eitaa logo
امام حسین ع
27.4هزار دنبال‌کننده
432 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
⇦🕊 روضه و توسل ویژۀ ایامِ محرم _ شب چهارم محرم 96_سید مهدی میرداماد↯ ┄┅═══••↭••═══┅┄ ┄┅═══••↭••═══┅┄ هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال نسیمی که با تمام وجود دخیل بر عَلَم و پرچم و کُتل دارد *همه ی ما یه سال منتظر مُحرمتیم،عَلم ها و پرچم ها و کُتل ها،مشکی ها،کتیبه ها برِ بالا دلمون جلا بگیره.....* خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد *خوش به حال اونی که بهترین لذت های عمرش تو راه کربلاست،هر چی حرف میزنه،میگه: یادش به خیر،چه کاری،چه سفری،چه زیارتی،بهش میگی: مگه تو این عالم غیر از کربلا هیچ جا نرفتی،میگه:رفتم یادم نیست،کربلاهاش یادمِ....بعضی ها هنوز کربلا نرفتن،ان شاءالله اصحاب کربلاییش امضاء می کنند... یکی از شعرا میگه:خواب دیدم،تو عالم رؤیا از دنیا رفتم،دیدم تو قبرِ خودم خوابیدم،یه عده لباس جنگ،لباس رزم به تن، بالا سرم هستن،چهره ها نورانی،پرسیدم شماها کی هستید؟ فرمودند: ما شهدای کرلا هستیم،اومدیم بدرقه ات...میگه: دیدم ده،دوازده نفر بیشتر نیستن،گفتم: شهدای کربلا هفتاد و دو نفر هستن،گفتن: تو فقط اسم مارو برده بودی تو جلسه هات،اگه اسم بقیه رو هم می گفتی،بقیه هم می اومدن... فکر نکنی تو مقامت کمِ،بعضی ها شرکت کننده هستن،بعضی ها دست اندرکارن،شرکت کننده به کی میگن؟کسی که اگر نیاد،یه اشاره می کنی بیا جلوتر،جای اون که نیومده پر میشه،اما دست اندرکار اگه نیاد باید فکر کنی یکی رو جاش بذاری،حالا من از شما سئوال می کنم،حبیب دست اندرکار کربلا بود یا شرکت کننده؟حبیب دست اندرکار بود،فرمانده ی سپاهِ اصحاب بود،روز اول ابی عبدالله همه پرچم ها و عَلم هارو داد،غیر از دوتا،گفتن:آقا اینارو هم بدید،فرمود:اینا صاحب دارن میان،صاحبش تو راهِ... حبیبی که دست اندرکارِ،حبیبی که فرمانده ی سپاهه،آرزو داره جای شما برا حسین گریه کنه،همه آرزوش اینه یه بار دیگه عمری داشته باشه،گریه کن روضه ها باشه،این کم مقامی است؟ امشب مهمان سفره ی اصحابیم....* خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوتِ "اَحلی من العسل" دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه از ازل دارد * آره،محبت ما مال دیروز و پارسال و پیرالسال نیست،محبت ما از اون روزیِ که گِلمون رو سرشتن،روز ازل،دلیل دارم برا حرفم،دلیلشم روضه ی امشبِ،وقتی حُر راهِ امام رو بست،حضرت یکی دو بار ازش پرسید،حُر!با منی یا بر عَلَیِّ منی؟ حُر سرش رو انداخت پایین گفت: "عَلیکَ یابن رسول الله"،من با شمام... نوشتن حضرت سه مرتبه فرمود:"لاحول ولا قوة الا بالله..."یکی ازاصحاب پرسید:آقا! حُر وقتی راه رو بست،سه مرتبه فرمود:" لاحول ولا قوة الا بالله"،برای چی؟ آقا فرمود: اسم حُر رو من توی شهدای خودم دیده بودم... آقا جان! اسم مارو هم توی غلامات دیده بودی؟ نکنه اسم ما تو نوکرات نباشه؟تو زائرات،تو عاشقات نباشه؟نکنه گناهام اسمم رو قلم بگیره؟...* بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه از ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد شاعر: سید حمیدرضا برقعی *کسی نگه:من گنهکارم،شیطون اولین کاری که میکنه،جوری تو دلت رو خالی میکنه،هی به خودت میگی: ما که آب از سرمون گذشته....حُر با اون گناهی که مرتکب شد،گناه بالاتر از این،راه حسین رو ببندی،گناه بالاتر از این دلِ زینب رو بشکنی... اما یه لحظه برگشت،یه لحظه تصمیم گرفت،یه لحظه به خودش اومد،بعد این خانواده هم عجیب خانواده ای هستن،یه لحظه اومد خدمت آقا "هَل لی مِن توبه؟" آیا من اجازه دارم توبه کنم؟ حضرت اصلاً گذشته اش رو یادش نیاورد،نگفت:تو!حالا اومدی توبه کنی؟... حضرت فرمود:" اِرفَع رأسَک"سرت رو بالا بیار... ____ ╰━═━⊰✾••✾⊱━═━╯ ۳
حجت الاسلام میرزا محمدیShab4_Moharam1401_MirzaMohamadi_b.mp3
زمان: حجم: 6.09M
🏴 🔊 هلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ◾️ علیه السلام 🎤حجت الاسلام
. روضه آمدم بر درگه تو تا دوباره جان بگیرم سربه زیر و پابرهنه دامنِ جانان بگیرم آمدم تابر تن خود جامه ی ایمان بگیرم ازکریمِ هردو عالم بخشش وعُصیان بگیرم 🌴این روضه بنامِ حضرت حُره، خوشبحالِ هر کسی که به یک نگاه ابا عبدالله عاقبتش زیر و رو بشه،با یک نگاه حسین عاقبتش ختم بخیر بشه، خوشبحال حُر که با یک نگاه ابا عبدالله عاقبتش ختم بخیر شد(یه لحظه رو یاد کنم و التماس دعا) لحظه ای که پای برهنه چکمه ها رو به گردنش انداخته آروم آروم داره میاد، حسین دید حُر داره میاد، اومد مقابل ابا عبدالله ایستاد روش نمیشه سرو بالا کنه، پشیمانه،،، شرمنده س، سر پایینه، نمیتونه به چشمای حسین نگاه کنه، قربون کرامتت برم اباعبدالله فرمود: حُر سرتو بلند کن، حُر آروم آروم سرشو بلند کرد (استادم میگفت...) تا سرشو بلند کرد یه وقت دید بچه ها پرده ی خیمه رو بالا زدند همه از حُر می ترسیدند بهم نشون میدادند، این همونیه که راهِ بابامونو بست، این همونیه که دل عمه جانمون زینبو به درد آورد (آی حاجت دارا ،مریض دارا ، جوون دارا، آی ناله دارا) امشب بگو آقا جان هر چی هم بد باشم ، کاری که حُر کرد من نکردم، آقا هر چی ام بد باشم مثل حُر دل زینبتو نلرزوندم، دل بچه هاتو نلرزوندم اما آقا جاااان چه کردی با حُر امان امان .... یه وقت شنید صدای العطش از خیمه ها بلنده، چکار کنه ، غم رو غم اومده راهو بسته ، بچه های حسین آب ندارن، مونده چکار کنه، صدا زد پسر فاطمه چون من اولین نفری بودم که دل شما رو به درد آوردم ، اجازه بدید اولین کسی باشم برم فداتون بشم (این روضه رو مرحوم کافی میخوند بگم و فیضشو ببره) بُریر میگه من با حُر رفاقت قدیمی داشتم، دیدم قبل از اینکه بره میدان دنبال چیزی میگرده... گفتم حُر دنبال چی میگردی؟ صدا زد بُریر به من بگو ببینم خیمه ی زینب س کدومه (دلت اینجاست یا نه... نکنه دست خالی برگردی...) بریر میگه خیمه ی زینبو نشون دادم گفت دیدم رفت صورت به خیمه ی زینب گذاشت سلام کرد بی بی جواب سلامشو داد(کی هستی؟) صدا زد بی بی من حُرم بی بی جان منو ببخش...برادرت حسین از گناه من گذشت اومدم شما هم منو حلال کنید (همه حرفا رو زدم بخاطر این جمله) بُریر میگه یه حرفی زینب زد، یه وقت دیدم صدای ناله ی حُر بلند شد (من بگم و شما هم بلند بلند ناله بزنید) صدا زد حُر منم بخشیدمت ولی حر بگم اینو بدون برادرم حسین غریبه ، حسینم کسی رو نداره همه بلند بگید یا حسین🌴 وقتی حُر رو زمین افتاد فرق سر شکافته، خون جلو چشماشو گرفته، یه وقت دید سرش از زمین بلند شد روی زانویی قرار گرفت، یه نفر داره خونای چشمشو پاک میکنه، تا چشمشو باز کرد دید پسر فاطمه حسینه، دید یه دستمالی به پیشونیش بست،،،(بگم و نالشو بزن) بگم آقا جان سر حُر رو به دامن گرفتی اما من بمیرم برات کسی نبود سرتو به دامن بگیره یه وقت حسین دید سینش سنگینه چشمشو باز کرد گفت نانجیب خوب جایی نشستی یا صاحب الزمان منو ببخش همه ناله بزنن یا حسین یا حسین یا حسین،،، ............. . ای کاش که در راهِ، ‌طاعت زِ خدا باشم در نوکریِ دلبر، بی رنگ و ریا باشم ای کاش چُنان مُسلِم، در بی کسیِ کوفه حامی و طرفدارِ، مِصباحِ هُدیٰ باشم ای کاش چُنان هانی، با موی سپید خویش آغشته به خون خود، از رسمِ وفا باشم ای کاش چُنان عابس، در راهِ دفاع از حق هر لحظه چو کابوسے، بر قومِ دَغا باشم ای کاش شبیهِ جون، در لحظه ی جان دادن در دامن پر مهرِ، خورشیدِ ولا باشم یا مثل سلیمانی، یا کاظمی و همّت تا روز ابد مُحرِم، در کرببلا باشم ای کاش که در قبرم، مانند علی وِردی در گرمیِ آغوشِ، شاهِ شهدا باشم ای زندگیِ زینب، یاری کن و کاری کن تا لحظه ی جان دادن، در راهِ شما باشم 🔴✍️ نوشته شده در دی ماه ۱۴۰۲ حاج امیر عباسی .
. اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ يَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة *مگه میشه تو روضه های جدت حاضر نباشی .. مگه میشه عزای محرم بیاد پرچم‌های محرم بیاد مگه میشه نیای؟! تو صاحب عزایی .. تو حاضری اونی که غایبِ منم .. چشم بهم گذاشتیم شبِ چهارم رسید..* *آره دلم خوشه، اما دلم به اعمالم خوش نیست .. عملی ندارم .. من همونی ام که از عرفه جاموندم .‌. من همونی ام که از شبای احیا جا موندم .. اما دلم خوشه الان عزادارِ حسینم .. دلم خوشه فاطمه منو دعا کرده .. مگه تو اون حدیث تو کامل الزیارات نفرمود بی بی دو عالم تا پیغمبر فرمود فاطمه جان یه زمانی میرسه مردم برا حسینت دورِ هم جمع میشن، یه جوری براش گریه میکنن برا عزیزان خودشون اینجوری گریه نمیکنن .. گریه برا حسینت دوا برا همه دردای منه .. اونجا بی بی یه جمله فرمود؛ فرمود بابا سلام منو به گریه کن های حسینم برسان.. بگو فردای محشر میام دستِ تک تکشونُ میگیرم ..* *اصلاً نمیتونم فکر کنم محرمُ از تو زندگیم حذف کنم.. از قبلِ محرم هی دلشوره داشتم .. هی میگفتی امسال روضه ها چی میشن، میتونم برم برا حسین گریه کنم یا نه .. یه روز نمیتونم بدونِ حسین زندگی کنم ..* امشب اومدم اعتراف کنم رفیق خوبی نبودم .. امشب اومد اعتراف کنم دلتو شکستم .. *امشب اجازه دارم نام حر رو ببرم؟! این صحابی و این شهیدِ در رکابِ حسین که به من و تو راه رو یاد داده .. راه رو برا منه گنهکار باز کرده ‌..* مگه نمیگن حسین کشتی نجاتِ .. مگه نفرمود کُلُّنا سَفنُ النِّجاة وَ لکِن سَفینةُ جَدِیَّ الحُسَیْن أَوسَع وَ فی لُجَجِ البِحار أَسْرَع ‌.. کشتی حسین زودتر به مقصد میرسه ‌.. مگه نفرمود اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة .. مگه نفرمود هرکی گم شده راه رو با حسین پیدا کنه .. خوش به حاله اونی که گم میشه و تو راه حسین خودشو پیدا میکنه آی دلای کربلایی .. آقا چان قول میدم شبِ حر آدم بشم .. قول میدم همون نوکری بشم که تو میخوای .. هرچی میخوای ازم بگیر، کربلاتُ نگیر .. میگفت تو حرم ابی عبدالله نشسته بودیم یه موقع یه کاروانِ آذری زبان وارد حرم شدن .. سر وضعشون همۀ حرم رو بهم ریخت .. لباسا همه پاره سر و صورت سوخته، چهره ها همه آفتاب دیده .. وارد حرم شدن یه عده سینه زنان به عده لطمه زنان رسیدن کنارِ ضریح .‌ همه به حال و روزِ اینا گریه میکرد یه موقع روضه خوانِ کاروان شروع کرد آذری حرف زدن رو به ضریح دیدم این جمعیت مثه اسپندِ رو تو آتیش دارن میسوزن سوال کردم ببینم چی مگن به آذری! گفتن داره میگه یااباعبدالله ما دوازده روزِ تو راهیم .. پیاده اومدیم گم شدیم چندتا شهر رو اشتباهی رفتیم اما بالاخره تو رو پیدا کردیم بعدِ دوازده روز تشنه و گرسنه .. حسین جان ما تو دنیا گشتیم بالاخره تو رو پیدا کردیم .. قیامت تو بگرد ما رو پیدا کن .. ما تو گناه گم شدیم .. همون کاری که با حر کردی با ما بکن .. اومد محضرِ ابی عبدالله یه سوال کرد، یه جواب شنید .. اومد محضر ابی عبدالله هل لی من توبه؟! آیا من میتونم توبه کنم .. ابی عبدالله بغلش رو باز کرد .. به گذشتۀ حر نگاه نکرد .. خطاشُ به روش نیاورد .. تا گفت اجازه دارم توبه کنم امام ازش استقبال کرد .. ــــــــــــــــــ علیه_السلام .
📋 مادر تو فاطمه‌ست نمی‌تونم به فاطمه حرفی بزنم (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راه و به ابی عبدالله بسته، چقدر اذیت کرده؛ آقا هی می‌رفت این ور هی میومد جلوش می‌گفت:« آقا! نمی‌تونم اجازه بدم». - گفت:« از این ور میرم». - از این ورم نمیشه، من مامورم و معذور، باید شما رو همین جایی که هستید نگهتون دارم. یه لحظه موقع نماز که شد، صدای اذان علی‌اکبر که بلند شد؛ آقا گفت:« سر ظهره، بزار نماز و بخونیم بعد با هم حرف می‌زنیم». به همه‌ی لشکریاش گفت:« بیاین از مرکبا پایین، ابی عبدالله ایستاد جلو. گفت:« آقا! ما هم پشت سر شما نماز می‌خونیم». ایستاد پشت سر ابی عبدالله نماز خوندن، تموم شد کار... نماز که تموم شد، گفت:« آقا ببخشید من بی‌ادبیم می‌کنم، ولی من مامورم و معذور؛ نمی‌تونم اجازه بدم شما جایی برید، همین جا باید بمونید شما». همه‌ی مرکبای اینا رو ابی عبدالله آب داد، خودشون تشنه بودن آب بهشون داد... تا ابی عبدالله هی می‌رفت این ور، میومد جلوش می‌گفت:« حُرّ! مادرت به عزات بشینه، چرا این جوری می‌کنی»؟! همچین که گفت:« مادرت به عزات بشینه»؛ یهو سرش و بلند کرد:« چی»؟! شروع کرد به ابی عبدالله عرضه داشت:« آقا! اگر کسی غیر شما این حرف و به من میزد، عین همین جمله رو جوابش میدادم؛ ولی چه کنم که مادر تو فاطمه‌ست، نمی‌تونم به فاطمه حرفی بزنم»... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ يَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة *مگه میشه تو روضه های جدت حاضر نباشی .. مگه میشه عزای محرم بیاد، پرچم‌های محرم بیاد ولی شما نیای؟! تو صاحب عزایی .. تو حاضری اونی که غایبِ منم .. چشم بهم گذاشتیم شبِ چهارم رسید.. *آره دلم خوشه، اما دلم به اعمالم خوش نیست .. عملی ندارم .. من همونی ام که از عرفه جاموندم .‌. من همونی ام که از شبای احیا جا موندم .. اما دلم خوشه الان عزادارِ حسینم .. دلم خوشه فاطمه منو دعا کرده .. مگه تو اون حدیث تو کامل الزیارات نفرموده بی بی دو عالم ... آخه تا پیغمبر فرمود فاطمه جان یه زمانی میرسه مردم برا حسینت دورِ هم جمع میشن، یه جوری براش گریه میکنن برا عزیزان خودشون اینجوری گریه نمیکنن .. گریه برا حسینت دوا برا همه دردای منه .. اونجا بی بی یه جمله فرمود؛ فرمود بابا سلام منو به گریه کن های حسینم برسان.. بگو فردای محشر میام دستِ تک تکشونُ میگیرم ..* *اصلاً نمیتونم فکر کنم محرمُ از تو زندگیم حذف کنم.. از قبلِ محرم هی دلشوره داشتم .. هی میگفتیم امسال چی میشه میتونم برم برا حسین گریه کنم یا نه .. آخه من یه روز نمیتونم بدونِ حسین زندگی کنم ..* آقا جان ... امشب اومدم اعتراف کنم که رفیق خوبی نبودم .. امشب اومد اعتراف کنم دلتو شکستم .. *امشب اجازه دارم نام رو ببرم؟! این صحابی و این شهیدِ در رکابِ حسین که به من و تو راه رو یاد داده .. راه رو برا منه گنهکار باز کرده ‌..* مگه نمیگن حسین کشتی نجاتِ .. مگه نفرمود کُلُّنا سَفنُ النِّجاة وَ لکِن سَفینةُ جَدِیَّ الحُسَیْن أَوسَع وَ فی لُجَجِ البِحار أَسْرَع ‌.. کشتی حسین زودتر به مقصد میرسه و وسیع تره ‌.. مگه نفرمود اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة .. مگه نفرمود هرکی گم شده ، راه رو با حسین پیدا کنه .. خوش بحال اونی که گم میشه و تو راه حسین خودشو پیدا میکنه آی دلای کربلایی .. امشب اومدیم چی بگیم؟ آقا جان قول میدم شبِ حر آدم بشم .. قول میدم همون نوکری بشم که تو میخوای .. هرچی میخوای ازم بگیر، کربلاتُ نگیر این نوکری رو نگیر.. میگفت تو حرم ابی عبدالله نشسته بودیم یه موقع یه کاروانِ آذری زبان وارد حرم شدن .. سر وضعشون همۀ حرم رو بهم ریخت .. لباسا همه پاره سر و صورت سوخته، چهره ها همه آفتاب دیده .. وارد حرم شدن یه عده سینه زنان به عده لطمه زنان رسیدن کنارِ ضریح .‌ همه به حال و روزِ اینا گریه میکرد یه موقع روضه خوانِ کاروان شروع کرد آذری حرف زدن رو به ضریح دیدم این جمعیت مثه اسپندِ رو تو آتیش دارن میسوزن سوال کردم ببینم چی مگن به آذری! گفتن داره میگه یااباعبدالله ما دوازده روزِ تو راهیم .. پیاده اومدیم گم شدیم چندتا شهر رو اشتباهی رفتیم اما بالاخره تو رو پیدا کردیم بعدِ دوازده روز تشنه و گرسنه .. حسین جان ما تو دنیا خیلی گشتیم بالاخره تو رو پیدا کردیم .. قیامت تو بگرد ما رو پیدا کن .. ما توو گناه گم شدیم .. همون کاری که با حر کردی با ما بکن .. اومد محضرِ ابی عبدالله یه سوال کرد، یه جواب شنید .. اومد محضر ابی عبدالله: هل لی من توبه؟! آیا من میتونم توبه کنم .. ابی عبدالله بغلش رو باز کرد .. به گذشتۀ حر نگاه نکرد .. خطاشُ به روش نیاورد .. تا گفت اجازه دارم توبه کنم امام ازش استقبال کرد .. حالا چی شد حر برگشت بسمت امام؟ وقتی آقای ما اومد مقابل لشگر ایستاد،صدا رو به غریبی بلند کرد...راوی میگه: "وَاضطَرَبَ قُلبُه،وَ دَمَعَت عَیناه فَخَرَجَ باکیاََ مُتَضَرِّعاََ... " یه مرتبه دلش آشوب شد...شروع کرد گریه کردن... یه گوشه ای ایستاد...تصمیم خودش رو گرفت..." فَضَرَبَ فَرَسَه قاصداََ نَحوَالحُسَین.. " چندتا کارم انجام داد...اول سپر رو واژگون کرد...یعنی من برای جنگ نیامدم ..."وَ یَدُهُ عَلی رأسِه" دست ها رو روی سر گذاشت... یه وقت رو به آسمان صدا زد:" اللّهُمَّ الیک اَنَبتُ و تُب عَلَیَّ.."من توبه کردم...توبه من رو قبول کن... مگه چه کار کردی؟!" فَقَد هَرَبتُ قُلوبَ اَولیائک و اولاد بنتِ نبیّک صلی الله علیه و آله ...."من دل دخترای حسین رو لرزوندم... اومد مقابل آقا ایستاد ... سربه زیر و شرمنده امام فرمود:"اِرفَع رأسَکَ یا شَیخ! "سرت رو بلند کن... رفت سمت لشکر دشمن و یه حرفی به مردم زد...مقابل لشگر ایستاد... گفت:آی مردم! آبی که ماهیان دریا ازش متنعمند؛ وحشِ بیابون ازش می خوره؛ شما به پسر پیغمبرتون نمی دهید؟! اذن میدان گرفت و جنگ نمایانی کرد حر وقتی رو زمین افتاد؛ آقا رو صدا نزد... چون خجل بود اما یکدفعه دید یه دست مهربونی سرش رو بلند کرد،رویِ دامن گذاشت "فَجَعَلَ الحُسین یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِه شروع کرد خاک ها رو پاک کردن ــــــــــــــــــ علیه_السلام .
. بعضی نقل ها نوشتن وقتی حر با سپر وازگون و دستهای برسر گذاشته و سربزیر خدمت امام اومد، خودِ ابی عبدالله دست برد زیرِ محاسنِ حر سرشُ آورد بالا .. تو از اولشم برا ما بودی .. حر دو تا ادب کرد، این دو تا ادب نجاتش داد .. ادبِ اول رو زمانی مرتکب شده که نشان داد اهلِ نجاتِ .. گفتگوی میانِ ابی عبدالله و حر به اذان ظهر ختم شد .. موقع اذان ابی عبدالله به حر گفت متوقف کن حرف زدن رو الان وقتِ نمازِ .. حر، من با لشکرم به نماز می ایستم تو هم برو با لشکرت نماز بخوان.. بعد نماز دوباره با هم حرف میزنیم.. یه نگاه به ابی عبدالله کرد گفت آقاجان شما باشید من خودم نماز بخوانم؟!! دستور داد همه به ابی عبدالله اقتدا کردن ایستاد پشتِ سر امام .. دشمنِ امامِ به ظاهر اما گفت تو فرزندِ رسول خدایی .. ادب دومم وقتی ابی عبدالله اون جملۀ معروف رو فرمود که مادرت به عزات بشینه .. این جمله احساساتِ حر رو تحریک کرد ، تا حضرت فرمود «ثکَلتک اُمک» .. این نفرین نیست ، این ناسزا نیست .. عرب یه زمانی که میخواست اوجِ ناراحتیش رو نشون بده این جمله رو بکار میبرد .. حضرتم میدونست نقطه ای که حر رو بر میگردنه اینجاست اصلاً این حرفُ زد که حر این جواب رو بده .. تا گفت مادرت به عزات بشینه سرشُ انداخت پایین .. گفت آقاجان هر کسی غیر شما اسم مادرم رو میاورد خونش رو میریختم .. اما چه کار کنم مادرِ شما فاطمه ست .. شما فرزندِ دخترِ رسول خدایید ..* روضه بخوانم .. همچین که حر افتاد رو زمین لحظه های آخر .. یه لحظه به خودش اومد دید رو خاک داره میغلته .. فرقِ سرش شکافته نفس های آخرِ .. به خودش نهیب زد نکنه توقع داری حسین بیاد بالاسرت .. آخه شنیده بود بعضیا رو ابی عبدالله خودش میره بالاسرشون .. بعضی از شهدا رو ابی عبدالله رفت بالاسرشون نزدیک به نه شهید خودِ ابی عبدالله اومد بالاسرشون، یکی از اون شهدایی که خودِ الی عبدالله اومد؛ حر ابن یزید ریاحیِ .. یه لحظه چشمشُ باز کرد دید به دستِ مهربان سرش رو برداشت .. یه لحظه نگاه کرد دید سر تو بغلِ حسینِ .. مقتل میگه خاک رو صورتش نشسته بود .. دید صورت حر خاکیه با گوشۀ آستین خاک ها رو پاک کرد .. ابی عبدالله یه بار اسم مادرِ حر رو برد فرمود مادرت به عزات بشینه میدونست این تو دلِ حر مونده میخواست از دلش در بیاره اینجا تلافی کرد سر رو که بغل کرد گفت تو حُری .. چقدر اسم قشنگی مادرت روت گذاشته .. تو آزاده ای .. ابی عبدالله نگاه کرد دید فرق حر بد شکافت خورده خون داره فواره میزنه هر کاری کرد با دست فرقُ ببنده نشد ، دستمالی درآورد سر و پیشانی حر رو بست تا خون بند بیاد .. یه جمله ای بگم اهل روضه صدا ناله شون بلند شه .. سادات ببخشن، بزرگترا، علما ببخشن .. آدم وقتی سرش زخم میشه با دستمال زخمشُ میبنده با دستمال خون رو پاک میکنه .. بمیرم خودش وقتی روزِ عاشورا سنگ به پیشانیش خورد دیگه دستمالی نداشت خونش رو پاک کنه .. بگم ناله ت بلند بشه؟!!.. چه کرد!! پیراهنِ عربیش رو بالا زد .. همچین که پیراهنُ بالا زد سفیدی سینۀ حسین پیدا شد .. یا اباعبدالله کاش دستمال داشتی خونِ سرتُ با دستمال پاک میکردی .. وقتی حرمله دید صدرالحسین نمایان شد سه شعبه رو گذاشت تو کمان .. یه جوری قلبِ حسینُ زد .. حسین .. ــــــــــــــــــ علیه_السلام ....... این رو هم بخون👇 https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi/8075
حاج سید رضا نریمانی4_5796598904766076732.mp3
زمان: حجم: 9.86M
📋 عباسم! بدو برو جلوی حُرّ (ع) (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چند روزی گذشت، یه مرتبه دیدن حُرّ خودش فرمانده‌ی سپاهه، بزرگیه، احترام داره؛ بعضی از روایات میگه دیدن از دور سر و روش و پُره خاک کرد، خاکا رو به سر و روش مالید، چکمه‌هاش و درآورد، بندهای چکمه‌هاش و به همدیگه بست، چکمه‌ها رو گردنش انداخت، به پسرشم گفت:« میشه یقه‌ی من و بگیری بکشونی سمت حسین. یه گنه‌کار فراری داره میاد... ابی عبدالله از دور دید، احترام داره، فرمانده‌ی سپاهه، باید بهش احترام گذاشت. توو لشکر یزید آدم محترمیه، بزرگه، حتی چکمه‌هاشم نباید از پاش دربیاره. یهو ابی عبدالله تا از دور دید حُرّ داره این جوری با این شکل و شمایل میاد؛ عباسش و فرستاد:« عباسم! بدو برو جلوی حُرّ». - چرا اینجوری داره میاد؟! سر و رو همه خاکی، محاسن خاکی، چکمه‌ها رو درآورده، دارن کِشون کِشون میارنش حُرّ و... کسی و بخوان بی‌عزّتش کنند، بی‌آبروش کنند، همین کار و می‌کنند. همچین که بی‌بی اومد توو گودال، دید یه بدنی پُره خاکه، غرقه در خون، نه چکمه‌ای داره، نه عبایی داره، نه کلاه خودی داره، نه لباسی داره، نه انگشتی، نه انگشتری، نه سَری، نه پیراهنی... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .