#استاد_عباسی_ولدی
اگه پسری بخواد تو سن پایین، مثلا دوران دانشجویی، ازدواج کنه برا شغل و درآمدش باید چکار کنه؟!
✅ حتما روحیۀ کاری خودش رو اول به خونوادۀ خودش و بعد هم به خونوادۀ دخترخانم ثابت کنه. منتظر نباشه دوران دانشجویی و سربازی تمام شه و یه کار ثابت پیدا کنه تا دستش تو جیب خودش بره.
✅ سعی کنه هر طور شده، تو همین دوران دانشجویی پول به دست بیاره. کار رو عار ندونه. به خدا اعتماد کنه و به کسی جز خدا هم امید نبنده.
✅ از نگاه معارف دینی، رزق و روزی با ازدواج توسعه پیدا میکنه. توجه به این نکته، باید زاویۀ دید ما رو به بحث اقتصاد تو ازدواج به کلّی تغییر بده.
✨ پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمود: با زنان ازدواج کنید که آنها با خود، مال میآورند. (مکارم الاخلاق، ص١٩۶).
📚نیمه دیگرم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
💥طرح به اشتراک گذاری تجارب
شما میتونید #تجارب زندگی خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#سبک_زندگی
قطعا یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تعداد فرزندان هر خانواده، فرهنگ و سبک زندگی حاکم بر خانواده هاست. خانواده های چندفرزندی با به اشتراک گذاری تجارب خود در این حوزه، می تونن الگو و راهگشای سایرین باشند.
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجارب ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی:
🔸جامع و کامل و کاربردی باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتگ مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
🆔 @dotakafinist3
🆔 @dotakafinist3
🌺 با ما همراه باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۲۸
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#سختیها
#مدیریت_اقتصادی
#قسمت_اول
من متولد سال ۱۳۶۸ هستم، همسرم سال ۱۳۸۶ به صورت سنتی به خواستگاری اومدن و معرف همسرم، همکلاسی مدرسه من، دختر عموشون بودن که همسایه هم بودیم.
ما آبان سال ۱۳۸۷ در خانه پدر شوهرم زندگیمون رو شروع کردیم و دو سال بعد از ازدواجمون یعنی آبان سال ۱۳۸۹ خداوند یه پسر کوچولوی ناز بهمون هدیه داد.
هفت ماهگی محمد عارف تصمیم گرفتیم به یه خونه ی اجاره ای بریم و این جابجایی به دلیل کار همسرم اتفاق افتاد که میخواست کارش رو به صورت مستقل شروع کنه.
اسباب کشی کردیم و چیزی از رفتن مون نگذشته بود که دوباره خدا بهمون یه هدیه کوچولوی دیگه داد.
من باردار بودم و این خیلی ناباورانه اتفاق افتاده بود، همش گریه میکردم و با خودم میگفتم چجور میتونم با وجود محمد عارف، دوباره یه بارداری جدید رو تجربه کنم...
من قبل از اینکه حتی آزمایش بدم و از بارداریم مطمئن بشم، حدس می زدم که باردار باشم و همش تو ذهنم میچرخید که چی بخورم و چیکار کنم که اگه بارداری اتفاق افتاده از بین بره و یه موقعه تستم مثبت نشه اصلا تو ذهنم نمیگنجید که دوباره به این زودی بخوام بارداری جدید رو تجربه کنم.
بماند که چیزی که فکرش رو نمیکردم دیگه اتفاق افتاده بودو حدسم درست بود و فقط همسرم بود که این افکار منفی رو از ذهنم دور میکرد و دل گرمم میکرد و دلداریم میداد.
حالا من بودم و بی حالی ضعف و حالت تهوع و همچنان محمد عارف رو شیر میدادم، محمدی که دیگه یکسالش شده بود و نوپا بود
باید کم کم محمد عارف رو از شیر میگرفتم
محمد عارف به هیچ عنوان نه شیشه و نه پستونک نمیگرفت و توی یه پروسه خیلی سخت و طولانی از شیر گرفتمش....
از شانس خوب یا بد ما، صاحب خونه خونه رو فروخته بود و ما باید از خونه بلند میشدیم،
من باردار و با وجود محمد عارف اسباب کشی کردیم، تو خونه ی جدید دختر کوچولوی نازمون به دنیا اومد.
ده روز اول همش گریه میکردم و به سختی هاش فکر میکردم ولی خب شونه خالی نکردم
سعی میکردم بارم رو دوش هیچ کس نندازم
کمک مامان و مادر شوهرم رو انکار نمیکنم،
ولی با افتخار میگم که همه کارای بچه ها رو خودم انجام میدادم.
با اینکه دوتا بچه ی قد و نیم قد و شیطون بودن اما سعی میکردم از پسشون بربیام...
باز دوباره صاحب خونه خونه رو فروخت و ما باید بلند میشدیم، با هر سختی بود خونه پیدا کردیم و باز دوباره اسباب کشی کردیم...
یادمه یه دونه نَنی بسته بودم که دست خودمم بهش نمیرسید، وقتی عارفه میخوابید چهار پایه می ذاشتم و میرفتم بالا عارفه رو می ذاشتم توی نَنی که حداقل یکم بخوابه و بتونم به کارای خونه برسم.
اما خب عارفه هم طولی نمیکشید که با لنگه دمپایی که محمد عارف پرت میکرد تو نَنی بیدار میشد و شیطونیاشون از نو شروع میشد. 😢😅
روزای خیلی سختی بود
ولی ارزشش رو داشت
از برکت وجود بچه ها زمینی خریده بودیم و بعد از این همه اسباب کشی تصمیم گرفتیم که خونه رو هر جور شده بسازیم. با تلاش و همت شبانه روزی همسرم، زمین در حال ساخته شدن بود.
عارفه یکسالش بود که خداروشکر ما به خونه خودمون رفتیم، درسته که خونه رو کامل نکرده بودیم هنوز ولی همین که می دونستیم از خودمونه و قرار نیست که اسباب به دوش دنبال خونه بگردیم، خیلی خوشحال بودیم
خیلی خیلی خداروشکر میکردیم.
با هر سختی بود قسط و بدهی خونه رو تا چند سال کم کم پرداخت کردیم، اما خب منم تو این چند سال هر وقت خسته و درمونده میشدم به همسرم گله میکردم که تو بچه ی دوم میخواستی، درسته که از خستگی بود ولی غیر از ناسپاسی چیزی نبود.
بچه ها با هم فقط یکسال و هفت ماه تفاوت داشتن و هر چی وسیله خودشون داشتن و ما داشتیم از اسباب بازی بگیر تا وسایل خونه همه رو خراب کردن و دیگه همه چی از دستشون در عذاب بود.
اما خب بچه های باهوش و پر جنب و جوش و زرنگ و خلاق و همه فن حریفی هستن و این هم فقط به این دلیله که با هم بزرگ شدن و همبازی هم بودن...
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۲۸
#فرزندآوری
#سختیها
#مدیریت_اقتصادی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
بعد از بدنیا اومدن عارفه من خوش ذوقیم گرفته بود که براش دستمال سر بدوزم و پاپوش و لباس و هر دفعه که یه فرصت کوچیک پیش میومد، استفاده میکردم و با لباسای کهنه و پارچه اضافه ها یه چیزی سر هم میکردم، که دست ورزی بود.
به مرور با تیکه پارچه های کوچیک شروع کردم به لباس دوختن از روی لباس هایی که برا بچه ها خریده بودم و خب با تشویق بقیه روبرو میشدم و میلم به این کار بیشتر میشد.
بچه ها بزرگتر شدن و من دیگه یه خیاط ماهر تو دوخت لباس کودک که خودمم فکرشو نمیکردم. با این که هیچ کلاسی برای دوخت لباس کودک نرفته بودم و فقط یه کمک های جزئی از خواهرام میگرفتم اما خب دیگه حتی دوست نداشتم لباس بخرم براشون به خصوص برای عارفه، تو این مورد خود کفا شده بودیم و خب منم خیلی خوشحال بودم.
یه روزی معلم عارفه توی کانون پرورش کودک و نوجوان باهام تماس گرفت و گفت که امروز فهمیدم که لباسای عارفه رو خودت می دوزی
گفتم بله همین جوره. گفت که وقتی میبینم یه حس خیلی خوبی دارم، خیلی خوشگلن...
گفتم آخه من این لباس ها رو با عشق می دوزم و نمی دونید که خودم چقدر از دیدنش تو تن عارفه لذت میبرم و ایشون گفتن که این همون حس خوبیه که حتی به ما هم منتقل میشه...
از دوخت لباس کودک یه شغل خونگی راه انداختم اما خب تا حدی که هم بتونم به بچه ها برسم هم به زندگی و فقط درحدسرگرمی باشه
ناگفته نمونه که با این که در حد سرگرمیه
هم نیاز خانواده خودمون رو برطرف میکنه
و هم درآمد خوبی داره، شاید کافی نباشه ولی کمک خرج بودنش رو نمیشه انکار کرد.
اصلا به بچه ی سوم فکر نمیکردم، چون که خیلی خسته بودم از بچه های شیره به شیره، با وجود اینکه مامانم و خاله ها هر دفعه تذکر میدادن که دو تا بچه کافی نیست...
ولی خب من همش میگفتم که من که تازه دارم نفس میکشم، تا اینکه عارفه هر دفعه میگفت که من یدونه خواهر میخوام ولی من توجه خاصی نمیکردم...
عارفه پیگیر تر شد و من یکم به خودم اومدم دیدم که عارفه بد هم نمیگه... من خودم لذت خواهر داشتن رو چشیده بودم و حالا داشتم از بچه های خودم دریغ میکردم.
پافشاری عارفه بیشتر میشد و حالا دیگه محمد عارف رو هم با خودش همراه کرده بود
همسرم هم بعد از اون سختی ها زیر بار بچه نمیرفت. اما خب هر جور شده بود با محمد عارف و عارفه تونسته بودیم که یکم نظرش رو عوض کنیم.
حالا دیگه سه تایی بچه میخواستیم درسته عارفه خواهر میخواست و محمد عارف داداش اما خب میگفتیم هر چی که خدا خواسته باشه
تلاشمون بی نتیجه نموند، دعاها و گریه های عارفه بی ثمر نموند، و من بارداری سوم رو هم تجربه کردم.
این بار خیلی شیرین و پرتجربه تر، همه ی خونواده با ذوق و شوق منتظرن، به خصوص همسرم
ان شاءلله که داداش کوچولوی بچه های ما هم به سلامت به دنیا بیاد
شاید تو مواقع اسباب کشی با وجود بچه ها خسته میشدم، شاید هر دفعه به شوهرم گله میکردم، خیلی مواقع گریه میکردم یا از بارداری دوم که غیر منتظره بود، حرف از مردم شنیدم.
اما حالا هزاران هزاران بار خدا رو شکر میکنم
و از همه ی ناسپاسی هام پشیمونم....
از روزی که باردار شدم عشق و سرزندگی بیشتری به زندگیمون تزریق شده که خودمونم فکرشو نمیکردیم، از در و دیوار خونه رحمت و برکت و نعمت میباره...
من محبت همه جانبه بیشتری رو حس میکنم
نه فقط به من بلکه همه خانواده به هم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#ارسالی_مخاطبین
✅ قدردان حافظان امنیت باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ نامه جمعی از زنان پزشک، دندانپزشک و داروساز به دختران نوجوان ایرانی
به نام حق
رها، بهار، فاطمه، ریحانه، ستایش…
نامت را نمیدانیم اما حتماً مثل یکی از همین نامها، زیبا و دوستداشتنی است.
ما تو را دیدهایم… در راه مدرسه وقتی با دوستانت با هیجان راه میروی و داستانِ سریالی را که دیشب دیدهای برایشان تعریف میکنی.
وسط مهمانی خانوادگی وقتی مدام شالت را مرتب میکنی و دنبال آینه قدی میگردی که خیالت از تناسب لباسهایت راحت شود.
در سرویس مدرسه، وقتی که سر و صدای تو و دوستانت، رنگ ترافیک پشت چراغ را عوض میکند، و سرزندگی را روی سر و صورت ماشینهای خسته و رانندههای کلافهاش میپاشد.
در جمع همکلاسیهایت، وقتی که از کلاس زبان برمیگردی و بین جمع پر سر و صدای آنها ساکتی، چون حس میکنی گاهی پوششت، رفتارت و نگاهت با آنها فرق دارد، اما دلت میخواهد با هم بمانید.
تو هم احتمالاً ما را دیدهای… در ساختمان پزشکان سر خیابان؛ در بیمارستان، وقتی برای عیادت مادربزرگ رفته بودی؛ در برنامهی تلویزیونی که مادرت پیگیرش است و هر روز یکی از همکاران ما سوالات پزشکی را جواب میدهد.
ما، هم سن و سال تو بودیم که رؤیای پوشیدن این روپوش سفید به سرمان زد. روزها و شبها را برای ساختن این رؤیا به هم دوختیم و بالاخره یک روز اسمِمان را بین قبولیهای دانشگاه پیدا کردیم.
چقدر پدر و مادرهایمان و حتی پدربزرگ و مادربزرگهایمان خوشحال بودند. در خاطرهی جوانی و کودکیشان خانم دکترهای زیادی پیدا نمیشدند. مادربزرگهایمان خیلی از دردهایشان را یا به خاطر مسافت طولانی تا نزدیکترین پزشک تحمل کرده بودند یا از خجالت مطرح کردنش با آقای دکترِ هندی، دم از دردشان برنیاورده بودند. اما حالا نوههایشان را میدیدند که تا چند سال دیگر، یک خانم دکتر واقعی میشدند.
در دانشگاه، ما هیچ کم از پسرها نداشتیم، نه تعدادمان کمتر بود، نه تواناییمان. حتی استادهای خانم هم چندان کمتر از آقایان نبودند. خانمهایی اغلب جوان، که تخصص و فوق تخصصشان را در سالهای پس از انقلاب گرفته بودند.
بین هم کلاسیهایمان، از هر شهر و شهرستانی پیدا میشد. پدر و مادرها با خیال آسوده دخترانشان را روانهی دانشگاه کرده بودند تا نسل بعدی خانم دکترها پر تعدادتر باشند. حتی کم نبودند دانشجوهای دخترِ خارجی که سطح علمی دانشگاه و امنیت ایران آنها را به کشور ما کشانده بود.
ما در دانشگاههای همین کشور درس خواندیم، پزشک شدیم، جراح، چشمپزشک، متخصص قلب و زنان، دندانپزشک و داروساز شدیم. کشیکهای طولانی را از سر گذراندیم، دور از خانه و خانوادههایمان دردهای مردان و زنان و کودکان فارس و گیلک و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب را درمان کردیم. روزهای پر اضطراب کرونا را کنار مردممان ماندیم. دارو و واکسن ساختیم، استاد دانشگاه شدیم، مقاله نوشتیم، در کنفرانسهای بین المللی شرکت کردیم و البته هیچ کجا را برای بودن و بالیدن، امنتر و آزادتر از سایهی پرچم میهنمان نیافتیم.
عزیز دلم،
این سالها ساده نگذشت. آنها که عمری از ضعف ما سود برده بودند تمام تلاششان را کردند. برای چه؟ … تا باور کنیم «نمیشود!», «نمیتوانیم!».
قویتر شدن ما آنها را عذاب میداد.
ما ظریفترین جراحیها را انجام میدادیم، آنها میگفتند دختر ایرانی ناتوان مانده است. ما در دانشگاه درس میدادیم، آنها میگفتند دختر ایرانی محدود شده است. ما مقالههایمان را در کنفرانسهای جهانی ارائه میدادیم، آنها میگفتند زن ایرانی حق پیشرفت ندارد. ما در کنار همهی اینها مادر بودن را انتخاب میکردیم آنها میگفتند مادری را به زن ایرانی تحمیل میکنند.
میخواهند نگذارند که تو، ما و هزاران زن قوی و بالندهی دیگر را ببینی.
میدانی، آنها هر روز از توان خودشان ناامیدتر میشوند. اما روی ارادهی تو حساب باز کردهاند.
میدانند که ارادهی شگفتانگیز دختر ایرانی، ریشه در شجاعت و ظلمستیزی و آزادیخواهی اش دارد.
فقط یک راه برایشان مانده:
اینکه تحریف کنند. چه را؟ معنای آزادی و ظلمستیزی را؛ آنقدر که نیروی ارادهی تو، چرخ اهداف پلید آنها را بچرخاند.
یقین دارم که تسلیمشان نمیشوی. تو گوهرشادی، بااراده؛ مرضیه دباغی، شجاع؛ عصمت احمدیانی، آزاده؛ تو دکتر محبوبه افرازی، دکتر عزت الملوک کاووسی، دکتر طلایه بیگزاده، دکتر زهرا خدابندهلو و دکتر شیرین روحانیراد...
یقین دارم تو مثل هزاران هزار دخترِ دیگرِ ایران، قوی و آزاداندیش میمانی. تو غوغا میکنی و ایران را همچنان قوی، مستقل، امن و آزاد نگه میداری.
دوستدار تو
💥جمعی از بانوان پزشک، دندانپزشک و داروساز ایران اسلامی
👈 اسامی نویسندگان در لینک موجود میباشد.
https://www.mehrnews.com/news/5609627/
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#علامه_حسن_زاده_آملی
✅ انسان قرآنی
🔻 هر كسى وظيفهاش اين است كه بايد انسان قرآنى بشود. انسان قرآنى كسى است كه: «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(واقعه، ۷۹) حرف مىزند پاك، غذا مىخورد پاك، مىبيند پاك، خيالش طاهر، ذكرش، عقلش، قلمش، امضايش، شهادتش، كسبوكارش، همه قرآنى است. چون انسان آنچه را مىشنود، آنچه را مىبيند، همه را مس مىكند و انسان قرآنى كسى است كه «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».
📚 «گفتوگو با علامه حسنزاده آملی»
#سبک_زندگی_اسلامی
#انسان_قرآنى
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ سعی می کنم کمک حال مادرم باشم...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#خانواده_دوستدار_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۲۹
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
من تا ۲۳ سالگی که به خونه ی بخت رفتم، دست به سیاه و سفید نزده بودم، یعنی مادرم اینجوری تربیتم کرد، البته که درست هم نبود و باعث سختی های زیادی برام شد.
ته تغاری یه خانواده پرجمعیت بودم و بعد از فارغ التحصیلی از یه دانشگاه دولتی رفتم یه شهر غریب واسه زندگی
ازدواجمون هر چند فامیلی اما کاملا عاشقانه و دلی بود، البته که کاملا با هم تناسب فکری و خانوادگی داشتیم، ازدواجمون دانشجویی بود و همسرم که هنوز درسشم تموم نشده بود یه درآمد خیلی کم داشت.
بعد از رفتن از پیش خانوادهم، یهویی افتادم تو خلا تنهایی، روزها خودم بودم و خودم..بی هیچ صدایی...بی هیچ حرفی که حتی صدای خودم رو بشنوم، از طرفی مادر و پدرم تا مدت ها با هر تماس تلفنی گریه میکردن و اظهار دلتنگی، مخصوصا پدرم...
پامو تو یه کفش کردم که زود بچه بیاریم، همسرم هم زیاد مخالفت نکرد و من درست وقتی که همسرم چند ماه بود که بیکار شده بود فهمیدم باردارم.
اما به طور عجیبی اصلا برامون مهم نبود که درآمدی نداریم و داریم از جیب میخوریم و همسرم همیشه بهم یادآوری میکرد که هیچکس بهتر از خدا نیست که بشه بهش اعتماد کرد، به وعده ی خدا اعتماد کن.
دخترم که به دنیا اومد بهار ۹۵ بود و مصادف شد با شاغل شدن همسرم تو یه شرکت به عنوان یه کارگر ساده، کار سخت و درآمد حداقلی
اون روزهای سخت و شیرین و دلچسب محاله یادم بره، در حالیکه پاهای خسته از کار همسرم رو ماساژ میدادم به دخترمون نگاه میکردیم و رویاهامونو به هم میگفتیم.
بعد از یک سالگی فهمیدیم دخترمون خیلی گوشه گیر و آرومه و با بچه ها بازی و شیطنت نمیکنه، تصمیم گرفتیم دوباره بچه دار بشیم سال ۹۷، وقتی دخترم ۲سال و نیمه ش بود دومین دخترمون به دنیا اومد.
با به دنیا اومدنش همسرم که تو یه شرکت خیلی بهتر به عنوان مهندس مشغول بود، تونست یه شغل آزاد هم راه بندازه و اوضاع مالیمون واقعا خوب شد.
اما چیزی که نبود، خودِ همسرم بود
حالا دیگه خیلی زیاد کار میکرد و نمیتونست وقت زیادی برامون بذاره و من با دوتا کوچولوی پشت هم، تنهایی و دوری و کمک نداشتن و افتادن تو تجربه ی دو فرزندی روزهای خیلی سختی رو گذروندم اما به هر حال گذشت و ما شاهد بازی کردن و بزرگ شدن دو تا دخترامون بودیم اما دیدن این لذت که موجوداتی از عشق تو و همسرت شکل بگیرن و به لطف خدا سلامت باشن و بهترین دوستای هم باشن اینقدر عمیق و واقعی بود که تصمیم گرفتیم بچه های بیشتری داشته باشیم.
سال ۱۴۰۰که دختر سوممون دنیا اومد، برکاتی که با خودش آورد قابل وصف نیست، حالا همسرم رئیس یه شرکته، خونه و ماشین و همه چیز هم داریم و سعی میکنیم بیشتر واسه در کنار هم بودن وقت بذاریم، غیر از اینا، به درک واقعی از زندگی و چرایی وجودیمون رسیدیم،
راه هایی برامون باز شد که من و همسرم همزمان به این نتیجه رسیدیم این خدا اینقدر خوبه که همه چیز رو در بالاترین سطح باید ازش خواست و خیلی حیفه که ازش خودش رو نخوایم.
با اومدن سومین بچه، اون سختی چند فرزندی دیگه در زندگی من نبود، انگار به یه سراشیبی و ساحل آرامش رسیدیم، حالا دیگه بچه ها عادت به داشتن یکی دیگه در کنارشون و تقسیم کردن مادر پدرشون دارن و حسادتی در کار نیست، همچنین اینقدر در کنار هم درک و عقلشون رشد کرده که خودشون برام یه وزنه ی کمکی هستن و به هیچ وجه دیگه تو این خونه من حس غربت و تنهایی ندارم.
ان شاالله جهاد فرزندآوری ما به لطف خدا ادامه خواهد داشت، بله...چرا که نه! خدا خیلی قشنگ به وعده هاش عمل میکنه چرا ما ازش کم بخوایم؟ ما بچه ی زیاد میخوایم ، ایمان زیاد میخوایم، پول زیاد میخوایم، عشق به حسین رو زیاد میخوایم، ما از هر چیزی زیادش رو میخوایم، چون بهش اعتماد داریم بی شک و بی اما و شاید...
👈 شما هنوز عضو کانال "دوتا کافی نیست" نشده اید. جهت عضویت بر روی لینک زیر👇 یا گزینه ی پیوستن در پایین صفحه بزنید.
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
روایتهای درس آموز از مادران ایران زمین
👌 بیش از ۶۰۰ تجربه جذاب، کاربردی و مفید در موضوعات مختلف😍
🤱مادری 🌏 سبک زندگی
🎁 فرزندآوری 🎎 ازدواج
🙇♂تربیت فرزند 👨👩👧👦 خانواده
💑 همسرداری 🎓 تحصیل
🏨 ناباروری 👩⚕ معرفی پزشک
🤰 غربالگری 💔 سقط جنین
💰مدیریت اقتصادی 📚 معرفی کتاب
✅ جواب خیلی از سوالات و دغدغه هات رو می تونی اینجا پیدا کنی. ☺️👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👈 #دوتا_کافی_نیست کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت 💯
#تجربه_من ۵۳۰
#فرزندآوری
#جنایت_سقط_جنین
من مادر سه فرزند هستم. دو فرزندم اول و دومم تفاوت سنی شون دو سال و سه ماه بود، چهار سال بعد فرزند سومم به دنیا آمد زمانی که سومین فرزندم به دنیا آمد یک سال ونیمش بود که چهارمی را باردار بودم و خبر نداشتم، وسیله سنگین بلند کردم واز پله ها بردم بالا و بچه سقط شد ولی خبر نداشتم تا اینکه پیش یک دکتر با تجربه رفتم و در همان نگاه اول بدون معاینه گفت باردار بوده ام و برام آزمایش نوشت و بعد پیش متخصص زنان رفتم و متوجه شدم که بچه سقط شده، من و شوهرم ناراحت شدیم.
از اون روز به بعد وقتی شک به بارداری میکردم همون لحظه قرص اورژانسی میخوردم تا خیالم راحت شود.
۹ سال بعد از تولد بچه سومم، دوباره باردار شدم، در حالیکه چهل ساله بودم و اینبار ویار شدید داشتم و حالم خوب نبود و کسی هم کمکم نبود، فرزند اولم مدام منو را سرزنش میکرد و اطرافیان هم با حرفهایشان اذیت میکردن، تا اینکه با قرص بچه را سقط کردم.
ولی از اون روز دیگه روز خوش ندیدم، از اونروز تا حالا برکت از زندگیم رفت که میدونم به خاطر اون عمل گناه هست.
بعد از سقط، دخترم که مقصر بود و او من را وادار به سقط کرد، بعد از دو ماه که کلاس دهم بود، قبل از رفتن به مدرسه، مختصری دل درد داشت و در مدرسه زنگ ورزش معلم مجبورش میکنه که ورزش بکنه و باعث میشه آپاندیس مشکل دار بشه...
وقتی به دکتر مراجعه کردیم گفتن باید عمل بشه و آپاندیس خارج شه، خلاصه بعد از ظهر عمل کردن و دیر هم بهوش اومد، بیست روز بعد از عمل دچار سرگیجه میشد و حتی نمیتونست رو پا بند شه به دکتر مراجعه کردیم و آزمایش گرفتن و گفتن عفونت در خون بالاست و بستری شدن مجدد... چند روز بستری شدن و مرخص شدن ولی هنوز حالش خوب نبود به دکترای زیادی مراجعه کردیم بسیار نذر و نیاز کردیم و شب میلاد امام جواد به مشهد رفتیم با این تلاشها خوب شد.
سال بعد در سن ۱۶ سالگی، دخترم را به یکی از اقوام شوهر دادیم و پسره از هیچ لحاظ نرمال نبود، مشکلات جسمی، روحی، اخلاقی داشت، سه سال طول کشید که طلاق گرفتیم و حساب کنید از عقد تا طلاق چه هزینه های سرسام آوری متحمل شدیم، چه فشاری بر خودم و بقیه اعضا وارد شد حتی پدر ومادرم هم داغون شدند...
بارها توبه کرده ام و از خدا طلب بخشش کرده ام تا از گناهم در گذرد، این را نوشتم تا شاید مانع این عمل توسط بقیه شوم و بار گناهم کمتر شود.
الان که سنم بالا رفته افسوس میخورم که چرا فرزندان بیشتری نیاوردم، چرا دو تا از بین رفتند و...
در دوران بچه داری لیسانس گرفتم دوره های زیادی شرکت کردم و مدرک گرفتم ولی الان که سنم بالا رفته، میگویم ای کاش اون زمانها فقط فرزند به دنیا میآوردم و درس را بعدا میخوندم، چون وقت برا درس و کار هست، ولی برای فرزند آوری نه....
الان بقیه را میبینم حتی در خانواده خودم که بچه های زیادی بدنیا آوردن و اون زمان برای من جبهه گیری میکردن...
دوستان به حرف کسی گوش ندهید و برا خدا جهاد کنید این فرزند پروری جهاده، سختی داره ولی شیرینیهای خودش را داره
تصمیم دارم بچه هام را تشویق به آوردن بچه های زیاد کنم و خودم هم کمک کنم در این راه به آنها... شما دعا کنید تا گناهم بخشیده شود و عاقبت بخیر شویم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#حاج_آقا_مجتهدی_تهرانی
📌ریشه اختلافات...
تمامی این اختلافاتی که هست: مادرشوهر از عروس، عروس از مادرشوهر، ... برای این است که ما خودمان را یک کسی میدانیم. مادر شوهر خودش را یک کسی میداند. توقع دارد که عروس او را سجده کند. وقتی هم که عروس سجده نمیکند، نقشهها میکشد. ... یک مادر شوهر من میشناختم که همان روز اول به عروسش گفت: «بدون کفش در حیاط راه برو، آجرهای حیاط سابیده میشود!» عروس با پای برهنه توی حیاط راه میرفت. آخرش هم طلاق گرفت.
اما حالا حکومت با عروس است. مطلبی بگویم که تفریح کنید: عروسی دست به سیاه و سفید نمیزد. نه حیاط جارو میکرد، نه لباس میشست، نه غذا میپخت، به شوهرش میگفت: «برو فلافل بخر! برو ساندویچ بخر!» مادر شوهر خیلی ناراحت شد، با پسرش قرار گذاشت که کارها را خودشان بکنند، شاید این عروس از رو برود.
فردا جارو دست گرفتند که حیاط را جارو بزنند، مادر شوهر جارو را از دست پسر میگرفت، پسر از مادر میگرفت تا بلکه این عروس خجالت بکشد. عروس هم آن بالا ایستاده بود و تماشا میکرد، به مادر شوهر گفت: «دعوا نکنید! یک روز تو جارو کن، یک روز پسرت! چرا دعوا میکنید؟»
📚 بدیع الحکمة
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✨پيامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
"چه چيزی مؤمن را از ازدواج باز می دارد، به امید آنکه خداوند به او فرزندي عطا كند كه زمين را با گفتن ذكر لاالهالاالله سنگين كند"
📚ابن ابي جمهور، ج ۳، ص۲۸۸
***************
✨امام صادق علیه السلام :
" هرگاه تصميم گرفتى كار خيرى انجام دهى شتاب كن، زيرا معلوم نيست در آينده چه پيش آيد. "
📚اصول كافى، ج ۲، ص ۱۴۲
**************
✨امام علی علیه السلام:
"درنگ در هر كارى پسنديده است، جز در استفاده از فرصت [بدون فوت وقت] براى كار خير."
📚 غررالحكم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری_به_هنگام
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۳۱
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#ساده_زیستی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من و همسرم سال ۸۲ باهم ازدواج کردیم، یک ازدواج ساده و آسان ، بدون ماشین عروس و لباس عروس، عکاس وفیلمبردار و...
حتی خرید عروسی هم خیلی درحد کم و ضروری بود، باهم توافق کرده بودیم جهیزیه هم بسیار ساده باشه.
یه جشن کوچولو تو خونه بدون گناه، مولودی داشتیم چون نیمه شعبان بود. هنوزم همه پشت سرم حرف میزنن ولی من زندگی شیرینی دارم چون اصلا این چیزها نمیتونه ملاک خوشبختی باشه، مهریه هم ۱۴ تا سکه بود.
به فضل الهی سه ماه بعد ازدواجمون باردار شدم، من ۲۵ سالگی و همسرم ۲۸ سالگی، همدیگه رو پیدا نمیکردیم به خاطر این دیر شد😁
خدا یه دختر بهمون داد و من تو شیردهی دوباره حامله شدم و یک و نیم سالگی دختر بزرگم، دختر کوچکم به دنیا اومد😍 سخت بود ولی واقعا شیرینی زیادی داشت.
تقریبا طی هفت سال بعد خداجون دوتا پسر پشت سرهم بهم داد. سر فرزند چهارم، آزمایش های غربالگری مشکل دار نشون داد، گفتن بچه سندروم دان هست آمینیوسنتز فرستادن ولی شنیده بودم برای جنین خطر داره انجام ندادیم و به دکتر گفتیم ما فرزندمون رو همین طور که خدا داده میخوایم، گفتن باید سقط کنید ولی ما با رضایت خودمون نگه داشتیم و به خدا و ائمه توکل کردیم. بچه ام نیمه شعبان سالم و زیبا به دنیا اومد اسمشو گذاشتیم محمد مهدی...
بعد از هفت هشت سال الان برای فرزند پنجمی باردار هستم در حالی که ۴۳ سالمه و هیچ بدی هم نداره همه چیز خوبه، خیلی هم خوشحالیم البته خونه مون خیلی کوچیکه، ماشین هم نداریم ولی خدا کریمه...
روزی که فهمیدم پنجمی رو باردارم فقط یه نکته بود که منو اذیت میکرد واکنش اطرافیان😩 تا ماه ششم به کسی نگفتم، الان کم کم دارن میفهمن. بعضی ها تحسین میکنن، بعضی ها هم که دیگه نگو تعجب میکنن و میگن چه لزومی داشت بچه آوردی اونم تواین سن البته بگم این بچه رو خداجونم خودش بهم داده و من شکر میکنم..
همسر و پسرام از خوشحالی دارن پرواز میکنن ولی دخترا ناراحتن چون جو جامعه چندان همراه نیست، میگن پیش دوستامون چی بگیم.
در مورد تربیت بچه هام بگم که در خانواده پرجمعیت، بچه ها روی همدیگه اثر میذارن و تربیتشون راحت تره چون کانون توجه پدرومادر نیستن و مستقل بار میان مخصوصا ما که دوتا دختر پشت سر هم و دوتا پسر پشت سرهم داشتیم خیلی خوب بود، کوچیک بودن همبازی هم بودن الان هم حامی همدیگه هستن
از نظر اقتصادی هم شکر خدا همسرم کارمند هستن و خدا هم روزی بچه ها رو میرسونه و مدارس خوب فرستادیمشون از نظر تحصیلی موفق هستن...
ریخت و پاش نداریم، بچه ها اتاق جدا ندارن چون اصلا لزومی نداره. یه خونه دو خوابه هفتاد متری داریم، یکی از اتاقها برای بچه هاست که وسیله هاشون گذاشتن، یکی هم برا من و همسرم...
خداروهزار مرتبه شکر زندگی معمولی و آرامی داریم، فقط ماشین نداریم خیلی سخته تفریح و سرگرمی کمه تو زندگیمون ولی سعی میکنیم فضای خونه رو برای بچه ها آروم و بانشاط درست کنیم بگو و بخند و بازی پدر با بچه ها و.... دیگه باید یه جور ساخت با شرایط
به حرفای مردم هم اهمیت نمیدم، دارم از بارداری پنجم که خیلی هم سخته، لذت میبرم وخداروشکر میکنم که بازم یه موجود کوچولو بهمون هدیه داده، مردم یا پشت سرم حرف میزنن که خب گناهامو میشورن یا تو روی خودم میگن که جواب شون میدم.
همه خانواده توی کارها به هم کمک میکنیم و من خودم هم فعّالیت اجتماعی دارم با برنامه ریزی همه چیز ردیف میشه...
خیلی از نیازهایی که والدین میگن به خاطر اون بچه نمیارن، اصلا نیاز نیست متاسفانه زندگی غربی روی خانواده های ما اثر گذاشته مادر میره سرکار و مجبور نصف حقوقش بده بچه رو بذاره مهد یا این کلاس و اون کلاس...
خب خیلی از خانم های شاغل واقعا ضرورت نداره برن سر کار و می تونن بمونن تو خونه به بچه هاشون برسن، تازه اون وقت مردا میتونن جای اونها برن سرکار و اینکه بیکار هم تو جامعه کمتر خواهد شد البته بگم بعضی از شغلها ضرورت داره خانم ها باشن، مثل پزشک زنان یا معلم های عزیزی که فداکاری میکنن از زندگیشون میزنن ولی واقعا بعضی شغلها برای خانم ها لازم نیست...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۳۱ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #ساده_زیستی #بارداری_بعداز_35_سالگی من و همسرم سال ۸۲ با
#پیام_مخاطبین
✅ جامعه دوستدار فرزند....
👈 بدون اغراق عرض می کنم که اعضای کانال ما عالی هستن. خدا رو شکر می کنیم بابت وجود شما که فعال و پویا از ابتدای تشکیل کانال، همراه ما بودین و هستین.
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جامعه_دوستدار_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_تراشیون
✅ آرزوی زن غربی...
📌امروز دارن دوران دوم فمینیستی را در جامعهی ما تبلیغ میکنند. یعنی یک زن باکلاس، یک زن موفق، زنی است که بیرون از خانه بیشتر وقتش را صرف بکنه... شغلی داشته باشه، درآمدی داشته باشه... ماشینی داشته باشه، سوار بشه، بره، بیاد ... دکور خونهش رو مدام تغییر بده، به عشق اینکه خونهاش از این محله بره اون محله، درآمدی کسب بکنه...
📌این [یعنی] دقیقاً همون تفکری که در غرب حاکم بود و بعد از ۱۱۰ سال امروز با شکست مواجه شده. امروز به تعبیر خود غربیها، میگن یک زندگی لاکچری برای یک زن ... [اینه که] خانم خونه باشه. نه [اینکه] بیرون شغل داشته باشه. مستندهایی هم در این زمینه ساخته شده.
📌 فمینیست یک دوره اعتراضی داشت [دورهی اول]. دوره دوم، دورهی ورود زن به جامعه بود. دورهی سوم آسیبهایی [بود] که به خاطر این ورود شکل گرفت. دورهی چهارمش الان یه چند سالی هست آغاز شده؛ یعنی دورهی بازگشت زن، دوباره به خانه... امروز واقعاً آرزو برای یک زن غربی اینه که توی خونه بدون اینکه بیرون کار داشته باشه، همسرش هزینهش رو بده؛ او فرزند بیاره و فرزند تربیت کنه...
📌ما باید مراقب باشیم در دام جریان فکری فمینیسم و غربگرا گرفتار نشیم. امروز متأسفانه در رسانهها، فیلمها [و] سریالهایی که برای ما میسازن، بیشتر جریان دوم فمینیسم داره تبلیغ میشه ... امروز زنان غربی، آرزوشون اینه که تعدد فرزندان داشته باشن. رفتن آسیبش رو دیدن، بعد از ۱۱۰ سال سرشون به سنگ خورده، برگشتن...
#فمینیسم
#سبک_زندگی
🌐 پرسمان تربیتی کودک و نوجوان - رادیو معارف
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ اولین زوج ۳ فرزندی در فامیل ....
👈 خیلی از خانواده ها دوست دارن از یکی دو فرزندی خارج بشن، اما از ترس واکنش منفی دوستان و اقوام جرات نمی کنند، وجود مادران خط شکنی مثل ایشون مسیر رو برای فرزندآوری سایر خانم ها هموار خواهد کرد.
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
💥طرح به اشتراک گذاری تجارب
شما میتونید #تجارب زندگی خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#سبک_زندگی
قطعا یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تعداد فرزندان هر خانواده، فرهنگ و سبک زندگی حاکم بر خانواده هاست. خانواده های چندفرزندی با به اشتراک گذاری تجارب خود در این حوزه، می تونن الگو و راهگشای سایرین باشند.
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجارب ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی:
🔸جامع و کامل و کاربردی باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتگ مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
🆔 @dotakafinist3
🆔 @dotakafinist3
🌺 با ما همراه باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۵۳۲
#فرزندآوری
#لذتها
#سختیها
من مادر ۵ فرزند هستم به لطف خدا
امروز پسر کوچیکم نیم ساعتی خل شده بود دهن نازشو ١٨٠ درجه باز کرده بود و میگفت أأأأأ
آب بینی و دهانش تا چونه اش آویزون بود و اشکهاش مثل دوتاچشمه جاری...این صحنه ی آشنایی هست برای مادرهایی که بچشون داره دندون درمیاره. 😪😥
وسایلِ همه رو از دستشون میگرفت، ساکت میشد. مدادها، دفتر، حتی قرآن هم برداشته بود و جز غنائمش گرفته بود. حیف ک الان زمان المپیک نیست وگرنه با اولین پرواز میفرستادمش تو مسابقات کبدی برای کشور طلا کسب کنه😌
خلاصه انقدر به جیغ زدن ادامه داد تا منم کلافه شدم و اداشو درآوردم، شروع کردم أأ گفتن... یهو دخترم ک ۳ سالشو، پسرم که ١٨ ماهشه خندشون گرفت.
کوچیکه انگار کلا گریه یادش رفت، اشکهاش از همون لوله ای که جاری بود برگشت سرجاشو اون دوتا دندون کوچک از اون لثه های دلرباش پیدا بود و داشت ریسه میرفت...
البته همیشه انقدر شیرین تمام نمیشه وقتی بیماری شدید یا ویروس باشه😭🥴اول ماه اگه نفر اول بگیره، آخرماه نفر آخری که گرفته دوباره میده به اولی خلاصه همینطور بین خودشون دست گردون میکنن، هرکی هم یچیز میده به مادر بنده خدا... یکی تب، یکی گلودرد هیچیم ندن از خستگی پرستاری و کارخونه آخرش خودم پنچر میشم ولی میگم نه باید قوی بود استراحت بعد از شهادت...
سخترین زمان روز موقع خواب شبانه است
البته بیشتر شبیه ی فیلم کمدیه... مثل پنج تا جوجه هرکس صدای جیک جیکش از یه سمت میاد، یکی کبریت بازی میکنه، یکی توی یخچال داره غنیمت جمع میکنه، شبهای طولانی زمستون خدای نکرده گشنه نمونه، دوتاشون هم که جز دوزیستان هستن اکثرا مشغول آب بازی...
دوتاشون بعد از اینکه ماموریت معطل کردن انجام دادن، همدیگر رو سیرکتک میکنن بلاخره کتک داداش گُله. یه نفر که نقشش از همه مهم تره، مسؤل برق تا خدای نکرده خاموش نشه، خلاصه به هر روشی شده یگان ویژه زمین گیر میشه و برق خاموش...
البته تا جون دارن پای اعتقادشون به بیداری میمونن، حتی بعداز اینکه باتری شون صفردرصد شد و نشسته خوابشون برد. اون موقع است که تازه هم صدا میگن مامان ما گشنمون بما شام ندادی...
برنامه غذایی خونه ما خیلی جالبه
انقدر جالبه که اگه گاهی کسی سرزده بیاد فکر میکنه اومده قلب اروپا... ساعت ۵ بعدازظهر صدای الگشنه الگشنه بلند میشه، ساعت ۶ شام میخوریم، ساعت ۹ همه دوباره گشنه شون البته در فصل پاییز...
از کارهای خطرناکم نگم براتون که یه وقت خانم باردار و بیمار قلبی تو جمع هست برنمی تابند.
ولی از شیرین کاری هاشون میتونم بگم
💥شب سال نو برامون یه سبزه عید ۲۵ هزارتومانی عیدی آوردن، قشنگیش بهمون شب بود، فردا که چشم باز کردم طفلی رو دیدم حس کردم برای سال نو رفته آرایشگاه 😂 قیچی کرده بودنش...
💥چند وقت پیش، با کلی دنگ و فنگ خونه رو مرتب کردیم، همه ی وسایل جمع، ظرفها شسته، آشپزخانه رُفته، خونه رو جارو کردم و احساس پیروزی از اینکه حداقل چندساعتی تا صبح که گروهان زرهی خواب هستن منزل مرتب...
همینکه رفتم جاروبرقی رو گذاشتم سرجاش، اومدم آشپزخانه... انگار بمب عدس ترکیده بود. دریایی از عدس کف آشپزخانه. این بچه ها😌 اینم من🥴😖🤐 یه نفس عمیق کشیدم، نشان حاکم بزرگ و در آوردم و مجرم با دیدن نشان، خودش اعتراف کرد...
اگه بخوام یه آمار از اجناس نابود شده که نه کنجکاو شده منزل بدم، فقط نزدیک ۷تا سیم رابط مودم در ۹ ماه تحصیلی
بیش از ۵ تا لامپ در یکسال
بیش از ۵ کنترل
کاسه بشقاب جهازم که البته چیزی بجز عکسشون نمونده تازگیها کف دستمون غذا میخوریم.😅😅
و هزاران چیز دیگر به برکت وجود این فرشته های نازنین تعویض میشن که همش باعث رشد و تکاملشون و صد الحمدالله بخاطر وجودشون
(البته این مطلب اندکی چاشنی طنز داشت چون مرور زمان بهش خورده و شده خاطره ولی در لحظه خدا داند و بنده ی خطا کارش)
انشاءالله همه ی خانواده ها در سلامت و نشاط باشند.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1