eitaa logo
واحد فرهنگی مدرسه علمیه نورالزهرا(س)
365 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
545 ویدیو
453 فایل
*┄┅✧❁﷽❁✧┅┄* اطلاع‌رسانی اخبار فرهنگی مدرسه علمیه نورالزهرا(س) https://20l.ir/uxNkD تهران میدان رسالت خیابان فرجام خیابان شهید مظفری نیا کوچه شهید ممنونی پلاک ۱۹ ارتباط با ادمین @s_akbariaghdam
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشهایی از کتاب زندگی شهید طهرانی مقدم: در مقطع زمانی عملیات رمضان قسمت اول🌴 📌لطفا این مطالب به هیچ وجه بدون لینک و مرجع اصلی منتشر نشود. تیرماه 61 مصادف با ماه رمضان بود. در میانۀ جنگ و گرمای طاقت‌فرسای جنوب، روزۀ ماه رمضان برای رزمنده‌ها بسیار مشکل بود. آنها مطمئن نبودند که آیا ده روز در یک محل اقامت دارند یا با صدور دستورِ حمله جابه‌جا خواهند شد، بنابراین نماز و روزه‌شان حکم مسافر را داشت. فتوای امام همین بود، اما تعدادی از رزمندگان سعی می‌کردند در یک محل بمانند و روزه‌شان را بگیرند، ازجمله حسن مقدّم! او برای برخی از بازرسی‌ها و کارها جانشینِ توانمندش، شفیع‌زاده یا سایر فرماندهان را می‌فرستاد، مگر اینکه جایی نیاز به حضور خودش بود. عملیات با شب‌های قدر همزمان بود و اسم عملیات را هم رمضان گذاشته بودند. https://eitaa.com/lashkarekhoban شادی ارواح طیبه شهدا صلوات☘
قسمت سوم روایت عملیات رمضان؛ از کتاب در حال انتشار مرد ابدی ؛زندگی شهید حسن طهرانی مقدم به روایت سپهری 🔻 لطفا بدون لینک منتشر نشود!!! ماشین‌ها یک‌به‌یک از یال جاده، سرازیر شدند و به سمت توپخانه رفتند. وقتی از ماشین پیاده شدند، آقایی باتعجب از مقدّم پرسید: «حسن! چی شد وایسادین؟ مگه قرار نبود بریم مواضع و آتشبارای جلوترو ببینیم؟!» ـ چرا، اما وقتی این موضع ر‌و از بالا دیدیم و من گفتم این گردانِ ماست، سرهنگ صیاد باور نکرد! موضوع برای همه‌شان جدی شده بود. سرهنگ صیاد شیرازی به حسن مقدّم گفته بود: «این یک موضع کلاسیکه و حتماً مال ارتشه. امکان نداره مال شما باشه! شما تازه چند ماهه که توپ غنیمت گرفتین و دارین با توپخونه کار می‌کنین. چطور ممکنه این موضع کلاسیک با این آرایشِ دقیق مال شما باشه؟ ببینین چقدر خاکریزای اطراف آتشبارو زیبا و درست تعبیه کردن! محل استقرار توپ‌ها کاملاً درسته. باور نمی‌کنم مال بچه‌های شما باشه که تازه وارد توپخانه شدین.» صیاد وقتی وارد موضع شد و بچه‌های سپاه و بسیج را پای قبضه‌ها ‌دید، لب به تحسین گشود. فرمانده آن آتشبار با لبخند به استقبال فرماندهان آمد و حسن او را به صیاد معرفی کرد: «ایشون برادرمون حسن غازی هستن.» https://eitaa.com/lashkarekhoban
قسمت چهارم روایت عملیات رمضان ؛ از کتاب در حال انتشار مرد ابدی، ـ احسنت! برادر غازی، خسته نباشین! صیاد گفت و بعد، چند سؤال تخصصی از او پرسید. غازی همۀ سؤالات را درست جواب داد. در آتشبارهای آن گردان، افرادی چون سید محمد میرصفیان و غلامحسین رضایت هم حضور داشتند که به سؤالات تخصصی فرماندهان توپخانۀ ارتش پاسخ دادند. آن بازدید با تأیید و تشویق و دعای صیاد تمام شد. رحیم‌صفوی هم خیلی خوشحال و راضی بود. جز توپچی‌های سپاه، که در متن کار بودند، کسی باورش نمی‌شد توپخانۀ سپاه در این مدتِ کم، این همه راه آمده باشد. حسن غازی آن روز، با گردان توپخانۀ 14 موسی‌بن‌جعفر، توپخانۀ سپاه را پیش همۀ فرماندهان سربلند کرد. او توپخانه‌اش را براساس آموزش‌ها و تجربه‌هایش در جنگ آرایش داد و ثابت کرد که تجربۀ حضور در یک عملیات با سال‌ها آموزشِ نظری‌ برابر است! https://eitaa.com/lashkarekhoban
(انتشار این از کتاب که در حال است، بدون لینک کانال و اطلاعات کامل، مجاز نیست!) مدتی بود که خبر ورود یک میهمانِ ناخوانده به آسمان کشور را دریافت کرده بودند؛ یک پهپاد جاسوسی بسیار پیشرفته که از سمت مرزهای غربی کشور وارد آسمان ایران شده و با یک خطای اطلاعاتی، در آذربایجان بر زمین نشسته بود! پرنده، آسیب چندانی ندیده و کاملا سالم بود. آن را به مجموعۀ سازمان جهاد خودکفایی در تهران منتقل کرده بودند، اما کار خاصی روی آن انجام نشده بود جز این که اسمش را گذاشته بودند «پرندۀ ایکس»! حسن دوست داشت این میهمان ناخوانده را زودتر ببیند. ـ این هم میهمان ناخواندۀ ما! ـ این یه پهپاد با تکنولوژی فوق‌العاده پیشرفته‌س که مأموریت شناسایی داره و مدتیه مهمون ماست! ولی هیچ کاری باهاش نکردیم! نه رسانه‌ای شده، نه کار خاصی می‌تونیم باهاش بکنیم، به‌جز یک‌سری کارای مقدماتی! فعلا محرمانه همین‌جا نگهداری می‌شه! حسن، صحبت‌های یکی از متخصصین پهپاد را می‌شنید و با چشمان تیزبینش پهپاد را که حدس می‌زدند اسرائیلی‌ست، برانداز می‌کرد و ایده‌ای در ذهنش جان می‌گرفت! ـ ما حتما می‌تونیم بفهمیم این چیه! باید بشناسیمش تا بعد بسازیمش! این پهپاد او را یاد اولین موشک اسکادی که دیده بود می‌انداخت! همان حیرت، همان شگفتی و شوق به کشف و شناخت و ساخت، دوباره در وجودش زنده شده بود. (نقش سردار حسن طهرانی مقدم فقط محدود به توسعه و تحقیقات و عملیات موشکی نبود!) https://eitaa.com/lashkarekhoban
بسم الله (قسمت دوم) اولین روزهای خرداد 1391، برای اولین بار، به عنوان یک خاطره‌نگار دفاع مقدس دعوت شدم تا با نویسندگان جوان و اهل قلم بندرعباس درباره روند نگارش کتاب‌ نورالدین پسر ایران صحبت کنم. این دعوت را بهانۀ یک سفر کوتاه خانوادگی کردیم برای کمی تنفس کنار خلیج فارس. درست روز قبل از حرکت، تماس دیگری از خبرگزاری فارس داشتم با یک دعوت خاص: «... خانوادۀ شهید طهرانی مقدم مایلند دیداری با هم داشته باشید.» بلافاصله یاد آن تصویر شهید افتادم و آن نجوای درونی... . فکر کردم وقتی بلیط برگشتمان از بندرعباس تا تبریز، با توقفی پنج ساعته در مهرآباد تهران صادر شد، چقدر ناراحت بودیم از این علاف ماندن! حالا قرار بود همان چند ساعت، به ارادۀ خدا، وقت طلاییِ یک دیدار باشد. همسرم با شنیدن موضوع گفت: «حتما می‌خواهند کتابی دربارۀ شهید مقدم نوشته شود، مبادا بپذیری!!» از حرفش نرنجیدم! او از اولِ زندگی مشترکمان گفته بود به خاطر نوشتن از شهدا و ادامۀ تحصیلِ من، هر کاری لازم باشد می‌کند و کرده بود. هر دو می‌دانستیم در هر صورت تا چند سال کار در پیش دارم و جایی برای بلندپروازی‌های دیگر وجود ندارد. اما خدا، برایمان طرحی دیگر داشت. بعدازظهر هفتم خرداد 1391 وارد حریم زندگی حاج حس طهرانی مقدم شدیم. در فضایی بسیار گرم و سرشار از احترام و محبت، با همسر و فرزندانشان آشنا شدیم. آقای دکتر حمیدرضا مقدم‌فر، از دوستان قدیمی حاج حسن هم حضور داشت و با ذکر خاطره‌ای از اولین اعزام به جنوب و شخصیت خاص حسن مقدم، پیشنهاد نگارش کتاب را مطرح کرد. او گفت که تیم خوبی درست می‌کنند تا بخش زیادی از مصاحبه‌ها را طبق نظر من پیش ببرند و کار من سبک‌تر شود و هر چیزی که به کار سرعت ببخشد، فراهم می‌آورند تا این چهرۀ بزرگ و گمنام، با اثری فاخر به جامعه معرفی شود. آن روز، ما با چند مجله که در ایام بعد از شهادت منتشر شده بود و چند سی‌دی حاوی چند کلیپ و فیلم برنامه‌های بزرگداشت شهید، به تبریز برگشتیم. قرار شده بود بعد از مطالعۀ مطالب و انجام یکی ـ دو مصاحبه، جواب قطعی بدهم. با کمی مطالعه، علاوه بر همۀ مسائل قبلی، سوال بزرگی برایم ایجاد شد. ـ با این کثرتِ تجربه در حوزۀ زندگینامه نویسی شهدا، آیا وقتش نرسیده کتابی از زبان صدها راوی، ولی با یک روایت پیوسته و جاندار نوشته شود؟ روایتی که خواننده به سان یک داستان بلند آن را بخواند و مطمئن باشد هیچ بخشِ آن، برساختۀ ذهن نویسنده نیست؟ اما این کار، از عهدۀ من برمی‌آمد؟ این دغدغه نه یک تعارف، بلکه از سر صدق بود و شوق. هر چه راجع به شهید حسن طهرانی مقدم می‌خواندم، هم می‌خواستم بیشتر به او نزدیک شوم، هم از بزرگی و ناشناختگی‌اش می‌ترسیدم. https://eitaa.com/lashkarekhoban
بسم الله و باذن الله https://eitaa.com/HasanTehraniMogaddam کانال شهید حسن طهرانی مقدم، راوی بخش‌هایی مستند از زندگی فرمانده بی‌بدیل جبهه حق است که در آستانه شصت‌‌وپنجمین سالروز تولد و سیزدهمین سالروز شهادت این سردار عالیقدر ایجاد می‌شود. در این کانال، بخش‌هایی از اثر مستند پژوهشی درباره این شهید عزیز، کتاب سه جلدی روایت می‌شود. همچنین سایر اخبار و مطالب درباره شهید حسن طهرانی‌مقدم در این کانال که زیر نظر خانواده محترم ایشان و نویسنده کتاب اداره می‌شود؛ خواهد آمد. ان‌شاءالله دوستانتان را به این کانال که مختص شهید طهرانی مقدم فعالیت خواهد کرد دعوت کنید. https://eitaa.com/HasanTehraniMogaddam