eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(عج) (قسمت اول) یکی از هموطنان ایران یک سال در ایام محرم به انگلستان سفر کرده بود. یک روز که به منزل یکی از دوستان دعوت شده بود وقتی وارد حیاط منزل شده بود، با تعجب دید که انجا نیز بساط دیگ و اتش و نذری امام حسین (ع) برپاست ، همه پیراهن مشکی بر تن کرده و شال عزا به گردن اویخته، و عزادار حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین(ع) هستند. در این میان متوجه یک زوج جوان که خیلی عاشقانه در مجلس امام حسین فعالیت میکردند، شد و وقتی از حال انها جویا شد، متوجه شد که ان دو مسیحی بوده اند، و مسلمان شده اند و هر دو پزشک هستند. مرد متخصص قلب و عروق و زن هم فوق تخصص زنان. برایش جالب بود که در انگلستان، مردم اینطور عاشق اهل بیت(ع) باشند و مخصوصا دو پزشک مسیحی، مسلمان شوند و با این شور و حال و با کمال تواضع در مجالس امام حسین(ع) نوکری کنند. کمی نزدیکتر رفت، با ان زن تازه مسلمان شده،شروع به صحبت کردن نمود و از او پرسید که به چه علت مسلمان شده؟ و علت این همه شور و هیجان و عشق و محبت چیست؟؟ او گفت : درست است، شاید عادی نباشد، اما من دلم ربوده شده، عاشق شدم و این شوروحال که هم میبینی بخاطر محبت قلبی من است.. از او پرسید: دلربای تو کیست؟؟ چه عشقی و چه محبتی؟! پاسخ داد: من وقتی مسلمان شدم ، همه چیز این دین را پذیرفتم، بخصوص اینکه به شوهرم اطمینان کامل داشتم و میدانستم بی جهت به دین دیگری رو نمی اورد. نماز و روزه و تمام برنامه ها و اعمال اسلام را پذیرفتم و دیگر هیچ شکی نداشتم. فقط در یک چیز شک داشتم، و هرچه میکردم دلم ارام نمیگرفت و ان مسئله اخرین امام و منجی این دین مقدس بود. هرچه فکر میکردم برایم قابل هضم نبود که شخصی که بیش از هزارسال عمر کرده باشد و در همان طراوت و همان جوانی ظهور کند و اصلا پیر نشود. در همین سرگردانی به سر میبردم تا اینکه ایام حج رسید و ما رهسپار خانه خدا شدیم... ادامه دارد... از کتاب ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ابوالفضل سبزی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌼 از امام حسن(ع) پرسیدند: شخص با کرامت کیست؟ حضرت فرمودند: کریم، شخصی است که قبل از اینکه از او درخواست شود،‌ می‌بخشد. (تحف العقول:۲۲۵) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
دین برنامه ای برای عبور سالم و پر سود از دنیاست. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❤️ گریہ ام ظهر سنگین است تو ڪجایے امیر بندہ نواز؟؟ دشمنت با ڪنایہ مےگوید : چہ شدہ؟ مھدیت نیامدہ باز؟؟؟ 🌱💔 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❣️ ❣️ 🌿دل💞 را پر از طراوت عطر حضور ڪن آقا تو را به حضرت زهرا ظهور ڪن 🍁آخر ڪجایے اے گل 🌸خوشبوے فاطمه(س)برگرد و شهـر را پر از امواج نور ڪن ☀️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
لباسی که اگر آن را بپوشیم، از نگاه خدا محروم خواهیم شد! 🔸ما باید در میان مردم با لباسی آراسته ظاهر شویم، ولی نباید به خاطر تحسین مردم و یا فخرفروشی و قرار گرفتن در مرکز نگاه‌ها خودمان را آراسته کنیم یا لباس زیبا بپوشیم. رسول گرامی اسلام(ص) می‌فرمایند: « اگر کسی لباسی بپوشد تا به وسیلۀ آن به مردم مباهات کند تا مردم به او نگاه کنند، خدا به او نگاه نمی‌کند تا زمانی که آن لباس را از تنش خارج کند.» 🔸یک وقت ما برای چشم مردم ارزش قائل هستیم، می‌گوییم: «اینها انسان هستند و نباید یک صحنۀ نامرتب ببینند» و به همین دلیل لباس خوب می‌پوشیم تا مردم یک ظاهر آراسته ببینند؛ این خوب است. یک وقت ما برای شخصیت ایمانی یا انسانی خودمان احترام قائل هستیم، مثلاً می‌گوییم: «من مذهبی هستم و مذهبی‌ها باید آراسته باشند» و به این دلیل لباس خوب می‌پوشیم؛ این هم خوب است. ولی بعضی اوقات به این دلیل که مردم ما را ببینند و به دلیل لباسمان در میان مردم جایگاه و موقعیتی پیدا کنیم، لباس آراسته می‌پوشیم؛ این خطرناک است. 🔸عزیز شدن تنها به دست خداست. خدا تصمیم می‌گیرد که مردم چه کسی را دوست داشته باشند و چه کسی در میان مردم عزیز باشد. حال اگر کسی برای عزیز شدن، خدا را حذف کند و بخواهد با پوششِ خود از مردم دلبری کند، این از مواردی است که غضب خدا را برمی‌انگیزد و سبب می‌شود که خدا به این بندۀ خود تا زمانی که در این لباس است توجهی نکند. 📗بخشی از کتاب باران خوبی‌ها اثر استاد ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ کجای اسلام گفته اینکارو بکنید؟!! ⭕️ یک سری رسومات افتضاح در کشور جا افتاده که اسلامی نیست. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💖 🌄 🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🍃 ﺳَﻼﻡٌ ﻋَﻠﻰ ﺁﻝِ ﻳﺲ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺩﺍﻋِﻲَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺭَﺑّﺎﻧِﻲَ ﺁﻳﺎﺗِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺑﺎﺏَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺩَﻳّﺎﻥَ ﺩﻳﻨِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺧَﻠﻴﻔَﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﻧﺎﺻِﺮَ ﺣَﻘِّﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺩَﻟﻴﻞَ ﺍِﺭﺍﺩَﺗِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺗﺎﻟِﻲَ ﻛِﺘﺎﺏِ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺗَﺮْﺟُﻤﺎﻧَﻪُ ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻓﻲ ﺁﻧﺎﺀِ ﻟَﻴْﻠِﻚَ ﻭَﺍَﻃْﺮﺍﻑِ ﻧَﻬﺎﺭِﻙَ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺑَﻘِﻴَّﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓﻲ ﺍَﺭْﺿِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﻣﻴﺜﺎﻕَ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺍَﺧَﺬَﻩُ ﻭَﻭَﻛَّﺪَﻩُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﻭَﻋْﺪَ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺿَﻤِﻨَﻪُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﻠَﻢُ ﺍﻟْﻤَﻨْﺼُﻮﺏُ ﻭَﺍﻟْﻌِﻠْﻢُ ﺍﻟْﻤَﺼْﺒُﻮﺏُ ﻭَﺍﻟْﻐَﻮْﺙُ ﻭَﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟْﻮﺍﺳِﻌَﺔُ، ﻭَﻋْﺪﺍً ﻏَﻴْﺮَ ﻣَﻜْﺬﻭُﺏ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘﻮُﻡُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘْﻌُﺪُ، اَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘْﺮَﺃُ ﻭَﺗُﺒَﻴِّﻦُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﺼَﻠّﻲ ﻭَﺗَﻘْﻨُﺖُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﺮْﻛَﻊُ ﻭَﺗَﺴْﺠُﺪُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﻬَﻠِّﻞُ ﻭَﺗُﻜَﺒِّﺮُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﺤْﻤَﺪُ ﻭَﺗَﺴْﺘَﻐْﻔِﺮُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﺼْﺒِﺢُ ﻭَﺗُﻤْﺴﻲ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞِ ﺍِﺫﺍ ﻳَﻐْﺸﻰ ﻭَﺍﻟﻨَّﻬﺎﺭِ ﺍِﺫﺍ ﺗَﺠَﻠّﻰ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻻِْﻣﺎﻡُ ﺍﻟْﻤَﺄﻣُﻮﻥِ ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻘَﺪَّﻡُ ﺍﻟْﻤَﺄﻣُﻮﻝُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺑِﺠَﻮﺍﻣِﻊِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡ ﺍُﺷْﻬِﺪُﻙَ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻯَ ﺍَﻧّﻰ ﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻥْ ﻻ ﺍِﻟـﻪَ ﺍِﻻ ﺍﻟﻠﻪُ ﻭَﺣْﺪَﻩُ ﻻ ﺷَﺮﻳﻚَ ﻟَﻪُ، ﻭَﺍَﻥَّ ﻣُﺤَﻤَّﺪﺍً ﻋَﺒْﺪُﻩُ ﻭَﺭَﺳﻮُﻟُﻪُ ﻻ ﺣَﺒﻴﺐَ ﺍِﻻ ﻫُﻮَ ﻭَﺍَﻫْﻠُﻪُ، ﻭَﺍُﺷْﻬِﺪُﻙَ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺍَﻥَّ ﻋَﻠِﻴّﺎً ﺍَﻣﻴﺮَ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺟَﻌْﻔَﺮَ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻣﻮُﺳَﻰ ﺑْﻦَ ﺟَﻌْﻔَﺮ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣﻮُﺳﻰ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻧَّﻚَ ﺣُﺠَّﺔُ ﺍﻟﻠﻪِ، ﺍَﻧْﺘُﻢُ ﺍﻻَْﻭَّﻝُ ﻭَﺍﻻْﺧِﺮُ ﻭَ ﺍَﻥَّ ﺭَﺟْﻌَﺘَﻜُﻢْ ﺣَﻖٌّ ﻻ ﺭَﻳْﺐَ ﻓﻴﻬﺎ ﻳَﻮْﻡَ ﻻ ﻳَﻨْﻔَﻊُ ﻧَﻔْﺴﺎً ﺍﻳﻤﺎﻧُﻬﺎ ﻟَﻢْ ﺗَﻜُﻦْ ﺁﻣَﻨَﺖْ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﻞُ ﺍَﻭْ ﻛَﺴَﺒَﺖْ ﻓﻲ ﺍﻳﻤﺎﻧِﻬﺎ ﺧَﻴْﺮﺍً، ﻭَﺍَﻥَّ ﺍﻟْﻤَﻮْﺕَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﻥَّ ﻧﺎﻛِﺮﺍً ﻭَﻧَﻜﻴﺮﺍً ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻥَّ ﺍﻟﻨَّﺸْﺮَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺒَﻌَﺚَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﻥَّ ﺍﻟﺼِّﺮﺍﻁَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻤِﺮْﺻﺎﺩَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻤﻴﺰﺍﻥَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺤَﺸْﺮَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺤِﺴﺎﺏَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺠَﻨَّﺔَ ﻭَﺍﻟﻨّﺎﺭَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻮَﻋْﺪَ ﻭَﺍﻟْﻮَﻋﻴﺪَ ﺑِﻬِﻤﺎ ﺣَّﻖ، ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺷَﻘِﻲَ ﻣَﻦْ ﺧﺎﻟَﻔَﻜُﻢْ ﻭَﺳَﻌِﺪَ ﻣَﻦْ ﺍَﻃﺎﻋَﻜُﻢْ، ﻓَﺎَﺷْﻬَﺪْ ﻋَﻠﻰ ﻣﺎ ﺍَﺷْﻬَﺪْﺗُﻚَ ﻋَﻠَﻴْﻪِ، ﻭَﺍَﻧَﺎ ﻭَﻟِﻲٌّ ﻟَﻚَ ﺑَﺮﻱٌ ﻣِﻦْ ﻋَﺪُﻭِّﻙَ، ﻓَﺎﻟْﺤَﻖُّ ﻣﺎ ﺭَﺿﻴﺘُﻤُﻮﻩُ، ﻭَﺍﻟْﺒﺎﻃِﻞُ ﻣﺎ ﺍَﺳْﺨَﻄْﺘُﻤُﻮﻩُ، ﻭَﺍﻟْﻤَﻌْﺮُﻭﻑُ ﻣﺎ ﺍَﻣَﺮْﺗُﻢْ ﺑِﻪِ، ﻭَﺍﻟْﻤُﻨْﻜَﺮُ ﻣﺎ ﻧَﻬَﻴْﺘُﻢْ ﻋَﻨْﻪُ، ﻓَﻨَﻔْﺴﻲ ﻣُﺆْﻣِﻨَﺔٌ ﺑِﺎﻟﻠﻪِ ﻭَﺣْﺪَﻩُ ﻻ ﺷَﺮﻳﻚَ ﻟَﻪُ ﻭَﺑِﺮَﺳُﻮﻟِﻪِ ﻭَﺑِﺎَﻣﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺑِﻜُﻢْ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺍَﻭَّﻟِﻜُﻢْ ﻭَﺁﺧِﺮِﻛُﻢْ، ﻭَﻧُﺼْﺮَﺗﻲ ﻣُﻌَﺪَّﺓٌ ﻟَﻜُﻢْ ﻭَﻣَﻮَﺩَّﺗﻰ ﺧﺎﻟِﺼَﺔٌ ﻟَﻜُﻢْ ﺁﻣﻴﻦَ ﺁمینَ✨ برگرد مولا😞😞😞😞 این جمعه هم گذشتو... نیـــامــدی💔😞 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀 باز بی خورشید مانده آسمان جمعه ها بر لب آمد از فراقت باز جان جمعه ها باز بی تو میرسند از راه و بی تو میروند ظاهرا پایان ندارد داستان جمعه ها دواےزخم‍ سینه‍ ڪجایے😭💔 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
1_644116249.pdf
323.5K
📝 فایل Pdf و پیاده سازی شده ی تدریسِ 👤 استاد 📝 موضوع: ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🕊🌾 شب عملیات ڪربلاے پنج،زیر نور ماه، گِرد هم پشت خاڪریز نشسته بودیم. عبدالله عجیب محو تماشای آسمان بود،گویا در اندیشه آسمانی شدن بود. دوست نداشتم حال ملڪوتی اورابهم بریزم اما طاقت نیاوردم و پرسیدم،عبدالله به چه فکر میکنی؟؟ او با حالتی روحانی جواب داد: امشب اینجا فردا شب پیش علی (علی برادر شهیداو بود)ودر سپیده دم 19/10/65 عبدالله به برادرشهیدش پیوست. ✨🌼 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_هشتم صدام میلرزید و نذاشتم ادامه بده"محیایی" رو که دوستانه نگفته بو
یک روز صبح که به خاطر اومدن محرم همه عجله داشتن و یک هفته دیگه قرار عقدمون بود. عمه و امیرعلی اومدن خونمون تا مادوتا هم باهم حرف بزنیم! چه استرسی داشتم، تو شهرستان کویری ما رسم نبود که عروس شب خواستگاری چایی ببره،باید سنگین و رنگین فقط یک سلام بکنه و تا آخر هم تو اتاقش بمونه. ولی امروز مامان سینی چایی رو داده بود دست من،چون خواستگاری نبود و عمه آشنا ! با همه استرسی که داشتم خوشحال بودم که مثل فیلمها و قصه ها دستهام نمیلرزه ! عمه با دیدنم کلی قربون صدقه ام رفت و من مطمئن بودم لپهام سرخ شده چون حس غریبی داشتم و امروز عمه رو فقط مامان امیر علی میدیدم! امیرعلی بایک تشکر ساده چاییش رو برداشت، اما عمه مهلتش نداد برای خوردن و بلندش کرد،و دنبال من اومد تا توی پذیرایی باهم صحبت کنیم! سرم رو پایین انداخته بودم همیشه نزدیک بودن به امیر علی ضربان قلبم رو بالا میبرد و حالا بدتر هم شده بودم. دستها و پاهام یخ زده بود،برای آروم کردن خودم دستهام رو که زیر چادر رنگی ام پنهون کرده بودم , بهم فشار میدادم، شک نداشتم که الان انگشتهام بیرنگ و سفید شده. _ببینید محیا خانوم؟؟ لحن آرومش باعث ریختن قلبم شد و سرم پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم: _بفرمایین؟ امیر علی نفسش رو فوت کرد: _می تونم راحت حرف بزنم؟؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: _میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم،شوخی میکنه ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: _ متوجه منظورتون نمیشم ؟؟ کلافگی از چشمهاش میبارید: _ببین محیا مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت: _وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟؟ به نشونه منفی سر تکون دادم، چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یانه!! آروم گفت: _خوبه. بازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزد و نه واکس مو، ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت!! _ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن، ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم، می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم امیدوارم فکر اشتباه نکنی، نه فقط تو، بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن!! حرفهای امیرعلی دلم رو به درد اورد و دنیایی از غم قلب کوچیکم رو پر کرد، حالادیگر قلبم تند نمیزد و انگار داشت با هر کلمه از حرفای امیرعلی از کار می ایستاد. پریدم وسط حرفش: _الان من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟! عصبی نفس کشید: _میشه تو بگی نه!! ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_نهم یک روز صبح که به خاطر اومدن محرم همه عجله داشتن و یک هفته دیگه ق
حرفهای امیرعلی توی سرم چرخ می خوردکه نه تنها قلبم، بلکه تمام وجودم تیر میکشید از تلخی حرفاش، و من میدیدم که آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت! باسردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه! امیرعلی عصبی و کلافه تر فقط گفت: _"محیاجان"!! امیرعلی می خواست من بگم نه، و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد. بادلی شکسته،غمزده گفتم: _ حالا؟ الان میشه؟ آخه چرا شما... نذاشت تموم کنم حرفم رو: _نپرس محیا، نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطرخودته! نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت: _یعنی من نه بگم به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟! بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو! _ آره محیا باورکن فقط خودت. نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخید،ولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم: _نه نمیتونم! عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به علاقمون، زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی! سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو: _اما محیا ...!!!! بلند شدم،بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم، زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت: _محیا یه لحظه صبرکن توروخداا... و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی، و هفته بعد شدم خانوم امیر علی! درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!... همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی ! من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف ازپشیمونی من میزنه ! با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود! من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!! با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد. نم اشک رو از چشمهام گرفتم و گفتم: _چیزی شده عطیه؟؟ یک تای ابروش رفت بالا: _تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟ لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست: _پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین الان بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته!! قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم؟ حالا که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود! ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
⓵قرآنو ختم کنیدباخوندن۳بارسوره توحید ⇪ ⓶پیامبرانوشفیع‌خودتون‌کنید‌باذکریک صلوات⇩ ⦅اَللهُمَ صَّلِ عَلےِمُحَمَدوآلِ مُحَمَدوعَجِل فَرَجَهُم‌اَللهُمَ صَلِ عَلےٰجَمیعِ الاَنبیاءوَالمُرسَلین⦆ ⓷مومنین‌رو‌ازخودتون‌راضےنگه‌داریدباذکر⇩ ⦅اَللهُمَ اغْفِرلِلمومنین وَالمومِنات⦆ ⓸یه‌حج‌و‌سه‌عمره‌به‌جابیاریدباگفتن⇩ ⦅سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُالله وَلااِلهَ اِله الله وَاللهُ اَکبر⦆ ⓹خوندن‌هزاررکعت‌نمازبا³بارگفتن‌ذکر⇩ ⦅یَفعَلُ اللهُ مایَشاءُبِقُدرَتِه‌وَیَحکُمُ‌مایُریدُبِعِزَتِه...⦆ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❣در دلم جایی برای هیچکس غیر از تُو نیست! ❣گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود.... 🌱 🌙💛 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
☀️بسم خداے مهدی آفرین💫
1_324271782.mp3
1.78M
🌸امام خمینی (ره): اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌱 آغاز می‌کنیم هفته خود را به این کلام: ای کشته‌ی فتاده به هامون... السلام! ❤️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄