eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
800 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهل_و_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من انقدر رفتم
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی چشمام و باز کردم تو بیمارستان بودم چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شد فاطمه و دیدم که کنار تخت روی صندلی خوابش برده بود من: فاطمه ..... فاطمه اجی یکم تکون خورد و بعد چشاش و باز کرد وقتی منو دید سریع بلتد شد و اومد طرفم فاطمه: اجی خوبی تو چشاش اشک جمع شده بود من: اره خوبم ... فقط آب میخوام فاطمه : باش الان میارم برات وقتی آب اورد تا خواستم بخورم یاد اون پسره افتادم که با لب های تشنه شهید شد 😔 آب و که خوردم روبه فاطمه گفتم: فاطمه چی شده چرا من بیمارستانم فاطمه: وقتی رفتی منم بعد بیست دقیقه دیگه اومدم دنبالت اما هرچی گشتم تو رو پیدا نکردم نگرانت شدم و به اقای مهدی پور گفتم و با چند تا دیگه از بچه ها اومدیم دنبالت وقتی پیدات کردیم از حال رفته بودی و از بینیت خون میومد زود رسوندیمت بیمارستان دکتر گفت گرما زده شدی و باید کمتر تو افتاب باشی من: اهان .... وااااای فاطمه چفیه ام .. چفیه ای که همراهم بود😰 فاطمه: نترس بابا تو کیف منه من: پووووف ... ترسیدم فاطمه : راستی کجا رفته بودی؟ من: نمیدونم وقتی به خودم اومدم دیدم از چادرا خیلی دور شدم ولی اهمیت ندادم فاطمه: اه کله شق داداشت خودشو کشت انقدر که زنگ زد من: واااای بابک ... گوشیم کجاست؟ فاطمه از تو کیفش گوشیم و بهم داد که زود شماره بابک و گرفتم هنوز دوتا بوق نخورده بود جواب داد... ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهل_و_نهم #خانومہ_شیطونہ_من وقتی چشمام و ب
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بابک: باران معلوم هست کجایی ؟ چرا گوشیت و جواب نمی دادی ؟ میدونی چند بار زنگ زدم بهت اره دختره بی فکر نمیگی من از نگرانی میمیرم هاا؟ حالا خوبی؟ با خنده گفتم: داداشم نفس بکش خفه شدی یکی یکی بپرس برادر من اولش که ببخشید .... راهیان نورم دیگه رفته بودم اطراف و ببینم دومش اینکه گوشیم دست خودم نبود سومش خدانکنه...چهارمش اره خوبم تو خوبی چخبر بابک: خداروشکر منم خوبم مامان اینا سلام میرسونن من: توهم سلام برسون بابک: خب چخبر من: خبرا که دست توعه اما هنوز موقعیت اینکه با اون دختره صحبت کنم برام پیش نبومده بابک: اووم فقط مواظب باش من: چشم بابک: خب کار نداری من: نه داداشی مواظب خودت باش فعلا یاعلی بابک: فعلا ...علی یارت بعد اینکه گوشی و قطع کردم برگشتم طرف فاطمه که سرش تو گوشیش بود گفتم: میشه چفیه و بدی فاطمه: باش از تو کیفش چفیه و در آورد و گرفت طرفم ازش گرفتم و بوش کردم چه بوی خوبی میداد من: فاطمه من حالم خوبه بریم فاطمه: چی چیو حالم خوبه باید تا عصر اینجا باشی من: نههههه فاطمه: آرهههههه نمی دونم تا عصر چطور گذشت اما همش فکرم درگیر اون شهید بود یعنی اسمش چی بود عصر دکتر گفت مرخصم فاطمه کارا ترخیصم و انجام داد و وقتی از بیمارستان اومدیم بیرون انگار از زندان آزاد شده باشم یه نفس عمیق کشیدم ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16456996792754 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
اگردختربودن‌به‌ضعیف‌بودن‌بود...! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَات
روزی کمی با قران🌱✨ وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ ۖ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ ۖ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا ﴿٨١﴾ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ﴿٨٢﴾ وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ ۖ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَىٰ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ۗ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿٨٣﴾ فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ ۚ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا ﴿٨٤﴾ مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا ۖ وَمَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتًا ﴿٨٥﴾
ذڪر روز ســہ شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تو‌این‌روز‌ڪہ‌دݪا‌همہ‌غرق‌شادۍ‌اسٺ دنیاۍ‌ما‌فقط‌ٺورا‌ڪم‌دارد‌یابن‌الحسن •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یٺیم‌مڪہ‌آقاۍ‌جہاݧ‌شد‌محمد‌سید‌ پیغمبراݧ‌شد🥳😍✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
خجستہ‌بادزیبامبعثےڪہ‌با«اقرأ بِسمِ رَبِکَ الذی خَلَق ...»آغازوبا«انّاأعطیناک الکوثَر...»بیمہ‌وبا«یَومَ اکمَلتُ لَکُم دینکم»جاودانہ‌خواهدشد. مبعث گواراۍ‌وجودپاڪٺاݧ❤️✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دلم‌براۍپروازڪردن‌پرمیزنہ‌اما‌باݪ‌هایم‌شڪستہ‌اسٺ‌از‌باݪ‌هایم‌خوݧ‌اسٺ‌ڪہ‌ چڪہ‌میڪند‌خداڪندبرسدروزۍڪہ‌ایݧ‌خوݧ‌ها‌براۍ‌دفاع‌از‌حرم‌بر‌زمیݧ‌بریزد😔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه #خانومہ_شیطونہ_من بابک: باران معلوم
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ فاطمه: باران بیا آقای محبی منتظرمونه من: باش باهم سوار ماشین اقای محبی شدیم و آروم سلام کردیم اقای محبی: سلام خانوما وقتی رسیدیم بعد از تشکر با فاطمه رفتیم طرف چادر خودمون و بعد از عوض کردن لباسام که بوی بیمارستان گرفته بودن و حالم و بهم میزدن رفتیم تو نماز خونه و با دخترا مشغول حرف زدن شدیم یکی دو ساعت گذشته بود و ما هنوز سر گرم حرف زدن بودیم سعی میکردم به اون دختره نزدیک بشم و فکر کنم موفق هم شدم اسمش ساغر بود و ۲۴ سالش بود و بچه شیراز بود مشغول حرف زدن با ساغر بودم که گوشیش زنگ خورد و با یه ببخشید از جمع دور شد یه نگاه به بقیه کردم کسی حواسش به من نبودم بی سروصدا پشت سر ساغر رفتم و کنار کتاب خونه وایستادم مثلا دارم کتابا و نگاه میکنم اما همه حواسم پیش ساغر بود ساغر: سلام هرمز ناشناس: ـــــــــــــــــ ساغر: نه بابا گفتم تا وقتی که اینجام دست از سرم بردار باشه باشه گفتم که سعیمو میکنم ناشناس: ــــــــــــــــــــ نمی دونم چی گفت که ساغر قرمز شد ساغر: باشه هرمز فقط محموله هارو کی قراره تحویل بگیری؟ ناشناس : ــــــــــــــ ساغر: چی فردا اونم از مرز کردستان.... مگه عقلتو از دست دادی ناشناس : ـــــــــــــــــــ ساغر: اصلا به من چه اگه چیزی شد جواب رئیس و خودت باید بدی 🤷‍♀ خدافظ منتظر نموند تا طرف چیزی بگه و قطع کرد سریع کتاب انسان ۲۵۰ ساله و برداشتم،و خودم و مشغول کردم حس کردم اومد طرفم ساغر: اه باران اینجایی ... چیکا میکنی؟ من: اره ساغری ... هیچ اومدم ببینم چه کتابایی داره ساغر: اهاااان من: ساغر من برم به داداشم زنگ بزنم دیگه میام ساغر: باشه برو عزیزم یه لبخند زدم و رفتم بیرون زیر تانکی که نزدیک نماز خونه بود وایستادم یه نگاه به اطرافم کردم کسی نبود شماره بابک و گرفتم ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه_یکم #خانومہ_شیطونہ_من فاطمه: باران
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بعد چنتا بوق جواب داد بابک: الو من: سلام داداشی بابک: سلام خواهری خوبی چخبر چیکا میکنی خوش میگذره منم مثل خودش جواب دادم من: خوبم...سلامتی‌مولام...هیچ‌با‌داداشم‌ میحرفم...اووم جات خالی بابک: منو مسخره میکنی؟ من: نه من غلط بکنم🙆‍♀🤥 بابک: برو بچه جون من خودم زغال فروشم من: اهههه داداش تو مگه پلیس نبودی ... خاک به سرم اخراجت کردن که رفتی زغال فروش شدی😱 بابک: دستم بهت نمیرسه جغله حالا دیگه منو دست میندازی با خنده گفتم : اه داداش یه حرفا میزنی هااا من بچه به این خوووووبی🤗 بابک : اره اره ببخشید باااانو من: فکر میکنم اگه بخشیدمت میگم بهت😌 بابک: بچه پرو من: بابککککک بابک: جووووونم من:واه مسخره نکن ... دلم برا باراد تنگ شده بابک با لحن دلخوری گفت: فقط باراد؟😒 من: نههه برا هر دوتون ولی خوب با توحرف میزنم دلتنگیم کم تره خوووو☹️ بابک: باش بابا ... صبر کن الان گوشی میزارم در گوشش باهاش حرف بزن من: بااااااش🤩 بعد از چند دقیقه صدای ملچ و مولوچ کردن باراد اومد .. ایییی جون دلم من قربونت بشم من: داداش کوچولووو باراد با ذوق خندید که از خندیدنش لبا منم کش اومد 😁 من: جووون قربون خنده هات بشم من خوبی شیطونک من ؟ یه حرفا های عجیب و غریب میزد نمی فهمیدم چی میگه بابک: فکر کنم داره فوشت میده😂😂 من: واا چرااا😢 بابک: اخه با اخم داره حرف میزنه نمیدونم چی میگه ولی به احتمال نوددرصد فوشه😜😂😂 من: اهههه بابک اذیت نکن 😅😂 بابک: شوخی کردم ... فیلمش و میفرستم برات من: باش .... راستی داداشی بابک: هووم من: هووم چیه بگو بله 😌 تو نستم به دختره نزدیک بشم فعلا که کم کم داره باهام راحت میشه بابک: خوبه ولی مواظب خودت باشی من: ایمیلت و چک کن بابک : باش .... فعلا من: فعلا ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
گفتنے‌نیسٺ‌ولۍبۍتوڪماکان‌درمن نفسے‌هسٺ،دلے‌هسٺ،ولۍ‌جانۍنیسٺ!🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ثبت نام و امتیازات الویت جذب؛ ✅ از سال 1397 در دانشگاه علوم انتظامی از کنکور شده است و دیگر از طریق کنکور ❗ ✅ ثبتنام برای مقطع افسری یا درجه داری با و بر اساس پذیرش و نیاز صورت میگیرد❕ ✅ سن بانوان برای ثبت نام؛18 تا 23 سالگی ✅سن آقایان برای ثبت نام ؛18 تا 25 سالگی ✅برای ثبت نام مقطع افسری یا درجه داری از استان فراخوان باشید تا هروقت فراخوان برای استانتان آمد،به یا police.ir بروید و ثبتنام کنید❕ 🔹 برای ثبتنام و الویت جذب؛ ☑مدرک کامپیوتر ☑گواهینامه ☑کارت فعال بسیج ☑داشتن مقام ورزشی ☑پلیس افتخاری ☑خانواده محترم شهدا ☑ایثارگران ☑کارکنان نیروهای مسلح ☑و... ➰توجه داشته باشید که؛ ✅مدرک کامپیوتر،گواهینامه برای درجه داری است و برای افسری محسوب میشود❕ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یڪ‌مبارز‌قبل‌شهادٺش‌با نفسش‌مبارزه‌کرد:))! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شاید‌رجب‌سال‌دیگر‌نباشیم امسال‌جوری‌عبادت‌کن‌که‌اگر‌رفتی‌حسرت‌این‌روز‌‌ا‌رو‌نخور؎‌؛)! EHGHE FOUR HARFE
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قران🌱✨ وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غ
روزی کمی با قرآن🌱✨ وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا ﴿٨٦﴾ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۗ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا ﴿٨٧﴾ فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِمَا كَسَبُوا ۚ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ۖ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا ﴿٨٨﴾ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً ۖ فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ۖ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ﴿٨٩﴾ إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ ۚ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا ﴿٩٠﴾
ذڪر روز چـهـار شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
به‌جای‌چنده‌ساعٺ‌دنبال‌کانال‌مذهبی‌مطالب‌مفید‌گشتن چهارصفحھ‌کتاب‌بخونے‌وقتت‌بیشتر‌استفاده‌میشه:)))! EHGHE FOUR HARFE
فقط‌کافیه‌رهبرمان‌‌خامنھ‌اے‌حکم‌جهاد‌هد دختر‌وپسر‌‌نشناسیم‌همھ‌شیعان‌میرویم!:) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_پنجاه_دوم #خانومہ_شیطونہ_من بعد چنتا بوق
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ بعد اینکه قطع کردم آروم آروم راه افتادم سمت نماز خونه ... نمیدونم چرا یهو دلم گرفت 😔 کفشام و در آوردم که برم داخل اما با صدای آرومی که از پشت نماز خونه میومد کنجکاو شدم دوباره کفشام و پوشیدم و آروم و بدون سر وصدا پشت دیوار قایم شدم دو تا دختر داشتن باهم حرف میزدن دختر اولی: من میترسم کاش اون کار و قبول نکرده بودیم دختر دومی: اه انقدر ترسو نباش دیگه کاری نمیخوایم بکنیم فقط قرار شب وقتی این دختره ساغر خوابید اون سرنگ که هرمز داد و بهش تزریق کنیم همین ... به بقیه حرفاشو گوش ندادم و آروم برگشتم تو نماز خونه نگاهم و اطراف چرخوندم تا ساغر و پیدا کنم ... کنج نماز،خونه نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود رفتم و کنارش نشستم بی قرار و کلافه بود از ظاهر آشفتش معلوم بود بی حرف قرآن جیبی آبیمو از تو جیب مانتوم در آوردم و شروع کردم به خوندن سوره الرحمن .... من وقتی قرآن میخوندم از اطرافم چیزی نمیفهمیدم و این دفعه هم همین طور شد وسط سوره رسیده بودم که حس کردم شونه ام سنگین شد ولی اهمیت ندادم وقتی سوره تموم شد سرمو بلند کردم دیدم ساغر سرشو گذاشته رو شونه ام و با دقت زل زده به دهنم ساغر: چقدر قشنگ میخونی🥺🙃 من: ممنون گلم ... آروم شدی؟ ساغر: اوهوم من: امشب کجا میخوابی همراه ما یا اون یکی گروه؟ ساغر: والا من همراه اون گروهم اما دلم میخواد پیش تو باشم من: عزیزم خب همراه ما بخواب ساغر: باش🙂 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️