#تجربه_من ۵٠۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#رزاقیت_خداوند
بنده ۲۱سالمه و یک فرزند سه ساله دارم
و خیلی خلاصه میگم که واقعا خدا رو شکر میکنم که زود ازدواج کردم. با ازدواج زود، هم با همسرم چند بار مسافرت دونفری رفتیم و هم زود بچه دار شدیم.
یعنی بعد از گذشت نه ماه از عروسی مون خدا بهمون ارزنده ترین هدیه شو داد. ما همین یکی رو که داشتیم، میگفتیم فعلا بسه.
چون همه دوستان اطرافمون هنوز اسم بچه رو نمیاوردن تا اینکه پسرکم به حرف اومدو مدام و در هر زمانی با زبون بچگونش به ما میگفت که خواهروبرادر میخواد و از طرفی هم رهبر عزیزم به فرزندآوری امر کردن.
این مسئله خیلی منو یه جورایی اذیت میکرد و واقعا بچه دوست داشتم ولی میدونستم که همسرم مخالفه و یکی از دلیلاش اینه که همسنای ما هنوز اسم بچه رو هم نمیارن، اونوقت ما بریم برای دومی!!!!!!
توکل کردم به خدا و شروع کردم با همسرم صحبت کردن برای راضی کردنش و مدام با خدای خودم صحبت میکردم و میگفتم: خدایا من برای دین عزیزمون اسلام و امام زمانم عج و تربیت هر چه بهتر فرزند اولم از تو بچه میخوام، مهرشو به دل همسرم بذار و کاری کن که حرفام به دلش بشینه.
یک شب به همسرم گفتم که بریم بیرون کارت دارم. رفتیم جایی نشستیم. پسرم مشغول بازی شدو من با امید به خدا شروع به حرف زدن کردم. (بیشتر حرف سر بحث مالی بود)
از رزاقیت خدا گفتم. یه عالمه و اینکه برنامه زندگی ما مخصوص خودمونه و اشتباهه منتظر کس دیگه بمونیم.
(همه اون حرفایی که من اون شب زدمو شاید همه شما بلد باشید اما چیزی که برای من معجزه بود توی راه برگشت از اونجا بود)
همسرم به اقتضای فعالیت هایی که داره داشت به من میگفت امنیت خیلی بد شده، دزد زیاد شده، که ما رسیدیم به ماشینمون، که دیدیم کلیدامون نیست، هرچقدر گشتیم نبود.
یهو دیدیم کلید روی در ماشین، سمت راننده جا مونده و ماشینمون توی یک جای پر از تردد پارک بود.
شوهرم گفت تا حالا انقدر واضح خدا بهم نشونه نداده بود. حس میکنم قششنگ خدا داره بهم میگه: این منم که برات مال و پولتو حفظ میکنم و رزق تو و بچه هاتو میدم.
الانم دو ماهه باردار هستم و واقعا خداروشکر میکنم که در سن ۲۲ سالگی خودم و ۲۶ سالگی همسرم به لطف خدا داریم صاحب دو فرزند میشیم و برای همه هرروز دعا میکنم که خدا این هدیه قشنگو سالمو صالح به همه بده. و شما هم برای بنده دعا کنین که فرزندم سالم و صالح باشه.
فقط کافیه به خدا اعتماد و ایمان قوی داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۲۶
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#بارداری_خداخواسته
#جنایت_سقط_جنین
#دوتا_کافی_نیست
من ۳۸ سالمه، در سن ۲۰ سالگی پسرم به دنیا اومد و خوشحال از این اتفاق با وجود اینکه هیچ تجربه ای نداشتم و پسرم دل درد های شدید داشت ولی روزها و شبهای بیاد ماندی برایم رقم خورد.
بعد از دو سال دوست داشتم دوباره باردار بشم ولی اون موقع همه ی اطرافیانم یک فرزند داشتن خدا بهم توجه ویژه داشت و داره. همسرم راضی نمی شد ولی خداخواسته باردار شدم خیلی اوایل ناراحت بود ولی بعد بدنیا اومدن دخترم، خوشحال شد ولی تاکید کرد که دیگه بچه نمیخوایم.
زندگی خوبی داشتیم، دخترم شش ماهش بود که باز خداخواسته باردار شدم باوجود اینکه جلوگیری هم داشتیم، وقتی شوهرم فهمید خیلی بهم ریخت و گفت باید سقط بشه، دوران بارداری من خیلی سخت و طاقت فرسایی بود.
از حرف مردم و اطرافیان خیلی میترسیدم چون همه هنوز یک فرزند داشتن و همه از من بزرگتر بودن، من هنوز ۲۳ سال داشتم و ۳تا بچه خیلی فاجعه بود براشون.
متاسفانه با این طرز فکر و بد اخلاقی های شوهرم با دلی ناراضی بچه در ۵ هفتگی سقط شد 😭 خیلی افسرده شدم و هیچ وقت خودم رو نمی بخشم و همیشه از درگاه خدا طلب عفو میکردم و میگفتم خدایا دوباره منو توی همچین موقعیتی قرار بده حتی بدتر که نشون بدم توبه کردم و به هیچ وجه اینکار تکرار نمیشه.
بعد از ۷ سال دوباره به شوهرم پیشنهاد دادم و با مخالفت شوهرم روبرو شدم ولی پافشاری کردم تا فقط یک بار دیگه اجازه دادن و دوباره پشیمان شدن و گفتن نمیخواد همین دوتا رو داریم بسه ولی الحمدلله خدا کمکم کرد و باردار شدم و یک پسرم خیلی ناز و خوشکل بدنیا آوردم که شد عشق پدرش و همه ی فامیل عاشقش شدن ولی این ناخواسته نبود من دنبال یه شرایطی بودم که خودم رو به خدا ثابت کنم.
من هنوز توی فکر اون بچه که سقط شد بودم و خودم رو نمی بخشیدم و از خدا میخواستم منو ببخشه و بار دیگه منو امتحان کنه که خدا صدام رو شنید در بدترین شرایط که شوهرم ورشکست شده بود و آه در بساط نداشتم و پسرم هنوز خیلی کوچیک بود و اطرافیانم هم به شدت مخالفت میکردن با بچه زیاد و شوهرم هم اصلا علاقه به بچه ی دیگه نداشت خداخواسته باردار شدم چه بارداری سختی بود ولی من از ته دل شاد بودم که دارم امتحان پس میدم.
اطرافیان دوست و آشنا که فهمیدن مسخره میکردن و میگفتن برو سقطش کن، شوهرم راضی نبود، خودم ضعیف بودم و شرایط از اون سالی که بچه قبلی رو سقط کردم به مراتب سختتر و بدتر بود، حتی دکترم هم رفتم گفت بیا سقط کن، راحت میشی، بچه ت کوچیکه، خودت هم وضع جالبی نداری، ۴تا میخوای چیکار، وضع مملکت خرابه ولی من خوشحال بودم از این وضعیت و جبران گناهم.
خیلی سخت گذشت ولی گذشت بارداری پر خطر، دندون دردهای طاقت فرسا و کمر دردهای خیلی بدی داشتم خدا رو شکر خدا بهم یه دختر داد، جنسم جور شد.
فکر میکنم این همون بچه سقط شده است که دوباره بهم خدا برگردونده. خیلی دوستش دارم، جنس دوست داشتنش فرق میکنه، نمیتونم یه لحظه ازش جدا بشم.
یکم وجدانم راحتتر شده احساس گناهم کمتر شده و الان خداروشکر میکنم که ۴تا فرزند دارم و از خدا میخوام که دیگه هیچ وقت در شرایط سخت قرارم نده و همیشه کنارم باشه،
همیشه فکر میکنم اون لحظه که این گناه رو انحام دادم، خدا کنارم نبود، تنهام گذاشته بودم، سنم کم بود، تنها بودم و بلد نبودم شرایط رو عوض کنم😔.
ان شالله بتونم فرزندان بیشتری تربیت کنم و دوتا دیگه هم به بچه شیعه ها اضافه کنم. تو رو خدا بخاطر حرف مردم بخاطر افکار الکی و سختی های زودگذر، بچه هاتون رو سقط نکنید که خیر دنیا و آخرت توی فرزندآوری و داشتن بچه ی زیاده.
من با وجود مخالفتهای زیاد همسرم ۴تا بچه دارم و الان همسرم میگه بچه ی زیاد خوبه کاش دوتا دیگه هم بیاریم و ۶تا بشن.
دیگه بزرگ شدم و اصلا حرف مردم روم تاثیر نمی گذاره، با بچه ها پخته شدم، صبور شدم و خودم رو به هر شرایطی وفق میدم.
امیدوارم از تجربه من استفاده کنید و هیچ وقت اشتباه منو انجام ندید و برای فرزند آوری اقدام کنید اگر شک دارید، بهش توجه نکنید، اشتباه نکنید که زمان میگذره و دیگه فرصت جبران نیست.
ان شالله خدا دامن همه ی مادران رو سبز کنه و با بچه ی زیاد خونه ها رو گرم و شاد.
امیدوارم فرزندانم سرباز ولایت و امام زمان باشن. یا علی مدد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
چند روزی از ازدواجمون گذشته بود ومنم به شدت دوست داشتم زود بچه بیارم، ولی همسرم به دلیل مشکلات مالی خیلی موافق نبود.
یه روز داشتم تلفنی با یکی از دوستان که به عنوان خادم رفته بودن راهیان نور صحبت میکردم با لحن ملتمسانه گفتم به دوستات بگو برام دعا کنن بچه دار بشم. یکی شون پرسید چند وقته ازدواج کرده؟ منم گفتم یه هفته، تا اینو شنیدن کل اونجا از خنده رفت رو هوا...😜😂😂
حالا من مونده بودم این آقای ناراضی رو، چیکار کنم، چه طور راضیش کنم. بهشون گفتم اگه بلافاصله هم بچه بخوایم ممکنه چند سال طول بکشه بچه دار بشیم، دیر بخوایم که دیگه ممکنه هیچ وقت بچه دار نشیم. با این ترفند، ایشون رو راضی کردم.
بهشون گفتم حالا حالاها زمان میبره، از الان که بچه بخوایم، شاید چندسال طول بکشه😅🤪🤣 الان با گذشت چند سال همیشه بهم یادآوری میکنن و میگن امان از دست شما زنهای زرنگ🤪😜😂
خلاصه با این شگرد بعد چندماه باردار شدم
خدارو هزاران مرتبه شکر قبل اینکه بچه به دنیا بیاد، همسرم یه کار خوب هم پیدا کردن، ماشین مون رو عوض کردیم با اومدن بچه دوم، خونه هم خریدیم خداروشکر😍 الانم هم هر دو منتظر بچه سوم هستیم ان شاءالله....🤲
حالا به نظرم خانومایی که همسرشون راضی نیستن از این روش میتونید استفاده کنید😜🤪😅😂😂😂🤣
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۱۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۷۹ هستم و ۵ خواهر و یک برادر دارم. متاسفانه در طی سال های گذشته دو خواهرم رو بر اثر سوانح از دست دادم و پدرم رو هم در سن ۲سالگی از دست دادم.
وقتی که ابتدایی بودم از زیادی تعداد فرزندان خانوادم پیش دوستانم ناراحت بودم؛ چرا که اکثر همکلاسی های من تک فرزند بودن یا نهایت دوتا بچه بودن!!!! و من همیشه فکر میکردم که آنها خوشبخت تر هستند!!! اما الان در این برهه از زندگی میفهمم که آنها چقدر تنها هستند.
در اواخر ابتدایی به قرائت قرآن علاقه بسیاری داشتم. شروع کردم به ترتیل و تحقیق و ...و بسیار موفق بودم. در سن ۱۶سالگی دارای رتبه استانی در زمینه قرائت تحقیق شدم. و همچنین توفیق پیدا کردم که ۹ جز قرآن حفظ کنم.
در سن ۱۷ سالگی با همسرم ازدواج کردم و با پستی و بلندی هایی که داشتیم بعد ۱۰ ماه عروسی کردیم، آن هم بسیاااار ساده و جهاز من فقط لوازم ضروری رو داشت و ساده بود.
مدتی بعد از عروسی متوجه شدم که باردار هستم😍خیلی خوشحال بودم اما واکنش اطرافیان اصلا خوب نبود و من رو خیلی ناراحت میکرد.
ویار سختی داشتم. حالم بشدت بد بود. تا ماه ۷ هر چند سخت کلاس های حفظ قرآن را ادامه دادم💚و در همین حین درسم راهم میخواندم. سال آخر دبیرستان بودم.
بالاخره در ماه آذر سال ۹۷، دختر زیبای من فاطمه خانوم😍 با زایمان طبیعی دنیا اومد.
یه هفته بعد از زایمانم امتحانات ترم من شروع شد و من هم درس میخواندم و هم نی نی داری میکردم☺️ اما متاسفانه دخترم خیلی بی قرار بود و تا ۹ ماه کولیک داشت و این تجربه تلخی برای من و همسرم شد.
وقتی دختر ۴ ماهه بود. چند جلسه کلاس خیاطی رفتم و کم کم خودم تمرین کردم و خیاطیم بسیار خوب شد و مشتری هم داشتم الحمدلله. در دارالقرآن هم در همین حین تدریس داشتم💚
گذشت و همسرم تصمیم گرفت به شهر پدری خود برگردد و آنجا کاری راه بیندازد. که این موضوع شد نقطه اختلافات ما. بالاخره راضی شدم و در ۳ سال و نیمی دخترم ما به شهر پدری همسرم رفتیم و در یک روستا ساکن شدیم.
از دو سالگی دخترم در صدد راضی کردن همسرم برای آوردن فرزند بعدی بودم به دلایل متعدد، اما همسرم راضی نمیشدند تا اینکه امسال قبل عید آقا امام رضا علیه السلام ما را طلبیدند و ما راهی حرم آقا 💚شدیم.
من در حرم توسل کردم به آقا و از او خواستم خودشان همسر من را راضی کنند و خداروشکر پس از سفر مشهد، همسرم بعد از ۲ سال راضی شدند و الان باردار هستم😍
ان شالله قصد داریم فرزندان بیشتری برای سربازی آقا بیاریم💚 التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۶
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#بارداری_خداخواسته
#جنایت_سقط_جنین
#دوتا_کافی_نیست
من ۳۸ سالمه، در سن ۲۰ سالگی پسرم به دنیا اومد و خوشحال از این اتفاق با وجود اینکه هیچ تجربه ای نداشتم و پسرم دل درد های شدید داشت ولی روزها و شبهای بیاد ماندی برایم رقم خورد.
بعد از دو سال دوست داشتم دوباره باردار بشم ولی اون موقع همه ی اطرافیانم یک فرزند داشتن خدا بهم توجه ویژه داشت و داره. همسرم راضی نمی شد ولی خداخواسته باردار شدم خیلی اوایل ناراحت بود ولی بعد بدنیا اومدن دخترم، خوشحال شد ولی تاکید کرد که دیگه بچه نمیخوایم.
زندگی خوبی داشتیم، دخترم شش ماهش بود که باز خداخواسته باردار شدم باوجود اینکه جلوگیری هم داشتیم، وقتی شوهرم فهمید خیلی بهم ریخت و گفت باید سقط بشه، دوران بارداری من خیلی سخت و طاقت فرسایی بود.
از حرف مردم و اطرافیان خیلی میترسیدم چون همه هنوز یک فرزند داشتن و همه از من بزرگتر بودن، من هنوز ۲۳ سال داشتم و ۳تا بچه خیلی فاجعه بود براشون.
متاسفانه با این طرز فکر و بد اخلاقی های شوهرم با دلی ناراضی بچه در ۵ هفتگی سقط شد 😭 خیلی افسرده شدم و هیچ وقت خودم رو نمی بخشم و همیشه از درگاه خدا طلب عفو میکردم و میگفتم خدایا دوباره منو توی همچین موقعیتی قرار بده حتی بدتر که نشون بدم توبه کردم و به هیچ وجه اینکار تکرار نمیشه.
بعد از ۷ سال دوباره به شوهرم پیشنهاد دادم و با مخالفت شوهرم روبرو شدم ولی پافشاری کردم تا فقط یک بار دیگه اجازه دادن و دوباره پشیمان شدن و گفتن نمیخواد همین دوتا رو داریم بسه ولی الحمدلله خدا کمکم کرد و باردار شدم و یک پسرم خیلی ناز و خوشکل بدنیا آوردم که شد عشق پدرش و همه ی فامیل عاشقش شدن ولی این ناخواسته نبود من دنبال یه شرایطی بودم که خودم رو به خدا ثابت کنم.
من هنوز توی فکر اون بچه که سقط شد بودم و خودم رو نمی بخشیدم و از خدا میخواستم منو ببخشه و بار دیگه منو امتحان کنه که خدا صدام رو شنید در بدترین شرایط که شوهرم ورشکست شده بود و آه در بساط نداشتم و پسرم هنوز خیلی کوچیک بود و اطرافیانم هم به شدت مخالفت میکردن با بچه زیاد و شوهرم هم اصلا علاقه به بچه ی دیگه نداشت خداخواسته باردار شدم چه بارداری سختی بود ولی من از ته دل شاد بودم که دارم امتحان پس میدم.
اطرافیان دوست و آشنا که فهمیدن مسخره میکردن و میگفتن برو سقطش کن، شوهرم راضی نبود، خودم ضعیف بودم و شرایط از اون سالی که بچه قبلی رو سقط کردم به مراتب سختتر و بدتر بود، حتی دکترم هم رفتم گفت بیا سقط کن، راحت میشی، بچه ت کوچیکه، خودت هم وضع جالبی نداری، ۴تا میخوای چیکار، وضع مملکت خرابه ولی من خوشحال بودم از این وضعیت و جبران گناهم.
خیلی سخت گذشت ولی گذشت بارداری پر خطر، دندون دردهای طاقت فرسا و کمر دردهای خیلی بدی داشتم خدا رو شکر خدا بهم یه دختر داد، جنسم جور شد.
فکر میکنم این همون بچه سقط شده است که دوباره بهم خدا برگردونده. خیلی دوستش دارم، جنس دوست داشتنش فرق میکنه، نمیتونم یه لحظه ازش جدا بشم.
یکم وجدانم راحتتر شده احساس گناهم کمتر شده و الان خداروشکر میکنم که ۴تا فرزند دارم و از خدا میخوام که دیگه هیچ وقت در شرایط سخت قرارم نده و همیشه کنارم باشه،
همیشه فکر میکنم اون لحظه که این گناه رو انحام دادم، خدا کنارم نبود، تنهام گذاشته بودم، سنم کم بود، تنها بودم و بلد نبودم شرایط رو عوض کنم😔.
ان شالله بتونم فرزندان بیشتری تربیت کنم و دوتا دیگه هم به بچه شیعه ها اضافه کنم. تو رو خدا بخاطر حرف مردم بخاطر افکار الکی و سختی های زودگذر، بچه هاتون رو سقط نکنید که خیر دنیا و آخرت توی فرزندآوری و داشتن بچه ی زیاده.
من با وجود مخالفتهای زیاد همسرم ۴تا بچه دارم و الان همسرم میگه بچه ی زیاد خوبه کاش دوتا دیگه هم بیاریم و ۶تا بشن.
دیگه بزرگ شدم و اصلا حرف مردم روم تاثیر نمی گذاره، با بچه ها پخته شدم، صبور شدم و خودم رو به هر شرایطی وفق میدم.
امیدوارم از تجربه من استفاده کنید و هیچ وقت اشتباه منو انجام ندید و برای فرزند آوری اقدام کنید اگر شک دارید، بهش توجه نکنید، اشتباه نکنید که زمان میگذره و دیگه فرصت جبران نیست.
ان شالله خدا دامن همه ی مادران رو سبز کنه و با بچه ی زیاد خونه ها رو گرم و شاد.
امیدوارم فرزندانم سرباز ولایت و امام زمان باشن. یا علی مدد
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
من سال ۸۴ در سن ۱۷ سالگی عقد کردم و در عید ۸۵ عروسی کردیم و زندگیمونو از طبقه اول خونه پدریم که در اختیار ما گذاشتن شروع کردیم که کرایه هم نمی دادیم.
شوهرم خیاط هستن و مذهبی. شش ماه بعد عروسی خدا خواسته باردار شدم و خرداد ۸۶ دخترم به زندگیمون روشنایی داد. دو سال شیردهی رو انجام دادم و بعد از چند ماهی که دخترم از شیر گرفتم، مادرم مدام به من، گوش زد میکرد که برای بچه دوم اقدام کنید تا اینجا هستین ما کمک حالتون هستیم و فاصله سنی بچه ها کم باشه بهتره و من هم چون کار خاصی نداشم موافق بودم و به شدت از مادری لذت میبردم و عاشق بچه زیاد اما ...
اما همسرم اصلا و اصلا موافق بچه دوم و سوم نبودن ... تا جایی که زیر بار اقدام برای فرزندآوری نرفتن. حتی مادرم با خود همسرم صحبت کرد ولی زیر بار نرفتن که نرفتن .... به بهانه اینکه ما خانه نداریم و وضعیت مالی خوبی نداریم و غیره...
در صورتی که هرچی به اون روزها فکر میکنم جز نعمت و برکت و خوشی دور هم چیزی یادم نمیاد، سختی خاصی نداشتیم فقط حقوق کارگری که میگذشت به هر حال ...
از لحاظ خورد و خوراکم که خانوادهامون واقعا خیییلی کمک بودن همیشه.... ما ۹ سال منزل پدرم نشستیم و تو این مدت خانه دار شدیم و به خانه خودمونیم رفتیم ....
حالا دوری من از خانواده و مدرسه رفتن دخترم و تنهایی خیییلی بهم فشار روحی وارد کرد ...و به همسرم گفتم که روزها تنها هستم و خیلی عذاب میکشم و ایشون راضی شدن برای اقدام به بارداری ......ولی 😔😔
چی بگم که الان هنوز که هنوزه باردار نشدم. من در سن ۳۶ سالگی هنوز موفق به بارداری نشدم 😭 و همیشه غصه دارم از این بابت ......
کلی مریضی زنان کشیدم ولی کلا دیگه بچه دار نشدم ... الان که به گذشته فکر میکنم به خودم میگم که چرا من بیشتر اصرار نکردم. چرا همیشه با حرف های همسرم کوتاه می آمدم. چرا من اونو تحت تاثیر قرار نمیدادم. چرا خدا نمیخواد که ما بچه دیگه ای داشته باشیم و خییلی چرا های دیگه 😔😔
همیشه تو خونه هستم و خودم فقط میدونم که دارم افسردگی میگیرم. و هر وقت به دخترای فامیل میگم فاصله نندازید و اقدام کنید، همه خودمو مسخره میکنن که تو چرا باید چنین حرفی بزنی...
ولی واقعا میگم اگه عقل الان رو داشتم حتما حتما حتما اون موقع بیشتر تلاش میکردم برای فرزندآوری ...
الان از طرفی دوست دارم بچه دار بشم از طرفی با یه دختر ١۵ ساله، خانه منظم، زندگی آروم و مرتب به این فکر میکنم که آیا من میتونم مادر خوبی برای یه بچه دیگه باشم؟ آیا میتونیم با یه بچه دیگه کنار بیام؟ یا نه ....
ولی برای منم دعا کنید که خداوند دوباره به ما هم نعمت فرزند دوباره رو بده انشالله 😊
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من چند وقتی هست که دارم کانال شما رو دنبال میکنم... از بعضی پیام ها واقعا دلگرم میشم. بعضی ها هم درس های به من داده. من سی سالم هست و یک دختر هفت ساله دارم.
از همون اول هم شوهرم مخالف بچه بود. انقدر که گفتم بچه بیاریم بیاریم. اصلا قبول نمیکرد بالاخره با ترفند زنانه💪😜 بعد از دوسال ،که به این زودی حامله نمیشم خدا خواست من باردار شدم ولی شوهرم 😠🤬
آخه کار شوهرم مشخص نبود و بخاطر همین راضی نبود، میگفت بذار کارم درست بشه، بعد بچه دار بشیم. حالا من دیگه حامله شده بودم خداروشکر.
با حال خیلی بد زایمان کردم😭 بالاخره دخترم به دنیا اومد، هم من دردامو فراموش کردم و هم دیگه باباش تازه فهمید بچه چیه 🥰🤩
بعد از بچه ی اول خودش که کلا هم بچه زیاد دوست نداشت و اطرافیان هم که یکسره به من گفتن بچه میخوای چیکار؟ یه دونه بسه!! ذهن مارو کلا شستوشو دادن و ما گفتیم بله یه دونه بچه بسه، من کار هم میکردم البته، هم توی خونه، هم آنلاین، ولی الان دیگه کار نمیکنم .
خیلی سرمایه م رو از دست دادم و دیگه شروع نکردم سپردم به خدا . بعد از این قضیه به شوهرم گفتم که بیا و یه بچه دیگه بیاریم، شوهرم میگه اصلا. از اون موقع هم که کانال شما رو دارم و پیام های قشنگ رو میخونم، دوست دارم خدا یه دسته گل دیگه هم بهم بده. بعضی ها سه تا، چهار تا میبینم، چقدر با ذوق تعریف میکنن.
دخترم از بس که تنها بوده، هم خیلی کم اعتماد به نفس داره، هم کم حرفه، بخاطر همین میگم بخاطر تنها بودنش هست. هر کاری میکنم راضی نمیشه.
دخترم خیلی دوست داره که من یه داداش براش بیارم انشالله که تنها نباشه. البته که خیلی تنها بوده ...
هرکی پیام منو میخونه، برای ما هم دعا کنه که همسرم راضی بشه. بالاخره هم یه دونه بچه واقعا ظلم هست به خود بچه، همش میگه بذار ماشین بخریم، اینو بخریم و اونو بخریم. میگم روزی هرکسی دست خداست.
ما خودمون سه تا بچه هستیم. از همون اول دوست داشتم که سه تا بچه داشته باشم ولی خب همسرم راضی نیست.
انشالله که خدا هم به ما اولادی سالم و صالح عطا کنه نسل شیعه امام زمانی هم زیاد بشه، چه بهتر که دوقلو🥰.
هم برای بی بچه ها، هم برای ماها که یه دونه دسته گل داریم که انشالله به خیر ❤️ همسرم راضی بشه به همین زودی انشالله 🤲....
❤️اللهم عجل لولیک فرج ❤️
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من دو تا دختر داشتم و همسرم به هیچ عنوان راضی نمیشدند که برای سومی، هر جا می رفتیم خانواده هایی که دو تا بیشتر بچه داشتند نشونش میدادم ولی بی فایده بود. همه ش می گفت بچه ها از آب و گل در اومدن راحت شدیم ولش کن.
تا اینکه یه بار بهش گفتم،: واقعا حیف نیست که من از تو که به این خوبی هستی فقط دو تا بچه داشته باشم😅 ایشون هم خندید و دیگه چیزی نگفت تا آخر هفته که مرخصی گرفت، گفت بیا بریم قم و جمکران.
برام عجیب بود که چی شد یه دفعه. اونجا که رسیدیم تو حیاط جمکران دعا کرد: خدایا تو یه بچه سالم دیگه به ما بده نذر یاری امام زمان😊. جنسیتشم گفتیم امام زمان هر چی تو میخوای یارت باشه دختر یا پسر فرقی نداره برامون. خب امام زمان انگار یار دختر بیشتر لازم داشت.😁
بارداری بسیار سختی داشتم. اولش که عدد بتای آزمایشم بالا بود و زمان عید بود و دکتر خوب پیدا نمیشد، حتی برام زمان کورتاژ هم زدن که بارداری خارج از رحم داری ولی خدا رو شکر تو سونو جنین کاملا سالم بود.
ماه سوم آبله مرغون گرفتم😭 و باز گفتن احتمالا باید سقط کنی ولی خدا رو شکر دکتر متخصص عفونی گفت که در زمان طلایی قبل از ۴۸ ساعت اول بیماری اومدم و دارو داد.
سومین بار هم آزمایش غربالگری ریسک بالا داشت و آزمایش سل فری انجام دادم که خدا رو شکر سالم بود.
دو بار هم کرونا گرفتم و نفس تنگی شدید و ویار وحشتناکی داشتم و تا ماه آخر تهوع. اما بازم خدا رو شکر میکردم که یه بار دیگه بهم داره یه هدیه میده.
حالا دختر ۱۰ ماهه نازم تو خونه چهار دست و پا راه میره و همه قربون صدقه ش میریم. همسرم به شدت دوستش داره و به قول دختر وسطیم ما قبل از نورا اصلا زندگی نمیکردیم.😍😄
راستی بعد از من، دو تا دیگه از جاری هامم سومی رو باردار شدند و سال ۱۴۰۲ سه تا نوه ی دیگه به خانواده همسرم اضافه شد.🤩
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مخالفت_همسر
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من ۲۶ سالمه، ازدواج ما سنتی بود و سال ۹۸ رفتیم زیر یه سقف و شکرخدا عروسی ساده و وسایل ساده تر و ارزون گرفتیم اما بجاش خونه خریدیم و واقعااا خداروشاکرم بابت این موضوع...
همسرم واریکوسل داشتن تو مجردی و عمل کرده بودن و خیلی ناامید بودن از پدر شدن اما ۳ماه بعد ازدواج، هر شب با شوهرم نماز حاجت میخوندیم و دعا برای فرزند صالح و سالم داشتن و ذکر استغفار که به نظرم بشدددت تاثیرگذار بود و در کمال ناباوری؛ باردار شدم خیلی زود😍
بشدددددت خوشحال شدیم. اما خوشحالیمون دووم نیاورد و بارداری سخت من شروع شد😤
ویار شدید تا ۵ماه که نمیتونستم حتی آب بخورم، وزن کم کردم به جای اضافه کردن
استراحت مطلق و شیاف و آمپول و انقباض های زیاد و دفع پروتیین +۴ 😤😳
افسردگی و تغییر شدید خلق و خو
مسمومیت بارداری
و ....
همسرم هم اصلا همراهم نبود. همش دعوا و بحث داشتیم. خیلی دوران سختی رو گذردندم و ۳۷ هفته ضربان قلب بچه پایین اومد و سزارین شدم.
دخترم که دنیا اومد، همچنان ما اختلاف داشتیم، بخاطر بی سیاستی های من، عدم مدیریت زندگی از جانب من و همسرم و دخالت های مادرهمسرم... اما به لطف خدا و وجود پربرکت دختر نازم 😍 اون دوران گذشت.
دخترم حساسیت به پروتیین گاوی داشت.
و بابت موضوعات مختلف چندباری بیمارستان بستری شد و ما علاوه بر بارداری؛ از بچه داری هم خسته شده بودیم و میگفتیم دیگه بچه نمیخواهیم. چون فکر بارداری و بچه داری دوباره، بشدت اذیتم میکرد.
تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. مطالب رو خوندم. درباره تک فرزندی و ... تحقیق کردم. یواش یواش دخترم بزرگتر شد و میدیدم که همبازی نداره و خودش میگفت که دلم میخواد یه نی نی داشته باشیم.😍 و من یواش یواش نظرم تغییر کرد!
شروع کردم با همسرم صحبت کردن، اصلاااااا اصلااااا زیر بار نمیرفت. میگفت خسته م از بارداریت، از بچه داری و از فشار اقتصادی. دیگه نمیتونم پوشک و شیرخشک بخرم.
راستم میگفت واقعا وضعیت مالی مون خوب نبود. میگفتم اشکال نداره تو روزی رو بسپار به خدا، خدا نمیتونه (نعوذ بالله) یعنی روزی بچه مارو بده؟!
هرچقدر بهش میگفتم، اصلا قبول نمیکرد، میگفت حقوقم کمه. پول ندارم.خدا عقلم بهمون داده، چرا باید خودمون شرایطو سختتر کنیم؟ هی دودوتا چهارتا میکرد، میگفت نه نمیشه پول نداریم.
گذشت تا من با امام رضا درد و دل میکردم و ازش خواستم خودش دل شوهرمو نرم کنه تا راضی بشه گفتم برامون یه بچه سالم و صالح بخواین. دلم میخواست یه قدمی بردارم برای امام زمان. برای جوانی ایران و ...
رفتم گلزار شهدا و از شهید محمد حسین محمدخانی خواستم که اولا همسرم راضی بشه و دوما از خدا برامون بچه سالم و صالح بخوان! تا اینکه شوهرم خودش خواست اقدام کنیم برای فرزند دوم 😳😍😁
رفتم مشهد😍 پابوس آقاجانم و ازشون طلب فرزند سالم و صالح کردم و بعد از دوماه متوجه شدم باردارم😍 خدا دوباره به ما لطف کرد و یه گل دختر هدیه داد 😍
بشددت خوشحال بودیم.کلی ذوق زده بودیم، اینبار سه تایی؛ من و همسرم و دختر ۳سال و ۸ماهه م 😊
بارداریم خیییلی بهتر از بارداری اولم بود
البته بی دغدغه هم نبود😅 اوایل که هماتوم داشتم و بعد بیرون زدگی رحم😟
بله !
هفته ۱۴ بارداری متوجه شدم که رحمم بشدددت اومده پایین و بیردن زده، خییلی درد داشتم. خیبی اذیت شدم که فقط خدا می دونه. چقدر کنار دردهایی داشتم، استرس کشیدم و میترسیدم که جنیتم رو از دست بدم زبونم لال. بشددت بهش دل بسته بودم 😢💔
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۲۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
زنگ زدم حرم امام رضا 💔گفتم اگه این بچه رو ازم بگیری، تا عمر دارم هرجا هر نوزادی ببینم، اشک میریزم و تو حسرتش میمونم ...
نذر و نیاز کردم و کلی دعا ...
الحمدلله دکتر با تجربه ای پیدا کردم و رفتم پیشش. ایشون پساری گذاشتن برام و یه سری مراقبت ها انجام دادم ...
الان هفته ۲۷ بارداری هستم 😍 و بچه ام سالمه به لطف خدا و امام رضاجانم...
از برکات بارداریم بگم براتون
رابطه خودم و همسرم به لطف خدا عالی شده، تو کارهای منزل خییییلی زیاد کمک میکنه. خدا ازش راضی باشه، خیلی خیلی همراهیم میکنه.
همسرم که تو بارداری اولم حاضر نبود حتی شب زایمان منو ببره بیمارستان😳🤦♀الان هرماه میاد باهام مطب و خیلی مواظبمه
همسرم میگه نمیدونم چرا اما خیلی زیاد دوست دارم طوری که قبلا هیچ وقت انقدر دوست نداشتم😊 و من اینو از برکت این بارداری میدونم😍
از لحاظ مالی ...
خدا روزی رسونه دوستان😍 از جایی که فکرشو نمی کنین، بهمون روزی میده و خدا خلف وعده نمی کنه .... اینا همه آیات قرآن فقط باید ایمان داشته باشیم.
به برکت وجود بچه ای که هنوز تو شکم منه و دنیا نیومده، حقوق همسرم بالاتر رفته 😍
و خودش متعجبه، میگه خدا هنوز بچه به دنیا نیومده، روزیشو فرستاده برامون، نه تنها روزی بچه که روزی ما و بچه اول مونم بیشتر کرده به واسطه این بچه 😍😍
عشق بین مون زیاد شده الحمدلله و هر سه تامون مشتاقیم که زودتر این هفته های پایانی بگذره و دخترگلم رو بسلامتی بغل بگیریم ان شاءالله😍😍
خیلی احساس خوشبختی میکنم. الحمدلله تو سن ۲۶ سالگی مادر دوفرزندم
البته دوست دارم که در آینده اگر خدا توان بده بچه سوم هم داشته باشیم. تا ببینیم خدا چی میخواد برامون😍
خداخیرتون بده بابت ایجاد این کانال
امیدوارم همه ی منتظران، دامن شون سبز بشه.
لطفا برای سلامتی خودم و خانواده ۴ نفره مون دعا کنین و دعا کنین دخترم رو به سلامتی بغل بگیرم😍 ان شاءالله
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
چند روزی از ازدواجمون گذشته بود ومنم به شدت دوست داشتم زود بچه بیارم، ولی همسرم به دلیل مشکلات مالی خیلی موافق نبود.
یه روز داشتم تلفنی با یکی از دوستان که به عنوان خادم رفته بودن راهیان نور صحبت میکردم با لحن ملتمسانه گفتم به دوستات بگو برام دعا کنن بچه دار بشم. یکی شون پرسید چند وقته ازدواج کرده؟ منم گفتم یه هفته، تا اینو شنیدن کل اونجا از خنده رفت رو هوا...😜😂😂
حالا من مونده بودم این آقای ناراضی رو، چیکار کنم، چه طور راضیش کنم. بهشون گفتم اگه بلافاصله هم بچه بخوایم ممکنه چند سال طول بکشه بچه دار بشیم، دیر بخوایم که دیگه ممکنه هیچ وقت بچه دار نشیم. با این ترفند، ایشون رو راضی کردم.
بهشون گفتم حالا حالاها زمان میبره، از الان که بچه بخوایم، شاید چندسال طول بکشه😅🤪🤣 الان با گذشت چند سال همیشه بهم یادآوری میکنن و میگن امان از دست شما زنهای زرنگ🤪😜😂
خلاصه با این شگرد بعد چندماه باردار شدم
خدارو هزاران مرتبه شکر قبل اینکه بچه به دنیا بیاد، همسرم یه کار خوب هم پیدا کردن، ماشین مون رو عوض کردیم با اومدن بچه دوم، خونه هم خریدیم خداروشکر😍 الانم هم هر دو منتظر بچه سوم هستیم ان شاءالله....🤲
حالا به نظرم خانومایی که همسرشون راضی نیستن از این روش میتونید استفاده کنید😜🤪😅😂😂😂🤣
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۲۴۷
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
همسرم همیشه می گفت یه بچه بیشتر نمی خواییم، اولین بچه مون که به دنیا اومد و کمی بزرگ شد به دلیل اصرار و استدلال های من فقط به دومی راضی شدند ولی من ۶ تا بچه می خواستم.
برای راضی کردن ایشون راه های مختلفی رفتم، از تجربیات دیگران گفتم، به خصوص زمانی که مشکلی پیش می اومد و مربوط به تعداد کم افراد خانواده بود، سریع ربطش می دادم و می گفتم من در حق بچه ام نباید این ظلم رو بکنم. حق بچه هامون هست که چندتا خانه امید داشته باشه.
این اواخر موقعیت کاری برای همسرم پیش اومد که باعث می شد ایشون خیلی کمتر خونه باشند، دوست داشتند حتما از این فرصت استفاده کنند. با من صحبت کردند و گفتند که دلشون می خواد اون کار رو قبول کنند که درجا نزده باشند و رشد کرده باشن.
من هم گفتم شرط دارم، اینکه شما هم لطفا مانع رشد من نباش، شما هم به من کمک کن،،،، گفتند چی؟،،،، گفتم که من با هر بار مادر شدن رشد می کنم، بگذار منم درجا نزنم و رشد کنم. و این شد تیر خلاص...
و البته قبلا وسواس داشتند که اگر نباشند چطور کارها رو پیش می بریم و تو این چند ماهه که کمتر حضور دارند خداروشکر با وجود دختر کوچولو سه ماهه ام، راحت همه امور رو مدیریت می کنم، طوری که خیلی مواقع همسرم متوجه مشکلات نمیشن. حالا که متوجه شدن اتفاق خطرناکی نمی افته و از پس کارها برمی آییم به آرامش رسیدن و تا به حال دیگه بهانه نیاوردن.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۲۴۷
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
همسرم همیشه می گفت یه بچه بیشتر نمی خواییم، اولین بچه مون که به دنیا اومد و کمی بزرگ شد به دلیل اصرار و استدلال های من فقط به دومی راضی شدند ولی من ۶ تا بچه می خواستم.
برای راضی کردن ایشون راه های مختلفی رفتم، از تجربیات دیگران گفتم، به خصوص زمانی که مشکلی پیش می اومد و مربوط به تعداد کم افراد خانواده بود، سریع ربطش می دادم و می گفتم من در حق بچه ام نباید این ظلم رو بکنم. حق بچه هامون هست که چندتا خانه امید داشته باشه.
این اواخر موقعیت کاری برای همسرم پیش اومد که باعث می شد ایشون خیلی کمتر خونه باشند، دوست داشتند حتما از این فرصت استفاده کنند. با من صحبت کردند و گفتند که دلشون می خواد اون کار رو قبول کنند که درجا نزده باشند و رشد کرده باشن.
من هم گفتم شرط دارم، اینکه شما هم لطفا مانع رشد من نباش، شما هم به من کمک کن،،،، گفتند چی؟،،،، گفتم که من با هر بار مادر شدن رشد می کنم، بگذار منم درجا نزنم و رشد کنم. و این شد تیر خلاص...
و البته قبلا وسواس داشتند که اگر نباشند چطور کارها رو پیش می بریم و تو این چند ماهه که کمتر حضور دارند خداروشکر با وجود دختر کوچولو سه ماهه ام، راحت همه امور رو مدیریت می کنم، طوری که خیلی مواقع همسرم متوجه مشکلات نمیشن. حالا که متوجه شدن اتفاق خطرناکی نمی افته و از پس کارها برمی آییم به آرامش رسیدن و تا به حال دیگه بهانه نیاوردن.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۴۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مخالفت_همسر
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۳ هستم و فرزند پنجم و دختر اول بعد از چهارتا پسر... البته یه خواهر با تفاوت چهار سال دارم. از اول دبیرستان خواستگاران زیادی داشتم اما مامانم اول شرایطشون رو بهم میگفت و بعد با پدر و برادرها مشورت میشد و بعدا اجازه میدادن که بیان یا نه ...
بالاخره سال ۸۱ بعد از اتمام پیش دانشگاهی، داشتم حاضر میشدم برای کنکور که جناب همسر از راه رسیدن و با کلی رفت وآمد و مخالفت بنده بالاخره پدرم من رو راضی کرد و یک ماه بعد از رفت و آمدها در شب ولادت امام رضا عقد کردیم خیلی ساده و بدون مراسم. بعد از ۱ سال و ۸ ماه که عقد بودیم با یک مراسم ساده رفتیم سر خونه و زندگی...
خدارو شکر کم کم همسرم داشت با وام کارگاه کوچکی در طبقه پایین خونه درست میکرد تا کارش رو شروع کنه. بعد از مدتی که کارگاه درست شد و مشغول به کار شد و قسط و قرض ها کمتر شد. من بهش پیشنهاد بچه رو دادم. این رو هم بگم من عاشق بچه بودم و از اول به همسرم میگفتم اما ایشون قبول نمیکرد، هنوز زوده، مردم چی میگن، اینا چقدر عجله داشتن و اینکه هنوز تازه داریم از قسط ها کمر راست میکنیم و...
خلاصه گذشت و یک سال بعد دوباره گفتم، من خیلی تنهام، تو خونه حوصله ام سر میره، لااقل یه بچه بیاریم تا سن مون بالا نرفته بعدا پشیمون میشی اما همسرم به شدت مخالف بود نمیدونم چرا...
بعضی مواقع با خودم میگفتم شاید چون همیشه بهم میگفت من تو رو نمیخواستم بخاطر اصرار پدر ومادرم باهات ازدواج کردم الانم نمي خواد ازم بچه دار بشه تا شاید بعدا راحت تر به بهانه ای طلاقم بده. آخه همچین آدمی هم نبود. نمیدونم چرا این فکر وخیالها رو میکردم.
به مامانم هم هیچی نمیگفتم اخه اونقدر خجالتی بودم اصلا راجع به این مسائل با مامانم صحبت نمیکردم. .طفلک مامانم همش نذر و نیاز میکرد تا من بچه دار بشم.
دو سال ونیم بعد همسرم تصمیم گرفت خونه رو بنایی کنه و ما یک سال ونیم مستاجر بودیم. تو اون شرایطی که کلی وام و بدهی داشتیم و فقط یه موتور و مستاجر هم بودیم دوره ی من عقب افتاد. وقتی بی بی چک زدم دیدم باردارم انقدر ذوق کردم و خوشحال بودم که سختی ها یادم رفت. همسرم وقتی شنید انقدر ناراحت شد و عصبانی که تو این موقعیت وقت بچه هست. حتی وقتی رفتیم خونه مادرشوهرم که خبر بدیم شوهرم به حدی ناراحت بود که مامانش پرسید چی شده با عصبانیت گفت عروست حامله است. مادرشوهرم که عاشق بچه و نوه اولش هم بود خوشحال شد و پسرش رو دعوا کرد که بجای شیرینی و خوشحالی اینجوری خبر میاری!
خلاصه مادر شوهرم هر ماه منو دکتر میبرد تا اینکه هفت ماهه شدم و این رو هم بگم که(من کلا بد ویارم وخیلی بارداری های سختی دارم و همش وزن کم میکنم و در نهایت به وزن خودم میرسم.)
در سونوی ۷ ماهگی گفتن بچه هیدروسفالی داره و من که هیچ تجربه ای نداشتم نمیدونستم چه کنم.
دکتر بهم گفت برو شورای پزشکی و دستور بیار برات سقط کنیم. گفتم یعنی چی! آخه بچه روح داشت حرکت میکرد و من کلی با هاش انس گرفته بودم. بعد این همه سال التماس پیش همسر...
دکتر بهم گفت دختر جان این بچه برای تو بچه نمیشه کلا معلول حرکتی وذهنی و شاید اصلا بعد از بدنیا آمدن زنده نمونه. منم که کلی عکس وپوستر بچه تو خونه زده بودم و با امید بهشون نگاه میکردم اومدم خونه و همه اونا رو پاره کردم. فقط گریه میکردم. شب که میخوابیدم تو خواب میدیدم باردار نیستم اما وقتی پا میشدم ومیفهمیدم که یه بچه ناقص تو شکم دارم حالم گرفته میشد. جایی نمیرفتم هرجا که یه بچه سالم میدیدم با افسوس نگاهش میکردم. همش میگفتم این نتیجه ناشکری های همسرم هست.
وقتی همسرم فهمید که بچه پسر هست کلی ناراحت شده بود آخه همسرم پسر دوست بود. بالاخره با مادرشوهرم رفتیم یه دکتر که بهم گفت دخترم ادامه بارداری فایده نداره اخه شاید این بچه تا ۹ماهگی داخل شکمت نمونه و بمیره اون موقع برای خودت هم خطرناکه پس بچه ۷ماه زنده میمونه ولی اگه به ۸ ماهگی برسه بعد بیای زایمان کنی بچه میمیره پس تا هفته دیگه که ۷ ماهت تموم نشده ختم بارداری میدم تا اگه بچه عمرش به دنیا بود که هیچ وگرنه ۲ماهه دیگه تو اذیت نشی من که فقط با گریه حرف های دکتر رو گوش میکردم ومادرشوهرم بنده خدا میگفت عیب نداره اگه زنده موند من خودم هر جور شده این بچه معلول رو جمع میکنم، نمیذارم به اینا سخت بگذره.
من که دیگه هیچ اراده ای از خودم نداشتم. قرار شد روز بعد از تاسوعا وعاشورا برای زایمان برم بیمارستان. روز تاسوعا و عاشورا دلم خیلی شکسته بود و کلی گریه کردم. روز بعد با اتوبوس و به تنهایی رفتم مطب و برگه ختم بارداری گرفتم و بعدش مادرشوهرم آمد و رفتیم بیمارستان برای بستری.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۴۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#مخالفت_همسر
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
من که تابحال بیمارستان نرفته بودم در بخش زایشگاه بستری شدم و وقتی ماما گوشی رو گذاشت تا صدای قلب بچه رو بشنوه گفت این بچه دو روزه مرده و دکتر ختم بارداری داده. یعنی روز تاسوعا بچه من مرده بود از یک طرف ناراحت و از طرفی هم که باعث از بین رفتن جنینم نشده بودم خوشحال.
خلاصه سرتون رو بدرد نیارم از اون موضوع دو سال گذشت و ما بالاخره سرخونه مون برگشتیم ومستقر شدیم و دوباره اقدام کردیم وسر یک ماه باردار شدم این رو هم بگم که خودم قبلش خیلی دنبال علت اینکه چرا بچه اول اینطور شده رفتم و حتی مشاور ژنتیک رفتم که گفتن مشکلی نیست اما راه بجایی نبردم ومیگفتن اتفاقه، تو هر چند میلیون یکی اینجوری میشه ولی خودم میگم بخاطر ناشکری بود و اینکه کمی تنبیه بشیم بخاطر نعمت به این بزرگی که بهمون داده بود ناشکری کردیم.
خلاصه بازهم بارداری سخت با ویار شدید همراه با استرس که آیا اين بچه سالمه یا نه. جایی خونده بودم که هر صبح وشام اگه دعای یستشیر رو بخونی تا آخر بارداری بارداری خوب و بچه سالم خواهی داشت و من هروز دوبار میخوندم، حتی اعمالی که در کتاب ریحانه بهشتی هست رو انجام میدادم تا خدارو شکر اینکه ۲۲اسفند ۸۸ دختر گلم صحیح و سالم بدنیا اومد😍🤲
خدارو هزاران بار بیشتر شکر میکنم که بعد از اون همه سختی بالاخره مادرم شدم و خدا هیچ وقت و هیچ جا تنهام نگذاشت. با اومدن دخترم برکت وروزی رو هم آورد. تونستیم بعد از ۵سال موتورسواری تو گرما و سرما بالاخره یه ماشین قسطی بخریم.
دیگه دخترم شد یکساله که همسرم هی میگفت من پسر میخوام و منی که دخترم کولیک شدید معده داشت و خیلی اذیت شده بودم هر چند که مامانم هم خیلی کمکم میکرد. نمیتونستم به این زودی قبول کنم.
بالاخره دخترم یکساله و۱۱ ماه داشت که فهمیدم باردارم البته با عنایت خداوندوکلی رژیم ومطالعه و با دعای مادرهایمان و کلی نذر و نیاز پسرم آذر ماه ۹۱ دو روز بعد از عاشورا و روز شهادت امام سجاد بدنیا آمد و شوهری حسابی خوشحال. منم خدا رو هزاران بار شکر میکردم که دوتا دسته گل سالم بهمون عطا کرده و همینطور باورم نمیشد دوتا بچه به فاصله دو سال و۸ماه داشته باشم با خیلی از سختی ها ولی شیرینی هایی داشت و مامانم تو این دوران واقعا کمک حالم بود و همیشه میگم این دوتا بچه مامانم بودن تا بزرگ شدن.
گذشت و دخترم کلاس سوم بود و پسرم تازه میخواست بره کلاس اول که بطور خدا خواسته فهمیدم باردارم، انقدر شوک زده شدم که وقتی بیبی چک رو نشون همسرم دادم تا چند دقیقه مات ومبهوت بود و بعدش گفت ما که جفتمون جوره بچه نمیخواستیم. من که در عین ناباوری خوشحال هم بودم اما این دفعه همسرم بیشتر از قبل هوامو داشت هرچند بازهم دلش پسر میخواست😜 اما من چله زیارت عاشورا و دعای توسل برداشتم که خدایا بچه فقط سالم باشه هر چی خودت صلاح میدونی من راضیم و صلاح خدا براین بود که دختر زیبای من در دیماه ۹۸ با سزارین بدنیا اومد و زندگیمون رو رنگی تازه بخشید.
دختر و پسرم عاشقش بودن اصلا قبل از اون نمیدونم چجوری زندگی میکردیم. دخترم که خوشحال از اینکه خواهر داره و کلا بیشتر کارهاش رو دخترم کمکم میکرد و انجام میداد. هرچند بعد از بیست روزگی دخترم اتفاقات بدی تو خونوادم افتاد، همسر برادرم در اثر تصادف فوت کرد و بعد از چهار ماه مادر مهربونم. پشت پناهم رو از دست دادم ناگهان تنها شدم.
حال بدی داشتم فقط تنها دلخوشی سرگرم کردنم با بچه کوچیکم بود که کارهای اون رو انجام میدادم تا روزگارم بگذره. الان دختر کوچکم ۵ ساله هست و به فکر این افتادم که به رسالت رهبری لبیک گویم و سربازی کوچک برای امام زمانم بیارم.
همسرم که اوایل زندگی با بچه مخالف بود الان مشتاق بچه هست فقط من نمیدونم چرا ۳سال از عمرمون رو اوایل ازدواج بیهوده از دست دادیم و الان همسرم همیشه افسوس میخوره و میگه اگه همون موقع بچه دار شده بودیم الان بچه هام دانشجو بودن. اما خدارو هزاران بار شکر که ۳تا دسته گل دارم.
من تقریبا ۳ماهه وارد کانال دوتا کافی نیست شدم و تمام تجارب رو خوندم و خیلی نظرم راجع به فرزند آوری تغییر کرده. واقعا بعضی تجربه ها برام خیلی جالب بود و همیشه اول این کانال رو چک میکنم تا تجربه های جدید رو بخونم.
انشاءالله به امید خدا و با دعای شما دوستان تصمیم دارم چهارمی رو هم صحیح و سالم بدنیا بیارم. در حالی که هم سنم رفته بالا و هم سزارین پنجم، میشه برام دعا کنید🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌در آرزوی فرزند سوم...
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
#التماس_دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ تاثیر فرهنگ و نگرش انسان ها در تعداد فرزندان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#مخالفت_همسر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ التماس دعا...
#رویای_مادری
#ناباروری
#مخالفت_همسر
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075