eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ دی ۱۴۰۳
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 69 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 69- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَثَّلَتْهُ فِيَّ نَفْسِي اسْتِقْلَالًا لَهُ وَ صَوَّرَتْ لِي اسْتِصْغَارَهُ وَ هَوَّنَتْ عَلَيَّ الِاسْتِخْفَافَ بِهِ حَتَّى أَوْرَطَتْنِي فِيهِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 69: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با کوچک شمردن آن در نفسم آن را تصوّر کردم، پس حقیر شمردن آن را برایم مجسّم نمود، و خفیف شمردن را بر من آسان کرد تا آن که مرا در ورطه ی آن فرو برد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
۵ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ دی ۱۴۰۳
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
۶ دی ۱۴۰۳
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
۶ دی ۱۴۰۳
۶ دی ۱۴۰۳
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
۶ دی ۱۴۰۳
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
۶ دی ۱۴۰۳
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ جعبه ی شیرینی که حمید خریده بود رو باز کردم و با دیدن شیرینی تر چند تا چنگال برداشتم و به حیاط رفتم. به همه تعارف کردم، علی رو به حمید گفت - پاشو آستیناتو بده بالا این دوتا باغچه رو تمیز کنیم حمید یه گاز از شیرینیش زد و همونطور که میخورد گفت - خرج داره! حاج خانم با خنده گفت - ماشاءالله اقا حمیدم هر چی بخوای، میگه خرج داره! پاشو پسرم پاشو استیناتو بده بالا یه دستی به این باغچه بکشین حمید اخرین تیکه ی شیرینی رو تو دهنش گذاشت و بلند شد. استیناشونو بالا زدن و زیر نگاه ما شروع به پاک کردن باغچه کردن. بقیه رفتن داخل، با سحر و زینب مشغول تماشای کارکردنشون شدیم. یک ساعتی طول کشید کارشون تموم شه، یکی از باغچه ها رو به اندازه های یک متر در یک متر جدا کردن و اماده کاشت سبزی شد. تا دستاشونو بشورن، به همراه سحر و زینب وارد خونه شدیم. علی و حمید هم اومدن، هوا کم کم تاریک میشد اماده شدیم تا به خونه برگردیم که حاج خانم گفت - شام همتون مهمون مایین، مریم خانم شما هم به حاج احمد زنگ بزنین بگین بیان خونه ما! خاله تشکری کرد و خواست قبول نکنه که حاج خانم گوش نکرد و خاله هم مجبور شد به حاج احمد زنگ بزنه. سوار ماشینها شدیم و برگشتیم. علی برای خرید وسایل با حمیدبیرون رفت، با زینب تو آشپزخونه مشغول شام پختن شدیم که سحر هم‌ پیشمون اومد و روی صندلی نشست. به خواست حاج خانم برای شام خورشت قیمه بار گذاشتیم، سحر گفت - سیب زمینیارو بدین من خرد کنم چند تا سیب زمینی به همراه چاقو و ابکش جلوش گذاشتم، برای برنج زعفران دم کردم. صدای دلنشین اذان که بلند شد ، وضو گرفتم و نماز رو خوندم. حاج احمد به همراه سهیل و بابا اومدن، علی سراغ سعید رو گرفت و خاله گفت - یکم بی حال بود گفت نمیتونم بشینم سفره رو باز کردیم و شام رو خوردیم و دور هم نشسته بودیم حاج اقا گفت - اقا رضا کسی رو میشناسی یه وام قرض الحسنه بده ؟ بابا جواب داد - خیره ان شاءالله برا چی میخوای؟ - والا اگه خدا بخواد یه خونه پیدا کردم، میخوام قولنامه ش کنم. با خوشحالی به علی نگاه کردم، ولی با دیدن چهره ی ناراحتش به فکر رفتم. خریدن خونه که ناراحتی نداره، پس علتش چی میتونه باشه - خوبی علی؟ چرا ناراحتی؟ نگاهش رو از پدرش گرفت و نگاهم کرد - چیزی نیست، بعدا بهت میگم فکرم بیشتر از قبل درگیر شد، به ادامه ی صحبتهای بابا و حاج اقا گوش کردم. تقریبا نزدیک ساعت یازده اماده شدیم تا به خونه برگردیم، باید علت ناراحتی علی رو باید بدونم. رو به مامان گفتم - شما برین منو علی اقا یکم دیگه میاره مامان باشه ای گفت و بعد از خداحافظی رفتن. چون اقا محمد مأموریت بود، زینب شب رو همونجا موند. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
۶ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶ دی ۱۴۰۳
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
۶ دی ۱۴۰۳