eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۹۲۷ درباره هزینه لباس، سایزهای کوچیک رو پنبه ای با جنس معمولی خریدم چون زود کوچیک می شن و غذاخور نیست که لک بگیرن ولی سایزهای بعد جنس خوب میخرم و تا جایی که بشه ازش استفاده می کنم. بعضی از لباس هاش رو دوتا تابستون پوشید. خیاطی هزینه ها رو نصف یا حتی کمتر می کنه ولی بی تعارف از نظر من وقت و دقت بالایی می خواد که برای من تک فرزند هنوز ممکن نیست چون دخترم همیشه کنار خودم هست و چرخ براش خطر داره ترجیح میدم وقت خیاطی رو به گشتن و پیدا کردن جنس خوب و قیمت مناسب اختصاص بدم. برای دخترم کتاب مقوایی داره که میاره و براش می خونم، از این توپ ها که توی استخر توپ هستن سایز کوچولوها یه بسته ی ۲۰ تایی خریدم هر روز متناسب با حوصله و شرایطش یه بازی طراحی می کنیم میریزیم توی پلاستیک میریزه زمین یا پرت میکنیم بخوره به هدف که هدف یه جای بزرگ در نظر می گیرم که بخوره حتما یه چسب می چسبونم به قاب در که پرت کنه بچسبه بهش بعضی وقت پخششون می کنم توی خونه باید بتونه همه رو پیدا کنه. اسباب بازی های موزیکال برای من خیلی خوب نبودن چون میخواد که بشینیم و با هم بازی کنیم عملا وقتی برام خالی نمی کنن، برای هوش آوایی خوبه اما بازی با وسایل خونه بهتره مثلا نخود لوبیا رو با ظرف خودش بهش می دم که بریزه و خالی پر کنه هم تولید صدا داره هم دست‌ورزی و هم برای دقایقی من رو رها می کنه. توی حمام رنگ انگشتی داره و نقاشی می کنه، سری بعدی که رفتیم حمام دیوارها رو می شورم که آب سرد اول لوله هم هدر نمیره، تاب داره و خیلی دوسش داره هر وقت راه حلی نداشته باشم برای سرگرم کردنش دست به دامن تاب می شم. توی کارها بهش مسئوليت کوچیک میدم مثل شکستن تخم مرغ با ضربه قاشق یکی از لذت بخش ترین کارهاست براش انگاری که قرمه سبزی پخته به همه هم میگه که خودش تخم مرغ شکسته و این غذا رو پخته. من هرجا برم دخترمم می برم حتی سمینارهای دانشگاه هم شرایط جوری بوده که بردمش و افتخار می کنم به مادری، بعضی از دوستام بچه هاشون رو از ترس مریض شدن بیرون نمیارن و اتفاقا دیدم که بچه های اونا بیشتر مریض می شن نه افراط خوبه و نه تفریط، به نظرم اگر به توصیه های دین عمل بشه بیماری ها خیلی کمتر می شه چیزایی که از برادران و خواهران عراقی این سال ها زیاد دیدیم اکثرا از مستحبات دین هست، مثل خوردن از لیوان برادر مومن خوردن غذایی که در محدوده ی سفره ریخته خوردن غذا با دست تمیز (شستن دست و خوردن با دست توصیه شده) دست دادن خودش باعث تبادل بعضی میکروب ها هست و رسیدن میکروب کم مثل واکسن زدن هست بدن رو با بیماری آشنا می کنه و در صورت تماس با ویروس قوی تر یا تعداد بیشتر می تونه از خودش دفاع کنه و خدارو شکر تا حالا این شیوه درباره خانواده ما جواب داده به دخترم توی سفر، پدی لاکت می دم که بجز تاثیر خوبش روی گوارش از بیماری های ویروسی جلوگیری می کنه و سیستم ایمنی قوی تر می کنه زمان از شیر گرفتن دو سال قمری هست بعضی مامانا وقتی مشاور بهشون می گه تدریجی از شیر بگیرید بچه رو، فکر می کنن تدریج یعنی دو هفته اونم تند تند بچه ی وابسته هم هیچی نگه آخرم می گن نمی شه و تلخک و زردک و چسب و چه چه بهتر هست واقعیتا تدریج یعنی از سه چهار ماه قبل وقتی یک هفته ی آخر می رسه فقط یک وعده مونده باشه من درباره بچه ی خودم یک وعده ی قبل خواب مونده بود، توی پذیرایی شیر می خورد می رفتیم اتاق می خوابید. ده روز آخر کردمش صبح و هر شب یه جوری بهونه آوردم بعد از چند روز صبح ها هم تا چشمش رو باز می کرد بهش شیر گاو می دادم تا یواش یواش از سرش افتاد یکی دوبار هم که گفت، بهش گفتم مامان شما بزرگ شدی ببین دندون داری باید غذا بخوری نینی دایی ببین دندون نداره اون شیر می خوره که با نارضایتی و یه جورایی مجبوری قبل کرد ولی گریه نکرد خیلی مهم هست که حس بزرگ شدن از شما بگیره. درباره از پوشک گرفتن الان یه موجی توی اینستا راه افتاده که اوایل می گفتن بین دو تا دو ونیم و الان می گن دو نیم تا سه سال حتی من صفحه های به اصطلاح مشاوره ای دیدم که گفتن بعد سه سال ولی این حرف اشتباه هست هر وقت شرایط از پوشک گرفتن بود یعنی فرزند نشونه ها رو داشت، مادر آمادگی جسمی و روحی این کار رو داشت و تغییر جدیدی در دوسه هفته قبل تا یک ماه بعد این پروژه اتفاق نیوفته این کار رو میشه کرد به طور معمول حدود بیست ماهگی شروع اختیار هست که با توجه حجم مثانه و یه سری عوامل دیگه نشونه ها شروع می شن اگر بچه ای علایم رو داشت مادر بهتره شرایط دیگه رو زودتر مهیا کنه و این کار انجام بده. از پوشک نگرفتن به موقع به اندازه و حتی بیشتر از زود از پوشک گرفتن عارضه داره. «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من چند تا لیوان پلاستیکی برده بودم و قاشق و اینا که به نظرم واقعا اضافه بود و همشون رو وقف یه موکب کردیم (🤣🤣ریا نشه) یه لیوان پلاستیکی کوچیک و یه قاشق برا یه خانواده کافیه شاید شاااید یه بار به کارتون بیاد. عسل بردم که برای گلو درد و الودگی هوا میدادم به بچه ها آب رو آتیش بود، روغن گل سرخ بردم برا زخم یا عرق سوز شدن که اونم خیلییییی به کارمون اومد سه چهارتایی ببرید (کلا روغن گل سرخ برا عرق سوز شدن آدم بزرگا🙈 و پای بچه که تو پوشک میسوزه عالیه عالی، سریع پوستو آروم میکنه، عطاریا دارند)، دارو امام کاظم علیه السلام بردم که شوهرم مجبورمون میکرد بخوریم😄 که شکر خدا اصلا مریض نشدیم. دیگه چی 🤔🤔 آهان تاید و اینا نبرید اونجا هست، فقط مایع ببرید، یه بطری نوشابه کوچیک به کارتون میاد، شامپو ببرید. من کفشامو دم مرز گذاشتم تو ماشین چون واقعا گرما نمیذاشت کفش بپوشم و تازه هی بند ببند باز کن، همه جا تا آخر با دمپایی های نرم و پلاستیکی بودم 😂اولش شوهرم و بقیه خیلی با کلاس با کفش اسپرت بودند، بعد همه دیدند من چقدر راحتم، راهکار منو در پیش گرفتند 😁 برا بچه ها یه جفت دمپایی زاپاس بردم که همون اول راه لازم شد چون دمپاییش پاره شد😃 البته اونجا هست که بخرید، نبردید هم اگه لازم شد میخرید. دفتر نقاشی و چند تا کتاب خیلی به کار من اومد به خصوص که من تا پام به موکب میرسید بیهوش میشدم😴😴 و بچه ها که تمام مسیر رو ویلچر سواری کرده بودن پر انرژی برا خودشون نقاشی میکردن. حتما به گردن یا دست بچه ها اسم و فامیل، شماره و آدرس و شهر و شماره تلفن دو نفر داخل ایران(داخل ایران رو حتما بنویسید) رو هم بنویسید بذارید، ما رو کاغذ نوشتیم گذاشتیم داخل این گردنبندا که برا دعاست. جوری برنامه ریزی و حساب کتاب کنید که شب و نصف شب برسید مرز اگه همون اول کاری تو اوج گرما و ظهر برسید لب مرز و کلی معطل بشید انرژی تون صفر صفر میشه ما اذان مغرب رسیدیم مهران و برا نماز صبح نجف امیرالمؤمنین علیه السلام جانم بودیم 🥺😭 یه نکته خیلی مهم اگه میخواید خودتون و بچه هاتون اذیت نشند یه ده روزی برید رو فاز بیخیالی، بیخیال باشید، به این دست نزن، اونو برندار، اینو نخور، اونو بخور و... نکنید. آروم و پیوسته برید، زیاد استراحت کنید، حرص و جوش نخورید، شیرین ترین خاطره رو برا خودتون و بچه ها رقم بزنید. سفر ما قسمت اولش از طریق العلما بود، وای که یادم میاد حالم قابل توصیف نیست 😭😭😭 اصلا حال معنوی طریق العلما یه چیز ناب و خاصیه که تو راه اصلی اون حس و حال نبود، نخلستان های بزرگ 😭 صبح های دل انگیزش، عظمت رود فرات و اینکه مدام تو ذهنت بیاد حضرت علی اصغر علیه السلام فقط یک قطره از این دریای بی نهایت میخواست.😭 البته طریق العلما برا خانم های تنها و اونایی که بچه کوچیک دارند خیلی توصیه نمیشه، چون موکب هم محدود و کم هست، خوراکی و آب هم زیاد نیست و بچه ها اذیت میشن، اما اگه کسی بدون بچه است یا بچه هاش بزرگند خیلی خوبه در کل این مسیر طریق العلما هم خوبی داره هم سختی، خوبی هاشو که گفتم، سختی هاشم برین ببینید😄 امیدوارم نکاتم به کارتون بیاد ❤️ التماس دعا دارم خیلی خیلی.... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۷ خیلی آروم بودم نسبت به بقیه ماهایی که پشت سرگذاشتم و روز شیشم رسید صبح برای نماز بیدار شدم و چشمم به بی بی چک افتاد. بی بی چک زدم و در کمال ناباوری دیدم سریع پررنگ شد. دوباره یکی دیگه امتحان کردم بازم پررنگ شد و خوشحال ترین بودم و حالا دیگه پر از اظطراب و گریه همه چی قاطی شده بود‌ و دیگه خوابم نبرد زنگ زدم به جاریم و بازم احوالمو بهش گفتم چون خونه شون پیش آزمایشگاه بود ازم خواستن خیلی زود آزمایش بدم. منم یک ساعت بعد رفتم آزمایش و جوابش ۴ عصر میومد و قرار بود جاریم آزمایشو بگیره و ساعتی که نمی‌گذشت. هر لحظه اش برام ساعتها طول میکشید. بالاخره ساعت ۴ شد و جاریم زنگ زد و گفت بارداری آزمایشات مثبت شد😭😍 وای چه لحظه شیرینی بود قربون حضرت زهرا بشم که دعام کردن و این خبر پیچید و همه خوشحال بودیم و خداروشکر بالاخره بعد از ۵ سال من باردار شدم من تو این سالها برای دختر و پسرم اسم انتخاب کرده بودم. گفتم اگر دختر شد می ذاریم نازنین زهرا، اگر پسر شد میذاریم امیرحسین همیشه هم میگفتم خدایا هر چی تو بدی قشنگه، وقتی نزدیک تعیین جنسیت شدم رو به آسمون دعا کردم. گفتم خدایا من عاشق دخترم و عاشق اسم امیرحسین دیگه هر چی خودت برام بخوای سالم و صالح باشه. وقت سونوگرافی رسید و دکتر گفتن بچه تون پسره، اولش هنگ بودم چون تو تصورات خودم دنیای دخترونه ای رو تصور میکردم ولی خداروشکر کردم و برای سلامتیش دعا میکردم. خداروشکر با همه شیرینی و سختی هایی که گذشت ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ پسرمو یه تیکه از قلبمو جگرگوشه امو در آغوش کشیدم😭😍🌺 الان پسرم ۱۱ ماهشه و پیشم داره بازی میکنه، خدا بهم یه پسر خوشکل و سالم داد. خدایا بی‌نهایت شکر، بابت نعمتی که بهم دادی عین چیزی که میخواستم شد. من موقع زایمان دست خدا رو روی شونه هام دیدم همه چی برام مثل معجزه رویایی بود. آرزومه خدا بهم ۴ تا بچه بده دوتا پسر و دوتا دختر 🤲 امیر حسینم یه امیر عباس داشته باشه و اگر دختر دار بشم نازنین زهرا بذارم و یه خواهر همراهش به اسم زینب❤ من دوست داشتم تا دوسالگی امیرحسینم دوباره باردار بشم ولی افتادگی رحم و مثانه پیدا کردم و گفتن باید عمل بشم. نمیدونم دوباره میتونم مامان بشم یا نه😞 برام دعا کنید نفری یک صلوات بفرستید بلکه سلامتیمو بدست بیارم و بتونم بازم داستان بارداری دومم رو بنویسم. امیدوارم هر کی منتظره خدا دامنشو سبز کنه🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 یاحق✋🌺 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۸ دستمال مرطوب اونجا خیییلی لازمه. برای صرفه جویی در بار از شامپو برای شست شوی لباس هم میتونین استفاده کنین برای ما که خوب بود. کیسه پلاستیکی چه فریزر چه زباله همراهتون چندتا ببرید از تدابیر یک پزشکی به ما این بود که هر روز در شرایط سلامتی هم حتی همه مون روزی یک شاسه ا آر اس رو تو آب میریختیم و میخوردیم و علتش جبران املاح بدنمون بود که در اثر عرق دفع میشد و با همین روش ما نه گرمازده شدیم و نه اسهال و استفراغ گرفتیم. به بچه ها هم میدادم خییلی خیییلی کم ریز ریز تو ابهاشون میریختم به خوردشون میدادم.😁 دارو هرآنچه مصرف دارید حتما بردارید‌. تو مسیر هم هست ولی نه همه جا پس ممکنه یهو جایی دارو بخواین و نباشه. همراه تک تک بچهاتون یک کاغذ حاوی اطلاعات لازمی مثل اسم و فامیل و شماره تماس خودتون و یک فامیل در ایران و بعضا اگر جای اسکان مشخصی دارید آدرس و کروکی اونجا رو حتما بذارید که خدایی نکرده دور از جون اگر گم شدند به درد میخوره. سعی کنین به عربی هم بنویسین. هنگام ماشین گرفتن حتما سعی کنین ماشینی بگیرید که کولرش درست و حسابی باشه وگرنه طاقت کم بچه ها اون حجم از گرما در ماشین رو تحمل نمیکنه. مرز شلمچه پارسال اتوبوس اسکانیا گذاشته بودند که صبح های زود به سمت نجف و کربلا میرفت و از گاراژشونم به سمت مرز برمیگشت اونا خییلی خوبن اگر بتونین استفاده کنین. دوستانی که مرزهای خلوت تر مثل خسروی یا باشماق رو انتخاب میکنین در نظر بگیرید برگشتتون وسیله خیلی سخت پیدا میشه.بهترین مرز از لحاظ وسیله ایاب ذهاب اول مهرانه بعد شلمچه. ما هر بار که قسمتمون شد چه با بچه چه بدون بچه حتما کاظمین و سامرا هم رفتیم و میخوام بگم که میشه رفت و لذت اون زیارت رو از خودتون دریغ نکنین. سامرا جدیدا خیلی خیلی رسیدگیشون بهتر شده و خود صحن برای استراحت عالیه. کاظمین هم قبلا شب در رو میبستند که پارسال در رو نبستند و امکان اسکان داشت. اگر باردارین چند توصیه: شیاف پروژسترون حتما ببرید. خرما ارده ای نخورید. پد بهداشتی همراه داشته باشین. تو ازدحام و گرما تا حد امکان نرید. پیاده روی مخصوصا سنگین و طولانی نداشته باشید. امسال آقا ما رو جزء زوارشون قرار ندادند😭 هر عزیزی قسمتش شد برای دل شکسته ما جامونده ها هم دعا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۰۶ از اینو اون پرسیدم تا آدرس یه دکتر خوب رو دادن من خیلی از طرف خانواده همسرم تحت فشار بودم چون همه جا میگفتن بچه دار نمیشن آخه همسر من تو کودکی مریضی سختی گرفتن، بخاطر همون میگفتن بچه دار نمیشن اما من اینها رو بعد ازدواج فهمیدم. خیلی حالم بد بود اما توکل به خدا کردم. دکتر بعد از چندبار رفتن و اومدن گفتن عکس رنگی بندازم که خیلی دردناک بود اما بخاطر بچه، حاضر بودم همه چی رو تحمل کنم. یه ماه بعدش باردار شدم حالا خانواده همسرم دنبال این افتاده بودن که حتما بچه پسر باشه اما دختر بود سال ۹۸ دخترمو به دنیا آوردم، دخترم خوش‌ قدم و پرروزی بود خونه مون رو درست کردیم، مغازه ساختیم، از همه مهمتر من دیگه تنها نبودم که احساس دلتنگی کنم. خیلی دوست داشتم یه بچه دیگه پشت سر دخترم بیارم اما به شدت ضعیف شده بودم و نشد تا اینکه سال ۱۴۰۱ تصمیم به بارداری گرفتم دکتر رفتم تا بلکه بچه پسر بشه اینقدر نیش و کنایه نشنوم اما باز هم باردار نشدم، تنبلی داشتم، همسرمم ضعیف شده بود، باردار نشدم. حالا دیگه به پسر و دخترش نگاه نمیکردم فقط از خدا بچه می‌خواستم، میترسیدم ناشکری کرده باشم اما بعد از یکسال باردار شدم و یه خواهر برا دخترم آوردم که الان کنارم خوابه. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم بخاطر داشتن این بچه ها و همسر مهربونم که همیشه پشتم بودن، ازتون میخوام برام دعا کنین تا حالم بهتر بشه اگه خدا بخواد سومی رو هم بیارم، آخه دوران بارداریم خیلی مشکلات دارم و حتما باید تحت نظر پزشک باشم که این خیلی سخته برام. ان شاءالله خدا به همه فرزندان صالح و سالم بده "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۰۸ شب باز در منزلی عراقی وارد شدیم که چون اکثر موکبها پر بودند ناچار شدیم جلوی درب حیاط بخوابیم. صبح هم با بالا آمدن آفتاب همه بیدار شدند و رفتند ما هم آماده ی حرکت شدیم که همسفرمون رفتند و دو تا ماشین دیگر به صاحب خانه داد یک زائر عراقی که متوجه کیسه ی ماشین ها شد جلو آمد و گفت یک پسر دارد و یک ماشین خواست که بهش دادیم. خلاصه ما برای اینکه در روز اربعین به کربلا برسیم از عمود ۲۱۸ ماشین گرفتیم و تا عمود ۱۰۸۰ رو با ماشین طی کردیم چون ماشین‌ها جلوتر نمی‌توانستند بروند و ما بقیة ی مسیر رو می‌بایست پیاده می‌رفتیم پس انرژی رو گذاشتیم برای پایان راه ماشین‌ها به کربلا رسیدند در مسیر چند ماشین دیگر هم دادیم به پسر بچه های عراقی که در موکبها مشغول پذیرایی و کمک بودند. پسر بچه ها اینقدر ذوق زده شده بود که نمی‌توانست خوشحالی شون رو پنهان کنن. خلاصه ماشین‌ها هدیه شد تا فقط ماند دو تا، خب تو مسیر چند جا می‌خواستیم این دو تا رو هم بدیم ولی مسائلی پیش می‌آمد که منصرف می‌شدیم مثلا یکجا بچه ها یهو دعوایشان شد و یا یک موکب کودک رفت پشت چادر و دیگر نیامد و یا یک جا بند کیسه ی ماشین‌ها چنان گره خورد که هرچه کردیم باز نشد انگار که طلسم شده بودند. نهایتا گفتیم این دو تا هم در موکب بعدی که استراحت کردیم می‌دهیم. نزدیک ظهر بود و خسته و بی‌حال به دنبال یک جا برای استراحت وارد موکبها می‌شدیم ولی هرچه به پایان راه نزدیکتر می‌شدیم موکبها شلوغ تر بودند و جا برای استراحت به سختی پیدا می‌شد. بالاخره موکبی پیدا کردیم و من به همراه دو کودک همسفرمان وارد موکب شدیم و نگاهی انداختم و یک جای خالی پیدا کردم و پرسیدم آیا اینجا برای کسی هست؟ یک خانم عرب زبان متوجه ما شد و بلند شد و پرسید چند نفر هستید من هم با اشاره ی انگشتان دست و به زبان فارسی گفتم به اندازه ی دو نفر هم باشد کافیه اون خانم به دو تا دختر جوان کنارش به عربی گفت بلند شید یاالله یاالله من ناراحت شدم و به ایشون گفتم لا لا بلندشون نکن من نمی‌خواهم کسی اذیت بشه همون جای خالی آنطرف موکب کافیمان هست که یک خانم دیگر که لباس عربی تنش بود ولی فارسی حرف می‌زد گفت ناراحت نشو ایشون خادم اینجا هستند و این دو دخترهای خودشان هستند. اون خادم به من کمک کرد تا به محل خالی بروم. همسفر ما وارد موکب شد با دختر هشت ماهه اش و بطرف ما آمد و بچه را به من داد و رفت تا ساکها را بیاورد. خادم عراقی مجددا پیش ما آمد و به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم اون خانم مترجم رو صدا کرد و گفت لباس بچه خیس هست و جلوی کولر هستید مریض می‌شود اگر لباس ندارد برایش لباس نو بیاوریم گفت به ما لباس هم داده اند برای بچه های زائرین که تشکر کردم و گفتم مادرش رفته ساکش رو بیاره. همسفرمون که آمد لباس بچه رو عوض کرد من برایش داستان پیش آمده رو گفتم و اون خادم رو که کنار ما نشسته بود و دو کودک در دوطرفش نشسته بودند رو نشانش دادم. همسفرمون گفت این دو تا بچه های خودش هستند گفتم نمی‌دانم ولی اینطور به نظر می‌رسد چون بچه ها سرشون رو روی پای مادر گذاشته بودند همسفر مون بلند شد و رفت و دو تا ماشین باقی مانده را هم آورد و لای روسری به من داد و گفت این دو تا را هم یواشکی به این بچه ها بده چون موکب به شدت شلوغ بود و بچه زیاد و ما دیگر ماشین نداشتیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۷ خیلی آروم بودم نسبت به بقیه ماهایی که پشت سرگذاشتم و روز شیشم رسید صبح برای نماز بیدار شدم و چشمم به بی بی چک افتاد. بی بی چک زدم و در کمال ناباوری دیدم سریع پررنگ شد. دوباره یکی دیگه امتحان کردم بازم پررنگ شد و خوشحال ترین بودم و حالا دیگه پر از اظطراب و گریه همه چی قاطی شده بود‌ و دیگه خوابم نبرد زنگ زدم به جاریم و بازم احوالمو بهش گفتم چون خونه شون پیش آزمایشگاه بود ازم خواستن خیلی زود آزمایش بدم. منم یک ساعت بعد رفتم آزمایش و جوابش ۴ عصر میومد و قرار بود جاریم آزمایشو بگیره و ساعتی که نمی‌گذشت. هر لحظه اش برام ساعتها طول میکشید. بالاخره ساعت ۴ شد و جاریم زنگ زد و گفت بارداری آزمایشات مثبت شد😭😍 وای چه لحظه شیرینی بود قربون حضرت زهرا بشم که دعام کردن و این خبر پیچید و همه خوشحال بودیم و خداروشکر بالاخره بعد از ۵ سال من باردار شدم من تو این سالها برای دختر و پسرم اسم انتخاب کرده بودم. گفتم اگر دختر شد می ذاریم نازنین زهرا، اگر پسر شد میذاریم امیرحسین همیشه هم میگفتم خدایا هر چی تو بدی قشنگه، وقتی نزدیک تعیین جنسیت شدم رو به آسمون دعا کردم. گفتم خدایا من عاشق دخترم و عاشق اسم امیرحسین دیگه هر چی خودت برام بخوای سالم و صالح باشه. وقت سونوگرافی رسید و دکتر گفتن بچه تون پسره، اولش هنگ بودم چون تو تصورات خودم دنیای دخترونه ای رو تصور میکردم ولی خداروشکر کردم و برای سلامتیش دعا میکردم. خداروشکر با همه شیرینی و سختی هایی که گذشت ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ پسرمو یه تیکه از قلبمو جگرگوشه امو در آغوش کشیدم😭😍🌺 الان پسرم ۱۱ ماهشه و پیشم داره بازی میکنه، خدا بهم یه پسر خوشکل و سالم داد. خدایا بی‌نهایت شکر، بابت نعمتی که بهم دادی عین چیزی که میخواستم شد. من موقع زایمان دست خدا رو روی شونه هام دیدم همه چی برام مثل معجزه رویایی بود. آرزومه خدا بهم ۴ تا بچه بده دوتا پسر و دوتا دختر 🤲 امیر حسینم یه امیر عباس داشته باشه و اگر دختر دار بشم نازنین زهرا بذارم و یه خواهر همراهش به اسم زینب❤ من دوست داشتم تا دوسالگی امیرحسینم دوباره باردار بشم ولی افتادگی رحم و مثانه پیدا کردم و گفتن باید عمل بشم. نمیدونم دوباره میتونم مامان بشم یا نه😞 برام دعا کنید نفری یک صلوات بفرستید بلکه سلامتیمو بدست بیارم و بتونم بازم داستان بارداری دومم رو بنویسم. امیدوارم هر کی منتظره خدا دامنشو سبز کنه🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 یاحق✋🌺 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۱ وقتی برادرم دنیا اومد از طرف بنیاد شهید وام دادن و ما تونستیم یه خونه ۴۰، پنجاه متری بخریم و اسباب کشی کردیم رفتیم اونجا، حالا ما پنج تا بچه بودیم که پدرم هیچ خرجی به ما نمی‌داد و با حقوق عموی شهیدم مادرم ما پنج تا بچه رو بزرگ کردن، پدرم هرچی درمی‌آورد خرج اون یکی خانوادش میکرد چون از همون اول هیچ مسئولیتی نسبت به ما نداشت. مادرم دیگه نخواستن بچه دنیا بیارن در سن ۳۰سالگی عمل کردن که دیگه بچه دار نشن ولی زن دوم بابام هردو سال، یه بچه آورد و الان ۴تا پسر داره که پسر سومش به دلیل مریضی توی ۹سالگی فوت شد. گذشت تا من ۱۸ ساله شدم، یه دختر زرنگ و درس خون که نه مادرم سواد داشتن نه پدرم... خودم تک و تنها درس می‌خواندم بدون هیچ امکاناتی، توی دوره دبیرستان مشاوره مدرسه منو فرستاد رشته ریاضی، در حالی که اولویت برام رشته تجربی بوده همیشه افسوس میخورم که چرا هیچکس نبود بهم راه رو نشون بده چرا این همه زحمت کشیدم آخرش هیچ. چون اگه اون موقع رشته آموزگاری می‌خوندم قبول میشدم ولی هیچ اطلاع و آگاهی نداشتم. خلاصه من وارد دانشگاه شدم و همچنان هر سه خواهر مجرد، خواهر کوچکم به خاطر زیبایی که داشت بیشتر خواستگار داشت ولی اون هم به هیچ کدوم علاقه نداشت. تا اینکه تلفنی با یه پسر از شهر دیگه دوست شد و بعد یه مدت، به عقد هم در اومدن بدون هیچ مراسمی با جهیزیه خیلی اندک رفتن سرخونه زندگیشون، شوهرش و خودش فقط ۱۸ سالشون بود، خواهرم همیشه میگه خواستم فقط از محیط همیشه دعوا ی خونه دور باشم. خواهر کوچک من بدون هیچ مراسمی رفت توی شهر غریب ولی خدارو شکر الان دوتا بچه داره، زندگی خوبی داره ولی خیلی سختی کشیده... خواهرم تیرماه ۹۲ رفت، من خیلی تنها شدم چون همبازی هم بودیم از بچگی یه جورایی خیلی غمگین و دلشکسته شده بودم، از طرف دانشگاه آخرای شهریور رفتم مشهد نمیدونین با چه دلی رفته بودم اونجا دلم شکست به امام رضا شکایت کردم گفتم منم دلم میخواد ازدواج کنم دلم میخواد خونه زندگی داشته باشم. وقتی از مشهد برگشتم حالم خیلی خوب شده بود، کلاس ها شروع شده بود همون اوایل مهر چندتا خواستگار اومد، تا اینکه همسرم قسمت شد. من با برادرزاده ایشون همکلاسی بودن واسشون منو معرفی کرده بودن، همون جلسه اول از من خوشش اومده بود. من اینو از برکات امام رضا می‌دونم. ما با هم عقد کردیم با ۱۴ سکه و پنج ماه بعد هم با مراسم خیلی ساده رفتیم زیرزمین مادرشوهرم و زندگی رو شروع کردیم با چه مشکلاتی... یک سال بعد دوباره در یک تابستان گرم سال ۹۴ دخترم دنیا اومد یه دختر زیبا و سالم و من ترم آخر دانشگاه رو درحالی که حامله بودم گذروندم و دیگه به شغل فکر نکردم. من چون جام واقعا کوچیک بود توی زیرزمین، به بچه دوم دیگه فکر نکردم با اون همه مشکلاتی که داشتیم ولی توی دفتر خاطراتم نوشتم که دوست داشتم وقتی دخترم سه ساله شد بچه دوم رو بیارم ولی متاسفانه به خاطر مشکلات چندسال عقب افتاد و من دوسالگی دخترم ارشد قبول شدم و درسمو ادامه دادم تا اینکه سال ۹۹ از طرف دانشگاه عازم کربلا شدیم و این اولین مسافرتی بود که تنها با همسرم و دخترم می‌رفتیم. وقتی از کربلا برگشتیم یک ماه بعد همسرم راضی شد که از زیرزمین مادرشوهرم بریم و زندگی مستقلی داشته باشیم اینم از برکات زیارت کربلا بود چون واقعا اونجا ناراحت بودم واقعا اذیت میشدم و همسرم به هیچ عنوان راضی نمیشد از اونجا دربیاییم ولی بعد از سفر کربلا راضی شد و ما خونه قشنگی رو اجاره کردیم، وسایل تازه گرفتیم و من احساس خوشبختی داشتم. پایان نامه ارشدم مونده بود که سال ۹۹ من برای بار دوم باردار شدم و از خدا خواستم که بچم پسر بشه، خلاصه دوران بارداری من دوران کرونا بود و من در سه ماهگی پسرم آزمایش غربالگری گفت که سندروم دان داره و باید بری آزمایش سل فری و من با چشم گریان، که خدایا غلط کردم نمی‌خوام پسرباشه فقط سالم باشه چون اون موقع هنوز جنسیتش رو نمی‌دونستم، خلاصه هزینه که اون موقع موقع سه چهار میلیون میشد رو به زور قرض کردیم و من آزمایش رو دادم تا جواب آزمایش من فقط گریه میکردم حالم بد بود. یه شب موقع نماز گوشیم زنگ خورد. از طرف آزمایشگاه بود منم سرسجاده نماز بودم گوشی رو برداشتم خانومه گفت بچت سالمه هیچ مشکلی نداره، پسر هم هست. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۴۶۶ وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام روجمع کردم و رفتم خونه پدرم، تصورش رابکنید دختر بزرگم ۲۱ ساله، پسرم ۲۰ ساله، یکی از دخترام ازدواج کرده، من لباسام رو جمع کنم و برم خونه پدرم، واقعا برام خیلی سخت بود. از طریق تلفن با همسرم در ارتباط بودم و باهاش حرف میزدم و او همچنان پافشاری میکرد تا اینکه برام پیام فرستاد که اگه بچه ها‌ رو سقط نکنی طلاقت میدم، وقتی پیامک همسرم را دیدم واقعا دلم شکست و خیلی ناراحت شدم و گریه زیادی کردم، گوشیم رو خاموش کردم. دوباره زیارت عاشورا خوندم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، خونه پدرم روضه داشتن، چون ایام محرم بود به روضه خوان گفتیم روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخونه و به همه گفتیم دعا کنن، دیگه هیچ ارتباطی با همسرم نداشتم فقط بچه هام بهم سر میزدن. یک هفته گذشت و در کمال ناباوری دیدم که همسرم اومد دنبالم و بهم گفت واقعا نمیدونم چی بگم، من به خاطر خودت گفتم این بچه ها رو سقط کن ۳۹ سالته، بدنت ضعیفه، بارداری آخرت چقدر سخت بود و استراحت مطلق بودی... ولی واقعا نتونستم نظرت رو عوض کنم. بیا خونه ان شاءالله کمکت میکنم. خدا رو شکر کردم، از امام حسین علیه السلام و حضرت علی اصغرعلیه السلام تشکر کردم و نذر کردم که ان شاءالله هر سال تو خونه مون روضه باشه والحمدلله به خونه برگشتم. بعد از چند روز درد شکمم و کمرم شروع شد، رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی و دارو برام نوشت، تا ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم و دارو استفاده میکردم. هفته ۲۸ دردهای زیادی داشتم دقیقا مثل دردهای زایمان، بیمارستان که رفتم، گفتن احتمال زایمان زودرس هستش و بستری شدم. خدا‌ رو شکر دردها بهتر شد ولی دکتر گفت ما اینجا امکانات نداریم و بچه ها کوچیکن اگه باز درد داشتی باید بیمارستانی بری که nicu داشته باشه، چون شهری که من توش زندگی میکنم شهر کوچیکی هستش و تقریبا دو ساعت فاصله هست تاجایی که بیمارستان و امکانات بستری نوزاد نارس داشته باشه، مجبور شدم برم خونه خواهرم که تو مرکز استان بود و به بیمارستان نزدیک... تو این مدت که استراحت مطلق بودم، چقدر همسرم و بچه هام کمکم کردند، غذا میپختن کارهای خونه را انجام میدادن، و... خواهرم هم کوچیکتر از منه، وقتی خونه شون بودم خیلی به من محبت کرد و واقعا با تمام وجودش از من مراقبت کرد. خدا خیرش بده همیشه براش دعا میکنم. دوباره دردهام شروع شد ولی ایندفعه با تدابیر طب اسلامی، الحمدلله باز هم دردهام قطع شد و تونستم بچه ها رو تا ۳۳ هفته نگه دارم. خدا رو شکر بچه ها ۲۹ بهمن به دنیا اومدن و در بخش نوزادان دوهفته بستری شدن، و خدا رو شکر بچه هام الان وزن گرفتن و حالشون خوبه و همسرم خیلی خوشحاله و خیلی بچه ها رو دوست داره درسته که همسرم اولش راضی نبود و میخواست که بچه ها رو سقط کنم ولی بعد که دید من راضی نیستم، خیلی کمک کرد. حواسش به بچه ها بود، به خصوص پسر ۵ سالم که خیلی بهانه گیر شده بود، آشپزی میکرد، ظرف می شست و... خدا رو شکر وقتی دوقلوها بدنیا اومدن، یه پسر و یه دختر ناز و ریزه میزه، همه خیلی خوشحال شدیم بخصوص همسرم، درطول این دو هفته که بچه ها بستری بودن و من هم پیششون بودم در کنارم بود لحظه ای منو تنها نگذاشت، چقدر به من دلداری میداد، چون خیلی نگران بودم برای دوقلوها، الحمدلله وقتی مرخص شدن و به خونه رفتیم، بچه ها خیلی خوشحال بودن بلاخره مادرشون و دوقلوها بعد از تقریبا دوماه ونیم به خونه برگشتن. کلا خونه مون حال و هوای دیگه داشت، پسر کوچیکم خیلی خوشحال بود و مرتب بچه ها‌ رو میبوسد، همسرم و بچه ها خیلی کمکم کردند، دوقلوها خیلی کوچیک بودن و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتن، خودم هم چون سزارین کرده بودم، زیاد حالم خوب نبود و بدنم خیلی ضعیف شده بود. الان همسرم اینقدر این بچه ها رو دوست داره و ازشون مراقبت میکنه، من که مادرشون هستم اینقدر حساس نیستم. من و همسرم خدا‌ را هزار مرتبه شکر میکنیم به خاطر نعمت فرزندآوری درپایان میخواستم بگم هیچوقت به خاطر حرف مردم و یا خرج و مخارج زیاد و یا فشار همسر، بچه تون رو سقط نکنید، امیدوار باشید‌ و با مشکلات بجنگید الان و در این زمان واقعا فرزندآوری جهاد است، وقتی یه عمریه برای ظهور امام زمان عجل الله فرجه دعا می کنیم خدای بزرگ و مهربان من و همسرم رو امتحان کرد که آیا میتونیم برای ظهور حضرت سرباز آماده کنیم و میتونیم سختی های این مسیر رو تحمل کنیم. عکس دوقلوهای تجربه ۴۶۶ را اینجا ببینید. 👇 https://eitaa.com/213345/10800 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۴ در این بین خواب زیبایی دیدم. خواب دیدم که در مجلسی هستیم که سخنران اون حضرت آقا هستند😍 بعد از پایان سخنرانی محمدحسن در حالی که بغلم بود، سمت ایشان رفتم و از آقا خواستم برای بچه هام دعا کنند. آقا پسرم رو در آغوش گرفت و بوسید و گفت انشالله عاقبت بخیر بشن. بعد پرسید همین یه پسر رو داری؟ گفتم نه آقا ۲ پسر دیگه هم دارم. آقا لبخند زد و فرمود خدا قوتت بده مادر سه تا پسری ولی سه تا کافی نیست😅😁 وقتی از خواب بیدار شدم و برای همسرم خواب رو تعریف کردم همسرم گفت آقا شخصا بهت گفته بعدی رو باید بیاری دیگه وقتشه. من هم گفتم چون قراره جابه جا شیم بماند بعد از اثاث کشی و برای اولین بار بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک و برای پنجمین اثاث کشی باردار نبودم در این جابه جایی😅 وقتی به خونه جدید رفتیم نذر کردم این بار اگه دختر بود اسمش رو زهرا یا فاطمه بذاریم تا کنیز حضرت زهرا باشه و انشالله شهیدپرور باشه.😊 هنوز حتی از علائم بارداری هم خبری نبود یک جوراب صورتی دخترانه گرفتم و در حرم امام رضا جان متبرک کردم و به کسی حتی همسرم هم از این موضوع چیزی نگفتم. این بار با ویار بسیار سخت تر بارداری شروع شد. با ۳ تا گل پسر شلوغ.که درس و مشق شون هم اضافه شده بود. همسر ظهر از سرکار می اومد و تازه غذا درست میکرد و به بچه ها میداد و من فقط روی تخت دراز میکشیدم و زیر سرم بودم. حتی احتمال سقط بود. از خدا می خواستم بعد از تحمل این همه سختی، بچه هر چیزی که هست فقط برام بمونه. خدا رو شکر بخیر گذشت. تا ۲۰ هفته سونو دقیق نمیگفت جنسیت بچه چی هست ولی من مطمئن بودم این بار گل دختری تو دلم جا خوش کرده🤩😍 ۳ماه آخر بارداری همسر برای ماموریت به شهر دیگه ای رفته بود و من مونده بودم و ۳ تا بچه که باید به درس دوتاشون رسیدگی میکردم. به دلم افتاده بود وقتی همسرم نیست و وقتی ۳۷ هفته شدم دخترم به دنیا میاد، همین هم شد. چند روزی بود کیسه آب سوراخ شده بود ولی من متوجه نشده بودم و بعد از ۴-۵ روز بیمارستان که رفتم و گفتم مشکوک به این موضوع هستم بعد از بستری شدن دختر عجول من ۳۶ هفته و ۵ روز بعد از تلاش برای زایمان طبیعی بنا به مصلحت خدا با سزارین اورژانسی خرداد ۱۴۰۳ با رضایت خودم در حالی که همسر نبود به دنیا اومد😍😍😍😍 یه دختر ریزه میزه و کوچولو و زندگی ما رنگ و بوی جدیدی به خودش گرفت. سزارین خیلی سختی داشتم تا ۴۰ روز درد داشتم و به سختی بلند میشدم. همسر تا یک ماهگی زهرا جان هنوز ماموریت بود و رسیدگی به بچه ها بر عهده خودم بود. بعد از تموم شدن ماموریت همسر، ایام اربعین نزدیک بود و قصد کرده بود مثل تموم این سال ها تنهایی به پیاده روی اربعین بره. من هرسال ازش می خواستم ما رو هم ببره و همسرجان قبول نمیکرد و میگفت سخته و جای زن و بچه نیست ولی امسال با پا قدم زهراجان روزی ما شد که خانوادگی پیاده روی اربعین بریم. سفر سخت ولی شیرینی بود طوری که از همسرم خواستم سال دیگه هم ما رو ببره😍 هرکسی منو میدید که یه بچه ۲ ماهه رو بردم کربلا، سرزنشم میکرد و میگفت کسی نبود تو رو دعوا کنه و نذاره بچه رو بیاری و من در جواب با لبخند جواب میدادم چرا بودن ولی من گوش نکردم. تازه بنده خداها خبر نداشتند ۳ تا گل پسر هم همراه باباشون بودند. بچه های من از بچه های امام حسین بالاتر که نیستند.😔 بچه های من فدای بچه های امام حسین، تو این سفر توفیق شده اندکی از سختی هایی که بی بی رباب رو، وقتی علی اصغرش رو در آغوش داشته، لمس کنم. با اومدن دخترم باباش تو شغلش ارتقا پیدا کرد و این ها از روزی دخترمه😊 زندگی پستی و بلندی و سختی زیاد داره ولی ما برای آسایش نه بلکه برای آزمایش به این دنیا اومدیم تا انشالله آسایش اون دنیا نصیبمون بشه. در آخر از همه می خواهم اول اینکه به حکم جهاد رهبر عزیزمون لبیک بگید و فرزند آوری کنن و از چیزی نترسید. روزی ما و بچه ها در دستان خداست. تربیت بچه ها رو هم تمام تلاش تون رو بکنید و نهایتا بسپرید به ائمه انشالله اون ها دستگیر همه هستند. دوم اینکه دعا کنید انشالله بچه های من هم سربازان خوبی برای امام زمان باشند. ممنون از کانال خوبتون که با خوندن تجربه های شما بیشتر تشویق شدم برای آوردن فرزند چهارم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۹ هربار که میرفتم دکتر، دکتر بیشتر متعجب می‌شد، میگفت همچین کیست هایی رو به داخل رشد میکنن و اعضای داخلی بدن رو درگیر می‌کنن اما بچه ی شما کیستش رو به خارج رشد داره می کنه.☺️ همه تعجب میکردن ولی من می‌دونستم بچه مو امام رضا بهم داده... خانم ها فقط کافیه ی از ته دل بخواین امکان نداره ندن👌 گذشت به من گفتن به خاطر وجود کیست هرچی که من تغذیه میکنم ۶۰درصد میره تو کیست، ۴۰درصد میره برا رشد بچه، به همین خاطر بچه احتمالا وزنش کم باشه. من می گفتم بچه با وزن کم مگه چقدر جون داره که به دنیا بیاد بخواد عمل هم بشه... اما وقتی رفتم تو اتاق زایمان، بی حس بودم فقط صورت بچه رو که بهم نشون دادن، دیدم تپل بود با مو های فر فری که حدودا ۳ونیم کیلو بود. خدایا قند تو دلم آب شد و تمام گریه ها و سختی‌ها یادم رفتم. از تو اتاق عمل بچه رو انتقال دادن به بیمارستان مجهز اطفال در مشهد، فردا ظهر من مرخص شدم و شبش به بیمارستان بچه ام رفتم. فقط دو روز از سزارینم گذشته بود که تو بخش مراقبت هایی ویژه، هر دو ساعت باید میرفتم به بچه شیر می‌دادم و فقط روی یک صندلی که حتی نمیشد دراز بکشم، خدا فقط کمکم کرد. پسرم عمل کرد و شکر خدا خوب شد با تمام مشکلات و انقدددد شیرین و دوست داشتنی بود که خیلی زود تو فامیل و خانواده خودشو پیشه همه عزیز کرد. حدودا یک ساله بود. یک شب خیلی تا صبح گریه کرد. رفتیم دکتر دارو دادن اومدیم خانه، بازم گریه، گریه هایی که تا حالا اینجور گریه ندیده بودیم ازش... دکتر سونو نوشت و متوجه شدیم که دوباره یه مقدار از کیست مونده و دوباره رشد کرده، خدا میدونه حالا که بچه رو دیده بودیم، دردمون هزار برابر بارداری بود. همه اش میگفتم خدایا چرا با بچم منو امتحان میکنی؟ رفتم حرم تنها، بابام خادمه، رفتم پیشش شیفتش بود. دیدم بابام از اتاق استراحت اومده بیرون، میگه بیا شیرینی بخور. گفتم شیرینی خریدی؟ گفت شب تولد امام جواده به همه شیرینی دادن تو اتاق ماهم زیاد بوده همکارای شیفت به من گفتن ببر برا خانواده🤩 دوباره چشام روشن شد. یاد بارداریم افتادم و گفتم پس هنوزم امام رضا حواسش به ما هست. مردم این آقا خیلی کریمه، هرچی بخواین بهتون میده، من امتحان کردم فقط کافیه باور کنیدشون... دیدم بله بازم شیرینی رسید. دلم قرص شد. با مشکلات زیاد جراحشو عوض کردیم. این‌بار با اینکه بچه بزرگ بود و حرکت میکرد سخت تر بود شرایط برای من ولی از لحاظ نحوه ی عمل و جراح بهتر بود شکر خدا، انقد شیرین بود این بچه، که بین دکتر و پرستار همه میومدن ازش عکس میگرفتن، خدا روشکر که کلا دفع شد و بچه ی من الان سالم، باهوش و خوشگل یعنی بهش نگاه میکنم، فقط میگم خدایا شکرت که نذاشتی سقط کنم. من بهت باور داشتم که تو مهربونی و توهم هیچوقت تنهام نذاشتی... در آخر میخوام بگم از امام رضا هیچ وقت غافل نشید، در خونه شو بزنید، دست خالی بر نمیگردین. امام رضا منتظر شماست که در بزنید تا بهتون شکلات بده🍬🍬🍬 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۹ پا قدم پسرم بود که بعد از مدتی تصمیم گرفتیم هرچی داریم بفروشیم و سپرده کنیم و خونه بخریم. ما سپرده کردیم ولی تو همین مدت خونه شد ۳برابر اون پولی که ما داشتیم و ما مجبور شدیم بریم ساوجبلاق تا با مبلغ کم بتونیم خونه بهتری بخریم. اما دیگه پول پیش نداشتیم و مجبور شدیم چند روز خونه مادرم باشیم و چندروز منزل مادر همسر. حالا تو این شرایط پسر دومم رو باردار بودم با شرایط مالی افتضاح که خدا نخواد برای کسی. انقدر گرسنگی و نداری کشیدم تو اون بارداریم که نگم براتون. خلاصه گذشت و ما خونه رو تحویل گرفتیم و رفتیم داخلش و پسر دومم سال ۹۸ به دنیا آمد. ازونجایی که ان مع العسر یسری هست، بعد از یک سال خانه را فروختیم و آمدیم نزدیک محل کار همسرم. واقعا رزق و روزی مادی و معنوی خوبی داشت پسر دومم. وقتی آمدیم منزل جدید، ماشینمون رو فروختیم ولی راضی بودیم چون به پدر و مادرهامون نزدیک بودیم. من کار کیک و شیرینی خانگی رو شروع کرده بودم و حسابی داشتم مشتری جمع میکردم. دقیقا اسفند ۱۴۰۱ بود که میدیدم هرچه میپزم حالم داره ازش بهم میخوره و البته دوره ام هم عقب افتاده بود. ولی این رو از فشار کار میدونستم چون قنادی اونم اسفند ماه شلوغترین زمان کار هستش. خلاصه حالم بد بود ولی چون جلوگیری داشتیم اصلا فکر نمیکردم باردار باشم. بی بی چک زدم مثبت شد و من شوکه شده بودم اما راستش خیلی خوشحال شدم چون علاقه داشتم به فرزندآوری ولی جرات نداشتم و همسرمم میگفت دوتا کافیه. اما بنازم لطف خدا رو که مثل همیشه بهتر ازون چیزی که فکرشو میکردیم نصیبمون کرد. من یه چله گرفته بودم برای ام البنین که ماشین بخریم و سر ۴۰ روز نشده بود متوجه شدم باردارم و از زمانی که دخترم رو باردار شدم، نعمت های مادی و معنوی بود که به زندگیمون سرازیر شد و با وام فرزندآوری ماشین هم خریدیم. الان دخترم ۲ماهشه و من هرروز میگم ایکاش زودتر به دنیام می آمدی و این حس رو بعد از به دنیا آمدن همه شون داشتم چون همیشه توهمات منفی و بیهوده من رو از بچه دار شدن دور می‌کرد. ولی الان میبینم چه لذت عمیقی رو از خودم دور کرده بودم و میگم ایکاش بتووم براش یک خواهر بیارم تا مثل من انقدر تنها نباشه. متاسفانه فرهنگ عمومی جامعه هنوز روی فرزند کمتر زندگی بهتر گیر کرده و من از وقتی باردار شدم انقدر برخورد های بد دیدم که حد نداره. الانم فامیل همش میگن دیگه نیاری هاااااا و من با روی خوش میگم انشاالله چهارمی😁 الان با وجود ۳تا بچه زمانم هم برکت کرده حتی توانم و سلامتیم و روحیه ام و انقدر فعال هستم که هیچکس باورش نمیشه که من انقدر سفارش میگیرم، بچه کلاس اولی دارم، شب بیداری نوزاد دارم و دایم دارم کار میکنم. نترسید که ترس آفت جان و روح و ایمان انسان است. خدا وقتی فرزند هدیه میده عشقشم میده، ما سر بچه سوم یه جوری ذوق مرگ بودیم که انگار بچه اولمونه. با به دنیا آمدن دخترم زندگی ما متحول شد. شوهرم بعد از ۲۰ سال کار، تازه رسمی شد و واقعا از زمانی که دنیا آمده انگار فقر از خونه مون رفته بیرون و خیلی راحت تر داریم زندگی میکنیم به لطف پروردگار. هرچه دارم از صدقه سر بچه هامه. شکر خدا که هرچه شکر کنیم کم کردیم. 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۴۶۵ الان که پسرم یه کم بزرگتر شده و متوجه بازی کردن شده، همش پیش آبجی هاش میره و با اونها سرش گرمه و کمتر به سراغ من میاد و چی میتونه بهتر از این باشه برای یک مادر که بچه ها بهونه نگیرن و با هم سرگرم باشن و خودشون با خودشون بازی کنند.☺️ که این فقط و فقط در صورتی شدنی هست که تعداد بچه ها زیاد باشه تا بتونند با هم همبازی بشن. البته نمیگم همش هم در حال بازی هستند. مثل همه بچه های دیگه، به هر حال دعوا هم میکنند، بهونه هم میگیرند. ولی واقعاً واقعاً، با هم بودن و سرگرم شدنشون با همدیگه و بازی کردن و گهگاه دعوا کردن هاشون بسیار بسیار بهتر از شرایط دو بچه و یا تک بچه هست. این رو خودم تجربه کردم که میگم. میدونید عزیزان!!! یکی دیگه از چیزهایی که همیشه از بزرگترها و دیگران شنیده بودم ولی باورم نمیشد، این بود که میگفتند بچه ها با هم بزرگ میشن و با هم تربیت میشن و تو نیاز نیست برای تربیت هر بچه جدا جدا زمان و انرژی بذاری و راه درست رو نشونش بدی!!! و واقعا الان خودم این رو به عینه تجربه کردم که چقققدر بچه ها تحت تاثیر همدیگه هستند و راه همدیگه رو دنبال میکنند و "در اکثر موارد" لازم نیست یه مطلب یا تذکر درست رو به هر کدوم جدا جدا بگی و بچه ها بصورت خیلی جالب از هم تقلید میکنند و حتی در خیلی موارد حس رقابت بینشون پیش میاد که زودتر کار درست رو انجام بدند.😃😃 و همین موضوع کلی باعث شادی و سرگرمی در منزل میشه و چی بهتر از این!!☺️((البته در این مورد بچه ها که یه کم بزرگتر میشن و خوب و بد رو متوجه میشن میشه اجرا کرد.من الان بین دخترهام که ۷ساله و ۴ ساله هستند، این حس رقابت رو اجرا میکنم)) و دیگه اینکه عزیزان فرزند سوم من به قدری با خودش برکت تو زندگی ما آورد که زندگی ما از این رو به اون رو شد و همسرم در یک سرمایه گذاری خوب که اصلا فکرش رو هم که نمیکردیم وارد شد😀 و الان الحمدالله در وضعیت مالی نسبتا مطلوبی قرار گرفتیم. ببخشید خیلی طولانی شد ولی دلم نمیاد این رو نگم. چون با تمام وجودم از این موضوع خوشحالم😅 در حال حاضر، نسبت به زمان دو بچه، وقت آزاد من بسیار بیشتر شده و من خیلی از ساعتهای روز رو مشغول انجام کارهای شخصی و مورد علاقه ام هستم. چون همونطور که گفتم بچه ها با هم سرگرم میشن و کمتر سراغ مادر میان.🙂 دوستان عزیزم 🌷🌷🌷 اینکه برای آوردن بچه آدم بشینه، حساب و کتاب بکنه که پولش رو از کجا بیارم!!! چه جوری سختیهاش رو تحمل کنم!!! تربیتشون رو چیکار کنم!!! عزیزان دلم در اشتباه هستیم (همونطور که من بودم) فقط و فقط در این مسیر باید به خدا توکل کنیم و از خدا بخواهیم که هر چیزی که به خیر و مصلحت هست، سر راهمون قرار بده. در این دور و زمونه که بخاطر عدم امکان ازدواج برای اکثر جوونها و ممانعت بیشتر زوجها از بچه آوری بیشتر از یکی دوتا!!! به نظرم ما که قدری اعتقاداتمون قویتره و توکل به خدا در همه امورات زندگیمون، سر منشاء کارهامون هست، نباید بخاطر بهونه های بیخودی و بخصوص تنبلی، از آوردن بچه غافل بشیم.((البته الان به این نتیجه رسیدم که قبلا راحتی خودم در اولویت زندگیم بود)) یک حدیث داریم از پیغمبر اکرم «تَناکَحوا تَناسَلوا تَکثُروا»، خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند، افزایش پیدا کنند. به امید اصلاح و تربیت خودمان در ابتدا و بعد تربیت فرزندان امام زمانی که انشالله باعث خیر دنیا و آخرتمان بشوند.🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۴۶۵ الان که پسرم یه کم بزرگتر شده و متوجه بازی کردن شده، همش پیش آبجی هاش میره و با اونها سرش گرمه و کمتر به سراغ من میاد و چی میتونه بهتر از این باشه برای یک مادر که بچه ها بهونه نگیرن و با هم سرگرم باشن و خودشون با خودشون بازی کنند.☺️ که این فقط و فقط در صورتی شدنی هست که تعداد بچه ها زیاد باشه تا بتونند با هم همبازی بشن. البته نمیگم همش هم در حال بازی هستند. مثل همه بچه های دیگه، به هر حال دعوا هم میکنند، بهونه هم میگیرند. ولی واقعاً واقعاً، با هم بودن و سرگرم شدنشون با همدیگه و بازی کردن و گهگاه دعوا کردن هاشون بسیار بسیار بهتر از شرایط دو بچه و یا تک بچه هست. این رو خودم تجربه کردم که میگم. میدونید عزیزان!!! یکی دیگه از چیزهایی که همیشه از بزرگترها و دیگران شنیده بودم ولی باورم نمیشد، این بود که میگفتند بچه ها با هم بزرگ میشن و با هم تربیت میشن و تو نیاز نیست برای تربیت هر بچه جدا جدا زمان و انرژی بذاری و راه درست رو نشونش بدی!!! و واقعا الان خودم این رو به عینه تجربه کردم که چقققدر بچه ها تحت تاثیر همدیگه هستند و راه همدیگه رو دنبال میکنند و "در اکثر موارد" لازم نیست یه مطلب یا تذکر درست رو به هر کدوم جدا جدا بگی و بچه ها بصورت خیلی جالب از هم تقلید میکنند و حتی در خیلی موارد حس رقابت بینشون پیش میاد که زودتر کار درست رو انجام بدند.😃😃 و همین موضوع کلی باعث شادی و سرگرمی در منزل میشه و چی بهتر از این!!☺️((البته در این مورد بچه ها که یه کم بزرگتر میشن و خوب و بد رو متوجه میشن میشه اجرا کرد.من الان بین دخترهام که ۷ساله و ۴ ساله هستند، این حس رقابت رو اجرا میکنم)) و دیگه اینکه عزیزان فرزند سوم من به قدری با خودش برکت تو زندگی ما آورد که زندگی ما از این رو به اون رو شد و همسرم در یک سرمایه گذاری خوب که اصلا فکرش رو هم که نمیکردیم وارد شد😀 و الان الحمدالله در وضعیت مالی نسبتا مطلوبی قرار گرفتیم. ببخشید خیلی طولانی شد ولی دلم نمیاد این رو نگم. چون با تمام وجودم از این موضوع خوشحالم😅 در حال حاضر، نسبت به زمان دو بچه، وقت آزاد من بسیار بیشتر شده و من خیلی از ساعتهای روز رو مشغول انجام کارهای شخصی و مورد علاقه ام هستم. چون همونطور که گفتم بچه ها با هم سرگرم میشن و کمتر سراغ مادر میان.🙂 دوستان عزیزم 🌷🌷🌷 اینکه برای آوردن بچه آدم بشینه، حساب و کتاب بکنه که پولش رو از کجا بیارم!!! چه جوری سختیهاش رو تحمل کنم!!! تربیتشون رو چیکار کنم!!! عزیزان دلم در اشتباه هستیم (همونطور که من بودم) فقط و فقط در این مسیر باید به خدا توکل کنیم و از خدا بخواهیم که هر چیزی که به خیر و مصلحت هست، سر راهمون قرار بده. در این دور و زمونه که بخاطر عدم امکان ازدواج برای اکثر جوونها و ممانعت بیشتر زوجها از بچه آوری بیشتر از یکی دوتا!!! به نظرم ما که قدری اعتقاداتمون قویتره و توکل به خدا در همه امورات زندگیمون، سر منشاء کارهامون هست، نباید بخاطر بهونه های بیخودی و بخصوص تنبلی، از آوردن بچه غافل بشیم.((البته الان به این نتیجه رسیدم که قبلا راحتی خودم در اولویت زندگیم بود)) یک حدیث داریم از پیغمبر اکرم «تَناکَحوا تَناسَلوا تَکثُروا»، خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند، افزایش پیدا کنند. به امید اصلاح و تربیت خودمان در ابتدا و بعد تربیت فرزندان امام زمانی که انشالله باعث خیر دنیا و آخرتمان بشوند.🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
١٠٠٠ بعد از یک ماه وقتی رفتم دکتر، گفتن باید مجدد آزمایش بدم و در کمال ناباوری آزمایش مثبت شد😍 و من دست به دامن ائمه که من اینقدر زعفران و رازیانه خوردم اینقدر ورزش سخت کردم، نکنه اتفاقی برای بچم بیوفته... راستی یه چیزی جا افتاد بعد از مشهد مشرف به کربلا شدم از امام حسین جانم هم اولاد خواستم و وقتی تو کربلا بودم‌ به خاطر وسواس خوراکی حدود ۸ کیلو لاغر شدم که اونم خیلی تو بارداری تاثیر داشت. بالاخره آقا محمد جواد من با همه سختی های بارداری مهر ماه سال ۹۹ در حالی که مامانش فقط ۱۷ سال داشت به دنیا اومد❤️ البته اینم بگم کل ۹ ماه بارداری من با شیوع کرونا همراه بود و این باعث شد تا من هم طعم شیرین بارداری رو بچشم و هم بتونم درسم رو مجازی ادامه بدم. وقتی آقا محمد جوادم ۱۰ ماهه بود دیپلم گرفتم و بعد از کنکور در رشته روانشناسی قبول شدم دو ترم اول دانشگاه رو هم مجازی گذروندم و من همه این کمک ها رو از لطف بی و حد و اندازه خدا میدونم که میتونستم همزمان همراه درس خوندن حس شیرین مادری رو هم تجربه کنم. چند سال از زندگی مشترکم با همسرم و آقا محمد جواد با همه سختی ها گذشت همسرم به خاطر کار جابه جا شد و همه این اتفاقات و سختی هایی که تو این چند سال تجربه کردیم باعث شد تا من و همسرم بزرگتر و بالغ تر بشیم. داشتم یکم نفس میکشیدم پسرم سه ساله شده بود از پروژه های سخت از شیر و از پوشک گرفتن گذشته بودم که رهبر عزیزم دستور دادند کشور به نسل شیعه خیلی خیلی احتیاج داره و منم که جونم رو برای رهبرم و امام‌ زمانم میدم، واجب دونستم تا اینجا حرف رهبرم زمین نمونه، با اینکه خیلی تو تربیت فرزند استرس دارم اما همیشه از ائمه کمک میخوام و بهشون میگم تا بهم کمک کنند که بتونم نسل خوب و امام زمانی تربیت کنم. الان که دارم براتون خاطراتم رو مینویسم یک هفته مونده به تولد آقا محمد مهدی که نذر امام زمانم هستند، به برکت بارداری آقا محمد مهدی تو ماه پنجم بارداری بودم که به شهر خودمون برگشتیم. جا داره از همه دوستان بخوام تا برام دعا کنند که زایمان خوبی داشته باشم. سر زایمان پسر اولم به دلیل بی تجربگی کادر درمان مجبور به سزارین شدم و زایمان سختی داشتم الان از همه مخاطبین کانال دوتا کافی نیست میخوام تا با نفس های گرمتون اول برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمون دعا کنید و بعد اینکه منو از دعاهاتون محروم نکنید. دعا کنید تا هم زایمان خوبی داشته باشم و هم بتونم بچه هام رو زیر سایه ائمه بزرگ و تربیت کنم🙏 اینو بگم که من الان ۲۱ سالم هست و افتخار میکنم که قراره خادمی دو بچه از نسل مولامون امیرالمؤمنین رو داشته باشم و به همه دختران سرزمینم ایران اینو میگم که هیچ لذتی بالاتر از مادری نیست. انشاالله خدا به همه چشم انتظاران اولادی سالم و صالح عطا کنه 🌷 التماس دعا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۴۶۵ الان که پسرم یه کم بزرگتر شده و متوجه بازی کردن شده، همش پیش آبجی هاش میره و با اونها سرش گرمه و کمتر به سراغ من میاد و چی میتونه بهتر از این باشه برای یک مادر که بچه ها بهونه نگیرن و با هم سرگرم باشن و خودشون با خودشون بازی کنند.☺️ که این فقط و فقط در صورتی شدنی هست که تعداد بچه ها زیاد باشه تا بتونند با هم همبازی بشن. البته نمیگم همش هم در حال بازی هستند. مثل همه بچه های دیگه، به هر حال دعوا هم میکنند، بهونه هم میگیرند. ولی واقعاً واقعاً، با هم بودن و سرگرم شدنشون با همدیگه و بازی کردن و گهگاه دعوا کردن هاشون بسیار بسیار بهتر از شرایط دو بچه و یا تک بچه هست. این رو خودم تجربه کردم که میگم. میدونید عزیزان!!! یکی دیگه از چیزهایی که همیشه از بزرگترها و دیگران شنیده بودم ولی باورم نمیشد، این بود که میگفتند بچه ها با هم بزرگ میشن و با هم تربیت میشن و تو نیاز نیست برای تربیت هر بچه جدا جدا زمان و انرژی بذاری و راه درست رو نشونش بدی!!! و واقعا الان خودم این رو به عینه تجربه کردم که چقققدر بچه ها تحت تاثیر همدیگه هستند و راه همدیگه رو دنبال میکنند و "در اکثر موارد" لازم نیست یه مطلب یا تذکر درست رو به هر کدوم جدا جدا بگی و بچه ها بصورت خیلی جالب از هم تقلید میکنند و حتی در خیلی موارد حس رقابت بینشون پیش میاد که زودتر کار درست رو انجام بدند.😃😃 و همین موضوع کلی باعث شادی و سرگرمی در منزل میشه و چی بهتر از این!!☺️((البته در این مورد بچه ها که یه کم بزرگتر میشن و خوب و بد رو متوجه میشن میشه اجرا کرد.من الان بین دخترهام که ۷ساله و ۴ ساله هستند، این حس رقابت رو اجرا میکنم)) و دیگه اینکه عزیزان فرزند سوم من به قدری با خودش برکت تو زندگی ما آورد که زندگی ما از این رو به اون رو شد و همسرم در یک سرمایه گذاری خوب که اصلا فکرش رو هم که نمیکردیم وارد شد😀 و الان الحمدالله در وضعیت مالی نسبتا مطلوبی قرار گرفتیم. ببخشید خیلی طولانی شد ولی دلم نمیاد این رو نگم. چون با تمام وجودم از این موضوع خوشحالم😅 در حال حاضر، نسبت به زمان دو بچه، وقت آزاد من بسیار بیشتر شده و من خیلی از ساعتهای روز رو مشغول انجام کارهای شخصی و مورد علاقه ام هستم. چون همونطور که گفتم بچه ها با هم سرگرم میشن و کمتر سراغ مادر میان.🙂 دوستان عزیزم 🌷🌷🌷 اینکه برای آوردن بچه آدم بشینه، حساب و کتاب بکنه که پولش رو از کجا بیارم!!! چه جوری سختیهاش رو تحمل کنم!!! تربیتشون رو چیکار کنم!!! عزیزان دلم در اشتباه هستیم (همونطور که من بودم) فقط و فقط در این مسیر باید به خدا توکل کنیم و از خدا بخواهیم که هر چیزی که به خیر و مصلحت هست، سر راهمون قرار بده. در این دور و زمونه که بخاطر عدم امکان ازدواج برای اکثر جوونها و ممانعت بیشتر زوجها از بچه آوری بیشتر از یکی دوتا!!! به نظرم ما که قدری اعتقاداتمون قویتره و توکل به خدا در همه امورات زندگیمون، سر منشاء کارهامون هست، نباید بخاطر بهونه های بیخودی و بخصوص تنبلی، از آوردن بچه غافل بشیم.((البته الان به این نتیجه رسیدم که قبلا راحتی خودم در اولویت زندگیم بود)) یک حدیث داریم از پیغمبر اکرم «تَناکَحوا تَناسَلوا تَکثُروا»، خدای متعال از مسلمانها خواسته که زیاد بشوند، افزایش پیدا کنند. به امید اصلاح و تربیت خودمان در ابتدا و بعد تربیت فرزندان امام زمانی که انشالله باعث خیر دنیا و آخرتمان بشوند.🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۱۰۲۲ اربعین ۵ ماهه بودم، همسرم برام ویلچر گرفت دودل بودم که بریم یانه گفت میریم خودم هواتا دارم. مادر و پدر وخواهرم هم باهامون اومدن و من اربعین ۱۴۰۱ همون طور که از امام حسین خواستم اربعین باردار اونم دختر راهی کربلا شدیم و دی ماه ۱۴۰۱ دختر خوشگلم به دنیا اومد. قبل بیهوشی هنوز استرس داشتم که اگر بچه مشکلی داشت آمادگی داشته باشم، وقتی به هوش اومدم و حالش را پرسیدم گفتند خدا یه دختر سالم و خوشگل بهت داده... نوریه ۷ ماهه بود که اربعین رفتیم کربلا تو حرم اميرالمومنین نشسته بودیم که یه خانمی اومد پیشم باهام صحبت کرد و گفت اسم بچه هات چیه بعد که گفتم رو کرد به حرم گفت یا امیرالمومنین یه حسین به این خانم بده. خنده ام گرفت گفتم چی میگید من بچه ام کوچیکه هنوز گفت نه حیفه تو یه حسین نداشته باشی😭 خلاصه بگذریم فکر میکردم پرونده بارداری های من بسته شده، تا اینکه نوریه ۱۱ ماهه بود و من آنفولانزای سختی گرفتم و حالم به شدت بد بود. بعد مریضی دیدم خوب نمیشم و روز به روز بی حال تر میشم. جاریم گفت شاید باردار باشی گفتم محاله، من بچه شیر میدم، تا اینکه دیدم واقعا حالم یه جوریه، بی‌بی چک زدم و دیدم بله مثبت شد. رفتم پیش دکترم دوباره حالم خیلی بد بود هنوز خستگی زایمان قبل توی تنم بود. دکترم گفت چیه ناراحتی؟ بدش به من پاشو و خدا راشکر کن فقط چون سزارین پنجم هست کار من سخت تره، وقتی با دکتر حساب کردیم گفت احتمالا الآن ۷ هفته باشی و سونو و آزمایش نوشت. وقتی رفتم سونو گفت خانم چی میگی بچه ۱۲ هفته است😃حسابی توی شوک بودم به کسی نگفتم حتی بچه هام، پسرم پشت کنکوری بود و درس میخوند دخترمم اگر می‌فهمید موهاشو می‌کند😂 فقط خودم و همسرم میدونستیم ولی بازم باور نمی‌کردیم سر این دیگه غربالگری نرفتم، ولی توی دلم از زمان بارداری راضی نبودم، تا اینکه هفته ۱۶ درد شدید و خونریزی باعث شد بیمارستان بستری بشم و استراحت مطلق با به بچه ۱ ساله که باید از شیر میگرفتم و ۳ تا بچه مدرسه ای و پشت کنکوری و بدون کمک، خوبیش این بود که ایام نوروز بود و همه خونه بودن، آخر فروردین بچه ها یکی یکی آبله مرغون گرفتن و منم چون نگرفته بودم آخرین نفر گرفتم و چقدر عذاب کشیدم. شاید حدود ۲هزار دونه بدنم زده بود همگی دردناک از کف پا بگیر تا دهان و پهلو وکمر و لای انگشتا، ۳ روز جهنمی را گذروندم بیمارستان بخش عفونی گفت زده به ریه و باید بستری بشی ولی قبول نکردم و با اسپری و دارو گذروندم ولی سرفه هاش هنوزم برام مونده و دکتر گفت بعد زایمانت باید درمان کنی، خلاصه با همین سختی‌ها اقامحمدحسین گل ما دقیقا ایام پیاده روی اربعین به دنیا اومد. قدم بچه ام خیلی خوب بود از همون اول بارداری که حتی خبر نداشتیم همه لوازم برقی خونه یکی یکی خراب می‌شد و می‌سوخت و ما نو میخریدم.🥲😂 خداراشکر میکنم که خدا با این همه مشکلاتی که داشتم، فرزند سالم بهم داده و از خدا میخوام دامان همه منتظرا را سبز کنه و کسی حسرت مادر شدن توی دلش نمونه 🙏 و یه نصیحت به مادرایی که اطرافیانتون بازبونشون آزارتون میدن و نظر میدن دلیلی نداره کسی بفهمه بارداری، من بچه چهارم ۸ ماهه بودم که فامیل توی یه عروسی اونجا فهميدن، بچه پنجمم حتي هنوز، خیلیا نمیدونن که بچه دار شدیم هر وقت دیدنش، می‌فهمن دیگه😃 حتی پسر خودمم آخرای ماه هفتم بهش گفتیم که ذهنش درگیر نشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
١٠٠٠ بعد از یک ماه وقتی رفتم دکتر، گفتن باید مجدد آزمایش بدم و در کمال ناباوری آزمایش مثبت شد😍 و من دست به دامن ائمه که من اینقدر زعفران و رازیانه خوردم اینقدر ورزش سخت کردم، نکنه اتفاقی برای بچم بیوفته... راستی یه چیزی جا افتاد بعد از مشهد مشرف به کربلا شدم از امام حسین جانم هم اولاد خواستم و وقتی تو کربلا بودم‌ به خاطر وسواس خوراکی حدود ۸ کیلو لاغر شدم که اونم خیلی تو بارداری تاثیر داشت. بالاخره آقا محمد جواد من با همه سختی های بارداری مهر ماه سال ۹۹ در حالی که مامانش فقط ۱۷ سال داشت به دنیا اومد❤️ البته اینم بگم کل ۹ ماه بارداری من با شیوع کرونا همراه بود و این باعث شد تا من هم طعم شیرین بارداری رو بچشم و هم بتونم درسم رو مجازی ادامه بدم. وقتی آقا محمد جوادم ۱۰ ماهه بود دیپلم گرفتم و بعد از کنکور در رشته روانشناسی قبول شدم دو ترم اول دانشگاه رو هم مجازی گذروندم و من همه این کمک ها رو از لطف بی و حد و اندازه خدا میدونم که میتونستم همزمان همراه درس خوندن حس شیرین مادری رو هم تجربه کنم. چند سال از زندگی مشترکم با همسرم و آقا محمد جواد با همه سختی ها گذشت همسرم به خاطر کار جابه جا شد و همه این اتفاقات و سختی هایی که تو این چند سال تجربه کردیم باعث شد تا من و همسرم بزرگتر و بالغ تر بشیم. داشتم یکم نفس میکشیدم پسرم سه ساله شده بود از پروژه های سخت از شیر و از پوشک گرفتن گذشته بودم که رهبر عزیزم دستور دادند کشور به نسل شیعه خیلی خیلی احتیاج داره و منم که جونم رو برای رهبرم و امام‌ زمانم میدم، واجب دونستم تا اینجا حرف رهبرم زمین نمونه، با اینکه خیلی تو تربیت فرزند استرس دارم اما همیشه از ائمه کمک میخوام و بهشون میگم تا بهم کمک کنند که بتونم نسل خوب و امام زمانی تربیت کنم. الان که دارم براتون خاطراتم رو مینویسم یک هفته مونده به تولد آقا محمد مهدی که نذر امام زمانم هستند، به برکت بارداری آقا محمد مهدی تو ماه پنجم بارداری بودم که به شهر خودمون برگشتیم. جا داره از همه دوستان بخوام تا برام دعا کنند که زایمان خوبی داشته باشم. سر زایمان پسر اولم به دلیل بی تجربگی کادر درمان مجبور به سزارین شدم و زایمان سختی داشتم الان از همه مخاطبین کانال دوتا کافی نیست میخوام تا با نفس های گرمتون اول برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمون دعا کنید و بعد اینکه منو از دعاهاتون محروم نکنید. دعا کنید تا هم زایمان خوبی داشته باشم و هم بتونم بچه هام رو زیر سایه ائمه بزرگ و تربیت کنم🙏 اینو بگم که من الان ۲۱ سالم هست و افتخار میکنم که قراره خادمی دو بچه از نسل مولامون امیرالمؤمنین رو داشته باشم و به همه دختران سرزمینم ایران اینو میگم که هیچ لذتی بالاتر از مادری نیست. انشاالله خدا به همه چشم انتظاران اولادی سالم و صالح عطا کنه 🌷 التماس دعا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گذشت و گذشت تا اینکه پسرم ۳ سالش تموم نشده بود که خودم متوجه بارداری شدم. خیلی خوشحال بودم وقتی رفتم دکتر برای تشکیل پرونده و... دکتر بهم گفت خانم حالا ببین بچه قلب داره یا نه، چقدر عجله داری؟ از حرفش خیلی ناراحت شدم. بعد از سونو گفتن قلبش تشکیل نشده، دوهفته بعد بیا بعد از دوهفته رفتم و خداروشکر تشکیل شده بود. توی ماه محرم بودیم که مادرشوهرم بی اطلاع بودن از این جریان، گفتن دفعه بعد خدا به هر کدومتون پسر بده، اسمش رو میذارم علی❤️ من تو دلم گفتم یعنی می‌دونه و این رو میگه چون ما به کسی نگفته بودیم ولی برام مهم نبود چون اسم زیبایی بود. خودم میدونستم بچه پسر هستش چون من تو بارداری های پسر حالت تهوع نداشتم. سونوگرافی اول رو که دادیم، دکتر گفت بچه سالمه و دختر هستش. درست زمانی بود که اغتشاش توی شهرها زیاد بود. اون روز من به حد سکته رسیدم. داخل شهر وقتی رفتم سونوگرافی خیلی ترسیده بودم و همسرم تو ماشین فقط منو آروم می‌کرد، چون اغتشاشگرها به سمت ما هجوم می آوردن، می ترسیدم ماشین رو آتیش بزنن. خلاصه اون شب با تمامی بدی هاش گذشت، بعد از یک هفته از اربعین، فامیل برامون آبله مرغان رو سوغاتی آوردن و پسرم درگیر شد. از شبکه بهداشت تماس گرفتن و منو پسرم رو از هم جدا کردن. من چند روز از بچه هام به دور بودم تا صبح نمیتونستم بخوابم و همسرم تنهایی بچه رو نگه داشته بود. یک شب همسرم تماس گرفت و گفت بچه حالش اصلا خوب نیست گفت من کم آوردم، نمیتونم نگهش دارم. من خونه مادرم مهمون بودم، به پدرم گفتم من میرم پیش بچه ها، دیگه هیچی برام مهم نیست. مادرم هم همراه من اومدن بعد از اومدن ما پسرم حالش بهتر شد. قشنگ معلوم بود که بخاطر دوری من حالش بدتر شده، کم کم حالش بهتر میشد که دخترم درگیر شد😭 وای خدا دخترم بیشتر سختی کشید، چون هرچقدر سن بیشتر باشه توی آبله بیشتر اذیت میشن، دیگه حال خودم مهم نبود بچه هام تو وضع بدی بودن، بوی مریضی خونه رو گرفته بود و چقدر طول کشید تا به حالت اولیه برسیم و نوبت غربالگری دوم من رسید. دخترم دوست داشت بیاد و بچه رو ببینه توی سونو، من از دکتر خواهش کردم و قبول کردن و دخترم اومد در لحظه اول دکتر گفتن که بچه پسره ولی...... گفتم دکتر ولی چی؟ گفت صبر کن... دوباره شروع کرد به سونو کردن. مدتی طول کشید.دکتر یه چیزایی می‌گفت من نمی‌فهمیدم. داشتم گریه می‌کردم. دخترم خشک شده بود تو سونوگرافی، گفتم دکتر بگو چی شده؟ گفت بچه شما مشکل داره... گفتم چه مشکلی؟ گفت به دکتر نشون بده کلاب فوته، چیزی نیست ولی باید دکتر تشخیص بده یعنی مشکل توی پای جنین بود. با گریه اومدم بیرون، به همسرم هم گفتم، اونم حسابی ناراحت شد. فرداش رفتیم دکتر گفت مشکلی نیست قابل درمانه ولی یه سونوی دیگه برو که خاطر جمع بشی... رفتم مجدد سونو، دیدم مشکل بزرگتر شد چند تا مشکل دیگه پیدا شد. بازم فرستادن سونوگرافی دیگه که اونجا به طور کامل ناامیدم کردن، بماند دکتر چه حرفا به من نزد. گفت خانم هم دختر داری هم پسر بچه میخواستی چی کار؟ پزشکی قانونی ختم بارداری داد. اومدم خونه، مادرشوهرم متوجه گریه هام شد، خودش رو رسوند خونه مون، گفت حتما حکمتی داره، گریه نکن. گفتم آخه من هرشب برای علی کوچولوم لالایی میخوندم. چطور سقطش کنم؟! رفتیم بیمارستان و بطور طبیعی سقط شد ولی هیچ کس نفهمید من و همسرم چی کشیدیم. پسرم هنوز نمیدونه بچه ای در کار نیست و سقط شده، هر روز می‌پرسه پس این داداش علی من چی شد😔 هر بچه ای میبینه، میگه ما هم بیاریم دیگه مامان. نمی‌دونم ناامید بشم یا امیدوار باشم هنوز ولی خوش بحال تمام کسانی که براحتی میتونن بچه های سالم بیارن. کوتاهی نکنید.🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۷ زنگ زدم حرم امام رضا 💔گفتم اگه این بچه رو ازم بگیری، تا عمر دارم هرجا هر نوزادی ببینم، اشک میریزم و تو حسرتش میمونم ... نذر و نیاز کردم و کلی دعا ... الحمدلله دکتر با تجربه ای پیدا کردم و رفتم پیشش. ایشون پساری گذاشتن برام و یه سری مراقبت ها انجام دادم ... الان هفته ۲۷ بارداری هستم 😍 و بچه ام سالمه به لطف خدا و امام رضاجانم... از برکات بارداریم بگم براتون رابطه خودم و همسرم به لطف خدا عالی شده، تو کارهای منزل خییییلی زیاد کمک می‌کنه. خدا ازش راضی باشه، خیلی خیلی همراهیم میکنه. همسرم که تو بارداری اولم حاضر نبود حتی شب زایمان منو ببره بیمارستان😳🤦‍♀الان هرماه میاد باهام مطب و خیلی مواظبمه همسرم میگه نمیدونم چرا اما خیلی زیاد دوست دارم طوری که قبلا هیچ وقت انقدر دوست نداشتم😊 و من اینو از برکت این بارداری میدونم😍 از لحاظ مالی ... خدا روزی رسونه دوستان😍 از جایی که فکرشو نمی کنین، بهمون روزی میده و خدا خلف وعده نمی کنه .... اینا همه آیات قرآن فقط باید ایمان داشته باشیم. به برکت وجود بچه ای که هنوز تو شکم منه و دنیا نیومده، حقوق همسرم بالاتر رفته 😍 و خودش متعجبه، میگه خدا هنوز بچه به دنیا نیومده، روزیشو فرستاده برامون، نه تنها روزی بچه که روزی ما و بچه اول مونم بیشتر کرده به واسطه این بچه 😍😍 عشق بین مون زیاد شده الحمدلله و هر سه تامون مشتاقیم که زودتر این هفته های پایانی بگذره و دخترگلم رو بسلامتی بغل بگیریم ان شاءالله😍😍 خیلی احساس خوشبختی می‌کنم. الحمدلله تو سن ۲۶ سالگی مادر دوفرزندم البته دوست دارم که در آینده اگر خدا توان بده بچه سوم هم داشته باشیم. تا ببینیم خدا چی میخواد برامون😍 خداخیرتون بده بابت ایجاد این کانال امیدوارم همه ی منتظران، دامن شون سبز بشه. لطفا برای سلامتی خودم و خانواده ۴ نفره مون دعا کنین و دعا کنین دخترم رو به سلامتی بغل بگیرم😍 ان شاءالله "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۴۶۶ وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام روجمع کردم و رفتم خونه پدرم، تصورش رابکنید دختر بزرگم ۲۱ ساله، پسرم ۲۰ ساله، یکی از دخترام ازدواج کرده، من لباسام رو جمع کنم و برم خونه پدرم، واقعا برام خیلی سخت بود. از طریق تلفن با همسرم در ارتباط بودم و باهاش حرف میزدم و او همچنان پافشاری میکرد تا اینکه برام پیام فرستاد که اگه بچه ها‌ رو سقط نکنی طلاقت میدم، وقتی پیامک همسرم را دیدم واقعا دلم شکست و خیلی ناراحت شدم و گریه زیادی کردم، گوشیم رو خاموش کردم. دوباره زیارت عاشورا خوندم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، خونه پدرم روضه داشتن، چون ایام محرم بود به روضه خوان گفتیم روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخونه و به همه گفتیم دعا کنن، دیگه هیچ ارتباطی با همسرم نداشتم فقط بچه هام بهم سر میزدن. یک هفته گذشت و در کمال ناباوری دیدم که همسرم اومد دنبالم و بهم گفت واقعا نمیدونم چی بگم، من به خاطر خودت گفتم این بچه ها رو سقط کن ۳۹ سالته، بدنت ضعیفه، بارداری آخرت چقدر سخت بود و استراحت مطلق بودی... ولی واقعا نتونستم نظرت رو عوض کنم. بیا خونه ان شاءالله کمکت میکنم. خدا رو شکر کردم، از امام حسین علیه السلام و حضرت علی اصغرعلیه السلام تشکر کردم و نذر کردم که ان شاءالله هر سال تو خونه مون روضه باشه والحمدلله به خونه برگشتم. بعد از چند روز درد شکمم و کمرم شروع شد، رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی و دارو برام نوشت، تا ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم و دارو استفاده میکردم. هفته ۲۸ دردهای زیادی داشتم دقیقا مثل دردهای زایمان، بیمارستان که رفتم، گفتن احتمال زایمان زودرس هستش و بستری شدم. خدا‌ رو شکر دردها بهتر شد ولی دکتر گفت ما اینجا امکانات نداریم و بچه ها کوچیکن اگه باز درد داشتی باید بیمارستانی بری که nicu داشته باشه، چون شهری که من توش زندگی میکنم شهر کوچیکی هستش و تقریبا دو ساعت فاصله هست تاجایی که بیمارستان و امکانات بستری نوزاد نارس داشته باشه، مجبور شدم برم خونه خواهرم که تو مرکز استان بود و به بیمارستان نزدیک... تو این مدت که استراحت مطلق بودم، چقدر همسرم و بچه هام کمکم کردند، غذا میپختن کارهای خونه را انجام میدادن، و... خواهرم هم کوچیکتر از منه، وقتی خونه شون بودم خیلی به من محبت کرد و واقعا با تمام وجودش از من مراقبت کرد. خدا خیرش بده همیشه براش دعا میکنم. دوباره دردهام شروع شد ولی ایندفعه با تدابیر طب اسلامی، الحمدلله باز هم دردهام قطع شد و تونستم بچه ها رو تا ۳۳ هفته نگه دارم. خدا رو شکر بچه ها ۲۹ بهمن به دنیا اومدن و در بخش نوزادان دوهفته بستری شدن، و خدا رو شکر بچه هام الان وزن گرفتن و حالشون خوبه و همسرم خیلی خوشحاله و خیلی بچه ها رو دوست داره درسته که همسرم اولش راضی نبود و میخواست که بچه ها رو سقط کنم ولی بعد که دید من راضی نیستم، خیلی کمک کرد. حواسش به بچه ها بود، به خصوص پسر ۵ سالم که خیلی بهانه گیر شده بود، آشپزی میکرد، ظرف می شست و... خدا رو شکر وقتی دوقلوها بدنیا اومدن، یه پسر و یه دختر ناز و ریزه میزه، همه خیلی خوشحال شدیم بخصوص همسرم، درطول این دو هفته که بچه ها بستری بودن و من هم پیششون بودم در کنارم بود لحظه ای منو تنها نگذاشت، چقدر به من دلداری میداد، چون خیلی نگران بودم برای دوقلوها، الحمدلله وقتی مرخص شدن و به خونه رفتیم، بچه ها خیلی خوشحال بودن بلاخره مادرشون و دوقلوها بعد از تقریبا دوماه ونیم به خونه برگشتن. کلا خونه مون حال و هوای دیگه داشت، پسر کوچیکم خیلی خوشحال بود و مرتب بچه ها‌ رو میبوسد، همسرم و بچه ها خیلی کمکم کردند، دوقلوها خیلی کوچیک بودن و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتن، خودم هم چون سزارین کرده بودم، زیاد حالم خوب نبود و بدنم خیلی ضعیف شده بود. الان همسرم اینقدر این بچه ها رو دوست داره و ازشون مراقبت میکنه، من که مادرشون هستم اینقدر حساس نیستم. من و همسرم خدا‌ را هزار مرتبه شکر میکنیم به خاطر نعمت فرزندآوری درپایان میخواستم بگم هیچوقت به خاطر حرف مردم و یا خرج و مخارج زیاد و یا فشار همسر، بچه تون رو سقط نکنید، امیدوار باشید‌ و با مشکلات بجنگید الان و در این زمان واقعا فرزندآوری جهاد است، وقتی یه عمریه برای ظهور امام زمان عجل الله فرجه دعا می کنیم خدای بزرگ و مهربان من و همسرم رو امتحان کرد که آیا میتونیم برای ظهور حضرت سرباز آماده کنیم و میتونیم سختی های این مسیر رو تحمل کنیم. عکس دوقلوهای تجربه ۴۶۶ را اینجا ببینید. 👇 https://eitaa.com/213345/10800 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۱ خیلی دوست داشتم دوباره اقدام کنم اما اینقدر فشار اطرافیان زیاد بود که میترسیدم تا اینکه اتفاقی توی یک کانال دیگه لینک کانال شمارو دیدم و وارد شدم کلی تجربه خوندم کلی مطلب دیدم و اینقدر برام جذاب بود که همون شب وقتی همسرم اومد گفتم بیا برای بچه سوم اقدام کنیم، همسرم مخالفت کردن اما نه سفت و سخت چون خودشونم موافق بچه هستن. توی همون مدت به لطف خدا و محبت پدر همسرم ارث به پدر همسرم رسید و تونستن خونه شونو که دوطبقه بود بازسازی کنن و یک طبقه شو دادن به ما ازین بابت خیلی خاطرم جمع شد و این دفعه هربار که توی جمع می‌نشستم از اینکه میخوام بچه بیارم میگفتم و بقول خودم فکرا رو آماده کردم که وقتی باردار شدم کمتر تیکه بندازن. الان به لطف خدا که منو لایق دونستن متوجه شدم شش هفته است باردارم. خانواده خودم همه خوشحال شدن چون اونام به این باورند که بچه تعداد زیاد خوبه چون همه مون از داشتن هم خوشحالیم و بخاطر اینکه همدیگه رو داشتیم، تونستیم نبود پدرومادر رو تحمل کنیم. به پدر رو مادر همسرم هم یواش یواش گفتیم اما همچنان سرد برخورد کردن (بیشتر جوش میزنن بخاطر شرایط اقتصادی) اما هنوز توی فامیل علنی نکردیم😅ولی من آماده آماده ام. من میگم بچه ها سنشون نزدیک باشه واقعا بهتر باهم کنار میان و اینکه اگه من صبر کنم تا شرایط مالی بهتر بشه شاید واقعا شرایط محیا بشه اما سن من دیگه جوون نمیشه و واقعا باور دارم به حرف یکی از دوستان که تجربه شون رو توی کانالتون خوندم اینکه شاید چیزی قسمت مون نباشه اما خدا به برکت وجود بچه بهمون لطف میکنه و اون چیز رو برامون مقدر می کنه. مث همین خونه. واقعا میگم شاید چون خدا دیده من اینقدر فرزند آوری رو دوست دارم و معتقد هستم خدا قبلش برام این شرایط رو درست کرد که خونه دار بشم تا فکرو خیالم کم بشه. ایمان دارم هرچی داریم از برکت وجود فرزندان مونه. انشالله فرزندم هرچی که هست سالم و صالح به دنیا بیاد و سربازی بشه برای امام زمانمون و خدا به هرکس که فرزند میخواد قسمت و روزیش کنه. لطفا برای سلامتی تو راهیم دعا کنید و صلواتی نثار رفتگان همه مون و در کنارش پدر و مادر منم بکنید. 🌷❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۵ بعد هم به مادرم زنگ میزنه، مادرم هم میگه من هفته ای یکبار میام لباس ها رو با دست می‌شوم، حمام میبرم ولی بیشتر نمی تونم بیام راهم دوره و خودم چهارتا بچه دارم هرچی به خواهر میگم گوش نمیده. زن دایی میگه شما خودت رو اذیت نکن من هواشو رو دارم، مادر بزرگم رو می بوسه میگه حاج خانم من هر روز صبح حسن آقا که می‌ره سر کار، میگم من رو بذاره اینجا بچه که ندارم کاری ندارم میام تا عصر پیشت. از فردا هم همین شد یکی دو ماه هر روز می اومد عین گل به مادر بزرگم می‌رسید مادرم می‌گفت هر شب تا صبح مادر بزرگم گریه میکرد که خدایا به حق اشک من پیرزن، این دختر رو منتظر نذار. چند روز بعد زن دایی از حال می‌ره تو بیمارستان بهش میگن حامله ای، دکترش می‌گفت امکان ندارد ذخیره تخمدانش صفره... با اینکه بهش استراحت مطلق داده بودن ولی بازم می اومد می‌گفت بچه من رو خدا نگه میداره ! خدا بهش یه پسر داد سال بعد هم دوباره بدون هیچ درمانی یه دختر ! مادر بزرگم هیچ وقت دختر دایی ام رو ندید چون تو بارداری زن داییم فوت شد ولی زن داییم همیشه میگه این بچه ها رو از دعای مادرتون دارم ! خواستم بگم گاهی یه دعا گره باز میکنه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۱ بعد از سه سال برای اینکه حضرت آقا فرمودند و برای اینکه فرزندم تنها نباشد دوباره اقدام کردیم. این دفعه هم برای ویبک تلاش کردم اما هفته ی چهل دکتر گفت اصلا آمادگی زایمان طبیعی نداری و نمیتوان بیشتر از این صبر کرد و دوباره سزارین شدم. دختر دومم که به دنیا آمد توانستیم ماشین مان را عوض کنیم و برکت این فرزند سفرهای مکرر مشهد بود الحمدلله. بعد از دوسال مجدد باردار شدم، وقتی رفتم سونوگرافی و فهمیدم دختره از خیلی ها طعنه شنیدم، از خود دکتر سونوگرافی تا مدیر مدرسه و فامیل که بهم گفتن دیگه ول کن تو دخترزایی، هرچندتا بیاری همه شون دختر میشن، من حتی سر دختر اولم هم کنایه ها شنیدم که میگفتن اشکال نداره ان شاءالله بعدی، یا اینکه حالا چطوری این خبر رو به فلانی بگیم، یا مثلاً وقتی شوهر خواهرشوهرم به خانواده همسرم گفت باید شیرینی بدید هیچکس کلمه ای حرف نزد چه برسد به شیرینی، اما یک روز که آقای قرائتی داشتند صحبت می کردند گفتند من سه تا دختر دارم و خدا شاهده هیچ وقت احساس نکردم کاش پسر داشتم، دلم آرام شد و راضی شدم به رضای خدا... دختر سومم به دنیا آمد که حین عمل دکتر گفت چسبندگی شدید مثانه داری و دیگر نباید باردار بشوی و درمان هم ندارد. از همان بیمارستان خیلی ناراحت شدم، با وجود سختی های فرزندآوری اما برای اطاعت کلام رهبری میخواستیم حداقل پنج فرزند داشته باشیم، خصوصا که صحبت های دکتر لباف درباره ی سزارین های مکرر را شنیده بودم بسیار امیدوار بودم اما این اتفاق خیلی غصه دارم کرد. حس میکنم نیمی از افسردگی بعد از زایمانم که هنوز بعد از دوماه و نیم ادامه دارد بخاطر این است که دیگر نمیتوانم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم. همیشه فکر میکنم اگر آن روز برای زایمان اول دکتر شیفت، من را رها نمی‌کرد یا پرستارها کمی کمکم می‌کردند یا حداقل آزادم می‌گذاشتند می‌توانستم طبیعی زایمان کنم و این مشکلات را نداشته باشم اما بعد خودم را آرام میکنم که شاید قسمت این بوده و خدارا شکر میکنم. کارکردن با وجود فرزند کوچک سخت است، یک هفته بچه ها را به مادرم می سپارم و یک هفته به مادرشوهرم، اگر این کمک را نداشتم ترجیح می دادم کار نکنم، هرچند الان هم معتقدم خانه داری موثرترین و سازگارترین شغل برای مادران است. از خدا میخواهم فرزندان ما را بپذیرد و آنها را زینبی و حسینی قرار دهد. از همه ی عزیزان التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ ماه رمضون شد، من روزه هامو گرفتم. برنامه ی شبهای قدر رو از تلویزیون نگاه مبکردیم. اون شب انقدر دلم شکست که هیچ شب قدری اونجوری نشده بودم و خدارو قسم دادم به امام حسین و... سال ۹۷ هم در پیاده روی اربعین به حضرت زینب گفتم مزد پیاده روی مون رو ازتون میخوام و نذر کردیم اگه بچه دار بشیم، برای پیاده روی بچمونو ببریم. آخرای ماه رمضون به مرکز زنگ زدم، گفتن درمانها رو شروع کردن و من میتونم برم برای میکرو... داشتم آماده میشدم که برم برای میکرو، خونه خواهرم بودم. صبح با معده درد شدید از خواب بیدار شدم. به اصرار خواهرم بی بی چک زدم و منی که یک درصد هم امید نداشتم، مثبت شد. اشک شوق خواهرهام، جیغ هاشون... خواهرم زنگ زد به همسرم خبر داد و همسرم اومد دنبالم. رفتم آزمایش بتام خیلی بالا بود. همونجا رفتم دکتر زنان آنوکسپارین برام نوشتن هر روز یه دونه. به مرکز زنگ زدم، گفتن زود برم سونو. شهرمون رفتم سونو خیلی استرس داشتم. سونوگرافی گفت جنین پنج هفته وشش روز ولی ضربان قلبی دیده نمیشه و برو دو هفته دیگه بیا.... بعدازدوهفته استرس، دوباره رفتم سونو. سونو که انجام داد، گفت پنج هفته وشش روز وجنین رشد نکرده...😭 از سونو اومدم بیرون، انگار کل شهر روی سرم خراب شد. انگار یه عزیزی از دست داده باشیم، هم من هم مادرشوهرم، هم مادرم، همه خیلی ناراحت بودن... به همسرم گفتم نمیخوام آمپولارو بزنم چرا الکی درد بکشم. همسرم گفت انقد زود ناامید نشو. فرداش به اصرار خواهرم که تو استان زندگی می‌کرد، رفتم اونجا و باهم پیش یه خانوم دکتر مجربی رفتیم که برای بارداری‌های پرخطر بود. گفت شاید علتش ناشناخته ست چون ما تمام آزمایش‌های سقط مکرر از ژنتیک گرفته تا هیسترویکوپی و... رفته بودیم و مشکلی نبود. گفت حالا دراز بکش خودمم یه سونو بکنم. منم دراز کشیدم و تا سونوکرد گفت جنین هفت هفته و خرده ای و ضربان قلب هم داره. من و خواهرم از خوشحالی جیغ میکشیدیم و گریه میکردیم و حضرت زهرا رو صدا میزدیم. دکتر که ما رو دید خودش هم گریه افتاد. دکتر به خواهرم گفت فقط یه مشکلی هست یه توده ای روی جفت هست که دو برابر جنین داره رشد میکنه. اگه اون زیاد رشد کنه نمیذاره جنین رشد کنه. دوهفته دیگه بیارین سونو. این دوهفته دوساااال گذشت تا دوباره رفتم و گفت بازم نسبت به بچه زیاد رشد کرده، برو دوباره دوهفته بعد بیا.... دو هفته گذشت و وقت غربالگری هم بود دکتر سونوی غربالگری کرد و گفت شکرخدا توده از بین رفته. من این مدتو دستمو روی شکمم میذاشتم و صلوات خاصه حضرت زهرا رو میخوندم و با بچه ام حرف میزدم که تو قوی هستی و میتونی اون توده رو شکست بدی و... هماتوم داشتم، جفتم سر راهی... تا چهارماهم شهرستان بودم و بعد با اجازه دکترم اومدم خونه خودم. رفتم پیش دکتر غریب که دکتر بارداریهای پرخطر بود و واقعا حرف نداشت. همیشه تو پروندم علایم خطر می‌نوشت ولی انقد با آرامش‌ باهام صحبت میکرد که من ذره ای استرس نداشتم و بهترین دورانم رفتن پیش ایشون بود. هرماه تو مطبشون بخاطر شرایطم سونو میشدم. خدا رو شکر به لطف اهل بیت همه چیز خوب بود تا آخرین باری که رفتم دکتر تاریخ زایمان رو مشخص می‌کرد، اتفاق افتاد و زهرای من بهمن ۹۹، روز میلاد حضرت زهرا متولد شد و من بلاخره مادر شدم😍😭 الان دخترم سه سالشه و با تمام دردها و عذابهایی که کشیدم، همچنان بچه دوست دارم و می‌خوام برای دخترم همبازی بیارم. اونم نه یکی نه دوتا.. ☺️ و به دعای شما خوبان نیاز دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075