🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر ششم ...
یا #امام_زمان ⛅️
باز هم بی تو شب زنده داری می کنیم.
🕊میبینی ؛درد یتیمی،به قلبمان هیچ تلنگری نزده!
و دربدری های صبح و شبت،یک ساعت نیز،
از آرامشمان را سلب نکرده است!
🕊میبینی ؛به نمازی دلخوش کردیم و روزه ای!
دریـــغ که اگر دستمان به تو نرسد،هیچ عبادتی،
راهمان را به #بهشت باز نکرده است!
🕊دریغ که اگر درد نداشتنت،به استخوانمان
نرسد،نه نمازمان پروازمان میدهد ،
و نه روزه های روزهای بهاری مان!
🕊یوسف ...قصه غصه های تو را،
هــزار بار شنیدیم و یک بار هم زلیخایی
زار نزدیم ...
🕊میبینی ؛هنوز،زنجیرهای زمین،
در قلبمان،از تو محبوب ترند!
🕊سحر است ... دعا میکنی ... می دانم!
دعا کن،قلبمان برایت درد بگیرد!
🕊دعا کن ...دستهایمان،
از قنوت گرفتن برای تو،درد بگیرند!
دعا کن ... دعایمان،بوی درد بگیرد؛
🕊درد انتظار ...
درد عاشقی ...
درد دویدن برای لحظه درآغوش کشیدنت!
فقط همین درد؛درمان همه دردهای ماست!
👈سحر ششم را،
بدنبال درد انتظار،قنوت گرفته ايم !
ما دعا می کنیـــم؛آمینش با تــو ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#ماه_رمضان
👇
💖 @eightparadise
https://eitaa.com/eightparadise
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze6.mp3
3.98M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
⏯ #تحدیر (تندخوانی)
#جزء_ششم قرآن کریم
🔊 قاری معتز آقایی
🕐 زمان: ۳۳ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
🍃🌷
﷽
#دردانه_ی_شعر
🌹
آهنگ صدای تو پر از شور اذان است
جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است!
📿
چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد
فیروزه ترین معدن الماس جهان است!
💎
شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است!
دلچسب تر از بامیه های #رمضان است!
😋
گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان!
یا نه... عسل خالص کوه سبلان است!
⛰
حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست!
خوشمزه تر از نان کُماج همدان است!
💋
با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان
از بخت بد حاج حسین و پسران است!
👳♂️
در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟
چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است!
🤩
💑
💝
👏
🍬
🔸 فرهاد شریفی
👇
💖 https://eitaa.com/eightparadise
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷
﷽
#چراغ_راه
💠 #ماه_مبارک_رمضان شفاعت میکند 💠
🗯اگه ماه رمضان رو نمیشناسید این روایت رو بخونید:
🗯امام رضا (ع) میفرمایند :
چون روز قيامت شود، ماهها را به صحرای قیامت مىآورند، در حالى كه ماه رمضان، كه با هر زيور نيكويى آراسته است، پيشاپيش آنهاست.
🗯 آن روز، ماه رمضان در ميان ماه ها، همچون ماه در ميان ستاره هاست.
⭕️ مردمى كه آن جا گرد آمده اند، به يكديگر میگويند : ای کاش كه اين چهره ها را مى شناختيم!
منادى، از سوى خداى متعال ندا میدهد :
⭕️اى همه آفريدگان! اينها، سيماى ماههايى است كه نزد خداوند، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، شمارشان در كتاب خدا دوازده تاست.
💢 سَرور و برترِ همه ماهها، ماه رمضان است.
آن را آشكار ساختم تا برترى ماه من را بر ماههاى ديگر بشناسيد.
🗯 و این ماه براى مردان و زنانى كه بنده مناند و در این ماه روزه گرفتند، شفاعت كند و من هم شفاعتش را درباره آنان بپذيرم
📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ص:۱۱۰
🌸 👉@eightparadise
🍃🌷
﷽
#پیام_سلامت
فواید روزه داری✅
🌸روزه و سم زدایی🌸
سم زدایی، یکی از مهمترین فواید روزه داری است. سم زدایی با روزه گرفتن به طور طبیعی انجام می شود و سم از روده ها، کبد، کلیه، ریه و ... خارج می شود.
🌸روزه و کنترل چاقی🌸
یکی از فواید مهم روزه داری را می توان در کنترل وزن و چاقی دانست. بدن در ماه رمضان به کاهش دفعات وعده های غذایی عادت می کند و این عادت غذایی می تواند رژیم غذایی غلط و نادرست گذشته را اصلاح کند تا با سوخت بافت های چربی بتوان به تناسب اندام دست پیدا کرد.
🌸تاثیر روزه بر دیابت نوع ۲🌸
روزه و دیابت نوع ۲ (دیابت بزرگسالان یا دیابت غیر وابسته به انسولین) در نتیجه عدم توانایی بدن در تولید انسولین کافی یا ناتوانی در استفاده بهینه از انسولین تولیدی رخ می دهد. این نوع دیابت اغلب در بزرگسالان رخ می دهد.
اضافه وزن و افزایش دریافت مواد غذایی پر چرب و پرکربوهیدرات در بیماران مبتلا به دیابت منجر به افزایش قند خون و همینطور افزایش وزن می شود. اما بیماران دیابتی با کاهش دریافت کالری می توانند مانع از ذخیره موادی مانند قند و شکر شوند.
🌸روزه و افسردگی🌸
روزه نه تنها بر جسم انسان تاثیر دارد بلکه روح انسان را نیز صیقل داده و در درمان بیماری های روحی و افسردگی مفید است زیرا روزه تاثیر ضد افسردگی نیز دارد.
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
#کلیپ_مهدوی
العجل قرار دل بی قرارم 🤲
من که غیر از شما کسی رو ندارم 😢
اللهم عجل لولیک الفــــــــــــرج
#یا_صاحب_الزمان
همین که
هر روز در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من
خـوب است...
روزت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️
🌸
✋
مهربانان همراه
آدینه تون بخیر
در پناه الطاف خداوند مهربان و زیر سایه ی #امام_زمان (عج) ⛅️
🌸🍃🌷🌷🍃🌸
بفرمائید ــهـشـتـــ ـبـــهـشـتـــ
🌸
👇
@eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_شصت_و_سوم
با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سُر خورد و به سر مهیا خورد. مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر بالای تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد.شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛ نمی توانست درست ببیند. با نا امیدی زمزمه کرد...
ـــ مهیا کجایی آخه...
بعد با صدای بلندی داد ز د:
ـــــ مـــــهـــــــیـــــــــا...
مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت.
مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت.
نگاهی به بالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. می خواست بلند شود؛ اما با برخورد
دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت.
سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود.
نمی دانست چیکار کند. اشکش درآمده بود.
با ناامیدی با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد.
شهاب با شنیدن صدایی از پایین تپه همه راه رفته را، برگشت.
شهاب صدای هق هق دختری را شنید.
ــــ مهیا خانوم! مهیا خانوم شمایید؟!
مهیا با صدای گرفته که سعی می کرد، صدایش بلند باشد گفت:
ــــ سید! توروخدا منو از اینجا بیار بیرون!
شهاب با شنیدن صدای مهیا خداروشکری گفت...
ــــ از جاتون تکون نخورید. الان میام پایین...
شهاب سریع خودش را به مهیا رساند. با دیدن لباس های خاکی و صورت خونی و زخمی مهیا به زمین افتاد و کنار مهیا زانو زد.
ــــ حالتون خوبه؟!
مهیا با چشم های سرخ و پر از اشک در چشمان شهاب خیره شد!
ــــ تو رو خدا منو از اینجا ببر...شهاب با دیدن چشمان پر از اشک مهیا سرش را پایین انداخت. دلش بی قراری می کرد. صلواتی را زیر لب فرستاد.
مهیا از سرما می لرزید شهاب متوجه شد. اورکتش را در آورد و بدون اینکه تماسی با مهیا داشته باشد، اورکتش را
روی شانه های مهیا گذاشت.
ــــ آخ... آخ...
ـــ چیزی شده؟!
ـــ دستم، نمی تونم تکونش بدم. خیلی درد می کنه. فکر کنم شکسته باشه!
شهاب با نگرانی به دست مهیا نگاهی انداخت.
ــــ آروم آروم از جاتون بلند بشید.
شهاب با دیدن چوبی آن را برداشت و به مهیا داد.
ـــ اینوبگیرید کمکتون کنم...
با هزار دردسر از آنجا خارج شدند.
شهاب در ماشین را برای مهیا باز کرد و مهیا نشست.
شهاب بخاری را برایش روشن کرد و به سمت اهواز حرکت کرد.
مهیا از درد دستش گریه می کرد. شهاب که از این اتفاق عصبانی شده بود، بدون اینکه به مهیا نگاه کند؛
گفت: ـــ مگه نگفته بودم بدون اینکه به کسی بگید؛ جایی نرید. یعنی دختر دبیرستانی بیشتر از شما این حرف رو حالیش شده... نمی تونستید بگید که پیاده شدید؛ یا به غرورتون بر میخوره خانم... شما دست ما امانت بودید...
مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد:
ــــ سر من داد نزن...من به اون دختر عمه ی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی!
شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد.
مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود.
شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند.
ــــ معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟!
مهیا فقط سرش را تکان داد.
ــــ چطوری دستتون آسیب دید؟!
ـــ از بالای تپه افتادم!
شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت.
شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت.
ــــ سلام مریم. مهیا خانومو پیدا کردم.
ــــ خونه ما؟!
ــــ باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان!
ـــ نه چیزی نشده!
ـــ خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا...
گوشی را قطع کرد.
اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد...
ـــ پیاده بشید. رسیدیم...
ــــ آرومتر خانم!
پرستار چشم غره ای به مهیا رفت.
ــــ تموم شد.
مهیا، نگاهی به دست گچ گرفته اش انداخت.
شهاب در زد و داخل شد.
ـــ کارتون تموم شد؟!
ـــ آره!
ـــ خب پس، بریم که همه منتظرتون هستند.
شهاب به سمت صندوق رفت. بعد از تصفیه حساب به سمت در خروجی بیمارستان رفتند.
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_شصت_و_چهارم
مهیا سوار ماشین شد.
شهاب هم پشت فرمان نشست.
ـــ سید...
ـــ بله؟!
ــــ مامان و بابام فهمیدند؟!
شهاب ماشین را روشن کرد.
ـــ بله!متاسفانه الانم خونه ما منتظر هستند...
ــــ وای خدای من!
* ****
ــــ مریم مادر، زود آب قند رو بیار...
شهین خانم به سمت مهال خانم برگشت.
ــــ مهال جان! آروم باش توروخدا! دیدی که شهاب زنگ زد، گفت که پیداش کرده...
مهال خانم با پریشانی اشک هایش را پاک کرد.
ـــ پیداش نکرده؛ اینو میگید که آرومم کنید.
مریم، لیوان را به دست مادرش داد.
و با ناراحتی به مهال خانم خیره شد.
ــــ دخترم از تاریکی بیزاره خیلی میترسه... قربونت برم مادر!
شهین خانم سعی میکرد مهال خانم را آرام کند. مریم نگاهی به حیاط انداخت. محسن و پدرش و احمد آقا در حیاط نشسته بودند.
احمد آقا با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود و در جواب حرف های محسن که چیزی را برایش توضیح می داد؛ سرش را تکان می داد.
مریم به در تکیه داد و چشمانش را بست.
از غروب که رسیده بودند، تا الان برایش اندازه صد سال طول کشیده بود.
با باز شدن در حیاط چشمانش را باز کرد و سریع به سمت در رفت.
با دیدن شهاب با خوشحالی داد زد:
ــــ اومدند!
اما با دیدن مهیا شل شد...
همه از دیدن دست گچ گرفته مهیا و پیشانی و لب زخمی مهیا شوکه شدند.
مهیا تحمل این نگاه ها را نداشت، پس سرش را پایین انداخت.
با صدای مهال خانم همه به خودشان آمدند.
ــــ مادر جان! چه به سر خودت آوردی؟!
به طرف مهیا رفت و او را محکم در آغوش گرفت. مهیا از درد چشمانش را بست .
شهاب که متوجه قضیه شد، به مهال خانم گفت:
ــــ خانم رضایی دستشون شکسته بهش فشار وارد نکنید.
مهال خانم سریع از مهیا جدا شد.
ــــ یا حسین! دستت چرا شکسته؟!
دستی به زخم پیشانی و لب مهیا کشید.
ـــ این زخم ها برا چیه؟!
با اشاره ی محمد آقا شهین خانم جلو آمد.
ـــ مهال جان بیا بریم تو! میبینی مهیا الان حالش خوب نیست؛ بزار استراحت کنه.
مهال خانم با کمک شهین خانم به داخل رفتند. احمد آقا جلوی دخترش ایستاد.
نگاهی به شهاب انداخت.
شهاب شرمنده سرش را پایین انداخت.
ــــ شرمنده حاجی!
ــــ نه بابا...تقصیر آقا شهاب نیست! تقصیر منه! خودش گفت نرم پایین ولی من از اتوبوس پیاده شدم، بدون
اینکه به کسی بگم رفتم یه جا دیگه!
با سیلی که احمد آقا به مهیا زد، مهیا دیگر نتوانست حرفش را ادامه بدهد.
محمد آقا به سمت احمد آقا آمد.
ـــ احمد آقا! صلوات بفرست... این چه کاریه؟!
محسن، سرش را پایین انداخت و به دست های مشت شده ی شهاب، خیره شد...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
آموزش #تجوید
قسمت 6⃣3⃣
1⃣ در كـلمـه (بـِئْسَ الاِْسـْمُ) (حـجـرات ، آيـه 11) پـس از حـذف هـمـزه وصـل (اسْم ) چون دو حرف ساكن (لْسْ) كنار يكديگر واقع گرديده اند، جهت امكان تلفّظ (لام ) را مكسور مى خوانند و (بِئْسَ لِسْمُ) خوانده مى شود.
2⃣ كـلمـه (مـَجـْريـهـا) (هـود، آيـه 41) امـاله تـامّ مـى شـود كـه بـايـد فـتـحـه راء، مـيـل بـه كـسـره و الف ، مـيـل بـه يـاء داده شـود و حـرف راء تـرقيق شده و الف بصورت كسره فارسى تلفّظ گردد.
3⃣ در كـلمـه (ءَاَعـْجـَمـِىُّ) (فـصـلت ، آيـه 43) هـمـزه دوّم ، تـسهيل مى گردد كه بايد آن را بين همزه و الف تلفّظ كرد؛ به عبارت ديگر بايد از تيزى و سنگينى و شدّت همزه ، صرف نظر نمود.
4⃣ در كـلمـه (لا تـَاْمـَنـّا) (يـوسـف ، آيـه 11) كـه در اصـل (لا تـَاْمَنُنا) بوده و ادغام كبير،(26) صورت گرفته در هنگام تلفّظ نون مشدّد، لبـهـا را بـصـورت غـنـچـه جـمـع مـى كـنـنـد تـا اشـاره بـه ضـمـّه اى شـود كـه در اصل ، وجود داشته و اين عمل را (اشمام ) گويند.
#پایان
👇
🌸 @eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
خدایا اگر فراموش ڪردم
ڪـہ خداے بزرگے دارم
توفراموش نمیڪنی ڪہ بندہ
ڪوچڪے دارے
با نوازشے
یاشایدتلنگرےآرام
وجودت را
مهربانے و بزرگیت را
بہ من یادآورے ڪن
🌟
#شبتون_پراز_آرامش
#با_وضو_بخوابیـ
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر هفتم ...
✍ساعت ها خواب نمی مانند ...
این منم، که عمريست،
در خواب_زیستن را،
تجربه میکنم!
🕊ساعت ها،خواب نمی مانند...
هر سحر،دور چشمان تو می گردند،
و در جذبه مهربانیت،
چونان ذره ای فنا شده،
گم می شوند.
👈خواب مانده؛منــم
که هر رمضان،بوسه بارانم می کنی ...
و باز،چونان آهوی رمیده ای،
از آغوشت،می گریزم!
🕊هفتمین سحر است؛
که آرام،پلکهایم را باز میکنی ...
و خودت اولین لبخندی میشوی،
که چشمان تارم،می بیند و به شوق می آید!
🕊راستی ... من مانده ام!
تو بنده دیگری،جز من نداری،
که حتی یک نگاه هم،رهايم نمی کنی؟
و مــــن ...چنان فراموشت می کنم،
که گویی هزار دلبرِ عاشق پیشه،
جز تو،احاطه ام،کرده است!
🕊مرا ببخـــش؛دلبرِ همه چیـــز تمامِ من
سجاده ام،بوی عطر گرفته است ...
عطر"مغفــرت"تـــو را!
هفتمین سحر را به نام
"مغفــرتت"می گشایم ...
🕊و نام تـــو را، چنان جرعه جرعه،
سر می کشم،که نور چشمانت،
تمام لجن های قلبم را،
به چشم برهم زدنی،
تار و مار کند.
💠قنـــوت من ... و نـامِ نـامی تو؛
یا غفــارُ .... یا غفــارُ ... یا غفــار ...
#ماه_مبارک_رمضان
👇
💖 @eightparadise
🍃🌷
﷽
#بهانه_ی_زندگی_امـ
امام زمانمــ ❤️ـــــــ
نکرده ای تو فراموش لحظه ای ما را
نبوده ای تو دمی غافل از محبانت✨
آقا جان ممنونتیمـ💖😍
منتظرانت رو هر چند غفلت می کنند😔
فراموش نمی کنی
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌷🍃💖
#یا_صاحب_الزمان
همین که تو
هر صبح در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من
خـوب است...
صبحت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️
🌸
✋سلام
مهربانان همراه
صبحتون بخیر
در پناه خدا و نگاه #امام_زمان(عج)
👇
@eightparadise
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze7.mp3
4.22M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
⏯ #تحدیر (تندخوانی)
#جزء_هفتم قرآن کریم
🔊 قاری معتز آقایی
🕐 زمان: ۳۵ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#دعای_روز_شنبه
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
بِسْمِ اللّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ، وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ، وَ أَعُوذُ بِاللّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ، وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ، وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ، وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ، اَللّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ، وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ، لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ، وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ، وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ، وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ، وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي [وَ صُدَّنِي ] عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي، وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي، وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي، وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِي، وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي، وَ لا تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي، وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي، كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
📿💠ترجمه💠📿
به نام خدا كه رحمتش بسيار و مهرباني اش هميشگى است.
به نام خدا كه كلمه پناه جويان و گفتار پرهيزكاران است، و پناه مي برم به خداي بلندمرتبه از ستم ستمگران، و نيرنگ حسودان، و سركشي ظالمان، و او را مي ستايم ستايشي برتر از ستايش ستايشگران، خدايا! تويي يگانه بي انباز، و پادشاه علي الاطلاق، در فرمانروايي ات مخالفت نشوي، و در پادشاهي ات هماوردي نداري، از تو مي خواهم كه بر بنده و فرستاده ات محمد درود فرستي، و سپاس نعمت هايت را چنان قسمت من كن كه مرا به كمال خشنودي ات نائل گرداند،
و به بركت عنايت خويش بر طاعت و مداومت عبادت خود و شايستگي پاداشت ياري نمايي، و تا زنده ام به بازداشتن از گناهانت بر من مهر ورزي، و تا پايان عمر بر انجام آنچه بهره ام رساند توفيقم دهي، و به كتاب خود (قرآن) براي پذيرش حق، سينه ام را فراخ گرداني، و بار گناهانم را با تلاوتش از نامه اعمالم فرو ريزي، و #در_دين_و_جانم_به_من_سلامت_بخشي، و كساني كه به آن ها انس گرفته ام از من وحشت زده نكني، و در باقيمانده عمر، احسانت را بر من تمام نمايي چنان كه در گذشته عمرم بر من احسان نمودي، اي مهربان ترين مهربانان.
✅ الهی آمین
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#پیام_سلامت
🍎چند توصیه پزشکی مخصوص ماه رمضان
🥛شربت های ضد عطش سحر کدامند؟
✨شربت آبلیمو
🌟شربت خاکشیر
✨شربت بیدمشک
❤️🍃زمان افطار تا سحر از عرقیات خنک مثل شاطره و کاسنی استفاده کنید تا حرارت کبد و قلب فروکش کند و تشنگی برطرف شود
💚🍃بدترین کاری که با بدن خود می توانید بکنید این است که از افطار تا سحر بیدار بمانید و مداوم غذا بخورید
این کار آسیب های بسیار جدی به بدن
وارد می کند
💛🍃پیشگیری از تشنگی روزه داران
نوشیدنی تخم شربتی به دلیل نگهداشتن آب در دانههای این گیاه در ساعات پایانی سحر توصیه میشود
💜🍃نوشیدن سه قاشق گلاب در هنگام افطار
گلاب به دلیل خاصیت ضد «سودا» که دارد، خاصیت دارویی داشته و برای تقویت معده مفید است
❤️🍃دوغ افطار ممنوع
دوغ موجب بیحالی و بی حسی بیشتر بدن می شود علل نوشیدن آب گرم بعد از افطار به جای آب سرد و یخ جلوگیری از ترک خوردگی دندان ها و سلامت کبد و معده است
💚🍃در ماه رمضان از مصرف میوه غافل نشوید
قبل از خواب با مصرف یک عدد سیب می توانید هم به کاهش وزن خود کمک کنید و هم دهان خود را ضد عفونی نمایید.
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
🎁ثواب روزه
👈🏼 حضرت امام باقر (علیهالسلام) :
"يا جابِرُ ! مَنْ دَخَلَ عَلَيهِ شَهرُ رَمضانَ وَصامَ نَهارَهُ وَقامَ وَرْداً مِنْ لَيْلِهِ ، وَحَفِظَ لِسانَهُ وَفَرجَهُ وَغَضَّ بَصَرَهُ وَكَفَّ اذانَهُ ، خَرَجَ مِن الذُّنُوبِ كَيَومٍ وَلَدَتهُ اُمُّهُ .
قالَ قُلْتُ : ما احَسنَ هَذا مِنْ حَديث ، جُعِلتُ فِداكَ .
قالَ : ما اشَدَّ هَذا مِنْ شَرطٍ".
📝 هر كس ماه رمضان بر او وارد شود و روزهايش را روزه بدارد و پاسى از شب را به نيايش برخيزد و زبانش را نگهدارد و چشم خود از حرام بربندد و آزار به كسى نرساند، مثل روزی که از مادر متولد می شود، از گناه پاكيزه مىشود.
گفتم: چه حديث خوبى!
حضرت فرمودند: و چه شرايط دشوارى!
📚 من لا یحضره الفقیه ، ج ۲ ، ص ۹۸ .
🌸همراهی تون در هشت بهشت باعث افتخاره🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#حديث_روز
🔰عنایات ویژه خداوند در ماه رمضان
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند
⭐️به امت من در ماه رمضان پنج چیز داده شده كه به امت هیچ پیغمبری پیش از من داده نشده است:
✅اول
هرگاه شب اول ماه رمضان فرا رسد خداوند به سوی آنان نظر می كند و كسی كه خدا به او نظر كرده هرگز او را عذاب نمی كند.
✅دوم
بوی بد دهان آنان به هنگام غروب در نزد خدا خوشبوتر از بوی مشك است.
✅سوم
ملائكه برای ایشان در شب و روز استغفار می كنند.
✅چهارم
خداوند بلند مرتبه به بهشتِ خویش امر می كند كه برای بندگان من استغفار نموده و خود را برای آنان تزیین كن پس چه نزدیك است كه سختیها و اذیتهای دنیا، آنها را در خود فرو ببرد و به سوی بهشت من و كرامت من بروند.
✅پنجم
هرگاه شب آخر فرا رسد، خداوند همه ی آنان را می آمرزد.
📚بحارالانوار ج ۹۶ ص ۳۶۷
🌸بــفـرمــائــیـد هـــشـــتــ بــهــشـــتــ🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#چکامه
بس که خوردم غم تو روزه ی من باطل شد
نرخ کفاره ی این خوردن عمدی چند است؟
🌸
👇
💖
https://eitaa.com/eightparadise
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_شصت_و_پنجم
احمد آقا روبه مهیا گفت:
ــــ اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار. اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی!
مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت.
محمد آقا همه را به داخل دعوت کرد. محسن همان جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه
اتفاقات بود، اشک هایش را پاک کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
محمد آقا روبه مریم گفت:
ــــ دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه...
مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت.
شهاب می خواست حرفی بزند؛ اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و او هم بالا رفت.
مهیا روی تخت نشست.
مریم کنارش نشست و صورتش را نوازش کرد.
و با صدای لرزانی گفت:
ــــ خوبی؟!
همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفتد. خودش را در آغوش مریم انداخت و هق هق اش را درون آغوش مریم خفه کرد...
شهاب که به سمت اتاقش می رفت با شنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در ایستاد.
به دیوار تکیه داد. چشمانش را بست و برای هزارمین بار خود را لعنت کرد...
مهیا از آغوش مریم بیرون آمد.
دستی به صورت مریم کشید و اشک هایش را پاک کرد. با خنده گفت:
ــــ من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟!
مریم خندید!
ـــ نگاه کن صداش رو!
ـــ همش تقصیر این داداشته دیگه... از بس که صداش کردم!
ـــ اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!!
مریم شرمنده گفت و ادامه داد:
ــــ میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده...
ـــــ آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور... من که میدونم از کجا سوخته!!!
ــــ از کجا؟!
ــــ بابا خره... این به داداشت علاقه داره!!
ــــ نرجس؟!؟نه بابا!!!
ـــ برو بینم. مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو
ببرن!
ــــ خواهرم! در مورد دختر عمه و عمم داری صحبت میکنی ها!
ــــ صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟
ــــ نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم!
ــــ آها! حالا درست شد.
مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند...
همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند.
مهیا قبل از اینکه بیرون برود، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت. شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش در
جیب هایش بود؛ ایستاده بود.
مهیا سرش را پایین انداخت، و به سمت در خانه شان رفت...
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
🍃🌷
﷽
📝 #رمان_عاشقانه_مذهبی_جانم_میرود
#قسمت_شصت_و_ششم
شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست. سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد. از گم شدن مهیا، از کاری که نرجس کرد، از شکستن دست مهیا تا سیلی خوردن مهیا هیچکدام برایش قابل هضم نبود.
با صدای در به خودش آمد
ـــ بفرما
مریم وارد اتاق شد
صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت
ــــ شهاب حالت خوبه ؟
شهاب دستی به صورتش کشید.
ـــ نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته مخصوصا کاری که نرجس انجام داد .
مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت😔
ـــ میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود .اما کاری که نرجس انجام داد ،واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه
شهاب نیشخندی زد
ـــ انتظار دیگه ای از تک فرزند حاج حمید نداشته باش.
ــــ شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم .
شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد.
ـــ مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار .
مریم از جایش بلند شد
ـــ باشه شبت بخیر
مهیا با کمک مهال خانم لباس راحتی تنش کرد.
مهال خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید.
ـــ مهیا مادر من برم برات آب بیارم داروهاتو بخوری .
مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد
ـــ مامان بی زحمت چراغو خاموش کن .
با نشستن احمد آقا کنارش سرش را با تعجب سرش را بالا آورد
احمد آقا گونه اش را نوازش کرد
ــــ اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته می کردم .
مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت
ـــ وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم.
چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش
اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم.
اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم فقط می خواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی.
مهیا پدرش را درآغوش گرفت
ــــ شرمنده من نمی خواستم اینجوری بشه.
احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت
ــــ دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن.
ـــ اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم.
ـــ بس کن دختر بخواب .
احمد آقا چراغ را خاموش کرد
ـــ هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد
احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست
مهیا با لبخند به در بسته خیره شد
حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود
" موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته"
#ادامه_دارد...
✍نویسنده: #فاطمه_امیری
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
👇
🆔 @eightparadise
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
🍃🌷
﷽
#کلام_ناب
🌷سید شهیدان اهل قلم :
اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد.
شادی روح مطهر شهدا خصوصاً شهید
سید مرتضی آوینی صلوات
✅لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان خوبتــ😍ــون معرفی کنید👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸