#تجربه_من ۷۸۵
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#سختیها
#وسایل_ضروری
#قسمت_اول
به لطف خدا در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم. از وقتی که سفر اربعین به صورت تجمع عظیم کلید خورد، تقریبا هر ساله پدر و مادرم عازم سفر بودند.
میل به زیارت کربلا داشتم اما زمان های تحصیلم که حسابی مشغول درس بودم، وقتی هم که ازدواج کردم هم زمان که دانشجو بودم، دلم شور وشوق بچه داشت طوری که در سال دوم دانشگاه فرزند اولم به دنیا آمد و در سال آخر تحصیل فرزند دومم...
هر سال هم به پدر و مادرم که معمولا با گروهی از آشنایان و دوستان راهی کربلا میشدند، اصرار میکردم که من هم با فرزندان و همسرم با شما راهی بشویم ولی هربار مادرم وپدرم بهانه تراشی میکردن که تو بچه کوچک داری... دانشجو هستی ... شرایط سفر اربعین دشوار هست و هزاران دلیل که خودم هم سریع متقاعد میشدم که بله حق با آن ها هست و ....
فرزند سوم در سن ۲۸ سالگیم بدنیا آمد و باز روز از نو و روزی از نو، مادرم همیشه میگفت بذار فرزندانت بزرگ بشوند و بعد فکر سفر اربعین باش. میگفت وقت برای سفر زیاد هست اما من در ذهنم میگفتم من که که قرار نیست به سه فرزند راضی باشم از خدا تقاضا دارم تا وقتی قدرت بارداری دارم لطفش رو شامل حالم کند و فرزندان سالم وصالح و فراوانی به من عطا کند.
اربعین پارسال که فرزند سومم ۱ سال و ۹ ماهه بود، ابتدای محرم تصمیم به سفر اربعین گرفتم و با همسرم مطرح کردم، تقریبا چند روز طول کشید که راضی شدند ایشون هم از سختی های که از این و اون شنیده بودند، حسابی به خاطر من و بچه ها نگران بودن و میگفتن اجازه بده بعد از ماه محرم و صفر که خلوت تر هست با کاروان راهی بشیم ولی من گفتم نمیتونم دیگه، باید برم کربلا و دوست دارم این اربعین حتما برم. همسرم مقداری راضی شده بودند که با پدر و مادرم مطرح کردم، ولی اونا حسابی گارد گرفتن که چی فکر کردی؟!؟ فکر کردی سفر شوخیه؟ نرفتی و نمیدونی که چقدر سخته!!! با سه بچه اصلا نمیتونی و دیگه حرفشو نزن و بی خیال شو...
خلاصه که در مقابل جبهه گیری همه، حتی دوستانی که پیششون مطرح میکردم که دوست دارم برم اربعین مواجه شدم😞
البته از اونجایی که من وقتی اراده ام رو قوی کنم به جز خدا هیچ کس جلو دارم نیست🙅♀💪 حدود یک ماه مونده به اربعین دو کوله پشتی درمنزل داشتیم رفتم آوردمشان و برای خودم و همسرم هرکدام یک دست لباس مشکی و برای فرزندانم هرکدام دو دست و برای فرزند کوچکم سه
دست لباس و پوشک گذاشتم.
این دفعه دیگه هیچ کس طرف حسابم نبود. خیلی ناراحت بودم که هر ساله به خلق خدا رو میزنم و بهم میگن نمیشه و مناسب تو نیست و... با خودم گفتم اگه من بخوام تا ۴۵ سالگی بچه بیارم که خدا بخواد همین کارو هم میکنم😂😂 حداقل تا ۱۵ سال دیگه نباید به این سفر معنوی برم و با خودم گفتم کسی دلش به حال معنویت دل من نسوخته و همه راحت میگن نمیخواد و تو نیا و نمیشه و...
به امام حسین گفتم نگاه کن من کوله بار خودم و خانوادم رو یک ماه زودتر از اربعینت بستم و آماده ی آماده هستم و هیچ کس مثل من این همه زودتر از سفر کوله بارشو نبسته و اگر اجازه ندی امسال بیام، خیلی ناراحت میشم و...
دوسه هفته قبل اربعین به صورت جدی به پدرو مادرم گفتم که به اونایی که با شما راهی میشن( معمولا هرساله یه سری دوست و آشنا با پدرو مادرم راهی سفر میشن چون پدرومادرم رو امین و مطمئن میدونن و خودشون تقاضا میکنن که همراهشون بیان و پدرم هم معمولا به کسی نه نمیگه و معتقد هست که کمک کنیم در این راه و کسی بتونه به وسیله ما به زیارت برسه )
بگید که بچه کوچک همراهمونه و اگر سختشون هست بگید با یه نفر دیگه برن و نیان. حوصله ندارم غر بزنن که با بچه اذیت میشیم😁😁😁و کاملا حق به جانب بودم. پدرو مادرم که حسابی😳😳😳 اینجوری شده بودن....
پدرم گفت ما تو رو نمیبریم😔 بلکه اینجوری من سرد بشم. خیلی دلم شکست ولی به روی خودم نیاوردم و همچنان خیلی قاطع و پر رو گفتم نبرید با همسرم و بچه هام میریم مثل خیلی ها که خانوادگی تنها رفتن ....
مادرم که دیدن انگاری جدی جدی من عزم سفر کردم و اصلا کوتاه بیا نیستم، به پدرم گفتن اگه میخواد بره پس باید با خودمون بیاد، من دلم طاقت نداره با سه تا بچه تنها برن، منم یه حالی که یعنی منت گذاشتم که میخوام بیام با شما، خیلی جدی دوباره گفتم پس به همسفر هاتون بگید بچه کوچک باهامونه تو سفر هی غرنزنن چون که حوصله ندارم 😁😁😁
خلاصه که هرکس زنگ میزد به پدرم و مادرم بیچاره اونا هم میگفتن دخترم و همسر و نوه هام باهامون هستند، اطلاع دادیم که اگر با بچه سختتون هست در جریان باشید😉😁 و حسابی حرف من به لطف خدا و امام حسین به کرسی نشست.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۵
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#سختیها
#وسایل_ضروری
#قسمت_دوم
به لطف خدا ۴ روز قبل اربعین راهی سفر شدیم با حدود ۲۰ نفر دیگه که به لطف خدا با اینکه تنها ما بچه کوچیک داشتیم ولی از همه اعضا گروه سریع تر بودیم و معمولا ما بیشتر معطل اونا میشدیم نه اون ها معطل ما، که حسابی پدرو مادرم هم از صبر و سرعت ما در سفر تعجب کرده بودند.
کل سفر از لحظه شروع به حرکت تا پایان ۵ روز و نصفی بود که اکثرش رو با ماشین رفتیم.
خداروشکر علاوه بر کربلا به زیارت سامرا و کاظمین و نجف هم رفتیم ولی هرکدام نصف روز. سفر حسابی خوب بود، هرچند پسر بزرگم که هفت ساله بود دو روز از سفر حالش بد بود و بخاطر گرما دچار تهوع شده بود ولی درکل سفر خوبی بود.
من معتقد هستم حتی اگر به سفر هم نریم اگر خدا بخواد بچه تو خونه هم مریض میشه همونطور که خودم تجربه دارم و گاهی بدون هیچ دلیلی بچه چند رو بی حال میشه و نمیشه با این استدلال انسان خودش رو از این سفر محروم کنه هرچند معتقدم که حتما ظرفیت خودشو انسان باید در نظر بگیره و صابون همه چیو به تنش بماله و تا حد امکان به هدف سفر فکر کنه و به سختی که کاروان امام حسین در این راه کشیدن قطعا سختی های کوچکی که ما میبینیم چیزی نیست.
خداروشکر الان که صحبت میکنم فرزند چهارمم تازه به دنیا اومده و خیلی دوست دارم امسال هم با چهار فرزندم راهی بشم ولی چون تا اربعین دو ماهه هست، نمیدونم برم یا خیر، چون بچه دوماهه خیلی کوچیکه ولی خب اگر کسانی هستند که خودشون یا اقوامشون تجربه رفتن با نوزاد دارند رو بتونم پیدا کنم و ازشون کمک بگیریم و بگن با نوزاد هم میشه رفت قطعا اگر خدا و امام حسین بخوان امسال هم میرم.
از شما هم میخوام برای عاقبت بخیر من و خانوادم ام دعا کنید و اگر قسمتمون هست هم امسال هم راهی زیارت اربعین بشیم که سراسر نوره...
و اما دوست دارم از تجربیات خودم و وسایلی که همراه داشتم برای مادرانی که قصد سفر دارند بیان کنم چون شاید سوال و دغدغه خیلی ها باشه.
من پارسال فرزندم که یه یکسال و ۹ ماهه بود، شیر خودم رو میدادم و از غذاهایی که در موکب ها خودمون میخوردیم به اونم میدادم.
زیر انداز، حدود ۳۵ پوشک بردم که فقط ۲۰ تا مصرف شد، مقداری آجیل بدون پوست برای رمق بچه ها، مقدار کمی عسل، مقداری آب لیمو تازه برای جلوگیری از گرما زدگی، مقداری شکلات، چند بسته بیسکوییت ساقه طلایی برای مشغولی بچه ها در ماشین....
قرص استامینوفن و ضد تهوع برای خودمون و بچه ها، تب سنج بچه، دوسه تا سنجاق اگه دکمه لباسی چیزی گم شد به کار میاد، یه نخ وسوزن، یک ملافه برای مواقعی که بچه ها خسته بودند پهن کنیم و بنشینند، البته خداروشکر ما همیشه موکب خدا برامون ردیف میکرد که مامانم میگفتم به برکت این بچه ها انگار همه چیز امسال راحت گیر میاد ☺️ ولی بلاخره ملافه به کار میاد،چند تا پلاستیک فریزری اگه جایی چیزی دادن و خواستن بردارید واسه چند ساعت بعد بچه ها ،یه جعبه دستمال، دستمال مرطوب و چندتا پلاستیک کوچک برای زباله پوشک بچه که اگر در جایی آب نبود و مجبور به تعویض بچه بودیم، که خداروشکر همه جا آب بود...
خلاصه که ماشاالله ۵ نفر بودیم با فقط دو کوله پشتی و حسابی سبک بال بودیم و این یه امتیازه برای راحتی سفر، همسفری هامون از ما که بچه داشتیم وسایل بیشتر و اضافه تری به همراه داشتن😉
امسال هم اگه برم با چهار فرزندم باز هم قصد دارم بیشتر از دوکوله نبرم و البته یک کالسکه که خیلی برای خستگی بچه ها به کار میاد و اگر امسال برم کالسکه دوقلو میبرم که دوتا از بچه ها رو ساپورت کنه چون بچه ها که خسته بشن شروع میکنن به غر زدن و واقعا انرژی آدم کم میشه.
ان شاالله که هرکسی دوست داره به این زیارت مشرف بشه و برای همه دعا کنه
التماس دعا🌸🌸🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۹
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
#نکات_کلیدی
#قسمت_اول
من مادر ۳ فرزندم، پارسال از اول محرم به همسرم گفتم که میخوام امسال برم پیاده روی اربعین. از اول گفت نه. اینو بگم که از ۱۰ سال پیش تا الان به غیر از سالهای کرونا، همسرم به تنهایی سفر اربعین می رفتن. و هربار من باردار بودم یا بچه کوچیک داشتم و ایشون اجازه نمی دادن.
پارسال دختر کوچیکم ۲ساله بود و از اول که پدر و مادر و هر کسی می شنید من رو منع میکرد. اما خیییلی دل سوخته بودم. تا بلاخره یه روز اومد و گفت آگه میخوای واقعا بری باید چند روز زودتر از اربعین بریم. منم خیییلی خوشحال شدم.
برای خودم و دخترم شلوار راحتی دوختم. وسایل آماده کردم و تاریخ سفر با کلی اکراه از طرف همسرم مشخص شد. من از خوشحالی صبح و شب رادیو اربعین روشن بود و اشک میریختم.
تا اینکه ۲ شب قبل از سفر، اعلام کردن که گروه مقتدا صدر شورش کردند و اوضاع عراق ناآرامه. مرزها رو بستند😭 همسرم اومد و خبر رو داد. کلی جا خوردم. صبح مادرم زنگ زد که خبر بده همه جا رو بستن. اینقدر اشک ریختم و که اصلا مادرم نمی تونست حرفی بزنه و اونم اشک ریخت.😭
تا اومد فردا بشه، انگار خدا خودش کاری کرد و مقتدا صدر آروم شد و گفتن مرزها باز شده. همسرم زنگ زد و گفت کوله ها رو ببند تا عصر راه بیفتیم😍 اصلا نمیدونم چطوری جور شد.
خداروشکر راهی شدیم اول کربلا رفتیم که چون خیلی زود رفته بودیم موکب نبود و همسرم هتل گرفتن. موکب و غذا خییلی نبود. البته خیمه گاه انگار ظهرها غذا میدادن. یا اینکه قسمت ما بود ۲ وعده اونجا غذا خوردیم.
بعد از اون به سید محمد و سپس سامرا رفتیم. سید محمد بشدت گرم بود. سامرا ماشاءالله غذا فراووونه. تا نصف شب شام میدادن و اصلا غذا کم نمیاد.
ما از بس خسته بودیم بعد از نماز مغرب دراز کشیدیم بخوابیم که یهو شروع کردن مداحی پشت بلندگو😩 من بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم. بعد از مداحی همین که خواستم بخوابم دختر ۲ساله م بیدار شد😫 رفتم دنبال شوهرم که دیدم خوابه کنار یه ستون. و دخترم می گفت راه برم. منم خسته بودم نصف شب. به هر طریقی بود آخرش خوابید و من خیلی کم خوابیدم که دوباره نماز صبح شد و بیدارمون کرد🥵
بعد از نماز صبح قرار خاصی نذاشته بودیم ولی ضمنی گفتیم که راه بیفتیم بریم نجف. خب منم رفتم همونجا که شوهرم خوابیده بود،دیدم نیست. منتظر نشستم. نیومد. دختر کوچیکم بیدار بود و میخواست بغلش کنم. از دست همسرم ناراحت بودم که چرا نیستش. رفتم صبحانه خوردم و دختر ۸ساله م رو گذاشتم همونجا که آگه بابا اومد باشه که باز هم نیومده بود.
رفتم طرف قسمت ورودی حرم مردانه، از دور دیدم بین افرادی که خوابیدن توی صحن نیست. به یکی از آشناها گفتم بره ببینه شوهرم کجاست، که نبود. بیمارستان سیار رو گشتم. شوهرم رو پیج کردن...
خلاصه از ساعت ۴ صبح منتظر شوهرم بودم و با بچه بغل، شبش هم نخوابیده بودم. دیگه اشکم دراومد و به امام زمان گفتم خودت کمک کن. یه خانواده پیشم بودن که بهشون گفتم شوهرم گم شده و هیچ جا نیست. نمیدونستم چیکار کنم. یه چند تا آقا اونطرف تر بودن و به عربی مسلط بودن. به یکی از خادمها گفتند و ایشون هم رفته بود توی حرم گشته بود.
اون خادم که رفته بود اسم همسرم رو بلند بلند صدا زده بود، دیدم یهو با چشم خواب آلود اومد😤 خدا شاهده خیییلی ناراحت و عصبانی بودم و ضعف کرده بودم. ولی هیچی بهش نگفتم. فقط خودش دید گریه کردم و دیگه نا ندارم.
بالاخره راهی نجف شدیم. و من فقط تونستم توی ماشین بخوابم. ون ما خیییلی خوب و خنک بود. بعد از زیارت نجف هم پیاده روی رو شروع کردیم. مسیر خیییلی خوب و قشنگ بود.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۸۹
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
#نکات_کلیدی
#قسمت_دوم
من اصلاااااا قبول ندارم که ۵_۶ روز توی مسیر باشیم. هم بچه ها خسته میشن. هم هوا گرمه. خب لازم نیس همه مسیر رو پیاده برید، ماشین بگیرید و یسری عمودها رو برید. چرا ما باید طولانی کنیم سفر رو؟!؟! از قدیم گفتن مهمون ۱ شب ۲ شب، نه اینکه ما بیایم ۶ روز یا ۵ روز توی مسیر باشیم. بعد از ما هم زائر هست، مصرف آب و غذا و اسکان و... اینطوری که ۶ روز باشیم، بقیه چیکار کنن. لطفا بهونه نیارید که عراقی ها دوست دارند و خرج می کنند.
خیرالامور اوسطها . اعتدال و وسط کار رو باید نگه داشت. هی نگیم بچه ها ذوق می کنند و خوشحالند. به چه قیمتی؟؟؟ بعضاً شاید حق الناس هم باشه. چون شما باعث شلوغی هم میشید.
سفر رو باید کوتاه کرد. نه اینقدر کوتاه که بچه اذیت بشه نه اینقدرررررر بلند که بعضیا میگن ۵_۶ روز فقط پیاده روی بودن. 😕بعدش هم میرند کربلا اونجا هم چند روز می مونند😐 اینا رو دقت کنید که ثواب ها کباب نشه.
خانمها چند تا نکته رو میگم هم برای خودم هم شما تذکری باشه.
معنویت رو باید حفظ کنید. حواستون به این نباشه کجا چی میدن، بدو برو اونو بگیر. لطف کنید توی پیاده روی اینقدرررررر حمام نرید. بعضیا موکب به موکب که میرسن لباس میشورن و میرن حمام. باور کنید که اونا آب رو با تانکر میبرن و پر میکنن.
مثلا حالا ما هی میخوایم ادعا کنیم که تمیزیم. یه چیز طبیعیه که هوا گرمه و همه عرق میکنن ولی لازم نیس که مدام حمام برید. ۱ روز و نصف که گذشت یا حتی بعد از ۲ روز برید حمام. پشت در حمام صف طولانی. خب اینا حق الناسه. یکی میخاد غسل کنه یا سریع بره. اینجا که مسافرت شمال و گشت و گذار نیست. سعی کنید لباستان رو مدام عوض کنید و اسپری یا مام بزنید.
نکته بعد وقتی میرسید به موکب حتما لباس خیس رو عوض کنید و لباس دیگه بپوشید. اونم بذارید توی آفتاب خشک بشه. اصلا لازم نیست بشورید. (حالا شاید بگید من تمیز نیستم. ولی اصلا اینطوری نیست. عراقی ها پارسال اگه یادتون باشه بعضی جاها با کم آبی روبرو شدن. بعد درسته من بخوام مدام چادر و لباسم رو بشورم؟!؟!)
نکته دیگه خانمها لطفا رعایت شئونات رو بکنید. لباس زیر که میشورید، یه روسری بندازید روش پیدا نباشه. حمام که میرید خودتون رو بپوشانید کامل، بچه ها توجه میکنند.
دیگه اینکه علت بیشتر بیماری ها خوردن آب سرد و خیس بودن جلوی کولره.
که واقعا باعث مریضی میشه.
ما ۵ نفر بودیم ولی فقطططط ۲تا کوله و کالسکه داشتیم. برای خودم و شوهرم فقط ۲ دست لباس و شلوار و ۳ دست لباس زیر گذاشتم. برای بچه ها ۲ دست لباس و شلوار. یه بسته پوشک کامل. و برای کوچیکم ۳ دست لباس و شلوار گذاشتم. آبلیمو، خاکشیر، داروی امام کاظم داروهای اسهال و استفراغ آجیل مغز کرده. نان خشکه بردم. یه دمپایی برای دستشویی و حمام میخواید. چفیه خیلی به کار میاد بجای حوله😅
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۹۰
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#نکات_کلیدی
#سختیها
خاطرات اربعین سرشار از سختی هاییه که هرچقدر بعدش بهشون فکر میکنی، دلت برای تحمل اون سختی ها غنج میره، دلت میخواد اربعین کربلا بری حتی اگه سختی های زیادی بکشی، اصلا دلت برای سختی ها تنگ میشه، اربعین تنها سفریه که به سختی ها واقفی ولی دلت پر میکشه برای اون سختی ها و خب مشخصه که اربعین کربلا رفتن با بچه سختی هاش چندین برابره...
الان همه مامانا از گرما میترسن برای بچه هاشون، میشه تدابیری کرد، ولی شرط اول پذیرفتن سختیه است.
تجربه اولی که میتونم خدمتتون عرض کنم اینه که یه جوری برنامه بریزید، مسیر شهرتون تا مرز رو تو روز حرکت کنید چون اینجا هوا بهتره و کولرم موجوده، شب مرز خلوتره، خنکتره و اون سمت راحتر ماشین پیدا میکنید. قبل سوار شدن به وَن، با راننده طی کنید که کولر روشن کنه
تجربه دوم اینکه تو شهر نجف زیاد نمونید
زیارت کنید و وارد مسیر بشید، امکانات مسیر بهتر از خود شهره، البته ایام اربعینه خواهشا تو کربلا هم موکب هارو زیادی اشغال نکنید و به فکر زوار دیگه هم باشید.
فقط از آب های بسته بندی شده استفاده کنید، آبلیمو با خودتون ببرید و تو بطری آب چند قطره آبلیمو بچکونید که طعم آب هم زیاد تغییر نکنه که بچه ها بخورن، هم عطشون رو میندازه، هم از گرما زدگی جلوگیری میکنه، نبات و عرق نعنا میتونه مفید باشه
وسیله زیاد برندارید چون تو گرما حمل وسایل سخته، ما همیشه یه دست لباس تنمون میکنیم، یه دستم اضافه میذارم تو کوله، فقط برای کوچولومون دو دست میذارم، هر وقت کثیف شد، میشورم در عرض نیم ساعت خشک میشه
چفیه خیلی کاربرد داره، هم خیس میکردیم مینداختیم رو سرمون هم به عنوان حوله، هم زیر انداز، هم سفره😂
هوا خیلی گرمه لطفا کفش برندارید، هم خودتون هم بچه هاتون دمپایی که تو پا راحته بپوشید، هم باهاش میشه حمام رفت، هم میشه راحت پاهای بچه ها رو شست خنکشون بشه
نه شلوار بیرونی بردارین نه شلوارای بچه ها رو خیلی خونگی گل منگولی، یه شلوار ساده راحت و نخی که عرق سوز نشند.
لباس مشکیاشونو بردارین و اگه لباس های دیگشون مشکی نیست، خواهشا لباس های تیرشونو بردارین، لباس قرمز برندارین
عراقی ها حتی تن نوزادهاشون مشکی می پوشونند.
اگه براتون مقدوره هدیه های کوچولو با خودتون بردارین به بچه های تو مسیر یا موکب ها هدیه بدید
لطفا غذایی رو بگیرید که میخورید، خیلی بده غذایی رو بگیرید جلوتر بندازید. کنار
غذاهای عربی خیلی ادویه دارند سعی کنید غذاهای کم ادویه به بچه ها بدین که حساسیت نکنند. خیلی تو مسیر خوراکی های مختلف به بچه ها ندین رودل کنند
خیلی از عرب ها فارسی بلدن، لطفا از گفتن این دست جملات که ما ایرانیا تمیزیم و اینجا اینطور نیست و از این صحبتها انجام ندین و باعث کدورت و ناراحتی نشید
دارو زیاد برندارید چون وقتی کوله هارو به باربند ماشین میبندن همه داروها جوش میاد😂
اگه قصد تشرف به کاظمین و سامرا دارید شب برید و برگردید در حد یه زیارت فقط .
بلافاصله بعد نماز صبح، قبل طلوع آفتاب تو گاراژ کربلا باشید که راحتر سوار کامیونها بشید. کامیونها تا وسط جاده ستونهای ششصد و خورده ای میارن، که اونجا ون به سمت مرزها موجوده
بخاطر بچه ها مدت زمان سفر رو کوتاه کنید. بچه هامون زائر کوچولوهای امام حسین هستند، سعی کنیم اونجا خیلی احترامشون کنیم. به نیت ظهور آقا سرباز کوچولوهامون رو ببریم. الهی که به حق پاکی این زائرها، آقا نظری هم به ما بکنند
هر جا خیلی خسته بودین روضه گوش بدین بسیار حال خوبی داره
برای ظهور آقا، برای آرامش و امنیت کشورمون، برای رهبر عزیزمون خیلی دعا کنید. در پایان از همه زائرین عزیز التماس دعا دارم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
اولین فرزندم سال ۹۷ بدنیا اومد. روز ۲۸ محرم. هفت روزگی پاسپورتش اومد و من ۱۶ روزگی، زمینی رفتیم اربعین. اون موقع شبا هوا سرد میشد. پتو پیچ تو بغل من یا مامانم زیرچادر قایمش کرده بودیم و راه میرفتیم😅.
دوقلوهام ۱۴۰۰ بدنیا اومدن، تولد یک سالگی بردیمشون اربعین. واسه مرزهای زمینی وسط هفته راه میفتیم و جوری برنامه ریزی میکنیم که ۱۲ شب به بعد برسیم تا جمعیت کمتری باشه راحت تر رد شیم.
پارسال از ۱۲ شب تا ۵ صبح تو مرز مهران بخاطر ازدحام جمعیت موندیم، وقتی نوبتمون شد که رد بشیم، حدود ۷ صبح بود، هوا هم گرم بود. بخاطر اینکه بچه ها گرمازده نشن برگشتیم قم، دو روز استراحت کردیم، دوباره رفتیم.
کالسکه دوقلو داشتیم. شبا حرکت میکردیم. واسه هر بچه ۴،۵ دست لباس برداشتم. هرتیشرت و شلوار رو داخل فریزر گره زدم، گذاشتم داخل کوله که موقع پیدا کردن لباس بچه ها باهم قاطی و گم نشه.
اگر موقعیت شستن لباس بچه داشتم میشستم با سنجاق قفلی به کوله پشتی موقع پیاده روی آویزون میکردم که زودتر خشک بشه(شاید صحنه قشنگی نباشه ولی وقتی مجبور بشی و دوتا شیرخواره داشته باشی باید یه راهی پیدا کنی)
هیچ کمکی هم نداشتم تا کربلا، من و همسرم نوبتی بچه ها رو نگه میداشتیم که بریم واسه نماز و دستشویی. موقع خواب هم گوشه سالن یا موکب بچه ها رو میخوابوندم تا از دو طرف دیوار باشه، بچه ها فرار نکنن. یک طرف خودم کنارشون میخوابیم، زیرپاشون هم کوله پشتی و پتو دیوار و سد درست میکردم😂
۴ روز تو پیاده روی بودیم. تموم سعیم این بود که موکب ایرانیها نرم چون بعضی خانمهای ایرانی زخم زبونهایی میزدن که تا مغز استخونم میسوخت ولی عربها کمک حالم میشدن و لبخندشون بهم قوت قلب میداد.
نصف کوله منو همسرم پوشک بود بقیه لباس. همه رو تو دوتا کوله مساوی گذاشتم که اگر یکی از کوله پشتیها گم شد لنگ نمونیم. نمک یددار و آبلیمو و نعناع خشک و عسل هم هرکدوم تو یه ظرف کوچک میبرم.
مدام پاهای بچه ها و صورتشون رو با آب خنک میشستم. فقط هم از غذاهای موکب ها میدادم میخوردن به دوقلوهای یکسالمم، چون دیگه شیرمادر نمیخوردن هر روز شیرپاکتی میخریدم یه کم آبجوش و عسل میریختم تو لیوان تا شیر ولرم بشه و میخوردن.
روغن گل سرخ واسه زیرگلوی بچه و کلا جاهایی که عرق سوز میشه خیلی زود جواب میده.
لوازم ضروری فقط پوشک و لباس و آبلیمو، عسل، نعنا خشک واسه دمنوش ِدلپیچه یا مسمومیت احتمالی، نمک یددار، شیشه شیر، فلاکس کوچک بردم.
واسه دختر۴سالم، ۵تا اسباب بازی سبک و کوچک خریدم هر روز که بیدار میشد یه دونه میدادم خوشحال میشد.
واسه اینکه گرمازده نشه تو مسیر هرجایی که آبپاشی بود، دخترمو میبردم آب بازی میکرد. هیچ آب پاشی رو بی نصیب نذااشتم. تو راه دوتا بازی دیگه هم داشت. یکی تفنگ آبپاش بود، بعدی پرچم بازی. پرچم بازی اینجوری بود که باید دستمو میگرفت میدوید و میرسید به پرچم و علم هایی که رو دوش مردم حمل میشد، میپرید تا دستش بهش بخوره بگه من برنده شدم.
از خوراکی هم چون عاشق کباب هست هرجا عطر کباب میومد، خدا منو ببخشه دوست داشتم تموم مسیر رو گریه کنم تا کربلا ولی بخاطر اینکه خاطره قشنگی واسش بشه، صف وایسادم واسش هرروز کباب گرفتم. با این روش بچم۷۰۰ عمود پیاده راه رفته. کمی هم سوار کالسکه شده و یه قل رو بغل کردیم.
هرچقدر که سختی کشیدیم یکهزارم بچه های امام حسین نشد. بچه های ما با احترام و عزت رفتن. غذای گرم و آب خنک و شربتشون همیشه محیا بود. بی حرمتی نشد، امنیت کامل داشتن، فقط بدخواب شدن که اگر همزمان باهم گریه میکردن مرد و زن ایرانی بجای دلداری انواع سرکوفتها رو بهم میزدن. یادمه یه آقایی بهم گفت تو مسلمان نیستی یا یکی دیگه گفت این بچه تشنست بیرحم😳😂.
ولی کلا برق خوشحالی تو چشم بچه هام بود مخصوصا از آب بازی ها.
اصلا خودمون رو محدود نمیکردیم که حتما فلان موکب بمونیم یا تو نجف جای خاصی یا تعداد روزهای خاصی ساکن بشیم. هرجا خسته شدیم موندیم. فقط خط قرمز ما کولر بود. جایی که خنک باشه چون همسرم بشدت به گرما حساسه و معمولا تابستونها مریض میشه. تو ۵،۶ سال اخیر که اربعین تو گرما افتاد، هر دفعه چندبار سرم زده.
نجف بخاطر کمبود وقت فقط چند ساعت توقف کردیم.۴روز راه رفتیم و بقیه عمودها رو ماشین سوار شدیم. کربلا رفتیم خونه دوستمون بعد دو روز برگشتیم ایران.
من کلا آدم کم تحملیم .خیلی صبور نیستم ولی امام حسین رو دوست دارم. معجزه هایی دیدم که دلمو آروم میکرد. طوریکه همسرم آخر سفر گفت تو چرا عصبانی و خسته نمیشی؟ چطور میتونی این همه طاقت بیاری!!
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#نکات_کلیدی
#سختیها
من مادر ۳ فرزندم، پارسال دختر کوچیکم ۲ساله بود. خیییلی دوست داشتم برم پیاده روی اربعین. تا بلاخره یه روز همسرم اومد و گفت اگه میخوای واقعا بریم، باید چند روز زودتر از اربعین بریم. منم خیییلی خوشحال شدم.
برای خودم و دخترم شلوار راحتی دوختم. وسایل آماده کردم و تاریخ سفر از طرف همسرم مشخص شد. من از خوشحالی صبح و شب رادیو اربعین روشن بود و اشک میریختم.
خداروشکر راهی شدیم اول کربلا رفتیم که چون خیلی زود رفته بودیم موکب نبود و همسرم هتل گرفتن. البته خیمه گاه انگار ظهرها غذا میدادن. یا اینکه قسمت ما بود ۲ وعده اونجا غذا خوردیم.
بعد از اون به سید محمد و سپس سامرا رفتیم. سید محمد بشدت گرم بود. سامرا ماشاءالله غذا فراووونه. تا نصف شب شام میدادن و اصلا غذا کم نمیاد.
ما از بس خسته بودیم بعد از نماز مغرب دراز کشیدیم بخوابیم که یهو شروع کردن مداحی پشت بلندگو😩 من بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم. بعد از مداحی همین که خواستم بخوابم دختر ۲ساله م بیدار شد😫 رفتم دنبال شوهرم که دیدم خوابه کنار یه ستون. به هر طریقی بود،دخترم دوباره خوابید و من خیلی کم خوابیدم که دوباره نماز صبح شد و بیدارمون کردن🥵
بعد از نماز صبح قرار خاصی نذاشته بودیم ولی ضمنی گفتیم که راه بیفتیم بریم نجف. خب منم رفتم همونجا که شوهرم خوابیده بود، دیدم نیست. منتظر نشستم. نیومد. دختر کوچیکم بیدار بود و میخواست بغلش کنم. از دست همسرم ناراحت بودم که چرا نیستش. رفتم صبحانه خوردم و دختر ۸ساله م رو گذاشتم همونجا که اگه بابا اومد باشه که باز هم نیومده بود.
رفتم طرف قسمت ورودی حرم مردانه، از دور دیدم بین افرادی که خوابیدن توی صحن نیست. به یکی از آشناها گفتم بره ببینه شوهرم کجاست، که نبود. بیمارستان سیار رو گشتم. شوهرم رو پیج کردن...
دیگه اشکم دراومد و به امام زمان گفتم خودت کمک کن. یه چند تا آقا اونطرف تر بودن و به عربی مسلط بودن. به یکی از خادمها گفتند و ایشون هم رفته بود توی حرم گشته بود.
اون خادم که رفته بود اسم همسرم رو بلند بلند صدا زده بود، دیدم یهو با چشم خواب آلود اومد😤 خدا شاهده خیییلی ناراحت و عصبانی بودم. ولی هیچی بهش نگفتم. فقط خودش دید گریه کردم و دیگه نا ندارم.
بالاخره راهی نجف شدیم. و من فقط تونستم توی ماشین بخوابم. بعد از زیارت نجف هم پیاده روی رو شروع کردیم. مسیر خیییلی خوب و قشنگ بود.
من اصلا قبول ندارم که ۵_۶ روز توی مسیر باشیم. هم بچه ها خسته میشن. هم هوا گرمه. خب لازم نیس همه مسیر رو پیاده برید، ماشین بگیرید و یسری عمودها رو برید. چرا ما باید طولانی کنیم سفر رو؟!؟! از قدیم گفتن مهمون ۱ شب ۲ شب، نه اینکه ما بیایم ۶ روز یا ۵ روز توی مسیر باشیم. بعد از ما هم زائر هست، مصرف آب و غذا و اسکان و... اینطوری که ۶ روز باشیم، بقیه چیکار کنن؟
خیرالامور اوسطها. اعتدال و وسط کار رو باید نگه داشت. هی نگیم بچه ها ذوق می کنند و خوشحالند. بعضاً شاید حق الناس هم باشه. چون شما باعث شلوغی هم میشید.
سفر رو باید کوتاه کرد. نه اینقدر کوتاه که بچه اذیت بشه نه اینقدرررررر بلند که بعضیا میگن ۵_۶ روز فقط پیاده روی بودن. 😕 بعدش هم میرند کربلا اونجا هم چند روز می مونند😐 اینا رو دقت کنید که ثواب ها کباب نشه.
معنویت رو باید حفظ کنید. حواستون به این نباشه کجا چی میدن. لطف کنید توی پیاده روی اینقدر حمام نرید. بعضیا موکب به موکب که میرسن لباس میشورن و میرن حمام. باور کنید که اونا آب رو با تانکر میبرن و پر میکنن.
مثلا حالا ما هی میخوایم ادعا کنیم که تمیزیم. یه چیز طبیعیه که هوا گرمه و همه عرق میکنن ولی لازم نیس که مدام حمام برید. ۱ روز و نصف که گذشت برید حمام. پشت در حمام صف طولانی. خب اینا حق الناسه. یکی میخواد غسل کنه یا سریع بره. اینجا که مسافرت شمال و گشت و گذار نیست. سعی کنید لباستان رو مدام عوض کنید و اسپری یا مام بزنید.
عراقی ها پارسال اگه یادتون باشه بعضی جاها با کم آبی روبرو شدن. بعد درسته من بخوام مدام چادر و لباسم رو بشورم؟!
نکته دیگه خانمها لطفا رعایت شئونات رو بکنید. لباس زیر که میشورید، یه روسری بندازید روش پیدا نباشه. حمام که میرید خودتون رو بپوشانید کامل، بچه ها توجه میکنند.
دیگه اینکه علت بیشتر بیماری ها خوردن آب سرد و خیس بودن جلوی کولره که واقعا باعث مریضی میشه.
ما ۵ نفر بودیم ولی فقط ۲تا کوله و کالسکه داشتیم. برای خودم و شوهرم فقط ۲ دست لباس و شلوار و ۳ دست لباس زیر گذاشتم. برای بچه ها ۲ دست لباس و شلوار. یه بسته پوشک کامل. و برای کوچیکم ۳ دست لباس و شلوار گذاشتم. آبلیمو، خاکشیر، داروی امام کاظم، داروهای اسهال و استفراغ آجیل مغز کرده. نان خشکه بردم. یه دمپایی برای دستشویی و حمام میخواید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
ما با دختر ۱۱ ماهم و پسر ۱۲ و ۸ سالم ۶ روز رفتیم سفر اربعین. روز خود اربعین حرکت کردیم. وقتی همه برمیگشتند ما میرفتیم. ساعت ۳ نیم شب از مرز مهران رد شدیم. خلوت و راحت بدون درد سر، جای پارک ماشین هم عالی بود
وسایلی که برداشتم. ۳ دست لباس نازک بلوز شلوار برای دخترم، یه بسته پوشک که نصفش را برگردوندم، یه بسته خاکشیر، تخم شربتی و نبات خرد شده داخل یه بطری آب معدنی کوچک ریختم و بردم که هربار داخل شیشه پستونک دخترم میرختم ومیدادم بهش میخورد.
انواع داروی ضروری، پلاستیک فریزر و دستمال کاغذی و دستمال مرطوب و دستکش یه بار مصرف و زیر اندازه نازک کوچک برای تعویض بچه و زیرانداز کوچک برای وقتی که میخواستم یه گوشه بشینم شیر بدم که داخل کالسکه پهن کرده بودم جا نگیره یه پتو نازک مسافرتی داخل کالسکه هم گذاشتم مواقعی که جایی گیرم نمی امد پهن میکردیم کنار خیابان برای استراحت، یه آب پاش که تا لحظه آخر خیلی خیلی بدرد خورد.
غذایی کمکی اصلا احتیاجش نشد، غذای امام حسین خودش براش جور میشد هر جا میرسیدیم از دخترم پذیرایی مخصوص میشد، انگار امام حسین حواسش به دختر ۱۱ ماهه ی منم بود.
کوله پشتی که برده بودیم مناسب نبود یه کوله های نازک مخصوص اربعین بود که خیلی هم جادار بود یکی از زائرها نشونم داد که خیلی خوب بود.
سنجاق قفلی،سوزن و نخ مشکی برده بودم و یه طناب دو متری که گاهی برای بسته شدن وسایل و یه شلنگ یک متری برای جاهای که شلنگ نداشتند.
۴تا قاشق و یک چاقو کوچک یه بار تو نجف استفاده شد غذاها بدون قاشق بود لیوان که اصلا استفاده نشد یکم صابون رنده شده که اونم خیلی استفاده شدو خلال دندان و مسواک، کلاه نقابدار برای پسرها بردم و یه دست لباس اضافه برای هرکدوم که چادر اضافه برنداشتم.
تنقلات شکلات، یکم پسته از خونه بردیم که هر جا بچه ها ضعف میکردند و چیزی نداشتیم بخورن، بهشون میدادیم.
قبل از سفر همه میگفتند نیایید، گرما به شدت زیاده، ما بعد از دودلی زیاد، توکل کردیم با استخاره هم پیش رفتیم که خوب آمد و رفتیم.
فقط یه جا خیلی سخت گذشت که اونم شیرین بود، وقتی قرار بود از کربلا به سمت نجف حرکت کنیم فقط یک راه برای رفتن بود، آن هم سوار شدن پشت کامیون
یک گارژی بود که انتها نداشت از ساعت ۶ صبح ما وارد این گارژ شدیم تا ۴ بعد از ظهر دنبال کامیون میدویدیم و با کالسکه دوتا کوله پشتی سه تا بچه و یه زن، نمیتوانستیم سوار بشیم.
هر ماشینی که میرسید به سرعت نور پر میشد و جایی برای ما نداشت. اونجا هرکی به فکر خودش بود، کسی به داد کسی نمی رسید.
گرما به قدری زیاد بود که دخترم جونی براش نمونده بود که آب طلب کنه، روی شونه های پدرش افتاده بود فقط نگاه میکرد😭 تو اون گاراژ نه آبی بود نه غذایی... آبی که همراه مون بود از گرما به جوش آمده بود، هر چی میدویدیم فایده نداشت.
وقتی موفق شدیم به کامیون پیدا کنیم، همسرم نمیتونست کمک کنه تا سوار بشم، چونکه بچه و کالسکه روی دوشش بود، مَحرم دیگه ای هم همراهم نبود، به یاد حضرت زینب که کسی همراهش نبود کمکش کنه سوار شتر بشن افتادم.
بچه ها گرسنه و تشنه بودند، همسرم به شدت از کت کول افتاده بود. وقتی رفتیم بالا ماشین تا دم در رفت، گفتند خراب شده، بیاید پایین، موقع پایین آمدن، دوباره وحشتناک بود که این بار پام به گیره در گیر کرد زخمی شد ولی سکوت کردم تا همسرم نفهمه.
باید دوباره ماشین پیدا میکردیم بالاخره یه کامیون دیگه آمد. وقتی رفتیم بالا، گرمای کف کامیون، از کفش ها عبور میکرد، پاهای ما را میسوزاند تا خود نجف هم نمیبرد و یه پارکینگ دیگه باز کامیون دیگر باز همان بدو بدوها شروع شد.
اینبار همسرم خسته شد، به یه مسجد پناه بردیم و شب شد که یه ماشین وَن پیدا کرد و از آنجا ما را تا نجف برد و آن روز نزدیک غروب آب و غذا گیرمان آمد.
وقتی رسیدیم نجف دیگه همه موکب ها جمع شده بودن، ما هرجا میرفتیم یه نماز یه زیارت یه خواب و حرکت. فقط کاظمین یک روز موندیم.
ما یه شب پیاده روی کردیم اون هم خیلی کم، چونکه دخترم حاضر نبود تو کالسکه بشینه، براش اسباب بازی برده بود یه سری چیزهای کوچک که دوست داشت ولی اصلا استفاده نکرد، همش دوست داشت بغل باشه تو روز، ظرفیت کالسکه نشستن بچه نهایتا دو ساعت بود، مگر اینکه خوابش میبرد، برای همین پیاده روی پشت سرهم نمیتوانستیم بریم و چند تا عمود که رفتیم سوار ماشین شدیم.
من همسفری نبرده بودیم و خانواده خودمان تنها بودیم که جای یه خانم کنارم خالی بود، برای تعویض بچه و دستشویی و تجدید وضو گیر همسرم بودم و باید یه جایی وعده میکردم و خونه عراقی ها که رفتم برای حمام و لباس شستن مشکل پیدا کردم، کسی نبود کمکم کنه و بچه مو پیشش بذارم، از زائرهای دیگه کمک گرفتم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#سفر_اربعین_با_فرزندان
#وسایل_ضروری
#سختیها
اربعین پارسال که فرزند سومم ۱ سال و ۹ ماهه بود، ابتدای محرم تصمیم به سفر اربعین گرفتم و با همسرم مطرح کردم، تقریبا چند روز طول کشید که راضی شدند ایشون هم از سختی های که از این و اون شنیده بودند، حسابی به خاطر من و بچه ها نگران بودن و میگفتن اجازه بده بعد از ماه محرم و صفر که خلوت تر هست با کاروان راهی بشیم ولی من گفتم نمیتونم دیگه، باید برم کربلا و دوست دارم این اربعین حتما برم. همسرم مقداری راضی شده بودند که با پدر و مادرم مطرح کردم، ولی اونا حسابی گارد گرفتن که چی فکر کردی؟!؟ فکر کردی سفر شوخیه؟ نرفتی و نمیدونی که چقدر سخته!!! با سه بچه اصلا نمیتونی و دیگه حرفشو نزن و بی خیال شو...
از اونجایی که من وقتی اراده ام رو قوی کنم به جز خدا هیچ کس جلو دارم نیست، حدود یک ماه مونده به اربعین دو کوله پشتی درمنزل داشتیم رفتم آوردمشان و برای خودم و همسرم هرکدام یک دست لباس مشکی و برای فرزندانم هرکدام دو دست و برای فرزند کوچکم سه
دست لباس و پوشک گذاشتم.
با خودم گفتم اگه من بخوام تا ۴۵ سالگی بچه بیارم که خدا بخواد همین کارو هم میکنم😂😂 حداقل تا ۱۵ سال دیگه نباید به این سفر معنوی برم و با خودم گفتم کسی دلش به حال معنویت دل من نسوخته و همه راحت میگن نمیخواد و تو نیا و نمیشه و...
به امام حسین گفتم نگاه کن من کوله بار خودم و خانوادم رو یک ماه زودتر از اربعینت بستم و آماده ی آماده هستم و هیچ کس مثل من این همه زودتر از سفر کوله بارشو نبسته....
گذشت و بلاخره ۴ روز قبل اربعین راهی سفر شدیم با حدود ۲۰ نفر دیگه که به لطف خدا، با اینکه تنها ما بچه کوچیک داشتیم ولی از همه اعضا گروه سریع تر بودیم و معمولا ما بیشتر معطل اونا میشدیم نه اون ها معطل ما، که حسابی پدرو مادرم هم از صبر و سرعت ما در سفر تعجب کرده بودند.
کل سفر از لحظه شروع به حرکت تا پایان ۵ روز و نصفی بود که اکثرش رو با ماشین رفتیم.
خداروشکر علاوه بر کربلا به زیارت سامرا و کاظمین و نجف هم رفتیم ولی هرکدام نصف روز. سفر حسابی خوب بود، هرچند پسر بزرگم که هفت ساله بود دو روز از سفر حالش بد بود و بخاطر گرما دچار تهوع شده بود ولی درکل سفر خوبی بود.
من معتقد هستم حتی اگر به سفر هم نریم اگر خدا بخواد بچه تو خونه هم مریض میشه همونطور که خودم تجربه دارم و گاهی بدون هیچ دلیلی بچه چند رو بی حال میشه و نمیشه با این استدلال انسان خودش رو از این سفر محروم کنه هرچند معتقدم که حتما ظرفیت خودشو انسان باید در نظر بگیره و صابون همه چیو به تنش بماله و تا حد امکان به هدف سفر فکر کنه و به سختی که کاروان امام حسین در این راه کشیدن قطعا سختی های کوچکی که ما میبینیم چیزی نیست.
من پارسال فرزندم که یه یکسال و ۹ ماهه بود، شیر خودم رو میدادم و از غذاهایی که در موکب ها خودمون میخوردیم به اونم میدادم.
حدود ۳۵ پوشک بردم که فقط ۲۰ تا مصرف شد، زیرانداز، مقداری آجیل بدون پوست برای رمق بچه ها، مقدار کمی عسل، مقداری آب لیمو تازه برای جلوگیری از گرما زدگی، مقداری شکلات، چند بسته بیسکوییت ساقه طلایی برای مشغولی بچه ها در ماشین....
قرص استامینوفن و ضد تهوع برای خودمون و بچه ها، تب سنج بچه، دوسه تا سنجاق اگه دکمه لباسی چیزی گم شد به کار میاد، یه نخ وسوزن، یک ملافه برای مواقعی که بچه ها خسته بودند پهن کنیم و بنشینند، البته خداروشکر ما همیشه موکب خدا برامون ردیف میکرد که مامانم میگفتم به برکت این بچه ها انگار همه چیز امسال راحت گیر میاد☺️ ولی بلاخره ملافه به کار میاد،چند تا پلاستیک فریزری اگه جایی چیزی دادن و خواستن بردارید واسه چند ساعت بعد بچه ها ،یه جعبه دستمال، دستمال مرطوب و چندتا پلاستیک کوچک برای زباله پوشک بچه که اگر در جایی آب نبود و مجبور به تعویض بچه بودیم، که خداروشکر همه جا آب بود...
خلاصه که ماشاالله ۵ نفر بودیم با فقط دو کوله پشتی و حسابی سبک بال بودیم و این یه امتیازه برای راحتی سفر، همسفری هامون از ما که بچه داشتیم وسایل بیشتر و اضافه تری به همراه داشتن😉
امسال هم اگه برم با چهار فرزندم باز هم قصد دارم بیشتر از دوکوله نبرم و البته یک کالسکه که خیلی برای خستگی بچه ها به کار میاد و اگر امسال برم کالسکه دوقلو میبرم که دوتا از بچه ها استفاده کنند چون بچه ها که خسته بشن شروع میکنن به غر زدن و واقعا انرژی آدم کم میشه.
ان شاالله که هرکسی دوست داره به این زیارت مشرف بشه و برای همه دعا کنه
التماس دعا🌸🌸🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۲۱
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#بارداری_شیره_به_شیره
#سختیها
من خودم یکماه بعد از تولد یکسالگی پسرم فهمیدم که باردارم و به شدت شوکه شده بودم و اصلا نمیتونستم تصور کنم که با یه بچهی کوچیک چطوری میشه باردار بود اونم درست زمانی که اثاث کشی در پیش داشتیم.
تو یه لحظه همهی سختیا از ذهنم گذشت، اینکه پسرم هنوز داره شیر میخوره گناه داره، اینکه جواب حرف مردمو چی بدم، اینکه چطور از پس یه بچهی کوچیک بربیام و....
وقتی دکتر رفتم سونو، چیزی تو رحمم نشون نداد و دکتر گفت احتمالا خارج از رحمه، بماند که ته دلم خوشحال شدم که حداقل قرار نیست ۹ ماه بارداری رو تحمل کنم اما بعدش پشیمون شدم و سپردم به خدا...
یکی دو روز قبل از عاشورا بود که رفتیم مشهد، اونجا از امام رضا خواستم که اگه قراره این بچه بمونه خودشون کمک کنن و توانشو بهم بدن...
البته اینم بگم که خداروشکر با دور کاری همسرم موافقت شد و کارشونو آوردن خونه و حسابی کمک حالم بودن...
۹ ماه بارداری با همهی سختیهاش و با این نگرانی که پسرمو کجا بذارم برم بیمارستان گذشت(چون مادر وخواهرم شرایط نگه داشتن پسرمو نداشتن)
روز زایمان رسید و من سراسر استرس بودم، چون اینبار میدونستم که قراره چه سختی هایی بکشم. بعد از زایمان فقط یه نظر پسرمو دیدم و بعدش بردن ان ای سیو بخاطر افت اکسیژن...
دلتنگی برای پسر اولم و حال بد و درد شدید و بستری شدن نینی همه دست به دست هم دادن که من یه دل سیر گریه کنم😁😂
خلاصه سرتونو درد نیارم
الان نینی ۶ ماهشه و تو بغلمه وپسر اولم دوسال ودوماهشه و درحال بدو بدو کردن و پایین بالا پریدن😂
اگه از سختیها بخوام بگم که کم نیست، مثلا یکیش اینکه نمیشه با خیال راحت نینی رو زمین گذاشت چون امکان داره مورد ضرب و شتم قرار بگیره😁 یا اینکه داداشش میاد میشینه روش🤕
مورد بعدی اینکه وقتی مامان مریض میشه متاسفانه با تمام حال بد و مریضی باید دوتا بچه کوچیکو مدیریت کنه و هرکدوم یه سری نیازها دارن😣
مورد بعدی اینکه ممکنه بچه اول حسادت کنه به بغل کردن و محبت کردن به نینی و امکان داره رفتارهایی نشون بده که از نظر بقیه خوشایند نیاد.
مورد بعدی اینکه یه مدت باید کلا قید مسافرت رفتن و مهمونی رفتن رو بزنید چون بالاخره شرایط با یدونه بچه داشتن فرق میکنه و سختیها دوبرابر شدن ...
و مورد آخر که خودم خیلی اذیت شدم بابتش، نینی ما تا ۳ ماهگی کولیک شدید داشت و از ساعت ۸ شب به بعد دل درداش شروع میشد و فقط جیغ میزد، مسلما تو این شرایط باید مادر خونسرد باشه و با آرامش این چند ساعت رو بگذرونه ولی خب با وجود یه بچهی بازیگوش که دقیقا تو همون لحظات یسری درخواستها داره یکم اوضاع سخت میشه😫
همهی این سختیها هست ولی خب لحظات بامزه هم دارن 🥰 مثلا وقتی داداش بزرگه میاد نینی رو بغل میکنه و بوسش میکنه و با زبون خودش میگه عدییییدم🤪خیلی لحظهی شیرین و دلچسبیه برای مادر...
در آخر امیدوارم هرکس که آرزوی مادر شدن داره خدا دامنش رو سبز کنه و هر کس که این شرایط رو داره خدا انشاءالله کمکش کنه که راحتتر عبور کنه 🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من یه مادر دهه هفتادی هستم و به خاطر شعارهای فرزند کمتر اون زمان تنها یه برادر دارم😔 ولی خب همزمان به لطف بودن دخترداییها و پسرخاله و ... آخر هفتههای شلوغی رو خونه مادربزرگم داشتیم. شش تا بچه پرانرررررژی و حرف گوش نکن 😜🙈 خانوادهها خیلی عادی با این بازی های ما کنار میاومدند.
گذشت و ما بزرگ شدیم و تقریباً همه رفتند دنبال درس و کار و ... ولی همچنان رفت و آمد من به خونه مامان و مامان بزرگم سرجایش بود و خداوند به من یه پسر بچه با انرژی و باهوش عطا کرد 😍
امان از حرف عزیزانم بعد از بیست سال توی اون خونهها قرار بود دوباره صدای بچه بیاد، کنجکاوی سر کابینتها، مقاومت برای خواب و تمام معضلاتی که مادرها میدانند 🤕
اینجا بود که دکمه تجربه مادربزرگها فعال شد و رفتند سر قوطی عطاری شون و شروع کردند به نسخه پیچیدن 😒
✓ مادر بهش خیار و هندونه زیاد بده
✓ کاسنی و عناب هم بد نیست😳
✓ اصلا کاکائو نده
✓ موز انرژی اش بالاست
✓ اصلا تقصیر پدرش هست که بازی هیجانی با بچه میکنه🥵
✓ معلوم نیست توی این فست فودها و مکمل های دوران بارداری چیه که بچهها اینجوری میشن
✓ فلان سوره قرآن رو بخون به آب و گلاب فوت کن بده بخوره
و من درمونده و مستأصل شده بودم و میگفتم خدای تو من چی دیدی که این بچه رو بهم دادی 🤦♀
بعد از اینکه طب سنتی جواب نداد رفتیم سراغ طب مدرن، چندین مشاور رو امتحان کردم و در نهایت همه تایید و تاکید کردند که بچه سالم و هیچ مشکلی نداره.
شدت نگرانی ها تا جایی بود که وقتی من اعلام کردم که فرزند دومم تو راهه، مادرم ناراحت شد و گفت با این بچه شیطون چرا باردار شدی؟!
عزیزان اون دوران گذشت الان پسرم چهار سالش هست با روابط اجتماعی عالی، بخشنده و مهربان و بسیار کمک دست من در نگهداری از برادرش، الان متوجه شدم خیلی از چیزهایی که سر بچه اولم حرص خوردم بیهوده بوده.
بچهها متناسب با طبیعت سنشون کارهایی رو انجام میدهند( کابینت بیرون ریختن، بارکردن دستگیره کشو، نخوابیدن، نخوردن و ...) مهم صبر و آرامش مادر هست و یه ذره چاشنی قاطعیت
الان سر پسر دومم وقتی یکی میگه : «خدا به دادت برسه این چرا این کارها رو میکنه!!! » منم میگم: «طبیعت سنش هست خوب میشه داداشش هم همین جوری بوده.»
بعد طرف با یه چرخش ۱۸۰ درجهای از موضع قبلیاش میگه : « آره دیگه بچه منم همین جوری بود. چقدر تجربه ات در بچه داری بالا رفته و شروع میکنه به تعریف.»😅😅
در پایان هم میخواهم به همه سفارش کنم که برای کمتر شدن کار خودتون و آزادی عملتون زیاد بچه بیارید. چون من به خاطر داشتن یه فرزند دیگه بسیاری از کارها رو پسر اولم میسپارم، هم اون خیلی مستقل شده و نسبت به هم سن هاش جلوتره، هم خودم لازم نیست خیلی لوسش کنم و دائم از صبح همه فکر و ذکرم بازی با اون و غذا و رسیدگی بهش باشه
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیها
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#تحصیل
#سختیها
#قسمت_دوم
بچه اولم تا شش ماه شبها نمیخوابید و بجز ۱۰ روز اول که مادرم پیشم بودن، تمام کارهای بچه با من بود، چون همسرم از صبح تا شب خونه نبودن و وقتی می اومدن خسته تر از اونی بودن که ازشون انتظار کمک داشته باشم، وقتی هم که بزرگتر شد گریه زیاد و وابستگی شدید داشت و اصلا برای همین ما زود برای آوردن دومی اقدام کردیم چون با مشاور صحبت کردم و گفتن اگه بچه دوم بیاد خود به خود اولی هم آروم میشه و هم انتظاراتش کمتر میشه و همین هم شد، دومی به لطف خدا خیلی آروم بود به شکلی که من توی یه مهد اطراف خونه به عنوان مربی مشغول شدم و بچه ها رو با خودم میبردم و می آوردم.
وقتی سومی رو باردار شدم دیگه نتونستم سر کارم برم و اسباب کشی های پشت سر هم برامون پیش اومد برای همین ماه هشتم استراحت مطلق شدم و مادرم دو هفته پیشم بودن و خدا رو شکر مشکلاتش سپری شد.
گاهی بچه ها با هم دعوا میکنن، من سعی میکنم دخالت نکنم، هر کدوم که از بقیه شکایت کنه فقط سعی میکنم احساسش رو درک کنم و قضاوتی نکنم، چون بچه ها نیاز دارن رشد کنن و این دعوا ها براشون لازمه، توی این جور مواقع ما دنبال مقصر نیستیم ، دنبال راهی برای حل مشکل میگردیم، واقعا بعضی اوقات که نمیدونم چطور به دعوا خاتمه بدم، میرم توی اتاق دیگه و خودم رو به کاری مشغول میکنم، خدا رو شکر بچه هام هوای همدیگه رو دارن و کار خطرناک نمیکنن، منم محیط خونه رو براشون ایمن کردم، دکوری اصلا ندارم، تا جای ممکن از امر و نهی کردن خودداری میکنم، حتی وقتی میبینم نتیجه اش اضافه شدن چند برابر کارهام باشه، مگه اینکه کار نامناسب یا خطر ناکی باشه، که علی القاعده باید جلوش رو گرفت.
چند ساله درسم رو شروعش کردم ولی با هر بارداری و زایمان چهار ترم مرخصی بدون احتساب سنوات شامل حالم شده و نتیجه اش شده آهسته و کند شدن رسیدن به نتیجه که البته مهم نیست چون کار و هدف مهمتری داشتم، یعنی وسط درسها تقریبا شش سال مرخصی داشتم 😅 ولی چون دوست دارم هنوز یاد بگیرم و درس خوندن حس پویایی و حرکت بهم میده برای به اتمام رسوندن درسم تلاش میکنم، امتحان دادن و برای امتحان خوندن با وجود بچه ها خیلی سخت میشه علی الخصوص وقتی کسی برای کمک نباشه به حدی که گاهی به خودم میگم تحمل این سختی واقعا لازمه؟ ولی وقتی به هدفم و نتیجه اش فکر میکنم باز هم سعی میکنم عقب نکشم.
بعضی اوقات میخونم که مادری با وجود چندین بچه کوچیک فلان درس رو میخونه و فلان کار رو انجام میده، اولین سوالی که از خودم میپرسم اینه که به نظرم آیا تمام وظایف مادریش رو انجام میده؟ نیازهای بچه هاشو پاسخ میده؟ چون نظرم اینه که اولویت یک مادر همیشه باید بچه هاش باشن. سوال بعدی اینه که با این همه کار آیا انرژی و وقت کافی در وجودش برای بچه هاش باقی میمونه؟ اگر جواب سوال ها به نظرم منفی باشه، اصلا ازشون الگو گیری نمیکنم چون افتخار من مادر، به مادری کردنم باید باشه نه به اینکه هم مادری کنم هم درس بخونم و هم کار کنم، و بر اساس همین نگاه هر وقت احساس کردم میتونم و ضرری به بچه ها نمیرسه درسم رو ادامه دادم و هر وقت احساس کردم کم میارم مرخصی گرفتم.
الان ویار سختی دارم که حتی نمیتونم درست به کارهای خونه برسم ولی خب وقتی بهترم بلند میشم و چند نوع غذا درست میکنم که وقتی حالم دوباره بد شد بچه ها اذیت نشن، همسرم هم کمک حالم هست که اگه نبود واقعا نمیشد تحمل کرد. امیدوارم به لطف خدا و دعای بنده های خوب خدا.
امیدوارم خدا این سختی رو به عنوان جهاد از من قبول کنه و بچه هام رو شیعه واقعی و سرباز آقا امام زمان (عج) قرار بده.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist