هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
#حبیبم_بگو #آیه_جان 🆔️ @elalhabibk 🍃🌸🍃
#حبیبم_بگو
💛«دل به زینت دنیا نبند»
✍ نویسنده: #زهرا_مالمیر
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
"خبری نیست؟" معمولا این سوال در فضای ارتباطی اطراف من از هر تازه عروسی پرسیده میشود. دقیقا بعد از #سلام و احوالپرسی اولیه. با نیمنگاهی به مختصات شکم. انقضای این سوال تا مشهود شدن اولین علایم بارداری سر میرسد. آن وقت است که احساس میکنی انگار زنهای اطرافت به یک #آرامش_درونی رسیدهاند. انگار شبیه ساختمان نیمهکارهای بودهای دیوار به دیوار خانهی مجللشان. طوری که هر روز با خودشان فکر کردهاند صاحب این خانه کی سر #عقل میآید و رنگ و لعابی به #خانه و محله میدهد.
پنج سال بعد از هر سلام و احوالپرسی در میهمانیها منتظر جملهی پرسشی «خبری نیست؟» بودهام. هر بار بهانهای تراشیدهام. یکبار #درس و تحصیل، بار دیگر کم سن و سال بودنم و بار دیگر بیحوصلگی و عدم علاقهی خودم و همسرم به #بچه! البته هیچ بار بهانههایم برای کسی قانع کننده نبودهاند. یکی دوسال اول محکوم به #تنبلی و بیاعتقادی به وعدهی الهی میشدم. اما از سال سوم بیاعتنا به بهانهها لیست پزشکهای حاذق و پنجه طلای #طب_سنتی و مدرن به سمتم روانه میشد.
یکبار زنی بعد از شنیدن بهانه هایم ابرو بالا انداخت و با صدای بلند گفت: «خیلی امیدوار نباش. بعد از پنج سال دیگه رحم سرد می شه...». یادم هست که دیگر روی پاهایم نمیتوانستم بند شوم. نه برای اینکه #ناامیدی توی کلماتش، امیدم را نشانه گرفته بود. بهخاطر سنگینی نگاه آدمهای اطرافم. آدمهایی که نازایی یک نقص بزرگ برایشان به حساب میآمد. زنهایی که به جز زاییدن شأنیت دیگری برای زنی مثل خودشان قائل نبودند.
بعد از #تولد پسرم سعی کردم با این نگاه بجنگم. هر جا زنی را دیدهام که گونهاش به خاطر مادر نشدن غیر ارادی سرخ شده از او دفاع کردم. تا جایی که توانستهام پای درد و دل زنهای نابارور #منزوی نشستهام. زنهایی که نمیخواهند ازشان پرسیده شود «خبری نیست؟». زنهایی که گاهی تنها دلیل مادریشان ، بستن دهان این و آن میشود.
میان تمام زنهای با این #درد_مشترک، فاطمه رفیق قدیمیام برایم زنی عجیب بود. رفیقی که شش سال از ازدواجش میگذشت و من از نزدیک شاهد هزینههای گزاف و درمانهای طاقت فرسایش بودم. اما هر بار جواب «خبری نیست؟» را با إنشاءالله و #لبخند میداد. هیچوقت منزوی نشد. هیچوقت خودش را از تکوتا نینداخت. اما پنج سال زندگی با درد ناقص بودن از نگاه اطرافیان، شامهام را تیز کرده است. میتوانم اتمسفر نگاه ترحمآمیز را بشناسم. از او پرسیدم چهطور میتواند چنین نگاههایی را تحمل کند؟ چهجوری هنوز انگیزه دارد توی چنین جمعهایی حضور داشته باشد؟
اشک توی چشمهای میشیاش حلقه زد. سرش را آورد کنار گوشم و گفت: «از قرآن کمک گرفتم. راستش خدا خیلی قشنگ باهام حرف زد». سرم را عقب کشیدم و گفتم: «منظورت کدوم آیهست؟» گفت: «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ...»
با شنیدن آیه و آرامش فاطمه به لحظاتی از زندگیام #سفر کردم که به خاطر نگاه آدمها اشکی شده بودم. لحظاتی از جوانیام که می توانستند خیلی قشنگتر باشند. انگار تمام آن دقیقهها بخار شدند و رفتند هوا. احساسکردم به روحم چیزی بدهکارم. جای خالی زمانهای نزیستهام خالی شد. زمانهایی که میشد به باقیاتُالصالحات فکر کرد تا نگاههای خیره به زینت حیات دنیایم!
الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلً
مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست؛ و باقیات صالحات [= ارزشهای پایدار و شایسته] ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امیدبخشتر است!
#تفسیر_قرآن
#آیه_جان
#کهف_۴۶
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
🆔️ @elalhabibk 🍃🌸🍃
💠 #میاندار
🔹#شهید_دکتر_محمد_علی_رهنمون
▫️تولد: سال ۱۳۳۴ در یزد
▫️شهادت: ۶ اسفند ماه ۱۳۶۲/ عملیات خیبر/ بیمارستان صحرایی خاتم الانبیا در حال اقامه نماز صبح به دنبال بمباران بیمارستان توسط هواپیماهای ارتش بعث عراق، به سوی معبود شتافت.
🔺خاطرات کوتاهی از شهید:
💡⛔️آدم بیسواد به درد انقلاب نمیخورد... :
📌#درس نمیخواندیم. به خیال خودمان فکر میکردیم #مبارزه کردن واجبتر است. محمد نصیحتمان میکرد؛ میگفت: «این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها؟ یعنی چی درس خوندن وقتمان رو تلف میکنه؟ باید هم #انتظار درس بخونید هم مبارزتون رو بکنید. آدم بیسواد که به درد #انقلاب نمیخورد.»
💡⛔️دفترچه اعمال:
📌 یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچکس نشان نمیداد. یکبار یواشکی برداشتمش ببینم چی مینویسد. فکرش را کرده بودم. کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود. سر کی داد زده، کی را ناراحت کرده، به کی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت.
👈نوشته بود که یادش باشد تو اولین فرصت #صافشان کند.👉
💡⛔️نماز جماعت در شب عروسی:
📌شب عروسیش بود. اذان که شد، همه را بلند کرد که #نماز بخوانند.
یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش نماز جماعت خواندند.
📜فرازی از #وصیت_نامه شهید دکتر #محمد_علی_رهنمون #:
🔹 ...#دو_کوهه همان گمشده عاشقان در حسرت #پرواز بود. پرواز به اوج ملکوت...
...امیدوارم خداوند گناهان بیحد و حسابم
را عفو کند. من که در درگاهش روسیاهم و فقط امید عفو و بخشش او را دارم. زهرای عزیزم را ببوسید و سعی کنید او را دختری #مسلمان و #شایسته_انقلاب اسلامی #تربیت کنید.
🆔 @elalhabibk 🍃🌸🍃
💠 #میاندار
🔹#شهید_دکتر_محمد_علی_رهنمون
▫️تولد: سال ۱۳۳۴ در یزد
▫️شهادت: ۶ اسفند ماه ۱۳۶۲/ عملیات خیبر/ بیمارستان صحرایی خاتم الانبیا در حال اقامه نماز صبح به دنبال بمباران بیمارستان توسط هواپیماهای ارتش بعث عراق، به سوی معبود شتافت.
🔺خاطرات کوتاهی از شهید:
💡⛔️آدم بیسواد به درد انقلاب نمیخورد... :
📌#درس نمیخواندیم. به خیال خودمان فکر میکردیم #مبارزه کردن واجبتر است. محمد نصیحتمان میکرد؛ میگفت: «این چه حرفیه افتاده توی دهن شماها؟ یعنی چی درس خوندن وقتمان رو تلف میکنه؟ باید هم #انتظار درس بخونید هم مبارزتون رو بکنید. آدم بیسواد که به درد #انقلاب نمیخورد.»
💡⛔️دفترچه اعمال:
📌 یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچکس نشان نمیداد. یکبار یواشکی برداشتمش ببینم چی مینویسد. فکرش را کرده بودم. کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود. سر کی داد زده، کی را ناراحت کرده، به کی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت.
👈نوشته بود که یادش باشد تو اولین فرصت صافشان کند.
💡نماز جماعت در شب عروسی:
📌شب عروسیش بود. اذان که شد، همه را بلند کرد که #نماز بخوانند.
یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش نماز جماعت خواندند.
📜فرازی از وصیت نامه شهید دکتر #محمد_علی_رهنمون:
🔹 ...#دو_کوهه همان گمشده عاشقان در حسرت پرواز بود. پرواز به اوج ملکوت...
...امیدوارم خداوند گناهان بیحد و حسابم
را عفو کند. من که در درگاهش روسیاهم و فقط امید عفو و بخشش او را دارم. زهرای عزیزم را ببوسید و سعی کنید او را دختری مسلمان و شایسته انقلاب اسلامی تربیت کنید.
#روز_پزشک
┅═✧❁ @elalhabibk🏴 ❁✧═┅