eitaa logo
مجمع الفائدة و البرهان | تأمّلات فقهی
152 دنبال‌کننده
72 عکس
12 ویدیو
12 فایل
«به صفّ النعال فقیهان نشینم» 📚✒️یادداشت‌های سیدمحمد احمدی @SMohammad_Ahmadi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 قاعده کرامت انسان در بوته نقد/۷ •کرامت بشر؛ آری یا نه؟ (۳) 🔻ادامه ادله‌ی تفسیر مذکور برای «تکریم» ۳. کتب لغت به این معنا شهادت داده‌اند. برای نمونه در تاج العروس (ج۱۷: ۶۰۷) اکرام و تکریم را اینگونه معنا کرده: «عظَّمَه و نزَّهه... و قیل الإکرام و التکریم أن یوصَل إلی الإنسانِ بنفعٍ لاتلحقه فیه غضاضة أو یوصَلَ الیه بشیئ شریف» = اکرام کرد و تکریم کرد یعنی او را بزرگ داشت و پاکیزه دانست... و گفته شده اکرام و تکریم آن است که انسان به واسطه‌ی نفعی که هیچ منّت و خواری در آن نیست مورد محبت قرارگیرد یا به واسطه‌ی چیزی ارزشمند. ۴. قرآن مجید این مصادر یا مشتقات آنها را اغلب در مورد احسان و نعمت به کار برده‌است: • نعمت بر حضرت آدم (ع): قال أریتک هذا الذي کرّمت عليّ (اسراء: ۶۲) • نعمت های بهشتی: اولئک لهم رزقٌ معلوم فواکهُ و هم مکرمون (صافات: ۴۱ و ۴۲) • نَعَمات دنیوی: فأما الإنسان إذا ما ابتلاه ربُّه فأکرمه و نعَّمه فیقول ربي أکرمن (فجر: ۱۵) • احسان و نیکی به یتیم: کلّا بل لا تکرمون الیتیم (فجر: ۱۷) و از جمله همین آیه مورد بحث «و لقد کرَّمنا بني آدمَ و حملناهم في البَرِّ و البحرِ و رزقناهم من الطَّیِّباتِ» راجع به نعمات دنیوی اعطا شده به انسان سخن می‌گوید و هیچ نظارتی به برتری و شرافت بشر در آن دیده نمی‌شود. ۵. سیاق آیات قبل از آیه مورد بحث هیچ هم‌خوانی با بیان شرافت نوعِ بشر ندارد. در آیات پیشین (۶۵ تا ۶۹) سخن از نعماتی است که خدای متعال به انسان مرحمت فرموده: راندن کشتی ها در دریا، روزی دادن، استجابت دعا، نجات از بلایا و مهلکه‌های طبیعی، امنیت از فرو رفتن در زمین، امنیت از بادهای شدید و غرق شدن در دریا و سایر انواع عذاب. همه‌ی این آیات به ضمیمه دو آیه بعد از «و لقد کرّمنا» در مقام موعظه و تذکّر به این نکته برآمده‌اند که با وجود این نعمت‌های گران و مهم که هر لحظه ممکن است از بشر سلب شود، سزاوار نیست انسان به معصیت خداوند متعال اقدام کند و می‌بایست از عاقبت اعمال خود بیمناک باشد. 🔰نتیجه آنکه: آیه شریفه «و لقدکرّمنا» تنها همین مقدار را می‌رساند که بشر از سوی خدای متعال با انواع و اقسام نعمت‌ها و تفضّلات مورد اکرام و بزرگداشت قرار گرفته و به او هرگونه لطف و عنایتی شده‌است. اما نمی‌توان از آیه استفاده کرد که نوعِ بشر دارای وصف و حالتی به نام کرامت و شرافت است تا مستحق تشریف و تکریم باشد. ▫️ به نظر می‌رسد اگر تک تک این دلایل برای اثبات معنایی که گفته شد کافی نباشند، لااقل مجموعه‌ی آنها برای تفسیری که گفتیم به مثابه‌ی قرائنی اطمینان آور هستند. حتی اگر برای کسی اطمینان هم حاصل نشود گمان نمی‌کنم شخص منصفی پیداشود که احتمالِ جدّیِ این معنا در آیه را به کلی مردود بداند. بنابراین در بدترین حالت آیه‌ی شریفه مجمل است و طرفداران نظریه کرامت انسان در هرحال نمی‌توانند به آن استدلال نمایند. ▫️ در پایان خوب است نگاهی هم به ذیل آیه شریفه «و فَضَّلناهم علی کثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تفضیلاً» بیندازیم. با توضیحاتی که گذشت روشن می‌شود که برتری بخشیدن به انسان به واسطه امکانات و موهبت‌هایی است که از طرف خداوند سبحان در اختیار او قرار گرفته و لذا این بخش آیه هم بر شرافت و برتری ذات انسان دلالتی ندارد. در عُرف نیز می‌گوییم فلان شخصِ ثروتمند از فلان شخص فقیر برتر است؛ نه به معنای برتری حقیقی و معنوی بلکه به معنای بالاتر بود از حیث موقعیت اقتصادی. ◽️ ادامه دارد ⏮ ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 قاعده کرامت انسان در بوته/۸ •کاربست کرامت بشر در استنباط احکام 🔻استاد گرامی مدعای خود را در قالب یک قیاس استثنایی (شرطی) صورت‌بندی فرموده‌اند: اگر بشر تکویناً دارای کرامت باشد تشریعات باید با کرامت او تناسب داشته باشد. بشر دارای کرامت است پس نتیجه ثابت است. در رابطه با اینکه بشر تکویناً دارای کرامت و شرافت از در بخش پیشین گفتگو شد. اکنون با صرف نظر از آن مباحث، باید دید آیا وجود کرامت برای انسان مستلزم نوعی تجدید نظر در استنباط است یا خیر؟ در حقیقت در این بخش به دنبال سنجش صحت و سقم ملازمه‌ای هستیم که در استدلال بالا به کار رفته است. به نظر می‌آید کاربست مفهوم کرامت و وجود (زعمی) آن در بشر در استنباط احکام با موانع و چالش‌هایی جدی روبروست: ۱. تردیدی نیست که به سبب حکمت بالغه‌ی الهی عالَم تکوین با عالَم تشریع تناسب دارد، به این معنا که یکی ناقض غرض از دیگری نمی‌تواند باشد: تکریم بنی‌آدم حکیمانه است و بیهوده نیست و حکیم در عالم تکوین، حکمت خود را نشان داده است و نمی‌تواند در عالم تشریع نظری بدهد که با عالم تکوین خود تفاوت و تناقض داشته باشد. اما این مقدار چیزی که استاد معزّز در صدد اثباتش هستند را ثابت نمی‌کند. این قضیه به همین کلیت چنان گنگ و مبهم است که اساساً قابل استدلال نیست. انسان خصوصیات بسیاری دارد، ویژگی‌های ظاهری و جسمی از قبیل راه رفتن روی دو پا، صفات و غرایز آشکار و پنهان همچون غضب و شهوت و نیز ویژگی و خصال غیرمادی مانند عقل. تناسب میان این خصوصیات تکوینی و خَلقی با تشریعات به چه معناست؟ برای مثال آیا دو پا بودن انسان مستلزم آن است که حتی اگر خطر مرگ انسانی را تهدید می‌کرد قطع پای او جایز نباشد؟ تمایل انسان به خوردن و نوشیدن با امر به روزه داری منافات دارد؟ دستور به کنترل قوای غضب و شهوت چطور؟ وجود قوه‌ی تفکّر یعنی هرگونه تفکّری حتی در راه باطل مجاز است؟ «اعطای» حیات به انسان او را «مستحقّ» حیات می‌سازد؟ اصولاً صاحب این قلم درک صحیحی از تناسب تکوین و تشریع در کلام استاد ندارد. به گمانم این کلمه بیش از حدّ مبهم است. بله، اگر مقصود، نفي نقض غرض از ساحت الهی باشد صحیح است، اما ما کجا به حکمت‌ها و ملاکات افعال الهی دسترسی داریم تا بتوانیم قضاوت کنیم کدام کار متناسب با غرض و کدام کار منافی با آن است؟ «قل أ أنتم أعلم أم الله؟!» رَمیِ این سخن به توسط استاد محترم، اشکالی است که پاسخ آن قبلاً گذشت. بنابراین ملازمه‌ای که اساس استدلال است به کلی ناکارا و عقیم است. ◽️ ادامه دارد ⏮ ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 قاعده کرامت انسان در بوته نقد/۹ •کاربست کرامت بشر در استنباط احکام (۲) 🔻ادامه‌ی چالش‌های کاربست کرامت در فقه: ۲. کرامت و شرافت امری نسبی (حیثی) است و خبر دادن از اینکه فلان شخص کرامتی دارد به معنای شرافت وی از همه جهات و حیثیات نیست. برای مثال ممکن است شخص دانشمندی از جهت دانش خود دارای کرامت و شرافت باشد اما چون دارای رذایل اخلاقی است اتفاقاً از این جهت نه تنها کریم و شریف نباشد بلکه در پست ترین درجات دنائت و لئامت قرار گیرد. استاد محترم نیز این مطلب را در خلال بیان کرامت های چهارگانه به نوعی تصدیق نموده‌اند. در نتیجه حتی اگر ملازمه‌ای در کار باشد، باید در عمل این نکته را لحاظ کرد که برآیند کرامت و شرافت در انسان های مختلف چیست؟ مثلاً ممکن است آن دانشمندِ دور از اخلاق در نهایت، لایق احترام و بزرگداشت نباشد زیرا لئامت اخلاقی او بر شرافت دانشش غلبه دارد. به همین وزان در تشریع هم باید به این موضوع توجه داشت. مثلاً انسان مشرک به سبب شرک ورزیدن ممکن است چنان پَست و لئیم گردد که مراعات اقتضای شرافت و کرامت انسانی در حق او لازم نباشد یا حتی احیاناً قبیح شمرده شود. ▫️ ۳. همچنانکه استاد محترم در ابتدای بحث متذکر شدند، آنچه مورد ادعای ایشان است کرامت اعطایی است نه کرامت ذاتی. از این رو ممکن است انسانی فاقد شرافت باشد چون خودش آن را از خویش سلب کرده. 🔰سیاق بسیاری از آیات قرآن کریم نیز مشعر یا دالّ بر همین معنا است؛ ذمّ انسان که به او نعمت‌های بسیاری از جمله عقل و اراده اعطاء شده ولی او از آن ها در مسیر صحیح بهره نمی‌برد: یا ایها الإنسان ما غرّک برّک الکریم الذي خلقک فسوّاک فعدلک في أي صورة ما شاء رکّبک کلا بل تکذّبون بالدین (انفطار: ۶-۹) لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون‏ (اعراف: ۱۷۹) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ‏... إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُون‏ (انفال: ۲۲ و ۵۵) خلق الإنسان من نطفة فإذا هو خصیم مبین (نحل: ۴) از این رو است که کرامت ادعایی برای انسان هیچ منافاتی با خِزْیِ (= سرافندگی و هَوان) برخی اصناف بشر از جمله کافران و فاسقان و دشمنان خدا و رسول، ندارد (نک. بقره: ۸۵ و ۱۱۴، مائده: ۳۴ و ۴۱، توبه: ۲ و ۶۳، نحل: ۲۷، حج: ۹، زمر: ۲۶ و فصلت: ۱۶، حشر: ۵). در یک کلام اگر انسانی به حکمتی از حکمت‌های بالغه‌ی الهی مورد اهانت خداوند قرار گیرد و از جانب او پست و خوار شمرده‌شود، تکریمی برای او در کار نخواهد بود: «و من یهنِ اللهُ فما له من مُکرِم» (حج: ۱۸). ◽️ ادامه دارد ⏮ ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 قاعده کرامت انسان در بوته نقد/۱۰ • نکات پایانی 🔻تا اینجا روشن شد که: اولاً هیچ یک از آیاتی که برای اثبات کرامت نوعِ بشر و انسان بما هو انسان مورد استدلال قرار گرفته‌اند بر شرافت بشر دلالت ندارد؛ ثانیاً بر فرض چنین دلالتی در کار باشد از این گزاره نمی‌توان در استنباط احکام فقهی کمکی گرفت زیرا هیچ رابطه معتبری میان شرافتِ ذات انسان با اثبات و نفی احکام شرعی وجود ندارد. از این رو تطبیقاتی که استاد محترم در خاتمه‌ی بحث خود به آنها اشاره نموده‌اند از اساس مخدوش است و نقل و بررسی آن‌ها موجبی ندارد. ▫️ همچنین ایشان در محور ششمِ سخنانِ خود به تعدادی از روایات اشاره نموده آن‌ها را متناسب با قاعده‌ی ادعاییِ کرامت یا مؤید آن به‌شمار آورده‌اند. اما باید توجه داشت هیچ فقیهی منکر نیست که در شریعت مجموعه‌ای از احکام شرعی وجود دارد که با مفهوم کرامت بشر متناسب است. آنچه محل بحث است وجود «قاعده» و «اصلی» کلی است که بتوان با آن احکام متناسب با کرامت را اثبات و احکام منافی با آن را نفی نمود. بنابراین ذکر روایاتِ مرتبط با این معنا حتی اگر سلیم از هر اشکال سندی و متنی باشد کمکی به مدعای ایشان نخواهدکرد. ▫️ در عین حال مناسب است به دو نکته که در حواشی بحث به آن پرداخته‌شده اشاره کنم: ۱. از عجایب اینکه یک استاد محترم و مدرس شناخته‌شده حوزه علمیه این اتهام ناروا را به فقهای شیعه بزند که ایشان معتقدند: غیر از شیعیان دیگران انسان نیستند! و سپس از موضع استعلاء با آنها تحدّی نماید که: آیاتی در قرآن کریم مؤمنان را به جدال احسن با غیرمؤمنان دعوت فرموده، شما با عقیده فوق الذکر کسی را که انسان نمی‌دانید می‌خواهید او را به جدال احسن و مجادله علمی و دعوت کنید؟ این سخن پاسخی ندارد جز اینکه برای نسبت مذکور مطالبه‌ی دلیل کنیم. ▫️ ۲. فرموده‌اند: به امثال بنده گفته‌اند این کرامتی را که تو می‌گویی اول بار ابلیس بیان کرد و گفت من از آتش هستم و آدم از خاک، لذا سجده نمی‌کنم. این جوابش خیلی واضح است. کاش استاد گرامی آن «جوابِ واضح» (!) را ذکر می‌فرمودند. از قضا روایات نهی از قیاس، استدلال ابلیس را از سنخ همان قیاس فقهی مورد نهی و ردع دانسته‌اند (علل الشرائع۱: ۸۹). پیش‌تر بیان کردم که استدلال به قاعده کرامت و به طور کلی به جوهر و روحی یکسان با قیاس دارد و مشمول ادله‌ی نهی از قیاس است. کار ابلیس این بود که مقصد و ملاک و علّت سجده را تعظیمِ ساجد در برابر مسجودٌ له دانست و سپس دید خودش از آدم (ع) برتر است و تعظیم برتر در مقابل فروتر معقول نیست و لذا امر الهی به سجده را کنار گذاشت. همین رویه در کاربست قاعده کرامت نیز مشاهده میشود: حکمی که بنابر مفروض مستفاد از کتاب و سنت است با کرامت بشر ناسازگار است و لذا باید کنار گذاشته‌شود. ممکن است استاد محترم پاسخ دهند ابلیس مستقیماً از خدای متعال دستور را دریافت نموده بود، همچنانکه درباره قضیه ذبح پسر حضرت ابراهیم (ع) این مسأله را طرح کرده‌اند. لکن روشن است این پاسخ کارایی لازم را ندارد همانطور که درباره‌ی قضیه ذبح کارایی نداشت. در هر دو قضیه -بنابر ادعا- پای یک حکم عقلی در میان است: قبحِ قتل بیگناه و قبحِ تکریم کردن تکوینی و اهانت در ساحت تشریع. اگر دستور به کشتن بیگناهان قبیح است چطور ممکن است وحی شدنِ این دستور قبح آن را از بین ببرد؟ اگر کرامت بنی آدم «عقلاً» مستلزم تکریم او در مقام تشریع است، چطور می‌شود کرامت ابلیس یا انسان با دستور مستقیم الهی نادیده گرفته شود؟ چه تفاوتی از نظر عقل هست میان اینکه یک دستور خلاف کرامت از طریق کتاب و سنت به دست مکلفان برسد یا از طریق وحی یا از راه سوم؟ ◽️ متن تمام قسمت‌های دهگانه این یادداشت را در این پیوند و این صفحه خواهید یافت. ⏹ پایان ✒️📚 @Faede_v_Borhan
في أفق المجد هي الزهراء للشمس من زهرتها الضياء بل هي نور عالم الأنوار و مطلع الشموس و الأقمار 📖 الأنوار القدسیة(دیوان الکمباني): ۳۷ ▪️▫️▪️▫️ اسعد الله ایامکم 💐 ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 بیماری لاعلاج! 🔻عن الإمام الصادق (عليه السلام): من أعجب بنفسه هلك، و من أعجب برأيه هلك؛ و إن عيسى بن مريم (عليه السلام) قال: «داويت المرضى فشفيتهم بإذن الله، و أبرأت الأكمه والأبرص بإذن الله، و عالجت الموتى فأحييتهم بإذن الله، و عالجت الأحمق فلم‌أقدر على إصلاحه!» فقيل: يا روح الله! و ما الأحمق؟ قال: «المعجب برأيه و نفسه، الذي يرىٰ الفضلَ كلّه له لا عليه، و يوجب الحقّ كلّه لنفسه و لايوجب عليها حقًا، فذاك الأحمق الذي لا حيلة في مداواته.» 🔸صاحب کتاب اختصاص به سند معتبر از امام صادق علیه‌السلام نقل نموده که: هرکس به خویش اعجاب* کند هلاک گردد و هرکس به نظرات خودش اعجاب نماید [نیز] هلاک گردد. عیسی بن مریم (علیه‌السلام) فرمود: «بیماران را مداوا کردم و به اذن خداوند شفایشان دادم، و به اذن خدا کور مادرزاد و مبتلا به بیماری پیسی را نجات دادم و مردگان را معالجه نموده و به اذن خدا آن‌ها را زنده کردم و [اما] احمق را [هرچه] معالجه کردم نتوانستم اصلاحش کنم.» عرض شد: یا روح‌الله! احمق یعنی چه؟ فرمود: «آن کس که به خودش و نظراتش اعجاب دارد. آن‌که همه‌ی فضل و برتری را برای خود می‌بیند نه برای دیگران، و حقّ را همواره برای خود ثابت می‌داند و حقّی را بر گردن خویش نمی‌بیند. او همان احمقی است که راه و چاره‌ای برای مداوایش وجود ندارد.» 📖الاختصاص، ص۲۲۱. ▫️ *اعجاب یعنی شگفت زدگی و ابتهاج و خوش‌آمد شدید از چیزی. ◽️ ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 بی‌انضباطی در عرضه روایات بر قرآن مجید/۱ •اشاره- شمارش روایات عرض روایات متعددی در حد استفاضه یا تواتر با مضمون لزوم عروضه‌ی نصوص روایی بر کریم وجود دارد. از قدیم در تعیین دقیق مفاد این روایات اختلاف زیادی میان فقهاء دیده می‌شده و به خصوص در باب از علم اصول که یکی از مواضع طرح و بررسی این دسته از روایات است، شاهد معرکه‌ی عظیمی هستیم. از طرف دیگر این طائفه از روایات اخیراً مورد توجه برخی متفکران واقع شده و به‌طور گسترده برای طرح و ردّ برخی مضامین روایی که -به گمان ایشان- مخالف کتاب الهی است، مورد تمسک قرار می‌گیرد. اما به‌نظر می‌رسد این متفکران دچار نوعی بی‌انضباطی و در عین حال سوءبرداشت از این روایات شده‌اند. این امر ایجاب می‌کند ضمن مرور مختصری بر و مفاد آن‌ها تا حدّی از سوءبرداشت‌ها کاسته و از این رهگذر خطاهای صناعی صورت گرفته در عرضه‌ی اخبار بر قرآن کریم قدری تبیین گردد. 🔰شمارش اَخبارِ عرض روایات دالّ بر لزوم عرضه احادیث بر قرآن مجید در وهله‌ی نخست به دو دسته تقسیم می‌شوند. یک دسته ناظر به فرض دو یا چند حدیث با یکدیگر است و عرضه بر کتاب کریم را به‌عنوان مرجّحی میان روایات متعارض شناسایی می‌کند. برای نمونه، صحیحه‌ی ابن‌أبي‌یعفور (کافی۱: ۶۹) از امام صادق (ع) از این دسته است: سألته عن اختلاف الحدیث یرویه من نثق به و منهم من لانثق به؟ قال: «إذا ورد علیکم حدیث فوجدتم علیه شاهداً من کتاب الله عزوجل أو من قول رسول الله ص و إّلا فالذي جاءکم به اولی به». روشن است که این دسته دلالتی بر عرضه‌ی ابتدایی تمام روایات بر قرآن و کنار گذاشتن احادیث مخالف با آن ندارد. به تعبیر دیگر نمی‌توان از این دسته برداشت کرد که حجیت و اعتبار هر روایتی منوط به موافقت/ عدم مخالفت آن حدیث با قرآن مجید است. بنابراین استناد به این دسته برای طرح یا ردّ روایتی که معارضی ندارد ناموجّه و غلط است. دسته‌ی دومِ روایات عرض ظاهراً مطلق هستند و نظارتی به فرض تعارض ندارند. به حسب جستجوی نگارنده بعد از حذف مکررات، مجموعاً چهار روایت در این دسته جای می‌گیرند: ۱. موثقه‌ی سکوني (کافی۱: ۶۹) عن‏ أبي عبدالله ع عن النبي ص: «إنّ علی کلِّ حقٍّ حقيقةً و علی کلِّ صوابٍ نوراً، فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه». ۲. صحیحه‌ی أيوب بن حر (همان مصدر) عن أبي عبدالله (ع): «کلُّ شي‏ء مردودٌ إلی الکتاب و السنة و کلّ حديثٍ لايوافق کتاب الله فهو زخرف». ۳. معتبره‌ی هشام بن حکم (همان مصدر) عن أبي عبدالله (ع): «خطب النبيّ بمنیٰ فقال أيها الناس ما جاءکم عنّي يوافق کتاب الله فأنا قلته و ما جاءکم يخالف کتاب الله فلم‌أقله». ۴. صحیحه‌ی هشام بن حکم (رجال کشی ط-اعلمی: ۱۶۴) عنه (ع): «لا تقبلوا علینا حدیثاً إلا ما وافق القرآن و السنة أو تجدون معه شاهداً من احادیثنا المتقدمة». در نظر نخست، مفاد این چهار حدیث با یکدیگر تفاوت‌هایی دارد، از جمله این‌که شماره ۱ و ۳ معیار را صرفاً قرآن کریم قرار داده‌اند در حالی‌که شماره ۲ و ۴ علاوه بر کتاب، سنت پیامبر اکرم (ص) و سایر احادیث اهل بیت (ع) را نیز معیار دانسته‌اند. اما به سبب قرابت مضمونی شدید میان هر چهار روایت آن‌ها در یک دسته قرار دادم. 💡جای توجه دادن به این نکته نیز هست که بر خلاف تصور/ادعای اولیه‌ی برخی، تعداد این روایات چندان زیاد نیست. بله، همان‌طور که گذشت مجموعه روایات عرض به ضمیمه‌ی آنچه ناظر به فرض تعارض می‌باشد، عدد بالایی است اما چنانکه دیدیم احادیث با مفادِ با عرضه‌ی اولیه، در همین مقدار منحصر بوده و سایر روایات از محلّ بحث خارج‌اند. ◽️ ادامه دارد... [🔗متن کامل این یادداشت در این پیوند در دسترس است.] ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 بی‌انضباطی در عرضه روایات بر قرآن مجید/۲ •مروری بر مفاد روایات عرض 🔻گذشت که دو دسته هستند. یک دسته ناظر به خصوص فرض تعارضِ دو یا چند حدیث است و از محلّ بحث ما خارج. دسته‌ی دوم اختصاصی به صورت تعارض ندارد و مشتمل بر چهار روایت می‌باشد. با دقّت در مضامین این روایات به‌نظر می‌رسد باید مفاد آن‌ها را چنین صورت‌بندی کنیم: 🔰۱. معیاریت سنت در کنار قرآن معیار در عرضه علاوه بر کریم، سنت پیامبر اکرم (ص) و احادیث واجد شرایط حجیت (هم‌چون اعتبار سندی) نیز هستند، زیرا نسبتِ شماره‌های ۱ و ۳ با ۲ و ۴ از قبیل نسبت مطلق با مقید است و لذا می‌بایست میان آن‌ها جمع دلالی کرد. در این صورت روشن است که نتیجه، معیاریتِ سنت نبوی و سنت اهل بیت (ع) در کنار قرآن مجید است. بنابراین اگر روایتی یافتیم که به ظاهر با قرآن ناسازگار بود اما با مجموعه‌ای از روایات معتبره سازگاری داشت در ابتدا تعارض قرآن با آن مجموعه روایات معتبر را برطرف می‌سازیم (از راه هایی مانند جمع دلالی که در باب تبیین شده)، سپس آن روایت را (که قرار است مورد ارزیابی قرار گیرد) بر نتیجه نهایی عرضه می‌کنیم. چه بسا در تعارض میان قرآن کریم و مجموعه روایات معتبره به تفسیر جدیدی از قرآن دست یابیم که در سایه‌ی قرینیت آن روایات و مفسّریت آن‌ها به ارمغان آمده‌است. در این صورت ضروری است روایت مورد ارزیابی را بر آن فهم و تفسیر جدید از قرآن عرضه نماییم نه بر معنایی که از ظاهر ابتدایی آیات فهمیده می‌شده است. 🔰۲. لزوم پرهیز از حدس و گمان در تشخیص مخالفت ارزیابی یک روایت از رهگذر عرضه بر کتاب و سنت می‌بایست قطعی/اطمینانی باشد و صِرف مخالفتِ مظنون برای ردّ حدیثی که فی نفسه معتبر است کفایت نمی‌کند، چراکه در صورت عدم احراز علمیِ مخالفت، تمسک به این احادیث چهارگانه از قبیل تمسک به عام در شبهه‌ی مصداقیه‌اش خواهد بود که به بداهت عقل غلط است. به‌علاوه، عبارات «إن علی کلّ حقٍّ حقیقةً [= علامت] و علی کلّ صواب نوراً»، «فهو زخرف [= زینت‌های بدلی]»، «انا قلته...لم‌أقله» همگی دلالت بر این مطلب دارند که معیاریت عرضه بر کتاب و سنت، واقعی است و نه صرفاً یک معیار ظاهری برای تشخیص روایات واجد حجیت. در واقع اخبار عرض، در صدد جلوگیری از روایات قطعیّ البطلان و مخالف با بدیهیات دین و مذهب هستند نه در مقام اعطای ضابطه‌ای حجیت خبر واحد. شاید از همین جهت، عالِم بزرگ و محدّث خبیری همچون مرحوم کلینی (ره) که از نُقّاد اخبار شناخته می‌شود، در دیباجه‌ی کافی (ج۱ ط-اسلامیه، ص۸) معرفت به مصادیق مرجّحات باب تعارض -از جمله مخالفت با قرآن- را بسیار نادر و کم‌شمار تلقی نموده است: فاعلم يا أخي أرشدك الله أنه لايسع أحداً تمييزُ شي‏ء مما اختلف الرواية فيه عن العلماء (ع) برأيه إلا على ما أطلقه العالم بقوله (ع): «اعرضوها على كتاب الله فما وافق كتاب الله عز و جل فخذوه و ما خالف كتاب الله فردوه» ... و نحن لانعرف من جميع ذلك إلا أقله و لانجد شيئاً أحوط و لا أوسع من ردّ علم ذلك كلّه إلى العالم (ع)... . 🔰۳. تحدید مفاهیم مخالفت و موافقت موافقت و مخالفت به ترتیب به معنای سازگاری و ناسازگاری هستند. لذا باید توجه داشت که نسبتِ روایت مورد عرضه با کتاب و سنت، نسبتِ تفسیر کننده با تفسیر شوند نباشد، زیرا بدیهی است متنِ مفسِّر هیچ‌گونه تعارض و ناسازگاری و مخالفتی با متن مفسَّر ندارد. بنابراین روایاتی که طبق قواعد عقلایی و عرفی جمع دلالی، مقیِّد، مخصِّص یا حاکم بر آیات و روایات دیگری به‌شمار می‌روند را نباید ناسازگار و مخالف با آن آیات و روایات قلمداد کرد. این مطلب علاوه بر خودِ این احادیث چهارگانه، از آیاتی که برای پیامبر اکرم (ص) شأن تعلیم و تفسیر قرآن را اثبات نموده نیز استفاده می‌شود. همچنین اگر کتاب و سنت در برابر مفاد یک روایت ساکت بود طبعاً باب عرضه‌ی آن روایت بسته است و لازم نیست برای پذیرش آن، حتماً به دنبال مؤیدی از سایر آیات و روایات باشیم زیرا همین‌که مخالف و معارضی نیافتیم سازگاری به معنای انسجام و همگونی و هماهنگی ثابت می‌شود. مثلاً وقتی نظریه‌ای علمی از یک دانشمند با سایر نظریات وی «سازگار» و «منسجم» توصیف می‌شود به معنای تکراری بودن آن نظریه نیست، بلکه مقصود عدم تعارض و تناقض میان آن نظریه با سایر نظریات دانشمند مزبور است. معنای لغوی و عرفی موافقت در عربی همین است، نه بیشتر. ◽️ ادامه دارد... ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 بی‌انضباطی در عرضه روایات بر قرآن مجید/۳ •ارزیابی نظریه‌ی موافقت روحیه (۱) 🔰تقریر نظریه‌ی موافقت روحیه سابقاً به مناسبتی اشاره کرده بودم که برخی فقهاء موافقت و مخالفتی را که در مطرح شده، به موافقت و مخالفت «روحی» تعبیر نموده‌اند و نیز اشاره‌وار گفته بودم که دلیل تامّی از این تعبیر پشتیبانی نمی‌کند. مهمترین قائلان به این نظریه حضرات آیات عظام (قده) و (مدّظله‌العالي) هستند. عبارات ایشان حول موضوع از این قرار است: 🔻کلام شهید صدر در بحوث في علم الأصول (ج۷، صص۳۳۳-۳۳۴) : «لايبعد أن يكون المراد من طرح ما خالف الكتاب الكريم، أو ما ليس عليه شاهد منه، طرح ما يخالف الروح العامة للقرآن الكريم، و ما لاتكون نظائره و أشباهه موجودة فيه. و يكون المعنى حينئذ أن الدليل الظني إذا لم‌يكن منسجماً مع طبيعة تشريعات القرآن و مزاج أحكامه العام لم يكن حجة. و ليس المراد المخالفة و الموافقة المضمونية الحدية مع آياته... . و مما يُعزّز هذا الفهم... ما نجده في بعضها من قوله «إن وجدتم عليه شاهداً أو شاهدين من الكتاب» فإن التعبير بالشاهد الّذي يكون بحسب ظاهره أعمّ من الموافق بالمعنى الحرفي، مع عدم الاقتصار على شاهد واحد خير قرينة على أن المراد وجود الأمثال و النّظائر لا الموافقة الحدية.» 🔻کلام آیةالله‌العظمی سیستانی در تقریرات (ج۲، صص۷۵-۸۶): «و الذي نستفيده من هذه الأخبار أمور ثلاثة: الأمر الأوّل: إلغاء و طرح كلّ رواية يخالف مضمونها الكتاب و السنة القطعية، بأن يكون لسانها هادماً للأحكام الثابتة فيهما، و المراد من السنة: ما يعمّ ما ورد عن النبي و الأئمّة الطاهرين (ع) ... فإذا وجدت رواية بأي لسان تستهدف هدم الأحكام الثابتة فهي مطروحة. الأمر الثاني: أنّ من مقومات و شروط حجيّة الخبر موافقة مضمونه للكتاب و السنة بأن يقوم عليه شاهد منهما أو شاهدان كما في بعض الروايات فلايكفي في الحجيّة وثاقة رواته فحسب بل لابدّ من عرض مضمونه و مفاده على أصول الشريعة و مبادئ المذهب الجعفري، فإن كان موافقا لها بحيث يكون امتدادا لها أخذ به، و إلاّ لزم طرحه. ... . الأمر الثالث: أنّ موافقة ظاهر الكتاب و السنة من عموم أو إطلاق أو غيرهما يعدّ من المرجّحات في الخبرين المتعارضين.» سپس به توضیحاتی پیرامون امر اول پرداخته و بعد از نقل روایاتی که پیش‌تر گذشت می‌فرمایند: «أننا نفهم منها الموافقة المضمونية. و لايقصد بالموافقة هنا: الموافقة مع عموم القرآن و إطلاقه فإنّه ليس شرطاً في اعتبار الخبر و إلاّ فما يُصنع بالمخصّصات و المقيدات الكثيرة للقرآن‌؟ و لايبعد أن يكون المراد بها: الموافقة الروحية أي توافق مدلول الرواية مع أصول الأهداف العليا للإسلام المنصوصة في الكتاب و السنة كما تدلّ عليه التعبيرات الواردة في الروايات التي ذكرناها... .» ◽️ ادامه دارد... ✒️📚 @Faede_v_Borhan
💠 بی‌انضباطی در عرضه روایات بر قرآن مجید/۴ •ارزیابی نظریه‌ی موافقت روحیه (۲) 🔻در فرسته‌ی پیشین در راستای بررسی مفاد به ارزیابی نظریه‌ی رسیدیم و عبارات دو تن از مهمترین قائلان (و شاید مبدعان) این نظریه یعنی حضرات آیات و را نقل نمودیم. با احترام به عظمت هر دو فقیه عالی‌رتبه در این فرسته به نقد فرمایش ایشان می‌پردازم. 🔰تقریر و نقد استدلال‌های نظریه از مجموع آن عبارات دو استدلال برای نظریه‌ی فوق‌الذکر ممکن است استفاده شود: ۱. اگر معنای موافقت و مخالفت اعمّ از توافق یا تخالف روحی نباشد لازم می‌آید که تمامی روایات مخصص یا مقیّد یا حاکم بر کریم را کنار بگذاریم و چون این لازمه خلاف ضرورت مذهب شیعه و نصوص متواتره و بلکه آیات قرآن کریم است، معلوم می‌شود مُراد از موافقت و مخالفت اعمّ است. جواب: قبلاً گذشت که مقصود از مخالفت و عدم موافقتی که موجب طرح اخبار آحاد است مخالفت قطعی با مضامین قرآن و سنت است، نه مخالفت ظنی تا چه رسد به تعارضات بدوی که جمع های دلالی در آن جاری است و روایات مخالف با کتاب در چنان مواردی در حقیقت مخالفتی با قرآن ندارند بلکه نسبت آن‌ها با قرآن از قبیل نسبت دو متن تفسیرکننده و تفسیرشونده است. در واقع بنابر ظاهر این روایات مقصود از مخالفت با قرآن همان چیزی است که حضرت آیةالله سیستانی در عبارات نقل شده از ایشان، تحت عنوان «امر اول» از آن یاد فرموده‌اند. ۲. تعبیر «شاهد» در صحیحه‌ی هشام بن حکم (چهارمین روایتی که نقل شد) با توافق روحی تناسب دارد نه توافق «حدّی» و «دقّی». جواب: از نظر لغوی کلمه‌ی «شاهد» معنایی اعمّ از آن‌چه ادعا شده دارد و به هرگونه مؤید و قرینه‌ای که شهادت به صدق یک روایت دهد می‌توان اطلاق شاهد نمود. در عمل هم فقهاء در موارد زیادی برای صحّت سند یا دلالت یک روایت به روایات دیگر استشهاد می‌نمایند. ممکن است گفته شود: اگر مقصود از شاهد معنای مضیّقی باشد که ما ادعا کردیم، دیگر نمی‌توان پذیرش روایات را منوط به وجود شاهد کرد زیرا احادیث زیادی شاهد به این معنا ندارد و صرفاً توافق روحی در مورد آن‌ها قابل تشخیص است. در پاسخ باید گفت: اولاً در صحیحه‌ی هشام پذیرش روایات منوط به یکی از دو شرط شده: توافق با قرآن و سنت یا وجود شاهد. با توجه به معنایی که قبلاً برای کلمه‌ی «توافق» ذکر کردیم (= سازگاری و انسجام) روشن است که اکثریت روایات معتبر السند واجد شرط موافقت با کتاب و سنت هستند و لذا غالباً از احراز شرط دیگر بی‌نیازیم. ثانیاً بر فرض که صحیحه‌ی هشام دالّ بر معنایی باشد که مرحوم شهید صدر ذکر فرموده، خودِ این روایت فاقد شرطی است که خودش برای حجیت قرار داده زیرا شاهدی (به معنای موافقت روحی) برای مضمون آن در دست نداریم. 🔰اشکالات دیگرِ نظریه گذشته از ضعف استدلال‌های مطرح شده به سود این نظریه، ناهماهنگی آن با خصوصیات اخبار عرض نیز مشهود است؛ چه این‌که احادیث چهارگانه‌ی مورد بحث (همانطور که قبلاً گذشت) موافقتِ قطعی/اطمینانی با قرآن و سنت را معیار ردّ و قبول روایات قرار داده‌اند و پرواضح است که موافقت روحیه امری است در نهایتِ خفاء و پیچیدگی به طوری که اگر تشخیص و احراز آن ممکن باشد (که غالباً نیست) هرگز احرازِ قطعی آن میسّر نخواهد شد. شاهد این نکته اختلافات گسترده‌‌ای که در این حیطه مشاهده می‌کنیم، همچون اختلاف در موافقت یا مخالفت تفسیر مشهور از روایت «باهتوهم» با روح قرآن مجید. چندی قبل شخصی برای ردّ روایاتی که از مشورت با بانوان تحذیر می‌دهد مسأله‌ی مخالفت این اخبار با قرآن کریم را پیش کشید و به خصوص به آیه‌ی مبارکه‌ی ۱۶ از سوره‌ی نحل اشاره نمود: «من عَمِلَ صالحاً مِن ذَكَرٍ أو اُنثى‏ و هو مؤمنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حياةً طيّبةً». مدّعی معتقد بود اگر زنان قابلیتِ داشتنِ «حیات طیبه» را دارند پس دیگر معنا ندارد از مشورت با آنان تحذیر داده شود. عده‌ای در آن جمع این سخن را پسندیدند و گروهی نیز مثل صاحب این قلم از شدّت بی‌ارتباطی آیه با آن روایات انگشت تعجب به دندان گرفتند. 🔻خلاصه این‌که: منوط نمودن حجّیت روایات به موافقت روحی که تشخیص آن تا حدّ زیادی ذوقی و سلیقه‌ای است در بادی امر بسیار بعید می‌نماید و دلیل محکمی نیز از آن حمایت نمی‌کند. بلکه می‌توان ادّعا نمود این نظریه با «روح شریعت» ناسازگار است؛ از این رو خود بزرگترین ناقض خودش است. ◽️ [🔗متن کامل این یادداشت در این پیوند در دسترس است.] ✒️📚 @Faede_v_Borhan
📷کذب وراثتی دروغگویی مادر ابوالبختري قاضی عامّی و از وضّاعین مشهور 📖 رجال الکشّي، ج۱، ص۳۰۹. ✒️📚 @Faede_v_Borhan
🌀🌀🌀 یکی از ادعیه‌ی معروف ماه رجب دعای «اللهم إني اسئلک بمعاني جمیع ما یدعوک ولاة امرک...» است که در مصباح المتهجد مرحوم (رض) از ناحیه‌ی مقدسّه‌ی حضرت ولی عصر (ارواحناه فداه) نقل شده. یکی از فقرات این دعا در وصف اهل بیت (صلوات الله علیهم) مضمون غریبی دارد: «لا فرق بینک و بینها [خ: بینهم] إلا أنهم عبادک و خلقک» این فقره، برای برخی دستاویزی ساخته تا اهل بیت (صلوات الله علیهم) را واجد تمام اوصاف الهی بدانند. فارق از تعارض واضح مضمون فوق با تواتر معنویِ آیات و روایات (آنجا که پاره‌ای صفات را مخصوص خداوند عزوجل قرار داده است)، نکته‌ی قابل توجه ضعف جدی در سند این دعاست که در کنار غرابت متن، احتمال عدم صدور آن از ناحیه‌ی مقدسّه را تقویت می‌سازد. 🔺مرحوم آیةالله‌العظمی (قده) این مطلب را در عبارتی موجز اما رسا تذکر داده‌اند. 📖معجم رجال الحدیث٨: ٨٧/ذیل عنوان «خیر بن عبدالله» -راوی این دعا-. ✒️📚 @Faede_v_Borhan