eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
479 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ همه قبیله ی من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت😍 🔸 سعدی 👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ دوستانِ جان سلامـ صبحتون بهشتی ☀️ صبح خود را با سلام به ١۴ معصوم (ع) شروع کنیم😊 ✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💖ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 🌸ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ 💖السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨ ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ روزمون را با نام اختران الهی بخیر کنیمـ😊 👇 🌸https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ashoora_farahmand.mp3
1.95M
🍃🌷 ﷽ ✨صبح علی الطلوع که بیدار می شویم ✨از واجبات ماست سلامٌ علی الحسین 💐یا اباعبدالله من و شش گوشه تان صبح،قراری داریم دلبری کردن از او،ناز کشیدن از من 💫أَلسلام على مَن افتخَرَ به جبرئیل 💫سلام بر آن کسى که جبرئیل به او مباهات مى نمود. 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ حاج اسماعیل دولابی(ره) ✨غصه های دنیارا به کسی نگو با بزرگان بنشین،غصه ات از بین می‌رود . در مجلس عزای امام حسین(ع) بنشین،غصه ات زایل می‌شود . قیمت انسان به سکون اوست،به خودت کمک کن چراهی به این درو آن در میزنی و به این و آن می گویی؟ یک عیب نداردبه خودت بگو، بگواینکه چیزی نیست. باهمین حرف همه آن غصه ها و ترس ها باطل می‌شود . 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ .. که امواجِ سهمگینِ دلتنگی، بی محابا، بر ساحلِ آشفته ی ، مشت می کوبند.. و موهای بلندِ خرمایی ام، در دستانِ بیرحمِ باد، بر پیکرِ رنجورم؛ تازیانه می زنند.. شمعِ وجودم، آرام آرام رو به افول می رود، و از جای خالیتان، در ، چشمه ای می جوشد؛ به رنگِ خون، سرخ، و بی انتها... تقدیم به تمامِ مادران و پدرانِ خفته درخاک روحشون شاد و یادشون گرامی🙏🌷🙏 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ چه آرزوهای قشنگی می کردند و چقدر زیبا اجابت می شد...🎐 آرزو کرده بود: "بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی کشته بشم" و حالا دست اونهاست... 🥀🕊 . از خدا خواسته بود: "مثل مولایم بدون سر وارد بشم" ترکش خمپاره سرش رو برد... 🥀🕊 . همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش بود... 🥀🕊 می گفت از خدا خواستم: "بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه" آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد... 🥀🕊 .حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم: "در جاده (مشهد) از دنیا برم" تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد... 🥀🕊 حاج حسین یکتا: میخواستن؛ میشد... میخوایم! نمیشه.. چه کار کردیم با این دل ها.. 🆔 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ جمله‌سازی های همسرانه؛ یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز استحکام آن به‌کارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و جملات متناسب با روحیه‌ی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید. جملات ساده امّا امیدبخش و لذّت‌بخش می‌تواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند: همه جوره قبولت دارم علایقت برام مهمه حرفهات همیشه آرومم میکنه خیلی زود دلتنگت میشم تحمّل دیدن ناراحتیت را ندارم دوست دارم با تو غذا بخورم و جملات دیگر 💞 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ✍ صورتش مثل همیشه زیبا و معصوم بود. با ته ریشی که حالا بلندتر از قبل، موهایِ آشفته اش را به رقص درمی آورد... خستگی در مویرگ به مویرگِ سفیدیِ پنهان شده در خونِ چشمانش جیغ میزند و من دلم لرزید برایِ لبخندِ تلخ و مظلومِ لبهایش که آوار شد بر سوزشِ دلم و خرابه هایِ قلبم... توجهش به من بود.. تبسم صورتش عمیق تر شد و پا جفت کرد برایِ احترامی نظامی. اما من ظالم شدم و رو گرفتم از دلبری هایش... دانیال به محض ورودمان به اتاق روبه رویم ایستاد و چشمانش را ریز کرد: - دعواتون شده؟ و من با “نه” ای کوتاه، تن به تخت و چشم به خواب هایی آشفته سپردم..‌. روز بعد اربعین بود و من دریایِ طوفان زده را در زمین عراق تجربه کردم... سِیلی که هیچ شناگری، یارایِ پیمودنش را نداشت و همه را غرق شده در خود، به ساحل می رساند... آن روز در هجومِ عزدارانِ اربعین هیچ خبری از حسام نشد... نه حضوری... نه تماسی... آتش به وجودم افتاده بود که نکند دعایم به عرش خدا میخ شده باشد و مردِ جنون زده ام راهی...؟ چند باری سراغش را از برادرم گرفتم و او بی خبر از همه جا، از ندانستن گفت... و وقتی متوجه بی قراریم شد ، بی وقفه تماس گرفت و مضطرب تماشایم کرد. نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام در برابر دیده و قلبم رژه میرفت...💔 کاش دیشب در سرای حسین (ع) از سر تقصیرش میگذشتم و عطرِ جنگ زده ی پیراهنش را به ریه می کشیدم... دلشوره موج شد و به جانم افتاد.. خورشیدِ غروب زده آمده بود اما حسام نه... دیگر ماندن و منتظر بودن، جوابِ نا آرامی ام را نمی داد... آشفته و سراسیمه به گوشه ای از صحن و سرایِ امام حسین پناه بردم... همانجا که شب قبل را کنارِ مردِ مبارزم، کج خلقی کردمو به صبح رساندم. افکارِ مختلفی به ذهنم هجوم می آورد. چرا پیدایش نمیشد؟ یعنی از بداخلاقی هایِ دیشبم دلخور بود؟ کاش از دستم کلافه و عصبی بود. اما من میشناختمش، اهل قهر نبود. یعنی اتفاقی بد طعم، گریبانِ زندگیم را چنگ میزد؟ ای کاش دیشب خساستِ نگاه را کنار می گذاشتمو یک دل سیر تماشایش میکردم... وحشت و استرس، تهوع را به دیواره هایِ معده ام میکوبید و زانو بغل گرفتم از سر عجز... زیرِ لب نام حسین (ع) را ذکر وار تکرار میکردمو التماس که منت بگذار و امیرمهدیِ فاطمه خانم را از من نگیر.... روز اربعین تمام شد.. اذان گفته شد.. نماز مغرب و عشا خوانده شد... اما… اما باز هم خبری از حسامِ من نشد.. حالا دیگر دانیال هم موبایلش خاموش بود و خودش ناپیدا... چند باری مسیرِ هتل تا حرم را دوان دوان رفتمو برگشتم... حس کردم... برایِ اولین بار، در زمین کربلا، را حس کردم... حالِ ظهرِ عاشورا و ایستادنِ پریشانش بر ...😭 آرزویِ حسام ، داغ شد بر پیشانی ام... من مگر از زینب بالاتر بودم؟ چرا هیچ خبری از مردانِ زندگیم نبود؟ نمیدانم چرا؟ اما به شدت ترسیدم... من در آن سرزمین،غریب بودم اما ناگهان حس آشنایی، احساسم را خنک کرد. از حرم به هتل رفتم به این امید که دانیال برگشته باشد اما نه... درد معده امانم را بریده بود و قرص ها هم کارسازی نمیکرد... کمی رویِ تخت دراز کشیدم... ما فردا عازم ایران بودیمو امروز حسام اصلا به دیدنم نیامده بود... ما فردا عازم ایران بودیمو دانیال غیبش زده بود... ما فردا عازم ایران بودیمو من سرگشته خیابان هایِ کربلا را تل زینبیه می دویدم... مدام به خودم دلداری می دادم که تو همسر یک نظامی هستی... امیرمهدی اینجا در ماموریت است و نمی تواند مدام به تو سر بزند... ناگهان به یاد دوستانش در موکب علی بن موسی الرضا افتادم. حتما آنها از حسام خبر داشتند. چادر بر سر گذاشتمو به سمت در دویدم که ناگهان در باز شد... ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ✍ دستم به دستگیره ی در نرسیده، در باز شد. دانیال بود... با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته... دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال... برایِ رفتن عجله داشتم: - سلام کجا بودی تو؟ ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردمو زنده شدم... حسام بهت زنگ نزد؟ نفسی عمیق کشید: - کجا داری میری؟ حالتش عادی نبود.. انگار بازیگری میکرد. اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت میکرد. - دارم میرم حرم ببینم میتونم دوستای حسامو پیدا کنم؟ دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت... پوزخندی عصبی زدم: - فکر نمیکردم امیرمهدی، انقدر بچه باشه که واس خاطر چهار تا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون... رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی... ادامه ی جمله ام را قورت دادم. در را بست و آرام روی تخت نشست: - پس حرفتون شده بود... دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه... با حرص چشمانم را بستم: - چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا. جای اینکه من طلبکار باشم، اون داره ناز میکنه. حالا چیکار میکنی باهام میای یا برم؟ دانیال زیادی ناراحت نبود؟ - حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سر در بیارن؟ بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم. رو به رویش ایستادم: - دانیال حالت خوبه؟ دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد: - آره.. فقط سرم درد میکنه... دروغ میگفت. خیلی خوب می شناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید... نمی خواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم: - دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخو رگ گردنت بیرون زده باشه... تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد... کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت: - حسام چی شده دانیال؟ اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت: - هیچی هیچی به خدا... فقط زخمی شده.. همین... چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران... کلمات را بی قفه و مسلسل وار میگفت. چه دروغ بچه گانه ای... آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم... حنجره ام دیگر یاری نمیکرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم: - شهید شده، نه؟ قطرات اشک امانش بریده بود و دروغ میگفت... گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت میگفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش میگفت... تنم یخ زده بود و حسی در وجودم قدم نمیزد... دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد... لرزش شانه هایش دلم را می شکست... مگر گریه کردن داشت؟ نه اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا !!! فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت...😭 دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس می کردند... باید حسام را می دیدم: - منو ببر، میخوام ببینمش.. مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ای نداشت، پس تسلیم شد... از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ای گریان منتظرمان بود. رو به حرم ایستادم و چشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم: - ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم...😭 به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد. قدم هایم سبک بودو پاهایم را حس نمیکردم... قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم... دانیال بازویم را گرفت و من می شنیدم سلامها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ هم ردیفانِ همسرم را... شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود “اگر شهید نشم، میمیرم” پس نمرده بود... ✍ زهرا اسعد بلند دوست ⏪ 📝 @eightparadise ‌ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ ❤️✍گاهی آنلاینیم بی هیچ دلیلی ... نه ڪسی هست ڪه حرف بزنی ... نه چیزی هست ڪه بنویسی ... گاهی توی دنیای حقیقی ڪه ڪم میاری ؛؛؛ میای توی دنیای مجازی ڪه شاید حضورت حس بشه ... شاید یڪی بفهمه هستی ... گاهی تنها جایی ڪه میتونی باشی ؛؛؛ همین دنیای مجازیه ... همیشه آنلاین بودن به این معنا نیست ڪه سرت شلوغه و داری حرف میزنی ... گاهی آنلاین ترین ها ... تنها ترین هستند ...! لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
4_5816736610552645299.mp3
28.8M
🍃🌷 ﷽ 🎤 مهدی رسولی 📥 حجم تقریبی : ۲۷ مگابایت ⏰ زمان تقریبی : ۲۹ دقیقه یا من اسمه دوا و ذکره شفاء🍃 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ امام زمانمـــ❤️ــــــ درمان دل شکسته ی ما برگرد 💔 🌷🍃💖 همین که تو هر صبح در خیالِ منی؛ حالِ هر روزِ من خـوب است... صبحت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️ هزار جمعه به یادت دلم بهانه گرفت 💞 🌸 ✋سلام مهربانان همراه آدینه‌تون بخیر در پناه خدا و نگاه خاص و پر مهر امام زمان 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 ✅لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان خوبتــ😍ــون معرفی کنید👇 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ ‍ ‍📌 اولین بوسه بر دست حضرت حجت (ع) ❇️مفضل بن عمر، از امام صادق (عليه السلام) روايت کرده که فرمود: (آنگاه که خداوند به حضرت قائم اجازه خروج دهد، آن حضرت به منبر رود، پس مردم را به سوى خويش دعوت کند، وبه خداوند سوگندشان دهد... ⚜جبرئيل در حجر اسماعيل نزد آن حضرت مى آيد ومى گويد: به چه چيز مردم را مى خوانى؟ حضرت قائم (عليه السلام) دعوت خود را به او خبر دهد. 🔆جبرئيل مى گويد: من نخستين کسى هستم که با تو بيعت مى نمايم، دست خويش را براى بيعت باز کن، پس دست به دست آن حضرت گذارد، ومتجاوز از سيصد وده مرد نزد او بيايند وبا او بيعت نمايند، ودر مکه مى ماند تا يارانش به ده هزار نفر برسد، سپس از آنجا به مدينه رهسپار گردد). ١ 🔅و نيز وارد شده که: حضرت قائم (عجل الله فرجه) پشت به حرم (خانه کعبه) مى دهد ودست خود را دراز مى کند مثل دست موسى... 💫آنگاه مى فرمايد: اين دست خداست واز جانب خداست وبه امر خدا کشيده شد، واين آيه را تلاوت مى کند: (ان الذين يبايعونک انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم، فمن نکث فانما ينکث على نفسه...). 💫 ⚡️پس اول کسى که دست آن حضرت را مى بوسد است، وبا آن جناب بيعت مى نمايد وپشت سر او و و آن حضرت بيعت مى کنند). ٢ 📚پي نوشته ها : (١) مهدى موعود، ترجمه ونگارش على دوانى، ص ١١۵۴ (۲) اسرار العقائد، ج ٢، ص ١٠٠ 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ دارا بودن این ١۵ مورد یعنی یک ثروتمند واقعی و تمام عیار بودن _ نگرش مثبت _ ارتباط موثر _ ادب _ مطالعه _ شخصیت _ سلامتی _ آرامش خاطر _ خلاقيت _ عشق ورزيدن به کار _ داشتن برنامه و هدف _ داشتن قلب و زبان شاکر _ درک ديگران _ استفاده موثر از زمان _ بخشندگی _ توکل 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا