🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت152
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چقدر زمان زود میگذره، تا چشم بهم میزنیم عمرمون میگذره و غافل از اینکه ممکنه دیگه فردایی نباشه! با صدای مامان چادرم رو سر کردم .
ساک لباسها و برداشتم و به هال رفتم. علی وارد خونه شد و ساک رو از دستم گرفت
- دیگه چیزی جانمونده؟ من وسایل رو ببرم و برگردم مامانینارو بیارم
- نه همه رو برداشتم، فقط اون کتابارم برگشتیم بذار تو ماشین ببریم دانشگاه
باشه ای گفت و به سمت حیاط رفتیم. خاله جلوی در منتظرمون بود، با محبت نگاهم کرد همه سوار شدیم و به سمت خونه رفتیم.
علی ماشین رو پشت ماشین حمید پارک کرد تا راحتتر وسایل رو داخل ببرن.
وارد که شدیم خاله گفت
- ببخش زهرا جان دست خالی اومدم، نتونستم شیرینی بگیرم
- این چه حرفیه خاله، مهم حضور خوتونه!
لبخندش عمیقتر شد، با صدای علی که ازم میخواست در روباز بذارم سریع به سمت در رفتم و نگهش داشتم.
تمام کارتن هارو اوردن و وسط اشپزخونه گذاشتن و رفت دنبال خانواده ش!
چون اینه شمعدون رو قراره با وسایل بزرگ بیارن، اینه ی کوچکی از کیفم در اوردم و تو پنجره گذاشتم، سریع یه سوره واقعه و یس برای پر خیر و برکت شدن خونه خوندم و به کمک مامان و خاله رفتم. یکی از کارتن هارو باز کردم، سرویس ارکوپال رو اروم و با احتیاط روی کابینت چیدم، چون بیشتر از اینا میخوام استفاده کنم کابینتی رو که نزدیک اجاق گاز بود و راحت میتونم بهش دسترسی داشته باشم انتخاب کردم و همه رو با سلیقه چیدم
قابلمه های روهی و تفلون رو مامان داخل کابینت گذاشت.
با اومدن حاج خانم و زینب و نرگس، جمعمون کامل شد.
حاج خانم و خانم جون نشستن و زینب گفت
- زهرا خونتون خیلی دلباز و قشنگه، خصوصا حیاطش عالیه. مبارکتون باشه.
- سلامت باشی عزیزم ، اتفاقا بیشتر از همه حیاطش چشمم رو گرفت.
تا عصر تمام وسایل رو جابجا کردیم و وقتی تموم شد کش و قوسی به بدنم دادم و دوباره همه رو باز کردم و نگاه کردم.
ذوق اینکه قراره خودم آشپزی کنم و خانم خونه باشم باعث شد بی دلیل لبهام به خنده باز بشه.
- خسته نباشی بانو
برگشتم و با دیدن علی که پشت سرم ایستاده بود و مثل من تماشا میکرد لبخندم پهن تر شد
- اصلا باورم نمیشه اینجا خونمونه، اسمشو میذارم کلبه عشق من و علی!!
ابرویی بالا داد
- چه اسمی هم انتخاب کردی، دستت طلا خانمی خسته شدی!
دوباره همه جارو نگاه کردم، چشمامو بستم و خودم رو مشغول آشپزی دیدم، دلم میخواد هر چه زودتر بگذره و تمام اینا به واقعیت بپیونده!
با سرو صدای مامان و بقیه که از حیاط میومد، دست علی رو گرفتم و به حیاط رفتیم.
مامان و خاله باهم بحث میکردن که کدوم قسمت سبزی بکاریم و کدوم قسمت گوجه و خیار، حمید هم با سحر کنار باغچه نشسته بودن و تماشا میکردن. پله ها رو پایین رفتم و رو به علی گفتم
- الان که بیکارین، با داداش بیارین باغچه رو تمیز کنین
نگاهی کرد و گفت
- اول یه شیرینی بهمون بده جون بگیریم بعد بیفتیم به جون باغچه
باخنده باشه ای گفتم و به داخل خونه برگشتم
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 69 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
69- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَثَّلَتْهُ فِيَّ نَفْسِي اسْتِقْلَالًا لَهُ وَ صَوَّرَتْ لِي اسْتِصْغَارَهُ وَ هَوَّنَتْ عَلَيَّ الِاسْتِخْفَافَ بِهِ حَتَّى أَوْرَطَتْنِي فِيهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 69: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با کوچک شمردن آن در نفسم آن را تصوّر کردم، پس حقیر شمردن آن را برایم مجسّم نمود، و خفیف شمردن را بر من آسان کرد تا آن که مرا در ورطه ی آن فرو برد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت153
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
جعبه ی شیرینی که حمید خریده بود رو باز کردم و با دیدن شیرینی تر چند تا چنگال برداشتم و به حیاط رفتم.
به همه تعارف کردم، علی رو به حمید گفت
- پاشو آستیناتو بده بالا این دوتا باغچه رو تمیز کنیم
حمید یه گاز از شیرینیش زد و همونطور که میخورد گفت
- خرج داره!
حاج خانم با خنده گفت
- ماشاءالله اقا حمیدم هر چی بخوای، میگه خرج داره! پاشو پسرم پاشو استیناتو بده بالا یه دستی به این باغچه بکشین
حمید اخرین تیکه ی شیرینی رو تو دهنش گذاشت و بلند شد. استیناشونو بالا زدن و زیر نگاه ما شروع به پاک کردن باغچه کردن.
بقیه رفتن داخل، با سحر و زینب مشغول تماشای کارکردنشون شدیم.
یک ساعتی طول کشید کارشون تموم شه، یکی از باغچه ها رو به اندازه های یک متر در یک متر جدا کردن و اماده کاشت سبزی شد.
تا دستاشونو بشورن، به همراه سحر و زینب وارد خونه شدیم. علی و حمید هم اومدن، هوا کم کم تاریک میشد اماده شدیم تا به خونه برگردیم که حاج خانم گفت
- شام همتون مهمون مایین، مریم خانم شما هم به حاج احمد زنگ بزنین بگین بیان خونه ما!
خاله تشکری کرد و خواست قبول نکنه که حاج خانم گوش نکرد و خاله هم مجبور شد به حاج احمد زنگ بزنه. سوار ماشینها شدیم و برگشتیم.
علی برای خرید وسایل با حمیدبیرون رفت، با زینب تو آشپزخونه مشغول شام پختن شدیم که سحر هم پیشمون اومد و روی صندلی نشست.
به خواست حاج خانم برای شام خورشت قیمه بار گذاشتیم، سحر گفت
- سیب زمینیارو بدین من خرد کنم
چند تا سیب زمینی به همراه چاقو و ابکش جلوش گذاشتم، برای برنج زعفران دم کردم.
صدای دلنشین اذان که بلند شد ، وضو گرفتم و نماز رو خوندم.
حاج احمد به همراه سهیل و بابا اومدن، علی سراغ سعید رو گرفت و خاله گفت
- یکم بی حال بود گفت نمیتونم بشینم
سفره رو باز کردیم و شام رو خوردیم و دور هم نشسته بودیم حاج اقا گفت
- اقا رضا کسی رو میشناسی یه وام قرض الحسنه بده ؟
بابا جواب داد
- خیره ان شاءالله برا چی میخوای؟
- والا اگه خدا بخواد یه خونه پیدا کردم، میخوام قولنامه ش کنم.
با خوشحالی به علی نگاه کردم، ولی با دیدن چهره ی ناراحتش به فکر رفتم. خریدن خونه که ناراحتی نداره، پس علتش چی میتونه باشه
- خوبی علی؟ چرا ناراحتی؟
نگاهش رو از پدرش گرفت و نگاهم کرد
- چیزی نیست، بعدا بهت میگم
فکرم بیشتر از قبل درگیر شد، به ادامه ی صحبتهای بابا و حاج اقا گوش کردم.
تقریبا نزدیک ساعت یازده اماده شدیم تا به خونه برگردیم، باید علت ناراحتی علی رو باید بدونم. رو به مامان گفتم
- شما برین منو علی اقا یکم دیگه میاره
مامان باشه ای گفت و بعد از خداحافظی رفتن. چون اقا محمد مأموریت بود، زینب شب رو همونجا موند.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞