eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
13 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یکی از معجزات امام رضا علیه السلام که اخیرا اتفاق افتاده است یک عروس و داماد تهرانی که تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد بیایند مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند و زیارت نکنند. درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند. وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای،خیلی مشهد خوش گذشت؛بای بای داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند،توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد،تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد، از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟ شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم؛ عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
  🪴 🪴 🌿﷽🌿 امام حسین (علیه‌السلام)، امام سوم از امامان دوازده‌گانه شیعه امامیه و یکی از چهارده معصوم می‌باشد؛ آن حضرت در روز دهم محرم‌الحرام (روز عاشورا) سال ۶۱ هجری قمری در کربلا به همراه یاران باوفایش مظلومانه به شهادت رسید. در روایات متعددی حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) به گریه و بیان ثواب گریه و حتی نوحه‌سرایی و بیان مصائب پرداخته است، همچنین ایشان روز عاشوراء را روز حزن و‌ اندوه و گریه معرفی می‌کند که باید در این روز بر حضرت اباعبدالله (علیه‌السّلام) عزاداری و گریه کرد. فهرست مندرجات ۱ - مقدمه ۲ - بیان ثواب گریه بر امام حسین ۳ - روضه‌خوانی امام رضا و بیان ثواب گریه ۴ - عاشوراء روز‌ اندوه و گریه ادامه دارد  🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
♻️ 🪴 🌿﷽🌿 عبدالله مي‏گفت: «من به مذهب واقفيه [1] اعتقاد راسخي داشتم و همه‏ي زندگي و هستي‏ام به آن بستگي داشت. اما اين عشق و اعتقاد، سوزناک و از سر درد بود؛ صادقانه اما از روي جهل! يک سال براي انجام مراسم حج به مکه رفتيم. وارد کعبه که شدم دلم مثل اناري تازه و درشت پر از ترک شد. گويي دانه‏هاي آن يکي يکي بيرون مي‏ريخت و اشک سرخش بر زمين پخش مي‏شد. هاي هاي بلند گريه‏ام را حاجيان مي‏شنيدند. به اختيار خود نبودم. پرده‏ي کعبه را دايم مي‏بوسيدم و خدا را صدا مي‏زدم. بعد هم نام پيامبر و يک يک امامان را تا موسي بن جعفر (ع) مي‏بردم. براي هر کدامشان دعا مي‏خواندم و به خاطرشان چشمهايم را از اشک لبريز مي‏کردم. ناگهان حس عجيبي به درونم افتاد. دستهايم سست شد و پرده را رها کردم. گويي پاهايم نيز داشت کم کم بي‏حس مي‏شد. فکر کردم شايد از خستگي راه و گريه و بي‏تابي زياد باشد. آمدم کنار يکي از ديوارها نشستم. چند دقيقه‏اي که گذشت حالم بهتر شد. دوباره ياد امامان مظلوممان افتادم. اين بار شکي ناشناخته در دلم رخنه کرده بود. کسي دايم در من صدا مي‏زد: «بعد از موسي... امام بعد از او!» بلند و بي‏اعتنا به آدمهايي که کنارم بودند گفتم: «امام بعد از موسي کاظم؟ تو را چه شده عبدالله؟» آن صدا مرا رها نمي‏کرد. صداي گرفته‏اي بود که انگار از سمت آسمان مي‏آمد و به دلم مي‏ريخت. به خود لرزيدم. به کعبه نگريستم. دور تا دورش را نور زيادي پر کرده بود. چشم به آسمان چرخاندم. گويي پر از پرنده‏هاي سفيد شده بود. چه مي‏ديدم؟ مردم سرشان به کار خودشان بود. برخاستم و با عجز به کعبه نگريستم و گفتم: «خدايا چه شده؟» دوباره شک و دودلي مرا به اضطراب واداشت. پرنده‏ها هر کدام به روي کعبه فرود مي‏آمدند و در دل آن محو مي‏شدند. گفتم: «حتما مي‏خواهد اتفاقي بيفتد؛ آن هم براي من، نه براي حاجيان ديگر! ببين... ببين! هيچ کدامشان به آسمان نمي‏نگرند!» بعد از امام هفتم... عبدالله... عبدالله....!» شک و ترديدم درباره‏ي مذهبم بيشتر شد. گيج و منگ سرگردانم. «خدايا چه کنم؟ اگر اشتباه باشد چه؟ آخر بعد از امام هفتم چه؟ يکي جوابم بدهد!» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 کسي دورتر از ضريح، در سمت بالاسر، در ميان جمعيت انبوه زائران ايستاده و با صدايي که چندان بلند و واضح نيست با امام رضا عليه السّلام راز و نياز مي کند. اين چندمين قطره ي اشکي است که خانه ي چشمانش را ترک نموده، از روي گونه هايِ چروکيده اش، غلتان پايين مي آيد تا به زير چانه اش مي رسد و فرو مي افتد. صداي زمزمه هاي عاشقانه و عارفانه ي زائراني که از سراسر جهان، با سنين، رنگ ها، زبان ها و جنسيّت هاي مختلف، گردِ ضريح مقدّس آقا جمع شده اند فضا را پُرکرده و به روحانيّت آن افزوده است. کسي به کسي کاري ندارد و هر کس توي عالَمِ خودش است و حرفِ خودش را مي زند، امّا مخاطب همه يکي است، "امام رضا عليه السّلام". او هم بي آن که به فکر پاک کردن اشک هايش باشد، با صدايي که تنها خودشآن را مي شنود وآقايش، ميگويد: "اَقا جان! ديگر دارد دير مي شود. من که پير شده ام، همسرم هم ديگر جوان نيست! از برکت وجود شما، هيه چيز دارم؟ خانه، زندگي، ثروت، همسر و چند دختر خوب! امّا... امّاآرزو دارم يک پسر هم داشته باشم، يک پسرِ خوب و مؤمن!آن وقت ديگر هيچ چيز در زندگي، کم وکسر ندارم. فاميل هم ديگر نمي توانند سرکوفتم بزنند و پسرداريشان را به رخَم بِکِشَند و بگويند؛ بچّه دُخترکه بچه خودِ آدم نيست، بچّه ي مردم است، اين بچّه ي پسر است که بچّه ي خود آدم حساب مي شود... نسل هر کسي از طرف پسرش ادامه پيدا مي کند...، و از اين حرف ها. مي داني که من از ترس زخم زبان هاي مردم، بخصوص فاميل همسرم، يواشکي تهران را ترک کرده و به بهانه ي يک سفرِکاري و تجاري به مشهد آمده ام تا همين را از شما بخواهم، حتّي همسرم هم خبر ندارد که من به اينجا آمده ام. خواهش مي کنم نگذار از اينجا دست خالي برگردم. تو پيشِ خدا آبرو و اعتبار داري، خدا حرف تو را زمين نمي زند، لطغ کن و از خدا بخواه تا اين حاجتِ مرا برآورده سا زد...». تازه از راه رسيده و هنوز احوالپرسي اش به آخر نرسيده که صدايِ کوبه ي درِ حياط به گوش مي رسد: - تَقْ تَقْ تَقْ... احوالپرسي را ناتمام گذاشته و به سمت دربِ حياط حرکت مي کند. از کنار حوضي که آب زلالي دارد و چند ماهي قرمز و طلايي درآن عاشقانه يکديگر را تعقيب مي کنند عبور مي کند و پيش از آن که از دو پلّه آجري بالا برود با صداي بلند مي پرسد: - کيست؟ و صداي ضعيفي را مي شنود که جواب مي دهد: - منم، شيخ. گر چه صدا آشنا است ولي هر چه فکر مي کند يادش نمي آيد که اين شيخ کيست! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 در را که باز مي کند يکباره گل ازگُلَش شکفته مي شود و در حالي که براي معانقه آغوش مي گشايد مي گويد: - بَه بَه! سرور عزيزم جناب آقاي شيخ رجبعلي خيّاط چه عجب از اين طرف ها؟! هر مطلبي که بود، خبر مي داديد بنده خدمت مي رسيدم، شما چرا زحمت کشيديد و بنده را شرمنده فرموديد؟! بعد سرش را داخل حياط مي کند و با صداي بلند مي گويد: - يا اللّه يا اللّه،آقا شيخ رجبعلي خياط تشريف آورده اند، چايي را حاضرکنيد... امّا شيخ مي گويد: - زحمت نکشيد، مزاحم نمي شوم، کار دارم و بايد خيلي زود رفع زحمت کنم. خدمت رسيدم تا زيارت قبول بگويم و... تا اين را مي شنود، جا مي خورد و در حالي که چشمانش گرد شده اند مي پرسد: - کدام زيارت آقا؟! مگر شما به زيارت آقا امام رضا عليه السّلام مشرف نشده بوديد؟ و او در حالي که نگاهي محتاطانه به اطراف و داخل حياط مي اندازد، تنِ صدايش را پايين مي آورد و مي گويد: - چرا، ولي هيچکس از اين مطلب خبر نداشت، حتي همسر و دخترانم! حالا نمي دانم شما چگونه باخبر شده ايد و... و شيخ حرف هاي او را قطع مي کند و با لحني ملايم و مطمئن مي گويد: - تو از طريق امام رضا عليه السّلام از خدا پسري خواسته بودي. حضرت فرمودند؛ «خداوند متعال به او پسري عطا خواهد فرمود، بگوييد اسمش را رضا بگذارد.» با شنيدن اين کلمات، زانوانش سست مي شوند و همانجا روي زمين مي نشيند، دست هايش را به سوي آسمان بلند مي کند و در حالي که اشکِ گرمي بر چشمانش حلقه مي زند رو به آسمان کرده و عرضه مي دارد:«خدايا متشکّرم.» بعد هم به سمت مشهد مي چرخد و مي گويد: «آقا جان! خيلي آقايي، ممنونتم.» وقتي رو برمي گرداند مي بيند شيخ دور شده است و صداي همسرش را از دور مي شنود که با صداي بلند مي پُرسد: - چه شده است؟ نکند اتّفاق بدي افتاده باشد؟... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 در ابتداي بحث درباره مهدويت، اين سؤال مهم مطرح است كه با وجـود علـوم و فنـون مختلف، بحث كردن در موضوع مهدويت چه ضرورتي دارد؟ آيا ايـن بحـث ، يـك بحـث فرعي است يا جزء مباحث مهم و اصلي زنـدگي اسـت؟ آيـا سـخن از مهـدويت ، نيـازي از نيازهاي امروز ماست و ميتواند تحولي اساسي در زندگي ما ايجاد كند؟ روشن است كه شناخت ضرورت و بايستگي اين موضوع، سبب تقويت انگيزه و نشـاط در پيگيري اين بحث و به كارگيري تمام امكانات مادي و معنـوي در جهـت تـرويج ايـن عقيده و راهبرد اساسي زندگي خواهد شد. ما مدعي هستيم كه بر اساس متون ديني، امامـت ومهدويت، هويت اصلي و اساسي مسلمين است و به همين دليل در رأس توصيه هاي پيـامبر عظيم الشأن اسلامبوده است. امامت، اصـلي اسـت كـه در راسـتاي اصـول مهـم ديـن ، يعني توحيد و نبوت، طرح شده و مكمل و متمم آن اصول است. بجاست در اين مجال، ضرورت پرداختن به بحث مهدويت را در ابعاد گوناگون بررسي كنيم: 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                       ➥@hedye110 ⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
🪴 🌿﷽🌿 🪴 باورم نمی شد امام‌ رضا(ع) حواسش به همه زائرانش هست  «وقتی بهم گفتن که نمی شه بری داخل حرم، اون لحظه خیلی دلم شکست، فقط مات ‌و ‌مبهوت به گنبد طلای آقا امام‌ رضا(ع) نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. تو دلم بهش گفتم که آقا، این چه رسم مهمون‌ نوازیه؟ اصلا چرا منو طلبیدی از تویسرکان همدان تا بیام زیارتت؟ اون هم بعد از چهار سال با کلی سختی، مشکلات ‌اقتصادی و ... . بعدش ایستادم روبه‌روی حرم، دستم رو به رسم ادب گذاشتم روی قلبم، گفتم السلام‌ علیک یا علی‌ بن‌ موسی الرضا(ع)، آقا دلم شکسته، اگر جوابم رو ندی، دیگه نمیام زیارتت...». زهرا جمور، زائر امام هشتم(ع) اواسط شهریور امسال با شوهرش سید محمد جواد شیخ‌ الاسلامی و سه فرزند یک، 4 و 7 ساله‌شان با زحمت فراوان از همدان بار سفر می‌بندند تا زائر امام رضا(ع) شوند. اتفاقاتی در بازرسی ورودی حرم برای آن‌ها می‌افتد که سفر را نیمه تمام رها می کنند و بدون وداع با حضرت(ع) از مشهد خارج می‌شوند اما کمتر از 2 ساعت بعد به قول خودشان، عنایت و کرامت حضرت (ع) نصیب‌ شان می شود و توفیق زیارت دوباره برای‌شان حاصل می‌شود و این بار، مهمان ویژه حضرت می‌شوند. در پرونده امروز زندگی ‌سلام و در آستانه شهادت امام ‌رضا(ع) با این زائر امام هشتم(ع) و ماجراهایی که در این سفر زیارتی برایش پیش‌آمده، گفت‌و‌گویی داشتیم.    بیکار شدن شوهرم باعث شد 4 سال از زیارت محروم شویم خانم جمور در شروع گفت‌ و‌ گو از دلتنگی‌هایش برای زیارت این ‌دفعه می‌گوید و این ‌که چرا بین زیارت ‌های هرساله‌شان فاصله افتاده: «در چند سال اخیر، مشکلات اقتصادی ‌مان زیاد شد. خیلی دل‌مان می‌خواست که زودتر به حرم امام‌رضا(ع) مشرف شویم اما شوهرم حدود دو سال بیکار شد و هزینه‌های سفر به مشهد برای ما جوری نبود که امکان این توفیق را داشته باشیم. اما به‌ خصوص از اوایل امسال، دلم خیلی هوای زیارت کرد تا این‌ که چند وقت پیش برادرم به من گفت که می‌خواهم بروم مشهد، دوست دارم شما هم با من بیایید. من سه تا فرزند دارم، زینب‌ سادات 7 ساله، سید محمد حسین 4 ساله، اسما سادات یک ساله. به برادرم گفتم که ما جمعیت‌مان زیاد است، بخواهیم با تو همسفر شویم، هزینه‌هایت زیاد می‌شود اما اصرار داشت که ما را به پابوس حضرت ببرد.» ادامه دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🌿﷽🌿 ♻️ ضامن ایران (این داستان مربوط به هشت دهه پیش است که از زبان میرزا مهدی آشتیانی نقل می‌شود) بدجوری دلم گرفته بود. مریضی از یک طرف، بدهکاری هم از طرفی دیگر و از همه بدتر جوشی که برای از بین رفتن دین در ایران می‌زدم، حوالی عصر بود و نسیم خنکی توی حیاط می‌وزید و آب‌های زلال داخل حوض را موج‌دار می‌کرد، قرآن را برداشتم و رو به قبله ایستادم، چند تا صلوات فرستادم و آیه «و عنده مفاتح الغیب» را خواندم و لای قرآن را باز کردم. «بسم الله الرحمن الرحیم» سوره «محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم)» آمد، جواب استخاره، بسیار عالی بود. با اینکه وضو داشتم به سمت حوض رفتم و دوباره وضو گرفتم، همه ماهی طلایی‌های داخل حوض جمع شده بودند آنجایی که آب وضو روی آب‌ها می‌ریخت! خانه خلوت بود و کسی در منزل نبود، جانماز حصیری‌ام را آوردم و روی گلیمی که گوشه حیاط انداختم، توی سایه پهن بود و قامت بستم، دو رکعت نماز حاجت خواندم و ثوابش را به روح پاک رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) اهدا کردم. می‌خواستم بگویم «یا رسول‌الله»، ولی نمی‌توانستم. غلتیدن دو قطره اشک گرم بر روی گونه‌هایم را که به سوی انبوه ریش‌هایم در حرکت بود حس کردم. بعدش هم بغضم ترکید و های‌های زدم زیر گریه، پرده‌ای از اشک جلوی چشمانم را پوشانده بود و به خوبی، پیش رویم را نمی‌دیدم. ناگاه از لابه‌لای همان پرده، چشمم افتاد به آقای بلند بالایی که مقابلم ایستاده بود؛ «خدایا! چه می‌بینم؟ ‌نکند خیالاتی شده‌ام؟! بله، حتماً خیالاتی شده‌ام»! با پشت دست‌هایم، چشمانم را مالیدم، اشک‌هایم را پس زدم و با دقت نگاه کردم. نه! خیالاتی نشده بودم. آقای بلند بالا در برابرم ایستاده بود که مثل خورشید می‌درخشید و بوی خوشی که از وجودش برمی‌خاست، فضا را پر کرده و هوش از سرم برده بود. بی‌اختیار از جا جستم و مؤدبانه در برابرش ایستادم و عرض کردم: «السلام علیک یا رسول‌الله» نمی‌دانم از کجا فهمیدم که رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است! آقا با مهربانی جواب سلامم را داد و پرسید: تو را چه شده است میرزا مهدی؟ من هم که دل پُری داشتم، از خدا خواسته، سفره دلم را باز کردم: آقاجان! این روزها بدجوری دلم گرفته و گیج و منگ شده‌ام، بی‌پولی و بدهکاری از یک طرف و بیماری و ناخوشی هم از طرف دیگر، چنگ به گلویم انداخته‌اند و دارند خفه‌ام می‌کنند، حالا اینها به کنار، هر طوری شده تحمل می‌کنم. اما چیزی که برایم قابل تحمل نیست این است که شاهد از بین رفتن دین و ایمان در این مملکت باشم، این روزها، دینداری و خداپرستی دارد جایش را به بی‌دینی و ماده ‌پرستی می‌دهد. جوان‌های ما دارند کمونیست می‌شوند و این «تقی ارانی» هم که شده بلندگوی شیطان. می‌ترسم آخر این مرد، ایران را هم مثل روسیه، بی دین کند... حرف‌هایم که به اینجا رسید، آقا لبخندی زد و فرمود: ما امور ایران را به فرزندمان «رضا» واگذار کرده‌ایم، تا خواستم چیزی بگویم دیدم از آقا خبری نیست. اما آن بوی خوش، مدت‌ها در فضا منزل باقی ماند. بویی که هرگز همانندش را حس نکرده بودم و تاکنون نیز حس نکرده‌ام. مدتی به این طرف و آن طرف دویدم، به مطبخ و اتاق‌ها و حتی کوچه هم سر زدم ولی از آقا خبری نبود که نبود! این بود که بار سفر را بستم و راه مشهد‌الرضا (علیه السلام) را در پیش گرفتم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🌿﷽🌿 🪴 ♻️ در یكى از سالها بـراى زیـارت حضرت على بن موسى الرّضا (علیه السّلام) به مشهد مشرّف شده بودم، یك روز بـا تـمـام آداب بـه زیارت رفتم، مشغول زیارت جامعه بودم و مى خواستم حواسم پرت نشود تصادفا یك جوان دهاتى از كنار من عبور كرد و دستى به شانه من زد و گفت: آقا درست زیارت كن؛ و گذشت. مـن بـا خـودم گـفـتـم: حـرف خـوبـى اسـت باید درست زیارت كرد ولى او دست بر نداشت دور ضـریـح گـردش كـرد و بـرگـشـت و دو مـرتـبه دست به شانه من زد و گفت: آقاى شیخ، مى گویم درست زیارت كن. من عصبانى شدم گفتم: چرا حواسم را پرت مى كنى مگر چطور زیارت مى كنم؟ گفت: پس بیا اوّل جریانى را برایت بگویم تا با مقام مقدّس امام (علیه السّلام) آشنا بشوى، بعد از آن، حضرت على بن موسى الرّضا (علیه السّلام) را زیارت كن. من چون دیدم حواسم پرت شده و دیگر نمى توانم به زیارت ادامه دهم، گفتم: مانعى ندارد. با هم در یكى از رواقهاى حرم مطهّر نشستیم او سرگذشت خود را این چنین بیان كرد: پـدر مـن یـكـى از مالكین اطراف مشهد بود، نسبتا ثروت زیادى داشت وقتى از دنیا رفت من جوان بودم، ارث خوبى به من رسید ولى چون خودم آن را به دست نیاورده بودم و رفقاى عیّاشى هم دور مرا گرفته بودند در مدّت كوتاهى همه اموال پدر را از دست دادم. یـك روز مـتوجّه شدم هیچ چیز در بساط ندارم با كمال خجالت به مادرم گفتم: پولى دارى به من قرض بدهى؟ گـفـت: امـوال پـدرت را تـمـام كـردى خـاك بـر سـرت مـن بـه تـو پـول نمى دهم. تنها راهى كه دارى این است بروى ثروتى را كه روز فوت پدرت به دست آورده بودى و حالا از دست داده اى از امام هشتم على بن موسى الرّضا (علیه السّلام) بگیرى. من از خدمت مادر بیرون آمدم، اشك در دیدگانم حلقه زده بود ولى چون مرحوم پدرم مرد صالح و بـا ولایـتـى بـود و بـه مـن مـقـام ولایـت و احاطه علمى امام (علیه السّلام) را بر ماسوى اللّه شناسانده بود، از همان منزل تا مشهد كه حدود بیست كیلومتر راه است من اشك مى ریختم و با آن حـضـرت حـرف مـى زدم. و چـون پـولى نداشتم پیاده هم بودم. حدود ساعت 10 صبح وارد حرم مـطـهـّر حـضـرت ثـامن الحجج (علیه السّلام) شدم، خسته بودم در گوشه اى نشستم و عرض حـال گـفـتـم: اشـك مـى ریـخـتم و حاجتم را مى طلبیدم. در این بین، چشمم به دخترى افتاد كه صـورتـش بـاز بـود، عـلاقـه عـجیبى به او پیدا كردم و طبعا چون ازدواج نكرده بودم به دلم افتاد كه از حضرت رضا (علیه السّلام) تقاضاى ازدواج با او را هم بكنم. واضح است كه از این به بعد دو حاجت داشتم، یكى ثروت پدر و دیگرى ازدواج با آن دختر. تا ساعت چهار بعد از ظهر اشك مى ریختم و حوائجم را مى طلبیدم. ادامه دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🌷 🌿﷽🌿 بخش اول: حمد و ثنای الهی اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.    ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.    همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .     کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.     کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند. ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ @shohada_vamahdawiat
🌷 🌹 ✨﷽✨ آداب کامل زیارت امام رضا(ع)/ در حرم رضوی چه زیاراتی را قرائت کنیم زیارت یعنی محبت و شیدایی و ابراز علاقه به امام و خضوع و خشوع در مقابل آیت خداوند بر زمین، زائر به هنگام زیارت فرصت می‌یابد تا زیر چتر ولایت قرار گیرد و نسیم لطف امام هشتم (ع) را با همه وجود احساس کند. در هنگامه زیارت امام است که زائر می‌تواند با رعایت آداب زیارت امیدوار به رسیدن به مقصود و رفع گرفتاری و بخشش باشد. اما اینکه آداب زیارت چیست و چگونگی و چرایی این آداب چه تاثیری بر افزایش معنویت زیارت دارد مطلبی است که با حجت الاسلام «سید محمد محسن دعایی» نویسنده، پژوهشگر و رئیس موسسه مطالعات راهبردی مشهد در هشتمین و آخرین ویژه نامه شهادت امام هشتم شیعیان مطرح کردیم ماحصل این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید _ تعریف شما از آداب زیارت چیست؟ و بفرمائید رعایت آداب زیارت چه ضرورتی دارد؟ دعایی: زیارت به معنای دیدار و ملاقات است اما به هر دیداری زیارت و ملاقات نمی‌گویند، فرض کنید کسی به دیدار دوستش می‌رود و وی خواب است آیا می‌توان گفت ما با دوستان ملاقات کرده‌ایم؟ بنابراین زیارت ملاقات و دیداری است که همراه با ارتباط فکری، روحی و قلبی باشد این ارتباط قلبی که باید در زیارت محقق شود با توجه ومعرفت انسان محقق می‌شود و هر چقدر این توجه متمرکز‌تر باشد ارزش این زیارت و ملاقات افزایش پیدا می‌کند. بنابراین زیارت که ملاقات و دیدار به همراه ارتباط قلبی است و ارتباط قلبی هم یک ادراک فعال است با توجه و تمرکز بر منویات درونی طرف فعال می‌شود ما هر چقدر خصوصیات شخصی که به زیارت او مشرف می‌شویم را بهتر بشناسیم زیارت ما واقعی‌تر و غنی‌تر است. در یک جمله می‌توان گفت دیدار با امام معصوم (ع) حقیقت زیارت است و باید با حضرت ارتباط قلبی برقرار کنیم یعنی توجه خودمان را به خصوصیات و انوار درون قلب او متمرکز کنیم و او را در قلب و دلمان وارد کنیم با او متحد شویم و نیروهای درونی او را در درون قلب خودمان به جریان بیندازیم براساس این تعریف، ما باید از قبل امام را شناسایی کنیم و قلب خودمان را با او مرتبط کنیم. آن چیزی که این مسئله را محقق می‌کند آداب زیارت است؛ بنابراین آداب زیارت تنظیم کننده رابطه انسان در موقع زیارت با امام است. ادامه دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
نشان دادن معجزات شگفت انگيزي به اهالي بصره و رؤساي نصاري و يهود (جاثليق و رأس الجالوت) محمد بن فضل هاشمي مي‌گويد: زماني كه امام موسي بن جعفر عليه‌السلام وفات كرد، به مدينه آمد و به خدمت امام رضا عليه السلام رسيده، به عنوان امام و ولي امر، بر آن حضرت سلام كردم. سپس ودايعي كه نزد من بود را به ايشان رساندم و عرض كردم: «من به بصره برمي‌گردم، و شما مي‌دانيد كه خبر فوت امام كاظم عليه‌السلام به اهل آنجا رسيده و در مورد امامت اختلاف زيادي بين مردم بوجود آمده است و من شك ندارم كه در مورد دلائل و براهين امامت شما از من سؤال خواهند كرد، حال اگر شما چيزي از آن دلائل و براهين به من نشان بدهيد بسيار خوب خواهد بود.» امام رضا عليه‌السلام فرمود: «اين موضوع بر من مخفي نيست. به دوستداران من بگو كه من به بصره مي‌آيم، و بدرستي كه نيست قوه‌اي جز به خداوند.» سپس آنچه امامان بايد از عبا، چوب‌دستي و اسلحه با خود داشته باشند را بيرون آورد و به من نشان داد. من عرض كردم: «چه وقت به بصره تشريف مي‌آوريد؟» حضرت فرمود: «سه روز بعد از رسيدن تو به بصره.» پس من از خدمت حضرت مرخص شدم و به بصره رفتم و در آنجا از جانشين امام موسي كاظم عليه‌السلام از من سؤال كردند. گفتم: «من يك روز قبل از وفات موسي بن جعفر عليه‌السلام، آن حضرت را ملاقات كردم، ايشان به من فرمود: من از دنيا مي‌روم، وقتي مرا دفن نموديد، به مدينه برو و اين امانتها را به فرزندم رضا برسان. او وصي من و صاحب امر بعد از من است. من نيز به دستور امام كاظم عليه‌السلام عمل كردم و امانتها را در مدينه به علي بن موسي عليه‌السلام رساندم، و ايشان وعده كردند كه بعد از گذشت سه روز از رسيدن من به بصره، به بصره تشريف بياورند و وقتي ايشان آمدند شما هر سؤالي كه داريد از ايشان بپرسيد.» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊