eitaa logo
🌺ــهـشـتـــ❤️ـــبــهـشــتـــ🌺
481 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
ادبی، مذهبی، تاریخی، شهدا و... ادمین کانال @seyyed_shiraz آیدی 👆جهت انتقادات و پیشنهادات، سوالات شرعی، اعتقادی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 🔊رفقا در ایستگاه عالـــــــــی 🌙 ماه رمضان هستیم وقت سبکباری وقت پرواز ☀️ رسول خدا صلّی الله علیه و آله : پشت شما از گناهانتان سنگین شده است ✅ پس با طول دادن سجود در ماه آن بارها را سبک کنید . 📚 بحارالأنوار : ج۹۶ ، ص۳۵۷ 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 #حدیث_روز پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب؛  ماه #رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا گناهان را می سوزاند.» بحارالانوار،علامه مجلسی،ج ۵۵، ص ۳۴۱ 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 دوازدهم ماه 🌼 اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ. 🌸 خدايا مرا در اين ماه به پوشش و پاكدامنى بياراى، و به لباس قناعت و اكتفا به اندازه حاجت بپوشان و بر عدالت و انصاف وادارم نما، و مرا در اين ماه از هرچه مى ترسم ايمنى ده، به نگهدارى ات اى نگهدارنده هراسندگان. 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ #تلنگر_تفکر #یھ_بطری اگر وسطِ آب دریا هم باشہ وقتیـــــــکہ دَرِش بستہ باشہ ، یہ قطــره آب هم داخلش نمیره ✗ #آدمی اگر وسطِ "دریای رحمت خدا" هم باشہ تا خودش نخواد، هیچ بهره‌ای نمی‌بره حتی اگر اون☝️ دریا اسمش #رمضـــان باشه ... قدر ماه مبارک رمضان رو بدونیمـ 👇 💖 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ #حدیث_روز معنای #رمضان چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می‌باشد. چون در این ماه #گناهان انسان بخشیده می‌شود، به این ماه مبارک رمضان گفته‌اند. 🔹پیامبر اکرم ﷺ می‌فرماید: ✨اِنَّما سمی الرَمضان لِاَنَّهُ یَرمَض الذّنوب ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا #گناهان را می‌سوزاند.» مفردات الفاظ القرآن، صفحه ۲۰۹ بحارالانوار، جلد۵۵، صفحه ۳۴۱ 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ امام زمانمــ ❤️ــــــ ماه رمضان بےتو سپر شد آقا ما بود ڪہ دور از تو هدر شد آقا چہ شود این وصل شما پا بدهد؟ روز ڪہ در تو سر شد آقا 🌸💖🌷❤️ همین که تو هر صبح در خیالِ منی؛ حالِ هر روزِ من خـوب است... صبحت بخیر آقایِ خوبی ها ❤️ ✋سلام مهربانان همراه روز آدینه‌تون بخیر در پناه خدا و نگاه خاص امام زمان(عج) 🌹 🌸بــفـرمـائـیـد هـــشـــتــ بــهــشـــتــ🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را ترسم که به پایان نرسانم را آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟ شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را باید که به دادم برسد آن که به من داد لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم انکار کنم این غم حاجت به بیان را یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم! تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را آن وقت تو مال من و من مال تو باشم با جذبه ی یک اخم برانم همگان را 🔸 شیرین خسروی 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷 ﷽ معنای چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می‌باشد. چون در این ماه انسان بخشیده می‌شود، به این ماه مبارک رمضان گفته‌اند. 🔹پیامبر اکرم ﷺ می‌فرماید: ✨اِنَّما سمی الرَمضان لِاَنَّهُ یَرمَض الذّنوب ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا را می‌سوزاند.» مفردات الفاظ القرآن، صفحه ۲۰۹ بحارالانوار، جلد۵۵، صفحه ۳۴۱ 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ 🌹 آهنگ صدای تو پر از شور اذان است جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است! 📿 چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد فیروزه ترین معدن الماس جهان است! 💎 شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است! دلچسب تر از بامیه های است! 😋 گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان! یا نه... عسل خالص کوه سبلان است! ⛰ حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست! خوشمزه تر از نان کُماج همدان است! 💋 با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان از بخت بد حاج حسین و پسران است! 👳‍♂️ در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟ چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است! 🤩 💑 💝 👏 🍬 🔸 فرهاد شریفی 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷 ﷽ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ... ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🆔 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ... ✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🆔 🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷 ﷽ معنای چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می‌باشد. چون در این ماه انسان بخشیده می‌شود، به این ماه مبارک رمضان گفته‌اند. 🔹پیامبر اکرم ﷺ می‌فرماید: ✨اِنَّما سمی الرَمضان لِاَنَّهُ یَرمَض الذّنوب ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا را می‌سوزاند.» مفردات الفاظ القرآن، صفحه ۲۰۹ بحارالانوار، جلد۵۵، صفحه ۳۴۱ 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ آمد و سرداد ندا، این دل من بار الها! به لب تشنه‌ی ارباب الهی العفو... 🤲 علیه السلام 🌸 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ معنای چیست؟ «رمضان» در لغت از «رمضاء» به معنای شدت حرارت گرفته شده و به معنای سوزانیدن می‌باشد. چون در این ماه انسان بخشیده می‌شود، به این ماه مبارک رمضان گفته‌اند. 🔹پیامبر اکرم ﷺ می‌فرماید: ✨اِنَّما سمی الرَمضان لِاَنَّهُ یَرمَض الذّنوب ماه رمضان به این نام خوانده شده است، زیرا را می‌سوزاند.» مفردات الفاظ القرآن، صفحه ۲۰۹ بحارالانوار، جلد۵۵، صفحه ۳۴۱ 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷 ﷽ اگر وسطِ آب دریا هم باشہ وقتیـــــــکہ دَرِش بستہ باشہ ، یہ قطــره آب هم داخلش نمیره ✗ اگر وسطِ "دریای رحمت خدا" هم باشہ تا خودش نخواد، هیچ بهره‌ای نمی‌بره حتی اگر اون☝️ دریا اسمش باشه ... قدر رو بدونیمـ 👇 💖 @eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ 🌹 آهنگ صدای تو پر از شور اذان است جذّاب تر از "جاذبه ی ماه" بَنان است! 📿 چشم تو نه یاقوت و عقیق و نه زمرّد فیروزه ترین معدن الماس جهان است! 💎 شیرینی لبخند تو خرمای جنوب است! دلچسب تر از بامیه های است! 😋 گل بوسه ی تو قند تر از قند فریمان! یا نه... عسل خالص کوه سبلان است! ⛰ حلوای لبت باسلوق اصل مراغه ست! خوشمزه تر از نان کُماج همدان است! 💋 با شهد لبت کم شد اگر رونق سوهان از بخت بد حاج حسین و پسران است! 👳‍♂️ در وصف وجودت چه بگویم، چه نگویم؟ چشم و لب و قد تو چنین است و چنان است! 🤩 💑 💝 👏 🍬 🔸 فرهاد شریفی 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷 🔊رفقا در ایستگاه عالـــــــــی 🌙 ماه رمضان هستیم وقت سبکباری وقت پرواز ☀️ رسول خدا صلّی الله علیه و آله : پشت شما از گناهانتان سنگین شده است ✅ پس با طول دادن سجود در ماه آن بارها را سبک کنید . 📚 بحارالأنوار : ج۹۶ ، ص۳۵۷ 👇 💖 @eightparadise
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 🍃🌷 ﷽ عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را ترسم که به پایان نرسانم را آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟ شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را باید که به دادم برسد آن که به من داد لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم انکار کنم این غم حاجت به بیان را یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم! تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را آن وقت تو مال من و من مال تو باشم با جذبه ی یک اخم برانم همگان را 🔸 شیرین خسروی 👇 💖 https://eitaa.com/eightparadise 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🌷 ﷽ 💐 هفدهم رمضان المبارک، هزار و هفتاد و یکمین سال بنای مسجد مقدس جمکران به امر مبارک حضرت ولی عصر ارواحنافداه گرامی باد 💠اللهمّ عجل لولیک الفرج💠 👉🎀 @eightparadise
🍃🌷 ﷽ اعلام مبلغ ماه مبارک امسال از سوی رهبر معظم انقلاب ✍مکلف باید برای خودش و کسانی که نان خور او هستند، هر نفری یک صاع (تقریباً سه کیلو) گندم یا جو یا خرما یا کشمش یا برنج یا ذرت و مانند این ها به مستحق بدهد و اگر پول یکی از این ها را هم بدهد کافی است. 🍃ضمنا مبلغ زکات فطره امسال به قیمت گندم برای هر نفر، شصت هزار تومان اعلام شده است. 👉🎀 @eightparadise