eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من مادر چهارتا بچه قد و نیم قد هستم. ۶ ساله، ۴ ساله، ۲ ساله و شش ماهه.... سه سال پیش، خدا قسمت کرد و با سه تا دخترام که پنج و سه و یک ساله بودن و بچه ی چهامم رو باردار بودم رفتیم زیارت اربعین...چه سفری بود...بهترین و پر خاطره ترین سفر عمرم😍 همه مخالفت میکردن که دخترات کوچیکن، خودت بارداری، تازه وارد چهار ماهگی شده بودم... اما یه نیروی عجیب منو مثل بادی سبک میکشوند جلو که اصلا تو این سفر برا خودم و بچه هام احساس خطر نکنم. گفتم استخاره بگیریم هر چه استخاره میگرفتیم خیلی خوب میومد میگفت حتما برید این سفر مقدر شماست. کسانی بهتون کمک میکنن.😊 ما هم دل و زدیم به دریا و شش روز مونده به اربعین وقتی دیگه همه خانواده رفته بودن و باید من و همسرم تنها میرفتیم.. بار سفر بستیم. همسرم خیلی تشویقم میکرد و میگفت باید مثل امام حسین ع و خانوادش خانوادگی بری تا بفهمی سختی کربلا رو 😭 اما خدایا کو سختی... چهار روز و نصف پیاده رفتیم از نجف تا کربلا اما انگار تو بهشت راه میرفتیم😌 شبا انگار وقتی تو موکب ها میخوابیدیم حس میکردم کسی مواظب بچه هامه... برنامه دستشویی رفتن بچه ها، خود بخود منظم شده بود تو هر بار توقف همه باهم میرفتن دستشویی... اینقدر هم تو راه به بچه ها خوش گذشت... خدا خیر بده بعضی زوار بهشون گیره سر روسری اسباب بازی و... میدادن... خلاصه خود روز اربعین ظهر رسیدیم کربلا ... درسته نتونستیم ضریح امام رو بببنیم اما تو لحظه لحظه های پیاده روی، حضور معنویشون و نگاهشون رو حس میکردیم😭 سرتون رو بدرد نیارم کل وسایلی که بردم یک کوله پشتی بود که برا هر بچه سه دست لباس بود با دو بسته پوشک برا دختر یکساله ام و من و همسرم هم نفری یک دست لباس اضافه... بجای کالسکه هم ویلچر بردیم، خدا از نوع آلومینیومی و سبکشو برامون فرستاد که هر سه تا دخترم توش جا شدن.... خدا رو شاکرم که بهم توفیق این سفر معنوی رو داد..و سختیاش برام سهل و آسون شدن❤️ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
یه تجربه برای بچه هایی که به غذا افتادن ولی هنوز نمیتونن از غذای موکب استفاده کنن. سال ۹۷ با دختر ۹ ماهه که ابدا شیر خشک و سرلاک نمیخورد و تک محصولی با خودم بودم ولی انصافا با اخلاق بودها یه قابلمه خیلییی کوچیک با گوشت کوب برقی بردم، کمی نون لواش خشک کردم آسیاب کردم توی کیسه زیپ کیپ ریختم ، کمی پسته و بادوم هم ، چند تا شیر تک نفره فرادما (اونجا هم هست خودتون رو به خاطر وزنش اذیت نکنید همین مارکها تقریبا هم قیمت اینجاست و اصصلا به بار کشی نمیرزه یکی دو تا برای راه داشته باشید) ، سوپ آماده ، اونجا هم برای صبح کمی شیر رو توی یه موکب داغ می‌کردم با آرد برنج یا نشاسته، و شکر فرنی میدادم. توی چایی هم اگه یه کم نون خیس کنید کنار فرنی یا تنها خوبه. به موکبی که می‌رسیدم آب مرغ یا گوشت یا آب خورشت می‌گرفتم با آرد نون خشک سوپ میشد تقریبا حتما میوه بدید اگر رو به خشکی مزاج هستن یه قوطی کوچیک رو تمییز بشورید براشون هر شب دو تا انجیر خیس کنید با کمی گلاب توی روز بدید بخورن آبش رو اتفاقا چند جا غذاهایی قسمتش شد که به طرز جالبی مناسبش بود مثلا خوراکی بود با مرغ و هویج و سیب زمینی و با ترکیب نون خشک عالی شد و خیلی دوست داشت کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۷۷۷ ما پارسال برای اولین بار عازم پیاده روی اربعین شدیم (البته همسرم بار ها رفته بودند و تجربیاتشون واقعا راه گشا بود) من یه بچه شش ساله و چهار ساله داشتم. اینو بگم که انگار امام حسین علیه السلام یه نیروی خاص و ویژه ای بهتون میده، من با اینکه گاهی زود آمپر میچسبونم و عصبی میشم، توی این دوازده روز واقعا سعه صدر پیدا کرده بودم، شش روز فقط پیاده روی مون طول کشید، شاید به نظر زیاد بیاد اما مدام استراحت میکردیم، عصر دم غروب میرفتیم و شب ها تا جایی که خسته بشیم و صبح زود ها راه میفتادیم و قبل گرم شدن هوا یه موکب خوب پیدا میکردیم. (پیدا کردن موکب خوب و خنک قبل از ازدحام سایر زائرا خیلی مهمه، چون نزدیکای ساعت نه صبح رسما موکبا پر میشه. در ضمن اکثر ایرانی ها دنبال موکب های ایرانی هستن که به نظر من اشتباه محضه، موکب های کوچیک عراقی هم خلوته، هم خنکه، غذاشونم اکثر خوبه، من این تجربه رو بعد از چند مرتبه اشتباه به دست آوردم،که رفتیم تو موکب های اسم و رسم دار ایرانی و خدداااااا چقدر شلوغ بود با بچه صد بار مجبور شدم جا به جا بشم،کولرا جواب نمیداد و... از اون به بعد تو موکب های کوچیک عراقی میرفتیم و با بچه کوچیک واقعا راحت بودم. این نکته رو تو خود کربلا هم مد نظر داشته باشید من اولش رفتم یه موکب عراقی نزدیک حرم و کوچیک زرق و برق آنچنانی نداشت، غذاشونم ساده بود اما راحت بودم، ولی چون همه اصرار داشتن که بریم موکب شهرمون رفتیم. اونجا، موکب بزرگ و معروفی هم بود اما شلوغ، آب کم بود، کولرا جواب نمیداد و... گفتم کاش تو همون موکب کوچولو خنک مونده بودم 😥) یه نکته دیگه سعی کنید تو خونه هایی که دعوت میشید برید که خستگی به جونتون نمونه و حسابی دوش بگیرید و تجدید قوا کنید، خوابیدن در موکب هم خوبه ها اما خونه عالیه، در ضمن لباساتونو میشورن، کمکتون بچه ها رو سرگرم میکنن تا شما یکم به کارهاتون برسید و این عالیه... ما چون پسرم دیگه بزرگ بود کالسکه نبردیم و ویلچر قرض کردیم و چقدر به کارمون اومد، بچه رو مینشوندیم و وسائل رو به پشتش میزدیم، البته حمل و نقلش دردسر داره اما خب چاره ای نیست. فکر اینکه بچه ها راه بیاند رو از سرتون بیرون کنید بچه ها خیلی همت کنند یکی دو تا عمود، بعدش دیگه رسما راه نمیان 😄 ما تو مسیر مدام شعر میخوندیم و قصه میگفتیم، شعار میدادیم 🤣 تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر کربلا کربلا ما داریم میاییم و خلاصه بچه ها رو سرگرم میکردیم تو طریق العلما که بودیم همه چیز برا بچه ها جالب بود، نخل از نزدیک میدیدن، رود خونه، ماهیگیری، قایقا، گاو و گوسفند و اینجور چیزا براشون جالب بود. حتما حتما با همسفرتون حالا هر کی که هست تیکه به تیکه راه، جایی رو وعده بذارید اینکه انقدر تاکید میکنم چون بارها دیدم کسایی که همسفریاشونو گم کرده بودند و ناراحت و مستاصل مونده بودند، مثلا عمود فلان، یا تو خود نجف یا کربلا سر فلان شارع یا کنار فلان موکب ... من خودم چند باری تو جمعیت شوهرمو گم کردم که سر قرارمون همو یافتیم. 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۷ من خیلی وسیله کم بردم (تا میتونید وسیله کم ببرید به این فکر کنید که کل راه قراره اونا رو با خودتون بکشید)،با اینکه من وسیله کم بردم اما الان که فکرشو میکنم میبینم خیلی کم تر هم میشد ببرم، من سه دست لباس خنک و راحت برا بچه ها بردم که چون زود عرق میکردن و خوراکی هم میخوردن زود زود عوض میکردم، آب و مایع میزدم سریع خشک میشد. حوله هم نبردم و دو تا چفیه خوب، یکی پدر پسری، یکی مادر دختری بردم. چون حوله واقعا جا میگیره، یه چادر رنگی بردم که نقش ملافه و هر چی فکرشو کنید رو داشت که البته اگه باز قسمتم بشه همینم نمیبرم، پتو حتی مسافرتی هم اصلا نبرید اصلا لازم نمیشه. نون برشته و گردو و بادوم از مهم ترین هاست، به خصوص اگه زود دارید میرید شاید موکب نباشه یا کم باشه، البته همه جا همه چیز برا خوردن هست اما ما پارسال زود رفتیم سه روز اول واقعا خیلی برا خوراکی های بچه ها هزینه کردیم کیک و بیسکوییت و اینا در صورتی که من تا پارک بغل خونه مون برم، همه چیز میبرم اما تمام خوراکی ها رو لب مرز گذاشتم تو ماشین که بار کشی نکنم که بد شد برامون 🙃. من چند تا لیوان پلاستیکی برده بودم و قاشق و اینا که به نظرم واقعا اضافه بود و همشون رو وقف یه موکب کردیم (🤣🤣ریا نشه) یه لیوان پلاستیکی کوچیک و یه قاشق برا یه خانواده کافیه شاید شاااید یه بار به کارتون بیاد. عسل بردم که برای گلو درد و الودگی هوا میدادم به بچه ها آب رو آتیش بود، روغن گل سرخ بردم برا زخم یا عرق سوز شدن که اونم خیلییییی به کارمون اومد سه چهارتایی ببرید (کلا روغن گل سرخ برا عرق سوز شدن آدم بزرگا🙈 و پای بچه که تو پوشک میسوزه عالیه عالی، سریع پوستو آروم میکنه، عطاریا دارند)، دارو امام کاظم علیه السلام بردم که شوهرم مجبورمون میکرد بخوریم😄 که شکر خدا اصلا مریض نشدیم،(متاسفانه اونجا تو راه پر آلودگیه، قبل رفتن سیستم ایمنی تون قوی کنید) دیگه چی 🤔🤔 آهان تاید و اینا نبرید اونجا هست، فقط مایع ببرید، یه بطری نوشابه کوچیک به کارتون میاد، شامپو ببرید. من کفشامو دم مرز گذاشتم تو ماشین چون واقعا گرما نمیذاشت کفش بپوشم و تازه هی بند ببند باز کن، همه جا تا آخر با دمپایی های نرم و پلاستیکی بودم 😂اولش شوهرم و بقیه خیلی با کلاس با کفش اسپرت بودند، بعد همه دیدند من چقدر راحتم، راهکار منو در پیش گرفتند 😁 برا بچه ها یه جفت دمپایی زاپاس بردم که همون اول راه لازم شد چون دمپاییش پاره شد😃 البته اونجا هست که بخرید، نبردید هم اگه لازم شد میخرید. دفتر نقاشی و چند تا کتاب خیلی به کار من اومد به خصوص که من تا پام به موکب میرسید بیهوش میشدم😴😴 و بچه ها که تمام مسیر رو ویلچر سواری کرده بودن پر انرژی برا خودشون نقاشی میکردن. حتما به گردن یا دست بچه ها اسم و فامیل، شماره و آدرس و شهر و شماره تلفن دو نفر داخل ایران(داخل ایران رو حتما بنویسید) رو هم بنویسید بذارید، ما رو کاغذ نوشتیم گذاشتیم داخل این گردنبندا که برا دعاست. جوری برنامه ریزی و حساب کتاب کنید که شب و نصف شب برسید مرز اگه همون اول کاری تو اوج گرما و ظهر برسید لب مرز و کلی معطل بشید انرژی تون صفر صفر میشه ما اذان مغرب رسیدیم مهران و برا نماز صبح نجف امیرالمؤمنین علیه السلام جانم بودیم 🥺😭 یه نکته خیلی مهم اگه میخواید خودتون و بچه هاتون اذیت نشند یه ده روزی برید رو فاز بیخیالی، بیخیال باشید، به این دست نزن، اونو برندار، اینو نخور، اونو بخور و... نکنید. آروم و پیوسته برید، زیاد استراحت کنید، حرص و جوش نخورید، شیرین ترین خاطره رو برا خودتون و بچه ها رقم بزنید. من امسال هفت ماهمه باردارم و قسمتم نیست که برم، از همین الان برنامه ریزی همسرم و اطرافیانمو میبینم و قلبم به شدت مچاله شده 😫 الانم اینا رو نوشتم واقعا دلم شکست. سفر ما قسمت اولش از طریق العلما بود، وای که یادم میاد حالم قابل توصیف نیست 😭😭😭 اصلا حال معنوی طریق العلما یه چیز ناب و خاصیه که تو راه اصلی اون حس و حال نبود، نخلستان های بزرگ 😭 صبح های دل انگیزش، عظمت رود فرات و اینکه مدام تو ذهنت بیاد حضرت علی اصغر علیه السلام فقط یک قطره از این دریای بی نهایت میخواست.😭 البته طریق العلما برا خانم های تنها و اونایی که بچه کوچیک دارند خیلی توصیه نمیشه، چون موکب هم محدود و کم هست، خوراکی و آب هم زیاد نیست و بچه ها اذیت میشن، اما اگه کسی بدون بچه است یا بچه هاش بزرگند خیلی خوبه در کل این مسیر طریق العلما هم خوبی داره هم سختی، خوبی هاشو که گفتم، سختی هاشم برین ببینید😄 امیدوارم نکاتم به کارتون بیاد ❤️ التماس دعا دارم خیلی خیلی.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۸ ما پارسال با دختر ۱۱ ماهم و پسر ۱۲ و ۸ سالم ۶ روز رفتیم سفر اربعین. روز خود اربعین حرکت کردیم. وقتی همه برمیگشتند ما میرفتیم. ساعت ۳ نیم شب از مرز مهران رد شدیم. خلوت و راحت بدون درد سر، جای پارک ماشین هم عالی بود. وسایلی که برداشتم. سه دست لباس نازک بلوز شلوار برای دخترم، یه بسته پوشک که نصفش را برگردوندم، یه بسته خاکشیر، تخم شربتی و نبات خرد شده داخل یه بطری آب معدنی کوچک ریختم و بردم که هربار داخل شیشه پستونک دخترم میرختم ومیدادم بهش میخورد. انواع دارو برای بیماریهای که پیش بینی کرده بودم که فقط قرص اسهال استفراغ استفاده شد. پلاستیک فریزر و دستمال کاغذی و دستمال مرطوب و دستکش یه بار مصرف و زیر اندازه نازک کوچک برای تعویض بچه و زیرانداز کوچک برای وقتی که میخواستم یه گوشه بشینم شیر بدم که داخل کالسکه پهن کرده بودم جا نگیره یه پتو نازک مسافرتی داخل کالسکه هم گذاشتم مواقعی که جایی گیرم نمی امد پهن میکردیم کنار خیابان برای استراحت، یه آب پاش که تا لحظه آخر خیلی خیلی بدرد خورد. غذایی کمکی اصلا احتیاجش نشد، غذای امام حسین خودش براش جور میشد هر جا میرسیدیم از دخترم پذیرایی مخصوص میشد، انگار امام حسین حواسش به دختر ۱۱ ماهه ی منم بود. کوله پشتی که برده بودیم مناسب نبود یه کوله های نازک مخصوص اربعین بود که خیلی هم جادار بود یکی از زائرها نشونم داد که خیلی خوب بود. سنجاق قفلی سوزن و نخ مشکی برده بودم و یه طناب دو متری که گاهی برای بسته شدن وسایل و یه شلنگ یک متری برای جاهای که شلنگ نداشتند. چهارتا قاشق و یک چاقو کوچک یه بار تو نجف استفاده شد غذاها بدون قاشق بود لیوان که اصلا استفاده نشد یکم صابون رنده شده که اونم خیلی استفاده شدو خلال دندان و مسواک کلاه نقابدار برای پسرها بردم و یه دست لباس اضافه برای هرکدوام که چادر اضافه برنداشتم. تنقلات شکلات، یکم پسته از خونه بردیم که هر جا بچه ها ضعف میکردند و چیزی نداشتیم بخورن، بهشون میدادیم. شکلاتها بدون کاکائو بود. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۷۸ قبل از سفر همه میگفتند نیایید، بچه تون اسهال استفراغی میشه، گرما به شدت زیاده، ما بعد از دودلی زیاد، توکل کردیم با استخاره هم پیش رفتیم که خوب آمد و رفتیم و خداراشکر مشکلی پیش نیومد. فقط یه جا خیلی سخت گذشت که اونم شیرین بود و دوستش داشتم، وقتی قرار بود از کربلا به سمت نجف حرکت کنیم فقط یک راه برای رفتن بود، آن هم سوار شدن پشت کامیون یک گارژی بود که انتها نداشت از ساعت ۶ صبح ما وارد این گارژ شدیم تا ۴ بعد از ظهر دنبال کامیون میدویدیم و با کالسکه دوتا کوله پشتی سه تا بچه و یه زن، نمیتوانستیم سوار بشیم. هر ماشینی که می‌رسید به سرعت نور پر میشد و جایی برای ما نداشت. اونجا هرکی به فکر خودش بود، کسی به داد کسی نمی رسید. گرما به قدری زیاد بود که دخترم مثل یه جوجه که لحظات آخرش بود، شده بود و فقط نفس میکشید. جون براش نبود که آب طلب کنه😭 روی شونه های پدرش افتاده بود فقط نگاه میکرد😭 تو اون گاراژ نه آبی بود نه غذایی... آبی که همراه مون بود از گرما به جوش آمده بود، هر چی میدویدیم فایده نداشت. وقتی موفق شدیم به کامیون پبدا کنیم، همسرم نمی‌تونست کمک کنه تا سوار بشم، چونکه بچه و کالسکه روی دوشش بود، مَحرم دیگه ی هم همراهم نبود، به یاد حضرت زینب که کسی همراهش نبود کمکش کنه سوار شتر بشن افتادم، اشک میریختم میگفتم یا حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم سوار بشم و دست نامحرم بهم نخوره... بچه ها گرسنه و تشنه بودند، همسرم به شدت از کت کول افتاده بود. باید تلاشم میکردم که بالاخره موفق شدم. وقتی رفتیم بالا ماشین تا دم در رفت، گفتند خراب شده، بیاید پایین، موقع پایین آمدن، دوباره وحشتناک بود که این بار پام به گیره در گیر کرد زخمی شد ولی سکوت کردم تا همسرم نفهمه. باید دوباره ماشین پیدا میکردیم بالاخره یه کامیون دیگه امد. وقتی رفتیم بالا، گرمای کف کامیون، از کفش ها عبور میکرد، پاهای ما را میسوزاند تا خود نجف هم نمی‌برد و یه پارکینگ دیگه باز کامیون دیگر باز همان بدو بدوها شروع شد. این‌بار همسرم خسته شد، به یه مسجد پناه بردیم و شب شد که یه ماشین وَن پیدا کرد و از انجا ما را تا نجف برد و آن روز نزدیک غروب آب و غذا گیرمان آمد. وقتی رسیدیم نجف دیگه همه ی موکب ها جمع شده بودن، ما هرجا میرفتیم یه نماز یه زیارت یه خواب و حرکت. فقط کاظمین یک روز موندیم، بقیه را نصف روز طی میکردیم. ما یه شب پیاده روی کردیم اون هم خیلی خیلی کم، چونکه دخترم حاضر نبود تو کالسکه بشینه، براش اسباب بازی برده بود یه سری چیزهای کوچک که دوست داشت ولی اصلا استفاده نکرد، همش دوست داشت بغل باشه تو روز، ظرفیت کالسکه نشستن بچه نهایتا دو ساعت بود، مگر اینکه خوابش می‌برد. بقیه را اگه بیداربود میخواست بغل باشه، برای همین پیاده روی پشت سرهم نمیتوانستیم بریم و چند تا عمود که رفتیم سوار ماشین شدیم. من همسفری نبرده بودیم و خانواده خودمان تنها بودیم که جای یه خانم کنارم خالی بود، برای تعویض بچه و دستشویی و تجدید وضو گیر همسرم بودم و باید یه جایی وعده میکردم و خونه عراقی ها که رفتم برای حمام و لباس شستن مشکل پیدا کردم، کسی نبود کمکم کنه و بچه مو پیشش بذارم، از زائرهای دیگه کمک گرفتم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۰ من و همسرم وقتی مجرد بودیم، خیلی کربلا می‌رفتیم البته کربلایی شدن مهمه وگرنه کربلا رفتن ممکنه باعث رسیدن به امام نباشه... وقتی پسر اولم و ۴ماهه باردار بودم رفتیم و کل مسیر رو هم پیاده رفتم البته اگر دکترم می‌فهمید پوست از سرم میکند ولی خوب عشششق بود و والسلام... اون موقع هوا خنک بود و فقط بعد برگشت سرما خوردم. سال بعد پسرم شیرخواره بود ۷ ماهه تازه غذا کمکی رو شروع کرده بودم با خودم پودر بادام و آرد برنج و نبات برده بودم، تو موکب های کوچیک که گاز داشتن حریره بادوم درست میکردم اون موقع هوا خنک بود و تا غروب ما پیاده روی میکردیم سختیش این بود بعد یه تایمی بچه خسته میشد از کالسکه و باید یه مسیری رو بغل میکردی. سال بعدش پسرم راه می‌رفت و شیطون بود حساااابی تا غافل می‌شدیم گم میشد. بخاطر همین بچه ای که تازه راه افتاده رو خیلی باید دقت کنید چون درک خاصی هم از غربت و... نداره. سال بعدش من ۷ و نیم ماهه باردار بودم اون سال نتونستم پیاده روی کنم کل مسیر رو چون یه بچه دو سال و نیم داشتم خودمم سنگین بودم، اون سال آمادگیش و داشتم که تو عراق زایمان کنم بلاخره ممکن بود...😂 روزی ۳ ساعت بیشتر پیاده روی نمیکردم بقیه مسیر رو با ماشین یا گاری موتوری میرفتم ۳ یا ۴ روزه. سال بعدش هم دخترم بزرگتر بود به نسبت راحت بود، غذا کمکی هم براش از این آماده ها آورده بودم و تقریبا میشد یه سری از غذا های مسیر رو هم بدم. سال بعدش کرونا بود و گریه و دوری... سال بعدش رفت و آمد محدود بود و ما یه بچه ۳ ماهه داشتیم با گریه رفتیم لب مرز و با کرم امام حسین بدون پاسپورت بچه سوم، روزیمون شد تا بریم کربلا😭😭 به طور اتفاقی با کاروان خانواده شهدا برخورد کردیم و به لطف شهدای اون کاروان سفر خیلی عالی و معنوی داشتیم البته پیاده روی کم بود چون دیر از مرز رد شدیم😭 تو اون سفر که دخترک کوچولوی ما کولیک داشت، یه شب تو مسیر که گریه میکرد از لای پتو پرت شد زمین و پیشونیش زخم شد و من شاید یه لحظه اضطراب خانم های کاروان امام حسین رو چشیدم😭 خانم های عراقی دوره ام کردن و پارچه متبرک به سر بچه بستن و الحمدالله بخیر گذشت... سال بعد هم بچه سوممون راه می‌رفت 😂 و یه پا مهد کودک بودیم برا خودمون... امسال هم انشالله اگه آقا لیاقت بدن با یه تو راهی و ۳ تا دیگه قراره راهی بشیم... چندتا نکته: اول اینکه من اگه با این شرایط بچه هام رو بردم از اول با همسرم عهد بستیم هر اتفاقی افتاد بچه هامون فدای بچه های امام حسین شدن این دیگه نهایت اتفاقیه که میتونه بیوفته... مثلا یه سال وقتی برگشتیم همه با هم مریض بودیم و تو درمانگاه ۴تایی سرم زده بودیم، بچه‌ها هم خیلی کوچیک بودن... یه سال فقط یکی از بچه ها مریض شد... من خودم معده حساسی دارم سریع مسموم میشم اون سال که دخترم ۳ ماهش بود وحشتناک مسموم شدم و... یه سال غیر اربعین ما رفتیم که تو مرز من و دخترم با ون تصادف کردیم و رو ویلچر با دوتا بچه تو بغلم و پسرم که کنار باباش بود راهی کربلا شدیم... سفر کربلا از قدیم علما هم گفتن سفر سختیه ولو اینکه تو با هواپیما بری با بهترین هتل و .... ما هیچ کدوم از سفر ها رو هوایی نرفتیم تا مرز با ماشین خودمون که البته مدلش خیلی خیلی پایینه ولی به لطف امام حسین برکت داره رفتیم بعدشم توکلت و علی الله من کلا آدم سخت گیری نیستم بخاطر همین استرس بی خود به همسرم وارد نمیکنم هر اتفاقی هم میوفته با سعه صدر و آرامش مدیریت میکنم ... البته غر غرو هستم ولی از ترس اینکه امام حسین راه مون ندن تا جایی که بشه اصلا غر نمیزنم...😅 بچه ها آینه پدر مادرشون هستن ما با اخلاق خوش تو سخت ترین شرایط و گرم‌ترین هوای ممکن با شوخی و خنده و آب بازی لحظات سخت رو میگذرونیم بخاطر همین هر سال قبل رفتن نظرسنجی میکنیم بچه ها با التماس از ما میخوان که همراهمون بیان کربلا...🥺 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۰ لوازم مورد نیاز هم که تا جایی که میشه چیز اضافه نباید برد، ۳ دست لباس خنک برا بچه ها، دو دست لباس برا پدرمادر البته منظورم یه دست بیرونه یه دست راحتی. من چون ممکنه لباس هام موقع عوض کردن پوشک نجس بشه دو دست لباس، میارم که هم راحت باشه هم مناسب بیرون. دمپایی هم برا همه کفش ها رو بذارید تو مرز😉 آبلیمو، عسل،زنجبیل،آلو، اگه بودجه برسه اندکی مغز، یه بسته بیسکوییت رنگارنگ البته چون تعداد بچه ها زیاده وگرنه کمتر دارو تو عراق هست ولی من همیشه شیاف و دارو های اضطراری برا تهوع و اسهال و تب و سرفه و آلرژی و سوختگی برا کوچیک و بزرگ همراهم میبرم. یه فلاکس کوچیک از اون یه لیتری ها همراهم هست هر روز توش آبلیمو عسل خنک درست میکنم و شبا یه کم دمنوش سرماخوردگی به همه یه فنجون میدم برا پیشگیری از مریضی. تفنگ آبپاش برا بچه و یه سری کاغذ و چندتا مداد هم برا سرگرمی، بچه دار ها حتما حتما کالسکه یا ویلچر داشته باشید. اگه بچه تون پوشکی نیست حتی من میگم پوشک سایز بزرگ داشته باشید، بچه ها آب زیاد میخورن، ممکنه شب ادراری بگیرن یا اسهال بشن یا اگه دستشویی دور بود یا اگه تو ترافیک بود ماشینتون ... پوشک داشته باشید که تو شرایط اضطرار بتونین استفاده کنید. حوله اینا هم اصلا لازم نیست چفیه خوبه و در کسری از ثانیه همه چی خشک میشه... بچه ها رو تند تند حموم نکنید چون بدنشون عادت نکنه به گرمای اونجا زود گرما زده میشن از طرفی هم بچه ها رو شب حموم نکنيد، ببرید زیر باد کولر گازی مریض بشن. کباب سرد اصلا نخورید این و از یه نفر که صدبار مسموم شده تو کربلا بپذیرید😂 و آب غیر بسته بندی استفاده نکنید، شربت های غیر ایرانی معمولا به مزاج ما ها نمیسازه... بچه ها اگه بی اشتها بودن به زور غذا و... ندید که بعدش خودتون پشیمون میشید😩😄 خیلی ازتون التماس دعا دارم برا اینکه امسال هم آقا ما رو به قافله اربعین برسونن😭 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۲ من پارسال قسمتم شد رفتم اربعين كربلا، قبل از اينكه روزي ما بشه بريم كربلا، مامانم به همسرم گفتن شما اگه ميخوان برين، اربعين برين. فاطمه و سيدعلي رو من مراقبشون هستم. همسرم هم از مرز شلمچه قبل از اينكه ما قصد رفتن به كربلا كنيم، رفتن كربلا... ما قبلش براي سيدعلي گذر موقت گرفته بوديم و اجازه خروج از كشورم همسرم به من تو محضر دادن چون خيلي دلمون ميخواست بريم كربلا اما به همسرم گفته بودم شما برو من وايميستم إن شاء الله سال بعد باهم ميريم. همسرم كه رفت، من دلم طاقت نياورد برادرم و خانومش و فرزندش و خواهرم و همسرشون و پدرم قرار گذاشتن با ماشين برن و من و مامانم و سيدعلي بمونیم.😒 داداشم و خانوادشون يكبار درخواست گذرنامه كرده بودن، ٢٠ روز گذشته بود ديدن نمياد درخواست گذر موقت كردن منم گذرنامم مهلتش تمام شده بود تو اخبار گفته بودن مهر ميزنند😇 همون روزي كه خانم داداشم داشتن ميرفتن گذر موقت بگيرن، قرار بود بعد از ظهرش راه بيوفتن و ما را با خودشون نبرن... منم همراهشون رفتم اداره گذرنامه با خودم گفتم من تلاشم ميكنم، حالا ميرم گذرم رو مهر ميزنم، شايد آقا من و سيد علي هم طلبيدن كربلا... ساعت ١١ ظهر بود كه از اداره گذرنامه اومديم، بابام مرخصي ساعتي گرفته بودن زود اومده بودن خونه كه وسايل جمع كنند برن... وقتي فهميدن من اداره گذرنامه بودم، باورشون نميشد من بچه ٣ماهه رو بر داشتم با زندادشم و سيدامير علي  اسنپ گرفتيم و رفتيم جايی به اون شلوغي(وحشتناك شلوغ بود و صف گذرنامه تا خيابان پيروزي اومده بود) و موفقم شديم و دسته پر برگشتيم😁 ديگه هر جوري بود دلشون رحم اومد و راضي شدن ماهم بيايم. سيدعلي ٣ماه ١٥روزش بود و همراه ماهم برادرم هم بودن كه فرزندشون ٣سال نيمش بود به اسم سيداميرعلي، البته پدر و مادر و خواهرم و همسرشونم و خانوم دادشم هم بودن ولي بچه فقط اين دوتا بودن به خاطر بچه ها كه گرما زده نشن از مرز باشماق رفتيم. ساعت ٣شب بود كه از مرز رد شديم و اونجا به شدت سرد بود كه  كاپشن تن بچه ها كرديم. اين درحالي بود كه مرز مهران از شدت گرما آب پاشي ميكردن و مرز ٣روز بسته بودن كه از ازدحام كم بشه فاصله از مرز باشماق تا كربلا خيلي زياده ما ساعت حدودا ٦صبح بود سوار وَن شديم به سمت سليمانيه و از اونجا دوباره ون گرفتيم به سمت كاظمين و از كاظمين تا كربلا يك ون ديگه گرفتيم. از مرز باشماق، هيچ ماشيني مستقيم به كربلا نمياد و هزينشم تقريبا ٤ برابر مرز مهران هست ولي اين خوبي داره كه هم خنكه و هم خلوت كه باعث شده بود بچه ها گرما زده نشن. ما ساعت ٦ كه از مرز راه افتاديم تقريبا ٨ رسيديم سليمانيه و ٨ام به سمت كاظمين حركت كرديم كه ٦بعداز ظهر رسيديم كاظمين، هوا به شدت گرم بود و من تن بچم يك ركابي و شورت كرده بودم كه از حال نره و دائم پاهاش ميشستم. نماز مغرب و عشا رو كاظمين خونديم و زيارت مختصري كرديم و ساعت حدودا ١٠ شب از كاظمين به سمت كربلا راه افتاديم خود عراقي ها ميگفتن دو ساعت بيشتر راه نيست ولي يك ترافيكي به شدت سنگين و بي سابقه اي بود كه ما ٦ صبح رسيديم كربلا اونم تو ترافيك و دود... ترافيك انقدر زياد بود كه تقريبا ماشين ها ميلي متري حركت ميكردن... تو اين مسير ماشيني كه ما سوار شديم بعد ٢ساعت خراب شد، مجبور شديم تو دود و ترافيك كنار جاده پياده بشيم و كرايه مون پس داد😒 پليسي كه تو جاده بود چون ديد ما نوزاد همراهمون هست، يه ماشين مجبور كرد كه ما رو سوار كنه، چون هيچ ماشيني تقريبا خالي رد نميشد. راننده اين ماشينم يك فرد به شدت بد اخلاق و بي اعصاب و از اونايي كه اصلا رحم  و مورت حاليشون نميشه بود تا ساعت ٣صبح تو ترافيك و دود گرما بوديم و بچه من از شدت گرما بي تاب شده بود ولي اصلا حاضر نشد كولر روشن كنه، تازه وسط جاده كه آب ميدادن براي خودش و كنار دستيش برميداشت ولي به ما نميداد. همه داشتيم از تشنگي هلاك ميشديم، يك وانت كه كنار ما همزمان رد ميشد، چند تا پسر نوجوان بودن. من چون يكم عربي بلدم، بهشون گفتم خيلي تشنه مونه و يكم آب بدين كه ٣تا از آب هاي خودشون دادن به ما 😍 اين آقا راننده بي اعصاب حتي براي سرويس بهداشتي هم نگه نداشت، كه تو اين اوضاع من دستشويي داشتم. پدرم بهش گفتن نگه داره، اونم در جواب گفت اگر پياده شدين و ترافيك باز شد من منتظر نمي مونم و ميرم و منم با اميد به اينكه ترافيك هست، پياده شدم و رفتم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۲ بعد حدود ٣ دقيقه، ماشين حدود ١٠ متر رفته بود جلو، دوباره سوار شديم ولي برادرم نبود تو ماشين، بقيه گفتن نديديش گفتم نه گفتن پشت سر شما پياده شد كه آب بياره و در همين حين جاده اي كه از ١٠شب تا ساعت٣صبح قفل بود يه دفعه باز شد و ماشین راه افتاد، هرچي به اين راننده گفتيم نگه داره، يكي جامونده، اما كو گوش شنوا... ١٥ كيلومتر رفت جلو و دوباره جاده قفل شد، ما كه طاقتمون طاق شده بود از ماشين پياده شديم و نگران برادرم كه نه موبايل همراهش بود و نه پول و نه مقصد ميدونست كدوم موكب هست. رفتيم نماز صبح رو تو موكب عراقي ها خونديم و شروع كرديم به پياده روي حدود ٢٠ دقيقه پياده روي كرديم. ديديم جاده باز شده، سوار اتوبوس هاي عراقي شديم و يك مسير با اتوبوس رفتيم. چون هوا گرم بود ما شرايط پياده روي با بچه نوزاد نداشتيم. جلوی ايست بازرسي، اتوبوس ایستاد. گفتن از اينجا به بعد اتوبوس حق نداره رد بشه، اون طرف ايست بازرسي سوار موتور هايي كه پشتش قفسه دارن شديم، ٦نفر آدم بزرگ بوديم با دوتا بچه و دوتاكالسكه و٧تا كوله  و غصه برادرم كه جامونده😔😔 بين ما فقط سيدامير علي غصه نميخورد و به مامانش ميگفت باباعلي به حرف حاج آقا گوش نكرده جامونده و گم شده... به هربدبختي بود رو همديگه سوار شديم و ايست بازرسي بعدي پليس ها نزاشتن رد بشيم چون ايراني بودم و تو اون جاده تقريبا يكم با ايراني ها مشكل داشتن... دوباره پياده شديم و بعد ايست بازرسي موتور ديگه كرايه كرديم و ورودي شهر كربلا پياده شديم... 😍 چون دو روز به اربعين بود شهر بسته بودن و نميذاشتن ماشين داخل شهر بشه و بقيه مسير كه حدود ٣ساعت طول كشيد، پياده رفتيم. هوا به شدت گرم بود. براي جلوگيري از گرما من پارچه طوري سفيد همراهم آورده بودم و اون خيس ميكردم مينداختم رو كالسكه سيدعلي تا گرما زده نشه، انقدر هوا گرم بود كه هر ٥ دقيقه اينكار ميكردم😢 عنايتي كه امام حسين تو اين سفر به من كردن اين بود كه بچه من تو اين ترافيك وحشتناك از كاظمين و تا خود ورودي كربلا خواب بود و اصلا بيدار نشد، من بچم از اونايي كه شب تا صبح نميشه دستش بزني بيدار ميشه و هر ١ ساعت شير ميخوره و... 😶 به هر بدبختي بود همسرم تو كربلا پيدا كرديم و ماجرا رو تعريف كرديم... برادرم با موبايل يكي از عراقي ها به واتساب خانومش پيام داده بود و مكان رو پرسيده بود. دو ساعت بعدم به خط عراقي همسرم زنگ زدن و قرار گذاشتن كه بيان جاي ما و ساعت ٣ونيم ظهر بود كه رسيدن... برادرم چون پول نداشتن سوار ماشين هاي حشدالشعبي عراق شده بودن كه رايگان مسافر حمل ميكردن.😅 سفر به شدت پر ماجرايي بود كه من خلاصه كردمش و اين فقط يك قسمت از سفرمون بود. ان شاء الله اگر روزيمون بشه، اربعين امسالم ميخوايم بريم اگر آقا بطلبمون♥️😇😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۸۳ من سه تا فرزند دارم، ۱۹ساله، ۹ ساله و حدودا ۶ ساله، سه سال پیش، بعد از کلی انتظار و مقدمه چینی که برای زیارت اربعین داشتم به جاده زدیم و راهی این سفر رویایی شدیم. حالا اینکه اسباب سفر چطور آماده شد اینکه خود آقا مدد ویژه ای کرد بماند. ما از همدان حرکت کردیم و مستقیم رفتیم پایانه مرزی مهران، خیلی دورتر از مرز ما رو پیاده کردن و حدودا یازده کیلومتری پیاده روی کردیم. اون سال تو مهران طوفان شن اومد و دقیقا اون ساعت ما داشتیم ماشین می گرفتیم برای نجف یا کربلا..... که اتوبوس نجف گیرمون اومد، همین که دیگه می خواستیم سوار اتوبوس بشیم دچار اون طوفان وحشتناک شدیم. چون بچه های ما کوچیک بود، ما با خودمون کالسکه برده بودیم و خواهرم که با ما همسفر بودن اونا هم یه کالسکه دو قلو برای بچه های دو و سه سالشون آورده بودند، وقتی طوفان شن شروع شد و همه داد و بیداد می کردند ما هم شوهر و بچه هامونو نمی دیدیم، داد میزدیم هر جا هستین همونجا بمانید و تکون نخورید. این وضعیت حدود یکساعتی طول کشید تا اینکه بعد از طوفان همه همدیگرو پیدا کردیم و سوار اتوبوس شدیم. تو اتوبوس اگه تکون می خوردیم از سرو رومون خاک میریخت. به هرحال حرکت کردیم به سمت نجف تو مسیر بخاطر طوفان راننده مسیر و گم کرد و ما مسیر رو با سختی پشت سر گذاشتیم تا به نجف رسیدیم. گرما و خستگی راه یه طرف و شوق وصال و اینکه چشممان به گنبد با سر سعادت مولا علی افتاده بود از طرف دیگر... اذان صبح بود، هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم. بعد از زیارت و استراحت فردا راهی کربلا شدیم اونجا هم کلی مسیر پیاده روی داشت، البته ما چون کالسکه داشتیم یکی از بچه ها رو من به عهده داشتم، یکی رو شوهرم، تو مسیر سراسر درس و عبرت و از خود گذشتگی و عشق بود. هر چه به حرم آقا نزدیکتر میشدیم، شور و شوقمان بیشتر میشد. توی کربلا یه موکب پیدا کردیم و کمی استراحت کردیم و بعد رفتیم زیارت، اون روز ها از عمرمان حساب نمیشد. تو کربلا یه شب پسرم از گوش درد به خودش میپیچید، دخترم رو گذاشتیم پیش یکی از همشهریا و رفتیم طرف موکب اصفهانیها، جلوی موکب یه مردمیانسالی که حال مضطر ما رو دیده بود، جلو اومد گفت چی شده؟ همین که شنید مشکل پسرم چیه، گفت تشریف بیارید داخل این موکب، خودم متخصص گوش و حلق و بینی هستم. پسرم رو معاینه کردن و دارو هاش رو دادن و من این امداد رو از طرف خود امام حسین میدیدم. مسیر پیاده روی اربعین سختی فراوان داره اما وقتی از مسیر برمی گردی، برای هر کی تعریف کنی فقط زیبایی هست و زیبایی و زیبایی و این دقیقا مصداق سختی هایی است که حضرت زینب توی مسیر کربلا کشید و در پایان وقتی ازش پرسیدن کربلا چطور بود فرمودند ما رایت والا جمیلا... در پایان توصیه من به اونایی که قصد سفر اربعین دارن این که حتما تنهایی نرن، کوله بارشونو سنگین نکنند، برای بچه‌ها لباس نخی و خنک همراه داشته باشند؛ ماسک برای بچه ها و خودشون بردارند و راهی بشن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من مادر چهارتا بچه قد و نیم قد هستم. ۶ ساله، ۴ ساله، ۲ ساله و شش ماهه.... سه سال پیش، خدا قسمت کرد و با سه تا دخترام که پنج و سه و یک ساله بودن و بچه ی چهامم رو باردار بودم رفتیم زیارت اربعین...چه سفری بود...بهترین و پر خاطره ترین سفر عمرم😍 همه مخالفت میکردن که دخترات کوچیکن، خودت بارداری، تازه وارد چهار ماهگی شده بودم... اما یه نیروی عجیب منو مثل بادی سبک میکشوند جلو که اصلا تو این سفر برا خودم و بچه هام احساس خطر نکنم. گفتم استخاره بگیریم هر چه استخاره میگرفتیم خیلی خوب میومد میگفت حتما برید این سفر مقدر شماست. کسانی بهتون کمک میکنن.😊 ما هم دل و زدیم به دریا و شش روز مونده به اربعین وقتی دیگه همه خانواده رفته بودن و باید من و همسرم تنها میرفتیم.. بار سفر بستیم. همسرم خیلی تشویقم میکرد و میگفت باید مثل امام حسین ع و خانوادش خانوادگی بری تا بفهمی سختی کربلا رو 😭 اما خدایا کو سختی... چهار روز و نصف پیاده رفتیم از نجف تا کربلا اما انگار تو بهشت راه میرفتیم😌 شبا انگار وقتی تو موکب ها میخوابیدیم حس میکردم کسی مواظب بچه هامه... برنامه دستشویی رفتن بچه ها، خود بخود منظم شده بود تو هر بار توقف همه باهم میرفتن دستشویی... اینقدر هم تو راه به بچه ها خوش گذشت... خدا خیر بده بعضی زوار بهشون گیره سر روسری اسباب بازی و... میدادن... خلاصه خود روز اربعین ظهر رسیدیم کربلا ... درسته نتونستیم ضریح امام رو بببنیم اما تو لحظه لحظه های پیاده روی، حضور معنویشون و نگاهشون رو حس میکردیم😭 سرتون رو بدرد نیارم کل وسایلی که بردم یک کوله پشتی بود که برا هر بچه سه دست لباس بود با دو بسته پوشک برا دختر یکساله ام و من و همسرم هم نفری یک دست لباس اضافه... بجای کالسکه هم ویلچر بردیم، خدا از نوع آلومینیومی و سبکشو برامون فرستاد که هر سه تا دخترم توش جا شدن.... خدا رو شاکرم که بهم توفیق این سفر معنوی رو داد..و سختیاش برام سهل و آسون شدن❤️ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۷۸۵ به لطف خدا در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم. از وقتی که سفر اربعین به صورت تجمع عظیم کلید خورد، تقریبا هر ساله پدر و مادرم عازم سفر بودند. میل به زیارت کربلا داشتم اما زمان های تحصیلم که حسابی مشغول درس بودم، وقتی هم که ازدواج کردم هم زمان که دانشجو بودم، دلم شور وشوق بچه داشت طوری که در سال دوم دانشگاه فرزند اولم به دنیا آمد و در سال آخر تحصیل فرزند دومم... هر سال هم به پدر و مادرم که معمولا با گروهی از آشنایان و دوستان راهی کربلا میشدند، اصرار میکردم که من هم با فرزندان و همسرم با شما راهی بشویم ولی هربار مادرم وپدرم بهانه تراشی میکردن که تو بچه کوچک داری... دانشجو هستی ... شرایط سفر اربعین دشوار هست و هزاران دلیل که خودم هم سریع متقاعد میشدم که بله حق با آن ها هست و .... فرزند سوم در سن ۲۸ سالگیم بدنیا آمد و باز روز از نو و روزی از نو، مادرم همیشه می‌گفت بذار فرزندانت بزرگ بشوند و بعد فکر سفر اربعین باش. می‌گفت وقت برای سفر زیاد هست اما من در ذهنم میگفتم من که که قرار نیست به سه فرزند راضی باشم از خدا تقاضا دارم تا وقتی قدرت بارداری دارم لطفش رو شامل حالم کند و فرزندان سالم وصالح و فراوانی به من عطا کند. اربعین پارسال که فرزند سومم ۱ سال و ۹ ماهه بود، ابتدای محرم تصمیم به سفر اربعین گرفتم و با همسرم مطرح کردم، تقریبا چند روز طول کشید که راضی شدند ایشون هم از سختی های که از این و اون شنیده بودند، حسابی به خاطر من و بچه ها نگران بودن و میگفتن اجازه بده بعد از ماه محرم و صفر که خلوت تر هست با کاروان راهی بشیم ولی من گفتم نمیتونم دیگه، باید برم کربلا و دوست دارم این اربعین حتما برم. همسرم مقداری راضی شده بودند که با پدر و مادرم مطرح کردم، ولی اونا حسابی گارد گرفتن که چی فکر کردی؟!؟ فکر کردی سفر شوخیه؟ نرفتی و نمیدونی که چقدر سخته!!! با سه بچه اصلا نمیتونی و دیگه حرفشو نزن و بی خیال شو... خلاصه که در مقابل جبهه گیری همه، حتی دوستانی که پیششون مطرح میکردم که دوست دارم برم اربعین مواجه شدم😞 البته از اونجایی که من وقتی اراده ام رو قوی کنم به جز خدا هیچ کس جلو دارم نیست🙅‍♀💪 حدود یک ماه مونده به اربعین دو کوله پشتی درمنزل داشتیم رفتم آوردمشان و برای خودم و همسرم هرکدام یک دست لباس مشکی و برای فرزندانم هرکدام دو دست و برای فرزند کوچکم سه دست لباس و پوشک گذاشتم. این دفعه دیگه هیچ کس طرف حسابم نبود. خیلی ناراحت بودم که هر ساله به خلق خدا رو میزنم و بهم میگن نمیشه و مناسب تو نیست و... با خودم گفتم اگه من بخوام تا ۴۵ سالگی بچه بیارم که خدا بخواد همین کارو هم میکنم😂😂 حداقل تا ۱۵ سال دیگه نباید به این سفر معنوی برم و با خودم گفتم کسی دلش به حال معنویت دل من نسوخته و همه راحت میگن نمیخواد و تو نیا و نمیشه و... به امام حسین گفتم نگاه کن من کوله بار خودم و خانوادم رو یک ماه زودتر از اربعینت بستم و آماده ی آماده هستم و هیچ کس مثل من این همه زودتر از سفر کوله بارشو نبسته و اگر اجازه ندی امسال بیام، خیلی ناراحت میشم و... دوسه هفته قبل اربعین به صورت جدی به پدرو مادرم گفتم که به اونایی که با شما راهی میشن( معمولا هرساله یه سری دوست و آشنا با پدرو مادرم راهی سفر میشن چون پدرومادرم رو امین و مطمئن می‌دونن و خودشون تقاضا میکنن که همراهشون بیان و پدرم هم معمولا به کسی نه نمیگه و معتقد هست که کمک کنیم در این راه و کسی بتونه به وسیله ما به زیارت برسه ) بگید که بچه کوچک همراهمونه و اگر سختشون هست بگید با یه نفر دیگه برن و نیان. حوصله ندارم غر بزنن که با بچه اذیت میشیم😁😁😁و کاملا حق به جانب بودم. پدرو مادرم که حسابی😳😳😳 اینجوری شده بودن.... پدرم گفت ما تو رو نمیبریم😔 بلکه اینجوری من سرد بشم. خیلی دلم شکست ولی به روی خودم نیاوردم و همچنان خیلی قاطع و پر رو گفتم نبرید با همسرم و بچه هام میریم مثل خیلی ها که خانوادگی تنها رفتن .... مادرم که دیدن انگاری جدی جدی من عزم سفر کردم و اصلا کوتاه بیا نیستم، به پدرم گفتن اگه میخواد بره پس باید با خودمون بیاد، من دلم طاقت نداره با سه تا بچه تنها برن، منم یه حالی که یعنی منت گذاشتم که میخوام بیام با شما، خیلی جدی دوباره گفتم پس به همسفر هاتون بگید بچه کوچک باهامونه تو سفر هی غرنزنن چون که حوصله ندارم 😁😁😁 خلاصه که هرکس زنگ میزد به پدرم و مادرم بیچاره اونا هم میگفتن دخترم و همسر و نوه هام باهامون هستند، اطلاع دادیم که اگر با بچه سختتون هست در جریان باشید😉😁 و حسابی حرف من به لطف خدا و امام حسین به کرسی نشست. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۹۱ ما به همراه دو فرزندم و پدر و مادر خودم و همسرم راهی این سفر شدیم. از اونجایی که در اعمال عبادی بخصوص اعمال مستحبی، نیت جایگاه ویژه‌ای داره پس ما هم به نیت سفر اربعین اما چند روز زودتر به راه افتادیم که دو سه روز قبل از روز اربعین برگردیم، چون نزدیک روز اربعین ازدحام جمعیت بسیار زیاد هست و با بچه کوچیک خیلی کار سخت میشه و امکان برخورد با نامحرم هم زیاد میشه. ما تقریبا دو هفته مونده به اربعین راه افتادیم و سفرمون تقریبا ده روز طول کشید و سه چهار روز مونده به اربعین برگشتیم و ما چون میدونستیم آخر سفر نمیتونیم حرم آقا اباعبدالله علیه السلام رو بخاطر ازدحام جمعیت زیارت کنیم، اول میریم کربلا در خلوتی زیارت میکنیم و بعد میریم نجف از اونجا پیاده روی رو شروع میکنیم و در آخر هم اگر نتونستیم زیارت کنیم دلمون نمیسوزه، چون معلوم نیست دوباره کی زیارت نصیبمون بشه. ما صبح راهی مرز مهران شدیم و اذان مغرب به مهران رسیدیم و بعد از نماز و شام راهی مرز شدیم، بخاطر اینکه مرز به شدت گرمه و عبور از مرز نیازمند صبر هست و مدت زمانی هرچند کوتاه رو باید در صف بود اگر شب رو برای عبور از مرز انتخاب کنید بسیار راحت تر هستید. شب از مرز رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم. حداقل دو سه ساعت طول میکشه که ماشین مورد نظرتون رو پیدا کنید. پس اگر روز باشه و بچه همراهتون باشه خیلی بهتون فشار میاد. ما سوار ماشینای کربلا شدیم و نماز صبح کربلا بودیم، یه هتل برای دو سه روز رزرو کردیم و قشنگ زیارت کردیم چون حرم خلوت بود و بعد با ماشین راهی نجف شدیم و دو سه روز خونه یکی از آشنایان عراقی بودیم که طی این چند سال با پدرشوهرم دوست شده بودن و حرم آقا امیرالمومنین ع رو هم قشنگ زیارت کردیم و بعد پیاده‌روی رو شروع کردیم و بیشتر راه رو پیاده رفتیم و مقدار کمی رو ماشین سوار شدیم. ما بیشتر از موکبهای عراقی استفاده میکردیم چون هم کوچیک بودن و راحت تر خنک میشدن و چون زودتر پر میشدن، زود هم همه میخوابیدن و کمتر سر و صدا داخلشون بود. اما بعضا موکبای ایرانی چون بزرگ بودن، گرمتر بودن و بعضا تا آخر شب داخلشون سر و صدا بود و اگه میخواستی بری سرویس باید کلی راه میرفتی تا برسی. ما با خودمون یه کالسکه برده بودیم که چون بزرگ بود دو تا بچه هام توش مینشستن و کلی هم زیرش بار جا میگرفت هرچه قدر میتونید لباس و وسیله کم بردارید چون داخل راه همه چی هست از جمله غذا و پتو و لباسشویی و مایع و شامپو و صابون و دستمال کاغذی و... سعی کنید کیفی که همراه میبرید سبک باشه چون از کت و کول میفتید. دو دست لباس بردارید و چفیه که جای حوله هم هست. حتما با دمپایی پیاده روی کنید، این رو همه کسانی که بارها و بارها به این سفر رفتن تأکید میکنن از جمله خود عراقیا... کمترین آسیبِ بهترین کفش هم عرق سوز شدن پا هست پس دمپایی بهترین گزینه ست. ما با خودمون سکنجبین آلبالویی برده بودیم و خیلی در گرما کمکمون میکرد .. کمی زنجبیل بردارید و گاهی در چای بریزید و بخورید برای اینکه اگر میکروبی وارد معده شده باشه از بین میبره و حالت تهوع رو هم برطرف می کنه. مقداری پونه برای جلوگیری از اسهال بردارید. توی راه چای لیمو عمانی بخورید چون اون هم خاصیت میکروب کشی داره. از خوردن شربت و آب یخ پرهیز کنید چون سیستم ایمنی بدنتون رو ضعیف میکنه و بعد از اون بدنتون ضعیف میشه و برای ادامه راه کم میارید. اگر هم میکروب یا ویروس داخل بدنتون باشه با ضعیف شدن بدنتون فعال میشه، پس آب معمولی همراه داشته باشید که اگر خواستید آب یخ بخورید با آب معمولی مخلوط کنید و بعد مصرف کنید. داروی امام کاظم علیه السلام هم قبل سفر استفاده کنید. حتما حواستون باشه زیر کولر بخصوص کولر گازی نخوابید چون مریض میشید و ادامه راه براتون سخت میشه. هرچیزی رو تو راه نخورید و بخصوص به بچه هاتون هم ندید، چون تو راه خیلی چیزا میدن و اگه بخواهید به همه شون پاسخ مثبت بدید مریض میشید یا لااقل ناراحتی گوارشی میگیرید. وقتی هوا گرم میشه دستگاه هاضمه مقداری ضعیف میشه و غذاهای غلیظ رو نمیتونه خوب هضم بکنه. هر وقت خسته شدید برید داخل موکبا و استراحت کنید و به خودتون سختی ندید. در کل این سفر، سفر سختیه، اگر آدم سختگیر و بد وجودی هستین و هرچیزی رو نمیخورید به این سفر نرید. باید تو این سفر بیخیال خیلی چیزا باشید و سخت نگیرید تو این سفر معنوی به یاد مصائب حضرت زین العابدین علیه السلام و حضرت زینب (س) و بقیه اسرای کربلا باشید و گاهی به یادشون گریه کنید که ان شاءالله ذخیره قبر و قیامتتون باشه. خیلی التماس دعا دارم از همه شما، ان شاءالله با رفتن به این سفر قدمی هرچند کوچک برای ظهور برداریم برای ظهور آقا «صلوات» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ما پارسال برای اولین بار عازم پیاده روی اربعین شدیم البته همسرم بار ها رفته بودند و تجربیاتشون واقعا راه گشا بود من یه بچه شش ساله و چهار ساله داشتم. اینو بگم که انگار امام حسین ع یه نیروی خاص بهتون میده، من با اینکه گاهی زود آمپر میچسبونم و عصبی میشم، توی این دوازده روز واقعا سعه صدر پیدا کرده بودم، ۶ روز فقط پیاده روی مون طول کشید، شاید به نظر زیاد بیاد اما مدام استراحت میکردیم، عصر دم غروب میرفتیم و شب ها تا جایی که خسته بشیم و صبح زود ها راه میفتادیم و قبل گرم شدن هوا یه موکب خوب پیدا میکردیم. اکثر ایرانی ها دنبال موکب های ایرانی هستن که به نظر من اشتباهه، موکب های کوچیک عراقی هم خلوته، هم خنکه، غذاشونم اکثر خوبه، من این تجربه رو بعد از چند مرتبه اشتباه به دست آوردم،که رفتیم تو موکب های اسم و رسم دار ایرانی و چقدر شلوغ بود با بچه صد بار مجبور شدم جا به جا بشم،کولرا جواب نمیداد و... از اون به بعد تو موکب های کوچیک عراقی میرفتیم و با بچه کوچیک واقعا راحت بودم. این نکته رو تو خود کربلا هم مد نظر داشته باشید من اولش رفتم یه موکب عراقی نزدیک حرم و کوچیک زرق و برق آنچنانی نداشت، غذاشونم ساده بود اما راحت بودم، ولی چون همه اصرار داشتن که بریم موکب شهرمون رفتیم. اونجا، موکب بزرگ و معروفی هم بود اما شلوغ، آب کم بود، کولرا جواب نمیداد و... گفتم کاش تو همون موکب کوچولو خنک مونده بودم 😥 یه نکته دیگه سعی کنید تو خونه هایی که دعوت میشید برید که خستگی به جونتون نمونه و حسابی دوش بگیرید و تجدید قوا کنید، خوابیدن در موکب هم خوبه ها اما خونه عالیه، در ضمن لباساتونو میشورن، کمکتون بچه ها رو سرگرم میکنن تا شما یکم به کارهاتون برسید و این عالیه... ما چون پسرم دیگه بزرگ بود کالسکه نبردیم و ویلچر قرض کردیم و چقدر به کارمون اومد، بچه رو مینشوندیم و وسائل رو به پشتش میزدیم، البته حمل و نقلش دردسر داره اما خب چاره ای نیست. فکر اینکه بچه ها راه بیاند رو از سرتون بیرون کنید بچه ها خیلی همت کنند یکی دو تا عمود، بعدش دیگه رسما راه نمیان 😄 ما تو مسیر مدام شعر میخوندیم و قصه میگفتیم، شعار میدادیم 🤣 تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر کربلا کربلا ما داریم میاییم و خلاصه بچه ها رو سرگرم میکردیم تو طریق العلما که بودیم همه چیز برا بچه ها جالب بود، نخل از نزدیک میدیدن، رود خونه، ماهیگیری، قایقا، گاو و گوسفند و اینجور چیزا براشون جالب بود. حتما با همسفرتون حالا هر کی که هست تیکه به تیکه راه، جایی رو وعده بذارید اینکه انقدر تاکید میکنم چون بارها دیدم کسایی که همسفریاشونو گم کرده بودند و ناراحت و مستاصل مونده بودند، مثلا عمود فلان، یا تو خود نجف یا کربلا سر فلان شارع یا کنار فلان موکب ... من خودم چند باری تو جمعیت شوهرمو گم کردم که سر قرارمون همو یافتیم. من خیلی وسیله کم بردم (تا میتونید وسیله کم ببرید به این فکر کنید که کل راه قراره اونا رو با خودتون بکشید)،با اینکه من وسیله کم بردم اما الان که فکرشو میکنم میبینم خیلی کم تر هم میشد ببرم، من سه دست لباس خنک و راحت برا بچه ها بردم که چون زود عرق میکردن و خوراکی هم میخوردن زود زود عوض میکردم، آب و مایع میزدم سریع خشک میشد. حوله هم نبردم و دو تا چفیه خوب، یکی پدر پسری، یکی مادر دختری بردم. چون حوله واقعا جا میگیره، یه چادر رنگی بردم که نقش ملافه و هر چی فکرشو کنید رو داشت که البته اگه باز قسمتم بشه همینم نمیبرم، پتو حتی مسافرتی هم اصلا نبرید اصلا لازم نمیشه. نون برشته و گردو و بادوم از مهم ترین هاست، به خصوص اگه زود دارید میرید شاید موکب نباشه یا کم باشه، البته همه جا همه چیز برا خوردن هست اما ما پارسال زود رفتیم سه روز اول واقعا خیلی برا خوراکی های بچه ها هزینه کردیم کیک و بیسکوییت و اینا در صورتی که من تا پارک بغل خونه مون برم، همه چیز میبرم اما تمام خوراکی ها رو لب مرز گذاشتم تو ماشین که بار کشی نکنم که بد شد برامون 🙃. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من چند تا لیوان پلاستیکی برده بودم و قاشق و اینا که به نظرم واقعا اضافه بود و همشون رو وقف یه موکب کردیم (🤣🤣ریا نشه) یه لیوان پلاستیکی کوچیک و یه قاشق برا یه خانواده کافیه شاید شاااید یه بار به کارتون بیاد. عسل بردم که برای گلو درد و الودگی هوا میدادم به بچه ها آب رو آتیش بود، روغن گل سرخ بردم برا زخم یا عرق سوز شدن که اونم خیلییییی به کارمون اومد سه چهارتایی ببرید (کلا روغن گل سرخ برا عرق سوز شدن آدم بزرگا🙈 و پای بچه که تو پوشک میسوزه عالیه عالی، سریع پوستو آروم میکنه، عطاریا دارند)، دارو امام کاظم علیه السلام بردم که شوهرم مجبورمون میکرد بخوریم😄 که شکر خدا اصلا مریض نشدیم. دیگه چی 🤔🤔 آهان تاید و اینا نبرید اونجا هست، فقط مایع ببرید، یه بطری نوشابه کوچیک به کارتون میاد، شامپو ببرید. من کفشامو دم مرز گذاشتم تو ماشین چون واقعا گرما نمیذاشت کفش بپوشم و تازه هی بند ببند باز کن، همه جا تا آخر با دمپایی های نرم و پلاستیکی بودم 😂اولش شوهرم و بقیه خیلی با کلاس با کفش اسپرت بودند، بعد همه دیدند من چقدر راحتم، راهکار منو در پیش گرفتند 😁 برا بچه ها یه جفت دمپایی زاپاس بردم که همون اول راه لازم شد چون دمپاییش پاره شد😃 البته اونجا هست که بخرید، نبردید هم اگه لازم شد میخرید. دفتر نقاشی و چند تا کتاب خیلی به کار من اومد به خصوص که من تا پام به موکب میرسید بیهوش میشدم😴😴 و بچه ها که تمام مسیر رو ویلچر سواری کرده بودن پر انرژی برا خودشون نقاشی میکردن. حتما به گردن یا دست بچه ها اسم و فامیل، شماره و آدرس و شهر و شماره تلفن دو نفر داخل ایران(داخل ایران رو حتما بنویسید) رو هم بنویسید بذارید، ما رو کاغذ نوشتیم گذاشتیم داخل این گردنبندا که برا دعاست. جوری برنامه ریزی و حساب کتاب کنید که شب و نصف شب برسید مرز اگه همون اول کاری تو اوج گرما و ظهر برسید لب مرز و کلی معطل بشید انرژی تون صفر صفر میشه ما اذان مغرب رسیدیم مهران و برا نماز صبح نجف امیرالمؤمنین علیه السلام جانم بودیم 🥺😭 یه نکته خیلی مهم اگه میخواید خودتون و بچه هاتون اذیت نشند یه ده روزی برید رو فاز بیخیالی، بیخیال باشید، به این دست نزن، اونو برندار، اینو نخور، اونو بخور و... نکنید. آروم و پیوسته برید، زیاد استراحت کنید، حرص و جوش نخورید، شیرین ترین خاطره رو برا خودتون و بچه ها رقم بزنید. سفر ما قسمت اولش از طریق العلما بود، وای که یادم میاد حالم قابل توصیف نیست 😭😭😭 اصلا حال معنوی طریق العلما یه چیز ناب و خاصیه که تو راه اصلی اون حس و حال نبود، نخلستان های بزرگ 😭 صبح های دل انگیزش، عظمت رود فرات و اینکه مدام تو ذهنت بیاد حضرت علی اصغر علیه السلام فقط یک قطره از این دریای بی نهایت میخواست.😭 البته طریق العلما برا خانم های تنها و اونایی که بچه کوچیک دارند خیلی توصیه نمیشه، چون موکب هم محدود و کم هست، خوراکی و آب هم زیاد نیست و بچه ها اذیت میشن، اما اگه کسی بدون بچه است یا بچه هاش بزرگند خیلی خوبه در کل این مسیر طریق العلما هم خوبی داره هم سختی، خوبی هاشو که گفتم، سختی هاشم برین ببینید😄 امیدوارم نکاتم به کارتون بیاد ❤️ التماس دعا دارم خیلی خیلی.... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
منم چند تا تجربه از سفر اربعین با چندتا بچه بهتون بگم. اولا که حتما قبل از سفر با بچه ها در مورد زیبایی های مسیر در کنار سختی ها صحبت کنید، بذارید آماده برن اونجا، به بچه های بزرگتر توضیح بدید که چرا ما این همه سختی رو به جون میخریم به شوق اینکه امام زمانمون از لابه لای جمعیت ما رو ببینن و دلشون گرم بشه به بودن ما پای رکاب اهل بیت علیهم السلام در طول مسیر هم نذاریم توجه بچه ها همش به خوراکی های رنگارنگ و شربت ها و نوشمک و اینا باشه، گاهی عمدا یه کمی از موکبها فاصله بگیریم و با بچه ها صحبت کنیم که تو همین جایی که قدم میذاری خانواده و فرزندان امام حسین رو با لب تشنه و ضرب تازیانه😭 میبردن (بچه های بزرگتر که درک میکنن) برای کوچکترا هم هربار آب خنک یا شربتی نوش جان کردن، بگیم به فدای لب عطشان اباعبدالله، به فدای بچه های کوچولویی که لب تشنه و خسته و زخمی این مسیرو رفتن به دیدار قبر پدرشون😢 خلاصه حواسمون باشه هدف اصلی پیاده روی که اتصال قلبی عمیق‌تر با اهل بیت علیهم السلام هست، وسط نعمتهای فراوون و شلوغی های زیبای مسیر گم‌نشه اسپری آب پاش خیلی عالی هستن، مخصوصا که بچه ها قدشون کوتاه تره و تو شلوغی ها وسط جمعیت خیلی بیشتر عرق میریزن و گرمشون میشه اون پایینا هم با آب خنک میشن، هم بازی میکنن سرگرم ‌میشن. پسرای من پارسال روی بچه های دیگه هم آب میریختن و میگفتن ماهم مثل خادما میخوایم مردمو خنک کنیم. حتما یه مقدار مغزیجات بدون پوست با خودتون ببرید، برای شلوغی و معطلی دم مرز و تو مسیر اگه احیانا نیاز شد و داخل حرمها که ضعف نکنید. بادام، مویز، نخودچی، پسته، گردو و ... طبق تجربه چند ساله من بیشتر مریضی ها سه تا علت اصلی داره: ۱- مداااام آب و شربت یخخخخ خوردن و با عرق جلوی کولر رفتن ۲- نشستن دستها قبل از خوردن غذا و خوراکی ۳- درهم و برهم‌خوری و زیاده روی تو مصرف غذاهای مختلف باهم حتما حواستون باشه نوشیدنی های خیلی تگری نخورید، اگه خیلی عرق کردید یا آبپاشی شدید و خیسید جلوی کولر نرید، قبل از خوردن حتما دستهاتون رو بشورید حتی شده با آب خالی (بار میکروبی رو کم میکنه)، دستکش یکبار مصرف با خودتون ببرید اگه امکان شستن نبود با دستکش خوراکی رو بخورید. تو گرمای شدید هوا هاضمه ضعیف میشه، حتما رعایت فاصله زمانی بین خوردن غذاهای مختلف رو داشته باشید و هرجایی و هر ساعتی غذا میدادن نخورید. ترجیحا غذاهایی رو بخورید که هنوز داغه و تازه کشیدن تو ظرف. برای بچه ها جوراب اضافه بردارید و روزی دو سه بار جورابشون رو عوض کنید و پاهاشون رو بشورید، جوراب تمیز بپوشن، چون خیلی جورابشون خاکی و شربتی و گلی میشه و همینا ممکنه باعث تاول بشه داروهای گیاهی که تو خونه خودتون هم جزو عادات مصرفتون هست رو با خودتون ببرید، مثلا من همیشه پودر زنجبیل میبرم برای تهوع و سرماخوردگی تو چایی بریزیم، چهارتخم میبرم برای گلودرد، نبات سوخته و برگ‌مورد هم برای اسهال، عرق نعنایی که توش نبات حل کردم هم برای دلدرد. (همه رو تو خونه هم استفاده داریم). تو مسیر هم دمنوش زیاد میدن(آویشن و به لیمو و اینا) گاهی بخورید برای تقویت ایمنی یه بطری عسل به همراه کمی آب لیموترش تازه با خودتون ببرید، صبح ناشتا نفری یه قاشق بخورید. نمک تو اکثر موکبها هست. روزی یکی دو بار آب نمک قرقره کنید برای بچه های کوچولو قطره بینی نرمال سالین ببرید و روزی دوبار بچکونید تو بینی تا محیط برای رشد باکتری ها نامساعد بشه به امید خدا☺️ پودر بچه ببرید برای پیشگیری از عرق سوز ناحیه پوشک بچه ها یا حتی کشاله ران بزرگترا خیلی کمک میکنه، پماد سوختگی که نی نی تو خونه هم استفاده میکنه و براش کارسازه رو حتما ببرید. من خودم روغن شترمرغ برای پسر کوچولوم عالی اثر میکنه، یه ظرف کوچک میبرم همیشه. صابون خمیری از داروخانه ها بگیرید خیلی خوبه و استفاده ازش راحته، بعد از سرویس بهداشتی حتما حتما صابون بزنید مخصوصا برای بچه ها که خیلی به شلنگ‌ و شیر دست میمالن وسایل سرگرمی سبک برای بچه ها بردارید که اگه تو موکب خوابشون نبرد سرگرم بشن. (من خودم یه خودکار شش رنگ میبرم با یه دفترچه کوچولو، دو تا هم ماشین کوچولو، بازی فکری تنگرام که مقوایی و سبک و خیلی سرگرم کننده ست) چندتا ماسک هم بردارید برای جاهای خیلی خاکی مخصوصا لب مرز، چفیه نخی هم که به تعداد افراد خانواده از واجباته واقعا حتی یه چوب کبریت هم وسیله اضافی بر ندارید اونجا تو پیاده روی طولانی وزن وسایل چندین برابر فشار میاره به آدم کیف پاسپورتی گردنی برای نگهداری از کارتها و پول نقد خیلی خوبه نیت کنید هر چند تا عمود رو به اسم یکی از اعضای خانواده، دوستان، ملتمسین دعا، رهبر عزیزمون، شهدا و هرکسی که آرزو داشت تو این مسیر باشه و نیست، قدم بردارید کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۸ من تجربه دو سفر با بچه هشت ماهه، دو ساله، پنج ساله و همچنین بارداری خودم را دارم‌. باور کنین ما هرچی میگیم فقط برای آمادگی شماست، اونی که مراقب اصلی هست، حضرت ارباب هستند. جوری دست گیرن و کمک حال که تا نرید و نبینید باور نمیکنین. سعی کنین مرزهای خلوت تر و ساعات مناسب تر رو انتخاب کنین. ما از خسروی و شلمچه رفتیم و به تجربه میگم جنوب خیلی بهتر بود. ما از تهران رفتیم بعد مسیر از خونه تا مرز بودش ولی هم مرز روان تر بود، هم قطار تا دم مرز از سمت ایران بود، هم مثل خسروی طرف عراقی وسایل داخل کوله را نمیگشت و ما معطل نشدیم اصلا. همچنین شبانه روزی هست بار اضافه نبرید اینقدر هوا گرم هست که لباس رو بشورید تنتون کنین هم به سرعت تو تن خشک میشه نگران کثیف شدن لباس نباشید. به نظرم سه دست برای بچها کفایت میکنه. تا حد امکان لباس راحتی نخی و آستین بلند و شلوار بردارید تا از آفتاب و گزیدگی احتمالی در امان تر باشند. کلاه خیلی کاربرد نداره چون خودش گرمه ولی دستمال نخی مثل خشک کن بچه ها ببرید و نم دار کنین و روی سر و گردنشون بذارید یا همونو خشک رو سرشون بندازین. کالسکه اگر دارید حتما برای جلوش که حایل آفتاب باشه یه پارچه لطیف نازک بردارید. اگر امکانش براتون فراهمه مخصوصا در شهرهای نجف و کربلا جایی رو قبل از رفتن در نظر بگیرین و رزرو کنین. که کلللیییی همین کمکتون میکنه. اگر هم نه، حتما بگردید و موکبهای بهتر رو از قبل انتخاب کنین و بدون هدف با بچه تو خیابون دنبال جا نگردین.حتما ملحفه یا حتی اگر جای مشخصی ندارید پتو مسافرتی سبک بردارین. درسته هوا گرمه ولی کولر گازی ها موقع استراحت خیلی سردن و احتمال مریضی هست. به تجربه شخصی یک کوله بزرگ نبرید. مخصوصا چند بچه ها، اولا درآوردن و گذاشتن بار به شددت سخته ثانیا سنگینه و بیچاره پدر خانواده😁😉 تجربه ما یا چند کوله است یا چند ساک کوچک با اسکلت چرخهای خرید که ساکهارو روش بذارین و با طناب ببندین حتما هم دوتا ساک جدا شده داشته باشین یعنی یکی برا مامان، یکی برا بابا با حداقل وسایل هر بچه. یهو یه جا از هم دور میشین و ارتباط سخته بچه ها تقسیمن بین تون و یکی لنگ یه تکه لباس میشه. خواهشا مراقب کالسکتونم باشید، همراه بچه، بار هم سوارش نکنین. زمینهاشون بعضی جاها سنگلاخی هست و چرخ کالسکه میشکنه🥴و شدیدا گیر میفتین. اگر هم بچه ای دارید که نه در سن کالسکس و نه در حد توان آدم بزرگ، مثلا چهار پنج شش ساله، یه صندلی تاشو براش بردارید. نمیدونین چقققدددر کمکشه و خستگی پاهای کوچولوشو میگیره. همه جا صندلی خوب خالی نیست. پوشک و شیر خشک هست ولی گرووووون. پس هرچی از بارتون کم کنین و جاش اینا رو بردارید بهتره. اگر کوچولوی زیر یک سال یا یک و نیم سال دارین از غذاهایی شبیه سرلاک غافل نشین. یکمم از الان به چنین غذاهایی عادتشون بدین که اونجا راحت بخورن. منظورم غذاهای پودری خشک و زود آماده شو و سالم و سبکه سفر با بچه یعنی پدر مادر خادم شدن نه زائر. پس به توان بچه هاتون سفر کنین. این طفلکا نه طاقت گرمای روزو دارن نه خستگی و بی خوابی شب. پس اصرار به پیاده روی کل مسیر و طولانی نداشته باشین. چندتا موکبم با وسیله برید. در نظر هم بگیرین از ورودی هر شهر تا حرم یا محل اسکانتون گاهی خودش چننندیییین ساعت طول میکشه و اونجا عموما بخاطر ازدحام شهر نه وسیله نقلیه راحت پیدا میشه و نه ساعت حضور تو اون موقعیت دستتونه. پس حواستون به توان بچه ها باشه. بمیرم برای بچهای امام حسین😭😭 برای هر بچه تون یه قمقمه در دار داشته باشین همه جا آب بسته بندی نیست مخصوصا اطراف حرم امام حسین. آب بسته بندی نیست. از قبل براشون بردارید. یکی دو تام ظرف دردار کوچولو داشته باشین دم دستتون اگر نذری مناسبی داشتن برای بچه ها، بردارین که در مواقعی به کارتون میاد البته سعی کنین غذاهایی باشه که خراب نشن و باب میل بچها باشه. و در نظر بگیرید تو اون فضا و هوا طبع بچها گاهی تغییر میکنه. مثلا پسر کوچولوی من عاشق تخم مرغ پخته بود ماهم همش براش بر میداشتیم ولی یدونم نخورد اونجا‌. شرایط اسراف غذا اونجا بسیااااار فراهمه لطفا دقت کنین و تا حد امکان رعایت کنین. خوراک و آشامیدنی عموما هممه جا در دسترسه و کاهش بیشتر مربوط به زمانیه که در وسیله نقلیه هستین، به فکر اون موقع بچه ها باشین. ساعتها در ماشینن و ممکنه هر لحظه گشنه یا تشنه باشن. تدابیرتون رو برای اون موقع حتما داشته باشین. مغازه و خوراکی که در شهرها به وفور هست ولی قیمتها گاهی خیلی گرونتر از ایرانه پس از ایران ببرید به نفع تره. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۹۸ دستمال مرطوب اونجا خیییلی لازمه. برای صرفه جویی در بار از شامپو برای شست شوی لباس هم میتونین استفاده کنین برای ما که خوب بود. کیسه پلاستیکی چه فریزر چه زباله همراهتون چندتا ببرید از تدابیر یک پزشکی به ما این بود که هر روز در شرایط سلامتی هم حتی همه مون روزی یک شاسه ا آر اس رو تو آب میریختیم و میخوردیم و علتش جبران املاح بدنمون بود که در اثر عرق دفع میشد و با همین روش ما نه گرمازده شدیم و نه اسهال و استفراغ گرفتیم. به بچه ها هم میدادم خییلی خیییلی کم ریز ریز تو ابهاشون میریختم به خوردشون میدادم.😁 دارو هرآنچه مصرف دارید حتما بردارید‌. تو مسیر هم هست ولی نه همه جا پس ممکنه یهو جایی دارو بخواین و نباشه. همراه تک تک بچهاتون یک کاغذ حاوی اطلاعات لازمی مثل اسم و فامیل و شماره تماس خودتون و یک فامیل در ایران و بعضا اگر جای اسکان مشخصی دارید آدرس و کروکی اونجا رو حتما بذارید که خدایی نکرده دور از جون اگر گم شدند به درد میخوره. سعی کنین به عربی هم بنویسین. هنگام ماشین گرفتن حتما سعی کنین ماشینی بگیرید که کولرش درست و حسابی باشه وگرنه طاقت کم بچه ها اون حجم از گرما در ماشین رو تحمل نمیکنه. مرز شلمچه پارسال اتوبوس اسکانیا گذاشته بودند که صبح های زود به سمت نجف و کربلا میرفت و از گاراژشونم به سمت مرز برمیگشت اونا خییلی خوبن اگر بتونین استفاده کنین. دوستانی که مرزهای خلوت تر مثل خسروی یا باشماق رو انتخاب میکنین در نظر بگیرید برگشتتون وسیله خیلی سخت پیدا میشه.بهترین مرز از لحاظ وسیله ایاب ذهاب اول مهرانه بعد شلمچه. ما هر بار که قسمتمون شد چه با بچه چه بدون بچه حتما کاظمین و سامرا هم رفتیم و میخوام بگم که میشه رفت و لذت اون زیارت رو از خودتون دریغ نکنین. سامرا جدیدا خیلی خیلی رسیدگیشون بهتر شده و خود صحن برای استراحت عالیه. کاظمین هم قبلا شب در رو میبستند که پارسال در رو نبستند و امکان اسکان داشت. اگر باردارین چند توصیه: شیاف پروژسترون حتما ببرید. خرما ارده ای نخورید. پد بهداشتی همراه داشته باشین. تو ازدحام و گرما تا حد امکان نرید. پیاده روی مخصوصا سنگین و طولانی نداشته باشید. امسال آقا ما رو جزء زوارشون قرار ندادند😭 هر عزیزی قسمتش شد برای دل شکسته ما جامونده ها هم دعا کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من مادر چهارتا بچه قد و نیم قد هستم. ۶ ساله، ۴ ساله، ۲ ساله و شش ماهه.... سه سال پیش، خدا قسمت کرد و با سه تا دخترام که پنج و سه و یک ساله بودن و بچه ی چهامم رو باردار بودم رفتیم زیارت اربعین...چه سفری بود...بهترین و پر خاطره ترین سفر عمرم😍 همه مخالفت میکردن که دخترات کوچیکن، خودت بارداری، تازه وارد چهار ماهگی شده بودم... اما یه نیروی عجیب منو مثل بادی سبک میکشوند جلو که اصلا تو این سفر برا خودم و بچه هام احساس خطر نکنم. گفتم استخاره بگیریم هر چه استخاره میگرفتیم خیلی خوب میومد میگفت حتما برید این سفر مقدر شماست. کسانی بهتون کمک میکنن.😊 ما هم دل و زدیم به دریا و شش روز مونده به اربعین وقتی دیگه همه خانواده رفته بودن و باید من و همسرم تنها میرفتیم.. بار سفر بستیم. همسرم خیلی تشویقم میکرد و میگفت باید مثل امام حسین ع و خانوادش خانوادگی بری تا بفهمی سختی کربلا رو 😭 اما خدایا کو سختی... چهار روز و نصف پیاده رفتیم از نجف تا کربلا اما انگار تو بهشت راه میرفتیم😌 شبا انگار وقتی تو موکب ها میخوابیدیم حس میکردم کسی مواظب بچه هامه... برنامه دستشویی رفتن بچه ها، خود بخود منظم شده بود تو هر بار توقف همه باهم میرفتن دستشویی... اینقدر هم تو راه به بچه ها خوش گذشت... خدا خیر بده بعضی زوار بهشون گیره سر روسری اسباب بازی و... میدادن... خلاصه خود روز اربعین ظهر رسیدیم کربلا ... درسته نتونستیم ضریح امام رو بببنیم اما تو لحظه لحظه های پیاده روی، حضور معنویشون و نگاهشون رو حس میکردیم😭 سرتون رو بدرد نیارم کل وسایلی که بردم یک کوله پشتی بود که برا هر بچه سه دست لباس بود با دو بسته پوشک برا دختر یکساله ام و من و همسرم هم نفری یک دست لباس اضافه... بجای کالسکه هم ویلچر بردیم، خدا از نوع آلومینیومی و سبکشو برامون فرستاد که هر سه تا دخترم توش جا شدن.... خدا رو شاکرم که بهم توفیق این سفر معنوی رو داد..و سختیاش برام سهل و آسون شدن❤️ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۷۸۳ من سه تا فرزند دارم، ۱۹ساله، ۹ ساله و حدودا ۶ ساله، سه سال پیش، بعد از کلی انتظار و مقدمه چینی که برای زیارت اربعین داشتم به جاده زدیم و راهی این سفر رویایی شدیم. حالا اینکه اسباب سفر چطور آماده شد اینکه خود آقا مدد ویژه ای کرد بماند. ما از همدان حرکت کردیم و مستقیم رفتیم پایانه مرزی مهران، خیلی دورتر از مرز ما رو پیاده کردن و حدودا یازده کیلومتری پیاده روی کردیم. اون سال تو مهران طوفان شن اومد و دقیقا اون ساعت ما داشتیم ماشین می گرفتیم برای نجف یا کربلا..... که اتوبوس نجف گیرمون اومد، همین که دیگه می خواستیم سوار اتوبوس بشیم دچار اون طوفان وحشتناک شدیم. چون بچه های ما کوچیک بود، ما با خودمون کالسکه برده بودیم و خواهرم که با ما همسفر بودن اونا هم یه کالسکه دو قلو برای بچه های دو و سه سالشون آورده بودند، وقتی طوفان شن شروع شد و همه داد و بیداد می کردند ما هم شوهر و بچه هامونو نمی دیدیم، داد میزدیم هر جا هستین همونجا بمانید و تکون نخورید. این وضعیت حدود یکساعتی طول کشید تا اینکه بعد از طوفان همه همدیگرو پیدا کردیم و سوار اتوبوس شدیم. تو اتوبوس اگه تکون می خوردیم از سرو رومون خاک میریخت. به هرحال حرکت کردیم به سمت نجف تو مسیر بخاطر طوفان راننده مسیر و گم کرد و ما مسیر رو با سختی پشت سر گذاشتیم تا به نجف رسیدیم. گرما و خستگی راه یه طرف و شوق وصال و اینکه چشممان به گنبد با سر سعادت مولا علی افتاده بود از طرف دیگر... اذان صبح بود، هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم. بعد از زیارت و استراحت فردا راهی کربلا شدیم اونجا هم کلی مسیر پیاده روی داشت، البته ما چون کالسکه داشتیم یکی از بچه ها رو من به عهده داشتم، یکی رو شوهرم، تو مسیر سراسر درس و عبرت و از خود گذشتگی و عشق بود. هر چه به حرم آقا نزدیکتر میشدیم، شور و شوقمان بیشتر میشد. توی کربلا یه موکب پیدا کردیم و کمی استراحت کردیم و بعد رفتیم زیارت، اون روز ها از عمرمان حساب نمیشد. تو کربلا یه شب پسرم از گوش درد به خودش میپیچید، دخترم رو گذاشتیم پیش یکی از همشهریا و رفتیم طرف موکب اصفهانیها، جلوی موکب یه مردمیانسالی که حال مضطر ما رو دیده بود، جلو اومد گفت چی شده؟ همین که شنید مشکل پسرم چیه، گفت تشریف بیارید داخل این موکب، خودم متخصص گوش و حلق و بینی هستم. پسرم رو معاینه کردن و دارو هاش رو دادن و من این امداد رو از طرف خود امام حسین میدیدم. مسیر پیاده روی اربعین سختی فراوان داره اما وقتی از مسیر برمی گردی، برای هر کی تعریف کنی فقط زیبایی هست و زیبایی و زیبایی و این دقیقا مصداق سختی هایی است که حضرت زینب توی مسیر کربلا کشید و در پایان وقتی ازش پرسیدن کربلا چطور بود فرمودند ما رایت والا جمیلا... در پایان توصیه من به اونایی که قصد سفر اربعین دارن این که حتما تنهایی نرن، کوله بارشونو سنگین نکنند، برای بچه‌ها لباس نخی و خنک همراه داشته باشند؛ ماسک برای بچه ها و خودشون بردارند و راهی بشن... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۰۸ سال پیش توفیق نصیبم شد تا به همراه همسر و پسرم راهی کربلا شویم در عین ناباوری ‌چون به لحاظ شرایط جسمانی امکان اینکه تا قم هم بروم نبود حالا چطور می‌خواستم پیاده به کربلا بروم نمی‌دانم. اینکه چطور شد چنین تصمیمی گرفتم بماند، به هر حال به همراه خانواده ای از نزدیکان راهی شدیم. لب مرز مهران که رسیدیم همسر و پسرم کوله هاشون رو روی دوششان انداختند من ساکی داشتم که اگر ویلچر همسفرمان نبود نمی‌دانم چطور حملش می‌کردم همسفر ما هم یک ویلچر داشتند و یک کالسکه که برای بچه ها آورده بودند و دو تا ساک کوچیک برای بچه ها و دو تا ساک هم برای مادربزرگ بچه ها که همه را روی ویلچر گذاشتیم. در میان بارها کیسه ی بزرگ سفیدی هم بود که حجم زیادی داشت ولی وزن چندانی نداشت که توجهم را جلب کرد. وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم تعدادی ماشین اسباب بازی حدودا متوسط بودند برای هدیه به بچه های عراقی خلاصه از مرز عبور کردیم. با یک ون عراقی راهی نجف شدیم. در راه به همسفرمان گفتم چرا گلسر یا عروسک پارچه ای یا هدیه ای دخترونه نگرفتید که کوچکتر باشد؟ پاسخ داد چون اغلب زائرها وسایل دخترونه می‌آورند چون حجم کمتری دارد و سبک‌تر هست، ما تصمیم گرفتیم متفاوت باشیم و برای پسر ها هدیه بیاوریم. گفتم خب چرا از این ماشین های کوچک نگرفتید حالا چه لزومی داشت اینقدر بزرگ باشند؟ گفت خواستیم به نحو احسنت عمل کرده باشیم قانع شدم دیگر هیچ نگفتم البته یادم رفت بگویم همسفر ما خودشان سه کودک شش ساله و چهار ساله و هشت ماهه داشتند. در بین راه همسرم چون با عربی آشنایی داشت با راننده صحبت می‌کرد و متوجه شدیم راننده دو همسر و هفت فرزند دارد از میهمان نوازی عراقی ها در مسیر دیگر نمی‌گویم که شاید بسیار شنیده باشید هرچند که شنیدن کی بود مانند دیدن خلاصه ما شب به نجف رسیدیم. موقع خداحافظی همسرم پرسید پسر چهار پنج ساله داری گفت بله و همسرم یکی از ماشین اسباب بازی رو با اجازه ی همسفرمان به راننده داد. البته ایشان نمی‌پذیرفت تا اینکه همسرم گفت این هدیه است از طرف سیدنا قایدنا الحسینی الخامنه ای حفظه الله که ایشون گرفت بوسید و روی چشم خود گذاشت و خوشحال شد. راهی مشابه شدیم البته چون خسته بودیم بعد از نماز و مختصری شام به یک منزل عراقی رفتیم و خوابیدیم. صبح قبل از اینکه راهی مشایه شویم یکجا نشستیم تا چای عراقی بخوریم که همسفرمان یکی از ماشین‌ها رو به جوان عراقی که چای می‌ریخت داد، چون متوجه شد یک پسر کوچک دارد. دوباره به راه افتادیم در مسیر چند جا پسر بچه های عراقی بودند ولی وقتی به همسفرمان گفتم ماشین‌ها رو بده تا زودتر تمام شود گفت نه چون اغلب زائر ها بخاطر اینکه بارشون سبک بشه همین ابتدای مسیر هدایا رو می‌دهند ما نیت کردیم تا کربلا برسونیم. خلاصه حدود ساعت ده یازده به یک موکب عراقی رفتیم تا استراحت کنیم حدود ساعت پنج بعد از ظهر که بچه ها رو بیدار کردیم تا راه بیوفتیم دیگر موکب خالی از زائر شده بود و خدام عراقی مشغول تمیز کردن موکب بودند. یکی از بچه ها خسته بود و نمی‌خواست بیدار شود و گریه می‌کرد. خادم عراقی نزدیک آمد و به عربی چیزهایی گفت که متوجه شدم که از گریه ی بچه فکر کرده که خودش رو خیس کرده. با هر درد سری بود بهش فهموندم که نجس نکرده، اون خادم عراقی هم شروع کرد به عذر خواهی و حلالیت گرفتن، همسفر ما که بچه ها رو از دستشویی آورده بود و متوجه عذرخواهی خادمه ی عراقی شد داستان رو جویا شد. در موکب چند کودک عراقی با هم بازی می‌کردند و مادرانشان هم کنار هم نشسته بودند و صحبت می‌کردند. موقع حرکت همسفر ما رفت و چهار ماشین رو آورد تا به خادم موکب بدهد ابتدا خادم قبول نمی‌کرد و مدام عذرخواهی می‌کرد بخاطر شکی که کرده بود تا اینکه گفتیم این ماشین‌ها هدیه ای از طرف امام سید علی خامنه ای هست که خوشحال شد و دعا می‌کرد و آنها رو به بچه ها داد که بچه ها خیلی خوشحال شدند. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۰۸ شب باز در منزلی عراقی وارد شدیم که چون اکثر موکبها پر بودند ناچار شدیم جلوی درب حیاط بخوابیم. صبح هم با بالا آمدن آفتاب همه بیدار شدند و رفتند ما هم آماده ی حرکت شدیم که همسفرمون رفتند و دو تا ماشین دیگر به صاحب خانه داد یک زائر عراقی که متوجه کیسه ی ماشین ها شد جلو آمد و گفت یک پسر دارد و یک ماشین خواست که بهش دادیم. خلاصه ما برای اینکه در روز اربعین به کربلا برسیم از عمود ۲۱۸ ماشین گرفتیم و تا عمود ۱۰۸۰ رو با ماشین طی کردیم چون ماشین‌ها جلوتر نمی‌توانستند بروند و ما بقیة ی مسیر رو می‌بایست پیاده می‌رفتیم پس انرژی رو گذاشتیم برای پایان راه ماشین‌ها به کربلا رسیدند در مسیر چند ماشین دیگر هم دادیم به پسر بچه های عراقی که در موکبها مشغول پذیرایی و کمک بودند. پسر بچه ها اینقدر ذوق زده شده بود که نمی‌توانست خوشحالی شون رو پنهان کنن. خلاصه ماشین‌ها هدیه شد تا فقط ماند دو تا، خب تو مسیر چند جا می‌خواستیم این دو تا رو هم بدیم ولی مسائلی پیش می‌آمد که منصرف می‌شدیم مثلا یکجا بچه ها یهو دعوایشان شد و یا یک موکب کودک رفت پشت چادر و دیگر نیامد و یا یک جا بند کیسه ی ماشین‌ها چنان گره خورد که هرچه کردیم باز نشد انگار که طلسم شده بودند. نهایتا گفتیم این دو تا هم در موکب بعدی که استراحت کردیم می‌دهیم. نزدیک ظهر بود و خسته و بی‌حال به دنبال یک جا برای استراحت وارد موکبها می‌شدیم ولی هرچه به پایان راه نزدیکتر می‌شدیم موکبها شلوغ تر بودند و جا برای استراحت به سختی پیدا می‌شد. بالاخره موکبی پیدا کردیم و من به همراه دو کودک همسفرمان وارد موکب شدیم و نگاهی انداختم و یک جای خالی پیدا کردم و پرسیدم آیا اینجا برای کسی هست؟ یک خانم عرب زبان متوجه ما شد و بلند شد و پرسید چند نفر هستید من هم با اشاره ی انگشتان دست و به زبان فارسی گفتم به اندازه ی دو نفر هم باشد کافیه اون خانم به دو تا دختر جوان کنارش به عربی گفت بلند شید یاالله یاالله من ناراحت شدم و به ایشون گفتم لا لا بلندشون نکن من نمی‌خواهم کسی اذیت بشه همون جای خالی آنطرف موکب کافیمان هست که یک خانم دیگر که لباس عربی تنش بود ولی فارسی حرف می‌زد گفت ناراحت نشو ایشون خادم اینجا هستند و این دو دخترهای خودشان هستند. اون خادم به من کمک کرد تا به محل خالی بروم. همسفر ما وارد موکب شد با دختر هشت ماهه اش و بطرف ما آمد و بچه را به من داد و رفت تا ساکها را بیاورد. خادم عراقی مجددا پیش ما آمد و به عربی چیزهایی گفت که نفهمیدم اون خانم مترجم رو صدا کرد و گفت لباس بچه خیس هست و جلوی کولر هستید مریض می‌شود اگر لباس ندارد برایش لباس نو بیاوریم گفت به ما لباس هم داده اند برای بچه های زائرین که تشکر کردم و گفتم مادرش رفته ساکش رو بیاره. همسفرمون که آمد لباس بچه رو عوض کرد من برایش داستان پیش آمده رو گفتم و اون خادم رو که کنار ما نشسته بود و دو کودک در دوطرفش نشسته بودند رو نشانش دادم. همسفرمون گفت این دو تا بچه های خودش هستند گفتم نمی‌دانم ولی اینطور به نظر می‌رسد چون بچه ها سرشون رو روی پای مادر گذاشته بودند همسفر مون بلند شد و رفت و دو تا ماشین باقی مانده را هم آورد و لای روسری به من داد و گفت این دو تا را هم یواشکی به این بچه ها بده چون موکب به شدت شلوغ بود و بچه زیاد و ما دیگر ماشین نداشتیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اینجا همه چیز با برنامه پیش می‌رود، حتی برای یک جنین ۸ هفته... پارسال در تب و تاب جمع کردن وسایل سفری با سه بچه کوچک بودیم که از وجود حنیفا با خبر شدم. هم خوشحال بودم و هم نگران خوشحال بودم، خودم در سفر قبلی، از حسین(ع) خواسته بودم که سال جدید مرا با فرزند چهارمم بطلبد. نگران بودم که مبادا همسری که تازه به سفر خانوادگی رضایت داده، حالا بخاطر وجود کودکی در راه، پشیمان شود. تست را جلویش گرفتم، بجای خبر بارداری همینطور که همزمان هم میخندیدم و هم گریه میکردم، گفتم:منو ببر کربلا باشه؟ با ذوق تست را گرفت این بار با اضطراب تکرار کردم: منم میام ها، نگی نه نمیشه، من میخوام بیام و همینطور اشکهایم می‌ریخت. با همان چشمانی که در هرسه دفعه ی قبلی نیز، پر از اشکِ شوقِ پدرانه شده بود، خندید. در آغوشم گرفت و گفت: برای همین زودتر نگفتی؟ ترسیدی نبرمت کربلا؟ باشه میریم ولی به کسی چیزی نگو که نگران نشن. خیالم راحت شد چون سختی های سفر را میدانستم و تجربه ی اربعین در بارداری را دربارداری اول داشتم، داروهای لازم را برداشتم. سفر به سلامت گذشت و بعد از سه شب در مشایه بودن و گاهی پیاده و گاهی سواره طی کردن مسیر، به کربلا رسیدیم شب را در موکب ماندیم. قرار بود روز اربعین در هتل باشیم سحر روز اربعین به سمت هتل رفتیم که با شلوغی روز اربعین مواجه نشویم. وقتی رسیدیم هنوز اتاق تخلیه نشده بود. من مدام غر میزدم و میگفتم: دیدی زود اومدیم؟ نذاشتی ما بخوابیم تو موکب. الاف شدیم با سه تابچه خسته و کلافه بودم و بچه ها نیز کم کم بهانه می‌گرفتند. مسئول هتل گفته بود تا تخلیه ی اتاق در نمازخانه باشید، ولی نمازخانه پر بود و همه خواب، ورود ما باعث آزارشان می‌شد. نشستن در راه پله را ترجیح دادم. حدود ساعت ۹صبح به داخل نمازخانه سرک کشیدم. اکثر زائرین بیدار شده بودند، وارد نمازخانه شدم. یکی از زائرین با دیدنم گفت: بیا سرجای من دراز بکش دراز کشیدم و در خواب و بیداری بودم که متوجه همهمه ای شدم. مخاطب صحبت همه یک نفر بود _چرا با این وضعیت اومدی؟ _خب حالا دراز بکش و تکون نخور _سونو کردی چی گفتن؟ _خب برای چی داروشو نگرفتی؟ _تو داروخونه هلال احمر هم گیر نیومد؟ _نباید میومدی با این وضعیت! _حداقل کل مسیر پیاده نمیومدی _جون اون بچه مهمتر بود یا زیارت؟ با شنیدن این حرفها بلند شدم. پرسیدم: ببخشید چی شده؟ یکی جواب داد: این خانم بارداره، کل مسیر رو پیاده اومده و حالا علائم سقط داره به سمت خانمی که دراز کشیده بود نگاه کردم و پرسیدم: چند هفته است؟ گفت: هشت هفته دقیقا هم هفته ی من بود... پرسیدم: تو سونو چی گفتن؟ _دکتر میگه خیلی اوضاع بد نیست ولی باید استراحت کنی و حتما پروژسترون استفاده کنی تا علائمت قطع بشه وگرنه ممکنه علائم بیشتر بشه و منجر به سقط بشه، ولی هرجا گشتیم دارو پیدا نشد. ذهنم درگیر شد، اگر دارو را بدهم ولی موقع برگشت خودم لازمم شود چه؟ بی خیال فکر های توی سرم شدم. لبخند زدم و گفتم: من دارم، با خودم آوردم ولی لازمم نشد. از کیفم دارو را درآوردم و رفتم نزدیکش نشستم و توضیح دادم که چطور باید از دارو استفاده کند خوشحال شد. ذوق کردم. وقتی که جریان را برای محسن تعریف کردم گفت: ببین قسمت بود یکم سختی بکشی و بعدم راهی نمازخونه بشی که دارو رو به این خانم برسونی، اگه یه راست میرفتیم توی اتاق دارو به این بچه نمی‌رسید. از غر زدن هایم خجالت کشیدم و توی سرم چرخید: اینجا همه چیز برنامه ریزی شده است، حسین(ع) اینجا هوای همه را دارد، حتی زائر کوچک ۸ هفته اش را... 😢 ✍ مرضیه درویشی "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اینجا همه چیز با برنامه پیش می‌رود، حتی برای یک جنین ۸ هفته... پارسال در تب و تاب جمع کردن وسایل سفری با سه بچه کوچک بودیم که از وجود حنیفا با خبر شدم. هم خوشحال بودم و هم نگران خوشحال بودم، خودم در سفر قبلی، از حسین(ع) خواسته بودم که سال جدید مرا با فرزند چهارمم بطلبد. نگران بودم که مبادا همسری که تازه به سفر خانوادگی رضایت داده، حالا بخاطر وجود کودکی در راه، پشیمان شود. تست را جلویش گرفتم، بجای خبر بارداری همینطور که همزمان هم میخندیدم و هم گریه میکردم، گفتم:منو ببر کربلا باشه؟ با ذوق تست را گرفت این بار با اضطراب تکرار کردم: منم میام ها، نگی نه نمیشه، من میخوام بیام و همینطور اشکهایم می‌ریخت. با همان چشمانی که در هرسه دفعه ی قبلی نیز، پر از اشکِ شوقِ پدرانه شده بود، خندید. در آغوشم گرفت و گفت: برای همین زودتر نگفتی؟ ترسیدی نبرمت کربلا؟ باشه میریم ولی به کسی چیزی نگو که نگران نشن. خیالم راحت شد چون سختی های سفر را میدانستم و تجربه ی اربعین در بارداری را دربارداری اول داشتم، داروهای لازم را برداشتم. سفر به سلامت گذشت و بعد از سه شب در مشایه بودن و گاهی پیاده و گاهی سواره طی کردن مسیر، به کربلا رسیدیم شب را در موکب ماندیم. قرار بود روز اربعین در هتل باشیم سحر روز اربعین به سمت هتل رفتیم که با شلوغی روز اربعین مواجه نشویم. وقتی رسیدیم هنوز اتاق تخلیه نشده بود. من مدام غر میزدم و میگفتم: دیدی زود اومدیم؟ نذاشتی ما بخوابیم تو موکب. الاف شدیم با سه تابچه خسته و کلافه بودم و بچه ها نیز کم کم بهانه می‌گرفتند. مسئول هتل گفته بود تا تخلیه ی اتاق در نمازخانه باشید، ولی نمازخانه پر بود و همه خواب، ورود ما باعث آزارشان می‌شد. نشستن در راه پله را ترجیح دادم. حدود ساعت ۹صبح به داخل نمازخانه سرک کشیدم. اکثر زائرین بیدار شده بودند، وارد نمازخانه شدم. یکی از زائرین با دیدنم گفت: بیا سرجای من دراز بکش دراز کشیدم و در خواب و بیداری بودم که متوجه همهمه ای شدم. مخاطب صحبت همه یک نفر بود _چرا با این وضعیت اومدی؟ _خب حالا دراز بکش و تکون نخور _سونو کردی چی گفتن؟ _خب برای چی داروشو نگرفتی؟ _تو داروخونه هلال احمر هم گیر نیومد؟ _نباید میومدی با این وضعیت! _حداقل کل مسیر پیاده نمیومدی _جون اون بچه مهمتر بود یا زیارت؟ با شنیدن این حرفها بلند شدم. پرسیدم: ببخشید چی شده؟ یکی جواب داد: این خانم بارداره، کل مسیر رو پیاده اومده و حالا علائم سقط داره به سمت خانمی که دراز کشیده بود نگاه کردم و پرسیدم: چند هفته است؟ گفت: هشت هفته دقیقا هم هفته ی من بود... پرسیدم: تو سونو چی گفتن؟ _دکتر میگه خیلی اوضاع بد نیست ولی باید استراحت کنی و حتما پروژسترون استفاده کنی تا علائمت قطع بشه وگرنه ممکنه علائم بیشتر بشه و منجر به سقط بشه، ولی هرجا گشتیم دارو پیدا نشد. ذهنم درگیر شد، اگر دارو را بدهم ولی موقع برگشت خودم لازمم شود چه؟ بی خیال فکر های توی سرم شدم. لبخند زدم و گفتم: من دارم، با خودم آوردم ولی لازمم نشد. از کیفم دارو را درآوردم و رفتم نزدیکش نشستم و توضیح دادم که چطور باید از دارو استفاده کند خوشحال شد. ذوق کردم. وقتی که جریان را برای محسن تعریف کردم گفت: ببین قسمت بود یکم سختی بکشی و بعدم راهی نمازخونه بشی که دارو رو به این خانم برسونی، اگه یه راست میرفتیم توی اتاق دارو به این بچه نمی‌رسید. از غر زدن هایم خجالت کشیدم و توی سرم چرخید: اینجا همه چیز برنامه ریزی شده است، حسین(ع) اینجا هوای همه را دارد، حتی زائر کوچک ۸ هفته اش را... 😢 ✍ مرضیه درویشی "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075