🍃🌷
﷽
#حکایات_شیرین
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب پنجم : در عشق و جوانی
🌺 حکایت ۱۸
💫 در ميان كاروان حج عازم مكه بودم، پارسايى تهيدست در ميان كاروان بود، يكى از ثروتمندان عرب ، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى كند، در مسير راه رهزنان خفاجه (۱) ناگاه به كاروان حمله كردند و همه دار و ندار كاروان را چپاول نموده و بردند. بازرگانان به گريه و زارى افتادند و بى فايده فرياد و شيون مى زدند.
🔸گر تضرع كنى و گر فرياد
🔹دزد، زر باز پس نخواهد داد
ولى آن تهيدست همچنان استوار و بردبار بود و گريه و فرياد نمى كرد. از او پرسيدم مگر دارايى تو را دزد نبرد؟ در پاسخ گفت: آرى دارايى مرا نيز بردند ولى من دلبستگى به آن نداشتم كه هنگام جدايى، آزرده خاطر گردم.
🔸نبايد بستن اندر چيز و كس دل
🔹كه دل برداشتن كارى است مشكل
گفتم: آنچه را در مورد دلبستگى گفتى با وضع من نسبت به فراق دوست عزيزم هماهنگ است، از اين رو كه در دوران جوانى با نوجوانى دوست بودم و بقدرى پيوند دوستى ما محكم بود كه همواره اين پيوستگى مايه نشاط زندگی ام بود.
🔸مگر ملائكه بر آسمان و گرنه بشر
🔹به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
🔸به دوستی که حرام است بعد از او صحبت
🔹که هیچ نطفه چون او آدمی نخواهد بود
ولى ناگاه دست اجل فرا رسيد و آن دوست عزيز را از من گرفت و به فراق او مبتلا شدم، روزها بر سر مزارش مى رفتم و در سوگ فراق او مى گفتم:
🔸كاش كان روز كه در پاى تو شد خار اجل
🔹دست گيتى بزدى تيغ هلاكم بر سر
🔸تا در اين روز جهان بى تو نديدى چشمم
🔹اين منم بر سر خاک تو كه خاكم بر سر
🔸آنكه قرارش نگرفتى و خواب
🔹تا گل و نسرين نفشاندى نخست
🔸گردش گيتى گل رويش بريخت
🔹خار بنان بر سر خاكش برست
پس از جدايى آن دوست عزيز، تصميم استوار گرفتم كه در باقيمانده زندگى، بساط آرزو را بچينم و از همنشينى با افراد و شركت در مجالس، خوددارى كنم.
🔸سود دريا نيک بودى گر نبودى بيم موج
🔹صحبت گل خوش بدى گر نيستى تشويش خار
🔸دوش چون طاووس مى نازيدم اندر باغ وصل
🔹ديگر امروز از فراق يار مى پيچم چو مار
۱_ گروهی از دزدان وابسته به طايفه بنى عامر
📚 گلستان سعدی
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#تربیت_فرزند
سوالاتی درمورد روش های کنترل خشم در مادران:
قسمت اول
آیا خواب کافی دارید. کم خوابی و نداشتن خواب آرام همیشه می تواند به خلق و خوی افراد تاثیر منفی داشته باشد. آیا مسئله ای باعث استرس و نگرانی شما شده؟ آیا مشکل مالی دارید؟ هر دوی این مسائل می تواند تاثیر منفی بر خلق و خوی شما داشته باشد. که با پیدا کردن روش هایی برای حل این مشکلات می توانید خیالی آسوده و امن داشته باشید.
آیا مریض هستید؟ گاهی بیماری ها باعث می شود نتوانید به خوبی از پس شرایط بر بیایید.
گرسنگی نیز می تواند باعث بد اخلاقی و تند خویی شما شود.
هنگامی که سعی دارید پاسخ این سوالات را پیدا کنید. بهتر است از روش های که در ادامه مقاله برای کنترل خشم آورده شده استفاده کنید. اکثر این روش ها به نحوه برخورد شما با فرزندتان وابسته است. اگر جواب سوالات مطرح شده را پیدا کنید و رابطه خود با فرزند دلبندتان را مدیریت کنید و به این ترتیب به فرزند خود نزدیک تر می شوید.
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#پیام_سلامت
*اصول پیاده روی صحیح*
*۱* -کمتر از ۳۵دقیقه نباشد .( بدن از دقیقه ۱۱وارد فرآیند چربی سوزی می شود .)
*۲* -بیشتر از ۱ساعت نباشد .(بدن درروزهای آینده دارای مقاومت در برابر چربی سوزی می شود .)
*۳* -پیوسته باشد .(قدم زدن با دوستان وخرید کردن را نمیشه پیاده روی حساب کرد .)
*۴* -سرعت راه رفتن به قدری که ضربان قلب بره بالا (روی تردمیل سرعت ۳/۵تا ۴/۵ باشه )
*۵* -عرق کردن ربطی به چربی سوزی نداره (میزان تعرق شما ربط به تعداد غده های عرق ساز شما داره )
*۶* -شیب صفر باشه (شیب اونقدری که به مفاصل شما آسیب می رساند باعث چربی سوزی بیشتر نخواهد شد )
*۷* -پشت صاف ،شکم داخل،دست ها موقع پیاده روی به جلو وعقب حرکت کند .(اینطوری بالا تنه شما نیز تحرک خواهد داشت. )
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#روانشناسی
💫خوشبختی از نگاه یک روان شناس:
خوشبختی خود بخود به وجود نمی آید،
رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است.
افکار غلط را کنار بگذارید،
به اضطراب ها غلبه کنید،
علاقه ها را شناسایی کنید،
وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید..
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمی شوند،
تلاش کنید
تلاش کنید
و باز هم تلاش کنید...
🍃آلبرت الیس
💌
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#تلنگر_تفکر
کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن ، افکارها هستن
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سی_و_نهم
✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش.
روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد.
کاش می مرد.
چرا قلبش را نشکافتم؟
مبهوت و بی انرژی مانده بودم.
شیشه را به درون سطل پرتاب کرد.
چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد.
شال آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت.
گوشی مدام زنگ میخورد.مطمئن بودم یان است.
گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت.
این آرامش از جنس خاطرات صوفی نبود...
مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش #خونی شد!
چشم به زمین دوخته؛
به سمتم خم شد
- برین روی تختتون استراحت کنید،خودم اینا رو جمع میکنم.
این دیوانه چه میگفت؟
انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.
سرش را بالا آورد...
تعجب،حیرت،ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید.
- واقعیت چیز دیگه اییه.
همه چیز رو براتون تعریف میکنم.
یک دستش را بالا آورد،با چهره ای مچاله از درد:
- قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه...نه از طرف من،نه از طرف داعش
مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟
چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی،به سمت تخت رفتم.
من تمام زندگیم را باخته بودم،یک تن نحیف دیگر ارزش مبارزه نداشت!
پروین به اتاق آمد.
با دیدن حسام هینی بلند کشید
- هیییس حاج خانم چیزی نیست یه بریدگی سطحیه.
بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین،
بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانم درست کنید.
و با لحنی مهربان،او را از سلامتش مطمئن کرد.
پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد
حسام دستمال تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده،پاشیدگی اتاقم را سامان میداد.
با دقت نگاهش میکردم،بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدن دل محسوب میشد.
او هم مانند پدرم هفت جان داشت.
درد و تهوع به تار تار وجودم هجوم آورد،در خود جمع شدم.
حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت
صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم
- آقا حسام مادر تورو خدا برو درمونگاه،شدی گچ دیوار
و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش بود
قرآن به دست برگشت.
درست در چهار چوب باز مانده ی در نشست.
دیگر در تیر رس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم،اما برایم مهم نبود.
او حتی لیاقت مردن هم نداشت.
چند ثانیه سکوت و سپس صدای آوازه قرآنش...
پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سرباز استاد شده در مکتب #خدا_پرستی
صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه های روحم را.
دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند،بغضم نفسگیرتر میشد،اما من اشک ریختن بلد نبودم
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم،
که سکوت ناگهانیش،هوشیارم کرد.
این حس در چنگالم نبود،
خواه نا خواه صدای آوازه قرآنش آرامم میکرد و من گرسنه ی یک جرعه آسایش،
چاره ای جز این نداشتم.
گفته بود واقعیت چیز دیگریست اما کدام واقعیت؟
مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود؟
گفته بود همه چیز را میگوید اما کی گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند؟
مگر میشد؟
او خود خطر بود...
✍ زهرا اسعد بلند دوست
⏪ #ادامہ_دارد
📝 @eightparadise
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
پروردگارا
قرار دل های بیقرار ما باش
فراوانی را
در زندگی ما جاری فرما
قلب های مان را سرشار از عشق گردان
کلام مان را لبریز محبت بنمای
ایمان مان را فزونی بخش
آمین یا رب العالمین
شب قشنگتون بخیر
#با_وضو_بخوابیـ
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#دلنوشته_رمضان
🌸 سحر بیست و ششم ...
در این لحظات آرام سحرگاهی دست به دعا
برمیداریم و برای همه انسانها
و خودمان اینگونه دعا میکنیم
🕊خداوندا
آرامممان کن همان گونه که دریا را
پس از هرطوفانی آرام میکنی
🕊راهنمایمان باش که در این چرخ و فلک
روزگار بدجور سرگیجه گرفتهایم
🕊ایمانمان را قوی کن...
که تو را در تنهایی خود گم نکنیم
🕊خداوندا
ما فراموش کاریم اگر گاهی...
یا لحظه ای فراموشت میکـنیم ...
تو هیچ وقت فراموشمان نکن...
🕊خداوندا
رهایمان مکن حتیاگر همه رهایمان کردند.
خداوندا نعماتت را شکر گذاریم
و رضایمان به رضای توست
آمین یارب العالمین🙏
#ماه_مبارک_رمضان
👇
💖 https://eitaa.com/eightparadise
1_744007518.mp3
11.87M
🍃🌷
﷽
#جزءخوانی_قرآن_کریم
#جزء_بیست_و_ششم قرآن کریم
🔊 قاری استاد #پرهیزگار
🕐 زمان: ۴٩ دقیقه
🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانت هر روز قرآڹ بخوني...
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
﷽
✍یکشنبه را دوست دارم...
روز زیارت دوست داشتنی ترین همسران
#حضرت_آقای_عشق
حضرت علی علیه السلام
#حضرت_بانوی_عشق
حضرت زهرا سلام الله علیها
😍
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#زیارت_روز_یکشنبه
💞روز یکشنبه به نام حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام است.
✨در زیارت حضرت علی علیه السلام بگوئیم
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ، الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ، وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ، وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ، وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ، فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ، وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ، وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ ] أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر شجره نبوت، و درخت تنومند هاشمي، درخت تابان و بارور به بركت نبوّت، و خرّم و سرسبز به حرمت امامت، و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح (درود بر آن ها باد) ، سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزه ات، سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه زننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اي مولاي من اي امير مؤمنان، امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست، و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توأم، اي مولاي من از من پذيرايي كن و مرا پناه ده، چه همانا تو كريمي و مهمان نوازي را دوست مي داري، و از سوي خدا مأمور به پناه دادني، پس برآور خواهشي را كه براي آن در اين روز بسوي تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم، به حق مقام والاي خود و جايگاه بلند اهل بيتت نزد خدا، و مقام خدا نزد شما، و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨و در زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها بگوئیم
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ، فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ [طَاهِرٌ] بِوِلايَتِكِ وَ وِلايَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
💠📿💠📿💠📿💠📿💠📿💠
سلام بر تو اي آزموده شده، آن كه تو را آفريد آزمودت، پس تو را به آنچه آزمود شكيبا يافت، من از صميم قلب به تو ايمان دارم، و بر آنچه پدر بزرگوارت و جانشينش (درود خدا بر آن دو باد) آوردند بردبارم، و از تو مي خواهم از آنجا كه مؤمن به تو هستم مرا به گروندگان آن دو ملحق سازي تا دلشاد گردم، پس گواه باش كه همانا من تنها به ولايت تو و ولايت اهل بيتت (كه درود خدا بر همه آنان باد) پاك گشته و دلگرمم.
✅ زیارت قبول
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#کوله_پشتی_شهدا
#رمان_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#اینک_شوکران 📚
#قسمت_پنجاهم🎬
من خودخواه شده بودم.
منوچهر رو براي خودم نگه داشته بودم.
حاضر شده بودم بدترین دردا رو بکشه، ولی بمونه....
دستم رو بالا آوردم و گفتم: "خدایا، من راضی ام به رضای خودت. دلم نمیخواد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشه"
منوچهر لبخند زد و تشکر کرد....
دهنش خشک شده بود. آب ریختم دهنش. نتونست قورت بده. آب از گوشه ي لبش ریخت بیرون. اما «یاحسین» قشنگی گفت...
به فهیمه و محسن گفتم وسایلش رو جمع کنن و ببرن پایین...
میخواستن منوچهر رو ببرن سی سی یو...
از سر تا نوك انگشتای پاش رو بوسیدم....
برانکارد آوردن..
با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاشو گرفت و نادر شونه هاش رو.
از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید...
منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روي تخت بیمارستان نباشه....
《او را بردند....
از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشمهاش رابست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمیتوانم این جسم را ببینم"
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پاش را بوسید. با گوشه ي روسري صورت منوچهر را پاك کرد و آمد بیرون.
دلش بوي خاك می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ي کنار جوي آب. علی ریز بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدي آمد بیرون. گفت: "بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل کردند و گریه کردند ....》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
✅لطفاً کانال هشت بهشت را به دوستان
خوبتــ😍ــون معرفی کنید👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#به_خاطر_بسپاریم_که
#مهربان_باشیم
✍یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط سیدی بود که همسرش او را بسیار آزار داده بود. همسرش مُرد. هنگام دفناش شیخ حضور داشت. گفت: این زن وقتی میمرد گفت: چیزی نشده و اتفاق خاصی نمیافتد. زمان دفناش دید اعمالاش به طور سگ سیاه درندهای درآمده و میخواهد با او وارد قبر شده و همراه او بماند و کنار او دفن شود. پس به تمنا و خواهش و التماس عجیبی افتاد. شیخ این صحنه را دید و از سید خواست او را ببخشد و چون سید بخشید، سگ درنده از او دور شد.
بهتر است بدانیم عذابهای برزخی که برای پاک کردن گناهان است، مانند عذاب جهنمی که بعد از قیامت میشود و آتش است، نیست، از آن سبکتر است. مانند عذابهایی چون حبس در انفرادی وتاریکی و همنشینی با سگ درنده.
💥اگر بخواهیم حالت و درد آن زن در قبر را تصور کنیم، بدانیم اگر در خواب سگ درنده سیاهی را ببینیم چه اندازه میترسیم و بعد از بیداری میترسیم؟!! بدانیم بعد از مرگ دیگر بیداری مانند دنیا و رها شدن از دست آن سگ سیاه نیست.
#برزخ
#جهنم
🍃
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#زمزم_احکام
#احکام_خمس
س ٨٨٨. من مالک خانه بسيار محقّرى هستم، و به عللى تصميم به خريد خانه ديگرى گرفتم، ولى به علت بدهى مجبور به فروش ماشينى که از آن استفاده مى کردم و گرفتن مبلغى وام از بانک استان و صندوق قرض الحسنه شهرمان شدم تا بتوانم پول خانه را بپردازم، با توجه به اين که ماشين را قبل از تاريخ سال خمسى ام فروخته و پول آن را براى پرداخت مقدارى از بدهى هايم مصرف کرده ام، آيا به پول حاصل از فروش ماشين خمس تعلّق مى گيرد يا خير؟
ج.✍ در فرض سؤال، پول حاصل از فروش ماشين خمس ندارد.
💠
☝️س ٨٨٩. خانه، ماشين و لوازم مورد نياز انسان يا خانواده او که از درآمد سال خريده شده است، اگر در اثر ضرورت و يا به منظور تبديل به جنس بهتر فروخته شود، از جهت خمس چه حکمى دارد؟
ج.✍ پول حاصل از فروش چيزى که از مؤونه بوده، خمس ندارد.
💠
☝️س ٨٩٠. اگر خانه يا ماشين يا غير آن ها از احتياجات زندگى با پولى که خمس آن پرداخت شده، جهت استفاده شخصى نه به قصد استفاده از آن ها براى فروش يا تجارت خريدارى شده و سپس به علتى فروخته شود، آيا به اضافه قيمت آن ها که بر اثر افزايش قيمت بازار بوده، خمس تعلّق مى گيرد؟
ج.✍ سود حاصل از افزايش قيمت در فرض سؤال، خمس ندارد.
📚 #استفتائات_مقام_معظم_رهبری
#فروش_خانه، #وسایل_نقلیه، #زمین
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
4_5857028587814650095.mp3
7.98M
🍃🌷
﷽
#آوای_ماندگار
#ادعیه
#مناجات حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه
با صدای حاج مهدی سماواتی
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
👇
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸
🍃🌷
﷽
#حدیث_روز
🔔 خوش اخلاقی
🌷هرکس خوش اخلاق باشد، زندگیاش پاکیزه و گوارا میگردد.
🌿 #امیرالمومنین_علیه_السلام
📚 #غررالحکم، ح ۸۱۵۳
🌸
👇
https://eitaa.com/eightparadise
🍃🌷
﷽
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهلم
✍مرد که صدای کم توان شده از فرط دردش،گوشهای اتاقم را پر میکرد،
همان دوست مسلمان در عکسهای مهربان دانیال بود.
همان که دانیالم را مسلمان کرد،
همان که #سلفی های بامزه اش با برادرم را دیده بودم
و مدام از خودم میپرسیدم که مگر مذهبی ها هم شیطنت بلدند؟
همان که وقتی دانیالم وحشی شده از اسلامو خدایش ترکم کرد،روزی صدبار تصویرش را در ذهنم غرغره کردم تا خرخره ای برایش نگذارم،
که نشد...
که باز هم بازیش را خوردم و راهی #ایران شدم.
درست وقتی که فرصت تیغ زدن بود،نیش خوردم از دردی که سرطان شد و جز زیبایی،
تمام هستی ام را گرفت.
راستی کجای زندگیش بود؟
من که هیزم فروشی نمیکردم.
پس هیزم تر چه کسی آتش شد به یک کف دست مانده از نفسهای عمرم؟
کاش میدانستم جرمم چیست؟
موج صدایش بی حال اما پر از آرامش به گوشم میرسید و من قانعتر از همیشه،پیچیده از بی رمقی در خود،
خواب را زیر پلکهای چشمم مزه مزه میکردم.
که سکوت ناگهانی اش،هوشیارم کرد.
چرا دیگر نمیخواند؟
تنم کوفته و پر درد بود.
کمی نیم خیز شدم.
با چشمانی بسته،سرش را به چهارچوب در تکیه داده بود.
به صورت کاملا رنگ پریده اش نگاه کردم.
اصلا شبیه رفقای #داعشی اش نبود.
ریش داشت اما کم،
سرش کچل نبود
و موهای مشکی و عرق کرده اش در سرمای پاییز،چسبیده به پیشانی اش خود نمایی میکرد.
این چهره حس اطمینان داشت،درست ماننده روزهای اول #اسلام آوردن دانیال.
چرا نمیتوانستم خباثتی در آن صورت بیایم؟
دستمال و دست چسبیده به سینه اش کاملا #خونی بودند.
یعنی مرده بود؟
خواستم به طرفش برم که پروین چادر به سر،در چهار چوب در ظاهر شد
- یا حضرت زهرا
آقا حسام؟
حسام چشمانش را باز کرد و لبخندی بی رمق زد.
- خوبم حاج خانم
فقط سرم گیج رفت،چشامو بستم همین.
الانم میرم پیش علیرضا،درستش میکنه،چیزی نیست،یه بریدگی کوچیکه
این مرد هم مانند پدرم هفت جان داشت.
مسلمانان را باید از ریشه کَند.
به سختی روی دو پایش ایستاد، #قرآن را بوسید و به سمت پروین گرفت
- بی زحمت بذارینش تو کتابخونه،
خیالتون راحت با دست خونیم بهش دست نزدم.
پاکه پاکه
سر به زیر،با اجازه ای گفت و تلوتلو خوران از دیدم خارج شد.
صدای نگران پروین را می شنیدم.
- مادرجون،تو درست نمیتونی راه بری،مدام میخوری به درو دیوار.
صلاح نیست بشینی پشت فرمون.
یه کم به اون مادر جگر سوختت فکر کن.
آخه شما جوونا چرا حرف گوش نمیدین؟
اون از اون دختره ی خیر ندید که این بلا...
صدای حسام پر از خنده بود
- عه عه عه حاج خانم #غیبت؟ماشالله همینطورم دارین تخته گاز میرینا😂
پیرزن پر حرص ادامه داد
- غیبت کجا بود؟
صدام انقدر بلند هست که بشنوه.
حالا اون زبون منو حالیش نمیشه،من مقصرم
بیا بشین اینجا الان میوفتی،رنگ به رخ نداری.
حرف گوش کن با آژانس برو.
حسام باز هم خندید،اما کم توان
- اولا که چشم
اما نیازی به آژانس نیست،زنگ میزنم حسین بیاد دنبالم.
سرم گیج میره،نمیتونم بشینم پشت فرمون
دوما،حاج خانم اون دختر فقط بلد نیست #فارسی رو خوب حرف بزنه،و اِلا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه
هینی بلند از پروین به گوشم رسید و خنده های بی جان حسام،
این جوان دیوانه بود.
درد و خنده...هیچ تناسبی میانشان نمیافتم
با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد،رفتنش را از پشت پنجره دیدم.
رفت بدون فریاد،
بدون عصبانیت،
بدون انتقام
بابت زخمی که زدم برایم #قرآن خواند و رفت.
اگر باز نمیگشت،اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه؟
باز هم برزخ،
باز هم زمین و آسمان...
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده های درمان دست و پا زدم،
به امید آوای #اذان و فقیر از آواز #قرآن
بی خبر از حسام و در مواجهه با تماسهای بی جوابم به گوشی های عثمان و یان!
✍ زهرا اسعد بلند دوست
⏪ #ادامہ_دارد
📝 @eightparadise
🌸 https://eitaa.com/eightparadise 🌸