eitaa logo
هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
1هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
4.5هزار ویدیو
141 فایل
یه عده جوونیم از جنس مونث، دانشجو، دانش‌آموز و طلبه... سرمان درد می‌کرد برای کار، حسین جمع‌مان کرد 🌸 . . . کانال ایتا: @elalhabibk پیج اینستاگرام: @elalhabib_1401 کانال تلگرام: @elalhabib1401 . . . ارتباط با ادمین کانال 👇 @Ro_siyah
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🔅🍂🔅🍂🔅 ✋ جان یارالی ...💔 🍂🍂🍂🍂🍂 امام صادق (عليه السلام) فرمود: (سلام الله عليها) به كسانى كه از شما به زيارت (عليه السلام) بروند، فرموده و از خداوند منان براى ايشان هر خير و خوبى را مسئلت مى كند. مبادا در رفتن به زيارت آن جناب بى رغبت باشيد؛ چه آن كه خيرى كه در آن حضرت است ، بيشتر از آن است كه بتوان ‍ نمود منبع : كامل الزيارات ، ص 279. ....😔 🆔 @elalhabibk 🏴
🔰ماه رمضان و شهــدا 🌷ماه رمضان را آمده بود خانه... به علی می گفت: «امسال ماه رمضان از خدا احدی الحسنیین را خواستم؛ یا یا .» 🌷هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه، هر سی شب... وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود، ناله می زد، داد می کشید، استغفار می کرد، از حال می رفت. 🌷از دعا که برمی گشتند،گوشه ی حیاط، می ایستاد می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد، با همان حال، العفو می گفت، گریه می کرد، میگفت « ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم میشم.» 🌷 📚یادگاران جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، 75 🆔 @elalhabibk🌹
🔮 واژه در لغت؛ دیدار کردن و قصد آهنگ چیزی کردن ❣ در اصطلاح؛ دیدار کردن از شخص بزرگ و حضور در نزدیکی او و تحیت گفتن به او . ❣یکی از راههای اظهار به# اهل بیت علیهم السلام از طریق زیارت است، خواه از از راه دور باشد یا نزدیک 🔮واژه ❣ واژه اربعین؛ به معنای# ۴۰ که در بین اعداد از اهمیت خاصی برخوردار است و اسراری در آن نهفته است این واژه در ۴ آیه از قرآن کریم آمده است. ۱ -سوره بقره آیه ۵۱ ۲- سوره مائده آیه ۲۶ ۳ -سوره اعراف آیه ۱۴۲ ۴- سوره احقاف آیه ۱۵ ❣ در روایات وارده از# اهل بیت علیهم السلام نیز عدد #۴۰ از اهمیت خاصی برخوردار است ،وسفارش به حفظ حدیث و برخورداری از برکات حفظ احادیث در روز قیامت و محشور شدن با پیامبران ،صدیقان ،شهیدان و صالحان (البته حفظ احادیث همراه با عمل به مضامین آنهاست) ❣ و اینکه در روایات عدد معیار سنجش بعضی از حسنات و سیئات بیان شده است ؛ ♡مثل شهادت دادن چهل مومن بر خوبی و نیکی فردی که از دنیا رفته است. ♡ یا مرز همسایگی مسجد تا چهل خانه ♡و یا عدم پذیرش نماز فردی که شراب خورده تا ۴۰ شب ♡و.... 🆔 @elalhabibk🏴
🔮 کیفیت سند اربعین امام حسین علیه السلام ❣# زیارت اربعین در مصباح المجتهد و تهذیب الاحکام شیخ طوسی، به نقل از صفوان بن مهران جمال نقل شده؛ که وی گفت: مولایم امام صادق علیه السلام فرمودند ؛ که شد،《 حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام را زیارت کنید ،هنگامی که آفتاب برآمد، این زیارت نامه را بخوانید و حاجت های خود را از ذات اقدس مسئلت کنید》 ❣ و همچنین در حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام در اهمیت قرائت زیارت اربعین به علامت مومن تعبیر شده است ، 《امام حسن عسکری علیه السلام می فرمایند؛ علامات مومن پنج چیز است: ۱- ۵۱ رکعت نماز گزاردن در طول یک شبانه روز (۱۷ رکعت نماز واجب ،۳۴رکعت نماز های نافله) ۲ -انگشتر در دست راست کردن ۳- بر خاک سجده کردن( داشتن حالت خضوع در برابر خالق) ۴- بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم (در نماز ها ) ۵-و پنجمین علامت مومن 《قرائت زیارت اربعین 》 🔮واژه ❣در لغت؛ از ریشه امن به معنای تصدیق و اعتماد به معنای فرد با ایمان و معتقد، متضاد کافر ❣ در اصطلاح؛ تصدیق وجود خداوند و ایمان به او و رسول و فرستادگانش یعنی تسلیم و خاضع و مطیع امر الهی 🔮 اما فرق با مسلمان ❣ مسلمان؛ اعتقاد ظاهری دارد در گفتن شهادتین و انجام تکالیف شرعی ظاهری اما؛ ❣ مومن ؛اعتقادش در قلب و باطن است، اطاعتش قلبی است و مطیع محض فرامین الهی است و باور قلبی او در اعمال ظاهری اش نمود دارد. ❣ ایمان مومن شناخت با دل ، گفتن به زبان، و عمل باارکان بدن است. 🆔 @elalhabibk🏴
هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
#حبیبم_بگو #آیه_جان
⛔«لاف نیکوکاری نزن» پرده اول چند بار این‌پا و آن‌پا کردم تا بالاخره جلو رفتم و گفتم: «سلام!» آن سال‌ها پای ثابت برنامه‌هایش بودم و و اخلاقی که از سر و ‌رویش می‌بارید مجذوبم کرده بود. در هم همان‌قدر متین و نجیب بود که از پشت قاب شیشه‌ای . کت و شلوار طوسی ساده‌ای به تن داشت و سبزِ دانه درشتی میان انگشتانش می‌لغزید. برای اثبات برادری‌ام نشانیِ برنامه‌ها را گفتم، نظر و تحلیلی تنگش چسباندم و از انس و رفاقتم با پرده برداشتم. به قد و قامت نوجوانی‌ام نمی‌آمد این اظهار فضل‌ها. با هر تبارک‌الله و تحسینش بیشتر هوا برم می‌داشت و باد در غبغب می‌انداختم.‌ به چند دقیقه نکشیده صدای عشوه‌داری در سالن پیچید، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت باید به پروازش برسد. دانه‌درشت را جلو آورد و با تبسم ریزی گفت دعایم کنید. پر کشیدم. تسبیح در کف دستم فرود آمد و دیگر از من جدا نشد. پرده دوم همینطور که تسبیح را در دستم می چرخاندم خضرا از پشت مناره‌ها به چشمم آمد. دست بر سینه گذاشتم و سلامی دادم. خاصی نمی‌گفتم. دانه‌ها را یکی‌یکی رها می‌کردم و از صدای برخوردشان به هم سرکیف می‌شدم. در سه روز گذشته این همدم روز و شبم شده بود. لحظه‌ای آن را از خودم جدا نمی‌کردم. یاد رفاقت‌های قرآنی و تلاوت‌های دلنشین و حالا شیرینی همه با هم در صدای تق و توق دانه‌های تسبیح برایم زنده می‌شد. زوال ظهر بود. با مادر پا تند کردیم که به برسیم اما خوردیم به همهمه‌ی درهای ورودی و مسیرمان سد شد. حتی به قدر سجاده‌ای فضا برای اقامه بستن نداشتیم. ناچار کنار ستونی بر سرامیک‌های سفید و براق نشستیم تا تمام شود. بازتاب آفتاب حجاز بر آن سطح براق چشمانم را به اشک انداخت. خواستم چادر را روی صورتم بیندازم که نگاهم در نگاه خانم عرب زبانی گره خورد. نمی‌دانم اهل کجا بود. با اینکه چند کلامی می‌دانستم اما در آن لحظه هیچ کلمه‌ای میان ما رد و بدل نشد. چشم دوخته بود به تسبیحی که در آن نور بیشتر خودنمایی می‌کرد. در دلم خدا خدا می‌کردم به آن نظر نداشته باشد. به ثانیه نکشیده خواسته‌اش را نشانم داد. انگشت اشاره را به سمت تسبیح گرفت و بعد به خودش اشاره کرد. من و جدایی از این تسبیح؟ هرگز. سرم به چپ و راست گرداندم و با گردن دست بر سینه گذاشتم به نشانه عذرخواهی. نمی‌دانم زبان بدنم را فهمید یا نه. فقط یک کلام توانستم بگویم: «لا! هدیه». پرده سوم نزدیک بودیم که ولوله‌ای به جانم افتاد. دستی به کیفم کشیدم و باز هم آرام نشدم. ایستادم. کیف را زیر و رو کردم. نشانی از تسبیح نبود که نبود. چشم ملتمس خانم عرب پیش چشمم مجسم شد و حلقه اشکی دیدم را تار کرد. صلوات پشت صلوات که نشانی از تسبیح بیابم. دستم را همه جای کیف گرداندم. نور خورشید از سوراخ بزرگ ته کیف بیرون زد. رفیق خوب در ناچاری‌هایمان خودش را جلو می‌اندازد و دلداری می‌دهد. اولین آیه از جزء چهارم قرآن همانجا توی سرم با استاد پخش شد. همان که همیشه دوست داشتم وقت پرسش از محفوظات قسمتم شود و مثل بلبل بخوانم حالا در زندگی قرعه‌اش به نامم افتاده بود. می‌گفت تا وقتی نتوانستی از خواستنی‌های زندگی‌ات بگذری و از محبوبت دل بکنی، لاف نزن! حقیقت نیکی همان جاست که آنچه از جان و دل دوست می‌داری را با تمام وجود ببخشی. نگاه بی‌کلام و پرحرف خانم عرب تا همیشه به این آیه دوخته شد برایم. لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ نيكى را در نخواهيد يافت تا آنگاه كه از آنچه دوست مى‌داريد انفاق كنيد. و هر چه انفاق مى‌كنيد خدا بدان آگاه است. ✍نویسنده: ✏گرافیک: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. 🆔️ @elalhabibk 🍃🌸🍃
⛔«لاف نیکوکاری نزن» پرده اول چند بار این‌پا و آن‌پا کردم تا بالاخره جلو رفتم و گفتم: «سلام!» آن سال‌ها پای ثابت برنامه‌هایش بودم و و اخلاقی که از سر و ‌رویش می‌بارید مجذوبم کرده بود. در هم همان‌قدر متین و نجیب بود که از پشت قاب شیشه‌ای . کت و شلوار طوسی ساده‌ای به تن داشت و سبزِ دانه درشتی میان انگشتانش می‌لغزید. برای اثبات برادری‌ام نشانیِ برنامه‌ها را گفتم، نظر و تحلیلی تنگش چسباندم و از انس و رفاقتم با پرده برداشتم. به قد و قامت نوجوانی‌ام نمی‌آمد این اظهار فضل‌ها. با هر تبارک‌الله و تحسینش بیشتر هوا برم می‌داشت و باد در غبغب می‌انداختم.‌ به چند دقیقه نکشیده صدای عشوه‌داری در سالن پیچید، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت باید به پروازش برسد. دانه‌درشت را جلو آورد و با تبسم ریزی گفت دعایم کنید. پر کشیدم. تسبیح در کف دستم فرود آمد و دیگر از من جدا نشد. پرده دوم همینطور که تسبیح را در دستم می چرخاندم خضرا از پشت مناره‌ها به چشمم آمد. دست بر سینه گذاشتم و سلامی دادم. خاصی نمی‌گفتم. دانه‌ها را یکی‌یکی رها می‌کردم و از صدای برخوردشان به هم سرکیف می‌شدم. در سه روز گذشته این همدم روز و شبم شده بود. لحظه‌ای آن را از خودم جدا نمی‌کردم. یاد رفاقت‌های قرآنی و تلاوت‌های دلنشین و حالا شیرینی همه با هم در صدای تق و توق دانه‌های تسبیح برایم زنده می‌شد. زوال ظهر بود. با مادر پا تند کردیم که به برسیم اما خوردیم به همهمه‌ی درهای ورودی و مسیرمان سد شد. حتی به قدر سجاده‌ای فضا برای اقامه بستن نداشتیم. ناچار کنار ستونی بر سرامیک‌های سفید و براق نشستیم تا تمام شود. بازتاب آفتاب حجاز بر آن سطح براق چشمانم را به اشک انداخت. خواستم چادر را روی صورتم بیندازم که نگاهم در نگاه خانم عرب زبانی گره خورد. نمی‌دانم اهل کجا بود. با اینکه چند کلامی می‌دانستم اما در آن لحظه هیچ کلمه‌ای میان ما رد و بدل نشد. چشم دوخته بود به تسبیحی که در آن نور بیشتر خودنمایی می‌کرد. در دلم خدا خدا می‌کردم به آن نظر نداشته باشد. به ثانیه نکشیده خواسته‌اش را نشانم داد. انگشت اشاره را به سمت تسبیح گرفت و بعد به خودش اشاره کرد. من و جدایی از این تسبیح؟ هرگز. سرم به چپ و راست گرداندم و با گردن دست بر سینه گذاشتم به نشانه عذرخواهی. نمی‌دانم زبان بدنم را فهمید یا نه. فقط یک کلام توانستم بگویم: «لا! هدیه». پرده سوم نزدیک بودیم که ولوله‌ای به جانم افتاد. دستی به کیفم کشیدم و باز هم آرام نشدم. ایستادم. کیف را زیر و رو کردم. نشانی از تسبیح نبود که نبود. چشم ملتمس خانم عرب پیش چشمم مجسم شد و حلقه اشکی دیدم را تار کرد. صلوات پشت صلوات که نشانی از تسبیح بیابم. دستم را همه جای کیف گرداندم. نور خورشید از سوراخ بزرگ ته کیف بیرون زد. رفیق خوب در ناچاری‌هایمان خودش را جلو می‌اندازد و دلداری می‌دهد. اولین آیه از جزء چهارم قرآن همانجا توی سرم با استاد پخش شد. همان که همیشه دوست داشتم وقت پرسش از محفوظات قسمتم شود و مثل بلبل بخوانم حالا در زندگی قرعه‌اش به نامم افتاده بود. می‌گفت تا وقتی نتوانستی از خواستنی‌های زندگی‌ات بگذری و از محبوبت دل بکنی، لاف نزن! حقیقت نیکی همان جاست که آنچه از جان و دل دوست می‌داری را با تمام وجود ببخشی. نگاه بی‌کلام و پرحرف خانم عرب تا همیشه به این آیه دوخته شد برایم. لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ نيكى را در نخواهيد يافت تا آنگاه كه از آنچه دوست مى‌داريد انفاق كنيد. و هر چه انفاق مى‌كنيد خدا بدان آگاه است. ✍نویسنده: ✏گرافیک: 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. ┅═✧❁ @elalhabibk 🏴 ❁✧═┅
دلم را بسته‌ام دخیل رشته های پرچمت...😔💔😔💔 زیر بیرق اش دست بر سینه نهاده... عرض ادب کردیم. تا برسد به گوش مادرش! عاشورا ✧❁ @elalhabibk🏴❁✧