eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
392 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
232 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی وفرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان: #آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🕌بارگاه مطهر سیّد جلیل القدر سیّد قمی 🌍واقع در مجاورت جاده هزارجریب نکا بین روستاهای فریمک و برما زارم رود 📸 آقای میر حمید شفیعی آکردی _ از روستای آکِرد ، هزارجریب مازندران 📌 http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2812 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
#مازندران #چشمه #آب #معدنی 🟦چشمه ها و آب معدنی های مازندران 🌐http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🌍روستای تجرخیل هزارجریب مازندران 🌻روستای تجرخیل از دهستان زارم رود از توابع بخش هزارجریب نکا میباشد. 🕌امام زاده حضرت عبدالله علیه السلام . ( و مزار مشترک روستاهای لند ،پاوند،تجرخیل،بادابسر،بندبن ) 🌻۱. مُعجز بند تجرخیل 🌻۲. آبشار اُ تَره تجرخیل 🌻۳. یا استخر آب سرد ِ جلوی امامزاده 🌻۴. تنگه و درّه صخره ای تجرخی http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2811 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ کد خبر : ۳۴۵۶۸ چهارشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ فرهنگ 🐆🚶‍♀ 📜داستان واقعی و رمز آلود مینا و پلنگ! 📝داستان مینا و پلنگ ، روایتی مستند و واقعی از عشق میان انسان و حیوان ، عشق مینا ، دختری چشم قرمز از دهکده کندلوس توابع نوشهر در استان مازندران است. 🐆🚶‍♀ مینا و پلنگ 👈حدود صد و بیست سال پیش بین سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۲۸۵ شمسی ، تو یکی از روستاهای ییلاقی مازندران به نام از کوهستان های چالوس...میون جنگلهای انبوه و دست نخورده‌ی اون موقع داستانی اتفاق افتاد که شاید تو جهان بینظیر بوده. 🐆🚶‍♀ 👈این داستان عشقی بین پلنگ و دختر چشم سرخ کندلوس به اسم میناست که میتونه به یکی از زیباترین داستانهای رمانتیک جهان و یه اثر ماندگار ادبی و زیست محیطی به جهان شناسونده بشه. 🐆🚶‍♀ 👈این داستان جدای از محتوای عشقی ،از دید زیست بوم و عشق به حیوانات هم مورد اهمیته. اگه همه مثل مینا بودن، الان ببر مازندران هنوز مونده بود و شیر، یوزپلنگ و پلنگ ایرانی با شتاب بسمت انقراض نمیرفتن. 🐆🚶‍♀ 🖊من به عنوان یه مازندرانی هرجا که موقعیتش باشه این واقعه رو بعنوان نماد عشق به حیات وحش برای بقیه تعریف میکنم. 🐆🚶‍♀ 👇پیرمردها و پیرزن‌های کندولوس که تا همین اواخر زنده بودن ،هنوزم وقتی از عشق این دو تعریف می‌کردن از اندوه مینا و دردی که کشید گریه میکردن و به سینه‌شون میکوبیدن! 🐆🚶‍♀ 🌸مینای سرخ چشم توی کندلوس معروف بود. مردم بهش مینای گرگ چشم یا “ورگ چشم” میگفتن. قدبلند و زیبا و با آواز فوق العاده که معمولا کنار چشمه مینشست و آواز میخوند. دخترهایی که برای گرفتن آب از چشمه میومدن دورش جمع می شدن و به صدای دلنشینش گوش میدادن. ❤️مینا تنها و یتیم بود و تنها توی کلبه‌ش تو حاشیه ی روستا و ابتدای جنگل زندگی میکرد. البته الان با بزرگ شدن کندلوس دیگه یه کلبه منزوی نیست و الان هم خونه‌ش بصورت اثر فرهنگی بجا مونده. 📌هنوز نمیدونیم چرا مینا تنها و یتیم بود و تنها زندگی میکرده. اون هم زیبا بود و هم خیلی شجاع خیلی از جوانها عاشقش بودن ولی خیلی ها جرات نمی کردند به چشمش نگاه کنن و بچه‌های کوچیک حتی ازش میترسیدن و ازش فرار می کردن. 🌸مینا روزها معمولا میرفت جنگل و هیمه (هیزم) میاورد و موقع جمع کردنش با صدای بلند آواز میخوند. جلوی خونه‌ش هم پر از چوب‌های روی هم چیده شده بود. 🐆🚶‍♀ 🟡یه روز که مینا توی تنهایی جنگل شاید از روی ترس یا تنهایی با صدای بلند ترانه‌های سنتی مازندران رو میخوند. گویا یه دفعه پلنگ صداشو شنید و اومد پشت بوته‌ها به کمین مینا نشست، اما صدای مینا باعث شد که حتی به شکار کردن این زن فکر هم نکنه، پلنگ با همون دفعه اول مجذوب صدای مینا شد. 🚶‍♀🐆 👈دیگه از اون به بعد هر روز از پشت بوته‌ها منتظر مینا میموند تا به آوازش گوش بده. کار به جایی رسید که پلنگ به صدای مینا عادت کرد و عاشقش شد. نمیتونست شبها دلتنگ یارش نشه. بوی پای یارش رو دنبال کرد تا اینکه شب به کلبه مینا تو حاشیه روستا رسید و از روی درخت توتی که هنوزم هست بالا رفت و از پشت بام خونه‌اش صدای معشوقه‌اش رو میشنید. چندین شب اینکار تکرار شد. مینا شک کرده بود شبها کسی بالای پشت بومه ولی فقط شک باقی موند و هرگز نرفت ببینه بالای پشت بوم چه خبره. 🚶‍♀🐆 🔴تا اینکه یکی از شبها مینا از پشت بوم صدا شنید و از نردبانی که هنوزم توی موزه کندلوس نگهداری میشه بالا رفت. وقتی رسید به بالای پشت بوم یهو پلنگ جلوش ظاهر شد😨پلنگ هم انتظار دیدن مینا رو نداشت و خرناس کشید و حالت تهاجمی گرفت همین کافی بود تا مینای بیچاره از ترس بیهوش بشه! گویا پلنگ آنقدر بالای سرش نشست تا به هوش بیاد، وقتی مینا بهوش اومد نفسش تو سینه بند اومده بود و به چشم پلنگ خیره شد. 🚶‍♀🐆 👈پلنگ هم بهش خیره شد ولی مواظب اطراف هم بود، که کسی اون بالا پلنگ رو نبینه. مینا با ترس و لکنت از پلنگ پرسید: تو اینجا چیکار میکنی؟ از من چی میخوای؟ 📌پلنگ همینطوری به چشمهای سرخ مینا خیره شده بود و دیگه حالت تهاجمی نداشت. کم‌کم ترس مینا از پلنگ کنار رفت و مطمئن شد که دیگه پلنگ قصد حمله بهش رو نداره. تا اون موقع چشمای سرخ مینا باعث تنهاییش و ترس بقیه شده بود. ولی پلنگ که مینا رو دید مبهوت و حیران چشماش شد و بهش نشون داد مثل یه گربه خونگی رام میناست. 🚶‍♀🐆 مینا کم‌کم که آرامش پلنگ رو دید جلو رفت و نوازشش کرد. اونا با هم نشستن و عشقی در حال بوجود اومدن بود که شاید خودشون هم نمیدونستن تو صد سال آینده به یکی از زیباترین رمانهای عاشقانه جهان تبدیل میشه. 🚶‍♀❤️ 🐆 📍پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمیدونست! و میوه درخت عشق پلنگ بالاخره به بار نشست و مینا هم که برای اولین بار عشق واقعی رو از یه موجود دید، عاشق پلنگ شد! اون دوتا شب تا نزدیک صبح کنار هم بودن و هر کدوم با زبون خودشون با عشقشون صحبت می کردن. http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815 💥 @edmolavand ادامه👇👇
2⃣(۲) 👈نزدیک صبح، پلنگ به جنگل برگشت. مینا هم فردا دوباره به بهونه ی جمع کردن هیمه به جنگل رفت تا دوباره پلنگ رو ببینه. تو جنگل پلنگ موقع جمع کردن هیمه به مینا کمک میکرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد رو پشت پلنگ میذاشت تا از سنگینی بار کم بشه و پلنگ هم با کمال میل اینکارو براش انجام میداد. غروب مینا به خونه برمیگشت. 🚶‍♀🐆 📌پلنگ هم هر نیمه‌شب به دهکده کندلوس میومد و یک راست پیش مینا میرفت. مینا هم هر شب منتظر میموند که پلنگ بیاد. اونا روز به روز بهم وابسته‌تر میشدن و بهم عادت کردن. هر دو در کنار هم بودن... 🚶‍♀🐆 🌸مینا از ته دل به پلنگ دل باخت و همیشه نوازشش میکرد و میبوسیدش و براش آواز میخوند. 🌨 👈تا اینکه زمستون اومد و برف سنگین همه جا رو سفیدپوش کرد. مردم کندلوس هر روز صبح ردپای پلنگ رو روی برفها میدیدن و براشون خیلی عجیب بود این ردپا چرا یک راست به خونه مینا ختم میشه؟  ولی مینا آسیبی بهش نرسیده و هر روز خوشحال تر از روز قبله. مردم کندلوس رد پای پلنگ رو خوب میشناختن ولی هنوز کسی خود پلنگ رو ندیده بود و مینا هم که از مردم و حرف مردم خبر داشت، هیچی نمیگفت. 🚶‍♀🐆 📌تا اینکه ننه خیرالنسا یکی از دوستهای نزدیک مینا که همسایه‌ش بود یه شب که خوابش نمیبرد از خونه اومد بیرون که قدم بزنه. وقتی که بیرون اومد صدای آواز مینا رو شنید. پیش خودش گفت چه بهتر، مینا هم که بیداره. میرم پیش مینا. وقتی پیش خونه مینا رسید. مینا رو دید که نشسته و به دیوار تکیه داده و با یه تکه چوبی که تو دست گرفته بود بازی میکرد و آواز میخوند، یهو دید جلوی مینا یه پلنگ غول پیکر نشسته و اصلا بنظر نمیاد که عصبانی باشه و داره مینا رو نگاه می‌کنه!! 🚶‍♀🐆 📍خیرالنسا که محو صحنه ی پیش روش شده بود، آروم و محتاط به خونه‌ی خودش برگشت و این اتفاق رو پیش خودش نگهداشت. تا اینکه بعد از مدتی خود مینا داستان رو بهش گفت. 🚶‍♀🐆 💞پلنگ که شیفته ی چشمای سرخ مینا شده بود هر شب میومد پیشش غافل از اینکه مردم از رفت و آمد یه پلنگ بزرگ به ده آگاه شدن. 👈مردم شبا کمین می کردن پلنگ رو ببین. بعضیا هم با تفنگ منتظرش بودن. ولی یواش یواش متوجه شدن این پلنگ که شبها رد پاش تو روستا پیدا میشه خطری برای کسی نداره و عاشق میناست. 🚶‍♀🐆 👈خیلیا از کشتنش منصرف شدن. خیلی ها هم میترسیدن شبها بیرون برن. اونایی هم که پلنگ رو دیدن به بقیه هم گفتن ولی این اتفاق بقدری عجیب بود که کسی باور نمیکرد! تابحال کسی ندیده بود یه پلنگ وحشی با یه دختر دوست بشه. 🐆 👈پلنگ هم گاهی شکارش رو خانه مینا میاورد. ظاهراً همه چی خوب بود، ولی این تازه اول ماجرا بود... 👇👇 🟠پسرهای جوون ده که مینا رو دوست داشتن پلنگ رو جای رقیب میدیدن. یکی از اونا هر شب تا پشت در خونه مینا میرفت تا سایه‌ی مینا رو روی پنجره ببینه و اینکه هر شب تا دیر وقت فانوس خونه مینا روشن بود براش عجیب بود، فکر میکرد که مینا هم عاشق اونه و به خاطر اونه که بیخوابه. غافل از اینکه مینا رو تا اواسط شب میدید ولی مینا نور خونش رو تا دم صبح روشن نگه میداره تا پلنگ بیاد. 🔸تا اینکه فهمید داستان مینا و پلنگ واقعیته! و از ترس دیگه اون طرف‌ها نرفت. 🚶‍♀🐆 🔲پلنگ دیگه یکی از اهالی کندلوس شده بود. بعضی از فامیل مینا هم از روی خجالت سعی میکردن که این عشق غیرطبیعی رو مخفی نگهدارن. 💖یه مدت گذشت تا اینکه تو روستای کناری کندلوس یعنی عروسی یه دختر به اسم آهو خانم بود. همه اهالی کندلوس به عروسی دعوت شده بودن. 👈دخترها و زنهای ده از روی دلسوزی واسه مینا که تنها زندگی میکرد یا از روی ترس که مبادا با پلنگ تنهاش بذارن اونو به زور و اصرار به عروسی بردن، مینای یتیم لباس نویی نداشت و از طرفی تو بطن عروسی، دلش تو کندولوس جا مونده بود میدونست حتما پلنگ امشب میاد. 👇 توی شب عروسی بیشتر مردا تفنگ به دست بودن و خطر پلنگ رو تهدید میکرد. مینا میدونست پلنگ حتما رد بوی اونو میگیره و به نیچکوه میاد. همین اتفاق هم افتاد شب پلنگ به روستا اومد ولی مینا رو پیدا نکرد. بوی مینا رو دنبال کرد و به طرف روستای نیچکوه راه افتاد. 🐆 📌وقتی نزدیک ده رسید سگهای ییلاقی که خیلی بزرگ بی باک و قوی هستن بهش حمله کردن. پلنگ بعد از جنگ و درگیری خونی و زخمی شد. با این حال خودشو به روستا رسوند و به خونه‌ی عروس رسید که مینا رو ببینه... حیوون زخمی و بیچاره سرشو از پنجره اتاق عروس به داخل برد و با نعره‌ مینا رو صدا زد. 🚶‍♀🐆 💥 @edmolavand http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815 ادامه👇👇
(۳)3⃣ 👈زنا که اونجا مشغول کارهای خودشون بودن ،با جیغ زدن و فریاد از اتاق فرار کردن. بعضی هم از حال رفتن. مردا هم که دستپاچه شده بودن تفنگ به دست به پلنگ حمله کردن و بهش شلیک کردن پلنگ به سمت تاریکی شب برگشت و فرار کرد. ولی موقع فرار بهش تیر زدن. 🐆 📌مجلس عروسی تا ساعتی بهم خورد و همه می ترسیدن پلنگ دوباره برگرده. زنها پچ پچ کنان مینا رو به هم نشون میدادن و سر تکون میدادن. یکی از فامیلای مینا که از ریش سفیدای کندلوس بود سعی کرد مهمونی رو آروم کنه. 👈مهمونها و زنهای ترسیده رو دلداری داد و برای اینکه مردم نیچکوه از عشق مینا و پلنگ خبردار نشن و این باعث خجالت فامیل نباشه، به مهمونا گفت: پلنگ بخاطر گرسنگی به نیچکوه اومده و جای نگرانی نیست. 👈یکی دو ساعت بعد از فرار پلنگ از نیچکوه، مجلس دوباره راه افتاد و دوباره همه مشغول رقص و قلیون و چای و چپق شدن و درباره ی اینکه چرا پلنگ به روستا اومد با هم حرف میزدن. تو این بین یکی از جوون‌ها که اتفاقا رقیب عشقی پلنگ بود، گفت من مطمئنم پلنگ رو زدم. ولی همه این حرف رو گذاشتن به حساب حرفهای پا منقلی. فکر نمیکردن که پلنگ کشته شده باشه یا تیری خورده باشه. 🐆 📌فردای عروسی یکی از جوونا کاسه‌ای از خون پلنگ رو توی چاله ای از برف نزدیک کندلوس دید. که به قول کشاورزای کندلوس (رنگ خونش مثل گل شقایق بود. از قدیم می گفتن رنگ خون عاشق با خون بقیه فرق داره. خون عاشق هرجا که بریزه گل در میاد.) 👈این خبر به سرعت تو کندلوس پیچید و به گوش مینا هم رسوندن. 🌸! وقتی که فهمید پلنگ شاید مرده باشه آن چنان سر و صدا و شیون و زاری تو کندلوس راه انداخت که همه ی مردم ده حیرت زده و مبهوت شدن. 📌مینا مدام نام پلنگ را صدا میزد و به سر و روی خود می زد! کسی هم جرات نمی کرد نزدیکش بره. اون یکپارچه خشم و آتیش بود. 📌صدای آه و ناله‌های این زن تا آخر عمر کسایی که این صحنه رو دیده بودن تو گوششون مونده بود و هنوزم پیرمرد و پیرزن‌های کندلوس که اون موقع بچه بودن یادشونه و با یادش اشک می ریزن. 👈همه ی مردم ده از غم کشته شدن پلنگ ناراحت بودن و بعضی هم گریه میکردن.👈 شنیدن شیون از ته دل مینا به لرز افتاد و به جنگل فرار کرد و دیگه هم برنگشت و هیچ کس هم اونو ندید! 👇👇 البته میگن سالها بعد یه مرد اونو توی “غار پریان” دیده بود. مینا! موهاش خیلی بلند شده بود به طوری که روی دوشش ریخته بود و با دیدن مرد کندلوسی فرار کرد! 🐆 👈مردم روستا تا ۳ روز همه جا رو گشتن تا شاید لاشه ی پلنگ یا پلنگ نیمه جان رو پیدا کنن و نجاتش بدن تا مینا رو آروم کنن. حتی تا نوک کوه اون منطقه هم بالا رفتن. ولی رد پای پلنگ... یه جا روی برفها گم میشد. 🐆 📌مردم هرگز لاشه پلنگ رو پیدا نکردن. 👈بعضیا شایع کرده بودن که شاید خود جوون رقیب پلنگ، لاشه پلنگ رو پیدا کرده و با خودش به جنگل برده. 📌در هر صورت مینا لباس عزای سیاه پوشید و خانه نشین شد.🖤 📌مردم که دیگه همه از این عشق غیرعادی خبردار شده بودن دسته دسته از روستاها و خونه‌های اطراف برای دلداری و تسلیت میومدن خونه ش و همراه با اون گریه می کردن. 🥀مینا تا آخر زمستون خودشو تو خونه زندانی کرد. فامیلاش گاهی براش غذا میاوردن. 👈تا اینکه زمستون تموم شد. تو یکی اولین روزهای بهار و جشن نوروز، صبح زود مه بسیار غلیظی کندلوس رو بلعید. طوری که نقل میکنن هیچکدوم از مردم ده تو عمرشون چنین مه‌ایی ندیده بودن. وقتی مه اومد مینا در خونه ش رو باز کرد و بیرون اومد. مردم با تعجب نگاهش میکردن ولی اون مات جنگل بود و به حرف کسی جواب نمیداد. 👈بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو جنگل و لای مه گم شد. 📌مردم روستا فکر میکردن که شاید اون میخواد به زندگی عادی برگرده و شاید رفته جنگل برا خودش هیمه (چوب) بیاره. اما ظهر شد اون نیومد شب هم شد و مینا برنگشت. مردم و بستگانش نگرانش شدن. تصمیم گرفتن برن دنبالش، مشعل و فانوس روشن کردن و تو تاریکی شب تا صبح توی جنگل دنبالش گشتن. 🟡ولی مینا پیدا نشد. 📌تا چند روز فوج فوج آدم بود که جنگل رو دنبال ردی از مینا میگشتن ولی مینا هرگز پیدا نشد. 💥 @edmolavand http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815 ادامه👇👇
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ (۴) 4⃣ 📜 و 🖊از همون روز به بعد افسانه‌های مردم شروع شد. 👈همه ی مردم کندولوس آن زمان تا پایان مرگ میگفتن از خونه متروک مینا صدای و ساز او آواز میاد، وقتی از جلوی خونه‌ش میگذشتن جرات نداشتن توی خونه رو نگاه کنن. 📌بعضیا که کلا میگفتن پلنگ اصلا پلنگ نبوده یه جن یا همچین چیزی بوده در لباس پلنگ. 👈دوست نزدیکش خیرالنسا تا مدتها به جنگل میرفت تا مینا رو پیدا کنه، حتی شایع شده بود که پیدا کرده. ولی اون انکار میکرد و همیشه تا پایان عمر با نام و یاد مینا گریه میکرد. 📌اینم شایع شده بود که پلنگ زنده مونده بود و برگشت که مینا رو با خودش به جنگل ببره تا همیشه با هم زندگی کنن. ⏰۴۰ سال بعد یه جوان گفت که تو جنگل یه پیرزنی دیده که موهای بلند داره و چشمای سرخ. وقتی مینا رو تو جنگل دید خشکش زد و نمیتونست حرف بزنه. مینا هم با دیدنش فرار کرد. 👇👇 اون جوان بعد از برگشت به روستا، لکنت زبون گرفت و چند روز مریض شد تب کرد و با همون تب مرد! 🌸مینا برای همیشه رفت و فقط داستانش بجا موند، 👈 اون نشون داد که عشق می‌تونه رام کننده وحشیگری باشه. 👈مینای سرخ چشم یا ورگ چشم ( ورک به زبون مازندرانی معنیش گرگه، حتی هیرکان هم در اصل ورکان بوده بعد شده هیرکان‌ یعنی گله‌ی گرگها). 📌به مردمی که با دیدن هر درنده ای فقط سریع میخوان بکشنش... یاد داد که میشه بین انسان و حیات وحش دوستی و عشق باشه. 🛖خونه ی مینا تا به امروز توی کندلوس بجا مونده و جهانگردان و ایران گردای زیادی به دیدنش میرن. 🌐منبع: مجله دلگرم؛ https://www.delgarm.com http://khabaremazandaran.ir/Home/Details/34568 http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
19.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🧕💞 🐆 📜داستان مینا و پلنگ روستای  کندلوس استان مازندران ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🧕💞 🐆 #داستان #کندلوس #مینا_پلنگ 📜داستان مینا و پلنگ روستای  کندلوس استان مازندران #مازند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ "شعر نو : مینا بختیاری - مینا و پلنگ" https://shereno.com/75294/68990/608810.html 🐆🚶‍♀ 📜مینا و پلنگ ۱۴۰۰/۱۲/۴  شماره ثبت ۶۰۸۸۱۰  آن شبی که بر بام خانه ی مینا آمدی    با عشق آمدی آخ که چه زیبا آمدی میرسید از خانه ی معشوق بوی زلف او مستی کردی و در پی ان با شجاعت آمدی نغمه ی دلنشین عشق دل و دینت ربود به دنبال دو چشم قرمز مفتون و زیبا آمدی انقدر دلدادگی کردی و دل بردی از او شیفته ی عشقت که شد سالها پنهان آمدی در شبی برفی ردپای عشق شد اشکار وای بی مهابا با دلی پاک به دیار عشق دیرین  امدی قصه ی عشق تو و مینا نداشت پایان خوش میدانستی و باز هم پی بوییدن آن گل مینا امدی رقیبان‌ در پی شرحه شرحه کردن گل روی تو اما تو برای دیدن چشمان نافذ امدی تیره بختی در شبی مینا ز روستا دور شد بوی زلفش را گرفتی در ره عشق آمدی رقیبان تیر ها بر روح و جسم تو زدند توان صبر نداشتی و به دنبال مینا آمدی ز خون عشق پاکت  گل دمید مینا دید فکر کردی دور شدی اما با یادت آمدی صبح بهاری امد و مه شد تمام کندلوس مینا به دنبال پلنگ اینبار به جنگل  آمدی 🖊مینا بختیاری http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2816 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🧕💞 🐆 #داستان #کندلوس #مینا_پلنگ 📜داستان مینا و پلنگ روستای  کندلوس استان مازندران #مازند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 📜مینا و پلنگ 🐆🚶‍♀ ۱۳۹۴/۹/۱۹  شماره ثبت ۳۹۹۱۴۲  قصه خامبه بارم از اون قدیما از عاشقی پلــــنگ و مــینا خامبه بارم از آسونک مینا و پلنگ داستان قدیمی و عاشقانه قشــنگ حدد صد سال پیش مینای کندلوسی تنها و هنوز نکرده وه عــــاروســــی اون موقع که هیچکس ندوسته کندولسه مینای تنــها ونه صدا دهکده ی عاروسه جنگل جا رسیه شیه مــــــوزی دار بن عاشقی و تنهایی وه خونسته ونـــــه بن بهار بمو جنگل بَیِه ســـــبز و رنــــگی مینا موزی وه خونسته چنده قشنــــگی میــــــــنا کــه ســـــرخ چش دوسه مـــــــــوزی داره وه بلند بلند خونسته بــــمو صدای بشکستن چـــــــــــو حـــــــــــروم بَیِه ونه چــــش خـو راست بَـــــیِه صــــــــــدای گردی دل دره پاره وونه ، دنیا بَیِه یتا خوردی پیدا نیه صـــــدا و مینای دل بَییته بورده سره شه دلِّ ره دپــــــــیته سه پنج روز بورد و میــــــنا منتظر جنگل بیینه ونـــــه وه خـــــــطر **** **** **** اِسا پلنگ بیی بیه مینای عـــــاشق مینای صدا ره خواسته پلنگ عاشق بهار ماه بورده و مینا و پلنگ قصه شروع بیه وشـــــــونه درد و داغ از نـــــــو بــــیه میـــــــنای تـــرس و رســوایی پئیز زوئه آهنگ جــــــــــدایی پاییز و غم و دار خـــــــــاشکی جوان ریکا بییه پلنگ رقیب یواشکی زمستون بمو و پلنگ دیگه ترسیه ونه درد تا کله چوی مینا رســـیه مینا دلخور و غمگین از پلـــــــــــنگ فکر کرده بی وفا هسته و مینا نیه قشنگ شو که بیه پلنگ ترسون و لرزون بیه میـــــنای بوم پــــــاسبون مینا وره بورده کله چوی دلــــه جوان دل پاره بیه این میان دله زمستون بیه و ورف و ســــــــــرد همسایه عاروسی و دهکده دله دنیه یتا مرد پــــــــــلنگ دل بــــیـــیـــتـــــــه ونه غصه دار صــــــــدا دپیـــــــــــته مـــــردم هاکردنه پـــــلنگ دنبــال مینا ببیه بیهوش و دکته ونه گس و بال پلنگ زخمی بورده جنگل مـــــیون شل بیه و تیفنگ به دست اون جوون بزه تیره ره ، پلنگ چشما به راه مینای دل برمه و کنده ونگ وا اینجه هسته امه قصه شروع وونه تموم عاشقای دل کــــــئو وونه 🐆🚶‍♀ 💌پلنگ: آخ نزن تیر ره مینا نیمو هنوز دل برمه دانه مینا نیمو چتی من فرار هاکنم آخ مینا نیمو تموم بیه مه داستان و مینا نیمو مه چش اسری و مینا نیمو تموم بیه مه اسیری و مینا نیمو صواحی تا نماشون برمه آه مینا نیمو آخ نـــــــرن تیر ره مینا نیمو در بوره مه جان آخ مینا نیمو تموم بیه مه داستان آخ مینا نیمو عاشقی هاکردمه مینا جان ، آخ مینا نیمو تموم بیه مه داستان آخ مینا نیمو در بورده مه جان آخ مینا نیمو تموم بیه مه داستان آخ مینا نیمو 🖊مهرداد جعفرزاده اطربی هفدهم آبان ماه ۱۳۹۴ خورشیدی ( هجدهم تیرما سال ۱۵۲۷ طبری ) تبریز برگرفته از داستان مازندرانی مینا و پلنگ به روایت آقای هادی سیف https://shereno.com/49325/44005/399142.html http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2817 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ #شعر 📜مینا و پلنگ 🐆🚶‍♀ ۱۳۹۴/۹/۱۹  شماره ثبت ۳۹۹۱۴۲  قصه خامبه بارم از اون قدیما از عاشقی
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 📝برگردان روان فارسی : میخوام داستانی بگم از اون قدیما از عاشقی پلنگ و مینا میخوام از افسانه (داستان) مینا و پلنگ بگم یه داستان قدیمی و عاشقانه ی جالب حدود ۱۰۰ سال پیش دختری کندلوسی* به نام مینا زندگی میکرد که هنوز مجرد بود و ازدواج نکرده بود میرفت جنگل و زیر درخت بلوط می نشست و از عاشقی و تنهایی برای درخت بلوط میخوند وقتی که بهار اومد طبیعت زنده شد و سرسبز و همچنان میناب با صدایی زیبا برای درخت بلوط آواز میخوند همچنان که میخوند چشمای سرخش رو بست با تمام احساسش برای درخت بلوط میخوند همینطور میخوند که یهو صدای شکستن چوبی رو شنید با شنیدن اون صدا از جاش پرید و مضطرب شد دنبال صاحب صدا میگشت و دلش آروم و قرار نداشت و دنیا براش کوچک شد 🚶‍♀🐆 صاحب صدا پیدا نشد و مینا ناراحت غمگین شد رفت به کلبه خودش و یه گوشه کز کرد چند وقتی گذشت و مینا همچنان منتظر صاحب صدا بود ولی باز هم میترسید که پا به جنگل بذاره **** **** ****🚶‍♀🐆 پلنگ عاشق مینا شده بود پلنگ از مینا و صداش خوشش اومده بود کم کم بهار داشت جاش رو به تابستون میداد که قصه و درد وداغ دل هردوشون تازه شد تابستون هم گذشت و مینا از رسوایی و بدنامی میترسید کم کم آهنگ پاییز و جدایی هم نواخته میشد دیگه پاییز رسیده بود و غم و تنهایی و برگ ریزانش که پسر جوونی رقیب پلن و عاشق مینا شده بود زمستون که اومد پلنگ میترسید که به دهکده بره و مینا رو ببینه و از طرفی هم دلتنگ مینا بود و از شدت زجه های تنهاییش تا کلبه مینا میرسید مینا از پلنگ دلخور و ناراحت بود چون فکر میکرد پلنگ بی وفایی کرده و مینا رو دیگه دوست نداره اما نمیدونست که هر شب پلنگ با ترس و وحشتش میجنگه تا اینکه بالای کلبه مینا بخوابه و ازش مراقبت کنه وقتی مینا این داستان رو فهمید پلنگ رو به خونه خودش برد اما این وسط دل پسر جوون بود که داشت تند تند میزد و مضطرب بود زمستون بود و برف و سرمای شدید که دهکده همسایه عروسی بود همه اهل کندلوس رفته بودن عروسی پلنگ وقتی خاموشی کلبه مینا رو دید دلش شکست از روی غصه و ناراحتی فریاد بلندی کشید و به طرف مینا رفت اما مردای کندلوس برای حفظ آبروشون به سمت پلنگ حمله ور شدن این بین پلنگ که همچنان سمت مینا می دوید زخمی شد و مینا با دیدن این صحنه بیهوش شد پلنگ زخمی رفت بین جنگل اما از شدت جراحت شل شد و همین موقع پسر جوون با تفنگ به سمت پلنگ رفت وقتی به سمت پلنگ شلیک کرد چشمای پلنگ منتظر مینا بودن و مینا هم همچنان گریه میکرد و داد و فریاد میکرد( مویه میکرد) اینجاست که اوج داستان ماست و دل هر آدم عاشقی رو به درد میاره 🚶‍♀🐆 💌پلنگ: آخ شلیک نکن که هنوز مینا نیومده هنوز به قدر کافی گریه نکردم ، مینا نیومد آخه چطور از دستت فرار کنم؟ مینا نیومد داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد اشک چشمامو ببین و رحم کن ، مینا نیومد اسیری عشقم تموم شد و مینا نیومد هر صبح تا شب گریه هام ، آخ مینا نیومد آخ شلیک نکن مینا نیومد جونم داره از تنم میره مینا نیومد داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد مینا جان آخرین نفسه من برات عاشقی کردم ، آخ مینا نیومد داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد جونم داره از تنم میره مینا نیومد داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد 🌍 کندلوس روستایی است تاریخی از بخش کجور شهرستان چالوس که این داستان در روایت دختری است به نام مینا از اهالی این روستا . 📌سرخ چش ( ورگ چش) : به چشم سرخ در زبان مازنی ورگ چش یا سرخ چش گفته میشود. 🖊مهرداد جعفرزاده اطربی https://shereno.com/49325/44005/399142.html http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2817 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🌾شــالـــــی(بینج ، شلتوک)، شالیـــزار (شالیجار)، تیــم جار( خزانـه)، تــیـــم کَندی، شـالـــی نِـــــشاء، شــالـــی وجیــن، شــالـــی دِرُو ، کَمِـل کـوپــا (قسمت اول) (۱) 🖊کشاورز شالیکار ِ هزارجریبی ، در زمان قدیم چون میزان سرمایِ منطقه بالا بود ، بیشتر برنج کوهی 《 گِردِ دُونه، کوهی دُونه 》 می کاشتند امروزه بخاطر کاهش دما، در روستاهای پایین دست ، برنج طارُم هاشمی کِشت میکنند چون این شالی ِ گرم و مناسب منطقه یِ گرمسیری و هم محصول دهی ِ آن خوب هست . 👈ولی در روستاهای بالادست و ییلاق یعنی منطقه یِ سردسیر ، برنج کوهی یا گِردِ دُونه می کارند برنج کوهی در شرایط آب و هوایی سرد محصول می دهد . 👈قبل از اینکه تیم یا بذر را پاکیزه کنند یا بشویند، زمینِ تیمجار(خزانه) را آماده می کنند با دست ، گیاهان و علف های هرز را از ریشه خارج می کنند به خاکِ زمین تیمجار ، کود حیوانی یا شیمیایی و گیاه گزنه و پَیلِم اضافه می کنند. این کار باعث تقویت و حاصلخیزیِ خاک میشود و در مقابل نهال شالی ، مرغوب خواهد شد نازک و لاغر نمیشود. ( ممکن است گزنه بخاطر داشتنِ اسید و گیاه آقطی بخاطر تلخ بودن ، نقش آفت کُش و دور کردنِ حشرات را ایفا کنند) ، 👈در این هنگام داخل تیمجار ، آب میریزند تا زمین باتلاقی شود گل و لای یک دست با بافت نرم به وجود بیآید . 👈کشاورزان ِ شالیکارِ هزارجریب ( تبرستانِ) مازندران ، در اردیبهشت ماه یعنی ، یک ماه یا سی روز بعد از بهار برای نهال نِشائی که داخل خزانه پلاستیکی تولید میشود ، یا اواسط بهار یعنی چهل و پنج روز بعد از بهار برای نهال ِ شالی که به روش قدیمی و سُنّتی روی زمین بدون پوشش و سرپناه تولید می شود، شروع به آماده کردنِ نهال شالی ِ نِشائی و زمین ِ شالیزاری می کنند. 👈بعد از آماده شدنِ تیمجار ، بذر شالی《 تیم یا بینج 》 را به کمک سینیِ چوبیِ گود به نام《دُمپاش یا دُنپاش》 پاک و تمیز می کنند تا آشغال و پوسته های اضافی《 کَفه》 و بذر علف های هرز مانند 《 وَلمِزک یا کالدِمبه 》جدا شود تا دوباره داخل شالیزار رشد نکند . 👈بعد بذر شالی را با آب می شویند تا تمام آشغال ِ اضافی از آن خارج شود ، مجدداً بذر شسته شده را داخل یک دیگ ِ پر از آب ریخته ، بعد از گذشتِ یک روز ، آب ِ آن را دور می ریزند . 👈در زمان گذشته روی قسمتی از زمین گیاه آقطی ( پَلِم ، پَیلِم)، قرار می دادند و بذر یا تیم ِ شسته شده را روی آن می ریختند و دوباره روی بذر را با گیاه آقطی می پوشاندند . 👈امروزه بذر یا تیم شسته شده را داخل چند تا کیسه می ریزند ، کیسه های حاوی بذر را روی چند تا چوب یا تخته قرار می دهند البته زیر و روی کیسه ،مقدار مناسبی گیاه آقطی قرار می دهند تا گرم شود، روی کیسه های حاوی تیم یا بذر ، آب وِلَرم《 لولِک اُ》 می ریزند با تکرار ِ این کار ، بعد از سه الی چهار روز ، بذر شالی جوانه می زند (نوج زَنده) . 👈《به این نکته باید توجه شود که اگر مقدار ِگیاه آقطی، خیلی زیاد باشد دمایِ شالی بالا رفته و خیلی گرم می شود (یعنی شالی تُ یُرنه ) و افزایش دما باعث می شود شالی خراب( یا شِت) شود 》 برای رفع این مشکل ، گیاه آقطی را از روی کیسه بر می دارند و آب سرد روی کیسه یِ حاوی بذر میریزند . 👈هنگامی که بذر شالی جوانه زد نیز روی آن آب سرد( بِچا اُ) می ریزند . باید مراقب باشیم بذر زیاد ریشه نزند و در داخل یکدیگر تنیده نشود نچسبد در این صورت جداسازی بذرها و کاشتن آنها دشوار خواهد بود . 👈بعد از آن ، بذر یا تیم را به تیمجار انتقال می دهند و می کارند ، هنگام پخش کردن ِ بذر داخل تیمجار با یک وسیله ای مانند لوله ، روی خاک ِ نرمِ تیمجار می کشند تا یکنواخت و میزان و صاف و یک دست شود . اگر چاله ای وجود داشته باشد بذر شالی یا تیم رشد نمیکند . 👈بعد از کاشتنِ بذر شالی( تیم) داخل تیمجار، اگر تیمجار یا خزانه بدون پوشش و سرپناه باشد یعنی طبیعی در هوای آزاد و در معرضِ تابش ِ مستقیم نور آفتاب قرار گیرد یک ماه طول ( از وسط اردیبهشت تا وسط خرداد ) زمان می برد تا بلند و آماده شود . 👈در این روش نهال نشائی بهتر و سرحال تر تولید میشود . 👈اگر تیمجار به شکل خزانه پلاستیکی یعنی مثل گلخانه با پوشش پلاستیک باشد بیست تا بیست و پنج روز طول می کشد بذر تبدیل به نهال نشائی شود. ✍️ خانم فاطمه آشکاران از روستای لایی رودبار _هزارجریب مازندران http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2818 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─ ادامه👇👇
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🌾شــالـــــی(بینج ، شلتوک)، شالیـــزار (شالیجار)، تیــم جار( خزانـه)، تــیـــم کَندی، شـالـــی نِـــــشاء، شــالـــی وجیــن، شــالـــی دِرُو ، کَمِـل کـوپــا (قسمت دوم ۲) 🌿شالیکار هزارجریبی ،همزمان با کاشتن بذر شالی(تیم) در تیمجار ، زمین شالیزاری را هم آماده می کند ، 👈دور تا دور ِ هر خَویز ( یعنی هزار متر مربع ) را با انباشتنِ علف و ساقه های خشک گیاهان و گِل ( تیل ) ، مَرز 《 سامُون》 درست میکند . 👈جریان آب رودخانه را به داخل ِ شالیزار هدایت میکند بعد به کمک تراکتور و تیلِر( یا اِزال و حِفت یعنی گاو آهن سنّتی ) زمین را شخم میزند تا گِل و لای یک دست ( تیل، لِچه تیل ) درست شود تا زمین ِ شالیزاری باتلاقی شود . 👈خرداد ماه، زمان ِ کندِن و انتقال نهال نِشائیِ شالی از تیمجار و خزانه 《 یعنی هنگام تیم کَندی 》 به زمین باتلاقیِ شالیزار می باشد . 👈کشاورز شالیکار به کمک کارگرها، دسته های نهال شالی را در محدوده های مختلف زمین پخش می کنند و نشاء می کنند . 👈از این زمان تا موقع برداشت ، همیشه باید داخل زمین آب باشد تا نهال شالی رشد کند تا صاحب خوشه ها یِ حاویِ دانه های سفید ِبرنج در مغز و وسط بذر + لایه سبوس در قسمت میانی + پوسته و غلاف ضخیم بیرونی بنام شَلتوک) شوند. 👈همچنین اگر هنگامِ رسیدنِ خوشه یِ برنج (سَر بَکشیئِن) ، بارندگیِ هوا زیاد باشد و موقعِ تشکیل ِ دانه های برنج داخل خوشه ، میزان تابش نور آفتاب کم باشد و دما و درجه حرارت هوا پایین باشد میزان ناباروریِ گَرده برنج افزایش پیدا میکند دانه های برنج پوک میشود. 👈برای اینکه خوشه ها حاویِ دانه های شالی یا برنج سفید شوند به آب و تابش مستقیم نور آفتاب نیاز دارند برای این منظور از آب رودخانه یا چاه استفاده میکنند ، 👈در مقابل نباید بارندگی صورت بگیرد یا دمای هوا کاهش پیدا کند اگر زمین آب کافی نداشته باشد، خوشه ها دارای پوسته یِ بیرونی یا شلتوک ولی بدون ِ دانه های سفیدِ برنج خواهند شد یعنی خوشه ها پوک و تو خالی خواهند شد که به زبان محلّی هزارجریبی یعنی خوشه ، به 《 چَکو 》 تبدیل شده است . 👈کشاورز شالیکار ، ماه های تیر و مرداد ، وجین کردن را شروع می کند علف های هرز مخصوصاً (کالدِمبه) را بر می دارند (دانه های گرد سیاه رنگ داخل برنج سفید هنگام ِ پختن، 《 چِکا》یا تخم و بذر ِ کالدِمبه می باشند. 👈 اگر علف هرز کالدمبه بر داشته نشود کیفیت و قیمت محصول برنج را کاهش می دهد ). 👈چنانچه مزرعه یِ شالیزار دچار آفت ( کرم ساقه خور ) نشود ،سرانجام در شهریور ماه یا کمی زودتر هنگامی که خوشه ها دارای بذر شدند و محصول رسید ، شالی را به کمک کارگرهای دروگر با دست درو می کنند ، چون زمین های شالیزاری هزارجریب، کوچک هستند کمباین به سختی می تواند داخلش حرکت کند دور بزند و برگردد . 👈بخاطر همین دسته های درو شده را یکجا جمع می کنند به کمک کمباین به بذر و دانه های شالی یا شلتوک (برنج با پوسته بیرونی ) و کَمِل ( ساقه های خشک برنج) تبدیل می کنند . ✍️ خانم فاطمه آشکاران از روستای لایی رودبار _هزارجریب مازندران http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2818 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
24.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🌱 🍃🌱. ☘🍃🌾خزانه یا در اصطلاح مازندرانی تیمجار 👈زمینی است که در اواخر پاییز با بیل یا وسایل دیگر شخم زده میشود 👈و در اواخر زمستان روی ان کود دامی میریزند 👈سپس آن را با خاک مخلوط می‌کنند. 👈پس از آن در تیمبجار آب ریخته و با تیلر زمین را شخم میزنند تا سنگ و کلوخ موجود برداشته شود 👈و پس ازپاشیدن کود با ماله یا وسایل دیگر زمین را صاف و بعد زمین را مرزبندی و در کنار مرز جوی هایی ایجاد می‌کنند برای عبور آب، 👈بعد از آماده سازی خزانه مقداری آب در خزانه ها نگه داشته می شود و بذر ها را می پاشند. 👈از این زمان به بعد روزها در داخل خزانه آب است و در هنگام غروب خارج می کنند. 👈چون کاشت در اوایل فروردین ماه انجام می‌شود و هوا سرد است از پلاستیک استفاده می شود در روز های آفتابی پلاستیک کنار زده تا هوا جریان پیداکند. 👈رشد نشا ۲۵ تا ۳۰ روز طول می‌کشد. http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2818 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ شهر مرغ‌ها در چین یکم زیبایی ببینیم حال دلمون خوب شه ❤️❤️❤️❤️ 📗قرآن کریم، سوره الملك، آیه ١٩ {أَوَ لَمْ‌ يَرَوْا إِلَى‌ الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ‌ صَافَّاتٍ‌ وَ يَقْبِضْنَ‌ مَا يُمْسِکُهُنَ‌ إِلاَّ الرَّحْمٰنُ‌ إِنَّهُ‌ بِکُلِ‌ شَيْ‌ءٍ بَصِيرٌ} ترجمه 《آیا به پرندگانی که بالای سرشان است، و گاه بالهای خود را گسترده و گاه جمع می‌کنند، نگاه نکردند؟! جز خداوند رحمان کسی آنها را بر فراز آسمان نگه نمی‌دارد، چرا که او به هر چیز بیناست!》 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
💌ادملاوند: ایستگاه دانایی 💌ادملاوند: ایستگاه دانایی 💌ادملاوند: ایستگاه دانایی
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 📄خدیج و مَندَسَن: 📜روایت از زنده‌یاد "هاجر تجری" فرزند حاج‌غلامعلی و همسرِ ملاعبدالله 🌍کتول،۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ 🖊گردِورنده و اجرا: حسین اصفهانی 📝ویرایش: عباس فرهادی http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2819 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ #گلستان #روایت 📄خدیج و مَندَسَن: 📜روایت از زنده‌یاد "هاجر تجری" فرزند حاج‌غلامعلی و همسرِ
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ ♨️ : 📜روایت از زنده‌یاد "هاجر تجری" فرزند حاج‌غلامعلی و همسرِ ملاعبدالله ☆ 👈آورده‌اند که در منطقه‌ی کتول جوانی بود به نام "محمدحسن" که با دختری به اسم "خدیجه" ازدواج می‌کند . 👈آقا مَندَسَن، مردی باوقار، آرام و صبور ولی خدیج‌خانم بداخلاق، ولخرج و پرتوقع بود و با شلوغبازی خواسته‌ هایش را پیش می‌برد و حتی جلوی مردم با شوهرِ مظلومش به هر بهانه‌ای دعوا می‌کرد ولی شوهرش تحمل می‌کرد و سربه‌سرش نمی‌گذاشت. 👈خلاصه، از خدیج [خدیجه] ناسازگاری و از مندسن هم شکیبایی ادامه داشت، تا یک روز پسرعمویِ شوهرش عروسی داشت و همه دعوت بودند و خدیج هم طبق عادتِ سرِجنگ داشتنش عصرِ عروسی بیخودی گیر داد به شوهرِ بیچاره و کلی سر‌و‌صدا راه انداخت، بخصوص سرِ خرید لباس و... آن‌هم جلوی خانواده‌ی شوهرش آبروریزی کرد. 👈تا اینکه یکی از خواهرشوهرها گفت: چه خبرت هست که اینقدر سروصدا راه انداختی و همیشه دعوا داری!؟ آدم بی‌سر و زبان گیر آوردی که همیشه سرِ جنگ داری!؟ 📌البته بزرگان فامیل برای اینکه عروسی به هم نریزد بیشتر نصحیتش کردند که از اخلاق شوهرت سوءاستفاده نکن و قدرِ شوهری را بدان که همه‌چیز برایت می‌خرد و هیچ‌چی هم بهت نمی‌گوید. 👈یکهو یکی از خواهرهای داماد و چندتا از فامیل‌ها وقتی دیدن این اتفاق افتاده برای اینکه حواس‌ها گرمِ مراسم بشود، شروع کردن به چَکّه‌سِماع و خواهرشوهرِ خدیجه هم شروع کرد خطاب به او آواز خواندن. 👈و اینجور بود که آهنگ محلیِ " های خدیجه!" بداهه ساخته شد: 🎼های خدیجه! های خدیجه! 🎼سر جنگ داری تِه همیشه 🎼چادِرِ نو بَیتِه بِرات 🎼پیرهنِ نو بیته برات 🎼های خدیجه! های خدیجه! 🎼سر جنگ داری ته همیشه 🎼روفاک نو بیته برات 🎼دامن نو بیته برات 🎼های خدیجه! های خدیجه 🎼سر جنگ داری ته همیشه 🎼روسری نو بیته برات 🎼شِلوار نو بیته برات 🎼های خدیجه! های خدیجه! 🎼سر جنگ داری ته همیشه 🎼دَسبَن‌طلا بیته برات 🎼انگشترطلا بیته برات 🎼های خدیجه! های خدیجه 🎼سر جنگ داری ته همیشه 🎼جامه‌ی نو بیته برات 🎼کُشای نو بیته برات 🎼های خدیجه! های خدیجه! 🎼سر جنگ داری ته همیشه 🎼های خدیجه! های خدیجه! 🎼سر جنگ داری ته همیشه 👈و بین آوازشان هم چند بند سوال و جوابی برایش خواندن و اینجوری شد که کم‌کم این خدیجه‌خانم هم راه سازگاری را پیش گرفت و اهل و عاقل شدو محمدحسن هم به به زندگی‌ باهاش ادامه داد.... 🌍کتول، ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ 🖊گردِورنده و اجرا: 🖊ویرایش: عباس فرهادی http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2819 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 📜سنت اجاق بوسی و قفل زنی 📝یکی از سنت های کهن و  باارزش معنوی در شهر و روستاهای چون دیگر شهر های  ایران در گذشته ای نه چندان دور  سنت اجاق بوسی و قفل زنی بود. 📌 به این صورت که در زمان مراسم عروسی، لحظه ای که میخواستند  عروس را از خانه ی پدری به سمت خانه داماد ببرند ، 👈عروس قبل از  خداحافظی، به حرمت اجاق پدر. دور اجاق یا اتاقی که اجاق خانواده در آن بود ، سه بار می گردید .   👈و در پایان دور سوم می نشست و خم میشد و با چشمانی گریان بوسه هایی حزن انگیز بر اطراف اجاق میزد ، 👈در آخر کمی نان و نمک و گاهی خاکستر اجاق به همراه هدیه نقدی که آنها را داخل دستمال یا شالی گذاشته میشد و برادر عروس دور کمر عروس، می بست، و عروس آنها را  از خانه ی پدر به یادگار می برد و زن ها واسونک می خواندند که: 🌸سر نگه دار ، ای عروس 🌸سرور نگه دار ، ای عروس 🌸راه دورت می برند ، 🌸لشکر نگه دار ، ای عروس 📌در همین حین نوازنده ها نیز نواهای غمناک می نواختند که سبب میشد صحنه ی حزن آوری برای عروس و خانواده عروس و مدعوین  برپا گردد و عروس و اطرافیان رو به گریه می انداخت. 👈گاها دیده شده  که خود داماد هم از لحظه خدا حافظی، عروس ازخانواده  به گریه می افتاد. 📌مراسم اجاق بوسی در واقع اشاره به👈 حرمت داشتن خانه پدری و توجه دادن بیشتر عروس به پاسداشت زحمات پدر و مادر اوست.  📌در برخی روستاها وقتی نان و نمک در دستمالی به دور کمر عروس می بستند، قفلی را به شکل نمادین بر آن کمربند می زدند. با این کار بین عروس وداماد پیوند ابدی برقرار می گردید. 📌و شاید این مفهوم را به عروس تفهیم می کردنند که زندگی پیش رو پر از خوشی و سختی و مشقت و نارحتی و نگرانیست و عروس از همین امشب تا پایان زندگی باید هم خوشی ها و هم سختیها و ناخوشی ها را تحمل کند و فکر بازگشت به خانه پدری رانکند .   ۱۳۹۹/۰۲/۲۰- فسا "فسا شناسی" http://fasa2013.blogfa.com/1399/02/3 http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2822 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ #مازندران #بارفروش #بابل #گواهی 📜اسناد بارفروش 📃گواهی وفات 👆سند فوق گواهی فوت[وفات] یک
سلام اختصاص اقلامی از قبیل چای، قند و شکر و روغن برای متوفی چندین دلیل داشت. 🔹 اقلام فوق سهمیه ای بود و زیاد در بازار یافت نمی شد لذا چنین برنامه ای جهت مدیریت افراد در ایام فوت عزیزان برقرار بود. 🔹 دوران جنگ بود و کالاهای اساسی مورد نیاز مردم تحت مدیریت سازمان بسیج اقتصادی به مردم ارائه می شد. 🔹 ابتدای انقلاب تاثیرات محاصره اقتصادی و تحریم کالاها از طرف دشمنان بر کشور بیشتر بود لذا امور توزیع کالاهای اساسی زیر نظر بسیج اقتصادی اداره می شد. 🔹 در دهه ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ شمسی بعضی از کالاها نظیر قند و روغن نباتی، شکر، نفت، حتی سیگار و .... به جهت تحریم واردات و نبود بودجه لازم خیلی نایاب بود و مردم در تهیه آن بسیار دچار مضیقه بودند. 🔹 اجناس و اقلام به صورت کالابرگ (کوپن خواربار) و دفترچه ای و سهمیه به مردم ارائه می شد. 🔸 اگر در سنوات اخیر اجناس و اقلام گران هستند در عوض به سهولت در همه جا در دسترس هست فقط در سنوات ۹۶ تا ۹۹ روغن، کمی نایاب بود که مردم اذیت شدند. 🖊محمدعابدی فیروزجایی ۱۴۰۲/۰۲/۲۸ http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2805 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 📩شناسه۱۴۰۳۰۲۲۷۰۸۱۷ 💌نامه به منتخبین ملّت ﷽ ن و القلم و ما یسطرون 🌸پیامبر اعظم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم): «انَّما الْمؤمنون فی تَراحُمهم و تَعاطُفِهم بِمنزلةِ الْجَسد الْواحِدِ اذا اشَتَکی مِنْهُ عُضوٌ واحدٌ تداعی لهُ سائِرُ الْجسد بِالْحُمّی والسَّهَرِ» «مؤمنان از نظر مهرورزی و عطوفت نسبت به یکدیگر مانند یک پیکرند که هرگاه عضوی از آن دچار دردی شود سایر اعضاء (از راه تب و بیداری و ناراحتی) همدردی خود را با آن عضو ابراز می‌دارند و به کمکش می‌شتابند.» 📙کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص ۱۶۵، ۱۶۶، احادیث ۱ و ۴.  🇮🇷بنیانگذار انقلاب؛امام خمینی (ره): ﴿مجلس در راس امور است﴾ 🗳منتخبین محترم دوازدهمین دوره ی مجلس شورای اسلامی؛خادمین ملت 💌سلام علیکم با صلوات بر محمد و آل محمد، با احترام نوشتار اینجانب شهروند ایران زمین با چهار مولفه به حضور ایفاد میگردد، مقتضی است اقدام نمایید. ●تعهد، ●تخصص، ●تحقق و ●احترام ۱/تعهد به قانون اساسی ۲/تخصص در قانون و مصوبات و لوایح ۳/تحقق وعده ها، منویات رهبری ۴/ احترام به مردم ■وکلای ملت! حال که سرمایه ی اعتماد مردم که به حق یک امانت الهی است بر دوش شما منتخبین ملت قرار گرفته است، ضمن تبریک صمیمانه، از ذات اقدس اله و تحت توجهات امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صحت، سلامتی و موفقیت هر یک از شما وکلای مردم را آرزومند بوده و از خداوند متعال توفیق روز افزون برایتان خواستارم. امیدوارم در سربازی نظام موفق و عاقبت بخیر باشیید. ■خادمین ملت! بدون تردید این حماسه ی باشکوه حضور؛ انتخابات مجلس شورای اسلامی، بیعتی دوباره با آرمان‌های بلند امام راحل (ره) و منویات مقام معظم‌ رهبری الامام خامنه ای (مدظله العالی) بود و صحنه هایی بی نظیر از ذلت و خواری معانیدن، منافقین و دشمنانی را به نمایش گذاشت که در تلاش بودند با دسیسه ها و توطئه‌ها در ابعاد مختلف، سدی بر سیل خروشان اراده ی مردم برای مشارکت در انتخابات باشند. دوست و دشمن را فراموش نکنید. ■نمایندگان مردم! این مردم دیندار و انقلابی یک بار دیگر به اثبات رساندند که انقلاب اسلامی ایران می تواند با تکیه بر عزم ملتِ خود، راه استقلال و آزادی را در اطاعت و پیروی همه جانبه از ولی فقیه؛ التزام به اصل ولایت فقه بپیماید و معاندان و بد خواهان را مایوس نماید. انقلابی بمانید و جهادگر باشید. ■سربازان نظام! با این اوصاف باید اذعان داشت برندگان واقعی این حماسه ی بزرگ ملت شریف و بصیر ایران است. مردم را هرگز فراموش نکنید و همچون آیت الله رئیسی؛ ریاست محترم جمهوری به موالات در کنار مردم باشید. ■فرزند ایران! با عنایت به قانون اساسی و التزام به شرع مقدس قلم و قدم را همسو کرده و با روحیه ی جهادی و انقلابی همواره برای مردم و نظام در اقدام و عمل باشید. برای منافع ایران و اسلام همت مضاعف نمائید. ■اینجانب محسن داداش پور باکر از مردم خوب، ولایتمدار، قدرشناس و زحمتکش دیار علویان؛ استان مازندران به خاطر حضور پرشور در این آزمون؛ انتخابات مجلس شورای اسلامی قدردانی و سپاسگزاری نموده و امیدواریم با وحدت و مودت شاهد ارتقا تولید ملی با مشارکت مردمی، پیشرفت و آبادانی ایران عزیز بویژه حوزه ی انتخابیه باشیم. 🖊شهروند ۱۴۰۳/۰۲/۲۷ 🌐http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2808 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💌چاپ و نشر مطالب بردن از منبع مجاز نیست. 🟡تمامی حقوق برای محسن داداش پور باکر محفوظ است . ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
1_8404867602.ogg
2.66M
🎙حتما گوش کنید اینقدر قشنگه که مطمئنم...🕊👆 نرگس زهرای اطهر✨️👉 ꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🟢: ((اگر رهبر نبودم، مسئول فضای مجازی کشور میشدم.)) 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ 💥 @edmolavand @sayedhmirmaryam 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─