eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 ساکت شدم خاموش شدم لال شدم و شکسته شدن داداشمو دیدم خورد شدن دل راضیه رو دیدم شونه های افتاده ی احسانو دیدم و مروارید های غلطان چشمهای دختر خالمو رفیق روزای بچگیمو خواهرمو دیدم و نتونستم حرفی بزنم دلداری بدم درستش کنم خراب شد به همین سادگی یه عشق چندین و چندساله خراب شد و نه من و نه مهدی نتونستیم کاری کنیم و گره ای بزنیم به این رشته پاره ی شده خواستیم ولی نشد تلاش کردیم ولی نشد راضیه از اعتماد نداشته ی احسان گفت و احسان از زیر پا گذاشته شدن حرفش و خواسته ای که نادیده گرفته شده بود احسان رفت تا ادامه ی دوره ی وظیفشو بگذرونه و راضیه وانمو میکرد داره انتخاب رشته میکنه بهش زنگ میزدم جواب سر بالا میداد و حوصلمو نداشت با مهدی رفتیم دیدنش و استقبالی نکرد دو روزه که از احسان بی خبریم گوشیش روشنه ولی جواب نمیده و رد میده تا بگه زنده هستم ولی حوصله ی حرف زدن ندارم مامانی پرس چی شد ما مهری میپرسه چی شد بابابزرگ میپرسه چی شد این وسط مو مهدی ساکت تر از همیشه خاموش تر از همیشه و حتی بیچاره تر از همیشه فقط نگاه می کنیم نگاه می کنیم از درون میسوزیم برای عشقی که به همین راحتی و با عجله پرپر شد همیشه از خودم میپرسم اگه یه موقع ایی راضیه آنقدر خوش شانس باشه که تهران قبول بشه ولی با این دعوایی که کردمن و حرمت که زیر پا گذاشته شد دیگه هیچ وقت حاضر نیستن به همدیگه برگردن و عشقشون رو دوباره شروع کنن و چقدر بد شد این عجله کردن و چقدر بد شد که من نفهمیدم احسان داداشم برادرم پاره تنم چرا انقدر عصبانی بود باید همه چیو بسپریم دست زمان تاخودش درستش کنه نشسته بودم روی تابه وسط حیاط که حالا دیگه بدون ترس از محمد مهدی راحت ازش استفاده میکردم و ساعت ها روش میشستم تاب میخوردم درباره اتفاقاتی که افتاده بود فکر می‌کردم این که از کجا به کجا رسیده بودم من یه دختر کنکوری ۱۸ ساله که سرگرم خوندن و نوشتن و تست زدن و فکر کردن به آرزوهای چند سالش بود یه شب پدرم را از دست دادم خونمونو فروختن تک و تنها با مادر جوان ۳۷ ساله اومدیم خونه پدربزرگم همسایه دیوار به دیوار پسر دایی که همیشه ازش متنفر بودم و فکر می‌کردم مسخره تر و بی بند و بار تر از اون توی دنیا وجود نداره یه شب پسری که از بچگی حمایتم کرده بود وابسته حمایت‌ هایش شده بودم را از دست دادم یه شب از طرف پدر بزرگ پدری فرمان آمد که یا الهه رو بدین یا مادرشو میبرم به کلفتی باغستون روستا تصمیم مصلحت بر این شد که من بشم صیغه اون همسایه دیوار به دیوارم و الان حلقه نامزدی اون‌پسر توی انگشت دست چپ جا خوش کنه و یه شبه دیدم که برادرم شکست راهی دیار غربت شد مادرم هر روز از روز قبل شکسته تورو موهای سفید بین موهای رنگ شده زرد رنگش بیشتر از قبل خودنمایی میکرد با قرار گرفتن دستی پشت سرم از فکر و خیال اومدم بیرون و لبخند لاجونی نثار نگرانی های پسر دایی تازه کشف شدم کردم به چی فکر میکنی الهه خانوم؟ 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 نفس عمیقی کشیدم و دستامو محکم تر به طناب گرفتم به اهالی خونه؟ شیطون پرسید کدوم یکی از اهالی؟ شونه ای بالا انداختم و لبامو کج کردم تقریبا به همه به کی از همه بیشتر؟ لبخند زدم خودم سرشو کج کرد و یه وری نگاهم کرد خودت و کی؟ پشت چشم نازک کردم و جوابشو دادم و هیچکی "بعد هم زیر لب ادامه دادم" خودشیفته اومد رو به روم ایستاد و تاب رو نگهداشت خب خب الان میگم به کی بیشتر از همه فکر کردی یه اقا پسر خوشتیپ خوش هیکل قد ۱۸۷ وزن حدودا ۸۰ صورت گرد و با پوست تقریبا برنز شاااااید هم سبزه اوممم الان تیشرت مشکی پوشیده و با شلوار لی آبی بعد هم عین پیرزنا زد تو صورتش و گفت ای وای دیدی یادم رفت بگم رنگ چشماش هم آبیه دقیقا همون رنگی که همه رو اسیر خودش کرده داشتی به من فکر میکردی نه؟؟ با خنده جواب دادم بله به شما هم فکر میکردم متفکر جواب داد جالب شد خب چه فکری میکردی بانو دوباره برگشت پشت سرم و آروم آروم تاب رو هل داد سمت جلو فکر میکردم به اینکه چجوری یه شبه شدم همسر موقت پسردایی که همیشه ازش متنفر بودم جدی پرسید چرا ازم متنفر بودی الهه؟ چون هیچوقت ازم خوشت نیومده و همیشه بهم گفتی بچه جون هیچوقت اسم منو نمیگفتی جوابی نداد تو هم ازم متنفری محمد مهدی؟ برای گریز از جواب دادن به سوالم؛ گفت انتخاب رشته نمیکنی حاج خانوم؟ لبخندی زدم و ترجیح دادم اذیتش نکنم تا به زبون بیاره که ازم متنفر بوده و هست و داره آقایی میکنه و تحملم میکنه دستم به انتخاب نمیره تابو نگهداشت چرا دستت نره؟؟ قضیه ی احسان و راضیه خیلی بهمم ریخته الهه خانم اینو هیچوقت یادت نره که دو نفر اگه همدیگه رو دوست داشته باشن هیچ دلیلی هیچ اتفاقی هیچ پیشامدی نمیتونه اونارو از هم جدا مگه اینکه یکی؛ اونیکیو کمتر دوست داشته باشه تا دلیل سومی بتونه بینشون راه باز کنه و از هم دورشون کنه پس اجازه بده عشقشونو بهمدیگه ثابت کنن نگاهش کردم تیله های آبی چشماش آرومتر از همیشه بود خب حاج خانوم تا مارو تموم نکردی پاشو بریم خودم برات انتخاب رشته کنم خجالت کشیده بلند شدم و کنارش قرار گرفتم فهمید سرم پایین صدای قهقهه اش بلند شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
|°🍃 .‌.. ... و ♥️ ️ °•°🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸°•°
🍃 *﷽ 🍃 ─┅═ঊঈ💞💍ঊঈ═┅─ ❣ ❣ بدون عشق دلسردم، کمی آقا نگاهم کن سرا پا غصه و دردم، کمی آقا نگاهم کن درختی بی‌ثمر هستم، برایت دردسر هستم خزانم، شاخه‌ای زردم، کمی آقا نگاهم کن 🌹تعجیل درفرج پنج صلوات🌹 اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍃 •| إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ دوست داشتی دلم بهت گرم باشه ببخش که حواسم نبود...♡ |• کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
نمیتونست هیچ‌ کسے🌱 قلب ‌منو جلا‌ بده اما ‌تو تونستی...♥️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
راضی کردنشون با من… بستھ بودن راهو چه کنم :) کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
عاشقی گفت هرچه میخواهد دل تنگت بگو .. با دلے غمبار گفتم ڪربلا گفتم حسین .. ! :)🌱' ➜•🌿 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌ حسین‌جان.. فقیــر و خستھ به درگاهت آمدم رحمے که جز ولای توام نیست هیچ دست آویزی کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
ツ حتی لبخندت هم🌱 عطر خدا می دهد... آری...برای‌لآیق‌شدن بایدتمام‌زندگیت بوی خدا بدهد...❣ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه #پارت83 نفس عمیقی کشیدم و دستامو محکم تر به طناب گرفت
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 ده تا رشته و کد رشته رو برات انتخاب کردم که ۷ تاش تهرانه و ۳ تای دیگه شمال مشکلی که نداری؟ بیخیال جواب دادم خوبه اگه مامان مشکلی نداشته باشه بدون اینکه چشماشو از صفحه وب برداره عمه سپرده دست من خیر باشه ان شالله ولی فکر کنم همین تهران قبول شم نه؟ ابروهاشو داد بالا ان شالله که اره اگه نشد دیگه خیلی بد شانسی بعد هم خندید یه چیزی ته دلم تکون خورد و ترسیدم از اینکه یه موقع همین رشته هایی که زده قبول نشم برای همین بعد از بیرون رفتنش لب تاب رو برداشتم وارد سایت شدم و قسمت ویرایش اطلاعات چندتا کد از شهرهای مختلف پیدا کردم و وارد کردم حالا ۲۱ انتخاب انجام داده بودم با خیال راحتتری دراز کشیدم و به اینکه حتما رشته ای که علاقه دارم قبول میشم به خواب رفتم با صدای جیغ گوشخراشی از خواب پریدم و گیج به اطرافم نگاه کردم تاریکی اتاق باعث میشد نتونم تمرکز کنم برای همین بلند شدم و کورمال کورمال رفتم سمت کلید لامپ اتاق و روشنش کردم چند ثانیه ای دستامو گذاشتم روی چشمام تا به نور عادت کنم و اذیتم نکنه صدای گریه های مامان ملیحه که به گوشم خورد بدون ذره ای مکث دویدم سمت بیرون و پله های منتهی به سالن پایین رو یکی دوتا میپریدم نگاهم خورد به مامان که گوشی به دست افتاده بود کف زمین روی سرامیکای وسط هال و زار زار گریه میکرد صحنه ی آشنایی بود اون روزی که خبر مرگ بابا رو دادن مامان همین شکلی بیهوش شده بود دلم لریزد و پام سر خورد با کمر خوردم زمین و کمرم گرفت به لبه ی پله ها از شدت درد لبمو به دندون گرفتم چشمام سوخت و اشک پر از فریادم ریخت صورتم دست به کمر گرفتم تا بلند شم نشد از همونجا داد زدم مامان چیشده؟ احسان بود؟ مامان نگاهم کرد و دستی به صورتش کشید اومد سمت الهی دورت بگردم تو چرا افتادی؟ دستامو سمت مامان دراز کردم مامانی احسان خوبه؟؟ اشکاش بیشتر شد با کفت دستی کوبید تو صورتش موهای بلندش دورش پخش تر شد الهی بگردم برای دل خواهرم و دخترش الهی بگردم پس احسان نبود هرچی بود برمیگشت به خاله لیلا و سهیلا یا راضیه و سپیده مامان یک سره اشک میریخت وحرف نمیزد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
‌بایدپاڪ‌باشیم وسخت‌ڪارڪنیم، تازمینه‌ظھورمهیاشود مانع‌ِبزرگی‌ست...! 『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 🌼🍃🌺🍃🌼 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🎭 @fotoactor 🎭 🍂 @elahestory 🍂 💑 @khateratezanane 💑‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌