zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️دور باد از جان مقدسّت، همه آفات؛
که تو جان جهانی.
سلام جان جهان و ای جهان جان!
✨ اللّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ باغٍ وَ طاغٍ، وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِكَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️ روز ۳۹ چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (شنبه)
⏳ ۱ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف
🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@Elteja
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت406
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
وارد آشپزخونه که شدم، یاد لحظه ای که حالم خراب شد و علی آقا با نگرانی به سمتم اومد افتادم.
یاد زهرا گفتن هاش و التماسش برای باز نگه داشتن چشم هام، ناخواسته لبخندی کنج لبم نشست.
در یخچال رو باز کردم و پارچ آب رو برداشتم، سه تا لیوان از روی آبچکان برداشتم و داخل سینی گذاشتم و خواستم به سمت نمازخونه برم که نگاهم به کلیدهای علی آقا افتاد.
خم شدم از روی زمین برداشتم، نگاهی به جاکلیدی چرمی کردم که روش با ظرافت خاصی نوشته شده " یا صاحب الزمان ادرکنی" پشتش رو هم نگاه کردم دوبیتی زیبایی نوشته شده
" ز کدام رَه رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فِتادی"
این شعر چقدر آشناست، کمی به ذهنم فشار آوردم، یادم اومد همون روزی که پام به سیم گیر کرد و کم مونده بود بیفتم و علی آقا هم مشغول نماز بود، وقتی متوجه حضورم شد موقع رفتن زیر لب این شعر رو خوند.
جاکلیدی رو داخل دستم محکم فشار دادم و روی قلبم گذاشتم شاید تپش های بی امانش آروم شه.
بوی عطرتلخ مردونه ش از روی جاکلیدی میاد، چشم هام رو بستم ، خداروشکر که علی اقا رو سر راهم قرار داد. با صدای پا چشم هام رو باز کردم و با دیدن علی آقا که روبروم ایستاده دستپاچه شدم و هینی کشیدم
علی آقا نگران گفت
- ترسوندمتون؟
کاش میتونستم بگم از حضورت نترسیدم فقط نمیخوام متوجه شی که از اومدنت تو زندگیم خداروشکر کردم!
- نه نه چیزی نشد، ببخشید حواسم پرت شد.
سریع سینی رو از روی کابینت برداشتم، از شانسم کلیدها از دستم سُر خورد و جلوی پام افتاد. با صدای افتادنشون علی آقا متوجه کلیدهایی که از دستم افتاد، شد. دستپاچه کلیدهارو برداشتم و با خجالت به سمتش گرفتم.
- کلیدهاتون...روی زمین افتاده بود، بفرمایید
سنگینی نگاهش رو به خوبی میتونم حس کنم. سرم رو بالا آوروم وقتی لبخند کنج لبش رو دیدم سریع سینی رو برداشتم وخواستم برم که گفت
- زهرا خانم؟
برگشتم و بادیدنش تپش قلبم بالا رفت
- بله؟
- هنوز تکلیف دل ما روشن نشده؟
سرم داغ کرد، حس میکنم آب داغِ داغ روی سرم ریختن، با تته پته گفتم
- چرا...یـ....یعنی...
نفس عمیقی کشیدم شاید بتونم هیجان درونم رو پنهان کنم
- راستش نظر من...
خواستم بگم من دلم باهاتونه که گوشیش زنگ خورد، ببخشیدی گفت و تماس رو وصل کرد
- الو سلام حمید جان، چه خبر؟
قربون خدا برم که نجاتم داد، خواستم سریع برم که متوجه شد و با اشاره دست ازم خواست منتظر بمونم. به ناچار همون جا ایستادم
- تازه میخوان قرآن به سر بذارن؟
نگاهی به من کرد و جواب داد
- ببینم اگه تونستم میام
خداحافظی کرد و گفت
- شرمنده، میفرمودین!
- راستش این مدت خیلی فکر کردم، اگه اجازه بدین با خانواده هم صلاح و مشورتی بکنم و بهتون خبر بدم!
منتظر نشدم و پیش صدیقه خانم رفتم. چون اگه بیشتر از اون میموندم ترس داشتم که قلبم ازهیجان سنگ کوب کنه!
سینی رو مقابل صدیقه خانم که به دیوار تکیه داده بود گذاشتم، دو لیوان آب ریختم یکی برای صدیقه خانم یکی هم علی آقا.
حدیث گوشه ای ساکت نشسته بود و با ناخن هاش بازی می کرد، یکی از لیوان هارو برداشتم و به دست صدیقه خانم دادم تشکری کرد و خورد.
علی آقا وارد نمازخونه شد و سینی رو برداشتم و به علی آقا تعارف کردم، تشکری کرد و لیوان رو برداشت. بدون اینکه نگاهش کنم پیش صدیقه خانم برگشتم.
🔴 اگه میخوای کل رمان رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔴 رفع سختی از شیعیان، فقط با ظهور!
💎ابراهیم کرخی از حضرت #امام_صادق علیهالسلام روایت کرده است که در بخشی از اوصاف #حضرت_مهدی عجّلاللهفرجهالشریف فرمودند:
🌿 «تنها اوست که غم و غصه را از شیعیانش برطرف خواهد نمود، بعد از آنکه گرفتار سختیهای معیشتی شدید، فتنه و بلاهای طولانی و ظلم و ترس فراوان شده باشند؛ خوشا به حال کسی که آن دوران را درک کند!»
💠 «قال الصادق علیهالسلام: هُوَ المُفَرِّجُ لِلكَربِ عَن شِيعَتِهِ بَعدَ ضَنكٍ شَدِيدٍ وَ بَلَاءٍ طَوِيلٍ وَ جَورٍ وَ خَوفٍ فَطُوبَى لِمَن أَدرَكَ ذَلِكَ الزَّمَانَ.»
📚 کمال الدین (شیخصدوق)، ج۲، ص۳۳۵
الغیبة (شیخنعمانی)، ص۹۱
🍂 «یارب فرج صاحب ما را برسان.»
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
رادیو خدمتگزاران – کتاب صوتی گمگشته دل 9.mp3
2.49M
🕰کمتر از 24 ساعت تا شبی که خدای مهربان قسم یادکرده که کسی را دست خالی رد نکند باقی مانده!
✅تصمیم قطعی گرفته اید برای شرکت در #مهمانی_سحر نیمه شعبان!!؟
https://t.me/khedmatgozaran_radio
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
کتاب صوتی گمگشته دل 10.mp3
3.45M
🌹شما سرور گرامی دعوتید به جشن سحر نیمه شعبان
می خواهیم در واقعی ترین لحظه تحویل سال خواب نباشیم!
🟢برنامه زنده رادیویی #مهمانی_سحر
🔶از ساعت ۳ بامداد تا اذان صبح به افق تهران
https://eitaa.com/khedmatgozaran_radio
توصیه نبی مکرم اسلام صلوات الله و سلامه علیه و آله برای حل مشکلات بزرگ فرمودند:
🌹اما صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ؛ پس وقتی که کارد به گلوی تو برسد ؛ استغاثه به آن حضرت کن و بگو:
یا صاحَبَ الزَّمانِ أغِثْنِی، یا صاحِبَ الزَّمانِ أَدرِکْنِی!
ای صاحب زمان به فریادم برس ؛ ای صاحب زمان دریاب مرا .
📚 بحار الأنوار، جلد ۱۰۲، صفحه ۲۵۰
🌼🍃آقا جانمان حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه فرمودند:
أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم.
برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که همانا آن فرج و گشایش کار شماست.
📚 الاحتجاج: 284، و البحار: 53/ 181 ح 10
بزرگترین مشکل تمام بشریت از آدم تا خاتم علیهمالسلام غیبت ولی خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف است، امشب با تمام اضطرار از خداوند، فقط و فقط فرج را طلب کنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
014-Molodi-jounom-mahdi-www.ziaossalehin.ir-m-banifatemeh-ht.mp3
6.77M
#مولودیمهدوی
🌸🍃اسم تو روز و شبِ وردِ زبونم مهدی
🌼🍃سر و سرور مهدی ای دل و دلبر مهدی
🌸🍃یه روزی میای با ذوالفقار حیدر مهدی
❤️اباصالح اباصالح اباصالح
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
سلااااام عیدمووووون مبارک😍
یه تشکر ویژه بکنم از تمام عزیزانی که برای جشن ولادت مولاجانمون واریز زدن
اجر همتون با مولا صاحب الزمان🌹🍃
.
AUD-20240223-WA0006.mp3
5.96M
#پیشنهادویژه
🔴 اهل بیت بدهکار کسی نمیمونن
اگر پولت، خونه ت ، وقتت رو برای نیمه شعبان گذاشتی اونجا که هیچ کسی نمیتونه کمکت کنه، امام دستت رو میگیره 😊
🔹حالا این تو و این روز #نیمهشعبان🔹
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا این پست رو تا میتونید با لینک نشر دهید تا افراد زیادی با حضرت اشنا شن
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
🌿🌿🌸
🌸🍃
🍃
🔹امام صادق علیهالسلام فرمودند:
وقتی روز اول شعبان میرسد،منادی از زیر عرش صدا میزند:
ای دوستداران حسین علیهالسلام»
🌹🍃درشب نیمه شعبان زیارت امام حسین علیه السلام را از دست ندهید،زیرا اگر میدانستید زیارت امام حسین علیه السلام در نیمهشعبان چیست،کل سال منتظر میماندید تا این شب فرا برسد و به زیارت بروید
وسائل الشيعه ج۱۰ص۳۶۷
صلی الله علیک یا مظلوم،یاغریب،یا عطشان،یا اباعبدالله الحسین
🍃
🌸🍃
AUD-20240224-WA0000.mp3
7.26M
💚 #شبقدراهلبیت
شب نیمۀ شعبان؛شبی که از هزار ماه افضل و برتر است!
🎙 استادیوسفی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاصاحبالزمان
🔰نقطه اصلی تمایز و تفاوت شیعه
🎙استاد قنبری
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🍀قال المهدی علیهالسلام:
🔸رحمت و مهربانی خدا همه چیز را فرا گرفته است و من همان مهربانی خدا هستم
🔹رَحْمَةَ رَبِّکُمْ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ أَنَا تِلْکَ الرَّحْمَةُ
📚 بحار الأنوار، ج۵۳، ص: ۱۱.
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
📣🌹📣🌹📣🌹📣🌹📣
امروز مخاطب کلامم بانوان سرزمینم است
امروز آمده ام تا پیش مرام و معرفت زنان ایران زمین زانوی ادب زنم
امروز میخواهم دست نیاز به مِهر و عطوفت شیرزنان سرزمینم دراز نمایم
امروز آمده ام تا بگویم:
چون به سرزمین خراسان ، هنگامه ی تشییع علی بن موسی الرضا فرا رسید و چون پیکرِ نازنینِ حضرت ثامن الحجج بر دوش مردان میرفت تا به خاک سپرده شود ، زنان خراسان پریشان حال و بی قرار ، نزد مردان آمده، آبروی خویش ودیعه گذارده ، مهریه هاشان بخشودند و به صد التماس اجازتِ همراهی این امام غریب ستاندند
که عزیزِ زهرا در شهر و دیارمان غریب است و نورِ دیده ی پیامبر بی اهل و عیال
مباد در صحرای محشر شرمنده ی مادرش فاطمه بمانیم و خجالت زده ی موسی بن جعفر...
داشته و نداشته شان در طبق اخلاص گذارده ، به شاخه های گل پاره ی تن پیامبر را همراهی نمودند...
امروز آمده ام ناله سر دهم :
یوسف زهرا در شهر و دیارمان غریب است
مهدیِ آل پیامبر ، طرید و شرید است
مولای غریبمان وحید و فرید است
آااااای مردم ، امام زمانمان بی یاور است...
شما بانوان ایران زمین که همیشه ی تاریخ ،معرفتِ خویش و دلدادگیتان به کوی اهل بیت را ثابت نموده اید ، امشبی را تا به صبح بر غربت عزیزِ فاطمه ، استغاثه کنید
به درگاه الهی ضجه و شیون بزنید،
آبروی مادرش را ، مظلومیت جدبزرگوارش علی را ، خون گلوی جدّ غریبش حسین بن علی را ، دو دستِ علمدار ِ رشید کربلا را....همه را به همراهِ اشک و آهتان شفیع قرار دهید و ظهورش را تمنّا کنید
امشبی را ، اهل و عیال گرد خود جمع نموده ، بر رهاییِ زندانیِ غریبِ غیبت ، توسل نمایید
امشبی را بیشتر بدانیم که چشم امیدِ پدر مهربانمان ، به فرزندان خطاکارش سپید گردیده
امشب به ساحت مقدس حضرت صدیقه ی کبری ، عرضه بداریم :
گرچه فرزندتان در غیبت است لیک در غربت نه...
ما نمیگذاریم گَردِ غریبی به سر و روی یوسفتان بنشیند
ما امشب آنچه حاجت دل است کنار گذارده ، تنها حاجت آقایمان را از خدا تمنا میکنیم...
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
#چشم_انتظار
✅ اجرِ نشر دهنده با مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها...
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت407
هنوزم به خاطر اون حرف ها قلبم خودش رو به قفسه ی سینه م میزنه، زیر چشمی نگاهی به علی آقا که تسبیحم تو دستش گرفته بود و یکی یکی ذکر میگفت کردم، امشب اتفاقاتی افتاد که روی تصمیمم خیلی تأثیر داشت، علی آقا واقعا دوستم داره اینو از نگرانیهاش، از محبت هاش و در آخر از حرفاش فهمیدم.
باید در اولین فرصت که رسیدیم قم، با مامان مطرح کنم.
نمازخونه کاملا در سکوته حس میکنم صدای قلبم رو همه میشنون حتی به قدری بالاست احساس میکنم گوش فلک رو کر کرده. نمیدونم شایدم عاشق شدم.
علی آقا تک سرفه ای کرد و گفت
- صدیقه خانم حالا که شما اینجایین و خیالم از بابت زهرا خانم راحته، من برم حرم حداقل به قرآن رو سر گذاشتن برسم
شرمنده از اینکه نذاشتم به عزاداری بره با بغض گفتم
- ببخشین، همش مقصر منم! رفتین برا ما هم دعا کنین. من که توفیق نداشتم بیام حرم هرچند خیلی دلم میخواست اونجا باشم
سرم رو بالا آوردم و با دیدنش ته دلم خالی شد، سریع نگاه ازش گرفتم. بعداز کمی سکوت روبه صدیقه خانم گفت
- صدیقه خانم شما غذاتون آماده ست؟
صدیقه خانم از سؤالش جا خورد
- اره پسرم چطور؟
- حالا که اینجا کاری نیست پاشین باهم بریم حرم، حمید گفت یکم دیگه قرآن به سر میذارن. نمیخوام تنهایی برم و شما اینجا بمونین!
صدیقه خانم نگاهی به من کرد و با لبخند گفت
- باشه پسرم، دیگه وقتی دل یه جایی گیر باشه نمیتونه ازش دل بکنه!
حرف صدیقه خانم رو هر دو متوجه شدیم، از خجالت سرم همچنان پایین انداختم. روبه حدیث گفت
- حدیث جان من میرم یه سر به غذا بزنم، چادرت رو مرتب کن باهم بریم
حدیث نگاهی به علی آقا کرد از ترس چشمی گفت و چادرش رو مرتب کرد.
دنبال کیفم گشتم ، علی آقا متوجه شد و پرسید
- دنبال چیزی هستین؟
نگاهی به اطراف کردم و گفتم
- بله دنبال کیفم هستم، یادم نمیاد کجا گذاشتمش!
علی آقا انگار چیزی یادش اومده باشه گفت
- وقتی حالتون بد شد صدیقه خانم کیفتون رو آورد، تو بیمارستان دستم بود. برگشتنی هم دست خودتون دادم.
شاید...شاید سوئیت بغلی مونده، تا شما آماده شید من میرم میارم.
با عجله رفت، چادرم رو مرتب کردم. حدیث چادرش رو سر کرده بود و منتظر مادرش بود. به آشپزخونه رفتم
صدیقه خانم در قابلمه ی خورشت رو باز کرده بود و هم میزد، با دیدنم با لبخند گفت.
- علی آقا کو؟
- مثل اینکه کیفم تو سوئیت بغلی جامونده رفت بیاره
ملاقه رو بعد از هم زدن چند بار به لبه ی قابلمه زد تا آب خورشت داخلش نمونه، در قابلمه رو همونطور که میذاشت گفت
- خیلی دوستت داره!
از این حرفش دلم قنج رفت، سکوتم رو که دید گفت
- دخترم زود تکلیفشو روشن کن واقعا داره اذیت میشه، مادرشم بهم میگفت خیلی این روزا فکرش خرابه مثل اینکه بهش گفته عید فطر خبر مهمی قراره بهش برسه.
باشنیدن عید فطر یاد مهلت خودم افتادم، چقدر بیچاره رو اذیت کردم.
صدای یا الله گفتن علی آقا که اومد به سمت نمازخونه رفتم، کیفم تو دستش بو د به سمتم گرفت و گفت
- مونده بود تو اتاق، نگاه کنین ببینین چیزی کم و کسر نداره!
زیپ کیفم رو باز کردم، خداروشکر همه ی وسایلم سر جاشه، نگاهم به تسبیحم افتاد لبخند محوی زدم و درش آوردم، علی آقا با دیدنش گفت
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت408
زیپ کیفم رو باز کردم، خداروشکر همه ی وسایلم سر جاشه، نگاهم به تسبیحم افتاد لبخند محوی زدم و درش آوردم، علی آقا با دیدنش گفت
- این تسبیحتون چقدر شبیه اونیه که بهم دادین
نگاهی به تسبیح انداختم
- بله، دوتا خریده بودم
این تسبیح بدون اینکه من بخوام صاحب خودشو پیدا کرد. صدیقه خانم نزدیکم شد و گفت
- کار من تموم شده بریم.
هر چهارتامون به سمت حرم راه افتادیم، خداروشکر حالم خیلی بهتر شده.
علی آقا جلوتر از ما میرفت هر از گاهی پشت سرش نگاه می کرد. تسبیح دلربایی که بهش داده بودم رو تو دستش گرفته بود و ذکر میگفت.
با تسبیحم شروع به ذکر گفتن کردم، یاد گوشیم افتادم داخل کیفم دنبالش گشتم و ناامید از پیدا کردنش رو به علی اقا گفتم
- شرمنده علی آقا؟
سریع برگشت و جواب داد
- بله؟ مشکلی پیش اومده؟
گوشیم نیست، میخواستم به سحر زنگ بزنم
کمی به فکر رفت و گفت
- آخرین بار کی دستتون بود؟
کمی به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد اما موفق نشدم، درمونده گفتم
- نمیدونم، آخرین بار قبل از اینکه حالم بدشه فکر کنم تو دستم بود.
صدیقه خانم رو به علی آقا گفت
- قبل ازاینکه آمبولانس بیاد، تو آشپزخونه بود، شاید همونجا افتاده
روبه من برگشت و با محبت گفت
- نگران نباش دخترم، اگه کارت واحبه گوشی حدیث هست میتونی زنگ بزنی!
نگاهی به حدیث که از حرف مادرش تعجب کرده بود انداختم، حس میکنم راضی نیست بده، از زنگ زدن منحرف شدم و گفتم
- نه زیاد مهم نیست
علی آقا گوشیش رو از جیبش در آوردم و به سمتم گرفت
- با گوشی من زنگ بزنین
خواستم قبول نکنم که دلم نیومد، گوشیش رو گرفتم و صفحه ش رو روشن کردم، عکس خودش و حمید که دستهاشون رو پشت گردن هم حلقه کرده بودن به عنوان تصویر زمینه زده بود.
از اینکه اینهمه با حمید صمیمیه خوشحالم.
- شرمنده زحمت میکشید رمزش رو باز کنید؟
به جای اینکه رمزش رو باز کنه، رمز رو بهم گفت و باز کردم. به مسیر ادامه دادیم. شماره ی حمید رو گرفتم، اسمش رو "رفیق جانی" ذخیره کرده، بعداز چند بوق صدای حمید تو گوشم پیچید
- الو علی جان، اومدی؟
- سلام داداش، خوبی؟
- سلام زهرا، پس گوشی علی دست تو چیکار میکنه؟
نباید بذارم بفهمه حالم بد شده، گفتم
- گوشی خودم تو خونه مونده، علی آقا میومد حرم گفت ماهم بیایم
- خوب کاری کردی! بیاین صحن رضوی، علی خودش میدونه کدوم قسمتیم.
- سحر وزینب هم پیش شماهستن؟
- نه اونا رفتن رواق شیخ طوسی. بهش زنگ بزن رسیدی برو پیششون!
باشه ای گفتم و بعد از قطع تماس خیالم راحت شد، چقدر خوبه که خدا خانواده رو بهمون داده، با حمید حرف زدم انگار دنیا رو بهم دادن. دوباره نگاهی به صفحه گوشی کردم پیامکی به گوشیش اومد از طرف زینبِ، قدم هام رو تند کردم و صداش کردم، ایستاد و گوشی رو دستش دادم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞