یکی از کسانی که در عصر ما به مقام شامخ مرجعیت شیعه نائل شد، مرحوم آیت اللّه آقای حاج سید عبد الهادی شیرازی است که وی مورد توجه اهل نظر بود، اما عمر مرجعیت او کوتاه بود، زیرا ایشان پس از آن بیش از چند ماه زنده نماند (خدا او را غریق رحمت فرماید).
جناب مستطاب آیت اللّه آقای وحید خراسانی- که از مراجع بزرگ تقلید عصر حاضر، و از جمله کسانی است که دارای بزرگترین کرسی تدریس در حوزه علمیه قم می باشند، و این جانب از محضرشان استفاده می نمایم- فرمود: مرحوم آقای حاج سید عبد الهادی به من گفتند: شبی در خواب دیدم که حضرت سید الشهدا، ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام به بیرونی منزل تشریف آورد و فرمود: دفتر روضه خوانها را بیاور، آوردم فرمود: نام آنها را بخوان! چند نفر را که خواندم به یکی از آنها که رسیدم فرمود: او را خط بزن، و آقای سید جعفر شیرازی را- که برای ایشان کتاب می خواند- به جای او بنویس.
از خواب بیدار شدم، وقتی سید جعفر آمد از او پرسیدم در این ایام کار فوق العاده ای انجام داده ای؟ گفت: چون ایام محرم فرا رسید، شبی از حرم امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون می آمدم که چشمم به در و دیوار سیاه پوش افتاد، به خاطرم رسید که روضه زیاد شنیده و گریه بسیار کرده ام، خوب است یک کتاب «جلاء العیون» بخرم و به منزل ببرم و برای اهل منزل از روی آن کتاب بخوانم تا ثواب روضه خواندن نصیبم شود؛ این کار را انجام دادم و اهل منزل را به فیض رساندم.
آقا جریان خوابش را برای آیة اللّه وحید می گوید، امّا نام فردی را که از لیست خارج گشته نمی برد.[1][2]
پی نوشت ها:
[1] از مسموعات بدون واسطه از آیت اللّه آقاى وحید خراسانى مدظله و دامت برکاته.
[2] کریمى، حسین، آیینه اسرار، 1جلد، مسجد مقدس جمکران - قم (ایران)، چاپ: 4، 1384 ه.ش.
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش شب پنجم محرم
#عبدالله_بن_حسن_علیهما_السلام
✅ابی عبدالله خیلی امام حسن مجتبی علیه السلام رو دوست داره نقله، یک نفر آمد مدینه خدمت امام حسین علیه السلام،گفت : آقا یادته فلان روز تو صحرا بودیم من بهت غذایی دادم ، و شما گفتی مدینه اومدی بیا پیشم جبران کنم؟
ابی عبدالله گفت من نبودم ، ولی فکر کنم داداشم حسن علیه السلام بود، ابی عبدالله علیهالسلام تا متوجه شد اون شخص به برادرش کمک کرده ، مرد رو مورد احترام قرار داد و گرهش رو باز کرد.
♦️امشب بریم خونه عبدالله بن الحسن یقینا ، هرکس اسم داداششو بیاره ابی عبدالله خوشحال میشه، نگاه ویژه بهش می کنه.
امشب و فردا شب مهمان امام حسن مجتبی علیه السلام هستیم
♦️چهار فرزند از امام حسن علیه السلام در کربلا حضور داشتند که سه تا شهید شدند به نامهای: قاسم، عمرو، عبدالله
اما چهارم فرزند امام مجتبی که در کربلا حضور داشت شخصی بود به نام حسن مثنی که در عاشورا مجروح شد ولی به شهادت نرسید، همه فکر کردن به شهادت رسید ولی زنده موند مورد مداوا قرار گرفت و حضرت آیت الله بروجردی از نوادگان ایشان میباشد.
♦️عبدالله نوزاد بود که پدر را از دست داد و از وقتی که چشم باز کرد ابی عبدالله رو دید
در تاریخ آمده آنقدر با ابی عبدالله مأنوس بود که گاهی آقا رو پدر صدا میزد
خیلی عبدالله پیش امام حسین علیه السلام عزیز بود
وقتی ابی عبدالله با علویات وداع کرد نقل شده عبدالله دست آقا رو رها نمیکرد گریان گریان همراه آقا راه افتاده بود، آقا برگشت دست عبدالله رو تو دست حضرت زینب گذاشت و فرمود حواست بهش باشه نکنه دست عبدالله رو رها کنی.
ا🔅🔅ا
صلی الله علیک یا عبدالله بن حسن
السلام علیک یا بن رسول الله
السلام علیک یا بن امیرالمومنین
ا🔅🔅ا
پرستوی حریم کبریایم
کبوتر بچه ی آل عبایم
انا بن المجتبی، ابن المصائب
بلی مردم یتیم مجتبایم
غم بابا ، غم عمه، غم طشت
خدا داند نمی سازد رهایم
عمو بوی پدر دارد همیشه
عمو بوده پدر عمری برایم
عموی مهربانم جای بابا
پسر می کرد همواره صدایم
خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت
ز خون سرخ این دست جدایم
خوشم بر سینه ی او جان سپارم
الهی کن اجابت این دعایم
ا🔅🔅ا
نمایه: « فدایی عمو»
خیلی عبدالله دلش میخواست خودشو فدای عمو جانش کنه بریم روز عاشورا کمی مقتل بخوانم،«ولما " أثخن بالجراح ...»..«فسقط عليه السلام من فرسه إلى الأرض على خده الأيمن،ثم قام وخرجت أخته زينب إلى باب الفسطاط وهي تنادي وا أخاه وا سيداه وا أهل بيتاه ليت السماء أطبقت على الأرض وليت الجبال تدكدكت على السهل "»ثم إنهم أحاطوا به " فخرج " عبد الله بن الحسن بن علي عليهما السلام وهو غلام لم يراهق من عند النساء فلحقته زينب بنت علي عليهما السلام وهو غلام لم يراهق من عند النساء فلحقته زينب بنت علي عليهما السلام لتحبسه فقال لها الحسين عليه السلام احبسيه يا أختي فأبى وامتنع عليها امتناعا شديدا وجاء يشتد إلى عمه الحسين حتى وقف إلى جنبه وقال لا أفارق عمي فاهوى بحر (أبجر خ ل) بن كعب إلى الحسين عليه السلام بالسيف فقال له الغلام ويلك يا ابن الخبيثة أتقتل عمي فضربه بحر (أبجر خ ل) بالسيف فاتقاها الغلام بيده فإنها إلى الجلد فإذا هي معلقة فنادي الغلام يا عماه أو يا أماه فاخذه الحسين عليه السلام فضمه إلى صدره وقال يا ابن أخي اصبر على ما نزل بك»(۱)
همین که آقا رو تو گودال تنها دید، دستش رو از رو دست عمه کند و فرار کرد به سمت میدان.. رجز میخوند و میگفت: « و الله لا افارق عمی»
به خدا دست از عموم برنمیدارم
ابن کعب لعین شمشیر کشید، عبدالله فریاد زد: « یا بن الخبیثة» میخوای عموی منو بکشی؟
دستش رو آورد جلو
یهو دیدم دست به پوستی آویزان شد، عبدالله افتاد تو بغل عمو ناله میزنه: « یا عماه ، یا اماه»
هی عمو رو صدا میزد، عمو جان کجایی؟
نمیدونم زبان حاله عبدالله اون لحظه به غرورش بر خورد مثل باباش که به غرورش برخورد.
کجا؟
بگم؟ آماده ای؟
همون لحظهای که پدرش تو کوچه دید اون نامرد داره بیحیایی میکنه، خیلی به غرور امام حسن برخورد.
« من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
قاتل گهی به کوچه گه بین خانه میزد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
گردیده بود قنفذ، همدست با مغیره
او با قلاف شمشیر، این تازیانه میزد»
ا🔅🔅ا
الا لعنة الله علی القوم الظالمین...
(۱)لواعج الأشجان - السيد محسن الأمين - الصفحة ١٨٨_۱۸۷.
🌐@dorenabhydar
2.92M
💫صوت آموزشی اجرای فیش
روضه عبدالله بن حسن علیه السلام
ا🌺👆👆👆🌺ا
🌐@dorenabhydar
وقتی که زیر سایه ی پرچم نشسته ایم
بر تخت پادشاهی عالم نشسته ایم
ما را غم ضلالت دریای دهر نیست
در کشتی هدای محرم نشسته ایم
"جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند"
همراه قدسیان همه بر غم نشسته ایم
هر "یا حسین(ع)" با دم عیسی(ع) برابر است
عیسی(ع) شدیم و در بر مریم(س) نشسته ایم
بین صفا و مروه که حاجت به سعی نیست
در بین چند چشمه ی زمزم نشسته ایم
آقای ما گرسنه و تشنه ذبیح شد
تا رستخیز در غم اعظم نشسته ایم
دارم یقین که فاطمه(س) ما را صدا زده
وقتی که زیر سایه ی پرچم نشسته ایم
علیرضا انصاری
🌐@dorenabhydar
#واحدسبک_عبدالله_بن_الحسن_ع
#سبک_کنارقدمهای_جابر
#رهاکن_دودستم_روعمه
🌷🌷🌷
✅بنداول
رها کن دو دستم رو عمه
بزار تا برم سمت میدون
ببین دوره کردن عمومو
بانیزه و باشمشیراشون
رهام کن که طاقت ندارم
ببینم موهاشو کشیدن
چه سخته ببینم نامردا
گلوی عمو مو بریدن
رهام کن ای عمه
ببین بی قرارم
امونم بریده
قراری ندارم
لبیک عمو حسین (ع)
💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦
✅بند دوم
اگرچه میون شلوغی
برید دستمو دشمن تو
سرم رو میدم من برات ای
سرمن فدای سرتو
ازین دشمنای حرومی
تقاص شما رو میگیرم
محاله که ازتو جداشم
تا اون لحظه ای که بمیرم
به شوق شهادت
ببین مست مستم
فداییه عمه
فدای توهستم
لبیک عمو حسین ع
💠💠💠2⃣9⃣6⃣💠💠💠
__
#شاعرسبکسازڪربلایے_مجیدمرادزاده
🌐@dorenabhydar
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی
سیزده ساله بود که وارد بسیج شد. مربی آموزشی شان، آقای مرتضی امجدیان بود. کمک ایشان در مراسم سالگرد شهید خلیلی که در کرج گرفته بودند، این خاطره را تعریف میکرد و گریه میکرد. حالا من ادامه خاطره را از زبان ایشان میگویم. میگفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، من خیلی دوست دارم شهید بشم، میشه برام دعا کنید؟! دعایتان هم مستجاب میشود. آقا مرتضی گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!
🌐@dorenabhydar
متن مقتل مستند حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام.
منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج45، ص: 33
ثم خرج... و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول :
إن تنكروني فأنا ابن الحسن سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن
ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. وى در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند:
اگر مرا نمىشناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر برگزيده و امين است. اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مىباشد. خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.
به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت
منبع: لهوف، سيد بن طاووس، صفحه 115
قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَيْنُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ أَوْ يُجِيبُكَ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ ...
ترجمه : راوى گفت: جوانى به سوی میدان نبرد بيرون آمد كه صورتش گوئى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد. ابن فضيل ازدى با شمشير چنان بر فرقش زد كه سرش را شكافت. جوان به صورت به زمین افتاد و فرياد زد: عمو جان به دادم برس! امام حسين عليه السّلام مانند باز شكارى خود را به ميدان رساند و همچون شير خشمگين حملهور شد و شمشيرى بر ابن فضيل زد كه او دست خود را سپر نمود و از مرفق جدا شد. ابن فضیل چنان فرياد زد كه همه لشكر شنيدند. مردم كوفه براى نجاتش حرکت کردند و در نتيجه بدنش زير سم اسبها ماند و به هلاكت رسید. راوى گفت: گرد و غبار كارزار فرو نشست. ديدم امام حسين عليه السّلام بر بالين آن جوان ايستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمين ميسايد و امام حسين عليه السّلام ميگويد: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كشتند. جدّ و پدرت در روز قيامت از آنان كيفر خواست خواهند نمود. پس فرمود: به خدا قسم بر عمويت دشوار است كه تو او را به يارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نكند يا اجابت كند ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا قسم امروز روزى است كه براى عمويت كينه جو فراوان است و ياور اندك. سپس نعش جوان را به سينه چسبانید و با خود آورد و در ميان كشتگان خانوادهاش گذاشت. راوى گفت: حسين عليه السّلام كه ديد جوانان و دوستانش همه كشته شده و روى زمين افتادهاند تصميم گرفت كه خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست كند. صدا زد: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟آيا خداپرستى هست كه در باره ما از خداوند بترسد؟ آيا فریادرسى هست كه به اميد پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه نزد خداست ما را يارى كند؟ زنان حرم وقتی صداى آن حضرت را شنيدند صدای خود به گريه و شیون بلند كردند.
🌐@dorenabhydar
#مقدمه روضه ی قاسم بن الحسن علیهماالسلام
🔰زمان ریاست جمهوری حضرت آقا نزدیک دفتر،وقتی ایشون قصد خروج از دفتر داشتن،یه وقت ایستادند،سر و صدا می اومد چند متر اون ور تر محافظا جلو پسربچه رو گرفتن؛ نوجوون ۱۳ساله هی فریاد میزنه : آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! آقا پرسیدند : قصه چیه؟! گفتند: نوجوون از اردبیل اومده؛ با التماس خودش رو رسونده اینجا؛ تا الان میگفت : میخوام شما رو از دور ببینم ؛ اما الان میگه :نه! میخوام یه چیزی هم به ایشون بگم
آقا فرمودند : بذارید بیاد جلو ، دوان دوان آمد پیش آقا با صورت سرخ،غرق اشک ... مرحمت بالازاده ... بفرمایید ... خوش آمدید ... ساکت بود چیزی نمیگفت ، آقا پرسیدند: اسمت چیه؟ گفت: آقا من مرحمتم؛ از اردبیل آمدم.
بفرمایید ... من آمدم یه خواهش کنم از شما. جانم .... خواهشتو بگو. اگه میشه به منبریا، به مداحا بگید دیگه روضۀ« قاسم نخونن »... چرا؟! بغضش ترکید ؛ شروع کرد گریه کردن بریده بریده حرفاشو شروع کرد ...
حضرت قاسم ۱۳سال داشت رفت شهید شد منم ۱۳سالمه. اما الان میگن ۱۳ساله ها رو جبهه نمیفرستن ، اگه جنگ برا ۱۳ساله ها بده بگید دیگه روضۀ قاسم نخونن ... آقا این شوق رو که دیدن دستور دادن هماهنگ کنید بره جبهه . آخرِ سرم گفتن پسرم برا ما هم دعا کن رفت جبهه، به آرزوش رسید.
مرحمت بالازاده با روضۀ قاسم اجازه شو گرفت ما که این کاره نیستیم خودمون میدونیم تو به رومون نیار اما امشب ما با روضۀ یتیم کربلا شاید تونستیم برات شهادتمون رو بگیریم.
🌐@dorenabhydar
بسم الله الرحمن الرحیم
#فیش_شهادت_حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهماالسلام.
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی
سیزده ساله بود که وارد بسیج شد،مربی آموزشی شان، آقای مرتضی امجدیان بود. ایشان، این خاطره را تعریف میکرد و گریه میکرد. میگفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، من خیلی دوست دارم شهید بشم، میشه برام دعا کنید؟! دعایتان هم مستجاب میشود. آقا مرتضی گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!
🔰الگوی این شهدای ما قاسم ابن الحسن علیه السلام بود، اون زمانی که ابی عبدالله علیهالسلام در شب عاشورا اصحابش رو به همه عالم معرفی می کنه که ببینید اینها که فردا قراره با من بمونن، دیگه من رو تنها نمی گذارن،فرمود من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، و بیعت خود را از آنان برداشت، و فرمود: به همه شما اجازه رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. در مقابل همه اصحاب آن حضرت با سخنان حماسی اعلام دفاع و وفاداری کردند.
ابی عبدالله خبر شهادت اصحاب رو داد و جایگاه بهشتی آنها را نشان داد.
در میان اینها قاسم بن الحسن علیهماالسلام سوالی کرد.
عموجان آیا من هم شهید میشوم؟
ابی عبدالله فرمودند برادر زاده مرگ در نظرت چگونه است؟
قاسم بن الحسن علیهماالسلام فرمودند: «احلی من العسل»شهادت در رکاب ولی و امام برای من از عسل شیرین تر است.
✅امشب به این آقا زاده ای سلام بدیم که مرگ در نظرش هیچه، چون پسر آقایی هست که وقتی محمد حنفیه نتوانست شتر جمل را بخواباند، پدرش آمد در دوره جوانی شتر جمل را بخواباند.یعنی این تعبیر جا داره « شجاع ابن شجاع».
صلی الله علیک یا قاسم بن الحسن
ا♻️➖♻️ا
هر که از عاشقی خبر دارد
در دلش میل ترک سر دارد
آنکه از نسل حیدر و زهراست
شوق پرواز، بیشتر دارد
کربلا جای پر کشیدنهاست
قاسم از راز آن خبر دارد
ذکر احلی من العسل به لبش
پیش او مرگ هم شکر دارد
بی زره آمده، عدو میگفت:
چقدر این پسر جگر دارد
نور چشم حسن، نظر نخوری
چشم این گرگها خطر دارد
مجتبای حسین صبری کن
که عمو چشمهای تر دارد.
ا♻️➖♻️ا
خیلی ابی عبدالله به قاسم علاقه داشت، همچین که بهش نگاه میکرد یاد برادر میافتاد.
وقتی قاسم با اون مصیبت اومد اذن میدان گرفت، تو مقاتل اومده:« حتی غشی علیهما»
ابی عبدالله یتیم امام حسن رو بغل کرد، اونقدر با هم گریه کردن حتی غشی علیهما، تا اینکه هر دو تو بغل هم غش کردند.
خیلی برای آقا دل کندن از قاسم سخت بود با یه زحمتی قاسم رو روانه میدان کردند، لباس رزم اندازهاش نمیشد، سنی نداشت، اما مردونه مثل پدرش وارد میدان شد،سید در لهوف می نویسه «خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ» «آقا زاده ای وارد میدان شد که صورتش مثل قرص ماه میدرخشه،» زد تو دل لشکر، پرچمدارشون رو به درک واصل کرد.
رجز میخوند:
« إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن»
همه فهمیدن یتیم امام حسنه
از هر طرف حمله کردن تا اینکه یه وقت نالهای بلند شد« یا عماه» عمو جان به دادم برس راوی میگه«فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ» با صورت به زمین افتاد
هی پاشو رو خاک میکشید
ابی عبدالله اومد کنار بدن
« عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ»
قاسم جان خیلی سخته ازم کمک بخوای نتونم کاری کنم.
ابی عبدالله سینه به سینه قاسم چسباند، داره میاره خیمه، عبارتی داره مقتل، خیلی عجیبه، قاسمی که زره برا تنش اندازه نبود، پاهاش به رکاب نمیرسید، الان پاهاش رو زمین کشیده میشه...
یا صاحب الزمان
چه کار کردن با این بدن؟؟
همین قدر بگم راوی میگه یه وقت دیدم بدن قاسم زیر سم اسبان
در هر صورت ابی عبدالله با خون دل قاسم رو به خیمه رسوند
اما آقاجان اگه قاسم با صورت به زمین افتاد، زیر سم مرکب ها رفت.
فدای شما که هم با صورت به زمین افتادین، هم زیر سم مرکب رفتید،ایکاش کسی پیکر شما رو به دار الحرب می آورد. که حداقل خواهرتون بدن شما رو بشناسه ، کاری کردن با این بدن که زینب گفت.
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!
آیا تویی برادر من؟ نیست باورم
با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم
رحم الله من نادی وا حسیناه
🌐@dorenabhydar
2.76M
💫صوت آموزشی اجرای فیش
روضه قاسم بن حسن علیه السلام
ا🌺👆👆👆🌺ا
🌐@dorenabhydar
نقل کرامت : حضرت علی اصغر علیه السلام به زن آلمانی
روضه خوان نقل می کنه روضه را خواندیم اومدیم دم در یه خانم آلمانی منو دید گفت ببخشید شما روضه میخواندی
گفتم بله
گفت کی مرده ،.؟؟
گفت چطور گفت من یک ساعته اینجا ایستاده ام یه جوری گریه میکردید انگار همه کست مرده بود
چیه قصه ؟
گفتم بهش چی بگم
گفتم ما پیامبر اخرالزمان داریم تنها یادگارش را امتش دعوت کردن
اقا با زن بچه اش رفت به سرزمینی بنام کربلا دورش را گرفتن ِ غروب عاشورا یکی یکی بال و پرش را شکستن
غروب عاشورا اومد تو خیمه گفت زن ها اروم گریه کنید اینجا نامحرم هست صداتون را میشنوند
اقا رفت میدان گفت هل من ناصر ینصرنی
تا این گفت دید خیمه دارن زجه میزنن مگر نگفتم ساکت باشید
زینب گفت تا شما این را گفتید علی اصغر خودش را زمین افتاده میگه مگه من مردم بابا یار میخواد
زن آلمانی آقامون این بچه را برد میدون مادرش شیر نداشت
روضه را که براش خوندم دیدم این خانم المانی داره گریه میکنه
گفتم این اقا باب الحوائج هست هر کی هر حاجتی داشته باشه بهش میده. گره وا میکنه
گفت میشه اینو معنا کنی
گفتم یعنی کسی مریض داشته باشه یا بدهی یا ..
زن آلمانی تا شنید اشکش بیشتر شد
گفت من یه پسر فلج دارم خونه پنج سالش هست
یک سالگی امپول اشتباهی زدن ۴ ساله بچه افتاده
اگه این اقا که تو گفتی من که نمیشناسمش بچه ام را شفا داد من سال بعد همچین شبی تمام این چرخی های شیر فروش را میارم اینجا شیر راییگان بدن
گفتم چراشیر
گفت مگه نگفتی مادرش شیرش خشک شده بود
گفتم چرا
زن رفت گذشت فردا شب اومدیم دم کنسول گری دیدم سی تا چرخه شیر فروش ایستاده اند
شما برای شیر اومدید
گفتن یه خانم تمام شیر مارا خریده اومده اینجا نشسته میگه باب الحوائج علی اصغر
گفتم زن جلسو ریخته بهم چی شده
دیشب رفتم خونه دیدم بچه ام دم پنجره ایستاده داره بیرون را نگاه میکنه چنان زجه زدم با صورت خوردم زمین
بچه گفت مادر تو که رفتی ساعتی بعد یه اقا اومد تو مادر خیلی زیبا بود
گفت پاشو گفتم فلجم پا ندارم یه دست روپام کشید گفت پاشو. بلند شدم
اقا داشت میرفت گفتم اقا اسمتون چی به مادرم چی بگم
گفت از مادرت عذر خواهی کن بگو حسین گفت شرمندتم علی اصغرم پا نداشت بیاد.
ا♻️➖➖♻️ا
ببینید، ببینید - گلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سر جنگ ندار
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
جز این کودک معصوم،دگر یار ندارم
جز این هدیه ی کوچک، به دادار ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
به روی دست و دوشم، ببینید فتاده
سرو گردن خود را، به دوش من نهاده
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، اگر رنگ به رو نیست
بجز تیر سه پهلو، جوابی به گلو نیست
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
منم تاجر و، جز او - زسرمایه ندارم
که از سوره ی عشقم، جز این آیه ندارم
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، گلوی کوچکش را
رود تاکه بیند، عموی کوچکش را
گلم سرخ و سفید است
از او قطع امید است
شاعر: علی انسانی
🌐@dorenabhydar