#تجربه_من ۱۱۵۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#توکل_و_توسل
#مشیت_الهی
من متولد ۵۷ هستم در خانواده روحانی در شهر قم بدنیا اومدم. اصالتا اهل گرگانیم که با اهل سنت همزیستی داریم. هم ترکمن هم بلوچ که اونا به کنترل جمعیت اعتقادی ندارن به خصوص بلوچها...
من با اقوام پدری ازدواج کردم که از سادات هستن، مردی بسیار خوب، باایمان و اهل زندگی (الهی قسمت همه ی خانمهای مرد خوب بشه) 🤲
بعد از ازدواج، ساکن گرگان شدم. سال ۸۲ خدا یه دختر خوشگل و تپل بهمون هدیه داد از رزقش ما بعد ۳ سالگیش خونه دار شدیم.
دخترم ۶ ساله شد دوباره خداوند یه گل پسر بهمون داد. به عشق امام علی که روز عید غدیر سید علی داشته باشم اسم آقاجانم رو روش گذاشتیم.
به قول اطرافیان جنسم جور بود. دیگه فکر بچه دار شدنم نداشتم. تا اینکه بعد ۴ سالگی پسرم دیدم دوستان اهل سنت ما دارن بچه سوم رو میارن و عجیب بود برام، آخه بعضیاشون تنشون به ماها خورده دوتا بچه میارن ولی انگار ی چیزی شده بود که همه سومی رو آوردن و من همچنان متعجب😳 با اینکه شوهراشون کارگر بودن زندگی سختی داشتن.
بعد متوجه
خلاصه شدم حضرت آقا فرمودن کنترل جمعیت یه خطر بزرگه و باید جمعیت زیاد بشه و این افراد زودتر اقدام کرده بودن.
من به شوهرم گفتم، برای بچه بعدی زیاد تمایل نداشتن و حتی خانواده شوهرمو خواهرخودم تا حدودی تند برخورد کردن😔 و بی خیال شدم.
بعد از ۲سال بخاطر بیماری پدرم رفتم پیش شون که ببینم و به مادرم کمک کنم که پدرم بهم گفتن چرا بچه نمیاری؟ شما که شوهرت سادات هستن، جمعیت شیعه اضافه بشه یار امام زمان بشه. حتی برادرم که روحانی هستن ایشونم بهم همین حرفا رو زدن و انگار که من دوباره به دلم افتاد یه کاری برای امام زمانم بکنم وقتی دوست شون دارم.
اقدام کردم تو دلم نیتم این بود من بچه نمیخواستم ولی فقط بخاطر شیعه امام علی و سرباز آقا دارم میارم چون بسیار بد ویارم، دائم حالت تهوع، در حدی که پشیمون میشم از بارداری و شوهرم از این سختی من ناراحت میشدن که بچه نیار اذیت میشی.
من با پیامبر و امام علی قرار گذاشتم که ویار نداشته باشم براتون بچه میارم خلاصه من باردار شدم بدون ویار شکر خدا🤲به جاش سردرد میگرنی گرفتم که وقتی بیرون میرفتم یا مهمون میومد خوب بودم کلا مدل بارداریم فرق داشت.
الحمدلله زایمان طبیعی بسیار خوبی داشتم و گل پسرم آروم بود. همه خانواده دوسش داشتن از بس خوش اخلاق بود.
گذشت پسرم ۲ ساله شد. ما به باغ خواهرم رفتیم روز نیمه شعبان با کل خانواده خودم، اونجا استخر داشت، همه جاش پوشیده بود، یکجا برای ورود باز بود تا سینه ی پسرم میشد. خواهرم دوقلو داشت دست من سپرد، پسرمم کنارم بود رفتم پوشک دوقلوها رو عوض کنم که از پسر خودم غافل شدم.
بعد از چند دقیقه دیدم مادرم رو به استخر داره شوهرخواهرمو صدا میزنه که بیا و نمیتونه چیز دیگه بگه، نگو که شُک بهش دست داده بود، انگار لال شده باشه و من دویدم طرف مامانم چشمم افتاد به استخر دیدم پسرم باد کرده روی آبه، جیغ زدم و شوهرخواهرم بچه رو درآورد.
خواهر بزرگم از طرف بسیج احیا و... یاد گرفته بود. رو کردم با خورشیدی که داشت به غروب نزدیک میشد تو دلم گفتم یا صاحب الزمان من بچه نمیخواستم بخاطر شما و اینکه سرباز شما باشه بچه آوردم، اگه ۲ سالگی بمیره که کاری برای شما نکرده چه اومدن و چه رفتنی بود😔
مدام استغاثه و گریه میکردم، تو شوک بودم که بچه مرد😔 و دائم بلند میگفتم یا فاطمه ی زهرا بچه ی منو برگردون یا صاحب الزمان بچه ی منو برگردون، روز تولدتون هست، خاطره بدی نمونه که یه دفه دیدم از دهن بچه آب و غذا ریخت بیرون و با ماساژ خواهرم چشماش یه کم باز شد. به همراه برادرو خواهرام بریدم اورژانس که الحمدلله بچه دیگه بهتر شده بود.
من برگشتِ پسرم رو تا ابد مدیون نظر لطف خانم حضرت زهرا و آقاجانم که خاک پای ایشون هستم میدونم رو تولدشون بهم عیدی دادن❤️❤️❤️🌺🌺
این بچه الان ۹سالشه، با دوتای دیگه فرق داره و اخلاقهای خاصی داره، عاشق هیئت و مسجده. همیشه با پدرشه، هوای پدرمادرش و بخصوص خواهرش رو داره، چون خواهرش بزرگش کرده ۱۲ سال تفاوت سنی دارن و عاشق هم هستن❤️ همه ی فامیل میگن اگه دخترت ازدواج کنه این بچه چکار کنه😍
همیشه میاد بهم میگه دوستت دارم. دست منو پدرش رو میبوسه، هرکاری تو خونه باشه کمک کاره. به همه فامیل کمک میکنه و خاله ها و داییاش عاشقشن با مرامه.
مادرشوهر پدرشوهرمم الان میگن چقدر خوب که این پسر اومده خیلی دوسش دارن و میگن بیارش ما ببینیم.
کاش بتونیم از اول زندگیمونو با آقا امام زمان شروع کنیم وقف اونا باشیم و فرزندآوری رو به نیت سرباز آقا داشته باشیم. من نظر خاص آقا رو تو این بچه بخصوص دیدم.
التماس دعا🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#قسمت_اول
بنده متولد سال ۷۲ هستم. سال ۸۸ بصورت سنتی آشنا شدیم و عقد کردیم و یکسال بعد رفتیم سر خونه و زندگیمون.
من از اول عاشق بچه بودم و همسرم بشدت مخالفت میکرد، چندسالی بخاطر ایشون دست نگه داشتیم و بالخره دی ماه سال ۹۳ تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن ولی یه اتفاق غیرمنتظره برنامه هامون رو عوض کرد😔
من از حدودا ده تا پله پایین افتادم و سه تا از مهره های کمرم بشدت آسیب دید. روزای اول که فکر میکردم درد ناشی از یک ضرب دیدگی ساده ست با مسکن و کیسه آبگرم خودمو آروم میکردم و به کار و زندگیم میرسیدم. تا اینکه بعد ازچندروز به کل زمینگیر شدم و کمر به پایین فلج شدم.
پاهام اصلا حس نداشت🥺توان حرکت نداشتم، سهل ترین کارها برام تبدیل به سخت ترین کارها شده بود🥺کف پام سوزن میزدن من نمیفهمیدم. برای رفتن به سرویس بهداشتی هم کمکی لازم داشتم وای که چه روزای وحشتناکی بود😭 افتادیم دنبال دوا و درمان. از آمپولهای شل کننده عضلات و مسکنها شروع شد و بعدش عکس رادیولوژی و ام آر و آی و تشخیص نهایی که من دو تا دیسکم از جا در رفته و یکی له شده و نخاع بشدت تحت فشارهای. خدایا من فقط ۲۱ سالم بود چکار باید میکردم.
افتادیم دنبال بهترین دکترها، ۵ تا از بهترین متخصص های تهران من رو معاینه کردن، متفق القول گفتن اورژانسی باید عمل بشی و نتیجه هم پنجاه پنجاهه. یعنی ممکنه خوب بشی، ممکنه تا آخر عمر ویلچرنشین باشی😭
پیش یکی از دکترها که رفتم مادرشوهرم همراهم بود گفت آقای دکتر عروس من بچه نداره، چجوری بچه بیاره؟ دکتر یهو بهش توپید که خانم این دختر داره فلج میشه تو فکر نوه ای🥺
خلاصه که اوضاعم وخیم بود کارم شده بود گریه. التماس شوهرم میکردم طلاقم بده و بره سراغ زندگیش و اون دلداریم میداد که با بچه یا بی بچه من تو رو میخوام.
روزای آخر سال مادرم رفت مشهد و اونجا با دل شکسته دعام کرده بود. وقتی برگشت یکی از آشناها از شهرستان زنگ زده بود و گفته بود یه دکتر عالی هست برید پیش اون. خاله و مادرم اومدن منو به زور بردن پیشش. من راضی نبودم میگفتم اینم مثل بقیه ست، ولی نه اینطور نبود.
رفتم پیشش عکس و مدارکم رو دید خودم رو معاینه کرد، ضربه به پام زد و دید کاملا بی حسه. من گریه ام گرفت، دکتر هم از غصه ی من چشاش پر از اشک شد و دلش به حالم سوخت گفت. دخترم فقط دل به دلم بده بدون عمل خوبت میکنم، فقط بهت بگم پنجسال حق بارداری نداری☹️.
همون روز دوتا از مهره ها رو جا انداخت و من بعد از چندماه تاتی تاتی کنان راه افتادم از در بیرون اومدم، بعد از اون درمان سخت شروع شد خیلی سختی کشیدم و هزینه کردم و حدودا ۱۲ ماه استراحت مطلق بودم ولی بلاخره اسفند ۹۴ درمانم به اتمام رسید. ولی خب دکتر همچنان بارداری رو برام منع کرده بود.
پاییز سال ۹۵ که دیگه از حرف و حدیث و تیکه های اطرافیان خسته شده بودیم، تصمیم گرفتیم اقدام کنیم برای بارداری، من پیش یه دکتر دیگه رفتم سوابق بیماریم رو گفتم و نوار عصب و عضله دادم و گفتن هیچ آثاری از بیماری نیست و میتونید باردار بشید ولیکن با توجهها به سالها جلوگیری که داشتید و سونو و آزمایش ها و اضافه وزن و کیستهای متعددی که دارید قطعا یه دوره ی زمان بره.
با شنیدن این حرفا خیلی دلم گرفته بود، دوستم رو میدیدم که سالهاست دنبال بارداری و آی وی اف و این مسائل بود. به خدا گفتم خدایا اینهمه سر کمرم زجر کشیدم تو رو خدا سر این فقره باهام مدارا کن، من دیگه پول و توان دوا درمان ندارم.
بهمن ماه چند روزی سرکار میرفتم، پرستارِ یه دو قلوی سید بودم خودم هنوز جرات اقدام به بارداری نداشتم، میترسیدم نشه و من از درون بشکنم.
یه روز ظهر اذان که دادن، دیدم این دوتا طفل معصوم آروم هستن گفتم بذار تا مادرشون از مطب بیاد من نمازم رو بخونم. یکی از بچه ها رو گذاشتم سمت راست سجاده یکی رو سمت چپ و قامت بستم. بعد از نماز یهو بغضم ترکید گفتم خدایا قسمت میدم به این دوتا اولاد پیغمبر که دامن منم بی دردسر و معطلی سبز کن.
یهو دلم آروم گرفت و با اطمینان خاطر برای بارداری اقدام کردیم و همون ماه من باردار شدم و اربعین سال ۹۶ (آبانماه) پسر اولم در کمال ناباوری و تعجب خودم و دیگران( بخاطر شرایط جسمی من)طبیعی بدنیا اومد و شد نور چشم من و پدرش...
تابستان ۱۴۰۰، پسرم هنوز چهارسالش نشده بود و ما حس کردیم الان موقعیت خوبی برای آوردن فرزند دوم هست. ظهر عاشورا هیات بودم، وسط گریه هام یهو چشمم خورد به پرچم بزرگ یا حسین شهید😭 همونجا خانم فاطمه زهرا رو به جان پسرش قسم دادم و گفتم بی دردسر یه پسر سالم و صالح بهم بده و منم به نیت آقا اباعبدالله، اسمش رو حسین میذارم😍🥺 و اینطور شد که اربعین بی بی چک زدم و باردار بودم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
#حق_حیات
سال ۹۸ وقتی ۱۹سالم بود با همسرم که ۲۱ ساله بودن به واسطه خانواده ها آشنا شدیم و بعد از چهل روز از آشناییمون عقد کردیم و بعد از یک سال رفتیم سر خونه زندگیمون...
چند ماه بعد در سال ۹۹ برای بارداری اقدام کردم اما جوابی نگرفتم به همین دلیل هم رفتم دکتر خانم دکتر سونو و آزمایش نوشتن و بعد از دیدن آزمایشا و سونو در کمال ناباوری گفتن خانم تخمدان هات از کار افتاده و شاید با دوا دکتری و کلی داروی هورمونی بتونیم چندتا تخمک سالم برای جدا سازی ازت بگیریم.
کلی داروی هورمونی و دوتا آمپول بهم دادن و من هم آمپول هارو استفاده کردم اما حرفای دکتر و تندی کلامش امیدم رو از بین برده بود و هیچ امیدی نداشتم.
سه هفته بعدش خواهرم و همسرش به همراه نینی کوچولوشون اومدن خونه ما و متوجه شد من مدام حالت تهوع دارم و مشکوک شد و بهم گفت بارداری و منی که از دنیا نامید بودم گفتم نه تاثیر دارو های هورمونیه ولی خواهرم کاملا تاکید داشت که باردارم و میگفت پا قدم زهرا سادات هست.
رفت بیبی چک گرفت و به زور منو مجبور کرد استفاده کنم و بله متوجه شدم باردارم اونم دقیقا روز تولد همسرم که به قول خودش بهترین کادوی دنیا بود که بهش دادم.
همون شب همسرم مصرانه منو برد آزمایشگاه و نشست پشت در تا جواب بیاد و بعد از گرفت جواب مثبت راه افتاد سمت سونو گرافی، دکتری که سونو گرفت، همون دکتر قبلی بود که ازم سونو گرفته بود و بعد از چند دقیقه دکتر دستگاه از دستش افتاد و بلند شد و ایستاد و گفت خانم این چیه؟
من که از ترس بی جون بودم گفتم شما دکتری به من میگی چیه دکتر دوباره دستگاهو گذاشت رو شکمم و گفت پناه بر خدا خانم شما دوماهه بارداری و بچه قلب داره شوهرم همون جا گفت این معجزه امام حسینه نذر کردم اگه بچه دار بشیم اسمشو حسین یا رقیه بذارم. دکتر قشنگ داشت گریه میکرد میگفت خودم سونوتو انجام دادم هیچی نبود الان یه بچه با ضربات قلب داری...
خلاصه دختر گلم رقیه خاتون سال ۱۴۰۰ به دنیا اومد و من اصلا جلوگیری نکردم از ترس حرفای همون دکتر که شاید معجزه ای دیگه برام اتفاق نیوفته. گذشت و وقتی دخترم یک سال و هفت ماهه شد ما متوجه شدیم مادر بزرگ همسرم سرطان دارن و من برای اطمینان ایشونو بردم بیمارستان و یک شب کنارشون موندم.
خدابیامرزت شون از سادات بودن و همون شب به من گفتم انشاالله خدا بهت یه پسر بده که همراه دخترت باشه و بله یک ماه و نیم بعد من با شیرینی رفتم پیشش و بهش گفتم که باردارم روحش شاد باشه همیشه میگفتن این پسر پسر منه و سال ۱۴۰۲ روز تولد همسرم گل پسرم هم به دنیا اومد و این شد دومین کادوی تولد خوبی که به همسرم دادم😁
من بعد از پسرم هم اصلا جلوگیری نکردم و اسفند سال ۱۴۰۳ متوجه شدم باردارم و ۲۴ اسفند رفتم سونو قلب کوچولوش تشکیل شده بود. صداش واضح واضح بود اما متاسفانه استراحت مطلق شدم. ۲۷ اسفند برای چک کردن قلبش دوباره با مادر شوهرم رفتم سونو که دکتر گفتن قلبش از کار افتاده و برای تایید فرستادنم پیش یه سونوگراف دیگه که ایشونم تایید کردن و منو فرستادن زایشگاه.
اونجا بهم گفتن گرمی بخورم تا طبیعی سقط بشه وقتی از در زایشگاه اومدم بیرون دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و سرم گیج رفت و زدم زیر گریه مادرشوهرم برای دلجویی از من میگفت تن اون دوتات سالم اینقدر ناراحت نکن. این اتفاق کار خدا بود، حکمتی داشته، انشاالله یکی دیگه قسمتت میشه. خواهر شوهرامم هر کدوم به شکلی بهم دلداری میدادن ولی دلم آرامش نداشت. صدای قلبش هنوز توی گوشم بود.
همسرم هم خیلی دلداریم میده و به شوخی میگه بابا چته من هنوز سالمم تا شیش تا بچه نیاریم، بی خیال نمیشم ولی دردش هنوز توی قلبمه و فکر نکنم بتونم هرگز فراموشش کنم.
انشاالله که خدا بازم منو لایق مادری بدونه و نعمتشو قسمتم کنه، دکترم گفت اصلا نیازی به شیش ماه صبر کردن و این حرفا نیست و میتونی بلافاصله باردار بشی، منم اصلا جلوگیری نکردم و دلم روشنه فقط نمیدونم اونایی که به هر دلیلی میرن بچه سالم و زنده شونو سقط میکنن خدا چقدر ازشون رو برگردونده که قلبشون طاقت میاره و میتونن تحمل کنن این اتفاق رو، نمیدونم اونا هم شب خوابشو میبینن یا صداشو میشنون یا عذاب وجدان دارن اصلا یا نه ولی از خدا میخوام به قلب هر کسی که میخواد این گناه نابخشودنی رو مرتکب بشه، نیم نگاهی بکنه و سختی قلبشونو از بین ببره تا بتونن صدای اون بچه بی پناه رو بشنون و پشیمون بشن و بچشونو نجات بدن.
انشاالله هر کسی منتظره بچه ست خدا دامنشو سبز کنه به حق امام رضا تو این شبای پر برکت خدا برکتشو نصیبشون کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#زردی_نوزادان
#غربالگری
#توکل_و_توسل
#تنبلی_تخمدان
#قسمت_اول
من یه مادر دهه پنجاهی هستم. من تحصیلاتم را تا کارشناسی ادامه دادم و بعد از گرفتن لیسانس، ازدواج کردم و چون همسرم راضی به اشتغال من نبود، قبول کردم و سرکار نرفتم.
دوسال بعد ازدواج خداوند دخترم رو به ما عطا کرد اما یکماه زودتر از موعد به دنیا اومد و مجبور شدیم ۱۰ روز در بیمارستان بستری باشه تا زردی از بین بره که اگه اطلاعات و علم الان و داشتم هرگز نمیذاشتم بستری بشه و هر روز از طفل معصوم خون بگیرن و بچه معصوم ضعیف و بی جون بشه خیلی روزهای سختی بود منم کمک حالی نداشتم؛ بالاخره ترخیص شدیم اما به خاطر اینکه در محیط بیمارستان موندیم و من هم تقویت نشدم و نتونستم استراحت کنم، شیرم کم شد و بچه هم ضعیف...
بگذریم؛ چون با توجه به آموزشها و تبلیغات اون دوره فکر میکردم فقط تا ۳۵ سالگی وقت بارداری دارم، بدون توجه به اینکه خودم رو تقویت کنم دوباره باردار شدم و خداوند پسرم رو ۳ سال بعد به ما عطا کرد. اینبار مشکل اینجا بود که در طی بارداری وزن نمیگرفت و با وزن کم بدنیا اومد. پسرم هم به خاطر زردی بستری شد. اینبار ۱۲ روز بیمارستان موندم. زردیش هی بالا و پایین میشد الان فهمیدم در نوزادان کم وزن و یا نارس بیشتر زردی بالا میره. میشد با ترنجبین و شیرخشت دادن به نوزاد و مادر زردی کنترل بشه.
بعد از یکسال از زایمانم دچار استخوان دردهای شدید شدم، مفاصلم درد میکرد و بعدها فهمیدم به این دلیل بوده که بعد زایمان استراحت نکردم و مدام در بیمارستان راه رفتم بین اتاق مادران و بخش نوزادان و بدنم در معرض سردی بوده.
بچه ها که کمی بزرگتر شدن خودم دوست داشتم دوباره با وجود تمام سختیها بچه دار بشم اما همسرم چشمش ترسیده بود چون در هر دو زایمان حسرت به دل بودیم که بعد زایمان زود بریم خونه و بستری نشیم و از طرفی هم سن من نزدیک ۴۰ بود؛ نمیدونم چرا رفته رفته اشتیاق من به فرزندآوری بیشتر میشد در حالیکه همسرم مخالف بود ولی من تمام فکر و ذکرم بچه بود.
یکسال طول کشید تا همسرم رو راضی کنم؛ بعد اون ولی ناباورانه تا یکسال منتظر بودم و اتفاقی نیفتاد. تازه به فکر افتادم برم دکتر که با واکنش تند اونها روبرو شدم که دوتا داری میخوای چکار؟
ولی من هر روز اشتیاقم بیشتر میشد؛ اینم بگم دوست داشتم تا فرصت دارم و دیر نشده برای فرزندآوری قدمی بردارم و بعدها حسرت نخورم و برای امام زمانم کاری هرچند کوچک در حد خودم انجام داده باشم.
تا اینکه بعد چندتا سونوگرافی متوجه شدم تخمدانهام ضعیفه و این طبیعیه چون ۱۰ سال بود که بارداری نداشتم و وقتی رحم باردار نشه، ضعیف میشه، میدونستم یه قرص هست که باعث تخمک گذاری میشه خودم تهیه کردم و استفاده کردم و همون ماه باردار شدم ولی فقط تا ۶ هفته رشد کرد و دیگه متوقف شد، اما خودش سقط نشد و کارم به کورتاژ کشید.
بعد کورتاژ رحمم به شدت سرد شد؛ بعد این جریان به طب سنتی مراجعه کردم و با بادکش گذاشتن به مرور رحم رو گرم کردم و تغذیه رو هم رعایت کردم؛ اما خبری از بارداری نبود. یه آزمایش ذخیره تخمدان دادم که صفر بود و حتی عکس رنگی رحم که تازه فهمیدم یه مشکل مادرزادی هم داشتم به اسم رحم تکشاخ و دکتر گفت با توجه به سنت و شرایط بدنی شاید فقط با ivf بتونی بچه دار بشی.
حتی به یه مرکز دولتی ivf هم رفتم که با دیدن زن و شوهرای اونجا و مشکلات عدیده ای که داشتن، منصرف شدم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۱
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#زردی_نوزادان
#غربالگری
#توکل_و_توسل
#تنبلی_تخمدان
#قسمت_دوم
خوبه اینم بگم فوق تخصص ناباروری اون مرکز که مدارک منو دید، گفت با توجه به آزمایش ذخیره تخمدان و مشکل رحم، شانسی نداری و اگه بچه دار هم بشی چون رحمت کوچکه زود به دنیا میاد نارس میشه اما عجیب بود که اصلا ناامید نشدم؛ شاید اولین بار در عمرم بود که انقدر پشتکار و همت به خرج میدادم😊
این رو هم یادم رفت بگم که قبل این کورتاژ ؛ به مرکز بهداشت محله مون مراجعه میکردم برای چکاب؛ یکبار به خانم مسئول اونجا گفتم نمیدونم چرا انقدر اشتیاق به بچه دار شدن دارم و ایشون هم گفت شاید یه مسئله روحی و روانی باشه و ارجاع داد منو به روانشناس اون مرکز 😂 و ایشون هم در باب مضرات فرزند و دردسرهاش کلی باهام حرف زد. ولی حرفهاش نتونست منو مایوس کنه، هدف من ارزشمندتر بود و خواست خدا این بود.
درمانهای طب سنتی رو ادامه میدادم. شروع کردم به استفاده از داروهای تقویت تخمدان و رفع کمخونی و همچنین چون قبلا بهم گفته بودن شاید به خاطر کورتاژ چسبندگی داشته باشی، داروی چسبندگی هم استفاده کردم و دوباره با طبیب دیگه ای آشنا شدم که گفتن علت بیشتر ناباروریها مشکلات لگنی هست و پیش یداویکار رفتم؛لگن و نافم جا اندازی شد و در کمال ناباوری سال ۱۴۰۰ باردار شدم 😍تا پایان ۹ ماه من هنوز تو شوک بودم و باورم نمیشد.
البته قبل بارداری چله شهدا برداشته بودم و هر روز ازشون میخواستم برام دعا کنن؛ و چون پیش خدا خیلی عزیزن حرفشون زمین نمیمونه😭
بله؛ خواست خدا این بود که با کمک طب سنتی به آرزوم برسم؛ در مدت بارداری تحت نظر پزشکی نبودم فقط برای سونوها میرفتم تا برام بنویسن؛ که ایکاش آزمایش غربالگری رو هم نمیرفتم که فقط استرس الکی داد بهم؛ به خاطر سنم ریسک سندرم داون جنین رو بالا زد و گفتن حتما باید آزمایش سل فری بدی که اگر بچه سندرم داون بود سقط کنن؛ چون مطالعه داشتم و تحقیق کرده بودم تن به این آزمایش ندادم و به این نتیجه رسیدم حتی اگه خواست خدا یه بچه معلول باشه حقی ندارم سقطش کنم و میپذیرمش و همسرم هم گفت هرچی باشه من میخوام و سقط نمیکنیم و این دلگرمی خوبی برام بود.
درسته تا پایان بارداری ته ذهنم درگیر سندرم داون بودم اما یه مطلب مهمی هست که ایکاش بهش پرداخته بشه بخصوص وقتی زوجها برای آزمایش قبل عقد میرن و کلاس آموزشی براشون میذارن در مورد آداب انعقاد نطفه هم صحبت بشه. خیلی متاسفم که این آگاهی ها به مردم نمیرسه و حوزه علمیه کوتاهی زیادی کرده. وقتی در روایات آمده که رسول خدا به حضرت علی در این مورد توصیه داشتن دیگه جای شکی باقی نمیمونه
خداوند هر چی لازم بوده برای زندگی و سلامت ما همه رو از طریق اهل بیت به ما رسونده الحمدلله...
اما در مورد بارداری خودم بگم که دو ماه کندر مصرف کردم و چون سردی هم نمیخوردم اصلا ورم بارداری نداشتم و فقط ۵ کیلو اضافه وزن داشتم یعنی خودم لاغر شدم و در عوض جنین خوب وزن گرفت و اتفاقا به موقع بدنیا اومد و مشکلاتی که سر اون دوتا داشتم اینبار نبود به لطف خدا؛ دقیقا سر چهل هفته بدنیا اومد با وزن عالی و زایمان طبیعی و راحت و حتی بعدها رفلاکس رایجی که نوزادان میگیرن هم نداشت شیردهی هم خوب و عالی...
دقیقا طبق صحبت یکی از اساتید که میگفتن بچه ای که بعد ۴۰ سالگی پدر و مادر بدنیا بیاد باهوش تر میشه واقعا درسته ما داریم بعینه میبینیم و طبق مقاله های خارجی که میگن گلدن بیبی (فرزندان طلایی) اونم درسته؛ به لطف خدا و رعایت تغذیه تا الان بغیر مختصر سرماخوردگی و تب هیچ بیماری نداشته...
عزیزانی که ذخیره تخمدان کمی دارن و یا وضعیت اسپرم همسرشون خوب نیست و یا یائسگی زودرس دارن؛ اینکه همش درست میشه، فقط یه کم همت میخواد و مراجعه به طبیب حاذق که اگه اراده کنن پیداش میکنن و همه چیزو از خداوند بزرگ بخوان که خودش سر راهمون قرار میده
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۳
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۷ و همسرم ۶۵ هستن. سال ۹۱ کاملا سنتی باهم آشنا شدیم و عقد کردیم، دو سال بعد هم ازدواج کردیم.
یه کم که از زندگیمون گذشت دلمون بچه میخواست اما حدود یکسال گذشت و خبری نشد، دکتر رفتن های ما شروع شد. یه جا میگفتن تنبلی داری، یه جا میگفتن همسرم خیلی ضعیفه، خلاصه یکسال طول کشید و هیچ نتیجه ای نداشت.
کم کم حرف های بقیه هم به گوش میرسید که بچه بیارید و... به پیشنهاد یکی از دوستانم رفتم طب سنتی، این پروژه خیلی طولانی بود، از داروها بگیر تا اعمال حجامت و بادکش و.... هر پزشک طب سنتی و طب نوین که هر کسی معرفی میکرد، میرفتیم.
کم کم دچار یاس و افسردگی شدم، خیلی ناراحت بودم. همه ش به خدا میگفتم مگه نمیگی از تو حرکت از من برکت، من این همه تلاش میکنم چرا هیچ دری به روم باز نمیشه.
حرفا و کنایه های دیگران هم بیشتر شده بود و حالا ۶ سال از ازدواجمون میگذشت، خیلی حال روحیم بد بود، شروع کردم یاد گرفتن کلاس های هنری، خیاطی، تریکو بافی، باشگاه....تا شاید یادم بره، اما تا خانم باردار میدیم داغ دلم تازه میشد🥺هر وقت خبر بارداری افراد خانواده به گوشم میرسید آه از نهادم بلند میشد، نه به خاطر اینکه حسودی کنم، نه، به خاطر اینکه دوباره من نشانه قرار میگرفتم که تو چراااا نمیاری،و من چی باید میگفتم🥺
کم کم دیگه مهمونی نمیرفتم بهانه میاوردم، از جمع های خانوادگی کناره میگرفتم، چون واقعا اذیت میشدم. همه به چشم ترحم بهم نگاه میکردن دکتر بهم معرفی میکردن و منی که دم نمیزدم. حتی سعی میکردم اصلا به شوهرم غر نزنم همه توی دلم بود و خدا میدونه که جز خودش و اهل بیت با کسی درد دل نمیکردم، چون واقعا کسی جای من نبود که درک کنه،
خلاصه یه خانم دکتر طب سنتی بهم معرفی شد که خیلی بهم امیدواری داد، با اولین دوره استفاده از داروهایی که برام تجویز کرد باردار شدم، من و همسرم سر از پا نمیشناختیم خیلی خوشحال بودیم،تا اینکه این خوشحالی زیاد دوام نداشت و توی ۸ هفته با تشکیل نشدن قلب سقط شد و اون حال بد قبل با شدت بیشتری اومد سراغم، باز هم خانم دکتر گفت همین که باردار شدی یعنی امیدواری، پس بازم میشه نگران نباش
جالب اینکه آزمایش چکاپ که بعد اون سقط دادم خیلی خوب بود و سونو نشان از تنبلی نمیداد، سه ماه بعد به طور کاملا طبیعی باردار شدم، اما ای کاش نمیشدم، بعد دو هفته شبی که فردا میخواستم برای سونو گرافی مراجعه کنم با یه درد عجیبی سمت راست شکمم مواجه شدم. همسرم زنگ زد اورژانس و رفتیم بیمارستان و اونجا متوجه شدیم که بارداری خارج رحم بوده و لوله سمت راستم پاره شده که عمل جراحی شدم، دو روز بعد با شکمی که مثل سزارین باز شد و حال روحی خراب مرخص شدم و راهی خونه مادرم شدم.
بعد چند روز اومدم خونه خودم،کارم همش گریه بود، به خصوص اینکه همینطوری سخت باردار میشدم حالا یه لوله هم از دست داده بودم و بارداری برام سخت تر شده بود، ماه ها گذشت و بارداری و بچه داری برای من آرزوی دست نیافتنی بود، دیگه حتی اگه کسی بهم میگفت انشاالله خدا فرزند روزتون کنه مامان بشی، میگفتم از من گذشته دعای دیگه ای در حقم بکن
اون زمان سال ۱۴۰۰ کرونا هم بود، بعد اون اتفاق من و همسرم دچار کرونا سخت شدیم. همسرم که کارش به بیمارستان کشید. خدا میدونه چه حالی داشتم. جسم خراب و روحی هم خراب تر،تا مدتها هم با عوارض کرونا دست و پنجه نرم ميکردم.
خلاصه سال بعد یعنی ۱۴۰۱ به گفته دوستانم حوزه شرکت کردم که هم سرم گرم بشه و هم ادامه تحصیل باشه برام، رفتن به حوزه و درس خوندن شد تنها دلخوشی زندگیم، کم کم حالم به واسطه معنویت اونجا بهتر شد، یه استاد داشتیم که کار مشاوره هم انجام میداد، باهاش صحبت کردم و از اتفاق های زندگیم بهش گفتم. یواش یواش داشت حال روحیم بهتر میشد.
سه سال بود که داشتم میرفتم حوزه درس میخوندم. خیلی حالم بهتر بود. روحیه ام عوض شده بود،نصف روز خونه نبودم، اون مابقی هم کارهای خونه رو انجام میدادم و درس میخوندم چون کار همسرم طوري بود اغلب اوقات خونه نبود، من سرم گرم درس و بحث میشدم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۳
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
اغلب توی حوزه فهمیده بودن که من بچه دار نمیشم اما واکنش خاصی بهم نشون نمیدادن منم حساسیت قبل رو نداشتم،یه استادی داشتیم یه بار بحث شد سر کلاس گفتن که یه امام زاده ای هست توی مشهد اردهال معروفه به کربلای ایران، کلی از مقام ایشون گفتن و اینکه خیلی مجرب هستن، گفتن ایام عید نزدیکه میتونید یکی دو روزه برید و برگردید اما از این امامزاده غافل نشید.
این پیشنهاد خیلی به دلم نشست. پارسال عید سال ۴۰۳ با همسرم راهی شدیم، وقتی وارد حرم شدیم یهو بغضم ترکید گفتم مگه من از خدا چی میخواستم که نشه، مگه بچه من جای کی رو توی این دنیا تنگ کرده، من چه گناهی کردم که خدا نخواد من مادر بشم.
یکی از خادمای حرم دید خیلی حالم بده، دوتا نبات بهم داد و گفت غصه نخور اینقدر بودن دست خالی اومدن و دست پر برگشتن، امیدت به خدا باشه.
دو روز اونجا بودیم و آمدیم و اما عجیب آروم شدم. خیلی حالم بهتر و بهتر از قبل شد و انگار نور امید تو دلم جوانه زده بود،
من فروردین ماه مشرف شدم به اون امام زاده و خرداد ماه متوجه شدم باردارم، اولش خیلی استرس داشتم که نکنه دوباره سقط و خارج رحم باشه، بلافاصله بعد آزمایش بارداری رفتم دکتر و سونو، خدارو شکر جاش خوب بود و قلب داشت.
شنیدن صدای قلبش بهترین صدایی بود که شنیدیم. با همسرم به دکتر گفتیم ما ده ساله منتظر این صدا هستیم.
خدارو شکر بارداری زیاد سختی نداشتم و دختر کوچولوم بهمن ۴۰۳ به دنیا آمد و چراغ دل و خونه مون رو روشن کرد.
الان که براتون داستان زندگیم رو مینویسم نزدیک به چهار ماهشه بغلم خوابه، خواستم بگم که هیچگاه از رحمت خدا ناامید نباشید و بدونید اگه صلاح بدونه حتما اجابت خواهد کرد.
هر حاجتی رو فقط و فقط از خدا بخوایید و به اهل بیت متوسل بشید، انشاالله که هر کسی در آرزوی فرزند هست خدا دامنش رو سبز کنه، برای منم دعا کنید که خدا بازم منو لایق بدونه و فرزندان سالم و صالح بهمون عطا کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۷۵
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#بارداری_خارج_رحمی
#توکل_و_توسل
من و همسرم ازطریق معرف باهم آشنا شدیم. من و همسرم هردو متولد سال ۱۳۶۲ هستیم و در سال ۹۰، فروردین ماه عقد کردیم و آخر سال یعنی اسفندماه با مراسم عروسی ای که همسرم خودش به تنهایی همه هزینه ها رو دادن رفتیم سر خونه و زندگی خودمون.
سال اول که کلی بدهی داشتیم بابت جهازوعروسی ولی با اصرار من که راضی شدم همه طلاهامو بفروشیم که طلای زیادی داشتم، نزدیک نیم کیلو طلا گذاشتیم بانک، وام برداشتیم و یک خونه دوخواب خریدیم. اما چون منزل مادر شوهرم بودیم و همسرم و خانواده اش اصلا تمایل نداشتن جدا بشن، خونه رو چند سال دادیم دست مستاجر...
سال دوم تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و ماه فروردین اقدام کردیم و اردیبهشت ماه بی بی چک مثبت شد و خیلی دوست داشتم اولین فرزندم پسر باشه و خداروشکر یک بارداری خوب داشتم و پسرم ۳۷هفته بدنیا اومد.
همسرم دوست داشت دوباره بچه بیاریم ولی من بخاطر اینکه برم خونه خودم و مستقل باشم قبول نمیکردم بالاخره بعداز ۵سال رفتیم خونه خودمون و من فکر میکردم دوباره مثل پسرم زود باردار میشم، بعداز یکسال تلاش فهمیدیم همسرم واریکوسل داره و اما قبول نمیکرد بره عمل کنه بلاخره راضی شدن و من باردار شدم. ولی خوشحالی مون زیاد طول نکشید، سونوگرافی نشون داد خارج رحمی هست و رفتم بستری شدم.
خیلی از لحاظ روحی ضربه خوردم دقیقا شب چهارشنبه سوری بود، خدا رحم کرد خودش جذب شد، خیلی ناراحت بودم، همسرم برای اینکه روحیم خوب بشه، مادر من و خودش رو با هزینه خودش راهی کربلا کرد.
خیلی آروم شدم. دوباره بعد از دوسال باردار شدم بازم خارج رحمی، این دفعه خیلی خیلی اذیت شدم خونه قبلی رو عوض کردیم و بزگتر و جای بهتر خریدیم.
مشغول تجهیز دکوراسیون داخلی بودیم و من هم پریود میشدم و خبر نداشتم باردارم ، خلاصه یه شب از خواب بیدار شدم با درد شدید، حالم بد شد از حال رفتم.
پسرم کلاس چهارم بود، خودم بیدارش میکردم صبح بره مدرسه، ترسیدم برم بیمارستان بستری بشم، چون خیلی وابسته من بود. دیگه منزل موندم و حالم بهتر شد ولی همچنان درد داشتم.
همسرم همش اصرار داشت بریم دکتر، راضی شدم. این دفعه رفتم بیمارستان خصوصی چون خاطره خوبی از بیمارستان دولتی نداشتم و اونجا گفتن چون روز جمعه هست آزمایشگاه تعطیله مجبور شدم برم بیمارستان دولتی.
اول آزمایش بتا گرفتن، دیگه من اومدم خونه، زنگ زدن از بیمارستان، رفتم بتا بالای ۲هزار بود. انقد خوشخال بودم که نگو، چون فکر میکردم حتما بارداری خوبی هست چون سری قبل بتام ۲۷۰ بود بستری شدم.
سونو کردن اول شک کردن که داخل رحم هست یا نه، با کلی سونو معلوم شد خارج رحمی هست. با وضعیت اورژانسی رفتم اتاق عمل، خیلی بهم شوک وارد شد. انقدر بد عمل کرده بودن که تا دوماه بخیه هام عفونت و خونابه داشت.
بالاخره راضی شدم برم ای وی اف چون یکی از لوله هام رو برداشتن و یکی هم گفتن بستس، موقع کرونا نوبت ای وی اف شد ولی ترسیدم و نوبتم سوخت.
سال ۱۴۰۲ رفتم تهران، یک بار ای وی اف کردم منفی شد. بازم سال بعدش همسرمو راضی کردم رفتیم دنبالش ولی خیلی ناامید بودم. شب شهادت حضرت زهرا بود، دلم شکست. یکی از فامیلای همسرم جز آدمهای مهم شهرمون هست، میخواستن با حضرت آقا ملاقات کنن، منم بخاطر اینکه حرف آقا رو انجام بدم نامه نوشتم، ازشون خواستم برام دعا کنن و دقیقا روزی که جواب نامه اومد، ماه بعدش همه مراحل با موفقیت انجام شد و من رفتم برای انتقال و خداروشکر بار اول انتقال من دوقلو باردار شدم و یک بارداری خوبی داشتم.
الانم دوقلو ها ۴ماهشونه، یک دختر و یک پسر، با اینکه دکتر گفته بود احتمال خیلی ضعیفه چون اولا بستس اگه نشه باید عمل لاپاراسکوپی انجام بدی ولی دعای حضرت آقا شامل حالمون شد و خدا بهمون نظر کرد همون بار اول باردار شدم.
امسال با دخترم رفتم دعای عرفه اول خداروشکر کردم و از خدا خواستم به کسانی که بچه ندارن، بچه بده چون خیلی سخته، من با اینکه یدونه داشتم ولی رفتار برخی دکترا انقدر بد هست که آدم دلش میشکنه من چندین بار با گریه اومدم بیرون از مطب ولی ناامید نشدم.
من به این نتیجه رسیدم که باید توکل کنی بخدا و از خودش بخوای و از حرفهای اطرافیان ناامید نشی. به من حتی گفتن ذخیره تخمدانت کمه با این وضعیت نمیشه ولی خدا بخواد، هرچیز غیرممکنی ممکن میشه و نباید مغردر بشی و تعیین تکلیف نکنی برا خدا چون من فکر میکردم هر وقت بخوام، میتونم دوباره باردار بشم. حتی تعیین تکلیف میکردم که دختر باشه. ولی خدای مهربونم به جای دوتاسقطی که داشتم دوتا بهم داد.
پسر بزرگم از تولد دوقلوها خیلی خوشحاله، میگه مامان من از امام رضا خواهر و برادر خواستم بهم داد. دعا کنید قسمت بشه بریم پابوس امام رضاجونم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۳۴
#فرزندآوری
#مخالفت_همسر
#توکل_و_توسل
#معرفی_پزشک
#روزه_اول_محرم
بنده متولد سال ۱۳۶۲ هستم. چهارتا خواهریم که من سومین دختر خانواده...
تیر ماه سال ۱۳۹۴ باهمسرم که غریبه هستن، عقد کردیم. دقیقا شب پانزده رمضان بود و شش ماه بعد با یه عصرانه رفتیم سر زندگی خودمون.
خیلی زود باردار شدم. البته انتظارشم نداشتم. تجربه ای هم از بچه داری نداشتم. دختر اولم خیلی بدخو بود. تا دوسالگی همش گریه میکرد. سر شیر گرفتن، سر اینکه از پوشک بگیرمش، خیلی اذیت میکرد. گذشت تا بزرگتر شد.
از سه سالگی دخترم، به همسرم میگفتم بیا به خاطر دخترمون اقدام کنیم که فاصله سنی شون زیاد نشه تا باهم بازی کنن ولی همسرم قبول نمیکردن ومیگفتن همین یکی بسه.
دخترم خیلی وابسته من بود. تا زمانی که شش سالش شد و مهد میرفت و همسرم بالاخره راضی شدن برا بچه دوم.
دو ماه گذشته بود که باردار شدم ولی ویار نداشتم. برا قلب جنین رفتم سونو و دکتر گفت ساک حاملگی دیده میشه بدون قلب، برو دو هفته دیگه بیا و من بعد دوهفته رفتم. جنین یه روز رشد کرده بود بازم بدون قلب و دکترم بهم گفت حاملگی پوچ هست.
کورتاژ کردم و خیلی به لحاظ روحی و جسمی به هم ریختم. چون همزمان با من جاریم هم باردار بودن. گذشت تا اینکه جاریم زایمان کردن و وقتی رفتم عیادت شون تو بیمارستان، وقتی بچه شو بغل کردم که بهش شیر بدن خیلی گریه کردم دست خودم نبود ولی حالم گرفته بود.
دخترم که کلاس اول رفت، دقیق برا خودم کلاس ورزشی ثبت نام کردم و پیاده روی زیاد میرفتم و همسرش بعد اینکه کوتاژ کردم بازم گفتن دیگه بچه نمیخوام. همین یکی کافیه و واقعا برنامه ریزی نداشتیم که بچه دار بشیم.
ناگفته نماند بعد کورتاژ دکترم منو فرستادن سونو هیستوگرافی و اونجا معلوم شد چسبندگی خفیف رحم دارم، آزمایش اسپرم همسرم هم خیلی ضعیف بود و دکتر زنان که رفتم خانم دادگر تو مشهد بهم گفتن حالا حالا ها هردوتون کاردارین و باید درمان بشین. منم که میدونستم همسرم برا بچه دوم میلی ندارن، کلا راه درمان رو گذاشتم کنار و به خودم رسیدم.
مهر ۱۴۰۲ که دخترم میرفت مدرسه، من زمان دوره ام بود و حتی ده روزی نرفتم کلاس ورزش چون تردمیل در آب میرفتم و بعد آبان که رفتم کلاس تقریبا جلسه های آخر کلاس بودم که دیدم نمیتونم حتی وایستم ورزش کنم، ضعف بهم دست میداد و خودم گفتم فعلا نمیام تا ببینم حالم چطور میشه و بینش یادمه آخر هفته بود، رفتیم شهرستان پیش مادرشوهرم و امام زاده محمد عابد برادر امام رضا ع هستن و اونجا به دلم افتاده بود شاید باردار شده باشم و همونجا نذر کردم.
برگشتیم و یه هفته بعد بی بی چک گذاشتم ودیدم خط دوم کمرنگ قرمز شده و گفتم نه باردار نیستم. اما دو روز بعدش رفتم آزمایش دادم و جوابش مثبت بود. خیلی خوشحال شدم و به همسرم که گفتم مات مونده بود و فکر اینکه باردار شده بودم رو نمیکردن.
رفتم تحت نظر پزشک دلسوزم خانم دکتر حمیده اعلمی تو مشهد بهم معرفی کرده بودن از قبل حتی کورتاژ هم ایشون انجام دادن و به خاطری که سقط نشه و سنم ۴۰ سال بود، سه ماه پشت سر هم میرفتم درمانگاه و اطراف نافم باید آمپول میزدم.
برا غربالگری اول سونو خوب بود ولی آزمایش گفتن باید آزمایش ژنتیک هم بدم با کلی استرس اون دو هفته خداروشکر جواب آزمایش ژنتیک هم سالم بود و قلبا دختر دوست داشتم و دخترمم وقتی فهمید میخواد یه خواهرجون دیگه داشته باشه خیلی خوشحال شد.
دوران بارداریم هم گذشت تا ۳۸ هفته کامل بودم. برا کنترل آخرم رفتم دکتر، فشار ۱۴ بود و دکترم ختم بارداری دادن و دو روز جلوتر از تاریخ زایمانم ۱۸ تیر زایمان کردم البته سزارین و خداروشکر میکنم سالم هست و یه هفته دیگه ۸ ماهش هم تموم میشه.
میخواستم بگم تا خدا نخواد حتی برگی از درخت رو زمین نمیریزه. تجربه خانم های کانال رو که میخوندم که روزه اول محرم برا بچه دار شدن، منم به همسرم گفتم بیا باهم روزه بگیریم یادمه گفتن من بچه دوم نمیخوام و منم با اینکه قبلش یه عمل داشتم برا پام، روز اول محرم روزه گرفتم، گفتم خدایا اگه صلاحت هست که دخترم تنها نباشه به منم بچه سالم وصالح بده وگرنه به نیت اونایی که به هر دلیلی نمیتونن این روز رو روزه بگیره من روزه میگیرم به اونا بچه بده. وقتی که باردار شدم بدون برنامه ریزی قبلی، خیلی گریه کردم.
اوایل دخترم خیلی حسادت میکرد به خواهرش ولی الان خدارو شکر خیلی دوستش داره و از مدرسه که میاد خیلی باهاش بازی میکنه و روپاش میخوابونش و خداروشکر دختر آرومی هست از همون ابتدای تولدش برعکس دختر اولم که بدخو بود.
ببخشید خیلی طولانی شد ولی دوس داشتم تجربه خودم واز بارداریم براتون بگم ناامید نباشین از رحمت خدا و دعا میکنم عزیزانی که در آرزوی فرزند هستن خدا بهشون بچه سالم واهل صالح بده انشاءالله.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۸۰
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سقط_مکرر
#سختیهای_زندگی
#توکل_و_توسل
من متولد ۷۹ هستم و فرزند اول خانواده دو فرزندی.😁 سال ۹۵ با همسرم عقد کردیم و سال ۹۷ هم عروسی گرفتیم.
از اونجایی که عاشق بچه بودیم همون اوایل عروسی اقدام کردیم و باردار شدم اونم دوقلو 😍😍 و کلی خوشحال شدیم اما خوشحالی ما خیلی دوامی نیورد و بچها تا ۹ هفتگی سقط شدن و من ۲ فرودین کورتاژ شدم چون عید اول عروسیمون هم بود همزمان با مهمانی می اومدن عیادت اقوام همسرم😢
گذشت و بعد شش ماه که ایام محرم هم بود که متوجه شدم باردارم اما متاسفانه این دفعه هم سقط شد خیلی زود😢
بعد از دوتا سقط خیلی حالم بد بود و از نظر روحی واقعا ضربه خورده بودم. یادمه ایام کرونا بود و ماه رجب، من واقعا مضطر شده بودم ودلم بچه میخواست
خدا قبول کنه ماه رجب رو ایام البیض چون مساجد به خاطر کرونا بسته بود تو خونه معتکف شدم و روز آخر هم اعمال ام داوود رو خوندیم من با دلشکستگی کامل از امیرالمؤمنین اولاد صالح خواستم.
بعد از اون روزای مبارک ولادت امام علی به طور ناباورانه با اولین اقدام بارادر شدم. چون دوتا تجربه سقط داشتم به هیچ کسی چیزی نگفتم. گفتم باز خدایی نکرده موجب ناراحتی کسی نشم. اما این دفعه فرق داشت و هدیه امیرالمومنین بود. هفته ۶ رفتم سونوگرافی و قلب جنین رو دید و دختر عزیزتر از جانم آذر ۹۹ به دنیا اومد.
از اونجایی که توی زمان اون دوتا سقط من و همسرم هیچ ناشکری نکردیم و همش خدارو شکر کردیم. وقتی که دخترم ۱۰ ماهه بود من متوجه شدم به طور خدا خواسته باردارم😍. حسابی خوشحال شدیم و متوجه شدیم خدا داره برامون جبران میکنه. چون من خودم داداش نداشتم همه اقوام حتی دکتر زنان هم میگفت خدا کنه پسر باشه. البته برای مادر فقط سلامتی بچه مهمه.
هفته ۱۹ بارداری متوجه شدیم نی نی تو دلی پسره و آقا پسرم ۱۴۰۱ وقتی که دخترم یک سال هفت ماهه بود به دنیا اومد و ما از داشتن دختر و پسرم حسابی خوشحال بودیم.
از اونجایی که حضرت آقا فرموده بودند که جهاد فرزند آوری ما هم به فرمان حضرت آقا لبیک گفتیم. وقتی پسرم ۲ ساله بود متوجه شدم که بادارم و این دفعه هم خدا پسر قسمت مون کرد. پسر دومم هم فروردین ۱۴۰۴ به دنیا اومد. الان هم هرکس بهمون میگه چقد بچه میارید دیگه بسه. منم بهشون میگم وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد.😍😂
خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم به اون خانم های که تجربه سقط داشتن بگم اصلا نگران نباشید. به خدا توکل کنید و به هیچ عنوان از خدا گله نداشته باشید در موقع ناراحتی هم شاکر باشید مطمئن باشید خدا براتون حسابی جبران میکنه.
ان شالله خدا همه مادران رو کمک کنه تا بتونن سرباز برای امام زمان تربیت کنند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
.
#آیت_الله_مجتبی_تهرانی
✅ بروید پیش امام رضا ...
یکی از دوستان ما بچهدار نمیشد و گرفتار بیمارستانها و آزمایشهای مختلف شده بود. آمد به من گفت من گیر کردم. من پیش حاج آقا [مجتبی] رفتم و گفتم یکی از دوستان متدین و خوب ما بچهدار نمیشود.
ایشان فرمود: «برود پیش امام رضا [علیه السلام]، در قسمت پایین پا هزار و یک صلوات به امام رضا [علیه السلام] هدیه کند، بعد هم یک مرتبه بگوید: یا ابالحسن الرضا بچهدار میشود!» چیزی نگذشت که بچهاش به دنیا آمد!
📚 حاج آقا مجتبی
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۹۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#توکل_و_توسل
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد سال۶۲ و آقایی هم متولد ۵۸ هستن. ما در سال۸۲ به صورت سنتی باهم ازدواج کردیم. با وجود مشکلاتی در زندگی و زندگی در کنار پدرومادر شوهرم، خداروشکر از زندگیم راضیم. شوهرم مرد دلسوز و مهربونی هستن.
من ۶ماه بعد ازدواج باردار شدم و خدا یه دختر نازودوست داشتنی در سال۸۴ به ما داد. به لطف خدا سال ۸۹ دوباره باردار شدم و خدا دختر دومم رو سال۹۰ بهمون
هدیه داد بماند که چه حرفهایی به ناحق از طرف اطرافیان اومدو به گوشمون رسید که چه کارایی کردن که بچه شون پسر بشه ولی دختر شد و نمیدونم خدا باید به آدم پسر بده و از این حرفا ولی ما با دخترامون خوشبخت بودیم.
گذشت و دختر سومم فاطمه خانم سال۹۷ به جمع خانوادمون اضافه شد. با اومدن فاطمه خدا روزی مون کرد تو شهر مقدس قم یه خونه ۱۰۰متری خریدیم و شدیم همسایه حضرت معصومه س
اوایل سال ۴۰۱بود که با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و با خوندن تجربه ها و بخاطر امر رهبری خیلی دلم میخواست که دوباره بچه دار بشیم ولی شوهرم راضی نمیشد. ولی من سعی خودمو کردم چندین ماه باهاش صحبت کردم و گفتم که من خیلی دوست دارم درذراه خدا جهاد کنم چون حضرت آقا فرموده بودن که جهاد زن فرزندآوری هستش، بخصوص تو این زمان که واقعا شیعه ها دارن کم میشن بلاخره هر طور بود آقایی رو راضی کردم☺️و سال ۱۴۰۲ باردار شدم. خیلی خوشحال بودم ولی بس که بچه کم داشتن و تو رفاه بودن رو کرده بودن تو ذهن همه، دختر اولم که ۱۹سالش بود از اینکه من باردار بودم ناراحت بود و میگفت که این همه بچه رو میخواین چیکار ولی من برام امر نائب حضرت مهدی عج مهمتر از همه چیز بود. با خودم میگفتم که بعد به دنیا اومدنش محبتش میوفته تو دلش و با این حال خودم خوشحال بودم. این خوشحالی زیاد دوام نیاورد و جنین قلبش تشکیل نشد و تو ۱۰ هفتگی سقط شد.
جالب اینجاست همون دخترم که ناراحت بارداری من بود، وقتی بچه سقط شد بیشتر از همه ناراحت شد. بعد سقط وضعیت من ناجور شد. رفتم پیش متخصص زنان آزمایش و سونوگرافی برام تجویز کردن، وقتی جواب رو دیدن گفتن که توده رحمی داری باید زود نمونه برداری کنیم و بدیم آزمایش. من خیلی ناراحت بودم.
دکتر نمونه برداری رو انجام دادن، نمونه رو دادم آزمایشگاه و اومدم خونه وقتی به شوهرم گفتم که نمونه برداری کردن خیلی ناراحت شد. گفت که هرچی بود، نباید می ذاشتی دست بزنن، خدای نکرده خطرش بیشتر میشه. گفتم دیگه کاریه که شده توکل به خداتا جواب نمونه برداری بیاد. فکرای بدی میومد تو ذهنم، ناراحت بودم که دیگه نمیتونم برای امام زمانم سرباز بیارم، بعد که جواب آزمایشم اومدم آدرس دکتر سرطان شناس رو بهم دادن و گفتن جواب آزمایش رو ببرم پیششون، تو این مدت یه شب متوسل شدم به شهید ابراهیم هادی که چند وقتی بود کتاباش رو خونده بودم و ارادت داشتم. با گریه باهاشون حرف میزدم و میگفتم کمک کنیدتا مشکلی نداشته باشم تا بتونم تو این زمونه امام زمونم رو با آوردن بچه یاری کنم و چله زیارت آل یاسین برداشتم به نیت شهید هنوز چله ام تموم نشده بود، یکی از آشناها یه دکتری رو بهم معرفی کرد و رفتم پیش شون و شرایطم رو بهشون گفتم.
وقتی بررسی کرد، گفت من که چیز خاصی نمیبینم دارو بهم داد، یه ماه استفاده کنم بعد یه سونو بدم و جوابشو ببرم براشون. داروها رو استفاده کردم و الحمدلله خوب شدم. جواب سونو رو هم بردم و نشونش دادم، گفتن که سونو چیزی رو نشون نداده و گفتن که توده ای تو رحم نیست. نمیدونم شاید عنایت شهید بوده که شامل حالم شده بوده.
من که خوشحال بودم، اومدم و به شوهرم گفتم که دوباره باید به فکر بچه باشیم. بعد چند وقت که خودم رو تقویت کردم تو سن ۴۰سالگی در سال ۱۴۰۳ به لطف خدا دوباره باردار شدم. ایندفعه دختربزرگم که ۲۰ سال داشت دیگه ناراحت نبود و خدا یه زهرا کوچولوی ناز رو ۲۰ تیر ۱۴۰۴ در سن ۴۱ سالگی بهمون هدیه داد که شد عزیز دل آبجیاش و مامان و باباش.
امیدوارم که خدا کمکمون کنه تا بتونیم درست تربیت شون کنیم و بشن سرباز واقعی آقا امام زمون ان شاءالله
از خدا میخوام عاقبت همه بنده هاش، ما و بچه هامونم ختم بخیر بکنه. از همه تون میخوام که در حق منو بچه هام دعا کنید🙏 در آخر دعا میکنم که خدا دامن همه اونایی که بچه میخوان رو سبز کنه🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075