eitaa logo
هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
1هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
141 فایل
یه عده جوونیم از جنس مونث، دانشجو، دانش‌آموز و طلبه... سرمان درد می‌کرد برای کار، حسین جمع‌مان کرد 🌸 . . . کانال ایتا: @elalhabibk پیج اینستاگرام: @elalhabib_1401 کانال تلگرام: @elalhabib1401 . . . ارتباط با ادمین کانال 👇 @Ro_siyah
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ «روزهای آسانی در راه است» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: سال‌ها قبل تمام وجودم را فراگرفته بود. ، مثل موریانه‌ی در چوب تمام جسمم را بی‌امان می‌جَوید. کابوس‌های سیاه روحم را به بند کشیده بودند. به سختی و با تکیه بر دیوار راه می‌رفتم. عاجز بودم از حرف زدن. شبیه گنگی خواب دیده؛ می‌دیدم اما گویی نمی‌دیدم، می‌شنیدم اما گویی نمی‌شنیدم. هر لحظه آرزوی می‌کردم. در ذهنم مدام این فکر بود که پایان شب سیاه زندگی مرا صبح سپیدی نیست... یادم هست صدای پزشک را شنیدم که گفت: «اجازه بدین بخوابه. برای غذا خوردن هم بیدارش نکنید، حتی برای نماز.» با آن‌که حالم ناخوش بود و درک درستی از اطرافم نداشتم؛ با هر زحمتی که بود، وضویی می‌گرفتم و هر جور که بود نمازم را می‌خواندم‌. چانه‌ام را به سختی تکان می‌دادم که نمازم در نباشد اما صدایی از حنجره‌ام بیرون نمی‌زد و می‌زدم زیر گریه... چه چیز را باید می‌فهمیدم که تاوانش این همه بیماری و رنج بود؟ آیا خدا مرا رها کرده بود؟ آیا فراموشم کرده بود؟ نه! این من بودم که خدا را فراموش کرده بودم. نماز می‌خواندم اما ناامیدانه. دعا می‌کردم اما ناامیدانه. اما بالاخره قرآن‌خواندن‌های پدرم بالای سرم و و نیازهای مادرم جواب داد، همین‌طور داروهایی که پزشک تجویز می‌کرد. پس‌ از روزها بیماریِ سخت، یک روز با صدای بیدار شدم. حال غریبی داشتم. سبک بودم، مثل پر‌ِ کاهی در باد. انگار جانی دوباره در وجودم دمیده شده بود. یا نه! اصلا انگار دوباره به دنیا آمده بودم. پاهایم جان گرفته بود. بی‌نیاز از تکیه بر دیوار راه رفتم. گرفتم. به نماز که ایستادم لب از لب گشودم و صدا از حنجره‌ام بیرون آمد. اشک‌هایم شبیه قطرات شبنم، دانه دانه روی سجاده می‌‌چکید. قرآن کوچکم را باز کردم بلکه پاسخی از خدا بگیرم تا آرام‌تر شوم! خداوند با این آیه به زیبایی تمام پاسخم را داد: «وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى» و روان گردانیمت به سوی آسانی (آسان‌ترین راه) غم‌هایم به شادی بدل شد، را به سینه‌ام فشردم و با اشک و لبخند به خدا گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر شاکرم... از آن روز قایق کوچک زندگی من از دریای طوفانی، رو به ساحل امنی در حرکت است، هر چند گاهی گرفتار امواج کوتاه و بلند دنیا می‌شود اما از سیاه دیگر خبری نیست. خوب بر جانم نشست که دنیا هم‌چون دریاست، یک روز آرام و آفتابی، یک روز متلاطم و طوفانی. اگر گرفتار طوفان شدم، خدایی هست که نجاتم بدهد. 💫وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى و تو را به كيش آسان توفيق دهيم. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. 🆔️ @elalhabibk 🍃🌸🍃
. ✍ نویسنده: همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کُن/ گر نصیبِ تو ز گردون، همه یک نان باشد. «صائب تبریزی» ، یکی از یاران (ص)، در و باغی زيبا داشت که زبانزد همه بود. در آن باغ، چشمه‌ی آب صافی بود که هر وقت پيامبر (ص) به آن باغ می‌رفتند، از آن آب ميل می‌کردند و می‌گرفتند. پس از نزول آيه‌ی ۹۲ ، ابوطلحه خدمت پيامبر آمد و گفت: «می‌دانيد که محبوب‌ترين اموال من در همين باغ است و می‌خواهم آن را در راه خدا انفاق کنم تا ذخيره‌ای برای آخرتم باشد.» پيامبر فرمودند: «آفرين بر تو، آفرين بر تو! اين ثروتی است که برای تو سودمند خواهد بود.» سپس فرمودند من صلاح می‌دانم که آن را به خويشاوندانِ نيازمند خود بدهی. ابوطلحه به دستور پيامبر عمل کرد و آن باغ را ميان بستگان خود تقسيم کرد. خداوند در آیه‌ی ۹۲ آل‌عمران، به یکی از نشانه‌های اشاره کرده، مى‏گوید: «شما هرگز به حقیقت برّ و نیکى نمى‏رسید مگر این‌که از آنچه دوست ‏دارید در راه خدا کنید» (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ). انفاقی انسان را به مراحل بالای قرب به خداوند می‌رساند که انفاق از «مِمّا تُحِبُّونَ» باشد. (ع) در بستر پیامبر (ص) خوابید، از جان خود مایه گذاشت و او را تأمین کرد. گذشت از هر چیز اعم از مال و جان و آبرو، می‌شود انفاقِ «مِمّا تُحِبّونَ». وقتى عليهاالسلام را در شب به خانه‌ی شوهر مى‌بردند، فقيرى از حضرت پيراهن كهنه‌اى درخواست كرد. فاطمه‌ی زهرا به ياد آیه‌ی «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ ...» افتاد و پيراهن عروسی‌اش را به او بخشيد. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت «سعدی» 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. 🆔️ @elalhabibk🍃🌸🍃
‌ «روزهای آسانی در راه است» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: سال‌ها قبل تمام وجودم را فراگرفته بود. ، مثل موریانه‌ی در چوب تمام جسمم را بی‌امان می‌جَوید. کابوس‌های سیاه روحم را به بند کشیده بودند. به سختی و با تکیه بر دیوار راه می‌رفتم. عاجز بودم از حرف زدن. شبیه گنگی خواب دیده؛ می‌دیدم اما گویی نمی‌دیدم، می‌شنیدم اما گویی نمی‌شنیدم. هر لحظه آرزوی می‌کردم. در ذهنم مدام این فکر بود که پایان شب سیاه زندگی مرا صبح سپیدی نیست... یادم هست صدای پزشک را شنیدم که گفت: «اجازه بدین بخوابه. برای غذا خوردن هم بیدارش نکنید، حتی برای نماز.» با آن‌که حالم ناخوش بود و درک درستی از اطرافم نداشتم؛ با هر زحمتی که بود، وضویی می‌گرفتم و هر جور که بود نمازم را می‌خواندم‌. چانه‌ام را به سختی تکان می‌دادم که نمازم در نباشد اما صدایی از حنجره‌ام بیرون نمی‌زد و می‌زدم زیر گریه... چه چیز را باید می‌فهمیدم که تاوانش این همه بیماری و رنج بود؟ آیا خدا مرا رها کرده بود؟ آیا فراموشم کرده بود؟ نه! این من بودم که خدا را فراموش کرده بودم. نماز می‌خواندم اما ناامیدانه. دعا می‌کردم اما ناامیدانه. اما بالاخره قرآن‌خواندن‌های پدرم بالای سرم و و نیازهای مادرم جواب داد، همین‌طور داروهایی که پزشک تجویز می‌کرد. پس‌ از روزها بیماریِ سخت، یک روز با صدای بیدار شدم. حال غریبی داشتم. سبک بودم، مثل پر‌ِ کاهی در باد. انگار جانی دوباره در وجودم دمیده شده بود. یا نه! اصلا انگار دوباره به دنیا آمده بودم. پاهایم جان گرفته بود. بی‌نیاز از تکیه بر دیوار راه رفتم. گرفتم. به نماز که ایستادم لب از لب گشودم و صدا از حنجره‌ام بیرون آمد. اشک‌هایم شبیه قطرات شبنم، دانه دانه روی سجاده می‌‌چکید. قرآن کوچکم را باز کردم بلکه پاسخی از خدا بگیرم تا آرام‌تر شوم! خداوند با این آیه به زیبایی تمام پاسخم را داد: «وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى» و روان گردانیمت به سوی آسانی (آسان‌ترین راه) غم‌هایم به شادی بدل شد، را به سینه‌ام فشردم و با اشک و لبخند به خدا گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر شاکرم... از آن روز قایق کوچک زندگی من از دریای طوفانی، رو به ساحل امنی در حرکت است، هر چند گاهی گرفتار امواج کوتاه و بلند دنیا می‌شود اما از سیاه دیگر خبری نیست. خوب بر جانم نشست که دنیا هم‌چون دریاست، یک روز آرام و آفتابی، یک روز متلاطم و طوفانی. اگر گرفتار طوفان شدم، خدایی هست که نجاتم بدهد. 💫وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى و تو را به كيش آسان توفيق دهيم. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. ┅┅═✧❁ @elalhabibk 🏴 ❁✧═┅┅
‌ «روزهای آسانی در راه است» ✍ نویسنده: ✏️ گرافیک: سال‌ها قبل تمام وجودم را فراگرفته بود. ، مثل موریانه‌ی در چوب تمام جسمم را بی‌امان می‌جَوید. کابوس‌های سیاه روحم را به بند کشیده بودند. به سختی و با تکیه بر دیوار راه می‌رفتم. عاجز بودم از حرف زدن. شبیه گنگی خواب دیده؛ می‌دیدم اما گویی نمی‌دیدم، می‌شنیدم اما گویی نمی‌شنیدم. هر لحظه آرزوی می‌کردم. در ذهنم مدام این فکر بود که پایان شب سیاه زندگی مرا صبح سپیدی نیست... یادم هست صدای پزشک را شنیدم که گفت: «اجازه بدین بخوابه. برای غذا خوردن هم بیدارش نکنید، حتی برای نماز.» با آن‌که حالم ناخوش بود و درک درستی از اطرافم نداشتم؛ با هر زحمتی که بود، وضویی می‌گرفتم و هر جور که بود نمازم را می‌خواندم‌. چانه‌ام را به سختی تکان می‌دادم که نمازم در نباشد اما صدایی از حنجره‌ام بیرون نمی‌زد و می‌زدم زیر گریه... چه چیز را باید می‌فهمیدم که تاوانش این همه بیماری و رنج بود؟ آیا خدا مرا رها کرده بود؟ آیا فراموشم کرده بود؟ نه! این من بودم که خدا را فراموش کرده بودم. نماز می‌خواندم اما ناامیدانه. دعا می‌کردم اما ناامیدانه. اما بالاخره قرآن‌خواندن‌های پدرم بالای سرم و و نیازهای مادرم جواب داد، همین‌طور داروهایی که پزشک تجویز می‌کرد. پس‌ از روزها بیماریِ سخت، یک روز با صدای بیدار شدم. حال غریبی داشتم. سبک بودم، مثل پر‌ِ کاهی در باد. انگار جانی دوباره در وجودم دمیده شده بود. یا نه! اصلا انگار دوباره به دنیا آمده بودم. پاهایم جان گرفته بود. بی‌نیاز از تکیه بر دیوار راه رفتم. گرفتم. به نماز که ایستادم لب از لب گشودم و صدا از حنجره‌ام بیرون آمد. اشک‌هایم شبیه قطرات شبنم، دانه دانه روی سجاده می‌‌چکید. قرآن کوچکم را باز کردم بلکه پاسخی از خدا بگیرم تا آرام‌تر شوم! خداوند با این آیه به زیبایی تمام پاسخم را داد: «وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى» و روان گردانیمت به سوی آسانی (آسان‌ترین راه) غم‌هایم به شادی بدل شد، را به سینه‌ام فشردم و با اشک و لبخند به خدا گفتم که چقدر دوستش دارم و چقدر شاکرم... از آن روز قایق کوچک زندگی من از دریای طوفانی، رو به ساحل امنی در حرکت است، هر چند گاهی گرفتار امواج کوتاه و بلند دنیا می‌شود اما از سیاه دیگر خبری نیست. خوب بر جانم نشست که دنیا هم‌چون دریاست، یک روز آرام و آفتابی، یک روز متلاطم و طوفانی. اگر گرفتار طوفان شدم، خدایی هست که نجاتم بدهد. 💫وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى و تو را به كيش آسان توفيق دهيم. 🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. ✧❁ @elalhabibk 🏴 ❁✧