eitaa logo
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
247 فایل
🔻 با ما همراه باشید با 🔻 🔸بشارت های آخرالزمانی و مهدوی 🔸تحلیل های سیاسی و منطقه ای ارتباط با خادم کانال : به صورت ناشناس 👇👇 payamenashenas.ir/Entezar313 به صورت مستقیم 👇👇 @Sarbaze_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ❣﷽❣ 32 استاد پناهیان: اجازه میدهید ببرمتون کربلا؟ ولی یادتون باشه این حرفایی که بهتون زدیم از چهارده معصوم پاک بخواهید کمکتون کنند تا بتونیم یه نماز خوب و قشنگ بخونیم امشب میخوام ببرمتون کنار گودی قتلگاه در خونه ی امیرالمومنین که رفتید آقا میگه به به چقدر بوی حسینم رو میدی کربلا بودی ؟ بگو آقا پای گودی قتلگاه بودم هر کسی کنار گودی قتلگاه رفت دست خالی بر نگشت 😔 شمر رفت با سر بریده حسین برگشت ساربان رفت با انگشتر برگشت یکی رفت با پیراهن برگشت شمام دست خالی بر نگردی امشب امان از آخرین سجده ی حسین که صورت به خاک گذاشته بود ✔️😭 میگه خدا من هر قولی که بهت دادم رو وفا کردم حالا به من قول دادی که شیعیانم رو شفاعت کنم نوبت تو هست که به قولت عمل کنی که من دست بچه شیعه هامو بگیرم اما روضه ی آخر 😔😔 هر کسی رفت کنار گودی قتلگاه دست خالی بر نگشت بجز زینب که با تازیانه برگشت الا لعنه الله علی القوم الظالمین ... 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌹🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨
namaaz29.mp3
4.85M
#نماز_سکوی_پرتاب 29 ✨نماز… برات يه جاده روشن می سازه؛ تا توی شلوغی های دنیا گم نشی! 👌یادت باشه! برای موفقیت، از نماز، يه اسلحه بساز و بالا برو. @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_0⃣1⃣ من برمى خ
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣1⃣ چند روز مى گذرد، ما آماده بازگشت مى شويم. كالاهاى خريدارى شده را بر روى شترها بار مى زنيم و كاروان به سوى مكّه حركت مى كند. راهى بس طولانى در پيش داريم. بيابان ها و كوه ها را پشت سر مى گذاريم، شب ها و روزها مى گذرند... ما اكنون نزديك مكّه هستيم. اينجا بازار "تهامه" است، جايى كه مى توانيم كالاهايى را كه از شام آورده ايم بفروشيم. تاجرانى در اينجا هستند كه كالاى ما را مى خرند و به سوى يمن مى برند.40 مدّتى در اينجا مى مانيم. كالاها به قيمت خوبى به فروش مى روند. وقتى كار فروش كالاها تمام شود به مكّه خواهيم رفت. مَيسِره خيلى خوشحال به نظر مى رسد، كاروان امسال، چندين برابرِ سال هاى قبل سود داشته است. اين سودِ زياد فقط به بركت حضور محمّد(ص) است! وارد شهر مكّه مى شويم، گويا خبر ورود ما به مردم رسيده است. آن پيرمرد كه به اين سو مى آيد، ابوطالب است. او به استقبال برادر زاده اش، محمّد(ص)آمده است. اكنون محمّد(ص) در آغوش عموى مهربانش است. اشك شوق در چشمان هر دو حلقه مى زند. ابوطالب خدا را شكر مى كند كه محمّد(ص) صحيح و سالم از سفر برگشته است. آنها به سوى خانه حركت مى كنند. محمّد(ص) ماجراى سفر را براى عمويش مى گويد. ابوطالب لبخندى مى زند. ابوطالب با خود فكر مى كند كه ديگر مى تواند زندگى محمّد(ص) را سر و سامان بدهد. وقتى او به خانه مى رسد از همسرش، فاطمه بنت اَسَد مى خواهد كه در جستجوى همسر مناسبى براى محمّد(ص) باشد. به راستى چه كسى لياقت خواهد داشت كه همسر آخرين پيامبر باشد؟ مَيسِره به سوى خانه خديجه مى رود تا به او گزارش سفر را بدهد. او وارد خانه مى شود و به سوى اتاق بانو مى رود. او در گوشه اى مى نشيند و منتظر آمدن بانو مى شود. بعد از لحظاتى بانو وارد مى شود، مَيسِره از جا برمى خيزد: ــ بانوى من، سلام! ــ سلام بر مَيسِره! ــ خبر خوبى براى شما دارم. مى دانم شما از شنيدن آن خيلى خوشحال مى شويد. ــ خوش خبر باشى! ــ در اين سفر ما به اندازه چهل سفر سود كرديم، اين سكّه هاى طلا سود اين سفر است.41 ــ خدا را شكر. مگر شما در اين سفر چه خريديد و چه فروختيد كه اين قدر سود كرديد؟ ــ ما همان كالاى هميشگى را خريد و فروش كرديم. ــ پس چرا اين همه سود كرديد؟ ــ من فكر مى كنم همه اين ها به بركت پيامبر موعود بود. ــ پيامبر موعود! تو او را از كجا مى شناسى؟ اينجاست كه مَيسِره به خود مى آيد. يادش مى آيد كه خديجه از ماجراى آن مرد يهودى خبر ندارد. خديجه منتظر است تا مَيسِره پاسخ بدهد. مَيسِره بايد همه ماجرا را شرح بدهد. به راستى مَيسِره در اين سفر چه ديده و چه شنيده است؟ ــ بانوى من! وقتى ما نزديكى شام رسيديم كنار صومعه اى اتراق كرديم. در آنجا معجزه اى روى داد؟ ــ چه معجزه اى؟ ــ وقتى در آنجا اتراق كرديم، محمّد به زير درخت خشكيده اى رفت. ناگهان آن درخت سبز شد. ــ يعنى آن درخت برگ هاى تازه درآورد؟ ــ آرى، آنجا بود كه مردى يهودى به سوى محمّد آمد و خيره به او نگاه كرد و به ما خبر داد كه محمّد، همان پيامبر موعود است. ــ اكنون محمّد كجاست؟ او چرا براى گرفتن مزدش اينجا نيامد؟ ــ او به خانه عمويش رفت. شايد فردا به اينجا بيايد.42 بايد به مَيسِره مژدگانى بدهم! او بهترين خبر را براى من آورده است. خديجه دستور مى دهد تا دويست درهم و دو شتر به مَيسِره به عنوان مژدگانى بدهند.43 مَيسِره تشكر مى كند و از بانو اجازه مى گيرد و اتاق را ترك مى كند. او به ياد سال ها پيش مى افتد، روزى كه مسافرى از شام به مكّه آمده بود تا زادگاه آخرين پيامبر خدا را ببيند. هنوز طنين صداى آن مسافر در گوش خديجه است: "بزودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به آيين بت پرستى پايان خواهد داد". خديجه از همان روز منتظر آخرين پيامبر بود; امّا نمى دانست كه گمشده اش، پسرعمويش، محمّد(ص) است. حتماً تعجّب مى كنى؟ شايد تا به حال اين مطلب را نشنيده اى. محمّد(ص) و خديجه دختر عمو و پسر عمو هستند. هر دوى آنها از نسل "قُصَىّ" مى باشند. نمى دانم نام "قُصَىّ" را شنيده اى؟ او از نسل ابراهيم(ع) بود و چندين پسر داشت. يكى از پسرهاى او "عَبْد مَناف" بود كه محمّد(ص) از نسل اوست، پسر ديگر او "عَبْد العزى" بود كه خديجه از نسل او مى باشد.44 اكنون خديجه به پسرعمويش مى انديشد. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی : امام زمان(عج) درنامه ای به شیخ مفید چه نوشتند؟ چه عواملی باعث شدکه مولا غریب و تنها بماند؟ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣₪◤**✧❥💔❥✧**◥₪❣ #کلـیپ_تصــویری 💽 👤 #استاد_دانشـمـند موضــوع؛ 🌷امام زمانی باش؛ یه رنگ باش‼️ 💥 کلیپی🎬 دردناک از دختران👩 شیعه😔 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
♥️🌺🌺🌺🌺🌺🌺♥️ 👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر 👈یک تلنگر به خودم: 🎇شب یلدا اعضای خانـواده دور هم جمع میشن و خوشحال و خندان، آجیل و میوه می‌خورند. ⌛️فلسفۀ اینکارها هم اینه که امشب یک ثانیه از بقیۀ شب‌های سال طولانی تره، ❓اما آیا تا حالا شده کـه بخاطر غیبت طولانی و غـربت یوسف و جگـر گوشۀ خانم حضرت زهرا(س)صاحبمون، ولی نعمتمون، مولامون، سرورمون، حضرت بقیة الله الأعظم (اروحنافداه)، غمگین بشیم؟😔 ⁉️دور هم جمع بشیم، بــرای تعجیل در ظهورشون دعا کنیم و تصمیم بگیریم که یک کمی، فقط یک کمی در انجام گناه‌ها و نافرمانی خدا، تجدید نظر کنیم؟😔 ⁉️سعی کنیم که حداقل یک قدم به صاحب مهربون و غریبمون نزدیک بشیم؟😔 ⁉️پروردگارا این یلدای انتظار تا کی؟!😔 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ♥️🌺🌺🌺🌺🌺🌺♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉 #یلداتون_مبارک 🍉 💖بچه شیعه باید شب یلدا انتظار یلدایی امام زمانش رو یاد بقیه بندازه 🌺😍این کلیپ و انقدر بفرست تا یلدا کلی آدم یاد امام زمان(عج) بیفتن 😍 ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
d02f469b469f5efd1ef1aaaf02c4bb3fc34e806e.mp3
4.04M
#زیارت_آل_یاسین 🎤 بانوای گرم استادفرهمند 🌹 #سلام_علی_آل_یاسین🌹 نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
1_631251.mp3
6.39M
#ظهر_جمعه_است و #وقت_مناجات_امیرالمومنین❤️ التماس دعای فــرج😍 قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
1_11080266.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد اگراز هرعملي در #عصر_جمعه غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
1_630622.mp3
4.16M
#دعاے_سمات 🎤سید قاسم موسوی قهّار رو به غروب می رود جمعه انتظار من رحم نمی کند خدا به صبر بی قرار من ندبه به ندبه بی اثرسمت سمات می رود کی به سمات می رسد ندبه ی انتظار من 😔😔 @entezaar313 ❤️❤️
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #عاشقانه_مذهبی_پارت_نوزدهم #زندگی_جریان_دارد -علی اقااااااا, بیدار
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ -عباس من نگرانم.. -برای چی؟ بعد از کمی مکث نگاه نگرانش را به وجودش می اندازد و میگوید: -عباس.. من دوست دارم... عباس نگاهی توام عشق روانه قلب بیتاب ملیحه میکند و میگوید: -د مشکل همینجاست دیگه بالام جان...باید کمتر دوسم داشته باشی.. ملیحه باشدت سرش را که به زیر بود بالا میاورد و با اخم میگوید: -شام حاضره ،الان میارم -ملیح... از این صحنه قلبم فشرده میشود،حرف های دیشب علی ترسی به جانم انداخته که تا اسم شهید و شهادت می آید میخواهم های های گریه کنم.لیوان چایی را به سمت دهانم میبرم تا بغضم را فروکش کند،چیزی در لیوان نمانده بود،رفتم تا چاییم را تعویض کنم که دراتاق نیمه بازمان را دیدم.علی درحالت سجده شانه هایش میلرزی،گریه میکرد مرد من...در درگاه در نشستم و خیره عبادتش را ستایش کردم،خیره..سرش را از سجده بلند کردم و دستی بر صورتش کشید،متوجه بودن من نبود.دستانشرا به حالت قنوت بالا برد و ....خدای من چه زیبا ستایشت میکند،انقدر محو خدا بود که وجود مرا هم احساس نکرد...یادم است ان روز را که گفت:اولین عشق من خداست و بعد شما.. اولش ناراحت شدم اما بعد فهمیدم مردی که خدایی باشد تو را اسمانی خواهد کرد...ذکر اخر را که گفت ،گویی از اسمان به زمین نشسته ارام گرفت، بلاخره متوجه حضور من شد، رویش را به سمت من برگرداند و تعجب کرد! -خانوم چرا گریه میکنی؟ دستی به صورتم کشیدم،ناخوداگاه گریه کرده بودم و صورتم خیس خیس بود.دستی دوباره به صورتم کشیدم و با لبخند گفتم: -عاشقیت قبوا آسید چشم هایش را ارام رویی هم گذاشت و با لبخند گفت:دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند/گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند.ادامه دادم...آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.با لبخند احسنتی گفت و ادامه داد:خانوم جان شما عاشقی رو از همه بهتر بلدی،چون داری منو تحمل میکنی،این وضع شغلیم...بخدا شرمنده نبودنامم واسه وقتایی که باید میبودم کنارت،شرمندم گل زهرام... جلوتر رفتم و کنارش نشستم دستان قویش را گرفتم و گفتم: -همین که هستی کافیه علی.اینطور نگو،من ا اطلاع به همه اینا رضایت به ازدواج با تو دادم،پس خودتو سرزنش نکن و به درستی به کارت برس،فقط.... -فقط چی؟ -فقط باش علی..باش چشم هایش رنگ غم گرفت و دستانم را فشرد سرش را به پایین انداخت،گفتم: -جواب نداشت حرفم؟ سرش را بالا اورد و نگاهم کرد،نگاهی نگران،آشفته،نمیدانم...از جواب ندادنش کلافه شدم و دستانم را از دستانش بیرون کشیدم و ایستادم،پشت سر من آهسته بلند شد و گفت: -آتش آن نیست که بر شعله ی او خندد شمع/آتش آنست که در خرمن پروانه زدند،آتیشم میخوای بزنی؟ -قرعه ی فال به نام منِ دیوانه زدند.نه سید فقط مواظب علیِ فاطمه باش.. به آشپزخانه رفتم تا چای دم کنم،انقدر فکرم مشغول بود که آب داغ قوری روی دستم ریخت و اخی کوتاه گفتم،سریع زیر اب سرد گذاشتم ،ارد رویش زدم و آن را با باند بستم،چه به من آمده بود؟چرا انقدر بدون دلیلی خاص نگران بودم ؟بی دلیل نبود،هیچگاه حس من به من دروغ نمیگفت،حسی که فریاد میزد،علی/ماندنی/نیست... چایی را ریختم و به اتاق نشیمن بردم،علی با تلفن صحبت میکرد: -نه حاجی جان..بله درست میگید،اما به نظر بنده اجازه ندن. صدایش را پایین اورد و گفت: -حاجی جان ازت عاجزانه خواهش میکنم یه کاری برای من بکن،دیگه نمیتونم طاقت بیارم، وقتی میبینم... با ورود من حرفش را قطع کرد و لبخند زد و گفت: -اره حاجی دیگه ریش و قیچی دست خودته عزیز جان،درپناه حق،یاعلی. 😅🙄 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #هوالعشق #رمان_عاشقانه_مذهبی_از_من_تا_فاطمه_قسمت_بیستم #حال_عجیب -عباس
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ چایی هارا روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت: -خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنان،حاج اقا رفته روستا سر زمین . -باشه اقا. لبخندی زد و در دل من اشوبی راه افتاد. نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید: -چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟ با ارامش گفتم: -نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریختهفخوبم. -اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟ -علی جان گفتم که چیزی نیست. از جلوی پایم کنار رفت و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد،علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت...از پشت پنجره به کوچه نگاه کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم،پرده را انداختم و قرص سردرد خوردم،قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی... هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را بگذار بر روی زمین بی تابی ات را شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را کانال_دعوت_کنید_تا_اونها_هم_بخونن😊😁 😍 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
4_5816852969806628343.mp3
4.98M
شلمچه و فکه ، چزابه طلاییه مجنون ، یک رازه اونجایی که قدم هر شهیدییه پلاکایی که زیر خاک ها مخفیه دلا به یادشون همش هواییه «ثارالله…ثارالله…. آقام آقام آقام آقام ، آقام حسین» خیلی قشنگه😭😭😭 سید رضا نریمانی @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا یلدا ترین یلداست آن شب که در آن سینه ای را غم نباشد در آن یلدا حراج چشم یاران محبت باشد و ماتم نباشد.... @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
🌹 #خوشبختی_یعنی کسایی دورو برتون باشن که دوست شون داشته باشی یلدا فرصت و بهانه ای برای یک شب دوست داشتنی با اونایی که دوستشون دارین 🍉 یلـداتون مبـارک 🍉 #شب_خوش @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈
خداوندا...🙏 آنان ڪه به من بدی ڪردند، سڪوت را به من آموختند😐 آنان ڪه از من انتقاد ڪردند، راه درست زیستن را به من آموختند😇 آنان ڪه مرا تحقیر ڪردند، صبر و تحمل را به من آموختند🙏 آنان ڪه به من خوبی ڪردند، انسانیت را به من آموختند👩 پس ای مهربانم....🙏 به همه آنهایی ڪه در رشد من سهمی داشتند🌹🍃 🌹خیر دنیا و آخرت عطا فرما🌹....🙏 #سلام_روزتون_بخیر #امروزتون_پراز_حس_خوب🌹🍃🌹 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
✨ ﷽ ✨ ❣یاصاحـ(الزمان)ـب❣ از فڪرگنـاه پـاڪ بودن عشـق است ازهجرتو سینه چاڪ بودن عشق است آن لحظہ ڪہ راه می‌روی آقــا جـان زیر قــدم تو خاڪ بودن عشـق است تعجیل درظهور پنج #صلوات 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
4_6034912548233412610.mp3
7.52M
مناجات مهدوی🌼🍃 پر از دردم آقا ، برایم دعا ڪن مریضم سرا پا ، برایم دعا ڪن تعجیل درظهور 14 مرتبه #صلوات اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌼🍃 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨
.❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ❣﷽❣ 33 🔹➖✅✅ استاد پناهیان: آیا ما لازم داریم خداوند در دل ما عظمت داشته باشد یا نه؟! 🙇 حالا اگر من می پرسیدم آیا ما باید به خدا عشق داشته باشیم؟ همه محکم می فرمودید بله! اما اگه می پرسیدم آیا لازم است خدا در قلب ما عظمت داشته باشد؟ همه آرام می گفتید بله! 🔹🔹💥➖👇🔵 واقعش اینه که شما میگید خب حاج آقا ما باید عاشق خدا بشیم ، فدای خدا بشیم دیگه! خب عزیز من 👇🔸✅👇 کوچه ای که تو می خوای ازش عبور کنی و به خانه ی عشق به خدا برسی کوچه ای است که باید "اول احساس عظمت خدا در دلت بنشیند..." (فکر میکنی چرا انقد راحت گناه میکنی؟؟؟ ❗🔴❗ خب معلومه چون خدا پیشت عظمت نداره.... چون خدا رو توی زندگیت حساب نمیکنی... با نماز باید عظمت خدا تو دلت بیفته.... با نماز باید هوای نفست رو از خدا بترسونی تا موقع گناه زیاد پر رو نشه و ازت گناه نخواد. نماز یعنی زدن هوای نفس.... ... 🌥اللهم عجل لوليک الفرج🌥 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨