•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت269
- رفتین زیارت برا منم دعا کنین. یه حاجتی دارم شاید شما برام دعا کنید برآورده بشه
خیلی دلم میخواد بدونم چه حاجتیه که اینقدر براش مهمه و از همه میخواد براش دعا کنن، به هر حال به من رو انداخته تا دعاش کنم، بی احترامیه اگه جواب ندم، کمی سرم رو بالا آوردم وگفتم
- حتما دعاتون میکنم، امیدوارم به حق امام زمان علیه السلام هرچه زودتر حاجت رواشین.
لبخند کجی گوشه ی لبش نشست و آروم گفت
- شما دلتون پاکه،مطمئنن اگر دعا کنین به مراد دلم میرسم
بدون اینکه نگاهش کنم زیر لب ان شااللهی گفتم و برگشتم که برم، آروم این شعرو خوند
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
دلم به حالش سوخت، امیدوارم به مراد دلش برسه.
کفش هام رو پوشیدم و به همراه خانم جون و بقیه به طرف حرم حرکت کردیم
دلم برای مامان و بابا خیلی تنگ شده، نگاهی به ماه وسط،آسمون کردم که تو تاریکی، نورش رو از هیچ ستاره ای دریغ نمیکنه.
مثل حضرت، با اینکه توغیبته اما هوای همه رو داره و کمکشون میکنه.
سحر وحمید جلوتر راه میرفتن، دست خانم جون رو گرفتم و کمکش کردم تا باهم بریم.
به حرم که رسیدیم، همه تو صحن انقلاب، روی یکی از فرش ها که روبروی ایوون طلا بود نشستیم.
هوای شب کمی خنک تره، کتاب دعام رو بیرون آوردم و شروع به خوندن زیارت عاشورا کردم.
بعداز تموم شدن دعا، کمی از آب سقاخونه خوردم و دوباره به گنبد طلایی خیره شدم.تو دلم شروع به حرف زدن کردم.
یا امام رضا بازم حالم بد شد، نگرانم نکنه تاآخر عمرم همینجوری بمونم، آقاجان این همه راه اومدم، خودت شفام رو بده.
دلم میخواد برای فرزندتون سربازی کنم، اما با این حال مگه میشه!
یاد علی آقا افتادم که التماس دعا کرد، آقا جان من نمیدونم علی آقا چی تو دلشه. خودت میدونی دل شکسته م. به حق مادرت حضرت زهرا هرحاجتی داره برآورده ش کن و به مراد دلش برسون.
نذار شرمنده ش بشم، خیلی به گردنم حق داره.
در آخر اقا جان خودت هوام رو داشته باش، بعضی وقتا امتحانایی که خدا می گیره خیلی سخته، کمک کن بتونم دوام بیارم. بدون اینکه حرفی بزنم قطره ی اشکی آروم از روی گونه م سُر خورد و روی مقنعه م ریخت.
- حالا که اینقدر توحس رفتی، برا منم دعا کن.
باصدای سحر به طرفش و لبخند کم رنگی زدم و جواب دادم
- خیلی دلتنگم، نمیدونم چرا!
- قربونت بشم، دلتنگ چی هستی؟
- خودمم نمیدونم، فقط حس میکنم یه چیزی به قلبم فشار میاره، آروم و قرار ندارم
- خدارو چه دیدی، شاید یه نفرم دلش آروم و قرار نداره که توهم اینجوری شدی
پوزخندی زدم وگفتم
- بیخیال سحر، مطمئن باش اینا همش ساخته ی ذهن خودته!
- به هرحال توهم باید به فکر خودت باشی، قضیه ی سعید که خیلی وقته تموم شده ست. اگه خواستگار بیاد بهش فکر می کنی؟
سرم رو تکون دادم وگفتم
- فعلا که خداروشکر کسی نیست، ولی میترسم سحر! سعید منو ول کرد ورفت سراغ کس دیگه، اگه بازم این اتفاق بیفته چی؟ به خاطر همین دلم نمیخواد به ازدواج فکر کنم، تنهایی بیشتر آرامش دارم چون دیگه این فکرا به سرم نمیاد.
- ولی دلم میگه به زودی به مراد دلت میرسی! همه ی این روزا میخواد تموم شه زهرا باور کن!
- باور دارم، به خدا اعتماد دارم، فقط میترسم خودم کم بیارم. امیدوارم از این امتحان سربلند بیرون بیام. اما سحر با ایم وضعیت قلبم....
- ببین مگه دکتر نگفت فقط یک ماه میخوای استفاده کنی؟ فکر این چیزارو نکن. همه چی درست میشه!
نگاهم رو دوباره به گنبد طلایی دادم و نفسم رو با آه بیرون دادم
- تورو به حق حضرت زهرا خودت شفام رو بده آقا.
-ولی من حسم میگه علی آقا بهت علاقه داره!!!
-سحر!!!!!
-چیه هی میگی سحر سحر، این خط این نشون ببین کی بهت گفتم. میدونی چرا؟
وقتی رفتم گفتم زهرا حالش بد شد علی آقا زودتر از حمید خودشو رسوند، وقتی هم که خوابیده بودی چندباری اومد حالت رو پرسید، مثل اسپند رو آتیش بود. فکر نکنم فقط به خاطر یه قول اینجوری بکنه
چشم غره ای بهش رفتم که خودشم خنده ش گرفت و دیگه حرفی نزد. حمید به طرفمون برگشت گفت
- پاشین بریم زیارت، بعد بریم خونه
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌤 آفتاب اوّل دی گواهی میدهد که
شب رفتنی است...
حتّی اگر به بلندای یلدا باشد!
صبور باش و امیدوار
خورشید در راه است...
#استوری
👈 عضویّت در اِلتجا 👉
@Elteja
🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
❌کپی و فوروارد ویا هر گونه انتشار رمان به کانال و پیوی یا گروه هاشرعا حرامه...حتی با لینک کانالمون اجازه ندارید❌ نویسنده به هیچ عنوان راضی نیست ، خودتون مدیون نکنید
🔴🟢 حتما قبل از خوندن رمان این مطلبو بخونین 👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/75369
💍 رمان #نذرعشق هم مطالب #عاشقانهمذهبی داره
💚 هم مطالب #مهدوی و سبک #زندگیمهدوی
💞 هم #همسرداری و #رفتار درست با همسر و ...
🌼نظرات و تحولات دوستان درباره رمان زیبا و عاشقانه #نذرعشق💞 با موضوع مهدویت و امام زمان 💚👇
https://eitaa.com/joinchat/988152195C3c4149fc36
✅هم میتونین تو کانال عشق اسمانی روزی دو پارت بخونین
✅ هم میتونین هزینه واریز کنین و تو وی ای پی کل رمان رو یکجا بخونین😊
🔵 رمان تو وی ای پی کامله با 1566پارت اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ 🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿💞•🌿
4_5920251489959282350.mp3
2.32M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃اباصالح التماس دعا
🍃هر کجا رفتی یاد ما هم باش
💔 #جمعه_های_دلتنگی
😔😔😔آقا بیا 🙏😭
═══❆ـ❆♡❆❆═══
🌷لبیک یامهدی🌷
سيد ابن طاووس میفرمايد:
اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت270
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- پاشین بریم زیارت، بعد بریم خونه
همراه بقیه رفتم و کناری وایستادم، یه دل سیر زیارت کردم و با آقا حرف زدم.
هربار که چشم هام رو می بستم قیافه ی علی آقا جلوی چشمم میومد و التماس دعایی که گفته بود.
بعداز تموم شدن زیارت و خوندن نماز زیارت به سمت خروجی حرم رفتیم تا سوئیت برگردیم.
در طول راه به حرف های سحر فکر کردم، نمیدونم چرا این همه با اطمینان حرف میزنه، سعی میکنم همه این فکر ها رو پس بزنم تا دوباره بتونم به آرامش برسم. به کوچه ای که سوئیتمون اونجاست رسیدیم، علی آقا جلوی در مشغول صحبت با تلفنش بود، با دیدن ما تماسش رو قطع کرد و با حمید دست داد
- سلام، زیارت قبول
حمید مثل همیشه با خوشرویی جواب داد
- قبول حق باشه! کاش توهم میومدی، حرم خلوت بود، راحت زیارت کردیم.
علی آقا گوشیش رو داخل جیب شلوارش گذاشت وگفت
- خیلی دوست داشتم ولی نمیشه همه بریم، حداقل یکی،دونفر نفر از بچه ها اینجا باشن بهتره.
نگاهش که به ما رسید، سرش رو پایین انداخت و مؤدبانه گفت
- زیارتتون قبول باشه، خانم جون به منم دعا کردین یانه؟
خانم جون نگاهی بهش کرد وگفت
- اره پسرم، تو هم مثل حمید برام عزیزی. دعا کردم به زودی سروسامون بگیری و کنار نامزدت باشی!
بااینکه به من ربطی نداره ولی ناخودآگاه سرم رو بالا گرفتم وبا علی آقا چشم تو چشم شدم. سریع نگاه ازش گرفتم و به سحر گفتم
- بریم تو!
از کنارش گذشتم و به اتاقمون رفتیم.
سریع لباس هام رو عوض کردم و به آشپزخونه رفتیم
بچه ها مشغول سرخ کردن سیب زمینی بودن، بلند سلام دادم وبا خوشرویی جوابم رو دادن. نزدیک صدیقه خانم که مشغول آماده کردن برنج بودشدم
- خداقوت، ببخشین تنها موندین!
- نه عزیزم، کار خاصی نداشتیم
یه طرف قابلمه رو که پر آب بود برداشتم و طرف دیگه ش رو هم صدیقه خانم برداشت، حدیث با چادر رنگی وارد آشپزخونه شد. کمی دمغ بود، آروم پرسیدم
- حدیث جون چیزی شده؟
- ها...نه...یعنی اره
آروم کنار گوشم گفت
- میشه برام شارژ بخری ، بعدا از مامان پولشو می گیرم میدم بهت.
نگاهی به صدیقه خانم کردم که متوجه حرف های حدیث شده بود، با چشم و ابرو گفت که ندم. بدجور گیر کردم حالا چه جوابی بدم
- راستش حدیث جان...چطور بگم...خب اگه کارت واجبه بیا با گوشی من زنگ بزن
- نه، ممنون.
صدیقه خانم نزدیکمون شد وگفت
- حدیث بس کن. اگه قرار بود بذارم شارژ بخری خودم پولشو داشتم
حدیث با حرص بدون اینکه حرفی بزنه از آشپزخونه بیرون رفت
نمیتونم الان به صدیقه خانم بگم که حدیث یه کارهایی میکنه، اونوقت بیشتر نگران میشه. باید به فکر چاره باشم تا خودم با حدیث صحبت کنم
غذای سحری که استانبولی بود به کمک بچه ها آماده شد.
شب بخیری گفتیم و همه به اتاقمون برگشتیم.
داروهای شبم رو خوردم و بعداز خوندن زیارت ال یاسین خوابیدم.
با صدای هشدار گوشی بیدار شدم، تقریبا یک ساعت به سحر مونده، سریع بقیه رو بیدار کردم و به طبقه ی پایین رفتیم.علی آقا و آقا محمد سفره هارو پهن می کردن، سلامی گفتیم و به آشپزخونه رفتیم.
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 29 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
29- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَقْلَلْتُهُ أَوِ اسْتَكْثَرْتُهُ أَوِ اسْتَعْظَمْتُهُ أَوِ اسْتَصْغَرْتُهُ أَوْ وَرَّطَنِي جَهْلِي فِيهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 29: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را کم شمردم یا زیاد، زیاد شمردم یا کوچک، یا این که نادانیم مرا در ورطه ی آن فروبرد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🏴
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️پیامبر صلی الله علیه وآله خطاب به دخترشان حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:
روز قیامت، جبرییل میگوید:
ای فاطمه، حاجتت را از خدا بخواه!
و تو میگویی:
خدایا، شیعیانم!
خدا میفرماید: آنها را بخشیدم!
تو میگویی:
خدایا، شیعیان فرزندانم!
خدا میفرماید: آنها را هم بخشیدم!
تو میگویی:
خدایا، پیروان شیعیانم!
خدا میفرماید:
برو، هرکس به تو پناه بیاورد با تو در بهشت خواهد بود.
فَعِنْدَ ذَلِكِ يَوَدُّ الْخَلَائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِيِّينَ
آنجاست که تمام خلق آرزو دارند که ایکاش
از فاطمیون (دوستداران فاطمه سلاماللهعلیها) بودند.
📚 تفسير فرات الكوفي، ص۴۴۵.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖤روز بیست و نهم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (شنبه)
📎لینک متن و صوت حدیث کساء با صدای مداحان مختلف
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت271
- علی آقا و آقا محمد سفره هارو پهن می کردن، سلامی گفتیم و به آشپزخونه رفتیم.
به صدیقه خانم که تو آشپزخونه مشغول کشیدن غذاها بود سلام دادیم،
- سلام به روی ماه نشسته تون!
هر دو از تیکه کلامش خنده مون گرفت، لیوان های یکبار رو به همراه قند برداشتم و به سالن رفتم.
حمید از دستم گرفت و مشغول چیدنشون شد. دنبال سینی بزرگی میگشتم تا بقیه ی وسایل رو داخلش بذارم تا کارها زودتر پیش بره، بالاخره از کنار کابینت یکی پیدا کردم و وسایلی که لازم بود داخلش گذاشتم و به حمید دادم. حمید همزمان که سینی
رو می گرفت با محبت نگاهم کرد وگفت
- زهرا جان، تو نمیخواد کار کنی بشین اون جا غذاها رو بکشین، من خودم میام میبرم
نخواستم رو حرفش حرفی بزنم، ناچار چشمی گفتم و پیش صدیقه خانم نشستم.
خداروشکر بچه ها هم اومدن و سریعتر تمام وسایل سفره رو چیدیم، حدیث چند باری اومد و این قدر سماجت کرد بالاخره مامانش رو راضی کرد شارژ بخره.
ماهم کارمون تموم شد همگی سر سفره نشستیم.
همه سر سفره حاضر بودن و دسته جمعی دعای فرج رو به مداحی علی آقا خوندیم و بعدش حمید، دعای ابوحمزه ی ثمالی رو روشن کرد.
فضا خیلی معنوی شده، تقریبا یه ربعی به اذان مونده همه به اتاقهاشون رفتن و فقط خودمون موندیم.
صدای دلنشین اذان تو فضای نمازخونه پر شد، نمازم رو خوندم، تا بقیه بیان نگاهی به آشپزخونه کردم. خیلی بهم ریخته ست، بیچاره صدیقه خانمم از دیروز که رسیدیم بکوب داره کار میکنه، فعلا که از آقایون خبری نیست، ساقم رو درآوردم وآستین هام رو بالا دادم.
شروع به شستن ظرف های کوچیک کردم و آشپزخونه رو مرتب کردم.
صدای آقایون رو که شنیدم سریع ساقم رو پوشیدم وآستین هام رو پایین دادم .
قابلمه ای که برنج رو داخلش پخته بودیم رو خواستم بردارم هر کاری کردم نشد
سحر وارد آشپزخونه شد وگفت
- چیکار داری میکنی؟
لبخند دندون نمایی کردم و گفتم
- هیچی عزیزم دارم مرتب میکنم، گفتم که بیکار نمیتونم بشینم
- نمیخواد تو دست بزنی، بکش کنار میگم آقایون میان
- برا یه کار کوچیکم میخوای آقایون رو بیاری، بیخیال بابا. ما این قدرا هم لوس نیستیم، به جای این حرفا بیا کمکم کن.
سریع نزدیکم شد و گفت
- خانم خانما شما ممنوعه ای؟
دست به کمرم زدم و گفتم
- یعنی چی اونوقت؟؟
سحر شیطنت آمیز خندید و چادرم رو مرتب کرد وگفت
- یعنی دستو دادن شما دست به سیاه وسفید نزنی!!
- اونوقت کی همچین دستوری رو داده؟؟
- من دادم!!!
برگشتم و با دیدن علی آقا کنار در جا خوردم، پس همه ی اینا زیر سر اینه.
عجب گیری افتادما....
- اقای محبی برا چی گفتین کار نکنم؟
نزدیکتر اومد و گفت
- من دکترتونم، الانم گفتم نذارن شما کار کنین، لطفا لج بازی نکنین و به حرفم گوش کنین
- آقای محبی شما پیش من خیلی احترام دارید ولی نمیتونم قبول کنم کار نکنم. این همه آدم صبح تا شب زحمت میکشن چرا من نباید کار کنم، با تمام احترامی که براتون قائلم تو این یه مورد کوتاه نمیام
خواست حرفی بزنه که حدیث وارد شد و نگاهی به ما که بحث می کردیم، کرد. بدون اینکه سلامی بده رو به علی آقا گفت
- علی آقا یکی از خانما بی حاله گفتن بیام بهتون خبر بدم
علی آقا روبه حدیث گفت
- باشه، شما برین منم الان میام.
حدیث موقع رفتن دوباره نگاهی به من انداخت و بدون حرف رفت.علی آقا دوباره به طرفم برگشت و گفت
- زهرا خانم چرا لج میکنین؟ دیشب حالتونو ندیدین؟ حتما یهچیزی میدونم که میگم کار نکنین، پس لطفا گوش بدین. من به خاطر خودتون میگم، و الا چرا به خانم هاشمی نمیگم یا به زینب نمیگم؟
سرم رو پایین انداختم، نمیدونم چه جوابی بدم، شایدم حق با اونه و من دارم لج میکنم. اما من قرار بود بیام خادمی امام رضا، دیگه تحمل اینو ندارم که این توفیقم از دست بدم. حلقه ی اشک تو چشم هام جمع شد و سرم رو بالا اوردم. با کمترین صدای ممکن گفتم
- باشه دیگه دست به چیزی نمیزنم!
بدون اینکه منتظر جوابشون باشم، از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاقم رفتم و دراز کشیدم.
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه هم مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
▫️قرنهاست که فرزند مریم،
در اشتیاق دو رکعت نماز پشت سر فرزند فاطمه سلام الله علیها، به انتظار نشسته است.
قرنهاست زمین مرده، مسیحادم آل محمد را آرزو میکند.
قرنهاست دلهایی که حیات طیبه را فراموش کردهاند محتاج دم مسیحایی اویند.
مژده که مقتدای مسیح خواهد آمد!
» به مناسبت یادروز میلاد حضرت عیسی علیه السلام.
#موعود_ادیان
#گرافیک_مهدوی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🏴
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خدا
هرچی میخوای از خدا بخواه ...❤️
🎙 احمدی اصفهانی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🏴
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت272
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بدون اینکه منتظر جوابشون باشم، از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاقم اومدم و دراز کشیدم.
دلم از تمام این اتفاقاتی که میفته پره، چشم هام روبستم و سعی کردم خوابم ببره.
کم کم چشم هام گرم شد و خوابیدم.
با سروصدای بیرون بیدار شدم، هوا روشن شده، خبری از خانم جون نیست، سحر و حمید هم که خوابیدن. کش و قوسی به بدنم دادم و نگاهی به گوشیم کردم، دوتماس بی پاسخ از مامان. سرم کمی درد میکنه نمیدونم شاید به خاطر اتفاقیه که موقع سحری افتاد.
نگاهی به ساعت که نزدیک یازده رو نشون میداد کردم، چقدر خوابیدم.
کش و قوسی به بدنم دادم و بیخیال از سردردی که داشتم، آماده شدم تا به آشپزخونه برم.
از اتاق بغلی صدای خانم جون که با خانم محبی صحبت می کرد به گوشم رسید، خوبه که یه هم صحبت پیدا کرده.
از پله ها پایین رفتم و وارد نماز خونه شدم خبری از کسی نیست. با قدم های آروم به سمت آشپزخونه حرکت می کردم که با دیدن صحنه ی روبروم کمی جاخوردم.
صدیقه خانم و حدیث جلوی علی آقا ایستاده بودن، در حالی که حدیث چادر روی سرش انداخته بود.
علی آقا بسته ای رو سمت حدیث گرفت. حدیث با لبخند به بسته نگاه کرد و کمی با ناز و ادا دست دراز کرد وبا ذوق بسته رو گرفت.
بسته رو باز کرد وگفت
- دستتون درد نکنه، واااای این چقدر قشنگه. حتما اینو میپوشم
پوزخندی زدم و گفتم سحر چقدر دلش خوشه میگه علی آقا منو میخواد، این برای حدیث هدیه خریده، اگه منو میخواست پس چرا این کارو کرد.
بیخیال از دیدن این صحنه به راهم ادامه دادم علی اقا پشتش به من بود،صدیقه خانم منو دید و گفت
- سلام صبح بخیر دخترم خوبی؟
علی آقا با حرف صدیقه خانم برگشت و وقتی منو دید کمی دستپاچه شد، نگاهی به هدیه دست حدیث کردم، لبخند کمرنگی زدم و روبه صدیقه خانم گفتم
- سلام صبح شماهم بخیر. اومدم ببینم کار هست؟
صدیقه خانم با خوشرویی گفت
- قربونت بشم که اینقدر به فکرمی! نه دخترم کار نیست فعلا برو استراحت کن
نگاهم به حدیث افتاد که موزیانه میخندید، برای اینکه فکر نکنه ناراحت شدم لبخندی زدم گفتم
- مبارکت باشه حدیث جان
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم، با اجازه ای گفتم و پا کج کردم که به سمت اتاقمون برم.
دوست ندارم با کسی حرف بزنم، میخوام تو این مدت که مشهدیم فقط فکرم رو روی خودسازی و مهدویت متمرکز کنم
پام روی اولین پله نرفته بود که علی آقا صدام کرد
- زهرا خانم ؟
بدون توجه پاروی پله ی دوم گذاشتم که دوباره گفت
- زهرا خانم؟ یه لحظه وایستین!
برگشتم و جدی گفتم
- بله بفرمایید
علی آقا در حالی که تسبیحش رو تو دستش بازی میداد گفت
- میشه تشریف بیارید داخل نمازخونه؟
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566پارت، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞