#تک_فرزندی
⚠️ برای تک فرزندان در سی سال اول زندگیشان چه اتفاقی خواهد افتاد؟
آنها در کودکی از شش والد شامل پدر و مادر خود، و پدر بزرگ و مادر بزرگ پدری و مادری حمایت می شوند؛
اما در آینده ی نزدیک آنها باید از هشت نفر مراقبت کنند، یعنی علاوه بر شش نفری که تحت مراقبت آنها بودند و حالا نوبت سرویس دهی است، باید از پدر و مادر همسر هم مراقبت کنند.
👈 آیا این سبک زندگی با عافیت اندیشى همخوانی دارد؟
آیا در آينده این آدم ناز پرورده که کلی حمایت دریافت نموده است، قادر به سرویس دهی به آنها خواهد بود⁉️
حالِ این فرزندِ تک چگونه خواهد بود!
✅ با نگاه به آینده، درست عمل کنیم.
#فرزندآوری
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
هدایت شده از فرزندبیشتر
🔴یکی از معایب بزرگ #تک_فرزندی
✍یکی از معایب بزرگ #تک_فرزندی، وقتگیر بودن آن است. برخلاف تصور برخی که گمان میکنند بچههای زیاد وقت بیشتری را از والدین میگیرند، وجود بچههای زیاد موجب میشود والدین #وقت کمتری را برای #بازی با بچهها بگذارند.🤔
🌿بهترین کسانی که وقت بچهها را پر میکنند، خود #بچهها هستند؛☺️ البته تعداد زیاد بچهها در صورتی میتواند در وقت والدین #صرفهجویی کند که فاصلۀ سنی آنها زیاد نباشد.
❌فاصلۀ سنی زیاد موجب میشود، درک بچهها از موقعیت سنی یکدیگر کم شده و نتوانند #همبازی هم باشند.
🌸#گلهای_بهشتی🌸🚼🚹🚼🚹🚼
🌸 #فرزندبیشتر 🌸🚼🚹🚼🚹🚼
@farzandebishtar
#تجربه_من ۳۹۴
#تک_فرزندی
#تنهایی
#آسیبهای_تک_فرزندی
میخواستم تجربه پدر و مادرم و البته خودم درباره تک فرزندی رو بگم تا خدایی نکرده کسی نذاره همچین اتفاقی بیفته برا خانواده اش...
اولا من از بچگی احساس تنهایی میکردم و انقد درسم ضعیف بود که همیشه مسخره میشدم، چون هم پدرم هم مادرم شاغل بودن و تنها دوست و رفیق من تلویزیون بود و خوااااب 😢اونم برای یک بچه دبستانی
بزرگتر که شدم متاسفانه توی انتخاب دوست اشتباهات زیادی کردم، چون از دوست واقعا انتظار یک خواهر داشتم و چون برآورده نمیشد، ضربه میخوردم.
توی سن ۲۰سالگی تصمیم گرفتم از تنهایی و البته چون آماده بودم ازدواج کنم، فکر کردم با ازدواج همه چی حل میشه ولی الان تقریبا یک ساله من ازدواج کردم و تنهایی هنوز آزارم میده و شاید بگم بدتر شده، چون مادرم به شدت به من وابسته است و همسرم هم همینطور و من واقعا نمیتونم تعادل برقرار کنم بینشون و این روانیم میکنه
وقتی کوچیک بودم بهم میگقتن خواهر و برادر نمیخوای؟ چون مادرم به شدت تو خانواده حرف میشنید، من می گفتم نه و با تنهایی خوشم و یکی بیاد که جای منو تنگ کنه ولی خدا شاهده که چقدر دلم میخواست و به مامانم میگفتم.
الان همش، مامانم بهم میگه حلالم کن ولی جواب این همه تنهایی را کی میده؟! وقتی دلم میخواد درد و دل کنم یکی نیست باش حرف بزنم...
من و دختر داییم با هم عقد کردیم تقریبا ولی چون من خواهر یا برادر نداشتم، خیلی اذیت شدم و چون از بچگی هیشکی نبود که مجبور شم غذام رو یا چیزی که میخوام رو باهاش نصف کنم، متاسفانه همش درگیر حسادت و سرخوردگی و ....شدم و هی میگفتم عقد اون اینجوری بود مال من اینو نداشت و ... همش میخواستم خودم عروس باشم و تحمل نداشتم توی موقعی که میتونم عروس یک فامیل باشم اون بیاد و بیشتر مورد توجه قرار بگیره
خلاصه اینکه من چون شوهرم جای دوری کار میکنه هر وقت میرم پیش همسرم، مامانم مریض میشه، خودمم همش از دوریش گریه میکنم و وقتی میام خونه مامانم، همش بداخلاقی میکنم که شما باعث دوری من و همسرم هستید. درکل وابستگیش خیلی بدجوره
#خواهشا به داد فرزندانتون برسید .من هر عروسکی میخواستم برام خریدن ولی الان عروسکام روی کمد خاک میخوره و من همچنان تنهام...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تک_فرزندی
#کودک_خجالتی
سلام وقتتون بخیر ممنون بابت کانال خوبی که دارید من یه دختر دارم که ۸ سالشه و تک فرزنده از اول کمی خجالتی بود و اعتماد به نفسش پایینه سخت ارتباط می گیره با همسن و سالاش زود قهر میکنه و ناراحت میشه شبها خیلی می ترسه و تنها نمیخوابه پارک میریم حتی وسایلی که هیجان کمی دارند سوار نمیشه فقط تاب و سرسره ی کوچیک سوار میشه میگه می ترسم منو پدرش تشویقش می کنیم ولی تآثیر کمی داره ۰من گاهی عصبی میشم ولی باز بیشتر سعی میکنم مسلط باشم تابهش کمک کنم ولی دیگه نمیدونم چیکاری بایدانجام بدم ممنون میشم راهنمایی کنید🌹🌹🌹
🌹🍃 پاسخ #مشاور_امین کانال تربیتی همسران خوب، سرکار خانم #خسروی👇
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
ممنون از محبت و همراهی شما با مجموعه 🌺
خواهر عزیزم در پیامتان فرمودید از اول کودکم .... بوده، بعضی رفتارها ممکن است در شاکله و شخصیت افراد باشد که به آن تیپ های شخصیتی گفته میشود، مثلا درون گرایی یا برون گرایی. و خیلی نبایست با آن جنگید بلکه باید آن را پذیرفت.
اما گاهی بسیاری از صفات کودکان را ما والدین و شرایط محیطی کودک ، رقم می زنیم.
مثلا با رفتارهای کنترل گری شدید، سرزنش، امر و نهی مکرر، عدم گفتگوی سالم با کودک، انتظارات بیش از حد از کودک، اجازه ندادن تجارب جدید، کمال گرایی و ایده آل گرایی والدین
باعث کم گویی، ترسو شدن، عدم اعتماد به نفس، نداشتن خلاقیت، وابستگی در کارها، جیغ و نق و گریه برای انجام امورات شخصی و ... در کودکان خود می شویم،
بنظر میرسد ابتدا یک بررسی روی رفتارهای خودمان داشته باشیم، چقدر به کودک خود فرصت انتخاب و خطا و تجربه می دهید؟
آیا دوست دارید همیشه همه چیز تمام و کمال انجام شود؟
چقدر در طول روز از بکن و نکن استفاده می کنید؟
آیا فرصت تجربه کردن به او می دهید ؟ اگر خطا کند و کاری را درست انجام ندهد او را سرزنش می کنید؟
جلوی بقیه بیان می کنید که کودکم خجالتی و .. است؟
چقدر در طول روز رفتارهای مثبت فرزندتان ولو کوچک هم باشد می بینید بیان می کنید و بابتش از او تقدیر می کنید؟
در طول روز چقدر به جز حرف های آمرانه، با فرزندتان گفتگو می کنید ؟
آیا فرزند شما دوست صمیمی و هم بازی هم سن خود دارد؟ و در زمینه دوست یابی فعال چقدر برای فرزندتان تلاش کرده اید؟
پیشنهاد میکنم برای حل این مسائل و دریافت راهکار متناسب حتما فایل تربیت کودک استاد پوراحمد را دریافت کرده تا بتوانید با استفاده از آن مسئله فرزندتان را ریشه یابی نمایید.
انشاالله موفق و سربلند باشید
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
#تک_فرزندی
یکی رو میشناختم یه تک پسر داشت، تو 13 سالگی پسرش از دنیا رفت. بعدش هرکاری کردن، بچهدار نشدن که نشدن. خیلی حسرت میخوردن که کاشکی یکی دیگه هم داشتیم. کاشکی اصلا 3 تا داشتیم.
آقا واقعا این یه نکتهایه. ما آدما که تو همه کارامون محافظهکاریم. اگه بخوایم بریم مسافرت، چند برابر پول برمیداریم. وقتی مهمون میاد، غذا بیشتر درست میکنیم، کم نیاد. وسیلهای میخوایم بخریم یکی دوتا بیشتر میخریم، اگه خراب شد یا شکست، سرویسمون ناقص نشه. چهجوری به یدونه بچه بسنده میکنیم؟! آقا چشمم کر، گوشم لال یا برعکس. بالاخره اتفاقه دیگه یدفعه بچهمون میفته میمیره. تعارف نداریم که...
کسایی که به یدونه بچه بسنده میکنن، خیلی باید توکلشون به خدا بالا باشه، وگرنه دائما باید استرس داشته باشن که برا بچهشون اتفاقی نیفته. اتفاقا روانشناسا این نکته رو یکی از آسیبهای تک فرزندی میدونن.
خلاصه اگه والدین تک فرزند خیلی توکلشون به خدا بالاس،که محافظ بچههاشونه، پس به خدا توکل کنن و دوسه تا بچه دیگه بیارن و نگران مسائل اقتصادیش نباشن. اون خدایی که بچهتونو قراره سالم نگه داره، روزیشم میتونه بده.
✍حسین دارابی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#تنهایی
#آسیبهای_تک_فرزندی
میخواستم تجربه پدر و مادرم و البته خودم درباره تک فرزندی رو بگم تا خدایی نکرده کسی نذاره همچین اتفاقی بیفته برا خانواده اش...
اولا من از بچگی احساس تنهایی میکردم و انقد درسم ضعیف بود که همیشه مسخره میشدم، چون هم پدرم هم مادرم شاغل بودن و تنها دوست و رفیق من تلویزیون بود و خوااااب 😢اونم برای یک بچه دبستانی
بزرگتر که شدم متاسفانه توی انتخاب دوست اشتباهات زیادی کردم، چون از دوست واقعا انتظار یک خواهر داشتم و چون برآورده نمیشد، ضربه میخوردم.
توی سن ۲۰سالگی تصمیم گرفتم از تنهایی و البته چون آماده بودم ازدواج کنم، فکر کردم با ازدواج همه چی حل میشه ولی الان تقریبا یک ساله من ازدواج کردم و تنهایی هنوز آزارم میده و شاید بگم بدتر شده، چون مادرم به شدت به من وابسته است و همسرم هم همینطور و من واقعا نمیتونم تعادل برقرار کنم بینشون و این روانیم میکنه
وقتی کوچیک بودم بهم میگقتن خواهر و برادر نمیخوای؟ چون مادرم به شدت تو خانواده حرف میشنید، من می گفتم نه و با تنهایی خوشم و یکی بیاد که جای منو تنگ کنه ولی خدا شاهده که چقدر دلم میخواست و به مامانم میگفتم.
الان همش، مامانم بهم میگه حلالم کن ولی جواب این همه تنهایی را کی میده؟! وقتی دلم میخواد درد و دل کنم یکی نیست باش حرف بزنم...
من و دختر داییم همزمان با هم عقد کردیم تقریبا ولی چون من خواهر یا برادر نداشتم، خیلی اذیت شدم و چون از بچگی هیشکی نبود که مجبور شم غذام رو یا چیزی که میخوام رو باهاش نصف کنم، متاسفانه همش درگیر حسادت و سرخوردگی و ....شدم و هی میگفتم عقد اون اینجوری بود مال من اینو نداشت و ... همش میخواستم خودم عروس باشم و تحمل نداشتم توی موقعی که میتونم عروس یک فامیل باشم اون بیاد و بیشتر مورد توجه قرار بگیره
خلاصه اینکه من چون شوهرم جای دوری کار میکنه هر وقت میرم پیش همسرم، مامانم مریض میشه، خودمم همش از دوریش گریه میکنم و وقتی میام خونه مامانم، همش بداخلاقی میکنم که شما باعث دوری من و همسرم هستید. درکل وابستگیش خیلی بدجوره
خواهشا به داد فرزندانتون برسید .من هر عروسکی میخواستم برام خریدن ولی الان عروسکام روی کمد خاک میخوره و من همچنان تنهام...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
📌اینقدر سرگرم مشکلات این یدونه بودم که یک موقع دیدم خودش و مشکلاتش، ۱۷ ساله شدند. مشکلاتی که هر کدوم به اندازه یک بچه بزرگ کردن برای ما دردسر داشته و به نتیجه هم نرسیدیم...
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی
#دوتا_کافی_نیست
۱۴ سال تک فرزند بودم و از همون کودکی در حسرت داشتن خواهر و برادر میسوختم اما خب... این برای کسی مهم نبود. همه شاید تو فکر این بودن که بچه نیاز مهم تری داره! باید بفرستیمش مدرسه ی غیرانتفاعی، باید تا لب تر کرد هر چی خواست براش فراهم کنیم، باید بهترین منطقه ی شهر بشینیم. چون اینا «باید» ه، دیگه نمیتونیم براش خواهر و برادر بیاریم چون بچه «خرج» داره!
و متاسفانه خیلی هام با فضولی های نابجا مادرم رو سر لج انداختن و اون هم برای همیشه فکر بچه ی دوم رو از سرش بیرون کرد. اما خدا بالاخره تو سن ۱۴ سالگی به من یه خواهر داد. وقتی خبر بارداری مادرمو شنیدم داشتم بال در میاوردم. البته فکر کنم اون موقع فقط من خوشحال بودم چون خواهرم خداخواسته یا بقول بعضیا «ناخواسته» بود. هر چند برای خواهر بزرگش یه خواسته ی واقعی بود.
وقتی خواهرم اومد خونه، برای اولین بار از خوشحالی گریه کردم. دلم میخواد دنیا رو به پاش بریزم. همیشه یه پای دغدغه هامه.
اما خب...حالا من ۲۵ ساله م و اون ۱۱ ساله. وقتی من داشتم ازدواج میکردم اون تو روزای کودکی بود. وقتی اون نیاز به همبازی داشت، من تو بحران نوجوانی بودم... نتونستیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم ولی بازم خیییلی بهتر از تک فرزندیه. لااقل امیدم به اینه که بالاخره یه روزی خواهرم بزرگتر میشه و میتونم باهاش درد دل کنم، میتونیم راجع به چیزی به جز دوستای مدرسه ش حرف بزنیم، میتونم منم گوینده باشم و فقط شنونده نباشم چون طبیعتا من نمیتونم از دغدغه هام باهاش حرف بزنم...
اما این روزا، خیلی احساس تنهایی میکنم. عمیقا دلم یه خواهر میخواد. بخاطر نداشتن یه همدم هم سن و سال، خیلی آسیب ها دیدم. وابستگی هایی به دوستهایی که نباید. ضربه های روحی که از دیگران خوردم و ...
وقتی خواهرای هم سن و سال رو میبینم همیشه به حالشون غبطه میخورم. وقتی با هم درگوشی حرف میزنن، باهم خاله بازی میکنن، تو بزرگ شدنشون با هم درد دل میکنن...
گاهی محتاج اینم که یه نفر فقط بهم بگه چیزی نیست، آروم باش. دلم نمیخواد اون یک نفر دوست باشه که با همه ی نزدیکیش، بازم ته تهش یه غریبه س. گاهی حتی دلم نمیخواد اون یک نفر مادرم باشه. دوست دارم خواهرم باشه...
دوست، حتی بهترین دوست، هیچ وقت جای خواهر رو نمیگیره. خواهر از خونِ آدمه. هیچ وقت از حرف زدن باهاش پشیمون نمیشی...
همین الان که خواهر دارم شاید نتونم بخاطر اختلاف سنی زیادمون باهاش حرف بزنم، اما همینکه تو آغوش میگیرمش، همین که صداشو میشنوم، حالمو خوب میکنه. نمیدونم، شاید خاصیت هم خونی باشه.
البته انکار نمیکنم که استثنا هم همیشه وجود داره، اما معمولا بچه هایی که خواهر و برادر ندارن بسیار آسیب پذیرترن، رشد اجتماعیشون دچار ضعف میشه، وابستگی به دوست دارن و باور کنید تربیتشون به مراتب سخت تره!! من این تفاوتها رو به وضوح بین خودم و همسرم حس میکنم. برتری های شخصیتی که اون نسبت به من داره واقعا واضحه و کاملا مطمئنم بخش اعظمش بخاطر داشتن خواهر و برادره.
حالا از خانواده ها خواهش میکنم حتی اگر دغدغه ی دین و جمعیت و نسل شیعه ندارن، یا کلا بچه دار نشن، یا اگر میشن، حداقل ۲ یا ۳ تا بچه ی «هم سن و سال» بیارن! شما نمیخواید که صرفا برای بچه داریتون کمک داشته باشید و بچه ی اولتون بچه ی دومتون رو بزرگ کنه؟؟ برای بچه ی اولتون یه همبازی و همدم بیارید! نه یه اسباب بازیِ صرف!... فکر آینده ی بچه هاتون باشید... اجازه بدید بچه هاتون دنیای یکسانی داشته باشن و اگرم بچه تون تنهاس و سنش بیشتر شده، عیب نداره. بازم براش خواهر و برادر بیارید. اجازه بدید کَس و کار داشته باشه! حتی با فاصله ی سنی زیاد. قطعا حضور خواهرم تو زندگی من خیییلی بهتر از نبودنشه.
تصمیمم اینه لااقل ۳ تا بچه ی پشت هم رو داشته باشم تا هم سن و سال باشن و با هم بزرگ شن و از وجود هم لذت ببرن. دعا کنید خدا لایق بدونه مادر شیم و سهمی تو اجرای منویات حضرت آقا و تربیت سرباز برای ظهور و خدمت در حکومت حضرت حجت(عج) داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی
#دوتا_کافی_نیست
۱۴ سال تک فرزند بودم و از همون کودکی در حسرت داشتن خواهر و برادر میسوختم اما خب... این برای کسی مهم نبود. همه شاید تو فکر این بودن که بچه نیاز مهم تری داره! باید بفرستیمش مدرسه ی غیرانتفاعی، باید تا لب تر کرد هر چی خواست براش فراهم کنیم، باید بهترین منطقه ی شهر بشینیم. چون اینا «باید» ه، دیگه نمیتونیم براش خواهر و برادر بیاریم چون بچه «خرج» داره!
و متاسفانه خیلی هام با فضولی های نابجا مادرم رو سر لج انداختن و اون هم برای همیشه فکر بچه ی دوم رو از سرش بیرون کرد. اما خدا بالاخره تو سن ۱۴ سالگی به من یه خواهر داد. وقتی خبر بارداری مادرمو شنیدم داشتم بال در میاوردم. البته فکر کنم اون موقع فقط من خوشحال بودم چون خواهرم خداخواسته یا بقول بعضیا «ناخواسته» بود. هر چند برای خواهر بزرگش یه خواسته ی واقعی بود.
وقتی خواهرم اومد خونه، برای اولین بار از خوشحالی گریه کردم. دلم میخواد دنیا رو به پاش بریزم. همیشه یه پای دغدغه هامه.
اما خب...حالا من ۲۵ ساله م و اون ۱۱ ساله. وقتی من داشتم ازدواج میکردم اون تو روزای کودکی بود. وقتی اون نیاز به همبازی داشت، من تو بحران نوجوانی بودم... نتونستیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم ولی بازم خیییلی بهتر از تک فرزندیه. لااقل امیدم به اینه که بالاخره یه روزی خواهرم بزرگتر میشه و میتونم باهاش درد دل کنم، میتونیم راجع به چیزی به جز دوستای مدرسه ش حرف بزنیم، میتونم منم گوینده باشم و فقط شنونده نباشم چون طبیعتا من نمیتونم از دغدغه هام باهاش حرف بزنم...
اما این روزا، خیلی احساس تنهایی میکنم. عمیقا دلم یه خواهر میخواد. بخاطر نداشتن یه همدم هم سن و سال، خیلی آسیب ها دیدم. وابستگی هایی به دوستهایی که نباید. ضربه های روحی که از دیگران خوردم و ...
وقتی خواهرای هم سن و سال رو میبینم همیشه به حالشون غبطه میخورم. وقتی با هم درگوشی حرف میزنن، باهم خاله بازی میکنن، تو بزرگ شدنشون با هم درد دل میکنن...
گاهی محتاج اینم که یه نفر فقط بهم بگه چیزی نیست، آروم باش. دلم نمیخواد اون یک نفر دوست باشه که با همه ی نزدیکیش، بازم ته تهش یه غریبه س. گاهی حتی دلم نمیخواد اون یک نفر مادرم باشه. دوست دارم خواهرم باشه...
دوست، حتی بهترین دوست، هیچ وقت جای خواهر رو نمیگیره. خواهر از خونِ آدمه. هیچ وقت از حرف زدن باهاش پشیمون نمیشی...
همین الان که خواهر دارم شاید نتونم بخاطر اختلاف سنی زیادمون باهاش حرف بزنم، اما همینکه تو آغوش میگیرمش، همین که صداشو میشنوم، حالمو خوب میکنه. نمیدونم، شاید خاصیت هم خونی باشه.
البته انکار نمیکنم که استثنا هم همیشه وجود داره، اما معمولا بچه هایی که خواهر و برادر ندارن بسیار آسیب پذیرترن، رشد اجتماعیشون دچار ضعف میشه، وابستگی به دوست دارن و باور کنید تربیتشون به مراتب سخت تره!! من این تفاوتها رو به وضوح بین خودم و همسرم حس میکنم. برتری های شخصیتی که اون نسبت به من داره واقعا واضحه و کاملا مطمئنم بخش اعظمش بخاطر داشتن خواهر و برادره.
حالا از خانواده ها خواهش میکنم حتی اگر دغدغه ی دین و جمعیت و نسل شیعه ندارن، یا کلا بچه دار نشن، یا اگر میشن، حداقل ۲ یا ۳ تا بچه ی «هم سن و سال» بیارن! شما نمیخواید که صرفا برای بچه داریتون کمک داشته باشید و بچه ی اولتون بچه ی دومتون رو بزرگ کنه؟؟ برای بچه ی اولتون یه همبازی و همدم بیارید! نه یه اسباب بازیِ صرف!... فکر آینده ی بچه هاتون باشید... اجازه بدید بچه هاتون دنیای یکسانی داشته باشن و اگرم بچه تون تنهاس و سنش بیشتر شده، عیب نداره. بازم براش خواهر و برادر بیارید. اجازه بدید کَس و کار داشته باشه! حتی با فاصله ی سنی زیاد. قطعا حضور خواهرم تو زندگی من خیییلی بهتر از نبودنشه.
تصمیمم اینه لااقل ۳ تا بچه ی پشت هم رو داشته باشم تا هم سن و سال باشن و با هم بزرگ شن و از وجود هم لذت ببرن. دعا کنید خدا لایق بدونه مادر شیم و سهمی تو اجرای منویات حضرت آقا و تربیت سرباز برای ظهور و خدمت در حکومت حضرت حجت(عج) داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۰۸
#تک_فرزندی
#کم_فرزندی
#چند_فرزندی
#تربیت_فرزند
یکی از ایرادایی که نسل امروزی به خانواده های پرجمعیت میگیرن اینه که میگن بچه خوب توی این مدل خانواده تربیت نمیشه. من از ترم یک دانشگاه که وارد خوابگاه شدم (عملا وارد زندگی اجتماعی گسترده شدم) فهمیدم کاملا قضیه برعکس هست.
یعنی اوائل توی خوابگاه یک سری افرادی که تک فرزند یا دو فرزند بودن میگفتن وای شما این تعداد بچه این؟ مثلا پنج به بالا رو بد میدونستن و یک نگاهای خاصی داشتن.
اما جالب بود همین افرادی که از خانواده های پرجمعیت بودن نه به سرما و گرما گیر میدادن، نه رو خوابشون حساس بودن، یعنی کلا به شلوغی عادت داشتن. همه مدل غذایی رو میخوردن و راحت با همه اخت میشدن و می تونستن راحت بقیه رو بپذیرن.
همون افراد تک فرزند یا دو فرزندی در هر موردی اذیت میکردن، زود کم میآوردن و افسرده میشدن و بقیه اتاق که از خانواده پرجمعیت بودن عملا اینارو در طول ترم تحمل میکردن. آخرشم دو قورت و نیمشون باقی بود. از هیچ چیز خوشحال نمیشدن و حتی نمرات خوبم خوشحالشون نمیکرد.
اما اعتراف می کنم کم جمعیتی ها در رفاه کامل بودن.اونجایی که ما همه ش در حال دودوتا چهار تا بودیم کوچکترین چیزی رو چجوری بخریم و چجوری مصرف کنیم که به صرفه باشه، خانواده های اونا بعد از هر تماس کلی پول براشون میریختن.
و اینطوری بود که ما مدیریت مالی و استقلال رو تمرین میکردیم و اونا حتی نمیدونستن تو حسابشون چقدر پوله چون هیچ جا به جمله ی "موجودی شما کافی نیست." برنمی خوردن.
یکی از موارد اخلاقی که خیلی برام چشم گیر بود و اساتید اخلاق هم روش تاکید دارن، گناهان زبان بود یا به تعبیر امروزیا هوش اجتماعی...
در جایی که پرجمعیتی ها با هر حرف، ناخودآگاه حواسشون به واکنش طرف بود و اگر حرفی میزدن که حس میکردن جالب نیست سریع جبرانش میکردن با یه حرف بهتر، تک فرزندی ها و کم جمعیت ها تیکه انداختنو افتخار میدونستن و معتقد بودن آدم باید جوری جواب بده که طرف بسوزه...
من خودم به خاطر طبعم زبان تند و تیزی داشتم. تا خود ۱۶،۱۷ سالگی مادرم هر بار میگفت آدم حرفی که میخواد بزنه رو هزار بار میجوه. اگه شک داره خوبه یا بده اصلا نمیگه. اونقدر گفت وگفت و گاهی قهر کرد، گاهی سکوتامو تشویق کرد که من الان بتونم به جای اینکه جواب کسی رو بدم، سکوتو انتخاب کنم و میدونم تاثیرش بیشتره.
اما در طول این چند سال دانشجویی خیلی افراد رو دیدم که اصلا جملاتشونو حتی یکبار هم از ذهن نمیگذرونن و اندکی تامل نمی کنند. حتی خانواده های مذهبی.
یادمه یبار یه خانم از آشناهامون که بی سرپرست بود و وضع مالی بدی داشت، کلی تسبیح رنگاوارنگ از خونه شون جمع کرده بود، برای من آورد گفت ببر بذار مسجد دانشگاهتون . منم قبول کردم یکی از همین عزیزان کم جمعیتی که اتفاقا مذهبی بود موضوعو فهمید و کلی مسخره کرد که وا؟ چرا تسبیحاش یه شکل نیستن و... طرف نداره ده تا تسبیح بخره بعد این خانم که چادر کَن کَن، کمتر، سرش نمیکنه، نذرشو مسخره میکنه.
البته اوایل تعجب میکردم میگفتم مادر اینا یکبار هم بهشون نگفته مواظب دل سوزوندن، بی احترامی، سبک کردن بقیه و...باش؟!
حتی یبار یکیشون گفت خودم میدونم بد حرف میزنم و کلی از دوستام به جز یکی نهایتا دوتا باهام میسازن. حرفاش منو به فکر فرو برد و تموم افرادی که خیلی تیکه مینداختن و کلا نقطه ضعف افرادو بی پروا نشونه میرفتن اومد تو ذهنم و متوجه شدم اتفاقا از خانواده های کم جمعیت بودن و معمولا تک دختر و دردونه خونه ،که حتی برای اشتباهات شون هم گاهی تشویق شدن.
در حالی که مثلا تو خانواده ما که ۶ تا بچه بودیم، گرفتن معدل ۱۹ به بالا، رفتار مودبانه و ... یه امر کاملا نرمال و عادی بود و کسی براش جایزه توقع نداشت.
اما همین چند وقت یکی از همین دخترا دکترا کنکور داد و اصلا خوب نبود نتیجه ش و کلی خانواده براش طلا خریدن که چی؟ کنکور شرکت کرده اما من نوعی مجاز شدم و تراز چند دانشگاه خوب رو آوردم و جایزه بماند، خرج ثبت نام تا مصاحبه و همه چیز با افتخار از جیب خودم بود.
خلاصه خواستم این مطلبو بگم که برام جالب بود و برعکسش توی ذهن ها ثبت شده که بچه ها خانواده های پرجمعیت بی کلاسن و ادب نشدن و خانواده های کم جمعیت آدم حسابی تحویل جامعه میدن و...
پ. ن: البته این ویژگیهایی که گفتم همیشه مطلق نیست و ممکنه عکسش هم باشه، نکاتی که گفتم تجربه ی زیسته ی من بود. با احترام به کسایی که متفاوت هستند و یا متفاوت فکر می کنند.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۰۸
#تک_فرزندی
#کم_فرزندی
#چند_فرزندی
#تربیت_فرزند
یکی از ایرادایی که نسل امروزی به خانواده های پرجمعیت میگیرن اینه که میگن بچه خوب توی این مدل خانواده تربیت نمیشه. من از ترم یک دانشگاه که وارد خوابگاه شدم (عملا وارد زندگی اجتماعی گسترده شدم) فهمیدم کاملا قضیه برعکس هست.
یعنی اوائل توی خوابگاه یک سری افرادی که تک فرزند یا دو فرزند بودن میگفتن وای شما این تعداد بچه این؟ مثلا پنج به بالا رو بد میدونستن و یک نگاهای خاصی داشتن.
اما جالب بود همین افرادی که از خانواده های پرجمعیت بودن نه به سرما و گرما گیر میدادن، نه رو خوابشون حساس بودن، یعنی کلا به شلوغی عادت داشتن. همه مدل غذایی رو میخوردن و راحت با همه اخت میشدن و می تونستن راحت بقیه رو بپذیرن.
همون افراد تک فرزند یا دو فرزندی در هر موردی اذیت میکردن، زود کم میآوردن و افسرده میشدن و بقیه اتاق که از خانواده پرجمعیت بودن عملا اینارو در طول ترم تحمل میکردن. آخرشم دو قورت و نیمشون باقی بود. از هیچ چیز خوشحال نمیشدن و حتی نمرات خوبم خوشحالشون نمیکرد.
اما اعتراف می کنم کم جمعیتی ها در رفاه کامل بودن.اونجایی که ما همه ش در حال دودوتا چهار تا بودیم کوچکترین چیزی رو چجوری بخریم و چجوری مصرف کنیم که به صرفه باشه، خانواده های اونا بعد از هر تماس کلی پول براشون میریختن.
و اینطوری بود که ما مدیریت مالی و استقلال رو تمرین میکردیم و اونا حتی نمیدونستن تو حسابشون چقدر پوله چون هیچ جا به جمله ی "موجودی شما کافی نیست." برنمی خوردن.
یکی از موارد اخلاقی که خیلی برام چشم گیر بود و اساتید اخلاق هم روش تاکید دارن، گناهان زبان بود یا به تعبیر امروزیا هوش اجتماعی...
در جایی که پرجمعیتی ها با هر حرف، ناخودآگاه حواسشون به واکنش طرف بود و اگر حرفی میزدن که حس میکردن جالب نیست سریع جبرانش میکردن با یه حرف بهتر، تک فرزندی ها و کم جمعیت ها تیکه انداختنو افتخار میدونستن و معتقد بودن آدم باید جوری جواب بده که طرف بسوزه...
من خودم به خاطر طبعم زبان تند و تیزی داشتم. تا خود ۱۶،۱۷ سالگی مادرم هر بار میگفت آدم حرفی که میخواد بزنه رو هزار بار میجوه. اگه شک داره خوبه یا بده اصلا نمیگه. اونقدر گفت وگفت و گاهی قهر کرد، گاهی سکوتامو تشویق کرد که من الان بتونم به جای اینکه جواب کسی رو بدم، سکوتو انتخاب کنم و میدونم تاثیرش بیشتره.
اما در طول این چند سال دانشجویی خیلی افراد رو دیدم که اصلا جملاتشونو حتی یکبار هم از ذهن نمیگذرونن و اندکی تامل نمی کنند. حتی خانواده های مذهبی.
یادمه یبار یه خانم از آشناهامون که بی سرپرست بود و وضع مالی بدی داشت، کلی تسبیح رنگاوارنگ از خونه شون جمع کرده بود، برای من آورد گفت ببر بذار مسجد دانشگاهتون . منم قبول کردم یکی از همین عزیزان کم جمعیتی که اتفاقا مذهبی بود موضوعو فهمید و کلی مسخره کرد که وا؟ چرا تسبیحاش یه شکل نیستن و... طرف نداره ده تا تسبیح بخره بعد این خانم که چادر کَن کَن، کمتر، سرش نمیکنه، نذرشو مسخره میکنه.
البته اوایل تعجب میکردم میگفتم مادر اینا یکبار هم بهشون نگفته مواظب دل سوزوندن، بی احترامی، سبک کردن بقیه و...باش؟!
حتی یبار یکیشون گفت خودم میدونم بد حرف میزنم و کلی از دوستام به جز یکی نهایتا دوتا باهام میسازن. حرفاش منو به فکر فرو برد و تموم افرادی که خیلی تیکه مینداختن و کلا نقطه ضعف افرادو بی پروا نشونه میرفتن اومد تو ذهنم و متوجه شدم اتفاقا از خانواده های کم جمعیت بودن و معمولا تک دختر و دردونه خونه ،که حتی برای اشتباهات شون هم گاهی تشویق شدن.
در حالی که مثلا تو خانواده ما که ۶ تا بچه بودیم، گرفتن معدل ۱۹ به بالا، رفتار مودبانه و ... یه امر کاملا نرمال و عادی بود و کسی براش جایزه توقع نداشت.
اما همین چند وقت یکی از همین دخترا دکترا کنکور داد و اصلا خوب نبود نتیجه ش و کلی خانواده براش طلا خریدن که چی؟ کنکور شرکت کرده اما من نوعی مجاز شدم و تراز چند دانشگاه خوب رو آوردم و جایزه بماند، خرج ثبت نام تا مصاحبه و همه چیز با افتخار از جیب خودم بود.
خلاصه خواستم این مطلبو بگم که برام جالب بود و برعکسش توی ذهن ها ثبت شده که بچه ها خانواده های پرجمعیت بی کلاسن و ادب نشدن و خانواده های کم جمعیت آدم حسابی تحویل جامعه میدن و...
پ. ن: البته این ویژگیهایی که گفتم همیشه مطلق نیست و ممکنه عکسش هم باشه، نکاتی که گفتم تجربه ی زیسته ی من بود. با احترام به کسایی که متفاوت هستند و یا متفاوت فکر می کنند.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی
#دوتا_کافی_نیست
۱۴ سال تک فرزند بودم و از همون کودکی در حسرت داشتن خواهر و برادر میسوختم اما خب... این برای کسی مهم نبود. همه شاید تو فکر این بودن که بچه نیاز مهم تری داره! باید بفرستیمش مدرسه ی غیرانتفاعی، باید تا لب تر کرد هر چی خواست براش فراهم کنیم، باید بهترین منطقه ی شهر بشینیم. چون اینا «باید» ه، دیگه نمیتونیم براش خواهر و برادر بیاریم چون بچه «خرج» داره!
و متاسفانه خیلی هام با فضولی های نابجا مادرم رو سر لج انداختن و اون هم برای همیشه فکر بچه ی دوم رو از سرش بیرون کرد. اما خدا بالاخره تو سن ۱۴ سالگی به من یه خواهر داد. وقتی خبر بارداری مادرمو شنیدم داشتم بال در میاوردم. البته فکر کنم اون موقع فقط من خوشحال بودم چون خواهرم خداخواسته یا بقول بعضیا «ناخواسته» بود. هر چند برای خواهر بزرگش یه خواسته ی واقعی بود.
وقتی خواهرم اومد خونه، برای اولین بار از خوشحالی گریه کردم. دلم میخواد دنیا رو به پاش بریزم. همیشه یه پای دغدغه هامه.
اما خب...حالا من ۲۵ ساله م و اون ۱۱ ساله. وقتی من داشتم ازدواج میکردم اون تو روزای کودکی بود. وقتی اون نیاز به همبازی داشت، من تو بحران نوجوانی بودم... نتونستیم برای هم خواهرهای خوبی باشیم ولی بازم خیییلی بهتر از تک فرزندیه. لااقل امیدم به اینه که بالاخره یه روزی خواهرم بزرگتر میشه و میتونم باهاش درد دل کنم، میتونیم راجع به چیزی به جز دوستای مدرسه ش حرف بزنیم، میتونم منم گوینده باشم و فقط شنونده نباشم چون طبیعتا من نمیتونم از دغدغه هام باهاش حرف بزنم...
اما این روزا، خیلی احساس تنهایی میکنم. عمیقا دلم یه خواهر میخواد. بخاطر نداشتن یه همدم هم سن و سال، خیلی آسیب ها دیدم. وابستگی هایی به دوستهایی که نباید. ضربه های روحی که از دیگران خوردم و ...
وقتی خواهرای هم سن و سال رو میبینم همیشه به حالشون غبطه میخورم. وقتی با هم درگوشی حرف میزنن، باهم خاله بازی میکنن، تو بزرگ شدنشون با هم درد دل میکنن...
گاهی محتاج اینم که یه نفر فقط بهم بگه چیزی نیست، آروم باش. دلم نمیخواد اون یک نفر دوست باشه که با همه ی نزدیکیش، بازم ته تهش یه غریبه س. گاهی حتی دلم نمیخواد اون یک نفر مادرم باشه. دوست دارم خواهرم باشه...
دوست، حتی بهترین دوست، هیچ وقت جای خواهر رو نمیگیره. خواهر از خونِ آدمه. هیچ وقت از حرف زدن باهاش پشیمون نمیشی...
همین الان که خواهر دارم شاید نتونم بخاطر اختلاف سنی زیادمون باهاش حرف بزنم، اما همینکه تو آغوش میگیرمش، همین که صداشو میشنوم، حالمو خوب میکنه. نمیدونم، شاید خاصیت هم خونی باشه.
البته انکار نمیکنم که استثنا هم همیشه وجود داره، اما معمولا بچه هایی که خواهر و برادر ندارن بسیار آسیب پذیرترن، رشد اجتماعیشون دچار ضعف میشه، وابستگی به دوست دارن و باور کنید تربیتشون به مراتب سخت تره!! من این تفاوتها رو به وضوح بین خودم و همسرم حس میکنم. برتری های شخصیتی که اون نسبت به من داره واقعا واضحه و کاملا مطمئنم بخش اعظمش بخاطر داشتن خواهر و برادره.
حالا از خانواده ها خواهش میکنم حتی اگر دغدغه ی دین و جمعیت و نسل شیعه ندارن، یا کلا بچه دار نشن، یا اگر میشن، حداقل ۲ یا ۳ تا بچه ی «هم سن و سال» بیارن! شما نمیخواید که صرفا برای بچه داریتون کمک داشته باشید و بچه ی اولتون بچه ی دومتون رو بزرگ کنه؟؟ برای بچه ی اولتون یه همبازی و همدم بیارید! نه یه اسباب بازیِ صرف!... فکر آینده ی بچه هاتون باشید... اجازه بدید بچه هاتون دنیای یکسانی داشته باشن و اگرم بچه تون تنهاس و سنش بیشتر شده، عیب نداره. بازم براش خواهر و برادر بیارید. اجازه بدید کَس و کار داشته باشه! حتی با فاصله ی سنی زیاد. قطعا حضور خواهرم تو زندگی من خیییلی بهتر از نبودنشه.
تصمیمم اینه لااقل ۳ تا بچه ی پشت هم رو داشته باشم تا هم سن و سال باشن و با هم بزرگ شن و از وجود هم لذت ببرن. دعا کنید خدا لایق بدونه مادر شیم و سهمی تو اجرای منویات حضرت آقا و تربیت سرباز برای ظهور و خدمت در حکومت حضرت حجت(عج) داشته باشیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#جنایت_سقط_جنین
من ۱۵ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله و با کلی مشکلات بهم دیگه رسیدیم و خیلی هم عاشق هم بودیم و هستیم. بعد از ۵ ماه، عروسی کردیم و خیلی ساده و خونه ی پدرشوهرم در طبقه دوم ک نه آب داشتیم و نه حمام زندگی رو شروع کردیم.
همسرم بخاطر اینکه سن بنده کم بود گفت بذار چندسال بگذره و بعد بچه دار بشیم که خانواده ی همسر بشدت با این تصمیم مخالفت کردن و ما گفتیم یکی بچه میاریم بعدش دیگه نمیذاریم کسی دخالت کنه. و شکر خدا بعداز ۳ ماه باردار شدم و خدا بهمون یه پسر خوب و سالم هدیه داد و ما گفتیم دیگه بچه نمیخواییم بذار خوش باشیم و مستقل بشیم.
هر کسی میگفت که چرا بچه نمیارین حتما نازا هستیم و ازین طور حرفها، ما میگفتیم که همین یکی بسه تا اینکه ی روز باخبر شدیم که یکی از هم محلیها که مثل ما یه پسر داشت و تک فرزند بود، تصادف میکنه و میمیره و انگاری یکی زد توی سرم که خدا گاهی اوقات از تصمیم های اشتباهی که میگیریم ناراحت میشه و دیگه بفکر باردار شدن افتادم.
یه بار باردار شدم که سقط شد و دوباره بعداز چندماه تلاش دوباره باردار شدم و خدا بهمون یه دختر ناز رو هدیه داد و خیلی خدارو شکر میکردم و انگار یه تحولی تو زندگی ما رخ داد و خودمون خونه ساخته بودیم و مستقل شدیم و بعد ازین که دخترم یکسالو نیمش شد از حالت هام متوجه شدم که باردار شدم.
برای اطمینان، رفتم آزمایش، دیدم باردارم و خیلی بهم ریختم. چون اصلا نمیخواستیم ولی خدا میخواست بهمون لطف کنه. من با شوهرم صحبت کردم و رفتم برای سقط اقدام کردم.
با خواهرم هماهنگ کردم که منو ببرن پیش کسی که خودشم چندین بار پیش این بنده خدا سقط انجام داده بود و رفتم و سقط رو انجام دادم و عذاب وجدان عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و تا مدتها حال خوبی نداشتم حتی یکبار از امام رضا خواستم تا پیش بچه ام ضمانت کنم و بگه که از سر نادانی بوده.
دخترم که بزرگتر شد مثل بچه کوچیکها از ما لج میکرد که من بچه کوچیک میخوام چرا همه بچه دارن ولی ما نه و من هرکاری میکردم که قانعش کنم نمیشد تا به این حد ک یکبار بما گفت ک شما رو نمیبخشم ازین که من خواهر ندارم.
همسرم بشدت مخالف بود و میگفت سن ما بالاست و مردم درمورد ما چی میگن...
خلاصه با کلی مکافات از آقام خواستم و بازم رضایت نمیداد، سن آقام ۵۰ بود و من ۴۲ سال سن داشتم که باردار شدم و زمانی بود که کرونا اوج گرفته بود و آقام کرونا گرفت و منم دیگه بخودم فکر نمیکردم و چون آقام بیمارستان بستری شده بود، یه پام بیمارستان بود یه پا خونه، اونم خونه ی ما طبقه سوم و آسانسور هم نداریم.
با کلی مشکلات شکر خدا آقام از بیمارستان مرخص شد، اما یه روز متوجه شدم بچه داره سقط میشه و متاسفانه سقط شد و من همچنان پیگیر بودم و بعداز ۷ ماه دوباره باردار شدم البته کلی آزمایش و سونو و مطمئن ازین که سالم هستم، باردار شدم و این بار پیش خودم میگفتم حتما بچه به سلامت بدنیا میاد. تا ماه هفتم پیش رفتم یه روز رفتم دکتر برای کنترل، دکتر منو فرستاد سونو و متوجه شدم ک بچه دوماهه تو شکمم مرده و من بیخبر و هیچ عوارضی هم نداشتم و انگار دنیا تو سرم خراب شد تو مسیر سونو تا مطب دکتر هی گریه میکردم و بخدا میگفتم خدایا من غلط کردم دیگه بیشتر ازین تنبیهم نکن من بنده ی ضعیف تو هستم و توان ندارم😭
رفتم بیمارستان و بچه ی مرده بدنیا آوردم و الان ۵ ماهه که حالم خیلی خرابه و از عذاب وجدان میسوزم ازین که چرا خدا خواست بهم لطف کنه و بچه هدیه بده و من با دست خودم قاتل شدم. از شما عزیزان می خوام قدردان لطف خدا باشید و بچه هاتون رو به راحتی سقط نکنید.
من خییلی میترسم دوباره باردار بشم هم اینکه سن منو آقام بالاست، هم اینک کمردردم زیاده، ولی به حرف مردم هیچ وقت تو این زمینه اهمیت نمیدم، این چندباری که باردار شدم همه میگفتن شما که تو طبقه سوم و خونه ۶۰ متری کوچیک دارین زندگی میکنید، چرا این اشتباه رو میکنید ولی من میگفتم خدا خودش روزی رسانه و رهبر عزیزمان فرمان داده و ما مطیع امر رهبریم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۶۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
اینا که میگن یکی داشتی راحت تر بود، کفر منو درمیارن، یعنی من که چهارتا دارم خیلی عقب تر از مادرهایی ام که یکی دارند؟؟؟
من و همسرم معلم هستیم و شیفتی کار کردیم تا پیش بچه ها باشیم. الان برای بچه چهارم مرخصی طولانی تری دارم تا بیشتر برای بچه ها وقت بذارم. یعنی اونایی که یکی دارند همیشه سر کار و فعال هستند و بدون مرخصی؟؟؟
آخر هفته روز نظافت است و بچه ها کمک می کنن در نظافت هال و اتاق شون. شیشه پاک می کنن و گرد گیری می کنن. البته همیشه خونه تمیزی نداریم. یعنی اونا که یکی دارند همیشه خونه تمیز دارند و بچه ی کاری؟؟؟
اهل بیرون رفتن زیاد نیستیم و آخر هفته با بچه ها در خانه پیتزا درست می کنیم یا ترشی یا مربا یا نخود پاک کردن و ازین جور کارها. یعنی یکی بچه دارند آخر هفته های بهتری دارند؟؟؟
بچه بزرگترم به برادر کلاس اولی ش تو درس ها کمک می کنه و من دستم بازه. اون قدر حواس بزرگتر ها به دوتا کوچیکتر هست که کار خطرناک نکنن یا چیز کوچیک نخورند که گاهی اصلا نیازی به من نیست. اینقدر اونهارو بغل می کنن و باهاشون بازی می کنن که نفهمیدیم کوچیکه چطور ۸تا دندانش دراومد. یعنی اونا که یکی دارند، دائم شش دونگ حواس شون به بچه و درس و کارهاش نیست؟؟؟
اینقدر باهم بازی می کنن که حتی پارک هم میرن دنبال پیدا کردن یه دوست که باهاش مثلا سرسره بازی کنن نیستن و باهم سر گرم اند. تو خونه مسابقه طرح می کنیم و با هم بازی تیمی می کنیم. قایم موشک و بازی های حدس زدنی بازی می کنیم. کلی خونه ما سروصدا داره و شلوغ پلوغه. بازی و شادی و ذوق و دعوا و قهر دارن .یعنی بچه های تکی با پدرمادر یا دوست هاشون دعوا نمی کنن و خونه ی بی صدا دارن همیشه؟؟؟
خونه ما همیشه لطافت بچه کوچیک رو داشته و بچه ها با این لطافت بزرگ شدن و شکلک ها و سرگرمی های جدید در موقعیت های مختلف از خودشون طرح می کنن . شرایط رو درک می کنن اگر بچه ای حال نداشت یا من دستم بند بود . غر نمی زنن.صبر می کنن یا حتی با کمک هم مشکل رو حل می کنن بدون کمک من یا پدرشان. یعنی اونا که یکی دارند بچه های بدون غر و صبور تری دارند؟؟؟
بچه ها لباس و اسباب بازی مشترک دارند و براشون جالبه که لباس یا اسباب بازی بچگی شون از تو کمد در بیاد و به بچه بعدی شون برسه و یاد خاطرات خودشون میوفتن. اصلا اهل توقع نیستن و میدونن تو خونه همه چیز برای هر چهارتاشونه. هیچ چیز تکی نداریم. یعنی اونایی که یکی دارند بچه های کم توقع تری هستن؟؟؟
من مادر همیشه مهربان یا همیشه خوش اخلاق نیستم و همیشه برای بازی کردن یا قصه شب خوندن یا رسیدگی به درس هاشون وقت یا انرژی ندارم. اما با هاشون بازی می کنم، درس می خونم، روزها کتاب می خوانیم، قصه شب میگم. یعنی مادرهایی که یکی دارند همیشه وقت آزاد و انرژی برای بازی و درس خواندن با بچه شون و قصه شب خوندن دارند؟؟؟
بچه ها از مدرسه مریض میشن و یک هفته در خانه موج مریضی داریم و بعدش خوب میشن. به هوای هم دارو می خورن و همدیگرو درک می کنن، برای بی صدا بازی کردن و استراحت بقیه شون. یعنی بچه های یکی یک هفته مریضی ندارند؟؟؟
لطفا اندکی تامل....
ما با وجود بچه ها بی پول تر نشدیم که ترس از مال باعث میشه بعضی ها بچه نداشته باشند. ما تا بچه دوم که بدنیا اومد اصلا همسرم شغل نداشت و دانشجو بود، پول عیدی یا تولد یا کادو سر بدنیا اومدن بچه ها که به ما می دادند، کمک مالی مون بود برای خرج بچه کردن. اما نترسیدیم از بچه دار شدن. تلاش کردیم زندگی مون رو بسازیم.
هر آدمی نزد خدا روزی مقرری دارد و خدا روزی هر کس را از جایی که می داند بدستش میرسونه و بچه ها در کم شدن روزی پدر مادر نقشی ندارند. اونا هم روزی شون از خدا می گیرند. و اینو مطمئن هستم اونایی که یک بچه دارند لزوما وضع مالی بهتری ندارند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۶۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
اینا که میگن یکی داشتی راحت تر بود، کفر منو درمیارن، یعنی من که چهارتا دارم خیلی عقب تر از مادرهایی ام که یکی دارند؟؟؟
من و همسرم معلم هستیم و شیفتی کار کردیم تا پیش بچه ها باشیم. الان برای بچه چهارم مرخصی طولانی تری دارم تا بیشتر برای بچه ها وقت بذارم. یعنی اونایی که یکی دارند همیشه سر کار و فعال هستند و بدون مرخصی؟؟؟
آخر هفته روز نظافت است و بچه ها کمک می کنن در نظافت هال و اتاق شون. شیشه پاک می کنن و گرد گیری می کنن. البته همیشه خونه تمیزی نداریم. یعنی اونا که یکی دارند همیشه خونه تمیز دارند و بچه ی کاری؟؟؟
اهل بیرون رفتن زیاد نیستیم و آخر هفته با بچه ها در خانه پیتزا درست می کنیم یا ترشی یا مربا یا نخود پاک کردن و ازین جور کارها. یعنی یکی بچه دارند آخر هفته های بهتری دارند؟؟؟
بچه بزرگترم به برادر کلاس اولی ش تو درس ها کمک می کنه و من دستم بازه. اون قدر حواس بزرگتر ها به دوتا کوچیکتر هست که کار خطرناک نکنن یا چیز کوچیک نخورند که گاهی اصلا نیازی به من نیست. اینقدر اونهارو بغل می کنن و باهاشون بازی می کنن که نفهمیدیم کوچیکه چطور ۸تا دندانش دراومد. یعنی اونا که یکی دارند، دائم شش دونگ حواس شون به بچه و درس و کارهاش نیست؟؟؟
اینقدر باهم بازی می کنن که حتی پارک هم میرن دنبال پیدا کردن یه دوست که باهاش مثلا سرسره بازی کنن نیستن و باهم سر گرم اند. تو خونه مسابقه طرح می کنیم و با هم بازی تیمی می کنیم. قایم موشک و بازی های حدس زدنی بازی می کنیم. کلی خونه ما سروصدا داره و شلوغ پلوغه. بازی و شادی و ذوق و دعوا و قهر دارن .یعنی بچه های تکی با پدرمادر یا دوست هاشون دعوا نمی کنن و خونه ی بی صدا دارن همیشه؟؟؟
خونه ما همیشه لطافت بچه کوچیک رو داشته و بچه ها با این لطافت بزرگ شدن و شکلک ها و سرگرمی های جدید در موقعیت های مختلف از خودشون طرح می کنن . شرایط رو درک می کنن اگر بچه ای حال نداشت یا من دستم بند بود . غر نمی زنن.صبر می کنن یا حتی با کمک هم مشکل رو حل می کنن بدون کمک من یا پدرشان. یعنی اونا که یکی دارند بچه های بدون غر و صبور تری دارند؟؟؟
بچه ها لباس و اسباب بازی مشترک دارند و براشون جالبه که لباس یا اسباب بازی بچگی شون از تو کمد در بیاد و به بچه بعدی شون برسه و یاد خاطرات خودشون میوفتن. اصلا اهل توقع نیستن و میدونن تو خونه همه چیز برای هر چهارتاشونه. هیچ چیز تکی نداریم. یعنی اونایی که یکی دارند بچه های کم توقع تری هستن؟؟؟
من مادر همیشه مهربان یا همیشه خوش اخلاق نیستم و همیشه برای بازی کردن یا قصه شب خوندن یا رسیدگی به درس هاشون وقت یا انرژی ندارم. اما با هاشون بازی می کنم، درس می خونم، روزها کتاب می خوانیم، قصه شب میگم. یعنی مادرهایی که یکی دارند همیشه وقت آزاد و انرژی برای بازی و درس خواندن با بچه شون و قصه شب خوندن دارند؟؟؟
بچه ها از مدرسه مریض میشن و یک هفته در خانه موج مریضی داریم و بعدش خوب میشن. به هوای هم دارو می خورن و همدیگرو درک می کنن، برای بی صدا بازی کردن و استراحت بقیه شون. یعنی بچه های یکی یک هفته مریضی ندارند؟؟؟
لطفا اندکی تامل....
ما با وجود بچه ها بی پول تر نشدیم که ترس از مال باعث میشه بعضی ها بچه نداشته باشند. ما تا بچه دوم که بدنیا اومد اصلا همسرم شغل نداشت و دانشجو بود، پول عیدی یا تولد یا کادو سر بدنیا اومدن بچه ها که به ما می دادند، کمک مالی مون بود برای خرج بچه کردن. اما نترسیدیم از بچه دار شدن. تلاش کردیم زندگی مون رو بسازیم.
هر آدمی نزد خدا روزی مقرری دارد و خدا روزی هر کس را از جایی که می داند بدستش میرسونه و بچه ها در کم شدن روزی پدر مادر نقشی ندارند. اونا هم روزی شون از خدا می گیرند. و اینو مطمئن هستم اونایی که یک بچه دارند لزوما وضع مالی بهتری ندارند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۵
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#قسمت_اول
من یه دختر ۱۵ ساله هستم. پدر و مادر من سنتی ازدواج کردن و بعد از ۲ سال، من بدنیا آمدم. نوه اول خانواده پدری هستم و نوه ۱۵ ام خانواده مادری....
خانواده مادرم پر جمعیت هستن و خانواده پدرم چهار فرزند، پدرم بچه اول خانواده ای پر از مشکلات اجتماعی بود که تمام بار زندگی مادر و خواهرش رو بدوش کشیده، حالا هم به بهونه ی اینکه همیشه یه کاری ازش میخوان، میگه پس من کی برای خودم باشم؟ و به این علت حاضر به آوردن بچه دوم، بعد از ۱۵ سال نیست.
من ۴ ساله بودم که مادرم خیلی دوست داشت من طعم خواهر برادر داشتنو بچشم اما متاسفانه دخالت های خانواده پدریم این اجازه رو نداد، مادرم بسیار آدم مظلومیه و خب نمیتونست از خودش دفاع کنه، پدرمم همیشه وابسته به مامانی بود، هرچی که مادربزرگم میگفت، انجام میداد و خب تلاش هاشون بی نتیجه نموند و تونستن تا ۷ سالگی من دهان مامان بابای منو برای بچه دوم ببندن😐
من ۷ سالم شده بود رفته بودم مدرسه بچه ها وقتی جلسه اولیا مربیان بود خواهر و برادر های کوچیکشونو میاورن و تو حیاط بغلشون میکردن، منم همیشه جلسه اولیا مربیان که بود، یواشکی عروسک میبردم مدرسه و بغلش میکردم میگفتم این خواهر منه اسمش نازنینه 😂
خلاصه که خیلی غصه میخورم که اونا خواهر و برادر دارن، من ندارم. من تازه جمع تفریق که یاد گرفته بودم فقط و فقط با خواهر برادر میفهمیدم😂😂 یعنی مامانم میگفت دوتا شکلات داریم دوتا بهت بدم چقدر میشه از قصد پرت و پلا جواب میدادم که آخرش میرسید به خواهر و برادر که میگفت پنج تا خواهر داری، دو تا دیگه بدنیا بیاد چقدر میشه جواب میدادم 😂😢
کار به جایی رسیده بود که معلما هم به پدر و مادرم سفارش میکردن واسه این یه خواهر برادر بیارید.
بعد معمولا بعضی از بچه هایی که کسی رو نمی شناسن، اون شخص ازشون سوالا ی شخصی کنه، اونا هم زندگی ای رو تعریف میکنن که دوست دارن. منم عمه بابام منو تا حالا ندیده بود و کلا با خانواده ما هم آشنا نبود، تا ازم پرسید چند تا خواهر برادر داری شروع کردم 😂 هرچی رویا و خیال داشتم گفتم.
گفتم من سه تا خواهر بزرگ تر دارم، پنج تا کوچیک تر ما با هم بازی میکنیم وو.........
بعدش که بابامو دیده بود بهش تیکه انداخت که دستگاه جوجه کشی راه انداختی منم چون فهمیدم الان دروغم بر ملا میشه رفتم تو کمد دیواری قایم شدم.
توی همین سن ۷ سالگی بودم که وقتی میرفتیم پارک، میدیدم بچه ها دوچرخه سواری میکنن و هزار ادا اطورار در میارن باهاش، اسکوتر رو اینا دارن و کلی کارای هیجانی میکنن ( البته من دوچرخه داشتما فقط هیچ وقت بادش نمیکردن یه وقت نخورم زمین، منم تکیه اش میدادم به دیوار و فقط تصور میکردم اون کارای هیجانی رو😂
خلاصه که الانم به بابام میگم تو چرا دوچرخه منو باد نمیزدی، میگفت اگر میخوردی زمین سر و کله ات میشکست چی؟😐😂 ولی الانم هنوز معتقدم که اصلا ۹۰ درصدم مصدوم میشدم میارزید البته خداروشکرا.
یادمه خونه داییم بودیم، دختر داییم اسکوترشو میخواست بده دست من بازی کنم منم چون همیشه یه حس ترسی جلومو میگرفت موقع کارای هیجانی، به بهونه اینکه کفشم مناسب نیست😂 از سرم باز میکردم.
یا وقتی میرفتیم پاساژ بچه ها رو میدیدم که هی از پله برقی میرفتن بالا و پایین بعد وقتی داشتیم وارد یه پاساژ با پله برقی میشدیم اینجا دیگه اجازه کارای هیجانی به خودم دادم و میخواستم بدوم برم پایین تند تند که بابا یهو منو گرفت از پشت بعد نمیدونم چی شد ول شدم از دستش که پرت شدم سمت پله اول که موقع فرود آمدن یه آقایی منو گرفت 😂🤦♀از اونجا فوبیا پله برقی برای من ایجاد شده میترسم ازش😏
خب دیگه حالا من شده بودم یه دختر ۹ ساله که کمی از موضوع اطرافش با خبر بود حالا دیگه جلوی خانواده ایستادگی میکردم با گریه و زور، چمیدونم فقط تو مغزم دنبال جواب قانع کننده برای مخالفان فرزندآوری بودم.
خانواده پدریم تمرکزشونو گذاشتن رو من که منو قانع کنند با این جملات: اگر خواهر برادر داشته باشی، سر سفره یه نون بربری ام به تو نمیرسه، عروسکاتو میگیره، دفترتو پاره میکنه 😐 منم کم نمیوردم، میگفتم فدای یک تار موش☺️
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ترس در مادران فرزندان تک فرزند(4).mp3
676.7K
#دکتر_منصوری
📌مادران همیشه مضطرب.....
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
برادرم و همسرش تقریباً ۲۳ سال پیش با هم ازدواج کردند و خداوند دختر قشنگ و مهربانی رو به اونها عطا کرد.👧💞
برادرم اعتیاد داشت و متأسفانه علی رغم تلاش های خانواده نتوانست از راهی که پیش گرفته برگرده و زندگی رو به کام همه ما تلخ کرد.🔥
در نهایت همسرش بعد از بیست سال زندگی پر فراز و نشیب مجبور به طلاق شدن.💔
برادر زاده ی عزیزم یکسال بعد از طلاق پدر و مادرش ازدواج کرد. اما گویا خداوند تقدیر دیگری برایمان در نظر داشت.........
در آخرین روز دی ماه سال گذشته به صورت ناگهانی برادر زاده نازنینم در حالی که فقط ۲۱ سال داشت با ایست قلبی از کنارمون پر کشید و آسمانی شد.😭
و الان ما موندیم و یک دنیا حسرت و آه،
ما موندیم و یک مادر دلشکسته که دلخوشی نداره، نه همسری که حمایتش کنه،نه فرزند دیگری که بخواد دلخوش بشه به وجودش😭
و روزی هزاران بار آه و افسوس که ایکاش فرزند دیگری داشتن تا مرحمی میشد برای قلب داغدار مادرش و همه ما که از رفتنش میسوزیم.
خواستم به اعضای کانال دو تا کافی نیست بگم که حتی اگر کسی شرایطی مثل برادر من داره واقعاً نباید به داشتن یک فرزند اکتفا کنه، ان شاء الله که هیچ بنده ای به این شکل امتحان نشه اما ما بی خبریم از تقدیر و قسمتی که خداوند برایمان رقم میزند.
کاش همان ها که به همسر برادرم میگفتن اشتباه نکنی و دوباره باردار بشی و حتی میگفتن این یک بچه را هم نباید میاوردی، الان بیان و بگن با داغ تنهایی و نبودن فرزند چکار کنه تا دلش آروم بگیره😔
از همه اعضای کانال میخوام برای همه به خصوص برای آرامش دل این مادر دعا کنند و از خدا بخواهند که زندگی خوب و پر از آرامش نصیبش کنه و فرزندان دیگری رو قسمت این مادر کنه.🤲
و با یک صلوات روح دختر آسمانی ما رو هم شاد کنند.❤️
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#مشیت_الهی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
من سال ۸۴ در سن ۱۷ سالگی عقد کردم و در عید ۸۵ عروسی کردیم و زندگیمونو از طبقه اول خونه پدریم که در اختیار ما گذاشتن شروع کردیم که کرایه هم نمی دادیم.
شوهرم خیاط هستن و مذهبی. شش ماه بعد عروسی خدا خواسته باردار شدم و خرداد ۸۶ دخترم به زندگیمون روشنایی داد. دو سال شیردهی رو انجام دادم و بعد از چند ماهی که دخترم از شیر گرفتم، مادرم مدام به من، گوش زد میکرد که برای بچه دوم اقدام کنید تا اینجا هستین ما کمک حالتون هستیم و فاصله سنی بچه ها کم باشه بهتره و من هم چون کار خاصی نداشم موافق بودم و به شدت از مادری لذت میبردم و عاشق بچه زیاد اما ...
اما همسرم اصلا و اصلا موافق بچه دوم و سوم نبودن ... تا جایی که زیر بار اقدام برای فرزندآوری نرفتن. حتی مادرم با خود همسرم صحبت کرد ولی زیر بار نرفتن که نرفتن .... به بهانه اینکه ما خانه نداریم و وضعیت مالی خوبی نداریم و غیره...
در صورتی که هرچی به اون روزها فکر میکنم جز نعمت و برکت و خوشی دور هم چیزی یادم نمیاد، سختی خاصی نداشتیم فقط حقوق کارگری که میگذشت به هر حال ...
از لحاظ خورد و خوراکم که خانوادهامون واقعا خیییلی کمک بودن همیشه.... ما ۹ سال منزل پدرم نشستیم و تو این مدت خانه دار شدیم و به خانه خودمونیم رفتیم ....
حالا دوری من از خانواده و مدرسه رفتن دخترم و تنهایی خیییلی بهم فشار روحی وارد کرد ...و به همسرم گفتم که روزها تنها هستم و خیلی عذاب میکشم و ایشون راضی شدن برای اقدام به بارداری ......ولی 😔😔
چی بگم که الان هنوز که هنوزه باردار نشدم. من در سن ۳۶ سالگی هنوز موفق به بارداری نشدم 😭 و همیشه غصه دارم از این بابت ......
کلی مریضی زنان کشیدم ولی کلا دیگه بچه دار نشدم ... الان که به گذشته فکر میکنم به خودم میگم که چرا من بیشتر اصرار نکردم. چرا همیشه با حرف های همسرم کوتاه می آمدم. چرا من اونو تحت تاثیر قرار نمیدادم. چرا خدا نمیخواد که ما بچه دیگه ای داشته باشیم و خییلی چرا های دیگه 😔😔
همیشه تو خونه هستم و خودم فقط میدونم که دارم افسردگی میگیرم. و هر وقت به دخترای فامیل میگم فاصله نندازید و اقدام کنید، همه خودمو مسخره میکنن که تو چرا باید چنین حرفی بزنی...
ولی واقعا میگم اگه عقل الان رو داشتم حتما حتما حتما اون موقع بیشتر تلاش میکردم برای فرزندآوری ...
الان از طرفی دوست دارم بچه دار بشم از طرفی با یه دختر ١۵ ساله، خانه منظم، زندگی آروم و مرتب به این فکر میکنم که آیا من میتونم مادر خوبی برای یه بچه دیگه باشم؟ آیا میتونیم با یه بچه دیگه کنار بیام؟ یا نه ....
ولی برای منم دعا کنید که خداوند دوباره به ما هم نعمت فرزند دوباره رو بده انشالله 😊
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من چند وقتی هست که دارم کانال شما رو دنبال میکنم... از بعضی پیام ها واقعا دلگرم میشم. بعضی ها هم درس های به من داده. من سی سالم هست و یک دختر هفت ساله دارم.
از همون اول هم شوهرم مخالف بچه بود. انقدر که گفتم بچه بیاریم بیاریم. اصلا قبول نمیکرد بالاخره با ترفند زنانه💪😜 بعد از دوسال ،که به این زودی حامله نمیشم خدا خواست من باردار شدم ولی شوهرم 😠🤬
آخه کار شوهرم مشخص نبود و بخاطر همین راضی نبود، میگفت بذار کارم درست بشه، بعد بچه دار بشیم. حالا من دیگه حامله شده بودم خداروشکر.
با حال خیلی بد زایمان کردم😭 بالاخره دخترم به دنیا اومد، هم من دردامو فراموش کردم و هم دیگه باباش تازه فهمید بچه چیه 🥰🤩
بعد از بچه ی اول خودش که کلا هم بچه زیاد دوست نداشت و اطرافیان هم که یکسره به من گفتن بچه میخوای چیکار؟ یه دونه بسه!! ذهن مارو کلا شستوشو دادن و ما گفتیم بله یه دونه بچه بسه، من کار هم میکردم البته، هم توی خونه، هم آنلاین، ولی الان دیگه کار نمیکنم .
خیلی سرمایه م رو از دست دادم و دیگه شروع نکردم سپردم به خدا . بعد از این قضیه به شوهرم گفتم که بیا و یه بچه دیگه بیاریم، شوهرم میگه اصلا. از اون موقع هم که کانال شما رو دارم و پیام های قشنگ رو میخونم، دوست دارم خدا یه دسته گل دیگه هم بهم بده. بعضی ها سه تا، چهار تا میبینم، چقدر با ذوق تعریف میکنن.
دخترم از بس که تنها بوده، هم خیلی کم اعتماد به نفس داره، هم کم حرفه، بخاطر همین میگم بخاطر تنها بودنش هست. هر کاری میکنم راضی نمیشه.
دخترم خیلی دوست داره که من یه داداش براش بیارم انشالله که تنها نباشه. البته که خیلی تنها بوده ...
هرکی پیام منو میخونه، برای ما هم دعا کنه که همسرم راضی بشه. بالاخره هم یه دونه بچه واقعا ظلم هست به خود بچه، همش میگه بذار ماشین بخریم، اینو بخریم و اونو بخریم. میگم روزی هرکسی دست خداست.
ما خودمون سه تا بچه هستیم. از همون اول دوست داشتم که سه تا بچه داشته باشم ولی خب همسرم راضی نیست.
انشالله که خدا هم به ما اولادی سالم و صالح عطا کنه نسل شیعه امام زمانی هم زیاد بشه، چه بهتر که دوقلو🥰.
هم برای بی بچه ها، هم برای ماها که یه دونه دسته گل داریم که انشالله به خیر ❤️ همسرم راضی بشه به همین زودی انشالله 🤲....
❤️اللهم عجل لولیک فرج ❤️
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
بنده تک فرزند دهه هفتادی هستم. البته تک فرزندی من خواست خداوند بوده و به اختیار والدینم نبوده و با توجه به تلاشها و پیگیری مداوم شان باز هم من صاحب خواهر یا برادر نشدم متاسفانه.
با توجه به اینکه اطرافیان من خانواده های پر جمعیت داشتند، همیشه این احساس خلا را داشتم از بچگی. اما بروز نمیدادم که خاطر والدینم مکدر نشه. چون خودشون هم دوستدار خانواده پر جمعیت بودند.
در دوران بچگی همه چیز تقریبا خوب پیش میرفت تا اینکه من رسیدم به سن ۲۱ سالگی و اوج جوانی در کمال ناباوری مادرم را از دست دادم. من ماندم و یک دنیای نامتناهی که احساس پوچی هر لحظه به سراغم می آمد. در آن دوران من دانشجوی شهری دیگر بودم و چند روز هفته را در کنار پدرم نبودم. هرچقدر از سختی اون روزها بگم باز هم حق مطلب ادا نشده. اون روزا دلم میخواست یه خواهر یا برادر داشته باشم. که همدمم باشه. هم من هم پدرم هردو گوشه گیر شدیم و خلا هر روز بیشتر و بیشتر میشد.
حدود یکسال و نیم بعد از فوت مادرم، ازدواج کردم و مدتی بعد هم پدرم ازدواج کرد.
اون روزها خیلی سخت گذشت خیییلی...
در صورتیکه اگر یه خواهر و برادر داشتم به صورت چشمگیری اون روزهای سخت راحتتر سپری میشد.
الحمدلله هم همسرم، هم خانواده شون خیلی حامیم بودن در تمام مراحل زندگی. ولی کمبود اعضای خانواده چیزی نبود که بشه جبرانش کرد.
در دوران بچگی؛ بچه های فامیل که ظاهر زندگی من را می دیدند، اکثرا حسرت میخوردند که چرا تک فرزند نیستند😏
اما الان که دقت میکنم، میبینم چقدر زندگی اونها شیرینتره. چرا؟؟؟
فقط و فقط به دلیل داشتن خواهر و برادرهاشون که الان حامی هم هستند. و در حال حاضر از نظر مالی هم علی رغم اینکه در خانواده های پر جمعیت بودند و هیچگونه حامی مالی نداشتند با زندگی من که به اصطلاح یه دونه بودم، هیچ فرقی نداره حتی میتونم به جرات بگم که وضعیت مالی خیلیهاشون بهتر هم هست.
من الان یه دختر ۴ ساله دارم و همیشه و هر لحظه از خدا خواستم بهم فرزندان زیادی عطا کنه.
دلم میخواد با پدر و مادرهای امروزی که تک فرزندی رو برای بچه هاشون انتخاب میکنن تک تک، رو در رو صحبت کنم و از عواقب این اشتباه بگم...
من چون شاغل هستم و دخترم اصلا مهد نمی موند، مجبور بودم برای نگهداری دخترم به هرکسی رو بزنم. اگرچه که خیلی از دوستان به من لطف داشتند ولی یک روز که خونه ی یکی از دوستان می گذاشتمش، روز دوم خودم معذب میشدم. و این درد بزرگیه... فقط کسی که تجربه داره میدونه چی میگم.
ای پدر و مادری که تک فرزندی رو برای بچه ت انتخاب کردی، بدون که با دست خودت بچه ت رو بی کس و کار میکنی. ذکر قنوتهای من اینه:
رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین وجعلنا للمتقین اماما...
التماس دعا.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
بنده تک فرزند دهه هفتادی هستم. البته تک فرزندی من خواست خداوند بوده و به اختیار والدینم نبوده و با توجه به تلاشها و پیگیری مداوم شان باز هم من صاحب خواهر یا برادر نشدم متاسفانه.
با توجه به اینکه اطرافیان من خانواده های پر جمعیت داشتند، همیشه این احساس خلا را داشتم از بچگی. اما بروز نمیدادم که خاطر والدینم مکدر نشه. چون خودشون هم دوستدار خانواده پر جمعیت بودند.
در دوران بچگی همه چیز تقریبا خوب پیش میرفت تا اینکه من رسیدم به سن ۲۱ سالگی و اوج جوانی در کمال ناباوری مادرم را از دست دادم. من ماندم و یک دنیای نامتناهی که احساس پوچی هر لحظه به سراغم می آمد. در آن دوران من دانشجوی شهری دیگر بودم و چند روز هفته را در کنار پدرم نبودم. هرچقدر از سختی اون روزها بگم باز هم حق مطلب ادا نشده. اون روزا دلم میخواست یه خواهر یا برادر داشته باشم. که همدمم باشه. هم من هم پدرم هردو گوشه گیر شدیم و خلا هر روز بیشتر و بیشتر میشد.
حدود یکسال و نیم بعد از فوت مادرم، ازدواج کردم و مدتی بعد هم پدرم ازدواج کرد.
اون روزها خیلی سخت گذشت خیییلی...
در صورتیکه اگر یه خواهر و برادر داشتم به صورت چشمگیری اون روزهای سخت راحتتر سپری میشد.
الحمدلله هم همسرم، هم خانواده شون خیلی حامیم بودن در تمام مراحل زندگی. ولی کمبود اعضای خانواده چیزی نبود که بشه جبرانش کرد.
در دوران بچگی؛ بچه های فامیل که ظاهر زندگی من را می دیدند، اکثرا حسرت میخوردند که چرا تک فرزند نیستند😏
اما الان که دقت میکنم، میبینم چقدر زندگی اونها شیرینتره. چرا؟؟؟
فقط و فقط به دلیل داشتن خواهر و برادرهاشون که الان حامی هم هستند. و در حال حاضر از نظر مالی هم علی رغم اینکه در خانواده های پر جمعیت بودند و هیچگونه حامی مالی نداشتند با زندگی من که به اصطلاح یه دونه بودم، هیچ فرقی نداره حتی میتونم به جرات بگم که وضعیت مالی خیلیهاشون بهتر هم هست.
من الان یه دختر ۴ ساله دارم و همیشه و هر لحظه از خدا خواستم بهم فرزندان زیادی عطا کنه.
دلم میخواد با پدر و مادرهای امروزی که تک فرزندی رو برای بچه هاشون انتخاب میکنن تک تک، رو در رو صحبت کنم و از عواقب این اشتباه بگم...
من چون شاغل هستم و دخترم اصلا مهد نمی موند، مجبور بودم برای نگهداری دخترم به هرکسی رو بزنم. اگرچه که خیلی از دوستان به من لطف داشتند ولی یک روز که خونه ی یکی از دوستان می گذاشتمش، روز دوم خودم معذب میشدم. و این درد بزرگیه... فقط کسی که تجربه داره میدونه چی میگم.
ای پدر و مادری که تک فرزندی رو برای بچه ت انتخاب کردی، بدون که با دست خودت بچه ت رو بی کس و کار میکنی. ذکر قنوتهای من اینه:
رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین وجعلنا للمتقین اماما...
التماس دعا.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#جنایت_سقط_جنین
من ۱۵ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله و با کلی مشکلات بهم دیگه رسیدیم و خیلی هم عاشق هم بودیم و هستیم. بعد از ۵ ماه، عروسی کردیم و خیلی ساده و خونه ی پدرشوهرم در طبقه دوم ک نه آب داشتیم و نه حمام زندگی رو شروع کردیم.
همسرم بخاطر اینکه سن بنده کم بود گفت بذار چندسال بگذره و بعد بچه دار بشیم که خانواده ی همسر بشدت با این تصمیم مخالفت کردن و ما گفتیم یکی بچه میاریم بعدش دیگه نمیذاریم کسی دخالت کنه. و شکر خدا بعداز ۳ ماه باردار شدم و خدا بهمون یه پسر خوب و سالم هدیه داد و ما گفتیم دیگه بچه نمیخواییم بذار خوش باشیم و مستقل بشیم.
هر کسی میگفت که چرا بچه نمیارین حتما نازا هستیم و ازین طور حرفها، ما میگفتیم که همین یکی بسه تا اینکه ی روز باخبر شدیم که یکی از هم محلیها که مثل ما یه پسر داشت و تک فرزند بود، تصادف میکنه و میمیره و انگاری یکی زد توی سرم که خدا گاهی اوقات از تصمیم های اشتباهی که میگیریم ناراحت میشه و دیگه بفکر باردار شدن افتادم.
یه بار باردار شدم که سقط شد و دوباره بعداز چندماه تلاش دوباره باردار شدم و خدا بهمون یه دختر ناز رو هدیه داد و خیلی خدارو شکر میکردم و انگار یه تحولی تو زندگی ما رخ داد و خودمون خونه ساخته بودیم و مستقل شدیم و بعد ازین که دخترم یکسالو نیمش شد از حالت هام متوجه شدم که باردار شدم.
برای اطمینان، رفتم آزمایش، دیدم باردارم و خیلی بهم ریختم. چون اصلا نمیخواستیم ولی خدا میخواست بهمون لطف کنه. من با شوهرم صحبت کردم و رفتم برای سقط اقدام کردم.
با خواهرم هماهنگ کردم که منو ببرن پیش کسی که خودشم چندین بار پیش این بنده خدا سقط انجام داده بود و رفتم و سقط رو انجام دادم و عذاب وجدان عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و تا مدتها حال خوبی نداشتم حتی یکبار از امام رضا خواستم تا پیش بچه ام ضمانت کنم و بگه که از سر نادانی بوده.
دخترم که بزرگتر شد مثل بچه کوچیکها از ما لج میکرد که من بچه کوچیک میخوام چرا همه بچه دارن ولی ما نه و من هرکاری میکردم که قانعش کنم نمیشد تا به این حد ک یکبار بما گفت ک شما رو نمیبخشم ازین که من خواهر ندارم.
همسرم بشدت مخالف بود و میگفت سن ما بالاست و مردم درمورد ما چی میگن...
خلاصه با کلی مکافات از آقام خواستم و بازم رضایت نمیداد، سن آقام ۵۰ بود و من ۴۲ سال سن داشتم که باردار شدم و زمانی بود که کرونا اوج گرفته بود و آقام کرونا گرفت و منم دیگه بخودم فکر نمیکردم و چون آقام بیمارستان بستری شده بود، یه پام بیمارستان بود یه پا خونه، اونم خونه ی ما طبقه سوم و آسانسور هم نداریم.
با کلی مشکلات شکر خدا آقام از بیمارستان مرخص شد، اما یه روز متوجه شدم بچه داره سقط میشه و متاسفانه سقط شد و من همچنان پیگیر بودم و بعداز ۷ ماه دوباره باردار شدم البته کلی آزمایش و سونو و مطمئن ازین که سالم هستم، باردار شدم و این بار پیش خودم میگفتم حتما بچه به سلامت بدنیا میاد. تا ماه هفتم پیش رفتم یه روز رفتم دکتر برای کنترل، دکتر منو فرستاد سونو و متوجه شدم ک بچه دوماهه تو شکمم مرده و من بیخبر و هیچ عوارضی هم نداشتم و انگار دنیا تو سرم خراب شد تو مسیر سونو تا مطب دکتر هی گریه میکردم و بخدا میگفتم خدایا من غلط کردم دیگه بیشتر ازین تنبیهم نکن من بنده ی ضعیف تو هستم و توان ندارم😭
رفتم بیمارستان و بچه ی مرده بدنیا آوردم و الان ۵ ماهه که حالم خیلی خرابه و از عذاب وجدان میسوزم ازین که چرا خدا خواست بهم لطف کنه و بچه هدیه بده و من با دست خودم قاتل شدم. از شما عزیزان می خوام قدردان لطف خدا باشید و بچه هاتون رو به راحتی سقط نکنید.
من خییلی میترسم دوباره باردار بشم هم اینکه سن منو آقام بالاست، هم اینک کمردردم زیاده، ولی به حرف مردم هیچ وقت تو این زمینه اهمیت نمیدم، این چندباری که باردار شدم همه میگفتن شما که تو طبقه سوم و خونه ۶۰ متری کوچیک دارین زندگی میکنید، چرا این اشتباه رو میکنید ولی من میگفتم خدا خودش روزی رسانه و رهبر عزیزمان فرمان داده و ما مطیع امر رهبریم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۶۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
اینا که میگن یکی داشتی راحت تر بود، کفر منو درمیارن، یعنی من که چهارتا دارم خیلی عقب تر از مادرهایی ام که یکی دارند؟؟؟
من و همسرم معلم هستیم و شیفتی کار کردیم تا پیش بچه ها باشیم. الان برای بچه چهارم مرخصی طولانی تری دارم تا بیشتر برای بچه ها وقت بذارم. یعنی اونایی که یکی دارند همیشه سر کار و فعال هستند و بدون مرخصی؟؟؟
آخر هفته روز نظافت است و بچه ها کمک می کنن در نظافت هال و اتاق شون. شیشه پاک می کنن و گرد گیری می کنن. البته همیشه خونه تمیزی نداریم. یعنی اونا که یکی دارند همیشه خونه تمیز دارند و بچه ی کاری؟؟؟
اهل بیرون رفتن زیاد نیستیم و آخر هفته با بچه ها در خانه پیتزا درست می کنیم یا ترشی یا مربا یا نخود پاک کردن و ازین جور کارها. یعنی یکی بچه دارند آخر هفته های بهتری دارند؟؟؟
بچه بزرگترم به برادر کلاس اولی ش تو درس ها کمک می کنه و من دستم بازه. اون قدر حواس بزرگتر ها به دوتا کوچیکتر هست که کار خطرناک نکنن یا چیز کوچیک نخورند که گاهی اصلا نیازی به من نیست. اینقدر اونهارو بغل می کنن و باهاشون بازی می کنن که نفهمیدیم کوچیکه چطور ۸تا دندانش دراومد. یعنی اونا که یکی دارند، دائم شش دونگ حواس شون به بچه و درس و کارهاش نیست؟؟؟
اینقدر باهم بازی می کنن که حتی پارک هم میرن دنبال پیدا کردن یه دوست که باهاش مثلا سرسره بازی کنن نیستن و باهم سر گرم اند. تو خونه مسابقه طرح می کنیم و با هم بازی تیمی می کنیم. قایم موشک و بازی های حدس زدنی بازی می کنیم. کلی خونه ما سروصدا داره و شلوغ پلوغه. بازی و شادی و ذوق و دعوا و قهر دارن .یعنی بچه های تکی با پدرمادر یا دوست هاشون دعوا نمی کنن و خونه ی بی صدا دارن همیشه؟؟؟
خونه ما همیشه لطافت بچه کوچیک رو داشته و بچه ها با این لطافت بزرگ شدن و شکلک ها و سرگرمی های جدید در موقعیت های مختلف از خودشون طرح می کنن . شرایط رو درک می کنن اگر بچه ای حال نداشت یا من دستم بند بود . غر نمی زنن.صبر می کنن یا حتی با کمک هم مشکل رو حل می کنن بدون کمک من یا پدرشان. یعنی اونا که یکی دارند بچه های بدون غر و صبور تری دارند؟؟؟
بچه ها لباس و اسباب بازی مشترک دارند و براشون جالبه که لباس یا اسباب بازی بچگی شون از تو کمد در بیاد و به بچه بعدی شون برسه و یاد خاطرات خودشون میوفتن. اصلا اهل توقع نیستن و میدونن تو خونه همه چیز برای هر چهارتاشونه. هیچ چیز تکی نداریم. یعنی اونایی که یکی دارند بچه های کم توقع تری هستن؟؟؟
من مادر همیشه مهربان یا همیشه خوش اخلاق نیستم و همیشه برای بازی کردن یا قصه شب خوندن یا رسیدگی به درس هاشون وقت یا انرژی ندارم. اما با هاشون بازی می کنم، درس می خونم، روزها کتاب می خوانیم، قصه شب میگم. یعنی مادرهایی که یکی دارند همیشه وقت آزاد و انرژی برای بازی و درس خواندن با بچه شون و قصه شب خوندن دارند؟؟؟
بچه ها از مدرسه مریض میشن و یک هفته در خانه موج مریضی داریم و بعدش خوب میشن. به هوای هم دارو می خورن و همدیگرو درک می کنن، برای بی صدا بازی کردن و استراحت بقیه شون. یعنی بچه های یکی یک هفته مریضی ندارند؟؟؟
لطفا اندکی تامل....
ما با وجود بچه ها بی پول تر نشدیم که ترس از مال باعث میشه بعضی ها بچه نداشته باشند. ما تا بچه دوم که بدنیا اومد اصلا همسرم شغل نداشت و دانشجو بود، پول عیدی یا تولد یا کادو سر بدنیا اومدن بچه ها که به ما می دادند، کمک مالی مون بود برای خرج بچه کردن. اما نترسیدیم از بچه دار شدن. تلاش کردیم زندگی مون رو بسازیم.
هر آدمی نزد خدا روزی مقرری دارد و خدا روزی هر کس را از جایی که می داند بدستش میرسونه و بچه ها در کم شدن روزی پدر مادر نقشی ندارند. اونا هم روزی شون از خدا می گیرند. و اینو مطمئن هستم اونایی که یک بچه دارند لزوما وضع مالی بهتری ندارند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۶۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
اینا که میگن یکی داشتی راحت تر بود، کفر منو درمیارن، یعنی من که چهارتا دارم خیلی عقب تر از مادرهایی ام که یکی دارند؟؟؟
من و همسرم معلم هستیم و شیفتی کار کردیم تا پیش بچه ها باشیم. الان برای بچه چهارم مرخصی طولانی تری دارم تا بیشتر برای بچه ها وقت بذارم. یعنی اونایی که یکی دارند همیشه سر کار و فعال هستند و بدون مرخصی؟؟؟
آخر هفته روز نظافت است و بچه ها کمک می کنن در نظافت هال و اتاق شون. شیشه پاک می کنن و گرد گیری می کنن. البته همیشه خونه تمیزی نداریم. یعنی اونا که یکی دارند همیشه خونه تمیز دارند و بچه ی کاری؟؟؟
اهل بیرون رفتن زیاد نیستیم و آخر هفته با بچه ها در خانه پیتزا درست می کنیم یا ترشی یا مربا یا نخود پاک کردن و ازین جور کارها. یعنی یکی بچه دارند آخر هفته های بهتری دارند؟؟؟
بچه بزرگترم به برادر کلاس اولی ش تو درس ها کمک می کنه و من دستم بازه. اون قدر حواس بزرگتر ها به دوتا کوچیکتر هست که کار خطرناک نکنن یا چیز کوچیک نخورند که گاهی اصلا نیازی به من نیست. اینقدر اونهارو بغل می کنن و باهاشون بازی می کنن که نفهمیدیم کوچیکه چطور ۸تا دندانش دراومد. یعنی اونا که یکی دارند، دائم شش دونگ حواس شون به بچه و درس و کارهاش نیست؟؟؟
اینقدر باهم بازی می کنن که حتی پارک هم میرن دنبال پیدا کردن یه دوست که باهاش مثلا سرسره بازی کنن نیستن و باهم سر گرم اند. تو خونه مسابقه طرح می کنیم و با هم بازی تیمی می کنیم. قایم موشک و بازی های حدس زدنی بازی می کنیم. کلی خونه ما سروصدا داره و شلوغ پلوغه. بازی و شادی و ذوق و دعوا و قهر دارن .یعنی بچه های تکی با پدرمادر یا دوست هاشون دعوا نمی کنن و خونه ی بی صدا دارن همیشه؟؟؟
خونه ما همیشه لطافت بچه کوچیک رو داشته و بچه ها با این لطافت بزرگ شدن و شکلک ها و سرگرمی های جدید در موقعیت های مختلف از خودشون طرح می کنن . شرایط رو درک می کنن اگر بچه ای حال نداشت یا من دستم بند بود . غر نمی زنن.صبر می کنن یا حتی با کمک هم مشکل رو حل می کنن بدون کمک من یا پدرشان. یعنی اونا که یکی دارند بچه های بدون غر و صبور تری دارند؟؟؟
بچه ها لباس و اسباب بازی مشترک دارند و براشون جالبه که لباس یا اسباب بازی بچگی شون از تو کمد در بیاد و به بچه بعدی شون برسه و یاد خاطرات خودشون میوفتن. اصلا اهل توقع نیستن و میدونن تو خونه همه چیز برای هر چهارتاشونه. هیچ چیز تکی نداریم. یعنی اونایی که یکی دارند بچه های کم توقع تری هستن؟؟؟
من مادر همیشه مهربان یا همیشه خوش اخلاق نیستم و همیشه برای بازی کردن یا قصه شب خوندن یا رسیدگی به درس هاشون وقت یا انرژی ندارم. اما با هاشون بازی می کنم، درس می خونم، روزها کتاب می خوانیم، قصه شب میگم. یعنی مادرهایی که یکی دارند همیشه وقت آزاد و انرژی برای بازی و درس خواندن با بچه شون و قصه شب خوندن دارند؟؟؟
بچه ها از مدرسه مریض میشن و یک هفته در خانه موج مریضی داریم و بعدش خوب میشن. به هوای هم دارو می خورن و همدیگرو درک می کنن، برای بی صدا بازی کردن و استراحت بقیه شون. یعنی بچه های یکی یک هفته مریضی ندارند؟؟؟
لطفا اندکی تامل....
ما با وجود بچه ها بی پول تر نشدیم که ترس از مال باعث میشه بعضی ها بچه نداشته باشند. ما تا بچه دوم که بدنیا اومد اصلا همسرم شغل نداشت و دانشجو بود، پول عیدی یا تولد یا کادو سر بدنیا اومدن بچه ها که به ما می دادند، کمک مالی مون بود برای خرج بچه کردن. اما نترسیدیم از بچه دار شدن. تلاش کردیم زندگی مون رو بسازیم.
هر آدمی نزد خدا روزی مقرری دارد و خدا روزی هر کس را از جایی که می داند بدستش میرسونه و بچه ها در کم شدن روزی پدر مادر نقشی ندارند. اونا هم روزی شون از خدا می گیرند. و اینو مطمئن هستم اونایی که یک بچه دارند لزوما وضع مالی بهتری ندارند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075