#قسمت_اول
#م_ح
سال ۱۳۶۶ تو تهران متولد شدم.
دو تا خواهر و دو تا داداش بودیم و من به عنوان بچهی اول، دختر آروم و معقولی😌 بودم.
همیشه کمک حال مادرم بودم و از اونجایی که درسم خوب بود، از بچگی معلم خصوصی👩🏻🏫 خوبی بودم و مسائل تحصیلی خواهر برادرها رو حل میکردم.
جایزهم هم این بود که ۳ ماه تابستان رو پیش مادربزرگم👵🏻 در شهرستان بگذرونم و اون ۳ ماه دوران طلایی✨ زندگی من بود.
دشت🌱
و دمن🌳
و طبیعت🌲
و داییها👱🏻♂
و خالههای👩🏻 مهربون...
خلاصه هایدی بودم تو این ۳ ماه😅😂
به خاطر بچهی اول بودن، به خودکفایی در تمام زمینهها، حتی دیکته به خود🙇🏻♀📖 رسیده بودم.
تو ابتدائی، خودم تنهایی یه گوشه، قرآن حفظ میکردم.
از علائقم این بود که برم تو مدرسه و یه سوره بخونم و یه ستاره⭐ بگیرم.😄
خانوادهی من خیلی متدین نبودن و تقریبا من توی این خانواده یه چادر چاقچوریِ تمام عیار به چشم میاومدم و همیشه مورد نصیحت که این چه سبکیه🙄 یه کم راحت باش، شادتر باش... و از این حرفها.
محرمها میرفتم تو اتاقم و یواشکی به بهانهی درس خوندن مداحی گوش میکردم.🎧
دختر پویایی بودم. مربیگری👩🏻🏫 و یه خورده خطاطی✒️ و موسیقی🎼، از کارهایی بود که همزمان با دبیرستان انجام میدادم.
اهل ورزشم بودم و دان۲ کاراته داشتم.🥋
با اینکه حرفهای بودم، اما چون سبک ورزشیم آزاد بود و بینالمللی نبود، مدالها🏅به مسابقات داخلی ختم میشد.
یک بار بهم پیشنهاد شد که میتونم بهصورت آزاد برم لهستان و مسابقه بدم.🥋
شاید با یه کم اصرار، خانواده راضی میشدن راهیم کنن، اما دوست نداشتم اینجوری پیشرفت کنم.🤷🏻♀
چون اینجور قهرمانی، به جای اینکه افتخار ملی به حساب بیاد، جنبه مالی پیدا میکرد.😕
از اونجایی که به صورت ذاتی، ریاضیم📐📈، از بقیهی درسها بهتر بود، رشتهی من هم شد ریاضی فیزیک.
بعد از کنکور، رشتهی مهندسی عمران در یکی از دانشگاههای شمال کشور قبول شدم.😏
دوران دانشجویی شروع شد.😁
خداروشکر تو خوابگاه دوستهای خوبی داشتم.😍
از بچگی با اینکه دوست داشتم مسجدی و چادری باشم ولی به خاطر جو خانواده، دچار دوگانگی بودم.⁉️🔀
گاهی چادر سرم میکردم،
و گاهی میذاشتمش کنار.😣
تا اینکه با ورود به دانشگاه، با دختری آشنا شدم که عزمم رو برای راهم، جزم کرد🤗
و مطمئنم کرد که راهی که میرم غلط نیست.😃
ترم ۷ دانشگاه بودم که از طریق یه آشنا به آقای همسر معرفی شدم.😌
از بچگی علاقهی خاصی به شاه عبدالعظیم🕌 داشتم و همین بود که خدا، از هممحلیهای آقا نصیبمون کرد.😌
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_دوم
از اونجایی که من دوست داشتم با یه آدم از خانوادهی خیلی مذهبی ازدواج کنم، پدرم مخالفت نکرد و جلسهی بلهبرون برگزار شد.😌
به طرز عجیبی جلسه با خنده و شادی گذشت، بدون هیچ صحبت خاصی.
آخرش فهمیدیم مهریهی مختصر مفیدی تعیین شد و ما عروس شدیم.😅
همسرم اون زمان دانشجو بودن و شغل درست و حسابی و پس اندازی نداشتن. تازه سربازی هم نرفته بودن.😅 کلا اوضاع خیلی ایده ال بود.😁
عقدمون بدون خرید و در محضر، با حضور ۱۰ نفر انجام شد.
هرچند ساده بود، اما همین که در محضر حضرت عبدالعظیم برگزار میشد ارزشمندش میکرد.😊
حدود یک سال عقد بودیم و تو این مدت من درسم رو تموم کردم و بعد، در جستجوی کار راهی شهر شدم.🙃
در دوران دانشجویی یک سال در یک شرکت، به عنوان طراح کار کردم. حالا، باید برای کسب تجربه و البته کمک مالی میرفتم سراغ یه کار دیگه.
اما یه دختر چادری و معذب در رابطه با نامحرم کجا،
و فضای کار برای یک عمرانی کجا.😑
با احتساب شرایطم و جو دو سه تا شرکتی که توی ورودیشون قبول شدم، باید تصمیم سختی میگرفتم و یکی رو انتخاب میکردم.😶
خیلی ناراحتکننده بود ولی تصمیم گرفتم که با اون شرایط تو اون شرکتها کار نکنم.😫😓
شهرداری و جاهای دولتی هم که گیر فلک نمیاومد.😒
با همسر دودوتا چهارتا کردیم ببینیم چه جوری بریم سر خونه زندگیمون.
دیدیم چیز زیادی نداریم و از اونجایی که بنای زندگی رو بر سازندگی و استقلال گذاشتیم، به یه مهمانی🍛 به جای عروسی، در منزل پدرم و یک زیرزمین استیجاری اکتفا کردیم.
البته لباس عروس👰🏻 تنم کردم و یه سرویس بدل که خدایی نکرده آرزو به دل نمونم.😂
منتقد زیاد داشتیم؛ ولی وقتی یه مادر داری که به علایقت احترام میذاره😌 و همسری که خیلی شبیه رویاهاته، گوشهات شنواییشو از دست میده😅 و خوش و خرم به زندگی میرسی.😊
قبل از اینکه بریم سر خونه زندگیمون، اردوی ازدواج دانشجویی مشهد رو رفتیم.😍
وقتی همه با چادر یه رنگ میرفتن حرم🕌 و اونهمه آدم مهمون عروسیت در محضر امام رضا میشدن، احساس میکردی باشکوهترین عروسی دنیا رو داری.😍
همون اوایل ازدواج بود که همسرم همونجایی که دوست داشتن مشغول کار شدن.🤗
البته کار توام بود با ماموریت که یه خورده شرایط رو سخت میکرد، اما خیلی جای شکر داشت.🤲🏻
۱۰ ماه بعد همسر باید میرفتن سربازی.👮🏻♂
همین موقعها بود که تصمیم گرفتیم یه نفر سوم رو عضو خانواده کنیم.👶🏻
فکر میکردیم حالا که تحت نظر دکتر👩🏻⚕ و با رعایت تمام اصول پیش رفتیم همه چی حله و ۹ ماه بعد یه بچه تپل میاد...
اما خواست خدا چیز دیگهای بود و بچه نموند...
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_سوم
دوری از همسر😟 و ناراحتی از دست دادن😫 بچه و همزمان با اینها تمام شدن موعد خونه😓 شرایط سختی رو رقم زده بود.
اما وقتی یقین داشته باشی خدا رو کنارت داری💖 و خیلی نعمتهای دیگه، این چیزها خیلی به نظر نمیاد و میگذرن☺️
دورهی آموزشی همسر تموم شد و خونه رو عوض کردیم و زندگی از نو شروع شد😊
به خاطر از دست دادن بچه و خونه نشینی بعد از اون دوران پرشور کار و درس و ورزش، کمی دچار افسردگی شدم.😟
مدام خودم رو برای انتخاب رشته غلط سرزنش میکردم😞
تا اینکه🤗
یک سال بعد خدا فرزند دیگهای به ما عطا کرد.🤰🏻
البته من در طول این یک سال، تلاش میکردم📚 در یک رشته مرتبط، ارشد قبول شم.
گاهیم تدریس خصوصی👩🏻🏫 توی خونه داشتم و طراحی🖋 میکردم
دلم نمیاومد کلا از رشتهم دست بکشم و مسیر تحصیلیم رو عوض کنم.🥺
مدام تو همون فضا دست و پا میزدم، تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبال علاقهم🤔 و وارد حوزه بشم.
قبول شدن در حوزه همزمان بود با ماه سوم بارداری و مادری که به شدت ویار داشت.😫
ساختمان مدرسه قدیمی بود و بوی خاصی میداد🤧 و وارد شدن به کلاس همانا و بدحال شدن من همانا🤷🏻♀️
انقدر حالم بد میشد که مدیر حوزه خودشون درخواست کردن برم خونه و فعلا حضوری نرم...
۹ ماه سپری شد.
بچه بریچ بود و یه خورده هم برای اومدن عجله کرد، تا اینکه دکتر درهفته ۳۸ تصمیم به سزارین گرفت😟
اما وجود یه پسر کوچولوی شیرین👶🏻 سختیهای سزارین رو کمرنگ کرد😍
زندگیمون شکل تازهای گرفت.😄
باوجود یه پسر تپل بازیگوش، روزهای سخت، آسون به چشم میاومد.🤗
از اونجایی که همسرم خیلی به تمیزی خونه اهمیت میدادن، بعد زایمانم هم تلاشم رو میکردم که اسباب رضایت همسر رو فراهم کنم و همین، سبب خیر شد که یادم بره افسردگی بعد از زایمان بگیرم😅
از اول زندگی خودکفا و مستقل بودم و در مادری هم انگار، ۴۰ سال مادری کردم و کاملا آشنا به امور بودم.😏
از اول تمام کارهای بچه رو خودم انجام میدادم.
یادم میاد بچه ده روزه بود، شربتی که میدادم، پرید توی گلوش و نتونست قورت بده😵
رنگ صورتش کبود شد و بیحال افتاد😱
یه لحظه نفس عمیق کشیدم و دستمو کردم تو حلقش...
که باعث سرفه کردن و باز شدن راه گلوش شد.🤲🏻
نمیدونم کارم چقدر علمی بود، ولی بعدا دکتر گفت کار به موقعی کردی👌🏻
پسرم بزرگ میشد💗
همسرم کار و ماموریت🧔🏻
و من خونهداری و بچهداری👶🏻 و تکوتوک تدریس خونگی📖
زندگی راه خودش رو میرفت تا اینکه باخبر شدیم پای یه کوچولوی دیگه درمیونه...💖
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_چهارم
پسرم یک سال و هشت ماهه بود که متوجه بارداری دوم شدم.
من و همسر هیچ وقت راجع به تعداد بچه صحبت نکردهبودیم، اما با شنیدن خبر بارداری دوم عکسالعمل خوبی داشت و همین باعث دلگرمی من بود.😏
هر چند اطرافیان خیلی روی خوشی نشون ندادن.🙄
مادرم هم از این ناراحت بود که چرا نوهی عزیزش باید با شیر خداحافظی کنه.
غافل از اینکه نوه جان فعلا قصد ادامه شیر داره😅 و تا نزدیک ۲ سالگی شیر میخوره و بالاخره با نذر و نیاز، رضایت میده.😁
تا ۷ ماهگی بارداری همه چی خوب بود.
تا اینکه برای زایمان دکترم رو از بین دکترهای معروف انتخاب کردم.👩🏻⚕
دکتر جدید گفت باید برای پروندهی من سونوی جدید بدی. تو سونوی جدید اندازه سر بچه رو، برخلاف سونوهای قبل کوچیک زدن.
دکتر گفت بچه مشکوک به نوعی عقبماندگی هست.
و با اینکه من میگفتم حالا به فرض هم اینطور باشه، من که نمیتونم سقط کنم، راضی نمیشد و ما از این مرکز به اون مرکز روانه میشدیم.🏥
تا اینکه پس از صرف هزینه هنگفت، گفتن که سر بچه تو لگنه و دستگاه نمیتونه اندازه سر رو دقیق بگه.😑
بعد طی اون مدارج، میتونستم برای مامایی امتحان بدم.😎 ممنون که اینقدر به فکر سطح علمی ما مادرها هستن.🙏🏻
گل دختر داشتن همانا و برکت آمدن همانا.
یکی دوماه قبل از تولدش، ما صاحب یک آپارتمان ۱۵ سال ساخت نقلی در طبقهی سوم شدیم.🏘
هرچند که آسانسور نداشت و کمی قدیمی بود اما همینکه دیگه مستاجر نبودیم و فقط با کمک خداوند تونستیم خونه رو بخریم، خیلی خوشحالمون میکرد.😃
دختر کوچولوی ما به دنیا اومد.
داداش مهربونش هم، حسابی تحویلش میگرفت و چندین بار ایشون رو مورد محبت شدیییید قرار داد.
روزهای به نسبت سختی بود.😟
بچهها یه جورایی شبیه دوقلو بودن.👶🏻👧🏻
با این تفاوت که یکی پوره سیبزمینی میخواست
اون یکی شیر.
این بازی میخواست، اون لالاش میومد.
(پسرم خیلی غذای سفره نمیخورد و باید غذای مخصوصش رو درست میکردم.)🥘
علاوه بر اون، پسرم آسم آلرژیک هم داشت و اگر سرما میخورد بیچاره بودم.😰
دخترم هم ۳ ماه اول، راس ساعت ۱۲ گریه رو شروع میکرد و ۳ بامداد تموم میکرد که اونم فکر کنم خسته میشد.🥴
از اونجایی که کار همسرم سخت بود و شبها باید میخوابید، ما ۳ تایی میرفتیم تو اتاق، در رو میبستیم و به صورت ضربتی و درگیری همدیگه رو میخوابوندیم.😴
روزها داشت میگذشت.
من همچنان در فواصل بچهداری، شاگرد میگرفتم و به خودم دلگرمی میدادم که ناراحت نباشیهااا😉
تو هنوز همون مهندسی، با همون درجه از توانایی💪🏻📝
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#م_ح #قسمت_چهارم پسرم یک سال و هشت ماهه بود که متوجه بارداری دوم شدم. من و همسر هیچ وقت راجع به تع
#م_ح
#قسمت_پنجم
سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم.😉
(حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشتن، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟
مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو پر کن و بفرست.😐
و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.)
یه مدت بود کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم.
با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑
دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود.
میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒
همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی.
وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀
ولی حسم درست میگفت.
همکارهای همسرم- با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن.
در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن.
شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن.
با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻
از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗
روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود:
سه تا بچهی نق نقووو، پدری که معمولا نیست
و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀
سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم.
اول خودمو کوک کردم:
توسل🤲🏻
تقویت و انرژیزایی🍵🍲
و تنظیم خواب🛌
اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻
و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍
مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃
یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁
زندگی داشت میگذشت.
یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد:
مامان بیا منو بشور (پسر)
ماما جیششش (دختر)
پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه
طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت.
خیلی راضیکننده نبود.😕
باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم.
به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳
یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛
ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋
دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖
گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌
گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#م_ح #قسمت_پنجم سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم.😉 (حوزهای که میرفتم، با اینکه
#م_ح
#قسمت_پایانی
دیدم حالا که نمیتونم حضوری حوزه رو برم، بهتره مجازی بخونم.👩🏻💻
امتحان ورودی جامعهالزهرا شرکت کردم و خداروشکر قبول شدم و درسخوندن مجازی رو شروع کردم. بماند که مجازی چه مزایایی نسبت به حضوری داره.😊
هرچند خیلی آسون نیست و سختیهایی هم داره.
مخصوصا وقتهایی که همسرم نیست و دست تنهام.
بعد از نماز صبح، دست به کار میشدم.😉
اول درسم رو میخوندم.📚👩🏻💻
بعد کارهای خونه...🧽🍲
ساعت ۸، دوان دوان تو خیابان به دنبال تهیه مایحتاج خانه و نون و میوه و...🍎🍇🍞
باید سریع میرسیدم تا بچهها بیدار نشن.😴
گاهی شبها باید زبالهها رو میبردم.
صبر میکردم بچهها بخوابن.
بعد حدودا ۱ نصف شب، چاقو🔪 به دست میرفتم زبالهها رو میذاشتم.😅
(روحیه بروسلیگری در من موج میزد و معمولا آماده سر صحنهها حاضر میشدم.😂 گفته بودم که دان دو کاراته هم داشتم.😁)
دوست نداشتم بار زندگیم روی دوش کسی باشه.
دلم میخواست کارهام رو خودم انجام بدم.💪🏻
این روزها، پسر کوچکم ۲ سالهاست و من ترم ۵ سطح ۲ ام.
طبق همون برنامه پیش میرم و معمولا صبح زود به درسهام میرسم و کارهای منزل و بچهها.
بازی اصلیترین کار برای بچههاست.
البته خوبه به جای دادن ماهی🐟، ماهیگیری یادشون بدیم🕵🏻♀ و خودشونو راه بندازیم.👩🏻🔧👨🏻🔧
از وقتی پسرم خیلی کوچیک بود، سعی میکردم بهش یاد بدم که با هر چیزی چه کارهایی میتونیم انجام بدیم.🙂
حتی وقتی دل و جیگر کابینتها و کمدها رو میریخت بیرون، میگفتم بیا ببینیم با اینها چیکار میتونیم بکنیم؟🤓
مثلا برج بسازیم.🏛
یا با قاشق و چنگال آهنگ بزنیم.🥁
یا مجلههایی که نمیخوایم رو دوربُری کنیم✂️ و ...
و این کارها باعث شد که الان پسرم وقت کم بیاره😅، برای به پایان رسیدن پروژههاش!😁
بازیهای دیگه مثل گلبازی و خمیرهای دستساز خونگی و یه خرده آزادی مثل نقاشیکردن دیوارهای حمام با گِل یا رنگانگشتی هم که جذابیتهای خودش رو داره.😏
یکی از خوبیهای مادر محصل بودن، برای بچهها اینه که دوست دارن به تقلید از مادرشون فیلسوفوار👩🏻🏫 کتاب دست بگیرن📖 و ادای مامان رو دربیارن🤓
و حداقل ساعتی به نوشتن جزوات علمی به خط میخی بپردازن.😎
البته به همه اینها پختن کیک و شیرینی و انواع نانها را حداقل هفتهای ۲ بار اضافه کنید که اینها دیگه چاشنی روزمرگیهاست.🥐🙂
گاهی ممکنه به نظرمون بیاد بچهی زیاد داشتن خیلیییی سخته.😩
اما اگه بچه اول رو خوب براش وقت بذاریم😌 از بابت بقیه هم نسبتا خیالمون راحتتر میشه.😉
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif