eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۳۸ این رو گفتم برای افرادی که میگن آدم خوب نیس و نمیشه اعتماد کرد و... بلاخره باید از یکجایی شروع کرد و به نظرم اگر به خدا توکل داشته باشیم خدا نشونه های خودش رو بهمون نشون میده. فقط باید توکل و اعتماد به خدا داشته باشیم. من گاهی وقتا میگم امام رضا امروز بچه ام رو به شما می‌سپارم اگر من کنارش نیستم شما هواش رو داشته باشید. خلاصه میرفتم سرکار و میومدم. محمدحسن تنها بود و چون توی شهر غریب بودیم، تصمیم گرفتیم تا قبل از ۳ سالگیش بچه دیگه ای بیاریم. بارداری دومم هم بشدت ویار سختی داشتم. کرونا به کمکم اومد و خانم های باردار دور کار شدن. اکثر روزها خونه بودم در ایام بارداری دومم. پسردومم محمدهادی، وقتی محمدحسن ۳ سال و یکماهش بود به دنیا اومد. تصمیم من به بارداری مجدد، با وجود سرکار رفتن و دست تنها بودن و داشتن یک پسر فوق العاده پرانرژی برای همه جالب و تعجب آور بود. اما من این کار رو اتفاقا بخاطر همین شرایطم انجام دادم و برای اینکه محمدحسن تنها نباشه. خلاصه محمدهادی ما دنیا اومد و الحمدلله آروم تر از برادرش بود و هست. سر ۹ ماهگی محمدهادی به محل کار رفتم و دوتاییشون رو میسپردم به مامان ناناز. توی یک‌سالگی محمدهادی هم باز ناباورانه با کلی قسط و قرض تونستیم یک آپارتمان بخریم. حدود یکسال قبلش در حالیکه ناامید بودم از خونه دار شدن، آیه "و قل رب انزلنی منزلا مبارکا و انت خیرالمنزلین" رو نوشتم روی یک کاغذ و چسبوندم به کابینت که به همین نیت خونه دار شدن روزانه تکرارش کنم و با خودم می گفتم مگه میشه ما صاحبخونه شیم تو این گرونی مسکن!! اما لطف خدا شامل حالمون شد و شد. صبح زود میرفتم سرکار تا عصر. بعضی روزها تا ۴ و ۵ عصر. وقت برگشتن استراحت همراه با جدل با بچه ها🙈😅 و بعد هم آماده کردن غذا برای فردا ظهر ۴ تایی مون. سر کار رفتنم، در آرامش گرفتن من توی زندگی مشترک و فرزند داریم خیلی خیلی موثر بود. نظم بهتری دارم با این وضعیت و اینکه فکر میکنم اینطوری بهتر هم مادری میکنم برای بچه ها و شاد ترم. در حالیکه توی خونه بودنم من رو خیلی افسرده میکرد و میکنه. این رو همسرم بعد از چند روز تعطیلی قششنگ حس میکنه🙈 به نظرم روحیه افراد متفاوته و از هر چند خانم یکی یا دو نفر این مدلی و مثل من هستن که لازمه براشون کار کردن و در اجتماع بودن. و اتفاقا خدا همه رو یکجور نیافریده که همه یکجور زندگی کنن. بایستی هر کس فکر کنه برای چی آفریده شده و چگونه باید بر اساس اون هدف خلقتش زندگی کنه. توی محل کار از اینکه الگوی یک خانم چادری و موفق رو از خودم به جامعه ارائه میدهم و سعی میکنم وظیفه ام رو خوب انجام بدهم و در کنارش به خانواده و همسر و بچه هام هم آرامش بدهم احساس رضایت میکنم. گاهی با چنگ و دندون روزها رو سپری میکردم و میکنم. سختی توی هر مسیری هست باید دید برای چی اون سختی رو تحمل میکنیم؟ تابستان امسال کار همسرم در شهر زندگی من جور شد و اومدیم شهر خودمون. حالا محمدحسن ۵ و نیم سالشه و به پیش دبستانی میره و محمدهادی ۲ و نیم ساله رو میذارم پیش مامانم و میرم همینجا سرکار. کارم عوض شده و توی یک مجتمع آموزشی کار میکنم. هیچ وقت در بند کار و استخدام و.. نبودم. وقتی کار همسرم توی شهرمون جور شد، شرایط انتقالی از دانشگاه اصفهان به دانشگاه شهرمون محیا نبود. خلاصه از استخدامم توی دانشگاه صرف نظر کردم و اومدم جای دیگه ای مشغول به کار شدم... اینجا هم الحمدلله اوضاع میگذرد و باز سعی میکنم وظیفه ام رو خوب انجام بدم و به جامعه ام خدمت کنم. به همه خانم های تحصیل کرده و با کمالات و مذهبی که زحمت کشیدند و کسب علم کردند، توصیه میکنم اگر می توانند بیایند و در کنار مادری و همسری به نقش خود در جامعه هم فکر بکنند. بیایند یک نقشی رو در جامعه به دست بگیرند. چرا باید مثلا یک خانمی که عقیده خیلی محکمی ندارد بیاید به بچه های ما در مدرسه درس بدهد؟؟ چرا ما که تحصیل کردیم و مذهبی هستیم نرفتیم دنبال نقش اجتماعی مون بگردیم؟ چرا چسبیدیم به یک بُعد؟ چرا فکر کردیم اگر مادر شدیم نمیتونیم مثلا معلم هم باشیم؟؟ چرا دست چند تا بچه غیر از بچه ی خودم رو نگیرم؟ اگر واقعا نمیتوانم که هیچ اما اگر درصدی روزنه ای امیدی هست، بسم الله، بلند شم، یاعلی بگم‌، حرکت کنم. خدا هم برکت میده. خدا هم هوای بچه مون رو داره.. خدا هست. اگر تجربه من به دردتون خورد ممنون میشم دعا کنید همه بچه ها صالح و عاقبت بخیر بشن این محمدحسن ما هم کمتر ما رو اذیت کنه 😅 و عاقبت بخیر بشه🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ گاهی دوستانم با یه بچه تو خونه شکایت از بی وقتی و نرسیدن به کارهاشون میکردند و من متعجب که چه جوری نمیرسن و به این نتیجه رسیدم تو باید از ظرفیتهای وجودیت استفاده کنی تا خدا ۲۴ ساعتت رو به سبک ظرفیتهات و توانمندی ها و برنامه هات کشش بده. واین مستلزم یا علی گفتن خود انسان و خواستنشه که بیاد وسط گود و نترسه. من هر روزم مشغول درس و حفظ و بازی با بچه‌ها و کارِ خانه بودم، تازه خیلی روزها و شبها همسرم هم سرکار بودند و کار من بیشتر. ولی موفقیتهام واقعا بیشتر و برام لذت بخش تر بود. دیدم این خودمم که نخواستم وقتم الکی هدر بره و خدا با شرایط جدیدم، شرایط جدیدی برام ایجاد کرد. من در سال مثلا ۹۱ هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که مقاطع تحصیلی یا شغلیم رو در منزل کنار بچه ها و مجازی بگذرونم ولی خدا برام ایجاد کرد و اینها برکت توکلیه که سر ازدواج و بچه دار شدن بهش کردم. الان هم یه مهمان جدید در راه داریم که قراره خونه مامان باباشو شلوغتر و ریخت و پاش تر بکنه و من مامانی شدم که یاد گرفتم اولا باید موقعیت و ظرفیت و توانمندی‌هام رو خوووب بشناسم. با خودم رو راست باشم و گول اطرافم رو نخورم. مثلا من اصلا نمیتونم کم خوابی رو تحمل کنم و با کار زیاد آدمی نیستم که بتونم هر روز صبح زود بیدار شم. توان فشار کار بیرون رو هم ندارم. پس فعلا کلا دور حضورهای اجتماعیم رو خط کشیدم تا فشار خستگیم و کم طاقتیم داد و عصبانیت و بیحوصلگی و مریضیم نشه برای خانوادم. جاش از امکان تحصیل و شغل دور کاری و مجازی استفاده کردم. شناخت توانایی و ظرفیت ها خییلی مهمه همچنین یاد گرفتم بچه ها رو باید با مدل خودشون رفتار کرد. اونا مثل ما نمیبینن و استدلال نمیکنن. برای همین اصلا وسط اذیت های پسر کوچکم و داد و بیداد و کتکهای پسر بزرگم داوری نمیکنم. فهمیدم محیط مهمه نه ادا اصول ما مامان باباها. ته ته اخلاق و باورهای ما رو بچه ها میرن درمیارن و می‌فهمن، نه فیلمی که جلوشون بازی میکنیم. برای همین شروع کردم از ته خودم رو ساختن و الان منتظرم سومی از راه برسه و اژدهای مرحله سوم با سوپرایزهاش ما رو شگفت زده کنه. یه چیزی هم راجع به برنامه ریزی بگم، موفقیت و لذت از ایام تو چینش ساعتی کارها نیست تو کیفیته و ثبات قدم. دونستن چشم انداز طولانی مدت زندگی و خرد کردن اون تو سالها و ماه ها و هفته و روز و روزانه ها رو نوشتن. اینکه شب قبل بنویسی فردا کارها چیه و مهم و غیر مهم چیه خیییییلی کمک میکنه روز پر بهره ای داشته باشی و یکی از بهترین راه های برنامه ریزی با بچه هست که من بی نهایت دوسش دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٨۴٨ من مادر ۴ تا بچه هستم، ۱۱ ساله،۸ ساله،۵ ساله و ۴ ماهه، چون همسرم امام جماعت روستا هستن، توی روستایی ساکن هستیم که ۴۰ دقیقه تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها راه داره، غربت و سختی هست ولی بی بی خیلی غریب نوازی میکنه... من تمام سعیمو کردم که مادر خوبی برای بچه هام باشم اونا بهم میگن تو بهترین مادر دنیایی ولی من حس میکنم شاید خیلی جاها کوتاهی کردم و سعی میکنم روز به روز مادر بهتری باشم. من تازه ازدواج کرده بودم و سال دومی بود که رفته بودم حوزه که متوجه شدم باردارم خدا به من یه پسر محبت کرد. که دست راست منو باباشه و اون نباشه همچی لنگ میمونه. خیلی با محبت و حرف گوش کن هست و خیلی کمک حال منو باباش، خداروشکر میکنم که خدای مهربونم همچین پسری به من عنایت کرد. بعدشم خدا دوتا دختر پشت سرهم بهم داد با فاصله سه سال که همبازی هم و مونس تنهایی مادر شدن و آخری هم یه گل پسر کوچولویی هست که چشم و چراغ خونه شده و امید زندگی خانواده. من هر روز صبح ساعت ۷ بیدار میشم، چون تو روستا مدرسه دیرتر باز میشه و مدرسه نزدیک هست، دخترم همیشه صبح ها مدرسه میره اونو آماده میکنم و میفرستم مدرسه. البته دخترم خودش خداروشکر خیلی خوب همکاری میکنه و بعضی موقع ها زودتر از من بیدار میشه و خودش آماده میشه، بعدشم صبحانه میخوریم و میرم سراغ درست کردن ناهار و کارای خونه... من و پدر بچه ها به تغذیه سالم خیلی اهمیت میدیم، من سعی میکنم غذاهایی که بچها دوست دارن درست کنم و برای درست کردن شام و ناهار وقت میذارم تا بچه ها از غذا خوردن لذت ببرن.. پسرم هم ظهرها مدرسه میره تا ساعت ۱۲ و نیم ناهار آمادست ناهار میخوره و میره مدرسه... دخترم شبها تکلیف انجام میده و پسرم صبح ها، ساعت ۱۰ هم میخوابن و ساعت ۷ یا ۸ صبح هم بیدارن. شبها هم وقتی هوا خوب باشه با بچه ها میشینم توی حیاط بزرگ روستاییمون و تنقلات میخوریم و به ستاره های آسمون نگاه میکنیم، اینجا شباش پر ستاره است و شباش سکوت دل نشینی داره. و در آخر هم خواستم بگم همه ی ما سختی های زیادی کشیدیم ولی با هربار به دنیا اومدن بچه ها صبورتر شدیم و خدا توان و قدرت بیشتری بهمون داد. از بچه دار شدن نترسیم و امیدمون به خدا باشه، نذر کردم اگه خونه دار شدم بچه پنجمی هم تو خونه ی خودم بدنیا بیارم برای من و همه ی مستاجرا دعا کنید که خونه دار بشیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۴۷ من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من پارسال با کانالتون آشنا شدم، اوایل از روی کنجکاوی داستان زندگی و فرزند آوری اعضای کانالتون رو میخوندم و برام جالب بود. یواش یواش منی که اصلا به بچه سوم فکر هم نمیکردم و بعد از بارداری دوم و اذیت های دختر دومم دیگه پرونده ی بارداری رو بسته بودم. بعد اقامه ی نماز عید فطر پشت سر رهبرم و شعار دادن خانما که میگفتن وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد. به خودم اومدم و تو سن ۳۸ سالگی گفتم شاید کمترین کاری که میتونم انجام بدم همین جهاد فرزند آوری باشه و الان بعد نه ماه یه پسر کوچولوی ناز کنارم خوابیده و از این بابت از خدای مهربونم سپاسگزارم که منو برای بار سوم لایق مادری کردن دونسته و خیالم جمع که دعای رهبرم و امام زمانم پشت سر فرزندانم هست. راستی من امسال اربعین به همراه خانواده تو ماه چهارم بارداری توفیق زیارت اربابم آقا اما حسین ع رو پیدا کردم و تو ماه هفتم بارداری توفیق زیارت امام رضا ع نصیبم شد که رزق معنوی من از بارداری سومم بود😊 از شما هم سپاسگزارم که باعث و بانی خیر هستین واقعا تجربیات اعضای گروه کمک حال بقیه افراد میشه.🌺🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. خیلیا ازم میپرسند با ۴ فرزند و کار بیرون چطور به زندگی و خودت می رسی و گاهی دلسوزی می کنند که تو از زندگی لذت نمی بری و... اما من معتقدم اگر هرکس برای خودش هدف داشته باشد و اندکی برای آن هدف تلاش کنه، هم آرامش میگیرد و هم لذت می‌برد. اگر هدفم تحقق و زمینه سازی دولت مهدوی باشد هم کار و هم فرزند زیاد هیچ کدام مانع انسان نمی‌شوند، بلکه به فرد آرامش می دهند که شاید توانسته باشد قدمی به سوی هدف رفته باشد. البته مطمئنا باید تکنیک های مختلف برای بچه ها بکار برد تا در این منازل آپارتمانی و نسبتا کوچک‌ ۴ فرزند با آرامش بزرگ کرد. یکی از تکنیک ها مسئولیت سپاری به بچه هاست. وقتی کودک از پس مسئولیتی بر می‌آید حس اعتماد به نفسش بالا میرود و احساس غرور می‌کند و خود را بزرگ و ارزشمند در خانه احساس می کند. تکنیک دیگر ریسک کردن و تجربه کردن می‌باشد. وسایل منزل برای استفاده ما خلق شدند نه اینکه وسیله ایی باشند تا من فقط از انها مراقبت کنم. بر این اساس در خانواده تجربه و خطر می کنند و بنده هم مرزها را بهشان گوشزد میکنم تا به خودشان و دیگری آسیب نرسد ولی مثل بقیه مادرها که مدام تذکر بدهم، نیستم بچه ها باید بدانند کارهایشان غیراز تجربه کردن عواقب هم دارد مثلا اگر سیب زمینی سرخ میکنند باید مراقب دستانشان باشند که نسوزد مراقبت کنند که گاز کثیف نشود و... تکنیک بعدی، روی خودم کار کردم، ایده‌آل نگری رو کنار گذاشتم و گفتم همه چیز و همه کس صد نیستند و این به من آرامش داد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۴۶۴ من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم دیگه نمی تونم فرزند بیارم به خاطر سنم... ولی با خوندن مطالب مفید دوستان متوجه شدم که اینطور نیست. به امید خدا میخوام ظرف ۲ سال آینده یه فرزند دیگه ام داشته باشم. خدمت اون عزیزی که میخواستن از شرایط خانومها با فرزندان زیاد بدونن بگم که من کاملا دست تنها هستم از خانواده ام دورم ولی واقعا مدد خداوند رو تو لحظه لحظه زندگی دیدم و البته که سختی هست، ضعف بدن، بی خوابی، خستگی ولی وقتی صدای خنده های بچه هام که وقتی ۵ دقیقه دراز کشیدم که ریکاوری بشم و اونام از فرصت استفاده میکنن و از سر و کولم میرن بالا و منم مجبور میشم قلقلکشون بدم تا برن، تبدیل به قهقه های کوکانه میشه تمام خستگیا از بین میره... وقتی حواسم نیست و فسقلیا محبتشون گل میکنه و میان یه بوس میکنن و فرار میکنن انگار دنیا رو بهم میدن یا اون موقع ها که دختر ۷ سال ونیمم صبح زودتر از همه از خواب پا میشه و سعی میکنه برادر و خواهر کوچولوش رو آروم نگه داره که من بخوابم، منم زیر چشمی میبینم که میره تو آشپزخونه و کاملا ادای من رو درمیاره و مثل یه مامان تمام عیار رفتار میکنه اون لحظه رو با هیچی نمیشه عوض کرد... ما هم مثل همه وضع مالی آنچنانی نداریم همسرم یه کارمند ساده هستن ولی خدا رو شکر خودش می رسونه من هم تا جایی که بتونم صرفه جویی میکنم و سعی میکنم همه چی رو برنامه باشه ... حالا لباس مارک ‌نمیخرم برا بچه ها لباسای ارزون و ساده میگیرم اونام شکر خدا جوری بار اومدن به این چیزا توجه ندارن فقط دنبال بازی هستن... نکته مهم و آخر اینکه دختر اولم تا سه سالگی تنها بود و کاملا وابسته و بچه ایی که زیاد گریه میکرد و غُر میزد با اومدن داداشش یه دفعه تبدیل شد به یه دختر مستقل... پسرمم با اومدن خواهر کوچولوش زود مستقل شد و نکته جالب این که اون دوتا بچه هام تا دوسالگی خودم غذا میدادم و کاراشون رو میکردم ولی فرزند سومم در کمال تعجب از یکسالگی خودش غذا میخوره و خودش تو لیوان آب میخوره، حتما هم باید لیوان شیشه ایی باشه😅 الان که ۱۵ ماهه است خیلی مستقله خیلی و این به خاطر وجود خواهر و برادر بزرگترشه ... خلاصه که شادی فضای خونه به سختیای که میکشیم می ارزه و البته و صد البته خداوند خلف وعده نمیکنه و واقعا روزی هر بچه با خودش میاد... از خدا میخوام خدا به همه منتظرای فرزند، فرزند صالح عطا کنه و کمک کنه ما هم بتونیم بندگان خوبی براش تربیت کنیم که سرباز امام زمان باشن انشالله 🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۶۴ من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم دیگه نمی تونم فرزند بیارم به خاطر سنم... ولی با خوندن مطالب مفید دوستان متوجه شدم که اینطور نیست. به امید خدا میخوام ظرف ۲ سال آینده یه فرزند دیگه ام داشته باشم. خدمت اون عزیزی که میخواستن از شرایط خانومها با فرزندان زیاد بدونن بگم که من کاملا دست تنها هستم از خانواده ام دورم ولی واقعا مدد خداوند رو تو لحظه لحظه زندگی دیدم و البته که سختی هست، ضعف بدن، بی خوابی، خستگی ولی وقتی صدای خنده های بچه هام که وقتی ۵ دقیقه دراز کشیدم که ریکاوری بشم و اونام از فرصت استفاده میکنن و از سر و کولم میرن بالا و منم مجبور میشم قلقلکشون بدم تا برن، تبدیل به قهقه های کوکانه میشه تمام خستگیا از بین میره... وقتی حواسم نیست و فسقلیا محبتشون گل میکنه و میان یه بوس میکنن و فرار میکنن انگار دنیا رو بهم میدن یا اون موقع ها که دختر ۷ سال ونیمم صبح زودتر از همه از خواب پا میشه و سعی میکنه برادر و خواهر کوچولوش رو آروم نگه داره که من بخوابم، منم زیر چشمی میبینم که میره تو آشپزخونه و کاملا ادای من رو درمیاره و مثل یه مامان تمام عیار رفتار میکنه اون لحظه رو با هیچی نمیشه عوض کرد... ما هم مثل همه وضع مالی آنچنانی نداریم همسرم یه کارمند ساده هستن ولی خدا رو شکر خودش می رسونه من هم تا جایی که بتونم صرفه جویی میکنم و سعی میکنم همه چی رو برنامه باشه ... حالا لباس مارک ‌نمیخرم برا بچه ها لباسای ارزون و ساده میگیرم اونام شکر خدا جوری بار اومدن به این چیزا توجه ندارن فقط دنبال بازی هستن... نکته مهم و آخر اینکه دختر اولم تا سه سالگی تنها بود و کاملا وابسته و بچه ایی که زیاد گریه میکرد و غُر میزد با اومدن داداشش یه دفعه تبدیل شد به یه دختر مستقل... پسرمم با اومدن خواهر کوچولوش زود مستقل شد و نکته جالب این که اون دوتا بچه هام تا دوسالگی خودم غذا میدادم و کاراشون رو میکردم ولی فرزند سومم در کمال تعجب از یکسالگی خودش غذا میخوره و خودش تو لیوان آب میخوره، حتما هم باید لیوان شیشه ایی باشه😅 الان که ۱۵ ماهه است خیلی مستقله خیلی و این به خاطر وجود خواهر و برادر بزرگترشه ... خلاصه که شادی فضای خونه به سختیای که میکشیم می ارزه و البته و صد البته خداوند خلف وعده نمیکنه و واقعا روزی هر بچه با خودش میاد... از خدا میخوام خدا به همه منتظرای فرزند، فرزند صالح عطا کنه و کمک کنه ما هم بتونیم بندگان خوبی براش تربیت کنیم که سرباز امام زمان باشن انشالله 🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوقلوهای‌ من الان ۱۱ماهه هستن، تو دوران بارداری خودم وزنم بالا نمیرفت و دوقلوهام هم وزنشون پایین بود،خصوصا قل دختر‌... ۳۰ هفته بچه ها خیلی اومده بودن پایین و دکتر گفت قطعا زایمان زودرس خواهی داشت. از طرفی خون رسانی به قل دخترم کمتر بود. بیمارستان بستری شدم و آمپول ریه زدم تا اگر برای دخترم مشکلی پیش اومد، زایمان اورژانسی انجام بدن، خداروشکر مشکلی پیش نیومد. اومدم خونه تا میتونستم دیگه ایستاده کار انجام ندادم، در حد غذا پختن و اگر مجبور بودم آشپزی، دیگه کارخونه نکردم. اما نشسته کلی کار میکردم، مدام تو روز خیاطی می‌کردم و سرگرم بودم. هفته ۳۴ که برای چکاپ رفتم دکتر، داخل مطب من رو درد زایمان گرفت، دکتر گفت باید امروز بستری بشی و زایمان کنی. من رفتم بیمارستان دکتر گفت دردت برای انقباض رحم هست. خیلی روزهای سختی بود به دکتر گفتم تا وقتی توان داشته باشم و برای بچه ها مشکلی ایجاد نمیشه، تحمل میکنم چون وقتی برای آمپول ریه بستری بودم دیدم که مادرهایی که بچه هاشون میرن دستگاه چقدر سختی میکشن... اون روزها سخت بود برام، شبها از درد به سختی می تونستم ۲ساعت بخوابم، نمی تونستم چیزی بخورم. حمام نمی‌رفتم که دردم بیشتر نشه. ۱۰ روز تحمل کردم دیگه واقعا نمیتونستم. شب به دکتر گفتم دیگه نمیتونم. گفت فردا صبح بیا ببینمت... میدونستم که دکتر قطعا میگه وقته زایمان هست و آخرین روز بارداریمه. ۳۵هفته و ۲روز بودم. ۱۰روز درد کشیده بودم. با استرس فراوان رفتم برای زایمان، خودم رو برای دستگاه رفتن بچه ها آماده کرده بودم. بعد از سزارین، سریع بچه ها رو بردن ان آی سی یو، خیلی نگرانشون بودم. تو ریکاوری مدام از پرستارها حال بچه هام رو می‌پرسیدم. که یک دفعه یکیشون گفت این هم بچه هات😍 ازش خواهش کردم بچه ها رو بیاره دوباره ببینمشون.... وااای که چقدر خوشحال بودم. بچه هام با وزن(دخترم) ۱۹۸۰ و ۲۰۸۰(پسرم) به دنیا اومده بودن و صحیح و سالم بغلم بودن تو بارداری، ۱۸ هفته بهم گفته بودن به احتمال زیاد دخترم سندرم دان هست اما من گفتم هرچی باشه نگهش میدارم حتی آزمایش سل فری هم ندادم خلاصه که با خوشحالی زیاد در حدی که انگار رو ابرها بودم از بیمارستان مرخص شدیم و اومدم خونه. موقعی که میرفتم بیمارستان به همسرم گفتم توروخدا برای ترخیصم گل نخر الان میخوای حداقل ۲میلیون پول گل بدی... بیا هر چقدر میخوای بدی برا گل، بدیم به کسی که تا حالا نرفته کربلا و آرزوی رفتنش رو داره، به این نیت که بچه های ماهم سالم به دنیا بیان و دستگاه نرن... همسرم هم قبول کرد موقع ترخیص هم که اومد دنبالم، مادرشون همراهشون بودن، بهش گفته بودن مگه گل نمیخری گفته بود نه عروستون قسمم داده گل نخرم. مادرشون هم که متوجه داستان شدن گفته بود به شما قسم داده به من که چیزی نگفته... خلاصه زحمت گل رو مادرشوهم کشیدن خلاصه که نذرهای مختلف کرده بودیم. آخریش شله زردی بود که ۲۸صفر برای امام حسن علیه السلام درست کردیم. اما من مدام تو ذهنم میاد که کربلا فرستادن اون خانوم به جای گل کار خودش روکرد و بچه هام با اینکه وزنشون خیلی کم بود اما دستگاه نرفتن... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوقلوهای‌ من الان ۱۱ماهه هستن، تو دوران بارداری خودم وزنم بالا نمیرفت و دوقلوهام هم وزنشون پایین بود،خصوصا قل دختر‌... ۳۰ هفته بچه ها خیلی اومده بودن پایین و دکتر گفت قطعا زایمان زودرس خواهی داشت. از طرفی خون رسانی به قل دخترم کمتر بود. بیمارستان بستری شدم و آمپول ریه زدم تا اگر برای دخترم مشکلی پیش اومد، زایمان اورژانسی انجام بدن، خداروشکر مشکلی پیش نیومد. اومدم خونه تا میتونستم دیگه ایستاده کار انجام ندادم، در حد غذا پختن و اگر مجبور بودم آشپزی، دیگه کارخونه نکردم. اما نشسته کلی کار میکردم، مدام تو روز خیاطی می‌کردم و سرگرم بودم. هفته ۳۴ که برای چکاپ رفتم دکتر، داخل مطب من رو درد زایمان گرفت، دکتر گفت باید امروز بستری بشی و زایمان کنی. من رفتم بیمارستان دکتر گفت دردت برای انقباض رحم هست. خیلی روزهای سختی بود به دکتر گفتم تا وقتی توان داشته باشم و برای بچه ها مشکلی ایجاد نمیشه، تحمل میکنم چون وقتی برای آمپول ریه بستری بودم دیدم که مادرهایی که بچه هاشون میرن دستگاه چقدر سختی میکشن... اون روزها سخت بود برام، شبها از درد به سختی می تونستم ۲ساعت بخوابم، نمی تونستم چیزی بخورم. حمام نمی‌رفتم که دردم بیشتر نشه. ۱۰ روز تحمل کردم دیگه واقعا نمیتونستم. شب به دکتر گفتم دیگه نمیتونم. گفت فردا صبح بیا ببینمت... میدونستم که دکتر قطعا میگه وقته زایمان هست و آخرین روز بارداریمه. ۳۵هفته و ۲روز بودم. ۱۰روز درد کشیده بودم. با استرس فراوان رفتم برای زایمان، خودم رو برای دستگاه رفتن بچه ها آماده کرده بودم. بعد از سزارین، سریع بچه ها رو بردن ان آی سی یو، خیلی نگرانشون بودم. تو ریکاوری مدام از پرستارها حال بچه هام رو می‌پرسیدم. که یک دفعه یکیشون گفت این هم بچه هات😍 ازش خواهش کردم بچه ها رو بیاره دوباره ببینمشون.... وااای که چقدر خوشحال بودم. بچه هام با وزن(دخترم) ۱۹۸۰ و ۲۰۸۰(پسرم) به دنیا اومده بودن و صحیح و سالم بغلم بودن تو بارداری، ۱۸ هفته بهم گفته بودن به احتمال زیاد دخترم سندرم دان هست اما من گفتم هرچی باشه نگهش میدارم حتی آزمایش سل فری هم ندادم خلاصه که با خوشحالی زیاد در حدی که انگار رو ابرها بودم از بیمارستان مرخص شدیم و اومدم خونه. موقعی که میرفتم بیمارستان به همسرم گفتم توروخدا برای ترخیصم گل نخر الان میخوای حداقل ۲میلیون پول گل بدی... بیا هر چقدر میخوای بدی برا گل، بدیم به کسی که تا حالا نرفته کربلا و آرزوی رفتنش رو داره، به این نیت که بچه های ماهم سالم به دنیا بیان و دستگاه نرن... همسرم هم قبول کرد موقع ترخیص هم که اومد دنبالم، مادرشون همراهشون بودن، بهش گفته بودن مگه گل نمیخری گفته بود نه عروستون قسمم داده گل نخرم. مادرشون هم که متوجه داستان شدن گفته بود به شما قسم داده به من که چیزی نگفته... خلاصه زحمت گل رو مادرشوهم کشیدن خلاصه که نذرهای مختلف کرده بودیم. آخریش شله زردی بود که ۲۸صفر برای امام حسن علیه السلام درست کردیم. اما من مدام تو ذهنم میاد که کربلا فرستادن اون خانوم به جای گل کار خودش روکرد و بچه هام با اینکه وزنشون خیلی کم بود اما دستگاه نرفتن... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ من متولد ۷۱ هستم. سال ۹۱ با پسرعموم عقد کردیم و یک سال نامزد بودیم. بعد با یه ازدواج ساده زندگیمونو شروع کردیم. شوهرم ۲۳ و من ۲۱ سالم بود. هم خودم هم همسرم درس می خوندیم و تو یه شهر غریب بافاصله ۱۲ ساعت از خانواده هامون بودیم. همسرم دوست داشت بعد از یک سال برای بچه دارشدن اقدام کنیم ولی من دوست داشتم زود بچه دار بشم هم از تنهایی در بیام هم اینکه بخاطر دیر باردار شدن خواهرم می ترسیدم منم دیر باردار بشم. پنج ماه که از زندگیمون می‌گذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. سه ماه گذشت و خبری نشد. یه آزمایشی داده بودم، دقیق یادم نیست چی بود برده بودم به دکتر نشون بدم همونجا گفتم خانوم دکتر خواهرم نازایی داشته و... ممکنه منم دیر باردار بشم؟ دکتر یه دارویی نوشت که من اون موقع اطلاعاتی راجع بهش نداشتم و دارو رو از روز سوم دوره ام شروع کردم تا هفتم. گذشت همون ماه مادر و مادرشوهرم اومده بودن خونه مون. من یک هفته مونده بود به زمان دوره ام که کمردردهای عجیب داشتم. سرچ کردم و فهمیدم به خاطر بارداری هست. بی بی چک گرفتم، دوتا خط افتاد. من و شوهرم خیلی خوشحال بودیم و مادرامونم مطلع شدن و اونا هم خوشحال بودن. اونا رفتن و من موندم و ویارای سخت بارداری. هم حالم بد بود، هم نای بلند شدن نداشتم. سه ماهم داشت تموم میشد که ویارام یهو قطع شد، سونوی تشکیل قلب رفتم. با اینکه ۱۲هفته بودم ولی جنین در هفته ۹رشدش متوقف شده بود. گفتن باید بعد از دوهفته دوباره سونو تکرار بشه. تو این گیرودار صاحب خونه اجاره رو زیاد کرد و ما دنبال خونه بودیم ولی نتونستیم پیدا کنیم و چون سونو هم اینجوری گفته بود، من وسایل رو نصف و نیمه جمع کردم، رفتیم شهرستان. تابستون بود. دوباره سونو دادم. نتیجه همون بود. بیمارستان بستری شدم برای سقط. خیلی سخت گذشت. دردای جسمی یه طرف که مثل زایمان بود، فشارای روحی و روانی هم یه طرف. این وسط یه افرادی هم نمک رو زخم من میپاشیدن.😔 تو شهرستان که بودیم یکم خودمون پس انداز داشتیم، یکمم پدرشوهرم کمک کرد یه ماشین خریدیم و با ماشین خودمون برگشتیم. خونه پیدا کردیم و جابه جا شدیم. بعد از سه ماه دوباره اقدام کردم تا هفت ماه خبری نبود. دوباره دارو خوردم و همون ماه باردار شدم. سال ۹۴ بود. بازم اتفاقا مادرشوهر ومادرم وخواهرشوهرم خونه مون بودن و از خوشحالیشون شامو رفتیم بیرون، مامان ومادرشوهرم مارو مهمون کردن. مثل قبل ویار شدیدی داشتم وباز در سه ماهگی یهو ویارم قطع شد و سونو که رفتم جنین دوباره در هفته هشت مونده بودو رشد نکرده بود. دوبار سونو تکرار شد و جواب همان بود. دوباره بستری و سقط و..... برای اینکه مثل قبل روحیمو نبازم شروع کردم حدیثهایی که در مورد سقط هست رو خوندم و اینها روحیه شد برام. به خودم روحیه میدادم که اینا امتحانای زندگیه و... شروع کردم درسمو ادامه دادن، آخرای لیسانس بودم. دکترای مختلفی رفتم برای پیگیری علت سقط و خدا رو شکر بواسطه دوستم بامرکز ناباروری آشنا شدم. اجازه نداشتم باردار بشم تا اینکه علت سقطم مشخص بشه. اونجا آزمایش‌های تخصصی سقط مکرر رو برام نوشتن و.... و چون همزمان هم خودم هم همسرم چکاب میشدیم فهمیدیم غیر از اینکه خون من تو حاملگی دچار مشکل میشه، همسرمم واریکوسل شدید داره که یکی از علتهای سقط بود. همسرم همونجا عمل شد و برا منم تجویز کردن آسپرین بخورم تا بارداری و تو بارداری آنوکسپارین بزنم که از لخته شدن خون تو جفت جلوگیری کنه و جنین رشد کنه. شروع کردیم به اقدام. یکسال دوسال سه سال گذشت خبری نشد که نشد. و من همچنان ادامه تحصیل دادم و ارشدمو گرفتم. همون مرکز ناباروری گفتن آی یو آی انجام بدم. چون آزمایش همسرم اصلا تعریفی نداشت. بار اول اسفند سال ۹۷ انجام دادم و باید دوهفته بعدش آزمایش بتا میدادم. آزمایش دادم منفی شد. و آزمایش دوم که یه روز بعد بود هم منفی شد. فروردین ماه راهی سفر جنوب شدیم. وسط راه یه کوهی بود که برای استراحت پیاده شده بودیم. کوه رو بالا رفتم و با سرعت اومدم پایین، یه هفته بعد برگشتیم خونه. همون شب خواب دیدم توبلندی هستم، باردارم و به همسرم میگم پسره، داشتم از بلندی می افتادم که از خواب پریدم... بی بی چک زدم و در کمال تعجب مثبت شد. رفتم آزمایش بتا دادم اون هم مثبت بود. ولی بعداز دو هفته سقط شد. اسفند ۹۸ تصمیم گرفتیم میکرو کنیم. مرکز که رفتم گفتن چون وسط سیکل درمان میوفته فروردین برید و بعد از تعطیلات بیاید. کرونا اومده بود و همه میترسیدن. بعد از عید رفتم گفتن خانوم همه بفکر کرونا و جون شون هستن، شما به فکر بچه ای؟ فعلا انجام نمیدیم تا ببینیم شرایط چی میشه زنگ بزن بپرس. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ ماه رمضون شد، من روزه هامو گرفتم. برنامه ی شبهای قدر رو از تلویزیون نگاه مبکردیم. اون شب انقدر دلم شکست که هیچ شب قدری اونجوری نشده بودم و خدارو قسم دادم به امام حسین و... سال ۹۷ هم در پیاده روی اربعین به حضرت زینب گفتم مزد پیاده روی مون رو ازتون میخوام و نذر کردیم اگه بچه دار بشیم، برای پیاده روی بچمونو ببریم. آخرای ماه رمضون به مرکز زنگ زدم، گفتن درمانها رو شروع کردن و من میتونم برم برای میکرو... داشتم آماده میشدم که برم برای میکرو، خونه خواهرم بودم. صبح با معده درد شدید از خواب بیدار شدم. به اصرار خواهرم بی بی چک زدم و منی که یک درصد هم امید نداشتم، مثبت شد. اشک شوق خواهرهام، جیغ هاشون... خواهرم زنگ زد به همسرم خبر داد و همسرم اومد دنبالم. رفتم آزمایش بتام خیلی بالا بود. همونجا رفتم دکتر زنان آنوکسپارین برام نوشتن هر روز یه دونه. به مرکز زنگ زدم، گفتن زود برم سونو. شهرمون رفتم سونو خیلی استرس داشتم. سونوگرافی گفت جنین پنج هفته وشش روز ولی ضربان قلبی دیده نمیشه و برو دو هفته دیگه بیا.... بعدازدوهفته استرس، دوباره رفتم سونو. سونو که انجام داد، گفت پنج هفته وشش روز وجنین رشد نکرده...😭 از سونو اومدم بیرون، انگار کل شهر روی سرم خراب شد. انگار یه عزیزی از دست داده باشیم، هم من هم مادرشوهرم، هم مادرم، همه خیلی ناراحت بودن... به همسرم گفتم نمیخوام آمپولارو بزنم چرا الکی درد بکشم. همسرم گفت انقد زود ناامید نشو. فرداش به اصرار خواهرم که تو استان زندگی می‌کرد، رفتم اونجا و باهم پیش یه خانوم دکتر مجربی رفتیم که برای بارداری‌های پرخطر بود. گفت شاید علتش ناشناخته ست چون ما تمام آزمایش‌های سقط مکرر از ژنتیک گرفته تا هیسترویکوپی و... رفته بودیم و مشکلی نبود. گفت حالا دراز بکش خودمم یه سونو بکنم. منم دراز کشیدم و تا سونوکرد گفت جنین هفت هفته و خرده ای و ضربان قلب هم داره. من و خواهرم از خوشحالی جیغ میکشیدیم و گریه میکردیم و حضرت زهرا رو صدا میزدیم. دکتر که ما رو دید خودش هم گریه افتاد. دکتر به خواهرم گفت فقط یه مشکلی هست یه توده ای روی جفت هست که دو برابر جنین داره رشد میکنه. اگه اون زیاد رشد کنه نمیذاره جنین رشد کنه. دوهفته دیگه بیارین سونو. این دوهفته دوساااال گذشت تا دوباره رفتم و گفت بازم نسبت به بچه زیاد رشد کرده، برو دوباره دوهفته بعد بیا.... دو هفته گذشت و وقت غربالگری هم بود دکتر سونوی غربالگری کرد و گفت شکرخدا توده از بین رفته. من این مدتو دستمو روی شکمم میذاشتم و صلوات خاصه حضرت زهرا رو میخوندم و با بچه ام حرف میزدم که تو قوی هستی و میتونی اون توده رو شکست بدی و... هماتوم داشتم، جفتم سر راهی... تا چهارماهم شهرستان بودم و بعد با اجازه دکترم اومدم خونه خودم. رفتم پیش دکتر غریب که دکتر بارداریهای پرخطر بود و واقعا حرف نداشت. همیشه تو پروندم علایم خطر می‌نوشت ولی انقد با آرامش‌ باهام صحبت میکرد که من ذره ای استرس نداشتم و بهترین دورانم رفتن پیش ایشون بود. هرماه تو مطبشون بخاطر شرایطم سونو میشدم. خدا رو شکر به لطف اهل بیت همه چیز خوب بود تا آخرین باری که رفتم دکتر تاریخ زایمان رو مشخص می‌کرد، اتفاق افتاد و زهرای من بهمن ۹۹، روز میلاد حضرت زهرا متولد شد و من بلاخره مادر شدم😍😭 الان دخترم سه سالشه و با تمام دردها و عذابهایی که کشیدم، همچنان بچه دوست دارم و می‌خوام برای دخترم همبازی بیارم. اونم نه یکی نه دوتا.. ☺️ و به دعای شما خوبان نیاز دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۴۶۴ از نوجوانی خواستگار داشتم. خواستگار ها با اینکه آدمهای بدی نبودند اما ملاکهای مورد نظرم رو نداشتند؛ این شد که پروسه ازدواجم حدودا یکسال طول کشید. اونم به خاطر فیلترهایی بود که پدرم گذاشته بودند تا خوووب خواستگارها الک بشن. بعد از یکسال رفت و آمد افراد مختلف بالاخره نیمه گمشده‌ام رو در سن ۱۸ سالگی پیدا کردم.☺️وضع مالی هر دو خانواده خیلی خوب نبود. به خاطر همین تا اونجا که تونستیم از خرجهای اضافی پرهیز کردیم و سعی کردیم هیچ ولخرجی نداشته باشیم‌. مراسم نامزدی و عقد خیلی خیلی غریبانه اما شیرین برگزار شد. اون زمان دقیقا مصادف با شروع و شیوع کرونا در ایران بود. دو ماه بعد با جیب خالی خالی و توکل محض تصمیم گرفتیم بریم سر خونه زندگی خودمون. هیچ کدوم از دوتا خانواده وسع مالی نداشتند که بخوان برای ما جهیزیه تهیه کنند.😔 اما من به آیه ی "اِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِهِ... ۳۲ نور" ایمان کامل داشتم. با کمک خیرین و هدایای نقدی فامیل جهیزیه بسیار بسیار ساده‌ی ما آماده شد. مراسم عروسی هم به سادگی عقد و نامزدی برگزار شد. از همون اول تصمیم داشتیم که زود بچه دار بشیم اما به خاطر بیماری هایی که درونم پیشروی کرده بودند و من روحم ازشون خبر نداشت این قضیه تا هشت ماه به تاخیر افتاد😞 و طی این هشت ماه من با لطف و عنایت خدا و اهلبیت علیهم السلام درمان شدم.😍 این هشت ماه خیلی به من سخت گذشت. برای منی که عاشق بچه بودم و کل نوه های فامیل رو خودم بزرگ کرده بودم و از کودکی با رویای شیرین مادر شدن به خواب میرفتم خیلی سخت بود. از اینکه اطرافیان قضاوتم میکردند. هر جا میرفتم و میدیدم هم سن و سالام مادر شدند ولی من......😞😭😭 بغض میکردم و شبها بی صدا گریه میکردم. این هشت ماه هم با همه سختی هاش تموم شد. نوروز ۱۴۰۰ به مشهد رفتم و اون چند روز خیلی حالم بد شد. شک کردم که باردارم اما نبودم😔 باز هم دلشکسته تر از قبل... دکتر رفتم و گفت بخاطر بیماری های قبلی‌ای هست که داشتی و اثرش هنوز یه کم تو بدنت مونده. وقتی دیدم اینطوری کار پیش نمیره تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا و حدیث کساء بگیرم. تو تمام زندگیم هر موفقیتی داشتم از برکت خوندن زیارت عاشورا بوده. چله رو شروع کردم اما میخواستم تا زمانی که حاجت نگرفتم ادامه ش بدم حتی اگر بیشتر از ۴۰ روز بشه. دهه کرامت شد. دوباره با همسرم راهی مشهد شدیم. روز ولادت امام رضا علیه السلام اونجا بودیم.😍😍😍 اونجا خیلی دلم شکست. با امام رضا علیه السلام شروع به درد و دل کردم و حرف دلم رو بهشون گفتم. خیلی آرام شدم. انگار خدا سکینه قلبی بهم داده بود. راهی شهرمون شدیم. تو ایام امتحانات درسی‌ام بود که متوجه شدم زیر دلم گاهی درد میگیره، خیلی بویایی‌ام قوی شده، احساس ضعف زیادی میکنم و همش دوست دارم غذا بخورم. بی اعتنا از این علائم رد شدم تا اینکه یهو شک کردم که نکنه واقعا.....😍😍😍😍 آزمایش دادم و در کمال ناباوری متوجه شدم که یک ماه و نیمه که باردارم.😍😍😍😍😍😍😍😍 نمیدونم چجوری از خدا و امام رضا علیه السلام تشکر کنم. هنوز که هنوزه خودم باور نکردم. از همه خانمهای عزیز التماس دعای ویژه دارم. دعا کنید بارداری خوبی رو پشت سر بگذارم 🌷امیدوارم به حق امیرالمومنین، همه چشم انتظارها دامنشون به اولاد سالم و صالح سبز بشه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
من ۳ تا بچه دارم. دوتا دختر ۶ و ۸ ساله و یه پسر۳ ساله. از یک سالگی پسرم فعالیت کاریمو تو خونه شروع کردم و خیلی پیش اومده خانومایی که یه دونه بچه داشتند، بهم گفتن چجوری میتونی با ۳ تا بچه کار کنی ما با یه بچه داریم شهید میشیم😅 به نظرم اگر زمانمون و درست مدیریت کنیم با ۳ تا بچه که هیچ با ۱۰ تا بچه هم میشه کار کرد. و واقعا از برکت و روزی بچه سومی چه از نظر معنوی چه از نظر مالی، کلی تو زندگیم تغییر ایجاد شده من دوس دارم چهارمی رو هم بیارم و البته پرقدرت تر هم کار کنم🤛🏻🤜🏻 ولی فعلا همسرم موافق نیستند. من تازه فهمیدم مادرای تک فرزندی چه سختی رو متحمل میشند چون امسال هر دو دخترم با هم مدرسه میرن و پسرم دائم به من چسبیده، در صورتی که وقتی خواهراش هستن حتی شده چندین ساعت طرف من نیومده و دلم میسوزه که پسرم داره سه سالش میشه و همبازی هم سن خودش و نداره. در آخر میخواستم به همه خانوما بگم که بچه هیچ وقت مانع رشد ما نمیشه چه بسا که باعث بیشرفتمونم بشه من که اینو به چشم خودم دارم میبینم. ما میتونیم تو خونه و کنار خانواده ی کسب درآمد متناسب با روحیه مون داشته باشیم که هم حالمون باهاش خوب باشه هم به اقتصاد خانواده کمک کنیم✌️🏻 متاسفانه چیزی که این روزا داره وقت مارو هدر میده استفاده نادرست از گوشی و فضای مجازیه، ما هر روز کلی زمان از دست میدیم و خودمون غافلیم که اگر از همین زمان های مرده استفاده کنیم کلی میتونیم تو زندگیمون پیشرفت کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اینقدر که در مجلس، وقت گذاشتن که یه راهی رو باز کنن که یه ‏چهارتا مثلاً صندلی تو یه استادیوم ورزشی برای زن‌ها خالی کنن، ... اینقدر دغدغه داشتن که به یک مادر، ‏نقش تربیتی بِدن؟! کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴٠ سلام و خدا قوت مادرای گلی که گاهی شاد و پرانرژی میشیم و گاهی خسته و بی حوصله، که هر دوتاشم نیازه برای رشد و حرکت مامانی هستم از جمع دو تا کافی نیستی ها، که دهه شصتی حساب میشم😅 و ۴۲ ساله و همسرم ۴۴ساله و هر دو هیأت علمی پنجاه روزه اوس کریم گل پسر چهارمو بهمون هدیه داده. بخاطر این ۴ تا دسته گل بهم میگن ام البنین.😍(۴، ۱۰، ۱۴ ساله و ۲ ماهه) خیلی از چیزاییو که میخوام بگم دوستان می دونن. بالاخره الان فرزندآوری خلاف جهت آب حرکت کردنه، کلی هم حرف و حدیث و شبهه درست و نادرست همراهش. مثلا اینکه سخت نیست؟🧐 چرا خیلی سخته، مخصوصا برا مادر(نفعشم برا مادر بیشتره😉) اما بدست آوردن چی تو دنیا سخت نیست؟ بچه هزینه نیست، سرمایه گذاریه، برا این دنیا و اون دنیا. هر کشوری اگر آدم به تعداد کافی نداشته باشه از درون متلاشی میشه.😱 یک زمانی ایران برای ماندن، خون میخواست، که شهدا رفتند. یک زمانی تلاش علمی که دانشمندامون زحمت کشیدن، الآنم مهمترین چالش ایران بحث جمعیته که حتی رو اقتصاد هم تاثیرگذاره، تاکیدات مقام معظم رهبری و دلسوزان کشور همت من و شما رو میطلبه چرا فرزند چهارم ؟🧐 از نظر فردی: میخواستم آدم موفقی باشم. اصطلاح perfect family تو دنیا یعنی خانواده کامل، که حداقل از پدر، مادر و چهار تا بچه شکل میگیره که همه روابط توش تجربه بشه (همسری، پدری، مادری،خواهری، برادری، پسری، دختری). از نظر اقتصادی: بر خلاف تصور عموم، میخواستم یه قدم جامعه رو از نظر اقتصادی رشد بدم 💪 چون هر آدمی که دنیا میاد علاوه بر برکات مادی و معنوی برای خانواده، برا جامعه هم کلی ثروت افزوده ایجاد میکنه، اینو من نمیگم، نوبلیست های اقتصادی امثال جان باتیست سی میگن این بحث اقتصادی رو الان تو کف جامعه بگم فحشم میدن😂 اینجا در جمع مادران نخبه درد کشیده دارم میگم😅 خداییش اگر دولت ها به هر دلیلی ضد جمعیت بودن، خود ما مردم باید به فکر خودمون و بچه هامون باشیم، آسیبهای تک فرزندی یا فرزند کم، خودش دیگه مثنوی صد منه. هرچند دولت ها هم در این زمینه وظایفی دارند اما نباید منتظر دولت ها بود، مگه بچه های ما برای جنگیدن تو اون شرایط دنبال درصد و حقوق جانبازی بودن؟ اصلا نمی دونستن زنده می مونن، فقط دنبال وظیفه بودند. از نظر معنوی: میخواستم به خدا نزدیکتر شم.😇 حتما میدونید که عبادت و عبودیت با هم فرق دارن، عبادت سه تا فاکتور داره، خوبی کار و خوبی فاعل، اما سومی که بهش توجه نمیشه، توجه به اولویت ها و اهمیت ها در عبادات است. این توجه به اولویت هاست که عبودیت رو شکل میده. بله منم مثل خیلی از شماها که امکانش رو داریم در خیلی از زمینه های علمی، اقتصادی، فرهنگی یا مذهبی خودی نشون بدیم😐 خیلی سخته بشینیم تو خونه و به قول معروف بچه بزرگ کنیم😩، اما اگر بخواهیم عبد باشیم و عبودیت کنیم، الان خوووداییش اولویت کدوم یکی هستش برای لبیک به ندای ولی جامعه؟😐 خب انتخابش خیلی سخته، اما این سختی هست که بهش ارزش میده. بیشترین کیفی که از کانال میبرم همین بحث انتخاب اولویت درست از سوی مادران تحصیلکرده و متدین هست که فرزندآوری رو ارجح دونستن و دنبالش رفتن.👏👏 پ.ن. البته مستحضرید اینم درست نیست که کلا خانم از همه علایق و استعدادهاش چشم بپوشونه، خیر، بحث اولویت بندی در زمان هست، وگرنه خانمی که شاد و پرانرژی نباشه مادر خوبی هم نخواهد بود. از نظر جسمی: میخواستم سالمتر باشم، بازم من نمی گم، مجله تخصصی انگلیسی MBJ میگه بهترین سن باروری زنان ۱۸_۴۲ ساله، اما زیر ۱۸ سال و بالای ۴۲ سال میشه Golden Baby: بچه های طلایی😉 البته بالای ۴۲ سال، مخصوص بچه های دهه پنجاه و شصت هست🤩🤓، یالاااا😁، مگه ما برای بدست آوردن یه تیکه الماس کاری به حرف مردم داریم؟ بچه که از یه تیکه الماس بی نهایت باارزشتره. هم قدیمیای خودمون میگفتن، هم نظریات پزشکی جدید میگه که فرزندآوری مادر را جوانتر🤩 و سالمتر می‌کنه. باور می کنین جوااااانترررر ضمن اینکه تا یک مادر تخمک گذاری داره، امکان فرزندآوری داره و هیچ‌کسی، هیچ کسی حق نداره که این حق رو از اون بانو بگیره. هر سنی پروتکل خاص خودش رو داره، با رعایت شرایط جسمی و روحی تحت نظر متخصصین خوبمون قطعا بارداری و زایمان خوبی خواهد داشت. بگذریم که در کشور ما باب شده بود که بارداری تا ۳۵ سالگی😳 آخه فکت علمی داره یا شرعی؟ فقط خزعبلاتی که هیجان منفی به جامعه وارد میکنه، درصورتیکه در کشورهای دیگه تو هر سنی خانم باردار بشه، سیستم درمانی باید در کنارش کمک کنه که بهترین تجربه رو داشته باشه. بله بارداری تو سنین کمتر، بهتر و راحت تره، اما تو جامعه ما که سن ازدواج بالا رفته، این تصورات غلط باید توسط متخصصین ما شکسته بشه تا دخترای ما لحظات بهتری در بارداری و زایمان داشته باشن. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او می‌رساند... پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند، از غذای جنین چیزی کم نمی‌شود، به خاطر وجود غده‌هایی که با گرفتن مواد لازم از دندان‌ها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین می‌کند. اگر آدم‌ها بدانند که مادرشان به خاطر آن‌ها استخوانش آب می‌شده در این می‌مانند که چگونه قدردانی بکنند.. ✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: «هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد ، در هر بار مكیدن ، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید : عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.» 📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۴۷ من سال ۹۰ ازدواج کردم و سال ۹۲ بچه اولم رو در سن ۲۳ سالگی به دنیا آوردم. درست شش ماه بعد از به دنیا اومدن پسرم همسرم به خاطر ضمانت مالی یکی از دوستانش دچار ورشکستگی مالی شد و در سال ۹۲ یک میلیارد و دویست میلیون بدهکار شد. روزای خیلی بد و خیلی سختی بود، هرقدر از سختیش بگم کم گفتم. فقط یکیش اینکه همسر من با داشتن مدرک دکتری در آستانه هیئت علمی شدن و راهیابی به مراحل علمی بالاتر، افتاد زندان و تقریبا همه چیز رو از دست داد. همیشه توکلمون به خدا بود و فقط درِ خونه ی خودش رفتیم. حالا در هر صورت اون روزها سپری میشدن پسرم تو این روزها داشت بزرگ میشد و من تمام تلاشم این بود که این شرایط مالی روی فرزندم تاثیر نذاره و همینطور همسرم و واقعا محیط خونه رو انقدر مراقبت می‌کردیم، انگار نه انگار که همچین چالش بزرگی رو داریم . خلاصه سرتونو درد نیارم، من خیلی دوست داشتم که زود دوباره بچه دارشم اما همسرم مدام مخالف بود به خاطر شرایط مالی چون همسرم کلا بیکار شده بود و کوچکترین درآمدی نداشت و یه دنیا بدهی و ما حتی یارانه هم نمی گرفتیم چون خودمون انصراف داده بودیم چون قبل از این ماجرا اوضاع مالیمون خیلی خوب بود. هر قدر به همسرم میگفتم بچه بیاریم میگفت نه... تا اینکه پسرم هشت ساله شد و همیشه از نداشتن خواهر و برادر در رنج بود و بچه های عمو و خاله و دایی و عمه رو میدید که حداقل دو تا هستن اما خودش تنهاست. مخصوصا به بچه های عموش خیلی حسادت می‌کرد چون اونا چهارتا بودن، دو دختر دو پسر... یه شب که شام خونه برادرشوهرم دعوت بودیم موقع خداحافظی پسرم به دختر عموش حرفی زد که من به شدت ناراحت شدم، گفت نرگس خوش به حالتون شما زیادید اما من تنهام. من اون لحظه بغضم گرفت، بعد از اون تلاشمو برای راضی کردن همسرم به کار گرفتم همه راهها رو امتحان کردم تا بلاخره همسرم راضی شدن و بچه دوم رو آوردیم. یه دختر ناز، البته بعد از یه سقط که هرچی تلاش کردیم بمونه نموند. به پسرم نگفته بودم باردارم و رفتیم مطب برای سونوگرافی وقتی منشی دکتر گفت خانم بارداری، پسرم چشماش چنان برقی زد که تا به حال ندیده بودم. بعد از اون، تو نه ماهگی دخترم، خدا یه دختر دیگه بهم هدیه داد، بله من طی یک و نیم سال سه حاملگی رو تجربه کردم. سختیای زیادی داشتم و دارم. ولی پشیمون نیستم الحمدلله الان سه تا بچه داریم، ۹ ساله، ۲ ساله و ۶ ماهه الحمدلله روزیشونم خدا داده و حقیقتا خیلی اوضاع مالیمون بهتر شده حالا همسرم پشیمونه میگه کاش زودتر بچه می آوردیم تا پسرمم یه همبازی داشت و انقدر تنها نمیشد. چون دخترام خیلی همبازی خوبی برای هم میشن روی صحبتم با خانواده هایی هست که تک فرزندی رو انتخاب میکنن، تک فرزندی ظلم به بچه هاست اینکارو نکنین، بچه داری سخته اما شیرینه من همسرم شنبه تا چهارشنبه یه شهر دیگه هستن، مادرمم پیشم نیستن، همیشه دست تنهام اما باور کنین دست خدا رو و ائمه رو توی زندگی برای نگهداری این بچه ها میبینم. کافیه ازشون کمک بخوایم حالا فعلا خونمون خیلی کوچیکه انشالله جابه جا که بشیم تو فکر چهارمی و پنجمی هم هستم. من خودمم تحصیلکرده هستم ولی اول به خاطر پسرم با وجود شرایط مالی سختی که گفتم و حالا هم به خاطر دخترام قید کار رو زدم با اینکه تهران یه مدت شاغل بودم چون مادری برام اولویته با اینکه تو فامیل هم مدام همه می پرسیدن خب اینهمه درس خوندی، آخرش چی شد منم میگفتم مگه می‌خواست چی بشه علاقه داشتم خوندم، همین... الان دیگه نمیگن اما الانم بیکار نیستم در حال حفظ قرآن هستم و برای اینکه مجبور به ترک خونه و بچه ها نشم کلاسهای اینترنتی و تلفنی حفظ دارم که خیلی هم خوبه یعنی نهایت آرامش. میخوام انشالله حافظ کل بشم که همیشه آرزوم بوده بعدم میتونم لیسانس علوم قرآنی بگیرم و بعدم می‌خوام انشالله ارشد علوم قرآنی شرکت کنم. آخه از وقتی قرآن حفظ میکنم، احساس میکنم خیلی در زمینه علوم قرآنی استعداد دارم و میتونم موفق تر بشم. کاش همون دوران کنکور میرفتم سراغ حفظ قرآن و سختی اون همه درس و خوابگاه و غربت رو نمی کشیدم. بازم خداروشکر... اینو گفتم برای خانومایی که دغدغه رشد شخصی هم دارن التماس دعا از همه اعضای کانال دارم، همه برای بچه های هم دعا کنیم که زیر سایه امام زمان عاقبت به خیر شن... تنها چیزی که منو اذیت میکنه اینه که گاهی خسته میشم و عصبانی میشم که ترکشهای عصبانیتم معمولا گل پسر مظلوممو میگیره، خدا منو ببخشه و امام زمان دستمو بگیره انشالله که بتونم بیشتر خودمو کنترل کنم من دغدغه م شیعه امام زمانیه انشالله خودشون بچه هامو هدایت کنن 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
طعم شیرین مادری... ۱۹ سالم بود که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. من فکر میکردم همین که تصمیم بگیریم اون ماهش جواب مثبت میشه. ولی خدا میخواست صبرم رو بیشتر کنه. ۷ ماه شد که جواب نگرفتیم، حالم خیلی بد بود، حس کسی رو داشتم که سال هاست بی نصیب مونده. دکتر هم رفته بودیم و مشکلی نبود، گفته بودن باید یک سال صبر کنین تا اون موقع نگرانی نداره. یهویی قسمت شد بریم کربلا مرداد ماه بود. وقتی تو بین الحرمین بودم شهید آوردن شهید مدافع حرم❤️ نیت کردم اگر خدا بهمون پسر بده، اسمشو بذاریم محمد و اگر دختر بود زینب.... من بچه ها رو بزرگ میکنم، ولی بشن مال خانم زینب، فدایی ایشون. بعدش رفتم حرم حضرت عباس، واقعا حالم خوب نبود، سردرگم بودم که جواب مثبت نمیگیریم. حضرت رو به خانم ام البنین قسم دادم که باردار بشم به زودی... از کربلا برگشتیم، دیدم دو هفته گذشته از دوره ام و خبری نیست، گفتم شاید باردار باشم، به شوهرم چیزی نگفته بودم، رفتم بی بی چک خریدم، صبح بیدار شدم، دستام داشت می لرزید. چنان شوق و اضطرابی داشتم که نفسم بالا نمیومد، بی بی چک و گذاشتم و دوتا رنگ صورتی پیدا شد، اون دوتا رنگ چقدر خوشرنگ بودن😍 نمیدونستم چی کار کنم، فقط این به ذهنم اومد که وقت شکر گذاریه، عین دیوونه ها داشتم تند تند میگفتم خدایا شکرت، خدایا شکرت... اما بازم اعتنا نکردم و رفتم آزمایش دادم، متصدی اونجا نمیدونست که چقدر شوق دارم، بهم گفت همیشه هم بی بی چک مثبت، نشان از این نیست که مثبته 😏 و نمیدونتست با این حرفش من چقدر حالم بد میشه. ولی بعدش رفتم و جواب رو گرفتم و دیدم بله مثبت. خیلی حس خوبی بود. امیدوارم همه اونایی که منتظر هستن خدا زودی دامنشون رو‌ سبز کنه. اونایی هم که منتظر نیستن، خدا به دلشون بندازه و اقدام کنن... 😅😅 مادری حس بی‌نهایت خوبیه.... 😌😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۸۱ سرگذشت من جز شگفت انگیز ترین سرگذشتهای شنیده شده ی تاریخ معاصره ... خیلی غصه دار میشم به خاطر خانواده هایی که به انتظار یه بچه مو سپید کردن و همچنان با وجود هزینه های گزاف درمان، چشم انتظار نتیجه مثبت تست بارداریشون هستن. اما من به شخصه هر بار تستم مثبت بود کلی ضجه میزدم نه از فرط خوشی، نه از ناشکری، از سختی، از ویار سنگین، از دست تنهایی، از زایمانی که هر لحظه اش سخت می‌گذشت. دروغ چرا عاشق بچم، از لحظه ای که یادم میاد، تونسته باشم دست و پام تکان بدم تو قنداق، عروسک بغل می‌کردم و مامان بازی. بقدری مامان بازی کردم ک تا ۱۱ سالگی از ۲۴ ساعت ۲۶ ساعت خاله بازی می‌کردم. قربون قدرت خدا بشم که با مادری ازم امتحان گرفت. من ۵ قلو دارم ولی اولی تا پنجمی ۹ سال طول کشيد تا قدم سرچشمم گذاشتن و منو مفتخر به مادری کردند. همه شیره به شیره، بخاطر فاصله کم و اخلاقهایی که دارن من میگم ۵ قلو. اصلا هم گول تون نمیزنم بگم وای انقدر بچه زیاد شیرینه خواهرها، که نگید و نپرسید. صبح تا شب بازی و نشاطه و خودمم هر روز جوونتر از روز قبل... اتفاقا از وقتی قل اول تشریف آوردن تا همین لحظه یادم نیست بجز انگشت شمار، من خواب کامل شب داشته باشم. به خاطر بارداری و شیردهی پی در پی... دفعه چهارمی که رفتم دکتر و گفتم باردارم، طبق معمول خانم دکتر ده دقیقه ریسه می‌رفت، به زور جلو خنده اش رو گرفت، بعدم گفت ولش کن بیا بشین من اول حساب کنم چند سالته؟ این بارداریها بعد چقدر فاصله بوده؟ بعد که خنده اش تمام شد و هر چند ثانیه می‌گفت الحمدلله و فهمید من از اونهاییم که سنگ پای قزوین هم جلوم زانو زده، گفت خداروشکر، خیلی ها با یک دنیا هزینه و دوا و درمون آرزوی بارداری دارن... یعنی من با جثه ای که داشتم، یکی هم معجزه بود، چه برسه به ۵تا، ولی از اونجایی که معجزه خدا توی هر عصری اتفاق میفته من شدم معجزه عصر حاضر... بعد از هر بار زایمان می‌گفتم ایندفعه دیگه سه چهار سال حواسم هست بچه‌ها بزرگ بشن بعدش بعدی، ولی از اونجایی که هر بار رو خودم خیلی حساب باز می‌کردم، زمان کوتاهی نگذشته بود که دوباره چشمم منور میشد به تست مثبت... هر بار خدا بهم می‌گفت چی شد، مگه نمیخواستی صبر کنی، صبر کن ببینم ولی من با این عقل ناقصم، متوجه نمیشدم کار، خوبه خدا درست کنه. وقتی خدا میخواد بده، بنده چکارست. دوست داره خدا یکیو تو لباس رزم ببینه، یکیو تو لباس علم، یکی تو لباس طبابت، یکی هم مادری، چرا انقدر می‌جنگی با خودت و سرنوشت... بجای تشکرته؟ هر دفعه یه فرشته می‌ذارن تو بغلت، ناز چی داری واسه خالقت؟ الان که دارم میگم یه جوجه روپام که لحظه ای اگه از بغلم تو روز بیاد پایین، همه تعجب میکنن کم کم به اعضای بدنم یه عضو جدید بنام آغوشی می‌خوام، پیوند بزنم. قربونش برم یکی تو خونه مون که وقتی رگ نق زدنش بگیره ۳۶۰ درجه دهانش باز و بی وقفه مثل ناقوس کلیسا میزنه. به ترتیب یکی شبها عق میزنه، یکی نق میزنه یکی جیغ میزنه، یکی تب میکنه، یکی انقدر شلوغ میکنه که آخرش من تب می‌کنم ولی قشنگی همش به اینکه، اونیکه آفریده، دوست داره اینجوری ببینه تو رو.... حالا کار ندارم روزی ده بار برگه امتحان تکراری می‌ذاره جلوم، از شلوغ کاری این فرشته ها، و بجای صبوری طبق معمول مردود میشم ولی عجب شیرینه.... غیر از اینکه لقد خلقنا الانسان فی کبد چه سختی ای شیرینتر از این که مهربانترین مهربانها اینو برام رقم زده حالا هی نشستن و گفتن تو رو خدا دیگه بچه نیار، پیر میشی، زشت میشی، زمین گیر میشی، خونه ات کو؟ ماشینت کو؟ طفلی شوهرت، وای وای از پول پوشک، ته همش هم میگن برا خودت میگیم، وگرنه سختیش برا خودته... آخرش چی شد، خدا همه شونو از رو برد، آیا ایمان نمی آورید؟ چند وقته پیش خدا یه فرشته دیگه بهمون داد حیف فقط یکبار تونستم صدای معصومانه قلبشو بشنوم، دو روز بعد ایست قلبی کرده بود و یک ماه بعد متوجه شدم. اینم امتحان سختی بود ولی از درون له شدم هنوزم گریه ام میگیره هم از معصومیت طفل خودم، هم از اونهایی که چجوری دلشون میاد بی دلیل و با دلیل طفل های معصومشون رو نگم قلبم تیر میکشه... یاد آمار بی رحمانه سقط جنین افتادم. بیشتر از همه یه حرف منو سوزوند که بهم گفت، خوب شد این یکی نموند آخه داشتی بچه شیر می‌دادی، به اون ظلم می‌شد. استغفرالله تو هر لحظه تو جهان چند نوزاد بدنیا میاد یعنی خدایی که اونها رو می‌آفرینه توانایی روزی بخشی به همه رو نداره؟ یعنی جان یکیو میگیره تا یکی دیگه بمونه!! فقط می‌تونم برای اونها و خودم دعا کنم تا خدا از جهل نجاتمون بده، خیلی خوشحال میشم برام دعا کنید تا بتونم با معرفت مادری کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075