eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
خداروهزاران بار شکر که به لطف حضرت مطالب رمان اموزنده و تاثیر گذار بوده😊 اللهم عجل لولیک الفرج🌹🍃 🌹
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست 🔸فصل دوم 700پا
. دوستان این سوالو خیلی پرسیدین درباره وی ای پی ❌❌کل رمان تو کانال خصوصی اماده ست نیازی نیس منتظر پارت باشید🌹 فقط کافیه واریز کنید و فیش رو بفرسید تا لینک‌کانال رو‌بدم بهتون و شروع کنید به خوندن😊 به همین راحتی😅 .
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - شما از چیزی خبر دارین؟ - راستش نمیدونم چطور بگم، شاید زهرا ازدستم ناراحت بشه ولی... - ولی چی؟ زینب هم مثل من نگران بود پرسید - سحر جان اگه از چیزی خبر داری بهم بگو! اصلا بهتره بریم توماشین بشینیم اینجوری اذیت میشی حرف زینب رو تأیید کردم و داخل ماشین نشستیم. سحر خانم قبل از اینکه حرفی بزنه نایلونی رو به سمتم گرفت - ببخشین زهرا دیشب اینو داد بدم به شما نایلون رو گرفتم و با دیدن گوشی که بهش داده بودم، نفسم رو سنگین بیرون دادم. - فقط یه پیغامی رو هم داد گفت بهتون بدم. درمونده سرم رو پایین انداختم که گفت - بهش گفتم که شما نگرانشین گفت بهتون بگم که... همه چی بین ما تموم شد، گفت بگم امیدوارم خوشبخت بشید باور این حرفا برام سخته، مگه به همین راحتیه، - سحر خانم واقعا خودش اینارو گفت؟ لب هاش رو تر کرد و گفت - بله ، درآخرم گفت بهتون بگم فراموشش کنید محکم دستهام رو روی فرمون فشار دادم، زینب به جای من گفت - سحرجان، خب تو باهاش حرف میزدی، کاش نمیذاشتی بره! - زینب جان من دیشب باهاش حرف زدم، اما گفت به تنهایی نیاز داره. زهرا تو این مدت خیلی توفشار بود، دیشب اوضاع روحیش اصلا خوب نبود. به اصرار خودش باباشو راضی کرد بره، حتی سیم کارتشم نبرد. راستش تو این مدتی که باهاش دوست بودم اولین بار بود این قدر بهم ریخته دیدمش.. مگه به همین راحتیه فراموشت کنم ...رو به سحر خانم گفتم - میخوام ازتون یه سؤالی بپرسم، این که گفتید احتمالش هست کسی پشت این قضیه باشه منظورتون چی بود؟ - راستش پریروز زهرا به من گفت که حدیث ازش یه کمکی خواسته، کل ماجرا رو برام تعریف کردکه حدیث بهش گفته اون پسر مزاحمش میشه و قرار بوده زهرا بره حرف بزنه تا دست از سر حدیث برداره، اما برخلاف تصور زهرا که قرار بوده با حدیث برن، زهرا هرچی زنگ میزنه حدیث جوابی نمیده و در آخر میگه مامانم حالش خوب نیست دیر میام. زهرا هم مجبور میشه تنهایی با پسره حرف بزنه و ازش بخواد که دست از سر حدیث برداره. با شنیدن این حرفا انگار پتکی به سرم میزدن، سرم داغ کرد و پرسیدم - ببینم پس اونروز که پارک رفته بودن به خاطر کمک به حدیث بود؟ - بله ولی یه مسئله ی دیگه هم هست! سریع پرسیدم - چی؟؟ - زهرا اونروز که توقطار بودیم بهم گفت سعید بهش پیام زده ولی زهرا جواب نداده، خیلی عصبی و ناراحت بود چشم هام روبستم و گفتم - ولی سحر خانم من خودم جواب زهرا خانم رو دیدم، به سعید گفته بود بخشیدمت و پای عشقمون هستم سخر خانم برافروخته شد و گفت - این امکان نداره، زهرا هیچ علاقه ای به سعید نداره. من هرکی رو نشناسم زهرا رو خوب میشناسم، اون تموم حرفاش رو به من میگفت هضم این همه اتفاق برام سخت، پرسیدم - خب جواب با شماره ی زهرا فرستاده شده بود ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست 🔸فصل دوم 700پارته که زندگی متاهلی زهراست. ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظر دوست عزیز مون درباره رمان😊👆 اللهم عجل لولیک الفرج🌹🍃 🌹
بخشی از پارتهای اینده وی ای پی شیطنتای زهرا تو فصل دوم😁 کی گفته مذهبیا زندگی شادی ندارن؟؟؟😌 اتفاقا خیلی هم زندگیشون پر از شادی و بگو‌بخنده🥰 بیا ببین این دوتا زوج چیکارا میکنن😂
🔻به مناسبت هفدهم ماه رمضان، سالروز تاسیس مسجد مقدس جمکران 🔸قدرت تکلّمش را از دست داده بود. دوا و دکتر فایده نداشت. حتی خارج هم رفت. دست خالی برگشت. ناامید از همه جا، با خودش عهدی کرد: چهل هفته، شب چهارشنبه، مسجد جمکران. هفته آخر رسید. اعمال مسجد را انجام داد. ناگهان احساس کرد سیّدی در کنارش نشسته... 🔘حکایت مرد لالی که با امام زمانش حرف زد! 👉 https://eitaa.com/elteja_tales/651 عضویّت در قصّه‌های مَهدوی(اِلتجا) @Elteja_tales
4_6046247061416840630.mp3
5.15M
🔸مرد لالی که با امام زمانش حرف زد! 📚به نقل از مرحوم لطیفی نسب (رییس فقید هیات امنای مسجد مقدس جمکران) عضویّت در قصّه‌های مَهدوی(اِلتجا) @Elteja_tales
🔸کیمیای صلوات سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت هفدهم👇 https://eitaa.com/elteja/6310 @Elteja