eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۲۶ من ۳۸ سالمه، در سن ۲۰ سالگی پسرم به دنیا اومد و خوشحال از این اتفاق با وجود اینکه هیچ تجربه ای نداشتم و پسرم دل درد های شدید داشت ولی روزها و شب‌های بیاد ماندی برایم رقم خورد. بعد از دو سال دوست داشتم دوباره باردار بشم ولی اون موقع همه ی اطرافیانم یک فرزند داشتن خدا بهم توجه ویژه داشت و داره. همسرم راضی نمی شد ولی خداخواسته باردار شدم خیلی اوایل ناراحت بود ولی بعد بدنیا اومدن دخترم، خوشحال شد ولی تاکید کرد که دیگه بچه نمی‌خوایم. زندگی خوبی داشتیم، دخترم شش ماهش بود که باز خداخواسته باردار شدم باوجود اینکه جلوگیری هم داشتیم، وقتی شوهرم فهمید خیلی بهم ریخت و گفت باید سقط بشه، دوران بارداری من خیلی سخت و طاقت فرسایی بود. از حرف مردم و اطرافیان خیلی می‌ترسیدم چون همه هنوز یک فرزند داشتن و همه از من بزرگتر بودن، من هنوز ۲۳ سال داشتم و ۳تا بچه خیلی فاجعه بود براشون. متاسفانه با این طرز فکر و بد اخلاقی های شوهرم با دلی ناراضی بچه در ۵ هفتگی سقط شد 😭 خیلی افسرده شدم و هیچ وقت خودم رو نمی بخشم و همیشه از درگاه خدا طلب عفو می‌کردم و می‌گفتم خدایا دوباره منو توی همچین موقعیتی قرار بده حتی بدتر که نشون بدم توبه کردم و به هیچ وجه اینکار تکرار نمیشه. بعد از ۷ سال دوباره به شوهرم پیشنهاد دادم و با مخالفت شوهرم روبرو شدم ولی پافشاری کردم تا فقط یک بار دیگه اجازه دادن و دوباره پشیمان شدن و گفتن نمی‌خواد همین دوتا رو داریم بسه ولی الحمدلله خدا کمکم کرد و باردار شدم و یک پسرم خیلی ناز و خوشکل بدنیا آوردم که شد عشق پدرش و همه ی فامیل عاشقش شدن ولی این ناخواسته نبود من دنبال یه شرایطی بودم که خودم رو به خدا ثابت کنم. من هنوز توی فکر اون بچه که سقط شد بودم و خودم رو نمی بخشیدم و از خدا میخواستم منو ببخشه و بار دیگه منو امتحان کنه که خدا صدام رو شنید در بدترین شرایط که شوهرم ورشکست شده بود و آه در بساط نداشتم و پسرم هنوز خیلی کوچیک بود و اطرافیانم هم به شدت مخالفت می‌کردن با بچه زیاد و شوهرم هم اصلا علاقه به بچه ی دیگه نداشت خداخواسته باردار شدم چه بارداری سختی بود ولی من از ته دل شاد بودم که دارم امتحان پس میدم. اطرافیان دوست و آشنا که فهمیدن مسخره می‌کردن و میگفتن برو سقطش کن، شوهرم راضی نبود، خودم ضعیف بودم و شرایط از اون سالی که بچه قبلی رو سقط کردم به مراتب سخت‌تر و بدتر بود، حتی دکترم هم رفتم گفت بیا سقط کن، راحت میشی، بچه ت کوچیکه، خودت هم وضع جالبی نداری، ۴تا می‌خوای چیکار، وضع مملکت خرابه ولی من خوشحال بودم از این وضعیت و جبران گناهم. خیلی سخت گذشت ولی گذشت بارداری پر خطر، دندون دردهای طاقت فرسا و کمر دردهای خیلی بدی داشتم خدا رو شکر خدا بهم یه دختر داد، جنسم جور شد. فکر میکنم این همون بچه سقط شده است که دوباره بهم خدا برگردونده. خیلی دوستش دارم، جنس دوست داشتنش فرق میکنه، نمیتونم یه لحظه ازش جدا بشم. یکم وجدانم راحتتر شده احساس گناهم کمتر شده و الان خداروشکر میکنم که ۴تا فرزند دارم و از خدا می‌خوام که دیگه هیچ وقت در شرایط سخت قرارم نده و همیشه کنارم باشه، همیشه فکر میکنم اون لحظه که این گناه رو انحام دادم، خدا کنارم نبود، تنهام گذاشته بودم، سنم کم بود، تنها بودم و بلد نبودم شرایط رو عوض کنم😔. ان شالله بتونم فرزندان بیشتری تربیت کنم و دوتا دیگه هم به بچه شیعه ها اضافه کنم. تو رو خدا بخاطر حرف مردم بخاطر افکار الکی و سختی های زودگذر، بچه هاتون رو سقط نکنید که خیر دنیا و آخرت توی فرزندآوری و داشتن بچه ی زیاده. من با وجود مخالفتهای زیاد همسرم ۴تا بچه دارم و الان همسرم میگه بچه ی زیاد خوبه کاش دوتا دیگه هم بیاریم و ۶تا بشن. دیگه بزرگ شدم و اصلا حرف مردم روم تاثیر نمی گذاره، با بچه ها پخته شدم، صبور شدم و خودم رو به هر شرایطی وفق میدم. امیدوارم از تجربه من استفاده کنید و هیچ وقت اشتباه منو انجام ندید و برای فرزند آوری اقدام کنید اگر شک دارید، بهش توجه نکنید، اشتباه نکنید که زمان میگذره و دیگه فرصت جبران نیست. ان شالله خدا دامن همه ی مادران رو سبز کنه و با بچه ی زیاد خونه ها رو گرم و شاد. امیدوارم فرزندانم سرباز ولایت و امام زمان باشن. یا علی مدد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌بترسین از سقط جنین... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۴ من نوروز ۹۳ ازدواج کردم و همیشه توی ذهنم این بود که حداقل ۵ سال بعد از ازدواج، باردار بشم، اما ۳ماه بعد فهمیدم باردارم و چون اول زندگیمون بود و مشکلات مالی زیادی داشتیم، به شدت ناراحت بودم اما همسرم با وجود بیکار بودنش و بدهی هایی که از عروسی داشت، خیلی خوشحال بود. خلاصه این ۹ماه با نداری و حتی نخوردن غذا و میوه های مفید گذشت، باورتون نمیشه خیییلی چیزا دلم می‌خواست ولی رو نمیکردم. خواهرم همسایم بود، مدام سرکوفت میزد که یخچالت همیشه خالیه، بچت ۱ کیلو هم نمیشه و من از درون انگار قلبمو پاره می‌کردن... همسرم هر روز شوقش بیشتر می‌شد تا خداروشکر دخترم به دنیا اومد و نزدیک ۵ کیلو وزن داشت، اونقد ناز و تپل بود که حد نداشت😍 یک ماه به اومدنش مونده بود که خدا شاهده روزی انگار ساعتی برا ما میومد😍 گذشت و ۸ ماه بعد من دوباره باردار شدم، به همسرم گفتم و اون از خوشی زیاد نمیدونست چیکار کنه ااااااما من نمیخواستمش چون مشکل مالی زیاد داشتیم😔 یواشکی، پنهان از همسرم، چندتا مطب رفتم که بچه رو سقط کنم ولی چون ۴۴ روزش بود و طبق حرف خودشون قلبش تشکیل شده بود کسی این کار رو نمی‌کرد. از یه طرف دلم برا دخترم می‌سوخت که از شیر خوردن میفتاد، از یطرف ذهنم قبول نمی‌کرد ۲تا بچه داشته باشم، که خدایا خرج ۲تا بچه رو چطوری بدم. خانوادم با سقط مخالف بودن و مادرم مدام می‌گفت بزرگترین اشتباه رو انجام میدی، خدا روزی شو می‌رسونه و و و.... اما من فقط به خودم فکر میکردم و خلاصه داروی غیر قانونی از عطاری گرفتم و بچه بیچاره رو سقط کردم بدون هیچ عذاب وجدانی تازه خوشحالم بودم😔 الان دخترم ۹ سالشه و ۳ ساله از ته قلبم یه بچه دیگه می‌خوام ولی خدا بهم نمیده، هرچی استغفار میکنم اما جواب نمیگیرم. ته حرف من اینه که من از دستگاه آیو دی استفاده کردم، قرص،آمپول ولی هیچکدوم بهم نساختن و ناخواسته باردار شدم، یعنی خدا خواست و میدونست که اونموقع بهم بچه داد ولی قدر ندونستم. بعد از سقط بچم کلی گرفتاری برام پیش اومد، دقیقا به حرفای مادرم رسیدم. فکر می‌کردم چند سال بعد بچه بیارم مایه دار میشم ولی بهتر نشد که بدترم شدم و فقط سنم رفت بالا.. الانم چندبار دکتر رفتم و میگن هییییچ مشکلی نداری، سالم هستی، خودم میدونم بی حرمتی کردم به وجود خدا، به توانش، به بزرگیش😔 الانم دخترم تنهاست بخاطره اینکه خواهر یا برادر نداره بد بار اومده، خودخواه، لوس، چون یدونه بود اینجور شد. اگه حداقل دوتا بودن گذشت کردن، محبت کردن، بخشیدن، تلاش کردن، حتی دعوا کردن و حق خودشونو گرفتن رو از هم یاد میگرفتن... درسته الان شرایط اقتصادی بد هستش ولی از من به شما گفتن، راه منو پیش نگیرید، حداقل ۲تا بچه پشت سر هم بیارید، زحمتتونو یکی کنید، دوتارو باهم بزرگ کنید. فردا روزی من نباشم دخترم هیچ کسی رو نداره نه خواهر نه برادر😔 خدا روزی مورچه رو زیر سنگ می‌رسونه، مطمنم روزی بچه های ما رو هم کم یا زیاد می‌رسونه. تجربه ام رو با گریه براتون نوشتم ولی ولی ولی راه من پشیمونو پیش نگیرید ،چون عذابشو دارم میکشم، دوست داشتم تجربمو براتون بفرستم شاید تاثیر داشت.. خداهمراهتان🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧٢٩ بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم. وقتی که خونه دار شدم، باردار شدم و اولین بچه ام که پسر بود را به دنیا آوردم. چهار سال بعد از پسرم، ناخواسته برای دومین بار باردار شدم. دو هفته از موقع من گذشته بود. شوهرم بچه دوست داشت و مرتب به من می گفت بچه ی دیگه ای بیار. از طرفی پسرم کوچیک بود، خودم هم شاغل و خونه را فروخته بودیم، ورشکست شده بودیم و دوباره مستاجر بودیم، واسه همین زیر بار نرفتم و سقطش کردیم. بعد از چند سال دوباره ناخواسته برای بار سوم باردار شدم. این دفعه شوهرم روی دنده چپ افتاده بود و می گفت اصلا حرفشم نزن. منم مقاومت زیادی نکردم و سقط کردم. چهارمین بار که باردار شدم اوایل کرونا بود که از همه چیز می ترسیدیم. ولی من مقاومت کردم که بچه را می خوام چون خانه داشتم و وضع مالیم خوب شده بود. بهش گفتم که نمی تونم سقط کنم، برام بده. خیلی التماسش کردم. گفت وسایلم را جمع می کنم و واسه ی همیشه از پیشتون میرم. منم تسلیم شدم و در خانه سقط کردم. بعد از اون شوهرم شدید بیمار شد. همیشه ی خدا مریض بود، خلاصه بد طوری تاوان پس داد، خیلی دکتر بردمش اما دکترا نمی دونستن چشه و خوب نمی شد، دو سال تمام مریض بود. بعد از کلی دعا و ثنا خوب شد. در کل هر باری که سقط می کردم از بار قبل خیلی بیشتر اذیت می شدم یعنی بد سقط بودم شدید. خلاصه بعد از سه سال که به خونه جدید رفتیم و وضع مالی ما روز به روز بهتر میشد، یک ماه بعد از اسباب کشی برای پنجمین بار باردار شدم. وقتی تست زدم مثبت شد یه عالمه گریه کردم. موضوع را به شوهرم گفتم، قیامتی شد و مثل همیشه دستور به سقط داد‌. از طرفی هم می گفت خودت می دونی بیارش اما همه چیزش پای خودت. موضوع را به خانواده ام گفتم و حسابی با شوهرم دعوا کردن اما زیر بار نمی رفت. میگفت من مسئولش نیستم و حوصله بچه ندارم. رفتم پیش دوست که ماما بود و کار سقط انجام می داد. شکمم خیلی جلو اومده بود کلا بچه هام چون درشت بودن سریع شکمم بالا می اومد. گفتم کمی درد دارم. گفت یک سونو انجام بده شاید خدایی نکرده توی لوله های رحم باشه. رفتم سونو وقتی وارد شدم خانمی قبل از من بود که قلب بچه تشکلیل نشده بود و داشت گریه می کرد. پیش خودم گفتم خدایا اون اینطور، منم اینطور که می خوام با دست خودم بچه را بکشم. خلاصه وقتی خوابیدم روی تخت دکتر صدای قلب بچه را برام گذاشت دنیا روی سرم خراب شد. گفت ۵ هفته است و بچه سالمه .با گریه تا خونه پیاده اومدم. زمستونی بود توی خیابون فقط و فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم نظر شوهرم برگرده. وقتی رسیدم دم در خونه شوهرم عصبانی و حق به جانب ایستاده بود. وقتی خواست با من حرف بزنه منم عصبانی شدم و بهش گفتم بعد از سقط ببین چی کارت می کنم، شروع کردم به تهدید کردنش. شب بدی بود فردا رفت و برام قرص خرید. از خونه زدم بیرون و بلاکش کردم. شب برگشتم خونه. پسرم را گذاشتم خونه خواهرم که لحظات درد کشیدن من را نبینه. چون خیلی پسرم بچه دوست داشت. می خواستم نفهمه. قرص اولی را که زیر زبون گذاشتم دردهام شروع شد. وقتی شوهرم از خواب بلند شد گریه می کرد و میزد توی سرش و بهم گفت دیگه نخور. اما دیر شده بود. از حال رفتم و با آمبولانس من را بردن بیمارستان، خیلی درد کشیدم تمام راه در حد زایمان شاید هم بیشتر جیغ می کشیدم. هر بار از زور درد از حال می رفتم. خلاصه بچه بیچاره دوباره سقط شد. افسردگی گرفتم. خیلی شوهرم محبتم می کرد اما تمایلی به هیچی نداشتم. پسرم هر روز من را قسم می داد که چرا بچه مرد؟ نکنه خودت سقطش کردی. پسرم کلاس چهارم بود و بزرگ شده بود. بعد از چند ماه یک روز توی گوشی وقتی داشتم پیامک های بلاک شده را نگاه می کردم، پیام‌های همسرم را دیدم. پیام ها برای همون وقتی بود که بلاکش کرده بود پیام‌ها توی لیست بلاک شده ها مونده بود و به دستم نرسیده بود. نوشته بود اگر دوستش داری بذار بمونه، من نمی خوام مادر بودن را ازت بگیرم. تمام هزینه هاش را هم میدم اما اگر بهت توجه زیادی نکردم تحمل کن تا خوب بشم. اما دریغ که انگار خدا هم نخواسته بود پیام‌ها را اون شب ببینم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧٢٩ یک سال بعد دوباره برای ششمین بار باردار شدم وقتی به همسرم گفتم از خوشحالی روی زمین بند نبود، چون تمام این یک سال می دونست چه زجری کشیدم و پشیمون بود شدید. همه خوشحال بودیم، مثل همیشه سریع شکمم جلو اومد، توی پنج هفته انگار چهار ماهه باردار بودم. تمام کارهام را شوهرم انجام می داد. من فقط می خوردم و می خوابیدم. خیلی خوب بود. هر روز زنگ میزد که چی هوس کردم که برام بخره. توی شش هفته بودم که یک شب حس کردم سبک شدم، گفتم صبح برم و سونو بدم چون توی سونوی اولم قلب تشکیل نشده بود و دکتر گفت زوده دو هفته دیگه بیا. ظهرش برای ناهار خونه مادرشوهرم رفتم و موضوع بارداری را بهشون گفتم. از خوشحالی نماز شکر می خوندن و یک جا بند نبودن چون مادر شوهرم خیلی بچه دوست داشت. عصری همسرم برام نوبت گرفت که برم و سونو بدم. وقتی رفتم با خوشحالی تمام گفتم فیلم بگیرم و صدای ضربان قلبش را ببرم واسه پسرم و همسرم. اما متاسفانه قلب تشکیل نشده بود😔 دکتر گفت یک هفته دیگه بیا. انگاری عزا عمومی بود همه بهم دلداری می دادن و می گفتن که خدا بزرگه و حتما تا هفته دیگه قلبش تشکیل میشه. خلاصه یک هفته که رفتم سونو پایان بارداری برام زد و نامه سقط به دستم داد. انگار نامه ی اعمالم بود. دنیا روی سرم خراب شده بود، فقط گریه می کردم. همسرم داغون بود، پسرم با ما حرف نمی‌زد. خدا خواست ه ما بفهمونه که هر وقت من اراده کنم، بچه میدم، نه هر وقت که شما بخواین. رفتم بیمارستان و این بار برعکس همیشه که توی خونه سقط میکردم به بیمارستان رفتم و اونجا مرگ را به چشمم دیدم. بدترین روز زندگیم بود، انقدر درد کشیدم که حس می کردن استخوانهام دارن از هم جدا میشن. الان ۵ ماهه از اون موضوع گذشته و من چهل ساله شدم. موندم سر بدترین دو راهی زندگیم. ۸۰ درصد بهم میگن نیار دیگه. اگر بچه بیارم با این شرایط سنی و این وضعیت جسمانی ناشی از سقط و ترس و استرس .... شاید خدا راهی جلوی پام بذاره واقعا... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌اینجا، جای استخاره است؟!! 🔥 یک کسی آمده بود نزد آقایی و گفته بود: استخاره کن. استخاره کرد و بد آمد یا خوب آمد. یک خرده فکر کرد و گفت: من استخاره کردم بچه‌ای که در شکمم است را سقط کنم. 🔥 اینجا جای استخاره است؟!! قرآن می‌گوید: اگر کسی، کسی را بکشد جزایش جهنم است؛ آنوقت تو برای جهنم رفتن استخاره می‌کنی؟ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۳ ۱۴ سال پیش پسرم هنوز دو سالش نبود خیلی پسر پر جنب و جوشی بود، بازیگوش و پر انرژی منم، خیییلی خسته بودم از نگهداری بچه انگار احساس میکردم وظیفه بزرگی روی دوشمه که از عهدش بر نمیام گاهی پیش خودم میگفتم کاش بچه دار نشده بودم چقدر سخته برام، دیگه از شیطنتاش خسته بودم، ولی متاسفانه نمیفهمیدم شاید نیاز به یه همبازی داره البته میفهمیدم ولی فکر بچه دوم نمیکردم خیال میکردم باید یه بچه فامیل یا یه دوست براش پیدا کنم تا باهاش بازی کنه و من یکم راحت باشم چون تمام وقتم و انرژیم صرف مراقبت و بازی با پسرم میشد اون زمان ۲۴ سالم بود و نمیفهمیدم این همه انرژی بچه جای شکر داره خیلیا آرزو دارن بچه سالم داشته باشن اونوقت خدا به من نعمت را تمام کرده بود و من ناسپاس بودم همون سال رفتم مسافرت مشهد و بعد برگشتن دیدم خبری از دوره ام نیست رفتم آزمایش و معلوم شد که یکماهه باردارم، باورم نمیشد انگار دنیا روسرم خراب شده بود ولی بازم با خودم کنار اومدم و شوهرم دلداریم میداد میگفت نگران نباش شاید خدا خواسته یه همبازی برای پسرمون بیاره یه خیری توش هست منم یکم دلم راضی شد. بعد از آزمایشگاه رفتم خونه مادرم وقتی شوهرم خبر بارداری به اونا داد هر دوتاشون ساکت شدند و بی تفاوت حرفو عوض کردند، انگار هیچ خبری نشنیده بودن، وقتی دیدم اونا هم به اندازه من ناراحت شدند دیگه فقط رفته بودم تو فکر سقط بچه، چون من خیلی نظر پدر و مادرم مخصوصا پدرم برام مهم بود این شد که مصمم به سقط شدم و خودم با بالا پایین کردن و سنگین بلند کردنام تلاش میکردم بچه را سقط کنم. بعدم با مشورت با دکتر محله که من را میشناخت آدرس یه دکتر دیگه را گرفتم تا بتونم بچمو سقط کنم😭 بدتر اینکه حتی دکتر هم به من نگفت کارت اشتباهه بلکه من را تشویق هم کرد برای این کار و من فکر کردم که کارم خیلی درسته، همسرم هم راضی شد وقتی که دید دکتر هم این کار را تایید کرد. باهم رفتیم برای سقط ولی دقیقا روزی که رفتم برای سقط بچم لکه بینی پیدا کردم و دکتر گفت احتمالا بخاطر بالا پایین پریدن های خودت بچه داره سقط میشه منم که انگار خیلی پشیمون شده بودم از رفتن پیش دکتر با یه حس خوشحالی برگشتم خونه و گفتم بهتر که نشد سقطش کنم ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداشت تا شب زیر شکمم با یه سوزش شدید اعلام کرد که دیگه کار از کار گذشت😭 هم ناراحت شدم، هم اینکه انگار زیادم بدم نیومده بود. گذشت یکسال بعد دقیقا توی تاریخ روز سقط بچه بی گناهم، دوماه مونده به تولد سه سالگی پسرم با یه تب شدید شام عاشورای امام حسین پسر کوچولوم تشنج کرد و دیگه نمیتونست راه بره😭با توسل به امام حسین و قسم دادنشون به دختر سه سالشون😭 سلامتی پسر سه سالمو ازشون خواستم و روی من را باتمام بار گناهی که روی دوشم بود زمین ننداختند و پسرم خوب شد. دو سال بعد با دیدن یه غده توی تیروییدم فهمیدم سرطان دارم😔 اولش خیلی ناراحت بودم ولی همین بیماری من را به خدا خیلی نزدیک کرد انگار خدا میخواست به من یاد بده خدا کیه و قدر داشته هاتو بدون و اینکه دکتر به من گفت مواظب باش بچه دار نشی 😭تازه داشتم میفهمیدم انگار همه این اتفاقات بخاطر گناهی بوده که من کردم😔 بعد از ده سال خداراشکر دکتر گفت دیگه مشکلی نداری و میتونی بچه دار بشی و فقط باید زیر نظر خودم باشی منم دوسال پیش اقدام به بارداری کردم ولی بچم ۷ هفتگی سقط شد، نفهمیدم چرا اما انگار فقط این به ذهنم میرسید که خدا میگه اون موقع که من نعمت دادم نپذیرفتی الان که تو منتظر نعمتی من صلاح نمیبینم 😭😭 الان دوساله دیگه هرچی اقدام کردیم خبری از بارداری نیست. دیگه ۳۹ سالم شده، تمام فرصتام رفته پسرم ۱۶ سالشه همش میگه شما به من ظلم کردید من هیچ کسیو ندارم😭 این حرفای پسرم دیگه از همش بیشتر منو میسوزونه فقط میخواستم بگم عزیزان بعضی وقتا اشتباهاتی میکنیم و دخالت هایی تو کار خدا میکنیم که جبرانش ممکن نیست حرف مردم براتون مهم نباشه به هرچی که خدا میده راضی باشیم حتما خدا بهتر صلاح ما را میدونه، بهش اعتماد کنیم. از همتون التماس دعا دارم توی این شبای عزیز از خدا برای همه کسانی که منتظر فرزند هستن دعا کنید امیدوارم خدا به همه سلامتی بده و دامن همه منتظران بچه را سبز کنه التماس دعا🌹برای منم دعا کنید که اولا خدا من را ببخشه و فرزند سالم و صالح به من عنایت کنه چرا که هنوزم پسرم منتظره که من خبر بارداریمو بهش بدم.😔 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۳ ۱۴ سال پیش پسرم هنوز دو سالش نبود خیلی پسر پر جنب و جوشی بود، بازیگوش و پر انرژی منم، خیییلی خسته بودم از نگهداری بچه انگار احساس میکردم وظیفه بزرگی روی دوشمه که از عهدش بر نمیام گاهی پیش خودم میگفتم کاش بچه دار نشده بودم چقدر سخته برام، دیگه از شیطنتاش خسته بودم، ولی متاسفانه نمیفهمیدم شاید نیاز به یه همبازی داره البته میفهمیدم ولی فکر بچه دوم نمیکردم خیال میکردم باید یه بچه فامیل یا یه دوست براش پیدا کنم تا باهاش بازی کنه و من یکم راحت باشم چون تمام وقتم و انرژیم صرف مراقبت و بازی با پسرم میشد اون زمان ۲۴ سالم بود و نمیفهمیدم این همه انرژی بچه جای شکر داره خیلیا آرزو دارن بچه سالم داشته باشن اونوقت خدا به من نعمت را تمام کرده بود و من ناسپاس بودم همون سال رفتم مسافرت مشهد و بعد برگشتن دیدم خبری از دوره ام نیست رفتم آزمایش و معلوم شد که یکماهه باردارم، باورم نمیشد انگار دنیا روسرم خراب شده بود ولی بازم با خودم کنار اومدم و شوهرم دلداریم میداد میگفت نگران نباش شاید خدا خواسته یه همبازی برای پسرمون بیاره یه خیری توش هست منم یکم دلم راضی شد. بعد از آزمایشگاه رفتم خونه مادرم وقتی شوهرم خبر بارداری به اونا داد هر دوتاشون ساکت شدند و بی تفاوت حرفو عوض کردند، انگار هیچ خبری نشنیده بودن، وقتی دیدم اونا هم به اندازه من ناراحت شدند دیگه فقط رفته بودم تو فکر سقط بچه، چون من خیلی نظر پدر و مادرم مخصوصا پدرم برام مهم بود این شد که مصمم به سقط شدم و خودم با بالا پایین کردن و سنگین بلند کردنام تلاش میکردم بچه را سقط کنم. بعدم با مشورت با دکتر محله که من را میشناخت آدرس یه دکتر دیگه را گرفتم تا بتونم بچمو سقط کنم😭 بدتر اینکه حتی دکتر هم به من نگفت کارت اشتباهه بلکه من را تشویق هم کرد برای این کار و من فکر کردم که کارم خیلی درسته، همسرم هم راضی شد وقتی که دید دکتر هم این کار را تایید کرد. باهم رفتیم برای سقط ولی دقیقا روزی که رفتم برای سقط بچم لکه بینی پیدا کردم و دکتر گفت احتمالا بخاطر بالا پایین پریدن های خودت بچه داره سقط میشه منم که انگار خیلی پشیمون شده بودم از رفتن پیش دکتر با یه حس خوشحالی برگشتم خونه و گفتم بهتر که نشد سقطش کنم ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداشت تا شب زیر شکمم با یه سوزش شدید اعلام کرد که دیگه کار از کار گذشت😭 هم ناراحت شدم، هم اینکه انگار زیادم بدم نیومده بود. گذشت یکسال بعد دقیقا توی تاریخ روز سقط بچه بی گناهم، دوماه مونده به تولد سه سالگی پسرم با یه تب شدید شام عاشورای امام حسین پسر کوچولوم تشنج کرد و دیگه نمیتونست راه بره😭با توسل به امام حسین و قسم دادنشون به دختر سه سالشون😭 سلامتی پسر سه سالمو ازشون خواستم و روی من را باتمام بار گناهی که روی دوشم بود زمین ننداختند و پسرم خوب شد. دو سال بعد با دیدن یه غده توی تیروییدم فهمیدم سرطان دارم😔 اولش خیلی ناراحت بودم ولی همین بیماری من را به خدا خیلی نزدیک کرد انگار خدا میخواست به من یاد بده خدا کیه و قدر داشته هاتو بدون و اینکه دکتر به من گفت مواظب باش بچه دار نشی 😭تازه داشتم میفهمیدم انگار همه این اتفاقات بخاطر گناهی بوده که من کردم😔 بعد از ده سال خداراشکر دکتر گفت دیگه مشکلی نداری و میتونی بچه دار بشی و فقط باید زیر نظر خودم باشی منم دوسال پیش اقدام به بارداری کردم ولی بچم ۷ هفتگی سقط شد، نفهمیدم چرا اما انگار فقط این به ذهنم میرسید که خدا میگه اون موقع که من نعمت دادم نپذیرفتی الان که تو منتظر نعمتی من صلاح نمیبینم 😭😭 الان دوساله دیگه هرچی اقدام کردیم خبری از بارداری نیست. دیگه ۳۹ سالم شده، تمام فرصتام رفته پسرم ۱۶ سالشه همش میگه شما به من ظلم کردید من هیچ کسیو ندارم😭 این حرفای پسرم دیگه از همش بیشتر منو میسوزونه فقط میخواستم بگم عزیزان بعضی وقتا اشتباهاتی میکنیم و دخالت هایی تو کار خدا میکنیم که جبرانش ممکن نیست حرف مردم براتون مهم نباشه به هرچی که خدا میده راضی باشیم حتما خدا بهتر صلاح ما را میدونه، بهش اعتماد کنیم. از همتون التماس دعا دارم توی این شبای عزیز از خدا برای همه کسانی که منتظر فرزند هستن دعا کنید امیدوارم خدا به همه سلامتی بده و دامن همه منتظران بچه را سبز کنه التماس دعا🌹برای منم دعا کنید که اولا خدا من را ببخشه و فرزند سالم و صالح به من عنایت کنه چرا که هنوزم پسرم منتظره که من خبر بارداریمو بهش بدم.😔 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۲۶ من ۳۸ سالمه، در سن ۲۰ سالگی پسرم به دنیا اومد و خوشحال از این اتفاق با وجود اینکه هیچ تجربه ای نداشتم و پسرم دل درد های شدید داشت ولی روزها و شب‌های بیاد ماندی برایم رقم خورد. بعد از دو سال دوست داشتم دوباره باردار بشم ولی اون موقع همه ی اطرافیانم یک فرزند داشتن خدا بهم توجه ویژه داشت و داره. همسرم راضی نمی شد ولی خداخواسته باردار شدم خیلی اوایل ناراحت بود ولی بعد بدنیا اومدن دخترم، خوشحال شد ولی تاکید کرد که دیگه بچه نمی‌خوایم. زندگی خوبی داشتیم، دخترم شش ماهش بود که باز خداخواسته باردار شدم باوجود اینکه جلوگیری هم داشتیم، وقتی شوهرم فهمید خیلی بهم ریخت و گفت باید سقط بشه، دوران بارداری من خیلی سخت و طاقت فرسایی بود. از حرف مردم و اطرافیان خیلی می‌ترسیدم چون همه هنوز یک فرزند داشتن و همه از من بزرگتر بودن، من هنوز ۲۳ سال داشتم و ۳تا بچه خیلی فاجعه بود براشون. متاسفانه با این طرز فکر و بد اخلاقی های شوهرم با دلی ناراضی بچه در ۵ هفتگی سقط شد 😭 خیلی افسرده شدم و هیچ وقت خودم رو نمی بخشم و همیشه از درگاه خدا طلب عفو می‌کردم و می‌گفتم خدایا دوباره منو توی همچین موقعیتی قرار بده حتی بدتر که نشون بدم توبه کردم و به هیچ وجه اینکار تکرار نمیشه. بعد از ۷ سال دوباره به شوهرم پیشنهاد دادم و با مخالفت شوهرم روبرو شدم ولی پافشاری کردم تا فقط یک بار دیگه اجازه دادن و دوباره پشیمان شدن و گفتن نمی‌خواد همین دوتا رو داریم بسه ولی الحمدلله خدا کمکم کرد و باردار شدم و یک پسرم خیلی ناز و خوشکل بدنیا آوردم که شد عشق پدرش و همه ی فامیل عاشقش شدن ولی این ناخواسته نبود من دنبال یه شرایطی بودم که خودم رو به خدا ثابت کنم. من هنوز توی فکر اون بچه که سقط شد بودم و خودم رو نمی بخشیدم و از خدا میخواستم منو ببخشه و بار دیگه منو امتحان کنه که خدا صدام رو شنید در بدترین شرایط که شوهرم ورشکست شده بود و آه در بساط نداشتم و پسرم هنوز خیلی کوچیک بود و اطرافیانم هم به شدت مخالفت می‌کردن با بچه زیاد و شوهرم هم اصلا علاقه به بچه ی دیگه نداشت خداخواسته باردار شدم چه بارداری سختی بود ولی من از ته دل شاد بودم که دارم امتحان پس میدم. اطرافیان دوست و آشنا که فهمیدن مسخره می‌کردن و میگفتن برو سقطش کن، شوهرم راضی نبود، خودم ضعیف بودم و شرایط از اون سالی که بچه قبلی رو سقط کردم به مراتب سخت‌تر و بدتر بود، حتی دکترم هم رفتم گفت بیا سقط کن، راحت میشی، بچه ت کوچیکه، خودت هم وضع جالبی نداری، ۴تا می‌خوای چیکار، وضع مملکت خرابه ولی من خوشحال بودم از این وضعیت و جبران گناهم. خیلی سخت گذشت ولی گذشت بارداری پر خطر، دندون دردهای طاقت فرسا و کمر دردهای خیلی بدی داشتم خدا رو شکر خدا بهم یه دختر داد، جنسم جور شد. فکر میکنم این همون بچه سقط شده است که دوباره بهم خدا برگردونده. خیلی دوستش دارم، جنس دوست داشتنش فرق میکنه، نمیتونم یه لحظه ازش جدا بشم. یکم وجدانم راحتتر شده احساس گناهم کمتر شده و الان خداروشکر میکنم که ۴تا فرزند دارم و از خدا می‌خوام که دیگه هیچ وقت در شرایط سخت قرارم نده و همیشه کنارم باشه، همیشه فکر میکنم اون لحظه که این گناه رو انحام دادم، خدا کنارم نبود، تنهام گذاشته بودم، سنم کم بود، تنها بودم و بلد نبودم شرایط رو عوض کنم😔. ان شالله بتونم فرزندان بیشتری تربیت کنم و دوتا دیگه هم به بچه شیعه ها اضافه کنم. تو رو خدا بخاطر حرف مردم بخاطر افکار الکی و سختی های زودگذر، بچه هاتون رو سقط نکنید که خیر دنیا و آخرت توی فرزندآوری و داشتن بچه ی زیاده. من با وجود مخالفتهای زیاد همسرم ۴تا بچه دارم و الان همسرم میگه بچه ی زیاد خوبه کاش دوتا دیگه هم بیاریم و ۶تا بشن. دیگه بزرگ شدم و اصلا حرف مردم روم تاثیر نمی گذاره، با بچه ها پخته شدم، صبور شدم و خودم رو به هر شرایطی وفق میدم. امیدوارم از تجربه من استفاده کنید و هیچ وقت اشتباه منو انجام ندید و برای فرزند آوری اقدام کنید اگر شک دارید، بهش توجه نکنید، اشتباه نکنید که زمان میگذره و دیگه فرصت جبران نیست. ان شالله خدا دامن همه ی مادران رو سبز کنه و با بچه ی زیاد خونه ها رو گرم و شاد. امیدوارم فرزندانم سرباز ولایت و امام زمان باشن. یا علی مدد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۱ در سن ۱۷ سالگی با همسرم که تو یه شهر دیگه ساکن بودن، به واسطه یکی از دوستان آشنا شدم. بعد از تحقیق، عقد کردیم و ۹ماه بعد از عقدمون، با پس انداز کم، وام و قرض تونستیم عروسی کنیم. زندگی مون رو تو یکی از اتاق های منزل پدرشوهرم شروع کردیم، بعد از عروسی کلا کادوهای عروسی رو دادیم جای قرض، بدهی... من شبانه روز همه ش تو خونه بودم، همسرمم یا سرِ کار بود. هر وقت هم کارش تعطیل بود فقط موقع غذا خوردن می اومد خونه غذاش رو می‌خورد، می‌رفت گشت و گذار با دوستاش هر وقتم من زنگ میزدم یا جواب نمی‌داد گوشیش رو یا بهم دروغ میگفت که کجا رفته، وقتی می اومد خونه که ازش میپرسیدم کجا بودی ناراحت میشد، قهر می‌کرد. تنها سرگرمی من کارهای منزل بود، حوصله ام خیلی سر می‌رفت، دوست داشتم زودی بچه دار بشم، خداروشکر ۲ماه بعد عروسی فهمیدم که باردارم خیلی خوشحال شدم وقتی ۵ماه شدم، رفتم سونو گفتن دختره، وقتی به همسرم گفتم بچه دختره خیلی ناراحت شدن گفتن اشتباه شده، وقتی رسیدیم منزل مادرشوهرم زودی در رو باز کرد پرسید بچه چی بود؟ وقتی من گفتم دختره، ناراحت شد، هیچی نگفت. خیلی بدجور نگام کرد و رفت. خلاصه هنوز ویار داشتم خیلی حالم بد بود ولی متاسفانه همه ی کارهای منزل برعهده من بود، وقتی به تاریخ زایمان که تو تقویم دورش خط کشیده بودم نگاه میکردم تنها ناراحتی ها و غصه ها از یادم میرفت، وقتی ۸ماهه شدم، مادرم سیسمونی خریدن، حقوق همسرم یه خورده اضافه شد برای اینکه اون خرج رفیق بازی هاش نکنه، گفتم ما وسایل زندگی هیچی نداریم الآنم حقوقت که اضافه شده، میریم وسایل برقی که بیشتر لازم داریم قسطی میاریم اولش قبول نکرد ولی با اصرار زیاد من موافقت کرد، هرچند همیشه به خاطر جهیزیه کمی که دارم همیشه از طرف خانواده همسرم حرف های نیش دار زیادی شنیدم. بالاخره روز زایمان رسید دردهام کم کم داشت شروع میشد که همسرم رفتن مادرم رو آوردن تا با همدیگه بریم بیمارستان، تو راه که داشتیم میرفتیم بیمارستان یکی از دوستای همسرم بهش زنگ زد ما رو دم بیمارستان رسوند و رفت پیش دوستاش... گل دخترم که به دنیا اومد، پا قدمش خوب بود، تونستیم ماشین بخریم، وسایل زندگی از همه چی خریدم، دخترم۲ ساله شد و ما هنوز تو خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم و به من خیلی خیلی سخت میگذشت، تا اینکه یه وام با درصد کم گرفتیم و تونستیم ویه خونه نقلی کوچک بخریم. وقتی رفتیم خونه خودمون به همسرم گفتم من دیگه بچه میخوام، اما همسرم موافقت نکردن تا ماه ها اصرار میکردم تا اینکه همسرم راضی شد ولی بشرط اینکه بریم پیش دکتر تعیین جنسیت، منم قبول کردم(برای جنسیت پسر چون خانواده همسرم خیلی پسر دوست بودن همه نوه هاشون پسر بود فقط من دختر داشتم). تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر گفتن مشکلی ندارید، هرچی لازم بود برای تعیین جنسیت به ما گفتن، بعد از ۴ماه اقدام کردیم، خیلی ذوق داشتیم که ما برنامه رو دقیق رعایت کردیم، اما وقتی رفتم سونو، گفتن دختره دنیا تو سرمون خراب شد، خیلی ناراحت بودیم. همسرم گفتن تا کسی نمیدونه که حامله هستی، باید سقطش کنی، دختر داریم، ولی من از خدا ترسیدم و قبول نکردم، هرکاری کرد، قبول نکردم گفتم اگه طلاقم بدی، من بچه مو سقط نمیکنم، تو کار خدا نمیشه دخالت کرد. روزها گذشت، وقتی بقیه فهمیدن که من حامله هستم، دوباره دختر دارم، خیلی بهم زخم زبون زدن، جاری هام خیلی مسخرم کردن، مادرشوهرم مدام حرف های نیش دار به من و همسرم میزدن. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۱ من تا حدودی میتونستم تحمل کنم اما همسرم مرد بود اینکه تو جمع مسخرش کنن، بهش برمی‌خورد، غرورش میشکست. دخترم که به دنیا اومد خیلی زیبا بود😍جوری که همه ی آدم هایی که زخم زبون می‌زدن، طاقت دوریش رو نداشتن... تا اینکه دخترم ۳ ساله شد، دختر بزرگم می‌گفت من آبجی دارم، داداشم میخوام، مدام بهانه می‌گرفت که من داداش میخوام تا اینکه همسرم دوباره آدرس یه دکتر خوب، طب سنتی پیدا کردن که دوباره بریم دکتر تا بچه بعدی مون بشه پسر ( اماهمسرم گفتن این سری برنامه رو ۷ماه ادامه میدیم،شاید نتیجه بده ) بعد از ۷ماه چشم انتظاری ما رفتیم آزمایشگاه، تست بارداریم مثبت شد بازم به کسی چیزی نگفتیم که من باردارم تا جنسیت تعیین بشه. خلاصه ۱۴ هفته شدم، همسرم گفتن بریم سونو تا ببینیم جنسیتش چیه؟ وقتی رفتم تو اتاق سونو خیلی خیلی استرس داشتم وقتی جنسیت پرسیدم گفتن دختره😔 داشتم سکته میکردم، مدام چهره دخترم که گریه میکرد، می‌گفت همه داداش دارن من ندارم، حرف های نیش داری که سر دختر دومم میزدن همسرم تو جمع بغض گلوش رو می‌گرفت، چیزی نمیگفت، اشکم سرازیر میشد، وقتی به همسرم گفتم دختره خیلی ناراحت شد، گفت فقط باید سقطش کنی این دفعه دیگه به حرفت گوش نمیدم دیگه تحمل ندارم که حرف های نیش دار بشنوم، غرورم رو خورد کنن. خیلی التماس کردم که اینکارو نکن حداقل چند وقت دیگه صبر کن شاید اشتباه شده باشه، اونم گفت فقط ۲ هفته دیگه صبر میکنم. بعد دوهفته رفتم سونو بازم گفتن دختره، همون روز همسرم (گفتن دیگه اصلا و هیچ وقت اسم بچه نیار) دارو گرفتن زیر نظر یه ماما به سختی بچه سقط شد😔😔 این شد بدترین و عذاب آورترین تجربه زندگیم😔😔😔 خدا ما رو ببخشه، حالا یه ساله که از این ماجرا میگذره من موندم و عذاب وجدانی که هر لحظه با من هست. خیلی وقت نیست که با کانال خوب شما آشنا شدم، همش با خودم میگم ای کاش زودتر آشنا میشدم شاید از این طریق می‌تونستم جلو سقط بچه مو بگیرم. به همین دلیل خواستم تجربه مو با کانال خوبه شما در میان بگذارم. که دیگه کسی اشتباه عذاب آور ما رو تکرار نکنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 روایت تجربه گر "زندگی پس از زندگی" از دیدن فرزندی که به عمد سقط کرده بودند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۳ من متولد ۷۴ هستم، سال ۹۳ با پسرخاله جان ازدواج کردیم و اومدیم زیر یه سقف خیلی ساده شروع کردیم با کلی وام و.... زندگی سخت اما عاشقانه می‌گذشت سال ۹۴ من تازه وارد دانشگاه شده بودم و ترم اول بودم که متوجه شدم ضعف و سرگیجه دارم، دو سه روز گذشت بهتر نشدم برا همین رفتم دکتر به اصرار دکتر آزمایش بارداری دادم. وقتی جواب آزمایش رو گرفتم انگار دنیا برام سیاه شده بود. ترم اول دانشگاه، خونه زیرزمین مستأجر، کلی وام و بدهی و.... همه و همه اومد جلو چشمم خودمو با گریه رسوندم پیش دکتر گفتم تو رو خدا یه کاری کن گفت عقدی؟ گفتم نه یه ساله ازدواج کردم. با گریه تا خونه اومدم و زنگ زدم شوهرم اومد، فقط با گریه گفتم نمیخوامش😭 خدا منو ببخشه هم سنم کم بود، ۲۰ ساله بود، هم اینکه چیزای درستی در مورد سقط نمی‌دونستم. اشتباه اولم این بود چون مرکز ژنتیک بهمون گفته بود حتما قبل بارداری باید تحت نظر باشید فک کردم دنیام آخر شده و صاحب بچه ناقص شدم و اشتباه دوم اینکه شنیده بودم سقط قبل اینکه قلب بچه تشکیل بشه اشکال نداره با همین افکار غلط یه دکتر پیدا کردم که قرص زیر زبانی داد و تمام....😭 نمی‌دونم چرا اون لحظه هیچ چیز نتونست نظرمو عوض کنه، نمی‌دونم چرا شوهرم حتی یه کلمه نه نیاورد. حقوق نصف ماهمون رو دادیم اون قرصای لعنتی و عذاب وجدان.... بعد اون قضیه از نظر روحی داغون بودم. تا اینکه قسمت شد و رفتیم مشهد، رفتم پیش یکی از خادمان حرم و سوال پرسیدم ازشون در مورد سقط جنین، اون خانوم با اینکه خیلی تند باهام حرف زد ولی اونجا اولین باری بود که فهمیدم سقط گناه کبیره ست و فرقی نداره چند وقتش باشه... تا مدت ها حالم بده بود تا بچه کوچیک می‌دیدم یا می‌شنیدم کسی بارداره بی اختیار اشک می‌ریختم، خیلی استغفار کردم و از خدا خواستم منو ببخشه کربلا رفتم و از امام حسین یه فرزند صالح خواستم. ازشون خواستم واسطه بشن خدا منو ببخشه بعد چند سال که اوضاع روحیم بهتر شد رفتم برای اقدامات ژنتیک وقتی بهم گفتن می‌تونستی از جنین آزمایش بگیری و از سلامتش مطمئن بشی فقط گریه میکردم. انگار تمام زندگیمو از دست داده بودم. آزمایشات انجام شد و به لطف خدا سال ۹۸باردار شدم تمام آزمایشات رو انجام دادم و سال ۹۹ ستیا خانومم به دنیا اومد ولی هنوز که هنوزه بعد ۹ سال دارم تو حسرت اون بچه از دست رفته م میسوزم. همیشه مرداد ماه میشه میگم اگه به دنیا اومده بود الان انقدر سنش بود. من متاسفانه در مورد اون تصمیمی که گرفتم به هیچکس چیزی نگفتم. شاید اگه مادرم یا مادر شوهرم می‌دونستن، نمیذاشتن اون کارو انجام بدم. اومدم اینو به بگم که تو رو خدا یکم بیشتر در مورد سقط و گناهش تو کانال بذارید تا کسی مثل من دچار این این عذاب نشه و امیدوارم خدا به حق این روزای عزیز منو بخشیده باشه و توبه م رو پذیرفته باشه برام دعا کنید میخوام امسال اقدام کنم برای بچه دوم دعا کنید خدا یه بچه سالم و صالح دیگه بهمون بده. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
امروز تجربه ی ۱۰۱۳ رو خوندم، یاد خودم افتادم. من دوفرزند دارم، یکی دختر متولد سال ۷۲ بدنیا آمدن فاطمه خانم و دومی سال ۸۲ بدنیا آمدن به اسم آقا محمد حسین، خیلی اوضاع خوب بود. موقع ازدواج هیچی نداشتیم تازه خرج خانواده همسرم هم با همسرم بود. دخترم به دنیا آمد، خدا خواست، ماشین خریدیم و فرزند دومم به دنیا آمد زمین خریدیم و خودمون ساختیم. همسرم شرکت ارج کار میکردن، بعد اینکه پسرم دوسالش بود، بیکارشدن و یه مقدار تو فشار مالی بودیم. سال ۸۹ دوباره باردار شدم. لعنت بر دل سیاه شیطان، گفتم بیمه نداریم، اوضاع مالیمون خوب نیست و رفتم سقط کردم. خدا شاهد از ترس فشار مالی بود ولی اشتباه بزرگی کردم، خیلی پشیمان شدم و هنوز هم هستم. همسرم ۱۰ سال بیکار شد، اوضاع بدتر شد و فهمیدم هر آن کس که دندان دهد، نان دهد. اطرافیانم که با من بودن و باردار شدن خیلی اوضاعشون از من بدتر بود، با تولد بچه سوم اوضاع زندگیشون بی نهایت بهتر از ما شد، که حتی تصورشم نمی‌کنید و ما هنوز هنوز تاوان اون گناه رو داریم پس میدیم و میدونم که اگه بچم رو سقط نمیکردم، خدا جوری دستم رو میگرفت و بلند میکرد که هیچ کس تصورم نکنه. الان در همسایگی ما خانواده ای زندگی میکنن که به نون شب محتاج بودن ولی باردار شد، همه گفتن اوضاع زندگیت اینجوریه، میخوای چکار؟ بچه ش رو نگه داشت، شدن سه تا، دوپسر ویه دختر الان فرزند چهارمشون هم به دنیا امده ولی خدا شاهد خونه خریدن ماشاالله، یه ماشین سواری خریدن و همسربنده خدا راننده ماشین مردم بود ولی ماشاالله الان خودشون یه ماشین یخچال دار خریدن و زندگیشون رو به راهه... خدا به من نعمت داد ولی من لیاقتش رو نداشتم، امیدوارم هرکس از خدا طلب فرزند داره، خدا بهش عطا کنه، اونم صالح، من که لیاقت نداشتم و تا زمانی که زنده هستم تاوان میدم و زجر میکشم. اون دنیا هم باید جوابگوی فرزندم باشم که به ناحق حق زندگی که خدا بهش عطا کرده بود گرفتم... ببخشید سرتون درد آوردم، درسته مشکل داشتم و سختم بود ولی اگه لطف خدارو می پذیرفتم، هم زندگیم خوب بود هم الان سه فرزند داشتم. نه عذاب وجدان داشتم نه زندگی سخت که این دو فرزندم هم تاوان اشتباه منو پس میدن... خدا وکیلی خیلی خسته و بیمارم از نظر روحی در ناراحتی کامل و نادم و پشیمان ولی چه سود... خدا اجر عظیم عنایت کند به شما، ممنونم که تونستم بعد چندسال حرف دلم رو بگم... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌هیچ فرقی نمی کند... 💔 این را هم بدانید که سقط جنین هم قتل نفس است. سقط جنین با کشتن بچه‌ی زنده در دنیا هیچ فرقی ندارد. حالا [البته] مادری که بچه‌اش هنوز متولد نشده و در رحمش است، چندان محبتی به این بچه ندارد و برایش آسان‌تر است که این بچه را بکشد 💔 – وقتی دنیا آمد، چشمش به بچه افتاد، صدای بچه را شنید، حرکات بچه را دید، محبت بچه بیشتر در دلش زنده می‌شود و هرچه می‌گذرد بیشتر می‌شود – 💔 به صرف اینکه بچه در شکمش هست و در رحمش هست و هنوز دنیا نیامده، فرقی ایجاد نمی‌کند؛ کشتن بچه، کشتن است، چه در رحم، چه در بیرون رحم.... این هم یکی از محرمات کبیره است. 📚 بیان قرآن؛ تفسیر سوره‌ی ممتحنه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باند ۶ نفره سقط جنین در بیرجند متلاشی شد. 👈 این گروه با توزیع داروهای غیرمجاز، تاکنون جان ۴۰ جنین را گرفته است. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۳ من ۱۵ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله و با کلی مشکلات بهم دیگه رسیدیم و خیلی هم عاشق هم بودیم و هستیم. بعد از ۵ ماه، عروسی کردیم و خیلی ساده و خونه ی پدرشوهرم در طبقه دوم ک نه آب داشتیم و نه حمام زندگی رو شروع کردیم. همسرم بخاطر اینکه سن بنده کم بود گفت بذار چندسال بگذره و بعد بچه دار بشیم که خانواده ی همسر بشدت با این تصمیم مخالفت کردن و ما گفتیم یکی بچه میاریم بعدش دیگه نمیذاریم کسی دخالت کنه. و شکر خدا بعداز ۳ ماه باردار شدم و خدا بهمون یه پسر خوب و سالم هدیه داد و ما گفتیم دیگه بچه نمیخواییم بذار خوش باشیم و مستقل بشیم. هر کسی می‌گفت که چرا بچه نمیارین حتما نازا هستیم و ازین طور حرفها، ما می‌گفتیم که همین یکی بسه تا اینکه ی روز باخبر شدیم که یکی از هم محلیها که مثل ما یه پسر داشت و تک فرزند بود، تصادف میکنه و میمیره و انگاری یکی زد توی سرم که خدا گاهی اوقات از تصمیم های اشتباهی که میگیریم ناراحت میشه و دیگه بفکر باردار شدن افتادم. یه بار باردار شدم که سقط شد و دوباره بعداز چندماه تلاش دوباره باردار شدم و خدا بهمون یه دختر ناز رو هدیه داد و خیلی خدارو شکر می‌کردم و انگار یه تحولی تو زندگی ما رخ داد و خودمون خونه ساخته بودیم و مستقل شدیم و بعد ازین که دخترم یکسالو نیمش شد از حالت هام متوجه شدم که باردار شدم. برای اطمینان، رفتم آزمایش، دیدم باردارم و خیلی بهم ریختم. چون اصلا نمیخواستیم ولی خدا میخواست بهمون لطف کنه. من با شوهرم صحبت کردم و رفتم برای سقط اقدام کردم. با خواهرم هماهنگ کردم که منو ببرن پیش کسی که خودشم چندین بار پیش این بنده خدا سقط انجام داده بود و رفتم و سقط رو انجام دادم و عذاب وجدان عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و تا مدتها حال خوبی نداشتم حتی یکبار از امام رضا خواستم تا پیش بچه ام ضمانت کنم و بگه که از سر نادانی بوده. دخترم که بزرگتر شد مثل بچه کوچیکها از ما لج میکرد که من بچه کوچیک میخوام چرا همه بچه دارن ولی ما نه و من هرکاری میکردم که قانعش کنم نمیشد تا به این حد ک یکبار بما گفت ک شما رو نمیبخشم ازین که من خواهر ندارم. همسرم بشدت مخالف بود و میگفت سن ما بالاست و مردم درمورد ما چی میگن... خلاصه با کلی مکافات از آقام خواستم و بازم رضایت نمی‌داد، سن آقام ۵۰ بود و من ۴۲ سال سن داشتم که باردار شدم و زمانی بود که کرونا اوج گرفته بود و آقام کرونا گرفت و منم دیگه بخودم فکر نمیکردم و چون آقام بیمارستان بستری شده بود، یه پام بیمارستان بود یه پا خونه، اونم خونه ی ما طبقه سوم و آسانسور هم نداریم. با کلی مشکلات شکر خدا آقام از بیمارستان مرخص شد، اما یه روز متوجه شدم بچه داره سقط میشه و متاسفانه سقط شد و من همچنان پیگیر بودم و بعداز ۷ ماه دوباره باردار شدم البته کلی آزمایش و سونو و مطمئن ازین که سالم هستم، باردار شدم و این بار پیش خودم می‌گفتم حتما بچه به سلامت بدنیا میاد. تا ماه هفتم پیش رفتم یه روز رفتم دکتر برای کنترل، دکتر منو فرستاد سونو و متوجه شدم ک بچه دوماهه تو شکمم مرده و من بیخبر و هیچ عوارضی هم نداشتم و انگار دنیا تو سرم خراب شد تو مسیر سونو تا مطب دکتر هی گریه می‌کردم و بخدا می‌گفتم خدایا من غلط کردم دیگه بیشتر ازین تنبیهم نکن من بنده ی ضعیف تو هستم و توان ندارم😭 رفتم بیمارستان و بچه ی مرده بدنیا آوردم و الان ۵ ماهه که حالم خیلی خرابه و از عذاب وجدان می‌سوزم ازین که چرا خدا خواست بهم لطف کنه و بچه هدیه بده و من با دست خودم قاتل شدم. از شما عزیزان می خوام قدردان لطف خدا باشید و بچه هاتون رو به راحتی سقط نکنید. من خییلی میترسم دوباره باردار بشم هم اینکه سن منو آقام بالاست، هم اینک کمردردم زیاده، ولی به حرف مردم هیچ وقت تو این زمینه اهمیت نمیدم، این چندباری که باردار شدم همه میگفتن شما که تو طبقه سوم و خونه ۶۰ متری کوچیک دارین زندگی می‌کنید، چرا این اشتباه رو می‌کنید ولی من می‌گفتم خدا خودش روزی رسانه و رهبر عزیزمان فرمان داده و ما مطیع امر رهبریم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۶۳ حسابی گریه هامو کردمو نشستم به فکر کردن و گفتم نگهشون می‌دارم. ۳ روز گذشت و بعد از ۳روز دیدم واقعا نمیتونم با اون حجم افسردگی که داشتم، با اون عملی که کرده بودم، اگه بارداریم ادامه پیدا می‌کرد، عضلات شکم دوباره باز می‌شد، و مطمئنا دچار زایمان زودرس میشدمو هیچ کس حامی نبود و با ۲جفت دوقلو تو شرایط من زندگی واقعا سخت و اگه حمایت اطرافیان نباشه وحشتناک (خانواده ها بارها گوشزد کردن که اگه باز بچه بخواید، ما توان حمایت نداریم). دنبال دکتر گشتم برای سقط و خیلی راحت با یه سرچ کوچیک پیدا شد و روزی که می‌خواستم برم، یکسری از اطرافیان می‌دونستن. شاید ته دلم منتظر بودم کسی بگه، این کار رو نکن، کمکت می‌کنم، اما دریغ.... ولی خب من خودم بودمو خودم و باید رو پای خودم می‌بودم، پس تصمیممو گرفتم و خودمو سپردم به خانم دکتر برای سقط. پرسید مطمئنی؟ گفتم بله و آمپول بیهوشی رو زد. 😭😭😭😭 چشمامو که باز کردم، تو ماشین در راه برگشت بودیم و همه چیز تموم شده بود.😭😭😭😭 من موندم و یه عالمه عذاب وجدان و فکر گناه. همش با خودم فکر می‌کنم مگه میشه دوقلوهای اولو معجزه بدونم و دوقلوهای دومو بدبختی؟ چجوری انقدر عوض شدم؟چجوری دنیام انقدر تغییر کرد؟ نمی‌خوام گناهمو بندازم گردن بقیه ولی حمایت اطرافیان واقعا مهمه توروخدا اگه کسیو میبینید نیاز به حمایت داره حمایتش کنید. حمایت بعضی وقتا ۱بشقاب غذای گرم حمایت بعضی وقتا کسیه که بیاد و یک ساعت بچه هاتو نگه داره و تو فقط بخوابی فکر نکنم خیلی سخت باشه حمایت از زن تازه زایمان کرده که متاسفانه من نداشتم. اینم بگم بعد از سقطی که کردم از خدا خواستم منو ببخشه، در عوض هر زنی رو تو شرایط خودم دیدم، از سقط منصرفش کنم تا جایی که توان دارم حمایتش کنم. و تو فرصت مناسب که حال روحیم بهتر بشه حتما بچه دار بشم. در حال حاضر هم دارم به سلامتیم میرسم که تا سال دیگه اقدام کنم برای بارداری بعدی. امیدوارم خداوند گناهان همه بخصوص منو ببخشه و برای بار سوم منو لایق مادر شدن بدونه🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۶۳ حسابی گریه هامو کردمو نشستم به فکر کردن و گفتم نگهشون می‌دارم. ۳ روز گذشت و بعد از ۳روز دیدم واقعا نمیتونم با اون حجم افسردگی که داشتم، با اون عملی که کرده بودم، اگه بارداریم ادامه پیدا می‌کرد، عضلات شکم دوباره باز می‌شد، و مطمئنا دچار زایمان زودرس میشدمو هیچ کس حامی نبود و با ۲جفت دوقلو تو شرایط من زندگی واقعا سخت و اگه حمایت اطرافیان نباشه وحشتناک (خانواده ها بارها گوشزد کردن که اگه باز بچه بخواید، ما توان حمایت نداریم). دنبال دکتر گشتم برای سقط و خیلی راحت با یه سرچ کوچیک پیدا شد و روزی که می‌خواستم برم، یکسری از اطرافیان می‌دونستن. شاید ته دلم منتظر بودم کسی بگه، این کار رو نکن، کمکت می‌کنم، اما دریغ.... ولی خب من خودم بودمو خودم و باید رو پای خودم می‌بودم، پس تصمیممو گرفتم و خودمو سپردم به خانم دکتر برای سقط. پرسید مطمئنی؟ گفتم بله و آمپول بیهوشی رو زد. 😭😭😭😭 چشمامو که باز کردم، تو ماشین در راه برگشت بودیم و همه چیز تموم شده بود.😭😭😭😭 من موندم و یه عالمه عذاب وجدان و فکر گناه. همش با خودم فکر می‌کنم مگه میشه دوقلوهای اولو معجزه بدونم و دوقلوهای دومو بدبختی؟ چجوری انقدر عوض شدم؟چجوری دنیام انقدر تغییر کرد؟ نمی‌خوام گناهمو بندازم گردن بقیه ولی حمایت اطرافیان واقعا مهمه توروخدا اگه کسیو میبینید نیاز به حمایت داره حمایتش کنید. حمایت بعضی وقتا ۱بشقاب غذای گرم حمایت بعضی وقتا کسیه که بیاد و یک ساعت بچه هاتو نگه داره و تو فقط بخوابی فکر نکنم خیلی سخت باشه حمایت از زن تازه زایمان کرده که متاسفانه من نداشتم. اینم بگم بعد از سقطی که کردم از خدا خواستم منو ببخشه، در عوض هر زنی رو تو شرایط خودم دیدم، از سقط منصرفش کنم تا جایی که توان دارم حمایتش کنم. و تو فرصت مناسب که حال روحیم بهتر بشه حتما بچه دار بشم. در حال حاضر هم دارم به سلامتیم میرسم که تا سال دیگه اقدام کنم برای بارداری بعدی. امیدوارم خداوند گناهان همه بخصوص منو ببخشه و برای بار سوم منو لایق مادر شدن بدونه🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️مشارکت در قتل.... 🚨کسی یک کلمه بگوید و موجب قتل کسی بشود، در خون او شریک است. 👈 کسانی هم که با سرزنش و واکنش منفی نسبت به فرزندآوری، باعث سقط جنین در خانواده‌ ای شوند، مشمول این روایت هستند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۷۳ ما پاییز ۸۹ وقتی من ۲۰ و همسرم ۲۴ سالش بود، به صورت سنتی عقد کردیم ولی به خاطر شرایط بد مالی، دوسال و نیم عقد بودیم، بعد از عروسی مشکلاتمون بیشتر شد با اوضاع مالی داغون زندگیمون رو شروع کردیم. همسرم از بچه بدش میومد، ولی بعد از دو سال باردار شدم من خوشحال بودم ولی همسرم زیاد نه (البته که بابای خیلی مهربونی برای بچه هاش هست) با یه خونه مستاجری، یه کار ساده با یه موتور وقتی دخترم یک سال و چند ماهش بود، فهمیدم دوباره باردارم، خیلی شوکه شدم ولی ناراحت نشدم فقط از خدا خواستم بچم دختر باشه که بشن دوتا خواهر که همین طور هم شد، وقتی دختر اولم دوسال و یک ماهش بود دومی به دنیا اومد البته کلا دوران حاملگی روزای خوبی نداشتیم، حتی اوضاع خوردو خوراکمونم داغون بود و حتی بعد دنیا اومدنشم اوضاع بهتر نشد. تو دوران حاملگی به سختی جای جدیدی برای اجاره پیدا کردیم و باز هم وقتی دختر دومم هنوز شیرخواره بود، فهمیدم باردارم یعنی اگه قرار بود بچه به دنیا بیاد دخترم دو سالشم نمیشد واین موضوع برام شد فاجعه..... چون به شدت دوتا بچه پشت هم بهم فشار آورده بود، نه تفریح و گردشی داشتیم، نه اوضاع مالی خوب. از طرفی هم خیلیا منو مسخره می‌کردن چرا پشت هم میاری و این سومی یه جورابی واقعا بی آبرویی می‌شد 😔 با کلی پرس و جو فهمیدم قرصی هست برای سقط 😭 و ای کاش این کارو نمی‌کردم. دو سال تمام زندگیم شد جهنم، طوری که کارمون داشت به طلاق می‌کشید. فقط شب و روز گریه می‌کردم که خدایا از من بگذر و یه بچه دیگه بهم بده که از تنهایی دربیام چون با وجود شوهر و بچه احساس غربت و تنهایی داشتم. و من دوباره باردار شدم تمام دوران حاملگی از این می‌ترسیدم که به خاطر گناهی که کردم خدا یه بچه ناقص بهم بده ولی الحمدولله خدا یه پسر سالم و زیبا بهم داد🤲🏻 روزی هزار بار خداروشکر می‌کنم و صد هزار بار افسوس می‌خورم که چرا حق زندگی رو از اون یکی فرشته گرفتم😭 بخصوص وقتی کلمه جنایت رو می‌بینم تو کانال، بندبند وجودم می‌لرزه... خیلی دلم می‌خواد بچه چهارمم بیارم تا جوون ترم ولی اوضاع مالی خوبی نداریم، هنوزم مستاجریم، صابخونه آدم خوبیه وگرنه هیچ کجا با این پول کم و ۵ نفر خونه اجاره نمیده هنوزم همون موتو رو داریم و وقتی ۵ نفر سوارش میشیم همه با انگشت نشون میدن و مسخره می‌کنن، دلم به حال بچه هام می‌سوزه، همش میگم مگه نمیگن بچه رزقشو میاره و تو زندگیمون برکت میده اوضاع ما که هیچ تغییری نکرده خدایی هیچ وقت ناشکری نکردم فقط میگم خدایا یه نگاهیم به ما بنداز ما که چیز زیادی نمی‌خوایم نه به خاطر خودم فقط به خاطر این طفلکیا که حسرت یه حیاط کوچولو به دلشونه که بتونن توش بازی کنن. چی بگم بازم هر چی صلاح خداست🤲🏻 👈 در رابطه با این تجربه، باید توجه داشته باشیم که رزق فقط مادی نیست، همین که مشکلات ناباروری رو نداشتن و راحت باردار شدن، الحمدلله سلامت هستن و هزینه درمان چندانی ندارن، همسرشون پدر مهربانی برای بچه هاشون هست، صاحبخانه ی همراهی دارن، خداوند فرزندان سالم بهشون عطا کرده (هم دختر، هم پسر) همگی نعمات الهی و لطف خداست. خیلی ها شاید به لحاظ مالی تامین باشند و از نعمت هایی که گفته شد، محروم باشند. ✨امام علي عليه السّلام فرمودند: " خداوند متعال روزی ها را عادلانه تقسیم کرد تا هر که را بخواهد به وسعت روزی یا تنگی آن بیازماید و میزان سپاسگزاریِ توانگر و شکیباییِ تهیدست را امتحان کند." 📚 نهج البلاغه، خطبه ٩١ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۹۱ من بچه سومم ۴سالش بود که فهمیدم ناخواسته باردار شدم، انقد ناراحت شدم که شوهرم گفت اشکال نداره سقطش کن، منم اولش گفتم این چه حرفیه سقط یعنی چی! گناه کبیرس... خلاصه اونم دید من خیلی ناراحتم گفت آخه چیزی نیست که الان هیچی نیست یه لخته خونه، اشکالی نداره، منم یکی دو روز فکر کردم، با خواهرام مشورت کردم، اونام موافق بودن بندازم. تو نت زدم دیدم همه خانما پشیمونن از سقط . دوباره پشیمون شدم ولی انگار که شیطان عزمشو جزم کرده بود منو وادار به سقط کنه، خودمم خیلی هول بودم، شب تا صبح خوابم نبرد. صبح به یکی سفارش قرص سقط جنین دادیم که الهی خدا لعنتش کنه. قرصم رسید به دستم ولی، باز دودل بودم ولی نمیدونم چی شد که دیدم دارم بچه رو سقط میکنم، حتی موقعی که داشتیم اینکارو میکردیم، باشوهرم حرف زدیم جفتمونم پشیمون شدیم ولی دیگه کار از کار گذشته بود و دیگه هیچ راه برگشتی نداشتم. هر لحظه که می‌گذشت من بیشتر و بیشتر پشیمون میشدم. بچه سقط شد، اینم بگم که خیلی حالم بد شد تا لب مرگ رفتم، گفتم خدایا اگه من مُردم منو نبر جهنم من توبه کردم. هزار بار توبه میکنم من غلط کردم. خلاصه نگم از حال بدم که خیلی خرابم الانم حدودا که یکسال و نیم از اون اتفاق بد می‌گذره، تو زندگیم دیدم اصلا نمیتونم فراموش کنم، همش سنشو حساب میکنم میگم الان بود انقد بود.🥺 تو این مدتم، دختر بزرگم رفت دانشگاه یه شهر دیگه، انقد گریه کردم گفتم اگه اون بود انقد احساس دلتنگی نمی‌کردم. من خودم زن معتقدی هستم طوریکه که به هر کی میگفتم میگفت از تو بعید بود اینکار ولی شیطان خیلی قویه دوستان. خلاصه براتون بگم با شوهرم صحبت کردم گفتم میخوام بچه بیارم تعجب کرد. گفتم آخه حالم خیلی بده همش، بچه جلو چشممه و خدا رو شکر موافقت کرد. پیامم به خانمای عزیز اینه خواهش میکنم اگه دهمین بچه رو هم ناخواسته حامله شدید به هیچ عنوان سقط نکنید. البته اینم بگم من خیلیا رو دیدم که بعد از سقط عمدی خدا بدجور بلا سرشون آورده ولی من احساس میکنم انقد نماز توبه و استغفار کردم، ازون بلاها سرم نیومد ولی روح و روانم نابود شد. فهمیدم که خدای مهربان ما انسان ها رو می‌شناخت که گفت فلان کار گناه کبیرس، ما خیلی کوته فکریم که نفهمیدیم خدا به خاطر خودمون گفته. چند بارم قرآنو باز کردم برای اینکارم اومد به خودتون ستم کردید به ما ستم نکردید. بعد اون ماجرا هرچی فکر می‌کنم میگم آخه این چه کاری بود من کردم، خدا نعمت به من داده بود، من حتی قادر نیستم یه ناخن بچه رو درست بکنم. به هر بچه ای نگاه میکنم آه حسرتی میکشم ان شالله خدا بهم توفیق بده دوباره حامله بشم دیگه نذر کردم اگه خدا بهم هر بچه ای بده سرباز امام زمان باشه ان شالله. دوستان خوبم شمام برای من دعا کنید که بتونم با موفقیت دوره بارداری و زایمان رو طی کنم. ممنون کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۹۴ سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، ۱۹ سال داشتم و کم تجربه به خاطر بیماری پدرم و رفتار مادرم، دید درستی از زندگی و مسئولیت پذیری نداشتم. با این که دانشجو بودم و مسیر زیادی برای تحصیل می‌رفتم، بعد از ازدواج زود باردار شدم، سال ۱۳۸۳ پسر عزیزم به دنیا آمد، با وجود استفاده از روش به ظاهر مطمئن، ۴ ماه بعد از تولد پسرم، باردار شدم. تجربه کمی داشتم، مادرم پیشنهاد داد بهترین کار سقط بچه هست، من خودم هم راغب شدم، فکر کردم کار درست همینه و در مطب شخصی پزشکی که خدا لعنتش کند، کورتاژ شدم. تا وقتی بچه ام سه ساله شد، دوست داشتم فرزند دیگری بیارم، اما به محض اقدام دچار ناراحتی های روحی و روانی شدیدی شدم به طوری که قصد خود کشی داشتم. به خاطر مشکلات روحی، مادرم دوباره پیشنهاد داد بچه رو سقط کنم، جنین هنوز درست شکل نگرفته بود، شاید یک ماه بود، انگار پزشک به دیواره رحم آسیب زد، بعد ازین سقط، زندگیم هرگز به روال عادی برنگشت، حال روحی و روانیم بدتر شد، افسردگی شدیدتر گرفتم ، همه شور و شوقم به زندگی ازدست رفت به بچه ۴ ساله ام هم خیلی ضربه خورد. بعد از آن برای جبران کارام، تصمیم به بچه دار شدن گرفتم نزدیک به ١٠ بار سقط زیر دوماه داشتم، انگار دیگه رحم نمی‌پذیرفت بچه رو، زیر دو ماه بچه از بین می‌رفت 😭 خیلی شکنجه روحی شدم. الانم در آستانه ۴۰ سالگی می‌خوام اقدام کنم ولی ترس شدید دارم و مشکلات جسمی ام خیلی شدید شده، بعید میدونم امکان داشته باشه، مگر اینکه خداوند خودش عنایتی کنه 😔 الان که فرزند ۱۸ ساله ام رو میبینم هر روز عذاب وجدان دارم، من تقریبا هر هفته ای یا ماهی یک بار میمیرم و زنده میشم از فکر به اشتباهی که کل زندگی من رو تحت تاثیر قرار داد. اینارو نوشتم که خواهشا کسی اشتباه من رو نکنه ، هر وقت خدا بچه رو داد با آغوش باز پذیرا باشید، خدا کمک می کنه، مثل من از کاه کوه نسازید که آخر تو حل مشکلات درمونده بشید. برای منم دعا کنید، به برکت اسم حضرت زهرا خداوند عنایتی به من کنه. مادرا لطفا با راهنمایی اشتباه، با علم کم تون بچه هاتون رو یک عمر بدبخت نکنید. 😒😓🥺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075