فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته های اهلبیت رو باور داشته باشیم
🎤 #حجه_الاسلام_کمیل_پهلوان_زاده
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۶۹
راوی:حمید فضل الله نژاد
از قول آقای عبدالحسین برزیده
🌿"برنامهء علمدار"
از روايت فتح تهران تماس گرفتند. خواستند كه برويم و درباره شهيد سيد مجتبي علمدار فيلم تهيه كنيم. گفتم:((يعني چی!؟ آقا سيد كه زنده است. برويم براي او فيلم تهيه كنيم؟! همین يكي دو ماه پيش بود كه برنامة روايت فتح، مصاحبه ايشان را پخش کرد.)) گفتند:((ایشان شهيد شده اند.))با تعجب پرسيدم:((چطور؟!))گفتند:((آقا سيد مجتبي علمدار جانباز شيميايي بودند.))من آن موقع مشغول کار بر روی پروژه شهید جهان آرا بودم. آمدم و فیلم مصاحبه سید را دیدم. بعد هم گروهي را آماده كردم و رفتيم ساري. ابتدا به سراغ لشكر 25 رفتيم و خودمان را معرفي كرديم. گفتيم ميخواهيم درباره سردار شهيد، سيد مجتبي علمدار، فيلم تهيه كنيم. به ما گفتند درجة سيد سردار نبوده، او سروان بوده. با خودم فكر كردم كه روايت فتح درباره سرداران فيلم تهيه ميكند، نه ... کسی زیاد تحویل نگرفت. پس از مدتی با ناراحتي برگشتيم تهران. به روايت فتح اعلام کردم كه ادامه نميدهيم.
شب آمدم خانه، نيمه هاي شب خواب عجیبی ديدم. دو نفر سيد با لباس سبز به سمت من آمدند. به من گفتند:((رفتي به جايي تا از نوادگان ما فيلم بگيري، اما برگشتي؟!))با ترس از خواب پريدم. به آنچه در خواب ديده بودم فكر ميكردم. رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. دوباره خوابيدم. همان خواب دوباره تکرار شد. صبح اول وقت رفتم روايت فتح. گفتم ميخواهم برای سید کار کنم. تعجب کردند. وسایل سریع آماده شد، به همراه عوامل حرکت کردیم.در ساری دوباره همان مسائل پیش آمد. کسی همکاری نميکرد! در همان محل لشکر 25 نشسته بودیم که یکی از دوستان آقا مجتبی مجید کریمی آمد! گفت:((در خواب سید را دیدم که گفته برو لشکر. بچه های روایت فتح منتظر کمک هستند. برو کمکشان کن.))رفتیم با خانواده شهيد علمدار ديدار كردیم. رفقای او هم جمع شدند. بعد به همراه گروه رفتيم و از شب تا نزدیک صبح برنامه ضبط كرديم. خیلی عجیب بود. همه خاطرات او زیبا و در عین حال غم بار بود.برگشتیم تهران. برنامه در چهار قسمت آماده شد. بعد از مدتي دوباره از روایت فتح با من تماس گرفته و گفتند:((اگر اين چهار قسمت را پخش كنيم، هشتاد درصد بينندگان به شدت متأثر ميشوند. بهتر است آن را كم كنيد.)) ما هم صحنه هايي را كه ممكن بود مردم را ناراحت كنند كوتاه كرديم. بنابراين تبديل به دو قسمت شد. وقتي توسط روايت فتح برنامه علمدار پخش شد، خيلي از دوستان شهيد سيد مجتبي علمدار، كه در شهرستان هاي ديگر بودند و از شهادت او خبري نداشتند، متوجه شدند و مثل سيل به سمت ساري سرازير شدند.این برنامه یکی از پرمخاطب ترین برنامه های آن سال بود.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🌺 امام صادق (ع) میفرمایند:
✍کسی که در راه برطرف ساختن نیاز برادر خود قدم بردار، مانند کسی است که سعی میان صفا و مروه به جای آرد.
📘 تحت العقول ص۳۰۳
ابراهیم هادی اگر پولی دستش می رسید سعی می کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین قانع بود، اما تا می توانست به دیگران کمک می کرد. در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت، او از پهلوان های قدیم بود و هر بار به مغازه او می رفتیم، برای ما از زورخانه های قدیم تعریف می کرد.
ابراهیم هر بار به بهانه ای به مغازه ی او می رفت و از او خرید می کرد. ما را هم با خودش می برد تا لااقل درآمدی نصیب این پیرمرد شود.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۲
🆔 @Ebrahimhadi
💠کلام او💠
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ
السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ
الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ
اوست خداى يكتا كه معبودى جز او نيست، فرمانروا، منزّه از هر عيب، سلامت بخش، ايمنى بخش، مسلّط بر همه چيز، قدرتمندِ شكست ناپذير، صاحب جبروت و كبريايى. منزّه است از هر چه براى او شريك قرار مى دهند.
✅سوره حشر آیه 23
✍هوا؛با هوای او خوب میشود❤️
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۷۰
راوی: حمید فضل الله نژاد
🌿"فاتح دل ها"
مدتي بود كه در ميدان منتظر مسافر بودم، حالا كه ميخواستم بروم نميتوانستم تكان بخورم! ده تا تاكسي جلو و پشت سرم ايستاده بودند. همان حين متوجه جواني كه چفيه دور گردنش انداخته بود شدم. انگار اهل آبادان بود. به همراه يك ساك كوچك به سمت من آمد. زد به شيشة ماشين. شيشه را پايين كشيدم و گفتم:((بفرماييد.))گفت:(( من را تا آرامگاه ميبرید؟)) نگاهش كردم و گفتم:((بله، بفرماييد.)) تا نشست توي ماشين چشمش به عكس سيد افتاد كه چسبانده بودم روي شيشه. دستي روي آن كشيد و شروع كرد به گریه کردن.تعجب كردم و گفتم: ((آقا، قضيه چيه!؟)) گفت: ((من این سيد را نميشناختم. يك ماه پيش رفتم شهر قم، داخل پاساژ چشمم افتاد به عكس ايشان. ناخودآگاه به سمت آن عكس كشيده شدم. چهره معصومانه ای داشت. رفتم داخل مغازه. عكس و نوارهاي مداحي سيد را خريدم. شب و روزم شده بود گوش دادن به نوارهاي مداحي سيد. شبي در خواب سيد را ديدم كه به سمت من آمد. دعوتم كرد كه سر مزارش بيايم و زيارت عاشورا بخوانم. به سيد گفتم:((من اصلا تا حالا شمال نرفته ام. چه جوري بيام و پيدایت كنم. گم ميشوم.)) نرفتم و فراموشش كردم. چند وقت بعد دوباره به خوابم آمد و گفت: ((چرا نميآيي سر مزارم؟!))از خواب كه بلند شدم سريع وسايلم را جمع كردم و راه افتادم. توي راه خوابم برد. ماشین هم داشت از ساری عبور ميکرد. سيد آمد و تكانم داد و گفت:((پاشو رسيدي.)) ناگهان چشم هايم را باز كردم. همان موقع راننده گفت: ((ساري جا نمونيد.)) سریع پياده شدم و راه افتادم. ناخواسته به سمت ماشين شما آمدم. وقتي گفتم پسردایی و داماد خانواده سید هستم تعجبش بيشتر شد. رساندمش آرامگاه. بعد ماندم و گفتم:((شما زيارت عاشورا بخوان من منتظرم. بايد برويم منزل سيد.)) گفت:(( اصلا غير ممکنه.))ِ گفتم :((درِ خانه سيد به روي كسي بسته نیست چه برسد به اينكه خودش دعوت كرده باشد.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سال 1374 بود. از پخش فيلم مصاحبه سيد مجتبي توسط روايت چند روزي ميگذشت. با سيد از خيابان جمهوري اسلامي ساري عبور ميكرديم. سید داخل مغازه ای شد. مأمور راهنمايي و رانندگي به سمت من آمد و سلام كرد. بعد سيد را نشان داد و پرسيد:(( اين آقايي كه با شما هستند، چهره شان براي من خيلي آشناست. فكر ميكنم ايشان را جايي ديده باشم.))گفتم: ((شايد در مسجد ديده باشي.))گفت:من اصلاً مسجدي نيستم.))گفتم:((شايد در مراسمي او را ديده اي.))گفت: (( من اصلاً اهل اينجور جاها نيستم.))خنده ام گرفت و به شوخي گفتم:((نكنه در تلويزيون ديدي!؟))گفت: ((بله! بله! درسته. چقدر قشنگ صحبت كرد. چند روز پيش بود. در برنامة روايت فتح درباره شلمچه مصاحبه كرده بود و تلويزيون هم آن را پخش كرد.)) با این مأمور رفیق شدیم. خلاصه گذشت تا اينكه ... ده روز بعد از شهادت سيد آن مأمور راهنمايي و رانندگي دوباره مرا ديد و گفت: ((خدا سيد را بيامرزد! تا حالا در تشييع پيكر هيچ يك از شهدا شركت نكرده بودم. اصلاً خوشم نمي آمد! آن روز جايي بودم كه با من تماس گرفتند و گفتند آماده باش است. بايد سریع ميرفتم. با ناراحتي پرسيدم كه چه خبر شده؟ گفتند قرار است شهيد تشييع كنند. گفتم: ((باز هم شهيد؟!)) پاسخ دادند: اين دفعه شهيد سيد مجتبي علمدار است. رنگ از چهره ام پرید. نميدانم چگونه ولي سريع لباس پوشيدم و در تشييع او شركت كردم. سيد واقعاً چهره معصوم و مظلومي داشت. او نظرم را درباره ي شهدا عوض کرد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دو سه سال بعد از شهادت سيد مشرف شدم به مشهدالرضا(ع) .در راه به شهری رسیدم. براي رفع خستگي نگه داشتم. در خواب و بيداري بودم كه متوجه شدم عده اي دارند درباره ي تصویر سيد مجتبي که پشت شيشه زده بودم صحبت ميكنند.خوب گوش كردم. ميگفتند:((اين عكس شهيد سيد مجتبي علمدار، بريم عكس را ازش بگيريم. ديدم خجالت ميكشند جلو بيايند. بلند شدم و شيشه ماشين را پايين كشيدم و اما باز خجالت ميكشيدند. شروع به احوال پرسي با آنها كردم. گفتم: ميخواهيد اين عكس را به شما بدهم؟ آنها بسيار خوشحال شدند بعد عكس را برداشتم و به آن جوانان دادم. با خودم فكر كردم، اینجا كجا، ساري كجا. این بچه ها از لحاظ سني به سيد مجتبي نزديك هم نيستند اما چگونه ... البته ميدانم براي شهيد و شهادت حد و مرزي وجود ندارد. اما سيد از همان لحظه شهادتش، مانند زماني که در دنیا زندگی ميکرد فاتح دلها شده بود.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@Ebrahimhadi-eshgh-emam-0.mp3
4.33M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۱۱۹
موضوع: به عشق امام زمان(عج) گناه نکنیم
سخنران: حجه الاسلام محرابیان
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
#کلام_شهدا 🌷
دنیا پوچ است و ما باید برای آخرت توشه بگیریم. از مسجد و نماز و حمایت و اطاعت از امام غافل نشوید.
برادرانم! بروید به دنبال فرایض دینی راه و سلوک امیرالمؤمنین علی(ع) نهضت خونین سیدالشهداء، که انسان را به حرکت در مقابل حق علیه باطل در می آورد، عشق امام حسین(ع) را در قلب خود شعله ور کنید.
#شهید_یاسر_بهشتی🌹
یــادش بــا صــلـــوات
🆔 @Ebrahimhadi
❤️ #دلنوشته ❤️
بسم رب شهدا و صدیقین
سلام داداش ابراهیم،قشنگ ترین هدیه خدا،رفیق همیشگی من
داداش ابراهیم دلم خیلی تنگه برات،خودمم نمیدونم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!عکست همیشه جلوی چشمامه، هرثانیه ارامش نگاهت بهم منتقل میشه...ولی باز نمیفهمم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!!!
رفیق انقد دلم میگیره وقتی هرطرف نگا میکنم اثری از مرام تو دیگه نیس...کاش یکی توی این دنیا انعکاس زیبایی های توبود
کاش یکمی شبیه تو بودم تا بتونم وقتی تو اسمون زل میزنم به امید اینکه نگاهت به منه بهت بگم دیدی ایندفعه تونستم!!!
کاش حداقل بال و پر بهم میدادی که پربکشم سمت خودت...یجایی تو اسمونا
هربار نگام به اون بالا میفته به هرکی کنارم باشه میگم نگا....داداش ابراهیمم اون بالاس..
دلم یه نگاه قرص از تو میخواد دلم میخواد هر روز و هر روز بهم نشون بدی که حواست بهم هس...
دلم میخواد دلم قرص باشه به نگاه همیشگیت
میگم اگه ما شیطنت میکنیم یوقت دلخورنشیا
محض جلب توجهه که خودت دوباره برمون گردونی
دعاکن برامون یهو از اونور بوم نیوفتیم
داداش ما که هرکاری میکنیم تا به همه بفهمونیم این داش ابرامی که ما میگیم از صدتارفیق پایه تره!!!
رفاقت باهاش شبیه حس بستنی یخی تو اوج گرمای تابستونه ک میخوری و میگی اخیییش...یا شبیه بغل کردنای پرعشق مامان ک بهت انگیزه میده...کسی گوشش بدهکار نیس
خودت بهتر میدونی چقد میخوایم این کتاب رو به زور به خورد ملت بدیم تا مثه ما یه حس اخییییش همیشگی داشته باشن
ولی میدونی...من تازه فهمیدم تا خودت نطلبی نمیشه...
داش ابرام رفاقت باتو بهترین هدیه خدابود
و دراخر میخوام بگم خدایااااا دمت گرمممم که همچین رفیقی سر راهمون گذاشتی که یقمونو بگیره پرت کنه تو بغل خودت...
شکرت که این اقا ابراهیم و افریدی
راستی داش ابرام...اونطرفم رفیقات و سرکارمیذاری؟
نمیشه ماروهم شوخی سوخی سرکارمون بزاری..سفارش کنی مهربزنن رو پیشونیمون که فلانی ادم شد...
شاید مارو اشتباه گرفتن نوشتن تو لیست کسایی که ادمشون کردی و از کوچه پس کوچه ها کشوندی شون تو بغل خدا..
خلاصه بعد همه این حرفا..دعابرامون یادت نره...❤️رفیق شهیدم❤️
#ارسالی_اعضا
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۷۱
راوی : ص ع _ از شهر خوی
🌿"رسول دل"
آقا سيد مجتبي علمدار را خيلي اتفاقي شناختم. زمستان بود. براي خريدن نوار يكي از مداحان به نمايشگاهي كه در شهرمان داير بود رفتم. نوار حضرت ابوالفضل(ع) آن مداح را خواستم. فروشنده نواري به من داد با عنوان شهيد علمدار. چون آقا ابوالفضل(ع)هم علمدار بودند فكر كردم همان است و خريدم. وقتي آن را در خانه گوش دادم متوجه شدم مداحي ناشناس براي خانم حضرت رقيه(س)ميخواند. از آنكه نوار اشتباهي خريده بودم دمق شدم. ولي با اين حال، آن مداح ناشناس صدايی بسیار دلنشين داشت. چند روز بعد كاملاً اتفاقي برنامه ي روايت فتح را دیدم. موضوع برنامه شهيد علمدار بود اما از آن روز نام شهيد را فهميدم كه نوار از چه كسي است.علمدار در گوشه بايگاني ذهنم خاك ميخورد تا...دلم با خدا بود. ولي نميدانم كدام قدرت شيطاني مرا از رفتن به سوي خدا
بازميداشت! در خواندن نماز كاهل بودم. يك روز ميخواندم و دو روز نمازم قضا ميشد.اين بدتر از هر سرطاني دلم را احاطه كرده بود. سعي ميكردم با گوش كردن به نوارهاي مذهبي و رفتن به مجالس دعا هر طوري كه ميشد دلم را شفا دهم،اما نشد.سال 1377 در اثر تصادف پايم شكست. درمانش طولاني شد. از طرفي همان سال در مرحله اختصاصي كنكور هم قبول نشدم. و اين ضربه ي روحي شديدي بر من وارد كرد.ايمان ضعيفي داشتم؛ ضعیف تر و بدتر شد. كاهل بودن در نمازم تبديل شد به بي نمازي كامل! ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. يك بار هم مسجد نرفتم حتي در شب هاي قدر. روزها و ماه ها پشت سر هم ميگذشت و من...شبی در خواب ديدم مجله اي در مقابل من هست. تيتر روی آن نوشته بود: آخرين وسايل به جا مانده از شهيد علمدار به كسي كه محتاج آن است به قيد قرعه اهدا ميشود. مجله را خريدم و با تعجب ديدم، وسايل سیدمجتبی به من رسيده است. شيشه اي عطر، تكه اي گوشت مرغ كه نوشته بودند ته مانده ي آخرين غذاي آقا سيد است. به همراه چند قطعه عكس و دست نوشته. بارزترين عكس، عكسي بود كه در آن آقا سيد روي زمين كربلا دراز كشيده بود و خون از سرش به زمين ريخته بود. با خودم گفتم سيد كه در جبهه شهید نشده؟! لابد ميدانست كه عاقبت كارش شهادت است. برای همين اين عكس را براي آلبوم شهادتش گرفته.تا آن روز حتي يك قطعه عكس از آقا سيد نديده بودم. فقط همان برنامه ي روايت فتح بود كه آن هم جسته و گريخته ديده بودم. تكه ي گوشت را خوردم. كمي از عطر را كه به گمانم رنگ قرمز داشت به لباس هايم زدم.با صداي مادرم از خواب بيدار شدم. وقت نماز صبح بود. ولي من كه به بي نمازي عادت كرده بودم به اتاق ديگري رفتم تا بخوابم. اما... حال عجيبي پیدا کرده بودم. اما هرطور بود خوابيدم. دوباره خواب ديدم، درست زير همان عكس آقا سيد نوشته بودند:((تو خواب نيستي، تو بيداري، اين بيداري است. از خواب پریدم و مشغول نماز شدم. نزديك محرم بود. آن ایام انگار نيرویی از درونم مرا به سمت خدا هل ميداد. نماز برايم چنان حلاوتي پيدا كرد كه آن را نميخواستم با هيچ لذتي در دنيا عوض كنم. دلم عاشق نماز شد و نماز برايم طعم ديگري يافت. براي اولين بار در تمام عمرم، محرم و صفر ميهمان زيارت عاشوراي امام حسين(ع) شدم. ايام فاطميه دلم غريب شد. انگار تمام صحنه هاي مصيبت بي بي دو عالم جلوی چشمانم پدیدار ميشد. گريه هايم براي اهل بيت(ع) به خصوص خانم حضرت زهرا(س) و امام حسين(ع) حال و هواي عجيبي گرفته بود. اصلاً تا آن لحظه نميدانستم روزي به نام عرفه هم است. به واسطة نوار عرفه آقا سيد، روز عرفه و قداستش را شناختم. خدا سيد را رسول دل من كرد و به واسطه ي او مرا از منجلاب گناه بيرون كشيد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺