•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت765
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
دوروزه که از مشهد برگشتیم، قرار شد روز پنجشنبه عقدکنون مختصری بگیریم و فامیل های درجه ی یک رو دعوت کنیم.
نهار رو خوردم و بعد از شستن ظرف ها به اتاق برگشتم تا استراحت کنم، صبح علی زنگ زد وقرار شده با زینب بیان دنبالم تا بریم برای عقد خرید کنیم.
دستم رو زیر سرم گذاشتم و خیره به سقف نگاه کردم، کم کم چشم هام گرم شد و خوابم گرفت.
تو باغ بزرگی سوار تاب بودم و علی هلم میداد. هر بار سرعتش رو بیشتر میکرد و بیخیال از جیغ زدنام میخندید و به کارش ادامه میداد، کلی التماسش کردم و گفت یه دونه هم هلت بدم دیگه ادامه نمیدم، با اینکه از تاب بازی خوشم میاد اما به خاطر سرعت بالا چشم هام رو بستم یهو افتادم و صدای آخم بالا رفت.
- زهرا....مادر حالت خوبه؟
چشم هام رو باز کردم و سرم رو ماساژ دادم
- سلام مامان، اره. پس من رو زمین چیکار میکنم؟
مامان با خنده گفت
- داشتی خواب میدیدی و تو خواب از رو تخت افتادی
خودمم خنده م گرفت، مامان دستم رو گرفت و از زمین بلندم کرد
- هزار بار گفتم وقتی غذا زیاد میخوری با شکم پر نخواب، بذار یکم بره پایین بعد
- اره واقعا هربار زیاد خوردم و خوابیدم خوابای عجیب و غریب دیدم. خیلی سرو صدا کردم که اومدین اتاق؟
با محبت نگاهم کرد و گفت
- نه عزیزم، علی آقا اومده دنبالت برین خرید، پاشو تا بهش بگم بیاد اتاقت
با شنیدن اسم علی یاد خوابم افتادم و دوباره خنده م گرفت، مامان از اتاق بیرون رفت و خواستم موهام رو ببندم که علی وارد اتاق شد،
- سلاااام، به به خانم تنبل و شلخته ی خودم
- سلام خیلی وقته اومدی؟
نزدیکم شد و شاخه گلی رو به سمتم گرفت
- تقدیم به خوشگل خانم خودم. نه چند دقیقه ای میشه اومدم، زینب گفت هر وقت تو آماده شدی، زنگ بزنم اونم بیاد، منم از فرصت استفاده کردم تا زودتر بیام ببینمت.
ازش گرفتم و گل رو نزدیک بینی م بردم و با یه نفس عمیق عطرش رو به ریه هام فرستادم
- وااااای چه بویی داره، ببینم آقایی خوشتیپ کردی خودتو!
کنارم نشست و دستم رو گرفت
- آخه امروز میخوام با خانومم برم خرید، راستی مامانت گفت از روی تخت افتادی راست میگفت؟
سرم رو خاروندم و با خنده گفتم
- اره اولین باره افتادم، همش هم تقصیر جنابعالی بود
متعجب جواب داد
- من!!!! من که تازه اومدم، اونوقت چطوری تو رو از تخت پایین انداختم
خندیدم و سرم رو روی شونه ش گذاشتم
- تو خواب سوار تاب شده بودم و تو محکم هلم میدادی، هر چی هم میگفتم نکن گوش نمیدادی آخرشم افتادم
صدا دار خندید و منو به خودش نزدیک کرد
- تا تو باشی با شکم پر نخوابی!!! پاشو زود آماده شو بریم که کلی کار داریم
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
35 Khotbeye Emam Sajjad Dar Sham-2.mp3
11.02M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت سی و پنجم:
خطبه ی امام سجاد(ع) در مسجد شام(2)
#صاحب_عزا
🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🏴
🌴به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌴🏴
هدایت شده از 🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
سلام شبتون مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت766
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
سریع آماده شدم، موقع خداحافظی از بقیه، بابا صدام کرد پیشش رفتم
- جانم بابا!
از داخل جیبش کارتی رو بیرون آورد و سمتم گرفت
- بیا زهرا جان، هر چی وسایل لازمه برای علی آقا بخر
چشمی گفتم و بعد از تشکر گرفتم و خداحافظی کردیم.
تا در رو باز کردم، با دیدن قیافه ی خوشحال زینب، به سمتش رفتم و سلام دادم، دستم رو محکم فشار داد و گفت
-سلام عزیزم، چرا امروز کلاس گذاشتی نیومدی نهار؟ مامان قورمه سبزی بار گذاشته بود که دوست داشتی
- شرمنده، آخه مامان رفته بود خونه ی خانم جون، منم چون بابا و حمید میخواستن بیان نهار، مجبور شدم بمونم نهار درست کنم
علی رو به زینب گفت
- حالا وقت برا بازجویی زیاده، زود سوار شین که امروز کلی کار داریم
هر سه خندیدیم و سوار ماشین شدیم. علی از زینب پرسید
- خب ببینم کجا باید بریم؟
- بریم پاساژ حجت، اون جا بیشتر وسایلها رو داره
علی ماشین رو روشن کرد و به سمت پاساژ حجت حرکت کرد، بعد از پارک ماشین هر سه پیاده شدیم و وارد پاساژ شدیم.
خداروشکر بیشتر وسایلهایی که نیاز داریم اینجا هست.
اول قرار شد وسایل مورد نیاز من رو بخریم، جلوی یکی از مغازه ها ایستادم و با دیدن لباس مجلسی یاسی خیلی کمرنگ ساده و شیکی که داخل ویترین بود نزدیک رفتم و به علی نشونش دادم،
- علی جان به نظرت این لباس چطوره؟ هم ساده ست هم زیاد باز نیست
زینب هم کنارمون ایستاد، هر دو با انتخابم موافق بودن، وارد مغازه شدیم و بعد از پرو و پرداخت هزینه از مغازه بیرون اومدیم. خداروشکر خیلی سخت پسند نیستم، خیلی زود کیف، کفش، چمدون و لوازم آرایش و هر چی که نیاز بود رو خریدیم.
برای علی هم کت و شلوار مشکی با بلوز سفید انتخاب کردیم که تن خوریش خیلی عالیه، خصوصا با کفش چرم مشکی رنگ خیلی خوشتیپ شد.
بالاخره لوازم مورد نیاز علی رو هم خریدیم و قبل از اینکه برای خرید طلا بریم چشمم به مغازه ی نقره فروشی افتاد، به علی گفتم
- میگم علی جان، زینب بیچاره به خاطر ما خیلی خسته شد، نظرت چیه از مغازه ی روبرویی یه نیم ست براش بخریم، هدیه از ظرف ما باشه؟
نگاهی به مغازه کرد و گفت
- فکر خوبیه، ولی نمیدونم زینب قبول کنه یانه
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم
- تو کاریت نباشه، خودم میدونم چیکار کنم
زینب رو که جلوی مغازه ی کیف فروشی ایستاده بود و نگاه میکرد، صدا کردم و بعد از اومدنش گفتم
- زینب جان، میگم میدونم خیلی خسته شدی ولی میشه بیای بریم اون مغازه من برا دوستم یه نیم ست بخرم؟
لبخندی تحویلمداد و بعد از موافقتش هرسه به سمت مغازه رفتیم، وارد مغازه که شدیم من و زینب چشم هامون با دیدن نیم ست های خیلی شیک و زیبا برق زد، علی از فروشنده خواست چند تا نیم ست بیاره، زینب چشمش به یه نیم ستی که با سنگ های فیروزه کار شده بود افتاد و گفت
- به نظرم این زیباترین نیم ستیه که دیدم، اگه با نظرم موافقی همینو بردار. واقعا خوش به حال دوستت مطمئنم خیلی خوشش میاد
علی چشمکی بهم زد و بعد از حساب کردن هزینه به سمت ماشین رفتیم و وسایلهارو داخل صندوق عقب گذاشتیم.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
4_5837187634203463678.mp3
13.55M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت سی و ششم:
خطبهی امام سجاد(ع) در مسجد شام (3)
#صاحب_عزا
🏴اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🏴
🌴به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌴🏴
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 33استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
33- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ كَتَبْتَهُ عَلَيَّ بِسَبَبِ عُجْبٍ كَانَ مِنِّي بِنَفْسِي أَوْ رِيَاءٍ أَوْ سُمْعَةٍ أَوْ خُيَلَاءَ أَوْ فَرَحٍ أَوْ حِقْدٍ أَوْ مَرَحٍ أَوْ أَشَرٍ أَوْ بَطَرٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ أَوْ رِضاً أَوْ سَخَطٍ أَوْ شُحٍّ أَوْ سَخَاءٍ أَوْ ظُلْمٍ أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ سَرِقَةٍ أَوْ كَذِبٍ أَوْ نَمِيمَةٍ أَوْ لَعِبٍ أَوْ نَوْعٍ مِمَّا يُكْتَسَبُ بِمِثْلِهِ الذُّنُوبُ وَ يَكُونُ فِي اجْتِرَاحِهِ الْعَطَبُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 33: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که بر من نوشته ای به جهت خود پسندی که در من به وجود آمده، یا خود نمایی، یا خودستایی(با رساندن عمل خود به گوش دیگران)، یا تکبّر، یا شادمانی، یا کینه، یا خوشی، یا بخشندگی، یا بخل، یا ظلم، یا خیانت، یا دزدی، یا دروغ، یا سخن چینی، یا لهو و لعب، یا هرنوع کاری که با آن مرتکب گناه میشوند و هر که آن را انجام دهد خود را به هلاکت اندازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸