کمتر سخت میگذشت و تنها نبودم. خلاصه یک شب چادر و لباس سفید پوشیدم و با اجازه و با خداحافظی از خانواده هامون راهی خونه خودمون شدیم😍 اول رفتیم حرم امام رضا علیه السلام و از آقاجانمون خواستیم بهمون کمک کنن برای شروع یک زندگی مشترک و بعدش هم رفتیم خونه مون😍 حالا من خانم خونه بودم به علاوه اینک مامان هم شده بودم و این کمی شرایط رو خاص کرده بود. باید کمی مراعات میکردم و کارهای سنگین انجام نمیدادم، تغییر هورمون ها باعث شده بود کمی ترسو، نگران و مضطرب بشم ولی آقامون خیلی صبوری می‌کردند و بهم کمک کردن که تحمل کنم. البته بازهم لطف خدا شاملمون شد و آقامون به خاطر کارشون باید چند هفته ای میرفتن شهر محل سکونت خانواده هامون😁 باز هم خوشحال شدم و رفتیم خونه‌ی مامانم اینا.... توی دوران بارداریم چندبار قرآن رو ختم کردم چله های مختلف گرفتم (ترک گناه، زیارت عاشورا، آل یاسین، حدیث کسا، دعای عهد و...) اوایل بارداریم که ماه رمضون بود چند روزی روزه گرفتم. کتاب های زیاد می خوندم، کارگاه ها و دوره ها مختلف شرکت کردم و صوت های اساتید مختلف رو گوش می دادم. و اعمال و مراقبت های کتاب ریحانه بهشتی رو انجام می‌دادم و غذا یا میوه های شبهه ناک نمی‌خوردم. مرتب حرم می‌رفتیم و اواخر بارداریم که ماه محرم و صفر بود روضه شرکت میکردم. ایام محرم خونه مامانم بودم که شب درد شدیدی گرفتم و رفتیم بیمارستان و ۳ روز تو زایشگاه بستری بودم تا اینکه دکتر فقط استراحت مطلق برام تجویز کردن و مرخص شدم. بازهم چندهفته ای خونه‌ی مامانم موندم و استراحت مطلق به معنای واقعیییی... تحمل خونه موندن و تحمل کمر درد و شکم دردهای شدید واقعا سخت بود ولی توسل و ذکر گفتن بهم آرامش می‌داد و تونستم تحمل کنم تا اینکه شب اربعین دردها خیلی شدید شد و دوباره رفتیم بیمارستان و در ۲۷ هفتگی سزارین شدم😭 دکتر از آقامون رضایت گرفتن که nicu خالی برای بچه هاتون نداریم... ولی خدای مهربونم این بار هم مثل همیشه به ما لطف کردن و حین زایمان، تخت هم خالی شده بود. موقع زایمان صدای گریه های دخترامو شنیدم و این قشنگ ترین صدایی بود که توی زندگیم شنیده بودم😍 از اتاق عمل اومدم بیرون و باوجود دردهای بد سزارین، فقط نگران دخترام بودم و درد دیگه ای رو حس نمیکردم. عکس های بارداریم و فیلم های صحبتام با دخترها وقتی که توی شکمم بودن رو نگاه میکردم و البته خودم رو محکم نشون میدادم که مامانم اذیت نشن. روز مرخص شدنم اومدن و شیر خواستن برای بچه ها😍😍 چقدر لحظه‌ی شیرینی بود هرچند که اجازه ندادن ما ببینیمشون بعد از سه روز زنگ زدن که قل بزرگتر، زردی خون داره و باید بیاین و رضایت بدین که خونش رو عوض کنیم😭😭 بعدش پلاکت های خونش کم بود و البته با دستگاه نفس می‌کشید نمیتونستم بغلش کنم و فقط میرفتم باهاش صحبت میکردم به رسم وقت هایی که توی شکمم بود، براش سوره‌ی عصر و حمد و آیه الکرسی میخوندم همچینن برای قل کوچیکتر، با این تفاوت که قل کوچیکتر، حلما خانم رو بغل می‌کردم. اولین بار که بغلش کردم چشام رو بسته بودم و نمی‌تونستم نگاش کنم ولی بدنش که بعد از اومدن تو بغلم گرم شد حسیه که بعد از چند روز هنوزم حسش میکنم. امروز ١۹ روز از زایمان من و به دنیا اومدن فرشته های من میگذره و بهم خبر دادن که هانا قل بزرگ تر به خاطر خون ریزی مغزی، آسمونی شده😭😭😭😭😭 خیلی سخته، چندتا عکس، لباس ها و اسباب بازی هایی که خریدیم، شده تنها یادگار من از فرشته‌ی آسمونیم😭😭😭😭 روز شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام دخترهام رو نذر سربازی امام زمان کردم و به خدا گفتم فتقبل منی🌱 هردفعه که میرفتم بیمارستان دیدنش موقع خداحافظی بهش می‌گفتم دختر صبورم، قوی و شجاع باش امام زمان و خداجون مهربون اینجا پیشت هستن و مراقبتن... الان دخترم بهشتی شده و برای من و باباش و البته خواهر کوچکترش حلما خانم دعا میکنه توی این مدت خودم هیچ وقت نتونستم چیزی بخوام یا دعایی بکنم چون نمیدونستم چی بخوام، نمیدونستم چی به صلاحمونه فقط برای امام زمان دعا میکردم و میگفتم مولاجان برامون دعا کن. از شماهم خواهش میکنم برای مولامون دعا کنید برای سلامتی تعجیل در فرج و آروم شدن قلب مهربونشون و از آقا بخواین برای حلمای من دعا کنن😔 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1