eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220418-WA0017.mp3
5.76M
________________________________ 🌼🍃 🍃 ✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🎙 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
. سلام روزتون مهدوی شهادت امام رضا علیه السلام رو به ساحت مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه ی شما عزیزان تسلیت عرض میکنم🏴 دوستانی که تازه عضو کانال ما شدید خوش امدید ان شاءالله امشب ادامه ی پارتگذاری رمان زیبا و مذهبی رو که با موضوع مهدویت هست براتون میذارم.😊 .
🏴🌴 نمی‌دانست سؤالش را از امام زمانش بپرسد یا نه؟ اصلا نمی‌دانست چطور بپرسد... بالاخره دلش را به دریا زد و پرسید: دلم می‌خواهد بدانم پیش شما چگونه‌ام؟ نزد شما چه جایگاهی دارم؟ امام رضا علیه‌السلام به او فرمودند: « ببین من پیش تو چگونه‌ام؟» 📚عیون اخبار الرضا علیهماالسلام، جلد ۲، صفحهٔ ۵۰ 👈 راستی  من  پیش  امام زمانم  چگونه‌ام⁉️ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ یا اباصالح المهدی ادرکنی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گشایش روزی بایاد حضرت.mp3
690.1K
ارتباط دوستی و محبت امام عصر (عج) با گشایش در امور مادی و معنوی زندگی 🎙 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آجرک‌الله‌یاصاحب‌الزمان 🏴 شهـادت جانسوز امام الرئـوف، بضعـة الرسول، غریب الغربـا، رضا، عالِمِ آلِ محمّد، صابِر، فاضِل، رَضیّ، زَکیّ، وَلیّ، وَفیّ، صِدّیق، سِراجُ‌الله، قُرَّةُ عَیْنُ الْمُؤْمِنین، مَکیدَةُالْمُلْحِدین، ثامِنُ الْاَئِمّه، ضامنِ آهو، امامِ غریب، سُلطان حضرت سلطان (عَلیه آلافِ‌التحیة والثناء)، خدمت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و همه شیعیان و محبّین اهل‌بیت تسلیت و تعزیت باد. "اللهم العن هارون و المامون" "اللهم عجّل لولیّک الفرج بحق علی بن موسی الرضا" 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
✨ فکر کن امام زمان مقابلت بایسته و با چشمای مهربونش نگات کنه... ببین میتونی یه سیلی تو صورت نازنینش بزنی⁉️ میدونم که هیچ کدوممون از دلمون نمیاد‼️ میگن هر گناهی که ما شیعه ها مرتکب میشم انگار یه سیلی به صورت دردانه ی حضرت زهرا میزنیم😭😭😭 😭 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|°♥️°| یاری پدر مهربان.....♥️ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ حالا که دیگه سحر و حمید محرم شدن، نسبت به قبل کمتر معذبن. نزدیکشون رفتم و به هردو تبریک گفتم، قرار شد فردا صبح حمید بره محضر، نامه بگیره برای آزمایش رفتن. نردیک خانم جون رفتم و گفتم - خانم جون، میگم نگفتین روز عقد رو تولد امام حسین علیه السلام بگیرن خانم جون سرش رو به نشونه تایید تکون دادو گفت - باشه گلم، الان میگم. سرجای خودم نشستم و خانم جون تک سرفه ای کرد و گفت - یه مطلبی رو هم میخواستم بگم یادم رفته بود ، که به لطف زهرا جان یادم افتاد. فردا اول شعبانه، حمید جان برای آزمایشگاه فردا نامه بگیره، که پس فردا برن آزمایش بدن. با حاج اقا امیدی صحبت کنیم که روز سوم شعبان، تولد امام حسین علیه السلام، عقد این دوتا جوون خونده بشه. همه از این پیشنهاد استقبال کردن و بابا گفت - الحمدلله عروسمون پرخیرو برکته، هم از ساداته، هم مراسمشون تو ایام ولادته،خدارو شکر. مامان هم تایید کرد و قربون صدقه شون رفت. حمید و سحر که الان محرم بودن هر از گاهی باهم صحبت میکردن. بالاخره همه آماده شدیم و شناسنامه رو پروانه خانم به مامان داد و خداحافظی کردیم ، برگشتیم . صبح که بیدار شدم حمید و بابا رفته بودن. بعداز خوردن صبحانه به سحر زنگ زدم و حالشو پرسیدم. خانم جون مشغول تماشای تلویزیون بود و مامان باتلفن صحبت میکرد، احتمالا با خاله صحبت میکنه. تلفنش که تموم شد، سلامی دادم و جوابم رو داد. روبه من گفت. - یه زنگی به حمید بزن و ببین رفته محضر، نامه رو بگیره یانه؟ چشمی گفتم و شماره حمید رو گرفتم بوق پنج و ششم رو زد خواستم قطع کنم که صداش توگوشم پیچید - الو سلام زهرا جان، خوبی؟ - سلام داداش، ممنون خوبم ، کجایی؟ - تازه از محضر نامه گرفتم، با حاج آقا هم صحبت کردم گفتن اگر قطعی شد زنگ بزنم بیان. - خب خداروشکر، ان شاالله جور میشه .باشه کاری نداری - نه خداحافظ بعداز خداحافظی گوشی رو قطع کردم و کنار خانم جون نشستم. دستم رو دور گردنش انداختم و از گونه ش بوسیدم. با محبت نگاهم کرد و گفت - ان شاالله به زودی شیرینی خودت رو میخوریم. خدا خیرت بده که هوای حمید رو داری، خواهر باعث دلگرمی برادره. - ممنون خانم جون. من هرکاری هم بکنم به خاطر حمیده، میدونین چقدر وابسته شم و دوستش دارم، از اونطرفم سحر تنها دوستمه. این دوتا واقعا لایق هم هستن. خانم جون حرفم رو تایید کرد و مامان با یه سینی برنج نزدیکم شد - زهرا جان، مادر این برنج رو پاک کن منم برا نهار قورمه سبزی بذارم. چشمی گفتم و شروع به پاک کردن برنج کردم نیم ساعتی به ظهر مونده بود که زنگ خونه به صدا دراومد. بلند شدم تا ببینم کیه. با دیدن تصویر خاله خوشحال گفتم - مامان خاله مریمه. دکمه آیفن رو زدم و خودم نزدیک در ورودی رفتم. خاله با یه جعبه شیرینی داخل اومد و شیرینی رو دستم داد و روبوسی کردیم. - سلام خاله جون خوبین، خوش اومدین. - سلام عزیزم. مبارکه ان شاالله قسمت خودت زهرا جان. ممنونی گفتم وخاله چادرش رو از سرش باز کرد و نزدیک مامان وخانم جون شد - سلام معصومه جان تبریک میگم خواهر نگاهی به خانم جون کرد - خوبین خانم جون، خدا روشکر این روزا خبرای خوش زیاده، الحمدلله خانم جون و مامان روبوسی کردن وباهم نشستن.رفتم آشپزخونه چندتا چایی ریختم و کنارشون نشستم. مامان شروع به احوالپرسی کرد و گفت - چه خبر؟ باچی اومدی. خاله که مثل همیشه عجوله، گفت - بعداز تلفنت، سعید میرفت خونه مهسایینا نهار، گفتم من دلم طاقت نمیاره سر راه منم بذار خونه خاله ت، وقتی فهمید حمید داره نامزد میشه خیلی خوشحال شد گفت بعدا حتما با مهسا میان برا تبریک .حالا بگو ببینم معصومه کی قراره عقد بگیرین؟ مامان استکان چاییش رو که نصفه بود روی میز گذاشت و گفت - اگه خدا بخواد فردا برن آزمایش، سوم شعبان یه عقد مختصر بگیریم. - ان شاالله، راستی چندتا مهریه گفتین؟ - خود سحر گفت چهارده سکه و یه سفر کربلا خاله آهی کشید و گفت - منم خیلی دلم میخواست مهریه مهسا کم باشه اما سعید پاشو تو یه کفش کرد وگفت مهسا گفته پونصدتا، منم چون میدونم مهسا من رو به خاطر خودم میخواد قبولش دارم. خانم جون نگاهی به خاله کرد و گفت - چی بگم مادر! سعید به حرف هیچ کس گوش نمیده. قسمت‌اول‌رمان‌‌درحال‌تایپ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/22659 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ خاله هم حرف خانم جون رو تایید کردو روبه مامان گفت - خدارو شکر بچه های تو عاقلن، سعید تا زمانی که پای این دختر وسط نبود اخلاقش خوب بود اما از وقتی نامزد شدن اخلاقش فرق کرده. الانم که میگه مهسا گفته از یه سرویس طلا خوشم اومده برام بخر. بهش میگم خب مراسمات دیگه هم هست صبر کن برا اونموقع به عنوان کادو براش میخریم...میگه نه که نه! من از اول به مهسا گفتم رو حرفت نه نمیارم نمیخوام ازمن دلخور شه و فکر کنه عرضه ندارم...الانم رفته نهار اونجا که بعدش برن اون سرویس رو بخرن...البته من مشکلی ندارم به هرحال خانومشه...تعهد داره نسبت بهش، ولی هرچیزی جای خودش رو داره، هرچی تو این مدت پس انداز کرده داره خرج میکنه. خانم جون سرش رو به علامت تأسف تکون داد و جواب داد - سعید جوونه و عاشق ، دخترم توهرچی به خیر و صلاحش رو بگی قبول نمیکنه. سعی کن با محبت باهاش حرف بزنی...باید به فکر آینده شونم باشن...زندگی خرج داره...درسته وضع مالی حاج احمد خوبه ولی اینو باید بدونه باباش از بچگی تلاش کرده شب و روز کار کرده تا به اینجا رسیده. قناعت چیزیه که اهل بیت هم خیلی درباره ش حدیث گفتن. به نظرم دو طرف باید همدیگر و درک کنن دلم به حال سعید میسوزه، کاش میتونستم کمکش کنم، اما حیف که خودش کله شقه و نمیذاره. اینهمه پولی که مهسا میخواد به جیب بزنه همشون با نقشه س. مامان نزدیک خاله نشست و دلداریش داد - حالا نمیخواد غصه بخوری، باحاج احمد صحبت کن، مردا حرف همدیگرو بهتر میدونن. خداروشکر مهسا دختر خوبیه اگه سعید بهش بگه تو یه سری چیزا کوتاه میاد. خانم جون هم گفت - مریم جان تو برای من با معصومه فرقی نداری، من همه نوه هام رو دوست دارم، اما سعید از اول اهل خرج کردن بود، گاهی وقتا خود مادر باید مسئولیت پذیری رو یاد بچه ش بده. بعضی جاها میتونی نذاری بیخودی خرج کنه. سعید به پشتوانه حاج احمد دلش گرمه، اما یه وقتایی آب پاکی رو بریز رو دستش بفهمه تا حدی پدر میتونه کمک کنه. اگه میخوای خودم با سعید حرف بزنم شاید به حرفم گوش بکنه خاله به خانم جون گفت - بذارین خودم یه بار دیگه باهاش حرف بزنم اگر قبول نکرد زحمتش میفته گردن شما. مامان شیرینی رو باز کرد ورو به من گفت - زهرا جان، برو یه چایی بریز بیار با شیرینی بخوریم چشمی گفتم، چایی ریختم و اومدم کنار خانم جون نشستم. تقریبا نیم ساعتی میشد باهم حرف میزدیم، خاله چادرش رو برداشت که بره. مامان مانعش شد و گفت - کجا به این زودی؟حاج احمد که نهار نمیاد، سعیدم که خونه نامزدشه، بمون همین جا دور هم نهار میخوریم - نه دیگه سهیل هم خونه تنهاست، بهتره برم . براش نهار بذارم مامتن مانعش،شد و گفت - یه زنگ بزن سهیل هم بیاد اینجا، خونه خالشه، غریبه که نیست. روبه خاله گفتم ‌- خاله جون‌ شما بشینین خودم به سهیل زنگ میزنم با آژانس بیاد خاله تشکری کرد و چادرش رو کنار کیفش روی مبل گذاشت. شماره خونه خاله رو گرفتم بعداز چند بوق سهیل جواب داد، بهش گفتم بیاد اینجا نهار و اونم قبول کرد. برنج پاک شده رو بردم آشپزخونه و تو قابلمه ریختم چندباری شستم. توش آب ریختم، روغن و نمکش هم اضافه کردم و روی شعله گاز گذاشتم. از یخچال گوجه و خیار برداشتم و بعداز شستنشون، همراه یک پیاز تو سینی گذاشتم و کنار بقیه نشستم تا سالاد درست کنم. نزدیک اذان بود که بابا وحمید رسیدن. به خاله یکی از چادرهای رنگی مامان رو دادم تا سر کنه. خاله با بابا سلام واحوالپرسی کرد و به حمید تبریک گفت و حمید هم تشکری کرد. نیم ساعت بعد سهیل هم اومد. بعداز خوندن نماز، سفره رو روی زمین پهن کردم و وسایل رو چیدم. قورمه سبزی خوشمزه ی مامان رو که حسابی بهم چسبید خوردم و بعداز جمع کردن سفره ظرف هارو جمع کردم وشستم. خاله نزدیک ساعت سه، گوشیش رو برداشت تا به سعید زنگ بزنه بیاد دنبالشون. اما حمید نذاشت و گفت خودم میرسونمتون. خاله هم تشکری کرد و آماده شد و به همراه بابا وحمید که به مغازه میرفتن‌ از ما خداحافظی کرد و همراهشون رفت. بعداز رفتن خاله مامان گفت - زهرا جان یه زنگ به سحر بزن بگو فردا صبح ساعت هفت آماده باشه برن آزمایش. چشمی گفتم و شماره سحر رو گرفتم. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیچاره منم که یک عمر... عادت کردم به جدایی.... العجل قرار دل بی قرارم😭 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🖤توصیف اولین روزهای بعد پیامبر از زبان اهلبیت علیهم السلام 🔸️پیامبر صلی الله علیه و آله را در حالی که در بستر شهادت بود وانهادند و برای شکستن بیعت (غدیر) شتافتند... پس عرب‌های پست به خانه وحی هجوم بردند... و جگر پیامبر را با ظلم به دخترش خون کردند... و علی علیه‌السلام را با شمشیر و نیزه برهنه به سوی بیعت (سقیفه) کشاندند... بیعتی که شومی آن اسلام را فرا گرفت و بذر گناهان را در دل اهلش کاشت. 🔹️غَادَرُوهُ عَلَى فِرَاشِ الْوَفَاةِ، وَ أَسْرَعُوا لِنَقْضِ الْبَيْعَةِ... فَحُشِرَ سِفْلَةُ الْأَعْرَابِ، وَ بَقَايَا الْأَحْزَابِ، إِلَى دَارِ النُّبُوَّةِ ...وَ جَرَحُوا كَبِدَ خَيْرِ الْوَرَى، فِي ظُلْمِ ابْنَتِه‏...وَ قَادُوهُ إِلَى بَيْعَتِهِمْ، مُصْلِتَةً سُيُوفَهَا، مُشْرِعَةً أَسِنَّتَهَا...ِ الَّتِي عَمَّ شُؤْمُهَا الْإِسْلَامَ، وَ زَرَعَتْ فِي قُلُوبِ أَهْلِهَا الْآثَامَ... 📚مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت جامعه ائمة المومنین 👈اول ربیع، سالروز آغاز خانه‌نشینی امیرالمومنین علیه‌السلام و پایه‌گذاری غیبت هزارساله امام عصر علیه‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🎙 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ چشمی گفتم و شماره سحر رو گرفتم - الو.سلام زهراجون - علیک سلام توخوبی، پروانه خانم خوبه - خداروشکر خوبیم، چه خبرا - سلامتی، زنگ زدم بگم داداش حمید، نامه رو از محضر گرفته. مامان گفت بهت بگم فردا ساعت هفت آماده باش،برین آزمایش - باشه دستشون درد نکنه،فقط زهرا تو هم میای دیگه؟ - نمیدونم، مامان که چیزی نگفت، چیه خجالت میکشی!! بابا الان که دیگه محرمین. - درسته محرمیم، ولی هم خجالت میکشم، هم استرس دارم. توکه همیشه باهام بودی، این جا هم تنهام نذار از حرفش خنده م گرفت و گفتم - حالا ببینم چی میشه، قول نمیدم - نه دیگه باید بیای، جون سحر - جونت رو قسم نخور، باشه به مامان بگم ببینم چی میگه - قربونت بشم عزیزم - خدا نکنه، کاری نداری - نه، سلام برسون. خداحافظ. بعداز خداحافظی گوشی رو قطع کردم و کنار مامان که روی زمین دراز کشیده بود رفتم - مامان، سحر میگه توهم بیا فردا بریم.چیکار کنم برم؟ مامان همونطور که دراز کشیده بود به طرفم برگشت و گفت - اشکال نداره برو، به هرحال شاید سحر معذبه، همراشون برو که اونم راحت باشه خوشحال از جواب مثبت مامان به سحر پیام زدم گفتم میام . شب که حمید اومد بعداز خوردن شام، به طرف اتاقش رفتم. درش نیمه باز بود در زدم - داداش اجازه هست بیام تو - اره بیا روی تختش نشسته بود و چشمش به گوشی بود، نزدیکش رفتم و روی تخت نشستم، به شوخی گفتم - الان که نامزد نشدی اینجوری سرت تو گوشیه، وای به روزی که عقد بکنین اونوقت فکر کنم برای دیدنت باید وقت قبلی بگیرم از شوخیم خنده ش گرفت و یه مشت آروم به پهلوم زد. گوشی رو خاموش کرد و کنارش، روی تخت گذاشت. - شما نیازی به وقت قبلی نداری، اینهمه بلبل زبونی نکن. جات تو قلبمه آبجی کوچیکه. ابروهام رو بالا دادم و گفتم - بله، تا زمانی که خانمتون نیومده جام تو قلبتونه!!! بلند خندید و خواست تا مثل قبل قلقلکم بده، گارد گرفتم و آماده شدم. با دیدن این حالتم خنده ش بیشتر شد - واقعا اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم با این حرفش خندیدم و گفتم - به سحر امروز زنگ زدم عروس خانم گفتن که منم فردا صبح همراهتون بیام با شنیدن اسمش نیشخندی زد و با اون ته ریش و چشم و ابروی مشکی زیباتر از قبل شده بود. - چه خوب، اتفاقا خودمم میخواستم بگم بیای. چه تفاهمی داریما!!!! دوباره خندیدم وگفتم - به شرطی میام که یه صبحانه درست وحسابی هم بهم بدی با محبت نگاه کرد و گفت - تو جون بخواه ، منو از صبحونه میترسونی؟ جونت رو برای خودت و خانمت نگه دار، خودت که میدونی من طاقت گشنگی ندارم و همیشه به فکر شکمم هستم. با لبخند دست هاش رو روی چشم هاش گذاشت و گفت - اونم به روی چشم از روی تخت بلند شدم و با یه شب بخیر به اتاقم رفتم. خانم جون به درخواست من تو اتاقم روی تخت خوابید و صبح برای نماز بیدارم کرد. بعداز خوندن نماز دیگه نخوابیدم. چند صفحه قرآن خوندم و دعا کردم جواب آزمایششون مشکلی نداشته باشه. ساعت شش ونیم بود به سحر پیام زدم تا آماده بشه. آماده شدم و چادر به دست به هال رفتم مامان چایی رو دم کرده بود و سفره رو میچید. سلام دادم،با دیدنم لبخندی زد و سلام کرد - زهرا جان، یکم تو ظرف خرما و بیسکوییت گذاشتم، بهتره صبحانه نخورن... یهو دیدی گفتن باید ناشتا باشن. بعداز دادن آزمایش تا برین صبحانه بخورین حداقل چندتا از خرما و بیسکوییت بخورن که ضعف نکنن. از این که مامان اینقدر مهربونه و به فکر بچه هاشه، نگاه پر از محبتی بهش کردم نزدیکش شدم و بوسیدمش - قربون دل مهربونت بشم خدا نکنه ای گفت و حمید و بابا و خانم جون هم به جمعمون اضافه شدن. فقط یه چایی خوردم و با حمید، دنبال سحر رفتیم. دم درشون که رسیدیم، زنگ زدم به سحر گفتم زود بیاد. چند دقیقه ای نگذشته بود که در باز شد و سحر اومد. با دیدنش از ماشین پیاده شدم و گفتم که جلو بشینه، اما قبول نکرد و گفت من بشینم. نزدیک آزمایشگاه شدیم، هرسه پیاده شدیم و به داخل رفتیم. من و سحر روی صندلی نشستیم وحمید به طرف پذیرش رفت تا نامه رو بده. نزدیکمون شد، نمیدونست کنار سحر بشینه یا من، اشاره ای بهش کردم گفتم کنار سحر بشیینه. از پیشنهادم استقبال کرد و از خدا خواسته کنار سحر نشست. نیم ساعتی نشسته بودیم که نوبتمون شد و پذیرش صداشون کرد. برگه مخصوص رو گرفتن و حمید موقعی که به قسمت آقایون میرفت توگوشم گفت - مراقبش باش لبخندی زدم و گفتم - برو خیالت راحت خندید و با سحر به اتاق مخصوص خونگیری رفتیم. خانم مهربونی که تقریبا سی وپنج ساله به نظر میومد به ما اشاره کرد که نزدیک بریم. سحر روی صندلی نشست و اول نگاهی به اطراف کرد، مبادا آقا تو اتاق باشه، بعدکه خیالش راحت شد آستینش رو بالا کشید و خانم مشغول خون گیری شد  ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎•🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا