zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت153
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
جعبه ی شیرینی که حمید خریده بود رو باز کردم و با دیدن شیرینی تر چند تا چنگال برداشتم و به حیاط رفتم.
به همه تعارف کردم، علی رو به حمید گفت
- پاشو آستیناتو بده بالا این دوتا باغچه رو تمیز کنیم
حمید یه گاز از شیرینیش زد و همونطور که میخورد گفت
- خرج داره!
حاج خانم با خنده گفت
- ماشاءالله اقا حمیدم هر چی بخوای، میگه خرج داره! پاشو پسرم پاشو استیناتو بده بالا یه دستی به این باغچه بکشین
حمید اخرین تیکه ی شیرینی رو تو دهنش گذاشت و بلند شد. استیناشونو بالا زدن و زیر نگاه ما شروع به پاک کردن باغچه کردن.
بقیه رفتن داخل، با سحر و زینب مشغول تماشای کارکردنشون شدیم.
یک ساعتی طول کشید کارشون تموم شه، یکی از باغچه ها رو به اندازه های یک متر در یک متر جدا کردن و اماده کاشت سبزی شد.
تا دستاشونو بشورن، به همراه سحر و زینب وارد خونه شدیم. علی و حمید هم اومدن، هوا کم کم تاریک میشد اماده شدیم تا به خونه برگردیم که حاج خانم گفت
- شام همتون مهمون مایین، مریم خانم شما هم به حاج احمد زنگ بزنین بگین بیان خونه ما!
خاله تشکری کرد و خواست قبول نکنه که حاج خانم گوش نکرد و خاله هم مجبور شد به حاج احمد زنگ بزنه. سوار ماشینها شدیم و برگشتیم.
علی برای خرید وسایل با حمیدبیرون رفت، با زینب تو آشپزخونه مشغول شام پختن شدیم که سحر هم پیشمون اومد و روی صندلی نشست.
به خواست حاج خانم برای شام خورشت قیمه بار گذاشتیم، سحر گفت
- سیب زمینیارو بدین من خرد کنم
چند تا سیب زمینی به همراه چاقو و ابکش جلوش گذاشتم، برای برنج زعفران دم کردم.
صدای دلنشین اذان که بلند شد ، وضو گرفتم و نماز رو خوندم.
حاج احمد به همراه سهیل و بابا اومدن، علی سراغ سعید رو گرفت و خاله گفت
- یکم بی حال بود گفت نمیتونم بشینم
سفره رو باز کردیم و شام رو خوردیم و دور هم نشسته بودیم حاج اقا گفت
- اقا رضا کسی رو میشناسی یه وام قرض الحسنه بده ؟
بابا جواب داد
- خیره ان شاءالله برا چی میخوای؟
- والا اگه خدا بخواد یه خونه پیدا کردم، میخوام قولنامه ش کنم.
با خوشحالی به علی نگاه کردم، ولی با دیدن چهره ی ناراحتش به فکر رفتم. خریدن خونه که ناراحتی نداره، پس علتش چی میتونه باشه
- خوبی علی؟ چرا ناراحتی؟
نگاهش رو از پدرش گرفت و نگاهم کرد
- چیزی نیست، بعدا بهت میگم
فکرم بیشتر از قبل درگیر شد، به ادامه ی صحبتهای بابا و حاج اقا گوش کردم.
تقریبا نزدیک ساعت یازده اماده شدیم تا به خونه برگردیم، باید علت ناراحتی علی رو باید بدونم. رو به مامان گفتم
- شما برین منو علی اقا یکم دیگه میاره
مامان باشه ای گفت و بعد از خداحافظی رفتن. چون اقا محمد مأموریت بود، زینب شب رو همونجا موند.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت154
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چادرم رو سر کردم و منتظر علی شدم که زینب گفت
- زهرا تو هم امشب بمون اینجا، منم هستم خوش میگذره
نگاهی به علی کردم که اونم گفت
- راست میگه زهرا خب امشب رو بمون دیگه، منم که خونه م، فردا صبحانه ت رو خوردی میبرم
کمی فکر کردم، خودمم دلم میخواد بمونم.
-بذار یه زنگ بزنم اطلاع بدم
هر دوخوشحال شدن، شماره مامان رو گرفتم، منتظر جوابش شدم. تماس وصل شد اما به جای مامان، بابا جواب داد
- سلام باباجان
-سلام بابا، خوبین؟ مامان اونجاست؟
- نه دخترم رفت طبقه ی بالا، الان میاد کاری داشتی
- اووووم خواستم بگم امشب با اجازه تون بمونم اینجا، زینبم شب میمونه میگه باهم باشیم
- چه اشکالی بابا جان، باشه بمون
با خوشحالی تماس رو قطع کردم. دوباره لباسهامو در آوردم و تو اتاق علی گذاشتم.
چرخی تو اتاقش زدم و کمی از ادکلنش که روی میزش بود برداشتم به لباسم زدم. چقدر این بو رو دوست دارم، لباس رو نزدیک بینیم بردم و بوش رو به ریه هام فرستادم
در باز شد و علی داخل اومد
- عه....اینجا چیکار میکنی، ببینم کلک ادکلن منو برداشتی؟
لبخندم عمیق تر شد
- اره، خیلی بوش رو دوست دارم
- خودمو چی، دوست داری؟
به میز تکیه دادم و گفتم
- مگه میشه نداشته باشم؟ اصلا این ادکلن تنهایی به درد نمیخوره، وقتی رو لباس توعه دوست داشتنی میشه.
دوباره چشمامو بستم وبو کردم
- من به این بو عادت کردم و هر جا بوش بیاد یاد تو میفتم و بوی تو رومیده
ابرویی بالا داد و خندید
- به به خانم شاعر خودم.
یاد ناراحتی چند لحظه ی پیشش افتادم، تا زینب نیومده از فرصت استفاده کردم و دستاش رو تو دستم گرفتم
- علی... میشه بگی چرا ناراحت بودی؟
نفسش رو سنگین بیرون داد
- بیا بشین تا برات بگم
کاری رو که میخواست انجام دادم و کنارش روی زمین نشستم
- میدونی زهرا بابا همون موقع که عموهام و عمه م، حقش رو ندادن و به وصیت باباشون عمل نکردن، مجبور شد تو سن پیری مستاجر بشه، خصوصا برا مامانم خیلی سخت بود. اونموقع خیلی تلاش کردم تا بتونم وامی چیزی بگیرم و با اون ارثی که رسیده بود یه اپارتمان براشون جور کنم ولی نشد. چون دیگه پولمون به خونه نمیرسید و منم کارم تهران بود باید هی رفت و امد میکردم.
بابا هم وقتی شرایطمو دید گفت یه ماشین بخر که کارتو راه بندازه! منم میخواستم دیدم پراید ارزونتره میخواستم پراید بخرم ولی دوستم محسن اون موقع بدجور پول لازم بود ومیخواست همین پرشیا رو بفروشه، گفت بیا همینو بردار دلم نمیاد به غریبه بدم ماشین خوبیه، بقیه شم تیکه تیکه میدی!
خلاصه خریدمش! چند روز پیش که بحث خرید خونه پیش اومد بهشون گفتم ماشینو بفروشیم که بتونین خونه بخرین اما قبول نکردن و گفتن اونموقع خودت میمونی!
- خب الان بقیه ی پول خونه رو چجوری جور کردن؟
- هفته ی پیش عموم اومد و گفت پشیمونه و میخواد حق بابامو بده، با پول رهن این خونه و اون پولی که عمو داده و یه زمینی هم تو روستا داشتیم با اینکه پول ناچیزیه، میخواد همه رو بذاره روهم بتونه یه آپارتمان بگیره
- خب اینکه غصه نداره، فردا خودمون رواضیشون میکنیم ماشینو بفروشیم بدیم.
با محبت نگاهم گرد
- الهی من فدای اون مهربونیت بشم، اونا میگن الان نزدیک عروسیتونه لازمتونه، خلاصه هیچکدوم زیر بار نمیرن. از اون طرفم من دارم میبینم الان خونه رو نخرن معلوم نیست بازم بتونن یانه!
همونطور که دستاش تو دستام بود گفتم
- من راضیشون میکنم.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
▫️امیرالمومنین علیهالسلام:
🔹خدا دعای امت محمّد را از اجابت دور نگه میدارد، تا زمانی که در دعا صلوات بفرستند.
🔸إنَّ اللّهَ تَعالى جَعَلَ دُعاءَ امَّتِهِ فيما يَسأَلونَ رَبَّهُم جَلَّ ثَناؤُهُ مَرفوعا مِن إجابَتِهِ،
حَتّى يُصَلّوا فيهِ عَلَيهِ صلى الله عليه و آله،
📚 إرشاد القلوب ، ج۳، ص۴۰۸.
#صلوات
🌺 اعجاز صلوات در شب جمعه :
💠امام صادق علیهالسّلام:
الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِهِ لَيلَةَ الجُمُعَةِ بِأَلفٍ مِنَ الحَسَنَاتِ وَ يَحُطُّ اللّهُ فِيهَا ألفاً مِنَ السَّيِّئاتِ وَ يَرفَعُ فِيهَا ألفاً مِنَ الدَّرَجاتِ وَ إنَّ المُصَلِّیَ عَلَى النَّبِیِّ و آلِهِ فِی لَيلَةِ الجُمُعَةِ يَزهَرُ نورُهُ فِی السَّمَاوَاتِ اِلَى يَومِ السّاعَةِ وَ إنَّ مَلَائِكَةَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ فِی السَّمَاوَاتِ لَيَستَغفِرُونَ لَهُ وَ يَستَغفِرُ لَهُ المَلَکُ المُوَكَّلُ بِقَبرِ رَسُولِ اللّهِ اِلَى اَن تَقُومُ السّاعَةُ
❇️ صلوات در شب جمعه، معادل هزار ثواب است، و خداوند هزار گناه از صلوات فرستنده محو میکند، و هزار درجه او را بالا میبرد، و نور او تا روز قيامت در آسمانها مىدرخشد، و همهٔ فرشتگان خدا در آسمانها برايش طلب آمرزش مىكنند، و فرشتهٔ گماشته شده بر قبر پيامبر (صلّی اللّه علیه و آله)، تا قيامِ قيامت، برايش آمرزش مىطلبد.
📚وسائلالشّیعه ج۷ ص۴۱۳
🌸 هدیه به پیشگاه مقدس و وجود نازنین قطب عالم امکان اعلیحضرت سیدنا و مولانا صاحبالزمان روحیفداه صلواتی تقدیم نمایید.
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی فوق العاده:
👈جمعه شب زیارتی امام حسین علیه السلام
😔اونهایی که مثل من روسیاهن و دلشون هوای حرم کرده حتما ببینن
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 70 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
70- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ جَرَى بِهِ عِلْمُكَ فِيَّ وَ عَلَيَّ إِلَى آخِرِ عُمُرِي بِجَمِيعِ ذُنُوبِي لِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ عَمْدِهَا وَ خَطَائِهَا وَ قَلِيلِهَا وَ كَثِيرِهَا وَ دَقِيقِهَا وَ جَلِيلِهَا وَ قَدِيمِهَا وَ حَدِيثِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا وَ جَمِيعِ مَا أَنَا مُذْنِبُهُ وَ أَتُوبُ إِلَيْكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي جَمِيعَ مَا أَحْصَيْتَ مِنْ مَظَالِمِ الْعِبَادِ قِبَلِي فَإِنَّ لِعِبَادِكَ عَلَيَّ حُقُوقاً أَنَا مُرْتَهَنٌ بِهَا تَغْفِرُهَا لِي كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.
بند 70: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده، همه گناهانم از اول و آخرش، و عمدی و سهوی، و کم و زیاد، ظریف و باریک و یا جلیل و بزرگش، قدیم و جدیدش، پنهان و آشکارش، و همه ی آن گناهانی که من مرتکب آن می شوم و به سوی تو توبه میکنم. و میخواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آن ها را به شماره آورده ای ببخشی؛ زیرا بندگانت برگردنم حقوقی دارند که من در گرو آنها هستم، پس هرگونه و هر زمان که خواستی آن ها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸