eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
500 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 ﷽ ١١_فروردین_١۴٠١ برنامه ی تلاوت قرآن 📖 صفحه ی ٢۶۴، سوره ی مبارکه ی حجر 🌸 @eightparadise
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ ✨ایها العشق سلام از طرفِ نوکرِ تو ✨برگ سبزی ست که هر روز رسد مَحضرِ تو 💐یا من و شش گوشه تان صبح،قراری داریم دلبری کردن از او،ناز کشیدن از من 💫أَلسلام على مَن افتخَرَ به جبرئیل 💫سلام بر آن کسى که جبرئیل به او مباهات مى نمود. صلۍ علیڪ یااباعبداللهـ الحسیݩ؏✋🏻 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ قسمت 0⃣8⃣ « در ذکر چند مثلی که موجب تنبه مؤمنان است» ادامه ی مَثَل چهارم... و چه قدر شايسته است در اينجا ذكر اين خبر شريف كه دل را نورانى و چشم را روشن مى كند: روايت شده كه حضرت صادق (ع) را غلامى بود كه هر گاه آن حضرت سواره به مسجد مى رفت آن غلام همراه بود، چون آن حضرت از استر پياده مى گشت و داخل مسجد مى شد آن غلام استر را نگاه مى داشت تا آن جناب مراجعت كند. اتفاقا در يكى از روزها كه آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پيدا شدند يكى از آنها رو كرد به او و گفت : اى غلام ميل دارى كه از آقاى خود حضرت صادق (ع) خواهش كنى كه مرا مكان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جاى تو بمانم و مالم را به تو بدهم ، و من مال بسيار از هر گونه دارم ، تو برو و آن مالها را بگير و من به جاى تو اينجا مى مانم . غلام گفت : اين را از آقاى خود خواهش مى كنم ، پس رفت خدمت حضرت صادق (ع) و گفت : فدايت شوم ، خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را مى دانى ؛ پس هر گاه حق تعالى خيرى را براى من رسانيده باشد شما منع آن خواهى كرد؟ فرمود: من آنرا از نزد خود به تو خواهم داد و تو را از غير خود منع مى كنم پس غلام قصه آن مرد خراسانى را با خويش براى آن جناب حكايت كرد. حضرت فرمود: اگر تو در خدمت ما بى ميل شده اى و آن مرد به خدمت ما مايل شده او را قبول مى كنم پس چون غلام رفت حضرت او را طلبيد، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما يك نصيحتى به تو مى كنم و آن اين است چون روز قيامت شود حضرت رسول چسبيده باشد به نور ((الله )) و اميرالمؤ منين آويخته باشد به رسول خدا و ائمه (عليهم السلام ) آويخته به اميرالمؤ منين (ع) و شيعيان ما آويخته باشند به ما، پس داخل شوند در جائى كه ما داخل شويم و وارد شوند آنجائى كه ما وارد شويم . غلام چون اين را شنيد عرض كرد من از خدمت شما جايى نمى روم و در خدمت شما خواهم بود و اختيار مى كنم آخرت را بر دنيا و به سوى آن مرد بيرون رفت . مرد خراسانى گفت : اى غلام آيا از نزد حضرت صادق (ع) بيرون آمدى و خداحافظى كردى . غلام كلام حضرت را براى او نقل كرد و او را به خدمت آن جناب برد. حضرت ولايت و دوستى او را پذيرفت و امر فرمود كه هزار اشرفى به غلام دادند. اين فقير نيز خدمت آن حضرت عرض مى كنم كه اى آقاى من ، من تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما ديده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروريده ام اميد آنست كه در اين آخر عمر از من نگهدارى فرمائيد و از اين در خانه مرا دور نفرمائيد و من به لسان ذلت و افتقار پيوسته عرض مى دارم : عن حماكم كيف انصرف سيدى لا عشت يوم ارى و هواكم لى به شرف فى سوى ابوابكم اقف 📚 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷 ﷽ همیشه جای شکرش هست همه چی مون از این که هست می تونست بدترم باشه 🙏 لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان💖 خوبتان معرفی کنید 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ مسائل متفرقه ☝️س ١٠٨١. آيا دختر مى تواند پسر جوانى را راهنمايى کرده و با رعايت موازين اسلامى به او در درس و غير آن کمک کند؟ ج.✍ در فرض سؤال اشکال ندارد، ولى بايد از فريب و وسوسه هاى شيطانى جداً پرهيز شود، و احکام شرع در اين رابطه مانند خلوت نکردن با اجنبى مراعات گردد. 💠 ☝️س ١٠٨٢. اگر کارکنان ادارات و مؤسسات در محل کار خود ارتکاب تخلّفات ادارى و شرعى را توسط مسئولين مافوق مشاهده کنند، چه وظيفه اى دارند؟ اگر کارمندى خوف داشته باشد که در صورت مبادرت به نهى از منکر ضررى از طرف مسئولين بالاتر متوجه او شود، آيا تکليف از او ساقط مى شود؟ ج.✍ اگر شرايط امر به معروف و نهى از منکر وجود داشته باشد، بايد امر به معروف و نهى از منکر کنند، در غير اين صورت تکليفى در آن مورد ندارند. همچنين با وجود خوف از ضرر قابل توجه هم تکليف از آنان ساقط مى شود، اين حکم در مواردى است که حکومت اسلامى حاکم نباشد. ولى با وجود حکومت اسلامى که اهتمام به اجراى اين فريضه الهى دارد، بر کسى که قادر بر امر به معروف و نهى از منکر نيست، واجب است که نهادهاى مربوطه را که از طرف حکومت براى اين کار اختصاص يافته اند، مطلع نمايد و تا کنده شدن ريشه هاى فاسد که فسادآور هم هستند، موضوع را پيگيرى کند. 📚 مسائل متفرقه بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 🌸 👇 @eightparadise
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷 ﷽ استقبال از چوپانِ خواننده ی رفته برنامه عصر جدید و برگشته😊 بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ 👉 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ 🌺هدیه ای ویژه به در شب جمعه/نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند. و رو فراموش نکنیمـ🌸 💢کیفیت نماز هدیه به والدین: ♦️هر کس این نماز را بخواند چنان چه پدر, مادر و عزیزان او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار می‌گیرند . ♦️چنان چه والدین فوت کرده باشند مورد آمرزش خداوند کریم قرار می گیرند. ♦️این نماز چنان موجب شادی پدر و مادر می شود که آرزو می‌کنند زنده شوند و زانوی فرزند خوبشان را ببوسند. ♦️خواندن آن موجب گشایش درهای رحمت الهی می شود. -به خاطر سوره نوح آیه ٢۴ هر مهمانی که وارد منزل می شود مورد لطف خدای منان قرار می گیرد. ♦️این نماز انسان را در های بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید می بخشد. 🌹بهتر است که این نماز در شب جمعه ترک نشود طریقه خواندن نماز هدیه به والدین این نماز دو رکعت است: در رکعت اول : بعد از حمد به جای خواندن سوره، ١٠ مرتبه آیه ۴١ سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ " پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى‏ شود. در رکعت دوم: بعد از خواندن سوره حمد ١٠ مرتبه آیه ٢٨ سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ " پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى. پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز، ده مرتبه آیه ٢۴ سوره اسراء خوانده می شود: " رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً " پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما. 📚مفاتیح ص ٤٠٩ 🌸 👇 https://eitaa.com/eightparadise
🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 🍃🌷 ﷽ 📝 مداحی تمام شد مهیا از جایش بلند شد به طرف شیر آبی رفت صورتش را شست تا کمی از سرخی چشمانش کم شود صورتش را خشک کرد و به طرف دخترا رفت ــــ سارا سارا برگشت با دیدن چشم های مهیا شوکه شد ولی چیزی نگفت ـــ جانم ـــ کمک می خواید ؟ ـــ آره دخترا تو آشپزخونن برو پیششون با دست به دری اشاره کرد مهیا به طرف در رفت در را زد صدای زهرا اومد ـــ کیه ؟ ـــ منم زهرا باز کن درو زهرا در را باز کرد شهاب و حاج آقا موسوی و مرادی و چند تا پسر دیگر هم بودند که مشغول گذاشتن غذا تو ظرف ها بودند شهاب و دخترا با دیدن مهیا هم شوکه شدند اما حرفی نزدند زهرا دستکشی و ظرف زرشک را به او داد مهیا شروع به گذاشتن زرشک روی برنج ها شد مریم ناراحت به شهاب نگاهی کرد شهاب هم با چشم هایش به او اشاره کرد که فعلا با مهیا صحبتی نکند. مهیا سری تکون داد و مشغول شد. تقریبا چند ساعتی سر پا مشغول آماده ڪردن نهار بودند با شنیدن صدای اذان ڪار هایشان هم تمام شده بود حاج آقا موسوی: ــــ عزیزانم اجرتون با امام حسین برید نماز. پخش غذا به عهده ی نفرات دیگه ای هست. دخترا با هم به طرف وضو خانه رفتند مهیا اینبار داوطلبانه به طرف وضو خانه رفت. وضو گرفتن و به طرف پایگاه رفتن. نماز هایشان را خواندند مهیا زودتر از همه نمازش را تمام کرد. روی صندلی نشست و به بقیه نگاه می کرد. از وقتی که آمده بود با هیچکس حرفی نزده بود. با شنیدن صدای در به سمت در رفت در را که باز کرد شهاب را پشت در دید . ـــ بله . ـــ بفرمایید مهیا کیسه های غذا را از دستش گرفت می خواست به داخل پایگاه برود که با صدای شهاب ایستاد ـــ خانم مهدوی ـــ بله ـــ می خواستم بابت حرف های عمم مهیا اجازه صحبت به او را نداد ــــ لازم نیست اینجا چیزی بگید اگه می خواستید حرفی بزنید می تونستید اونجا جلوی عمه تون بگید. به داخل پایگاه رفت و در را بست. شهاب کلافه دستی داخل موهایش کشید. با دیدن پدرش به سمتش رفت . مهیا سفره یکبارمصرف را پهن کرد و غذا ها را چید. خودش نمی دانست چرا یکدفعه ای اینطوری رسمی صحبت کرد. از شهاب خیلی ناراحت بود. آن لحظه که عمه اش او را به رگبار گرفته بود چیزی نگفته بود الان آمده بود عذر خواهی ڪند اما دیر شده بود سر سفره حرفی زده نشد همه از اتفاق ظهر ناراحت بودند مریم برای اینکه جو را عوض ڪند گفت ــــ مهیا زهرا ،اسماتونو بنویسم دیگه برا راهیان نور زهرا ـــ آره من هستم مریم که سکوت مهیا را دید پرسید ــــ مهیا تو چی ؟؟ ـــ معلوم نیست خبرت می کنم... ... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 👇 🆔 @eightparadise 🌼 🌸🌼 🌼🌸🌼
🌼🌸🌼 🌸🌼 🌼 🍃🌷 ﷽ 📝 چند روز از آن روز می گذشت در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد. اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مریم چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن. امروز کلاس داشت .نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند. مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد . ــــ به به سلام دخیا اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد ــــ چی شده ؟ به زهرا اشاره کرد ـــ تو چرا قیافت این شکلیه ؟ ـــ م من چیزیم نیست فقط. نازی با عصبانیت ایستاد ـــ نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی ؟آها حسنات جمع می کردی ؟ بعد به زهرا اشاره کرد و ادامه داد ــــ این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه ؟ مهیا نگاهی انداخت به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود. ــــ درست صحبت کن نازی ـــ جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن " مغنعه اش را با تمسخر جلو آورد ــــ برا من مغنعه میاره جلو. دستش را جلو آورد تا مغنعه مهیارا عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد ــــ چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو نازی خنده ی عصبی کرد ـــــ ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسرش بگیرنت آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره ؟ با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد. ــــ یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی؟ کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد ــــ تاوان این ڪارتو میدی عوضی خیلی ازت بدم میاد. مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد. از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش درآورد و شماره مریم را گرفت. ـــ جانم مهیا . ـــ مریم کجایی؟ ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه؟ ـــ دارم میام پیشت. ـــ باشه. گوشیش را در کیفش انداخت با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند مهران صولتی بود ــــ مهیا خانم مهیا خانم مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت ــــ بله ـــ بفرمایید برسونمتون ـــ خیلی ممنون خودم میرم به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد. ـــ مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید. ـــ بحث اعتماد نیست ـــ پس چی ؟بفرمایید دیگه . مهیا دیگه حوصله تعارف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد . ـــ کجا می رید ؟ ـــ طالقانی برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست. ـــ یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟ مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد . مهیا دستی به پیشانی اش کشید ــــ آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است. مهران سرش را تکان داد ــــ ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو جواب بدید؟ ـــ اگه بتونم جواب میدم . با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد ـــ برا کدوم اتفاق بود؟ مهیا جوابش را نداد . ــــ جواب ندادید. ــــ گفتم اگه بتونم جواب میدم. نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد. گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد. ـــ جانم مریم. ــــ کجایی؟ ـــ نزدیکم. ــــ باشه منتظرم. ــــ آقای صولتی همینجا پیاده میشم . ــــ بزارید برسونمتون تا خونه. ــــ نه همین جا پیاده میشم. موقع پیاده شدن، مهران مهیا را صدا کرد ــــ بله ــــ منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره. مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد. ـــ منم مهیا خانم صدا نکنید. لبخندی روی لب های مهران نشست. مهیا پوزخندی زد ـــ خانم رضایی صدا کنید بهتره. به طرف کوچه راه افتاد ــــ پسره ی بی شعور جلوی در خانه ی مریم ایستاد زنگ اف اف را را زد . ـــ بیا تو در با صدای تیکی باز شد. در را باز کرد و وارد حیاط شد. نگاهی به حیاط سرسبز و با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود... ... ✍نویسنده: 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 👇 🆔 @eightparadise 🌼 🌸🌼 🌼🌸🌼