👥 تو هموطن منی؟
این روزها درباره انسجام اجتماعی ایران، بحثهای مختلفی میشه. «انسجام اجتماعی» یعنی چسب و پیوند مردم به همدیگر؛ طوری که با هم متحد باشند و پشت هم رو خالی نکنند.
اینکه در دوران جنگ، انسجام و همبستگی مردم بیشتر شد، اندیشمندان رو به تکاپو انداخته که در دوران صلح هم حفظش کنند. و اینکه عدهای بخاطر کم بودن انسجام اجتماعی کشور، احساس تعلق به کشور نمیکنن و خائن و نفوذی درمیان و حاضر میشن با دشمن بیگانه همکاری کنند.
➖سؤال اصلی این است که «عامل انسجام دهنده جامعه چیه؟»
بعضیا میگن ما امت مسلمانیم و اسلام عامل انسجام و همبستگیست، بعضیا با شعار «ایرانِ حسین»، عشق به امام حسین (ع) رو محور وحدت میدونن، و گروهی هم به نقش رهبر اشاره میکنن. اما یه چیز واضحه:
▪️به نظر میرسه هیچکدوم از اینها بهتنهایی نمیتونن همه مردم ایران رو جمع کنن. چون با اینکه اکثرا به اسلام، امام حسین، رهبر، ... احترام میذارن، باز هم ممکنه عدهای باشن که اعتقادی بهشون نداشته باشن یا برداشتهای متفاوتی داشته باشند.
➖اما یه چیز هست که در حال حاضر همه ایرانیها، از هر قوم و عقیدهای، روش توافق دارن: «وطنگرایی» یا وطن پرستی. تمام ایران، با همه تفاوتهاشون، خودشون رو جزئی از این خاک میدونن و وقتی پای نام ایران وسط میاد، کنار هم میایستن. این حسیه که از مرزهای اعتقادی فراتر میره و همبستگیای پایدار میسازه. هر چند سطح تعلق خاطر مردم به وطن خودشون، متفاوته ولی در حس ایرانی بودن، مشترکند. (بخصوص اینکه کشوری هستیم که نسبت به خیلی کشورها، مهاجر کمی داریم.)
➖برخی- به هر دلیل- این موضوع رو برنمیتابند که ایرانی بودن، بیشتر از مسلمان بودن، محور باشه ولی خب واقعیت را میشه تغییر داد؟ واقعیت اینه که ایرانی بودن، مفهوم گستردهتر و عام تری است از مسلمان بودن و هر چیز دیگهای. چه اشکال داره که حس ایرانی بودن، تقویت بشه با همه مختصات و عناصری که هویت «ایرانی» رو میسازه. از جمله اسلام و امام حسین و تمدن تاریخی ایران.
➖حالا ورای اینکه چه عاملی باعث انسجام اجتماعی ما میشه، نکتهای که هست اینه که انسجامی که بر محور وطن شاهدش بودیم، در مقابل یک عامل خارجی شکل گرفت. شرایط جنگ، شرایط خاصی ست که شرایط صلح اونطور نیست. همون کسانی که در برابر دشمن بیگانه، حس میهن پرستی و ایرانی بودنشون گل کرد و کنار هموطنشون- هر طور که هست- حاضر شدن واستن، وقتی آبا از آسیاب افتاد، اینطور نیستن. طبیعیه که اختلافات، در شرایط پساجنگ، رو بیاد و در شرایط جنگ، بره کنار. در شرایط مشابه جنگ، مثل بحرانها و حوادث هم شاهد این همگراییها و حمایتها هستیم. منظور اینکه، مقایسه دو موقعیت جنگ و صلح و انتظار بروز انسجام مشابه، منطقی نیست. هر چند جای تأمل و بررسی هست که «چکار کنیم تعلق به ایران و حس هموطن بودن، همه جا و در هر شرایطی محقق بشه؟»
پینوشت: در آینده انشالله درباره نقش اخلاق در انسجام اجتماعی خواهم نوشت و خواهم گفت که ایرانیت و هموطن بودن هم در صورت نبود اخلاق، انسجامبخشی نخواهد داشت و هموطن و همشهری، گوشت هموطن و همشهری خودش رو خواهد خورد.
_____________
کافه اخلاق|عبدالله عمادی (معین)
@ethicscafe
چه زیباست این صحنه: گویی تمام آرزوهای زمین، یکباره به آسمان رسیدهاند. این دستان برافراشته، فقط التماس کمک نیست؛ نشان اتحاد و همدستی است.
@ethicscafe
«شهید من»
احساس غالب برای از دست دادن شهیدان، نباید «فقدان» باشد، بلکه باید «افتخار» باشد که یک قربانی تقدیم راه حق کردهایم. غم فقدان هم هست و باید باشد، اما احساس غالب نباید باشد.
دیدید هر زمان که مجری یا مصاحبهکننده از خانواده شهدا سؤالی میپرسد تا احساس آنها را درباره از دست دادن عزیزشان و لحظات سخت اندوهشان بداند، آنها چیزی میگویند که میفهمیم افتخار میکنند فرزندشان در راه دین شهید شد. شاید من هم مثل آن مجری یا مصاحبهکننده گوشهایم را تیز میکنم تا شاید از سوز و تألم و اشک و داغ آنها چیزی بشنوم! ولی تا به حال از هیچ خانواده شهیدی چیزی نشنیدم که تهش افسوس و ناراحتی باشد.
دلشان تنگ میشود، اما این دلتنگی، حسرت نیست؛ حسی است مانند دلتنگی مسافری که عزیزترین کسش را به زیارتی فرخنده فرستاده باشد. آنها که فکر میکنند بیاحساسند و با تعجب ازشان میپرسند چرا گریه نمیکنی؟، نمیفهمند که اشکهای آنها به دریاهایی از نور و عشق تبدیل شدهاند.
من امروز وقتی نام فرماندهان و دانشمندان دلاور خود را میشنوم، لبخندم از اشکهایم سبقت میگیرد. آه و افسوسم اجازه بروز پیدا نمیکنند که بگویم دشمن نامرد چه دستهگلهایی را از ما گرفته! بلکه از اینکه چنین شیرمردانی، چنین اقتداری برای ما درست کردهاند، احساس غرور میکنم. شهادت آنها پس از مجاهدتشان برای قدرت کشورم، برای منِ ایرانی، افتخاری است که با هیچ گنجی قابل معاوضه نیست؛ انگار که شهید من، عزیز من، قهرمان من، پدر من، برادر من و ستاره درخشان خانواده من است.
کافه اخلاق| عبدالله عمادی (معین)
@ethicscafe
همه با هم، پرواز
در بین شهدا، چند «خانواده» میبینیم. خانوادهای که همه با هم شهید شدند. یک «پرواز دستهجمعی». اگر بگوییم این زیباترین پدیده بشری است که خلقت به خود دیده، گزاف نگفتهایم. یاد آیه ۲۱ سوره مبارکه طور میافتم: وَ الَّذینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ؛ و کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان داشتند، فرزندانشان را در بهشت به آنان ملحق میکنیم...
این را بگذارید کنار هزاران خانوادهای که پایانش را داغ و جدایی و استقلال رقم میزند. خانواده پروازی، داغ هم را نمیبینند، از هم جدا نمیشوند، پیوندشان ادامهدار میشود تا بینهایت. فقط آنهایند که میتوانند صادقانه به هم بگویند «همیشه کنارت هستم». فقط آنهایند که میتوانند بگویند «سعادتمند» شدهاند. خوشا به سعادتشان. چه با افتخار در محضر پروردگار حاضر میشوند، آنجا که هیچ جدایی نیست و همه با هم در نعمتهای الهی شریکند. اللهم ارزقنا
#اخلاق_خانواده
@ethicscafe
کجا شام میدن؟
سفرهای که در عزای سیدالشهدا(ع) پهن میشود، سفره عشق است، نه سفره شکم! سفره معنویت است، نه سالن غذاخوری!
عزادار، اگر معرفت داشته باشد، در مجلس یا موکب، با پذیرایی صفا میکند، صفای معنوی میکند، روحش جلا میگیرد، نه اینکه فکر کند آمده رستوران مجانی و به فکر پر کردن شکمش باشد. غذای روضه، برکت است. چای موکب، برکت است. غذای نذری هم مثل نوحه و روضه، وسیلهای برای تقرب است.
بله البته جنبه جسمی هم دارد و طعم و تزئینش، آدم را خوشحال میکند، اما فقط خوراک بدن نیست، لقمهای از سفره کرامت امام حسین(ع) است که با نیت خالص پخته شده و روح را سیراب میکند.
➖برای اینکه این نگرش را پیدا کنید:
اولا توجه داشته باشید به عنوان و مناسبت غذا. نه صرفا به نوع غذا و مقدار غذا و سایر مشخصات غذایی. عنوان و مناسبت غذا، ذکر اهلبیت و مصیبت اهلبیت است. عنوان غذا، نذر است. نذری است.
دوماً احساس کنید میهمان خود آقا شدید و اوست که دارد از شما پذیرایی میکند. وقتی دستتان را به سوی آن چای و کیک و خرما دراز میکنید، توجه کنید به اینکه رزق آقاست که از دستان مبارک خادم امام دریافت میکنید.
#اخلاق_عزاداری
یا لیتنا کنا معک یا اباعبدالله
@ethicscafe
بین بهشت و جهنم
حتما این جمله «حر» را شنیدهاید که در کربلا به همرزمش گفت: خودم را بر سر دوراهی بین بهشت و جهنم میبینم...نَفسِی بَینَ الجَنَّةِ وَ النّارِ
احساس او را درک میکنید؟ او را میفهمید؟ می دانید بین بهشت و جهنم، چه جای کلافهکننده و سختی است؟
من فکر میکنم خیلی از ما روی یک خط مرزی زندگی میکنیم؛ نه درست این وری هستیم نه درست آن وری. هیچ چیزمان معلوم نیست.
با پاهای فرسوده، لب مرز ایستادهایم و نای حرکت نداریم. یک طرف جنگل زیبا و شگفتی است که پیمودنش سخت است و در دل درختانش گم میشویم، یک طرف، کویر خشکی که ماسههایش پوستمان را نوازش میدهد و ستارگان بیشتری را به ما مینمایاند. نه ظرفیت محدودیتهای بهشت را داریم نه طاقت عذاب جهنم را.
گاهی فکر میکنیم شاید راه سومی هم باشد که از هر دو بهتر باشد. و به تکاپو می افتیم آن راه را پیدا کنیم تا هم خدا را بدست بیاوریم هم خرما را.
گاهی فکر میکنیم اصلا همینجا جایمان خوب است؛ بیطرفی، عاقلانهترین کار است در این دنیای بلبشوی شلوغ. اما کمی بعد، دوباره خالی و غمگین میشویم. زندگی در مرز، خودش جهنمی دیگر است؛ نه آرامش بیابان را دارد، نه هیجان جنگل را. فقط انتظار. فقط تردید. خودمان هم حوصلهمان سر رفته از بلاتکلیفی و معلق بودن. نمیدانیم بالاخره تسلیم کدام یک از صداهای درون خود شویم تا این روزهای خاکستری را پایان دهد. تسلیم هر یک که شویم، باز هم آن صدای دیگر وزوز میکند و ناخشنودمان میکند.
گاهی شل میکنیم به این تصور که اصلا شاید انتخاب من مهم نباشد. بهشت و جهنم هر دو یکسانند؛ دو روی یک سکه بیارزش. بهشت و جهنم هر دو زندانند، فقط با دیوارهای متفاوت؛ یکی طلایی، دیگری سیاه. دیگر هیچ چیز برایمان فرقی ندارد و هیچ وسوسه و عبادتی عمیقا خشنودمان نمیکند.
روحمان آنقدر خسته شده که کارش از تصمیم گذشته و منتظر است چیزی او را پرتاب کند به یک سمت.
معروف است که ادب حر او را از این بلاتکلیفی برزخی نجات داد و پرتاب کرد به سمت بهشت. ما را چه چیز نجات خواهد داد؟
کافه اخلاق| عبدالله عمادی (معین)
@ethicscafe