#تجربه_من ۷۵۸
#مشیت_الهی
#قسمت_دوم
ولی چاره ای نبود، این جا به جایی باید انجام میشد، شاید اتفاقات بدی که پیش امده بود با این سفر فراموش میشدن و آرامش دوباره به زندگی ما برمی گشت
ما اصلا به بعدش فکر نمیکردیم، که اونجا قرار چی بشه و با اون مقدار پول کمی که واسمون مونده بود، چجوری باید یه زندگی رو دوباره میساختیم و ما همه این دلتنگی ها رو فقط به امید خدا تحمل کردیم.
مهاجرت کردیم به شهر زیبای مشهد، یه شهر بزرگ و پراز هیاهو، همه چی خیلی زود اتفاق افتاد. در عین ناباوری واسه خودمون و اطرافیانمون، ما رفتیم و ساکن مشهد شدیم.
اولش خیلی سخت بود، تنهایی و غربت تو یه شهر بزرگ با دستهای خالی اما وجود با برکت امام رضا(ع) تنهایی و غربت رو واسه ما آسون کرد، انگاری یه خونه پدری بود که هر وقت دلمون میگرفت، میرفتیم اونجا، آخه ما پناهنده امام رضا بودیم.
شاید هر شهر دیگه ای رو انتخاب میکردیم بیشتر از یک سال دوام نمی آوردیم ولی ما نمک گیر شده بودیم، طعم خونه پدری واسه ما خیلی شیرین بود
من دقیقا حس اون آهویی رو داشتم که پناه آورد به امام رضا، حرم که میرفتم رام میشدم و تمام اون سختیها از تنم در می آمد
ما معتقدیم با پای خودمون نرفتیم، ما دعوت شدیم، یه نفر ضامن ما شده بود و خودش همه چیو واسه ما فراهم کرد، خونه، کار و... همه چی رو به راه شد
یه حس خوبی بود که تو یه شهر غریب یکی هواتو داره و مواظبته، دلمون گرم بود به بودنش، هنوز نمیدونستیم که بازم واسمون سوپرایز داره. سوپرایزی که نه تنها خودمون بلکه همه رو بد جور غافل گیر میکنه. این اتفاق باعث شد که زندگی ما تغییر اساسی کنه. که ما اسم این اتفاق رو گذاشتیم، انقلاب زندگی مون که امام مهربونم واسمون رهبریش میکرد
همسرم که یک فوتبالیست بود، تصمیم گرفت طلبه بشه، ممکنه باورش سخت باشه، کسی که سالهای سال فوتبالیست بود، چی شد که یک دفعه تصمیم به این تغییر بزرگ گرفت؟! هنوز هم باورش برای خود من هم سخته و خود من هم نمیدونم چه اتفاقی افتاد که این تصمیم رو گرفت، فقط میدونم این تصمیم رو تو حرم امام رضا گرفت و همونجا خواسته که تو این راه کمکش کنن. گفتم که مسیر برای ما آماده شد بود، ما فقط باید قدم برمیداشتیم
تصمیم خودش رو گرفته بود و من نمیتونستم تغییری تو تصمیمش ایجاد کنم. با توجه به سختیها و مشکلاتی که پشت سر گذاشته بودیم، به خاطر حفظ آرامش زندگیم، در کمال نارضایتی تحمل کردم
تغییر خیلی بزرگی بود، پذیرفتنش خیلی سخت بود. رفتم حرم یکم گله کردم، آقا جان میدونم که همه زندگیم رو زیر نظر داری میدونم حواست هست، آخه قربونت برم، همه چیو پذیرفتم این یکی رو چکار کنم. آقا جونم خودت بهم قدرتی بده که بپذیرم
قصه جالب تر شد اونجایی که همسرم ملبس شد به لباس روحانیت، یادم نمیره بار اولی که تو اون لباس دیدمش، واقعا نمیدونستم چی بگم و چکار کنم فقط نگاه میکردم این دیگه خیلی واسم سنگین بود لباس روحانیت! یه فوتبالیست آخه؟ خدایا چرااا؟ ولی باشه هر چی تو بخوای هرچی تو بگی و سکوت کردم
من یاد گرفته بودم راضی باشم به رضای خدا، این رو هم مدیون امام رضا و دعای امین الله هستم اونجایی که میگه اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ
قشنگیه زندگی من از اینجا شروع شد که چادری که از روی اجبار و احترام به لباس همسرم میپوشیدم، دیگه از روی اجبار نبود و از ته دل پذیرفتم و الان واسم شده یک پناه امن و قشنگتر شد اونجایی که من با یه خانم مهربون آشنا شدم، ایشون دعوتم کرد به یک مجتمع که بعد متوجه شدم اونجا درسهای حوزوی تدریس میشه، شخصیت اون خانم اینقدر به دلم نشست که شدم یکی از مشتریهای پرو پا قرص شون و به لطف خدا و امام رضا من هم طلبه شدم. کلا سبک زندگی من عوض شد، دیگه نظر دیگران واسم اهمیت نداشت، لحظه لحظه وجود خدا رو حس میکردم، دیگه لذتهای دنیا واسم هیچ معنایی نداشت
بعد از این تغییرات خیلی از دوستام رفتارشون با من عوض شد. خیلیها فکر میکردن چون همسرم روحانی شده، من رو مجبور کرده، بعضی ها میگفتن حتما یه چیزی بهشون میرسه که حاضر شده چادر بپوشه، ولی خوب هیچکدوم از این حرفا اصلا برام مهم نبود، فقط میخواستم خدا ازم راضی باشه و امام رضا رو به خاطر ضمانتش رو سفید کنم
بعد از اون زندگی قشنگیهای خودشو رو به ما نشون داد. حتی نظرم واسه فرزندآوری هم تغییر کرد، منی که معتقد بودم به فرزند کمتر، زندگی بهتر،الان مادر ۴ فرزند هستم و همه این ها به برکت امام مهربونم هست
دید من نسبت به زندگی عوض شد، درسته سخت بود پذیرفتن این همه تغییر ولی ارزشش رو داشت چون لذت واقعی رو داشتم میچشیدم
الان میفهمم که تمام اون اتفاق های بد زندگیم برای این بود که دعوت بشیم به شهر خورشید و نور امام رئوفم زندگیه تاریک ما رو روشن کنه
سلام بر تو ای خورشید فروزان خراسان
«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ زندگی برای خدا...
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#تجربه_من ۷۵۸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یه اروپایی میگفت چقدر زنان ایرانی شوهرشون رو دوست دارن.
گفتم چطور؟
گفت: روزی در خانه یکی از دوستان ایرانیم بودم، که دیدم خانمش دکمه پیراهن شوهرش را دوخت و بعد پیراهنشو بوسید🤔
گفت: ای کاش زنان اروپایی هم این میزان عشق و علاقه رو نسبت به همسرشون داشتن!
خبر نداره طرف با دندون نخ رو پاره کرده😂😂
#لبخند_حلال
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_مخاطبین
بزرگ مرد کوچک به مامانِ باردارش کمک میکنه تو کارای خونه😍
👌این شیرینی تمام شدنی نیست...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
❗️برای اولین بار سینوزیت و میگرن درمان شد 🌿🩺
درمان قطعی وریشهای مسائل ؛
/میگرن
/سینوزیت
/آلرژی و حساسیت
/گرفتگی و پلیپ بینی
/آسم و مشکلات تنفسی
/میگرن و سردردهای روزانه
/کبدچرب و غلظت خون
https://eitaa.com/sinoozit_ir
🟢 بامشاوره رایگان 🟢
خط مستقیم طبیب
📞 09939748533
چجوری صبحانه و عصرانه بچه هامو مقوی کنم؟🤔
دنبال یه خوراکی سالم و طبیعی هستی؟ مثل کره ی #بادوم_زمینی، #فندق، #نارگیل، #پسته.
دیگه با هم خیال راحت به بچه هات میان وعده سالم و خوشمزه بده.☺️
تازه و خونگی 😋 بدون شکر. بدون نمک و نگهدارنده.
🔹کره بادام زمینی
🔹کره فندق
🔹کره بادام درختی
🔹کره نارگیل و ...
مقوی های سالم و پرخاصیت می خوای
بیا اینجا 😃👇
❈══════₪❅💚❅₪══════❈
https://eitaa.com/joinchat/4017291529Cfa7512ca8a
❈══════₪❅💚❅₪══════❈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نمی دونی بابات طرفدار کدوم تیمه 😂😅
این شیرینی تمام شدنی نیست... 😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
.
💥کانال جذاب پوشاک بچگانه 💥
👌با تنوعی بینظیر و طرح های زیبا
✅️ کیفیت بالا ✨
💰 قیمت مناسب
- انواع تیشرت و شلوارک
- ست های جذاب اسپرت
- #دخترانه و #پسرانه
🎯 اینجا برای انتخاب دستت بازه👇
https://eitaa.com/joinchat/2944139642Ca5102283b4
❇️ ارسال به سراسر کشور ✈️👆
#تجربه_من ۷۵۷
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۹ و همسرم متولد سال ۶۸ هستند، سال ۹۱ عقد کردیم. ۶ماه عقد بودیم، سال ۹۲ هم ازدواج کردیم.
خواستگاری سنتی انجام شد😊 البته من خواستگارایی داشتم که خود خانواده جواب یا رد می کردن 😅
من دختر آخر خانواده بودم، قبل اینکه همسرم به خواستگاری من بیان یه دوره مشهد داشتم، شب قبل مسافرتم یه خواستگار داشتم وقتی که رفتم مشهد همون جا خانوادم تماس گرفتن که یه خواستگار داری اولین چیزی که برام مهم بود دیانت شخص بود که خواهرم بامن تماس گرفت و گفت پسر اهل نمازوروزه است، خیلی ذوق کردم😅 از خدا خواسته بودم که همسری رو نصیب من کنه که اون منو نماز صبح بیدار کنه نه من اون رو 😁
همون جا سپردم دست آقا امام رضا علیه السلام گفتم دست خودت در حقم بزرگتری کن. همینکه برگشتم یادمه😂 تازه رسیده بودم گیج ومنگ بودم و خسته و تشنه خواب، خلاصه خانوادشون اومدن و منو پسندیدن، دو شب بعدش اومدن خواستگاری و خیلی زود عقد کردیم😃
بعدا هم ایشون گفتن من اربعین کربلا بود و از امام حسین علیه السلام خواستم یه دختر خوب نصیبم کنه.
اینم بگم که همسرم یه خونه نیمه ساخت هم داشت. خلاصه بعد ۶ ما کم کم خونه نیمه کاره رو تمام شد 😂 من حتی دوقاب کاشی حیاطمون رو با همسرم و پدرشون انجام دادم، عروس پرکاری بودم😁
بعد از اتمام خونه مون ازدواج کردیم، یه مراسم خیلی خیلی ساده گرفتیم تعداد مهمونا به ۳۰ نفرم نمی رسید، خیلی ساده برگزار کردیم. بعد از ازدواج، منم که عاشق بچه بودم سریع باردار شدم😅
خیلی خوشحال بودم، خدا ریحانه خانم رو سال ۹۳ به ما داد، پا قدمش خیر بود برامون، انقدر دختر شیرینی بود زرنگ، ۱ ساله هم راه می رفت و حرف می زد از پوشک هم تونستم بگیرمش.
بعد تولد ۱ سالگیش 😂 سریع به همسرم گفتم دخترم داداش می خواد، شکر خدا دخترم ۱سال و ۱۰ماهش بود که سال ۹۴ گل پسرم آقا رضا بدنیا امد😁
دوتا وروجک شیطون داشتم البته اطرافیان خیلی😕 تو ذوق ما می زدن که چه خبره پشت سرهم...
یه خانمی بود دوست خواهرم، وقتی منو توی روضه دید، گفت چه خبرته درسته رهبر گفته بچه بیارید ولی نگفته همه رو تو بیاری! خیلی ناراحت شدم از حرفش، کم کم مراسمات مذهبی رو کم می رفتم بخاطر نیش کنایه دیگران. من فقط ۲تا بچه داشتم! بیخیال حرف همه.
توکل
برخدا کردم برای بچه سوم بعد از ۳سال فاصله، رمیصا خانم رو باردار شدم😍 سال ۹۷شکر خدا با مقابله با نیش و کنایه دیگران دختر گلم بدنیا آمد شکر خدا رزق وروزیشو با خودش آورد تونستیم یه واحد خونه بالاترمون رو بخریم. ماشین رو که بخاطر یه سری بدهی فروخته بودیم شکر خدا تو دوران بارداریم خریدیم.
من با وجود بچه هام ۷ساله یه کیک پز حرفه ای هستم😅 از این بابت الحمدالله خداروشکر حالا هم گوش شیطون کر در حال اقدام به چهارمی هستم😁 ان شاءالله مادر خوبی بوده باشم و یاران خوبی برای امام عصرمون امام زمان عج تربیت کنم.
من برای بارداری اولم، چون هنوز تازه عروس بودم، از طرف خانواده خودم و شوهرم، خیلی بهم رسیدگی می کردن ولی من چون همیشه دوست داشتم خودم رو پای خودم باشم وکارهامو خودم انجام بدم روزهای که گاهی وقتی به سختی غذا رو آماده می کردم، اصلا زنگ نمی زدم به کسی که برام کاری رو انجام بده، به ندرت شاید ۱ یا ۲ بار گفته باشم.
برای زایمانم هم تا هفت روز، مادرم یا مادرشوهرم می موندن، خیلی زحمت می کشیدن. برای بارداری دومم یه سری مشکلات برامون پیش آمد که شوهرم باید کارش رو در منطقه دیگه از شهر از صفر شروع می کرد، حتی توان کرایه کردن مغازه رو نداشت من کمی از طلاهام رو فروختم که بتونه مغازه اجاره کنه، تو همین بارداری دومم، چون علاقه زیادی به کیک پزی داشتم و اینکه دوست داشتم منم درآمدی برای خودم داشته باشم، کم کم کیک درست می کردم، اطرافیانم تشویقم می کردن برا اینکه این کار رو به عنوان درآمد انجام بدم تا کمی کمک همسرم باشم.
خدا رو شکر با وجود دختر کوچولوم، بارداری نسبتا خوبی داشتم. سر پسرم دندان درد شدیدی گرفتم😤😥 که شب تا صبح از در نمی تونستم بخوابم، ۳ماه بعد از زایمانم، تونستم دندونم که دندون عقل بود رو 😥 رو کامل خارج کنم.
اینم بگم چون فاصله بچه ها کم بود😅مشکلاتشون خیلی شیرین بود، دخترم هر وقت می دید دارم داداشش رو پوشک می کنم، اونم سریع می رفت عروسکشو میاورد که پوشکش کنم😂 گاهی وقتا پوشک کم میاوردم از عروسکای دخترم برمیداشتم.
👈ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۷
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
دخترم اولم رو تونستم ١/۵ سالگی از شیر بگیرم خیلی برام سخت بود، باوجود ویاری که داشتم خداروشکر تونستم. ولی پسرم بخاطر رفلاکس معده تا ۳ماه تونستم شیر بدم، چقدر از این بابت ناراحت بودم و کلی گریه کردم.
خداروشکر گذشت، شوهرم از این بابت خیلی دلداریم می داد که اشکال نداره با وجود شرایط مالی سخت اون زمان مون، تا ۱ سال شیرخشک دادم بهش، بعد ها تا ۴ماه شیر پاستوریزه به پسرم دادم، کم کم دیگه به غذا خوردن افتاد، گاهی فقط شب ها بهش شیشه میدادم. الحمدالله گذشت و با وجود کوچولوهام تونستم تولد ۲سالگی دخترم، اولین کیک تولد رسمی رو درست کنم😅
کم کم کارم رونق گرفت، هر وقت سفارش مشتری داشتم، بیشتر وقتها شب ها کار می کردم، بعد از خوابوندن بچه ها من کارای کیکم مثل پختن و تزییناتش رو انجام می دادم کم کم که عادی شد برای بچه ها، روزها کارامو انجام میدادم 😅 طفلکیا تا میگفتم کیک برا مشتریه هیچ نمی گفتن، ولی اگه برا خودمون بود دیگه از اول پخت کیک تا وقتی کامل بشه، دستبرد می زنند😂 و تا باباشون از سرکار بیاد، نصف کیک خورده شده. بماند که وقتی جلو همسرم کیک می ذاشتم، بازم می خوردن، من از دیدن این لحظه ها عشق می کردم. چون خیلی برام مهمه غذای که درست می کنم همه از خوردنش لذت ببرن. برای همین همیشه هفته ایی ۱بارکیک خونگی درست می کنم.
به لطف خدا بع از ۳سال از بارداری دومم به لطف خدا باردار شدم، ویار خیلی بدی داشتم. ماه رمضان بود و همسرم روزه بودن. بدون کمک از خانوادهامون که بگم نمی تونم، غذا درست کنم. من تا یه مدت غذامون رو از رستوران سفارش میدادم که با هماهنگی همسرم، بعد از کارشون می رفتن غذا رو می گرفتن. بیشتر از ۲پرس سفارش نمی دادم، چون ویار بدی داشتم نمی تونستم غذا خوردم، گاهی هم از پرس غذای ما اضافم میومد😁 وقتی خانواده من متوجه این موضوع شدن، هر روز خونه یکی دعوت بودیم😅 برای بارداری سومم ۳ماهه که بودم رفتم سونو اول، گفتن پسره، اولش ناراحت شدم طفلی دخترم ریحانه تک دختره تا اینکه یه مشکلی پیش اومد، که اورژانسی سونو دادم بعد دکتر گفت که شکم بچه خیلی بزرگه سرش کوچیکه دیگه هیچی نگفت.😥 منم هنگ کرده بودم که خدایا چی شده وقتی به همسرم گفتم. سریع به یه متخصص خارج از شهر خودمون رفتیم وقتی سونو گرفت گفتم دکتر بچه مشکل داره، گفتن نه چه مشکلی، دخمله تپلی داری.
گفتم دکتر به من گفتن چنین مشکلی داره، گفت نه خانم، احتمال زیاد شما دیابت دارید. بعد آزمایشات بله متوجه شدم که دیابت دارم. حدود ۳ روزی بستری شدم تو شهر خودمون، با مشکلات دوری از بچه ها، خداروشکر کنترل کردم.
الحمدالله زایمان راحتی داشتم تونستم طبیعی زایمان کنم. شکر خدا ۳تا زایمانام طبیعی بودن به امید چهارمی😁 ان شاالله
یه چیز دوست دارم بگم، که خدا لطف بزرگی در حقم کرده بابت وجود همسرم واقعا همیشه ی همیشه پشتم بوده و همیشه حمایتم کرده....
با ارزشترین کار همسرم اینه که وقتی خواستیم بریم پیاده روی اربعین با وجود ۳تا بچه، مخالفت نکرد و برای راحتی بچه ها، خودش یه گاری آهنی تاشو جوش کاری کرد که خیلی راحت تا می شد برای حمل آسون بود و اینکه بچه ها رو می ذاشتن رو گاری و تو مسیر حرکت می دادند با تمام سختیاش، واقعا عاقبت بخیر باشه ان شاءالله، بتونم همسری خوبی براشون باشم.😍
۱۵ تیرماه، دهمین سالگرد ازدواجمونه، مثل برق و باد گذشت این چند سال کنارهم.
زندگی پر از فراز و نشیب هست خواسته و ناخواسته. در غم و شادی باید زندگی کرد و از داشته هامون لذت ببریم. امام جواد علیه السلام می فرماید ؛گران دیگران را ارزان بخرید. (از تجربیات دیگران خوب استفاده کنیم.)
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🔸بیا ای جان! رسیده عید قربان
مرا قربانی رویت بگردان
✨💐 عید قربان مبارک
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #موسیقی ♬
ای عاشقان، ای عاشقان، دل را چراغانی کنید
ای مِی فروشان شهر را، انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در، روی گدای خانهاش
تا سر کشم من جرعهای، از ساغر و پیمانهاش.
※ دریافت نسخه کامل
ویژه #عید_قربان 🌸
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💮 عید قربان بر شما فرخنده باد 💮
🏷 #تبریک
🏷 #عید_سعید_قربان
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#تجربه_من ۷۵۷
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۹ و همسرم متولد سال ۶۸ هستند، سال ۹۱ عقد کردیم. ۶ماه عقد بودیم، سال ۹۲ هم ازدواج کردیم.
خواستگاری سنتی انجام شد😊 البته من خواستگارایی داشتم که خود خانواده جواب یا رد می کردن 😅
من دختر آخر خانواده بودم، قبل اینکه همسرم به خواستگاری من بیان یه دوره مشهد داشتم، شب قبل مسافرتم یه خواستگار داشتم وقتی که رفتم مشهد همون جا خانوادم تماس گرفتن که یه خواستگار داری اولین چیزی که برام مهم بود دیانت شخص بود که خواهرم بامن تماس گرفت و گفت پسر اهل نمازوروزه است، خیلی ذوق کردم😅 از خدا خواسته بودم که همسری رو نصیب من کنه که اون منو نماز صبح بیدار کنه نه من اون رو 😁
همون جا سپردم دست آقا امام رضا علیه السلام گفتم دست خودت در حقم بزرگتری کن. همینکه برگشتم یادمه😂 تازه رسیده بودم گیج ومنگ بودم و خسته و تشنه خواب، خلاصه خانوادشون اومدن و منو پسندیدن، دو شب بعدش اومدن خواستگاری و خیلی زود عقد کردیم😃
بعدا هم ایشون گفتن من اربعین کربلا بود و از امام حسین علیه السلام خواستم یه دختر خوب نصیبم کنه.
اینم بگم که همسرم یه خونه نیمه ساخت هم داشت. خلاصه بعد ۶ ما کم کم خونه نیمه کاره رو تمام شد 😂 من حتی دوقاب کاشی حیاطمون رو با همسرم و پدرشون انجام دادم، عروس پرکاری بودم😁
بعد از اتمام خونه مون ازدواج کردیم، یه مراسم خیلی خیلی ساده گرفتیم تعداد مهمونا به ۳۰ نفرم نمی رسید، خیلی ساده برگزار کردیم. بعد از ازدواج، منم که عاشق بچه بودم سریع باردار شدم😅
خیلی خوشحال بودم، خدا ریحانه خانم رو سال ۹۳ به ما داد، پا قدمش خیر بود برامون، انقدر دختر شیرینی بود زرنگ، ۱ ساله هم راه می رفت و حرف می زد از پوشک هم تونستم بگیرمش.
بعد تولد ۱ سالگیش 😂 سریع به همسرم گفتم دخترم داداش می خواد، شکر خدا دخترم ۱سال و ۱۰ماهش بود که سال ۹۴ گل پسرم آقا رضا بدنیا امد😁
دوتا وروجک شیطون داشتم البته اطرافیان خیلی😕 تو ذوق ما می زدن که چه خبره پشت سرهم...
یه خانمی بود دوست خواهرم، وقتی منو توی روضه دید، گفت چه خبرته درسته رهبر گفته بچه بیارید ولی نگفته همه رو تو بیاری! خیلی ناراحت شدم از حرفش، کم کم مراسمات مذهبی رو کم می رفتم بخاطر نیش کنایه دیگران. من فقط ۲تا بچه داشتم! بیخیال حرف همه.
توکل
برخدا کردم برای بچه سوم بعد از ۳سال فاصله، رمیصا خانم رو باردار شدم😍 سال ۹۷شکر خدا با مقابله با نیش و کنایه دیگران دختر گلم بدنیا آمد شکر خدا رزق وروزیشو با خودش آورد تونستیم یه واحد خونه بالاترمون رو بخریم. ماشین رو که بخاطر یه سری بدهی فروخته بودیم شکر خدا تو دوران بارداریم خریدیم.
من با وجود بچه هام ۷ساله یه کیک پز حرفه ای هستم😅 از این بابت الحمدالله خداروشکر حالا هم گوش شیطون کر در حال اقدام به چهارمی هستم😁 ان شاءالله مادر خوبی بوده باشم و یاران خوبی برای امام عصرمون امام زمان عج تربیت کنم.
من برای بارداری اولم، چون هنوز تازه عروس بودم، از طرف خانواده خودم و شوهرم، خیلی بهم رسیدگی می کردن ولی من چون همیشه دوست داشتم خودم رو پای خودم باشم وکارهامو خودم انجام بدم روزهای که گاهی وقتی به سختی غذا رو آماده می کردم، اصلا زنگ نمی زدم به کسی که برام کاری رو انجام بده، به ندرت شاید ۱ یا ۲ بار گفته باشم.
برای زایمانم هم تا هفت روز، مادرم یا مادرشوهرم می موندن، خیلی زحمت می کشیدن. برای بارداری دومم یه سری مشکلات برامون پیش آمد که شوهرم باید کارش رو در منطقه دیگه از شهر از صفر شروع می کرد، حتی توان کرایه کردن مغازه رو نداشت من کمی از طلاهام رو فروختم که بتونه مغازه اجاره کنه، تو همین بارداری دومم، چون علاقه زیادی به کیک پزی داشتم و اینکه دوست داشتم منم درآمدی برای خودم داشته باشم، کم کم کیک درست می کردم، اطرافیانم تشویقم می کردن برا اینکه این کار رو به عنوان درآمد انجام بدم تا کمی کمک همسرم باشم.
خدا رو شکر با وجود دختر کوچولوم، بارداری نسبتا خوبی داشتم. سر پسرم دندان درد شدیدی گرفتم😤😥 که شب تا صبح از در نمی تونستم بخوابم، ۳ماه بعد از زایمانم، تونستم دندونم که دندون عقل بود رو 😥 رو کامل خارج کنم.
اینم بگم چون فاصله بچه ها کم بود😅مشکلاتشون خیلی شیرین بود، دخترم هر وقت می دید دارم داداشش رو پوشک می کنم، اونم سریع می رفت عروسکشو میاورد که پوشکش کنم😂 گاهی وقتا پوشک کم میاوردم از عروسکای دخترم برمیداشتم.
👈ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۷
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
دخترم اولم رو تونستم ١/۵ سالگی از شیر بگیرم خیلی برام سخت بود، باوجود ویاری که داشتم خداروشکر تونستم. ولی پسرم بخاطر رفلاکس معده تا ۳ماه تونستم شیر بدم، چقدر از این بابت ناراحت بودم و کلی گریه کردم.
خداروشکر گذشت، شوهرم از این بابت خیلی دلداریم می داد که اشکال نداره با وجود شرایط مالی سخت اون زمان مون، تا ۱ سال شیرخشک دادم بهش، بعد ها تا ۴ماه شیر پاستوریزه به پسرم دادم، کم کم دیگه به غذا خوردن افتاد، گاهی فقط شب ها بهش شیشه میدادم. الحمدالله گذشت و با وجود کوچولوهام تونستم تولد ۲سالگی دخترم، اولین کیک تولد رسمی رو درست کنم😅
کم کم کارم رونق گرفت، هر وقت سفارش مشتری داشتم، بیشتر وقتها شب ها کار می کردم، بعد از خوابوندن بچه ها من کارای کیکم مثل پختن و تزییناتش رو انجام می دادم کم کم که عادی شد برای بچه ها، روزها کارامو انجام میدادم 😅 طفلکیا تا میگفتم کیک برا مشتریه هیچ نمی گفتن، ولی اگه برا خودمون بود دیگه از اول پخت کیک تا وقتی کامل بشه، دستبرد می زنند😂 و تا باباشون از سرکار بیاد، نصف کیک خورده شده. بماند که وقتی جلو همسرم کیک می ذاشتم، بازم می خوردن، من از دیدن این لحظه ها عشق می کردم. چون خیلی برام مهمه غذای که درست می کنم همه از خوردنش لذت ببرن. برای همین همیشه هفته ایی ۱بارکیک خونگی درست می کنم.
به لطف خدا بع از ۳سال از بارداری دومم به لطف خدا باردار شدم، ویار خیلی بدی داشتم. ماه رمضان بود و همسرم روزه بودن. بدون کمک از خانوادهامون که بگم نمی تونم، غذا درست کنم. من تا یه مدت غذامون رو از رستوران سفارش میدادم که با هماهنگی همسرم، بعد از کارشون می رفتن غذا رو می گرفتن. بیشتر از ۲پرس سفارش نمی دادم، چون ویار بدی داشتم نمی تونستم غذا خوردم، گاهی هم از پرس غذای ما اضافم میومد😁 وقتی خانواده من متوجه این موضوع شدن، هر روز خونه یکی دعوت بودیم😅 برای بارداری سومم ۳ماهه که بودم رفتم سونو اول، گفتن پسره، اولش ناراحت شدم طفلی دخترم ریحانه تک دختره تا اینکه یه مشکلی پیش اومد، که اورژانسی سونو دادم بعد دکتر گفت که شکم بچه خیلی بزرگه سرش کوچیکه دیگه هیچی نگفت.😥 منم هنگ کرده بودم که خدایا چی شده وقتی به همسرم گفتم. سریع به یه متخصص خارج از شهر خودمون رفتیم وقتی سونو گرفت گفتم دکتر بچه مشکل داره، گفتن نه چه مشکلی، دخمله تپلی داری.
گفتم دکتر به من گفتن چنین مشکلی داره، گفت نه خانم، احتمال زیاد شما دیابت دارید. بعد آزمایشات بله متوجه شدم که دیابت دارم. حدود ۳ روزی بستری شدم تو شهر خودمون، با مشکلات دوری از بچه ها، خداروشکر کنترل کردم.
الحمدالله زایمان راحتی داشتم تونستم طبیعی زایمان کنم. شکر خدا ۳تا زایمانام طبیعی بودن به امید چهارمی😁 ان شاالله
یه چیز دوست دارم بگم، که خدا لطف بزرگی در حقم کرده بابت وجود همسرم واقعا همیشه ی همیشه پشتم بوده و همیشه حمایتم کرده....
با ارزشترین کار همسرم اینه که وقتی خواستیم بریم پیاده روی اربعین با وجود ۳تا بچه، مخالفت نکرد و برای راحتی بچه ها، خودش یه گاری آهنی تاشو جوش کاری کرد که خیلی راحت تا می شد برای حمل آسون بود و اینکه بچه ها رو می ذاشتن رو گاری و تو مسیر حرکت می دادند با تمام سختیاش، واقعا عاقبت بخیر باشه ان شاءالله، بتونم همسری خوبی براشون باشم.😍
۱۵ تیرماه، دهمین سالگرد ازدواجمونه، مثل برق و باد گذشت این چند سال کنارهم.
زندگی پر از فراز و نشیب هست خواسته و ناخواسته. در غم و شادی باید زندگی کرد و از داشته هامون لذت ببریم. امام جواد علیه السلام می فرماید ؛گران دیگران را ارزان بخرید. (از تجربیات دیگران خوب استفاده کنیم.)
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
آقا محمد حسین و فاطمه خانم، فرزندان دوم و سوم تجربه ی ۷۵۵😍😍
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مادرشوهرش خبر داده که یه نوهی دیگه تو راهه... 😍😅
این شیرینی تمام شدنی نیست.... 😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥 توجه توجه 💥💥
❌❌ دیابت درمان شد❌❌
از شر انسولین خلاص بشید
درمان دیابت یا بیماریه قند پیدا شد
جهت مشاوره وثبت سفارش حتما تماس گرفته یا دایرکت پیام بدید
@Khanhsalamat
@Khanhsalamat
اسدنژاد📲09120545362
اسدنژاد📲09120545362
برای ارتباط با کارشناسان کادر درمان میتوانید از لینک زیر فرم را پر کنید
http://www.formafzar.com
http://www.formafzar.com
لینک عضویت در کانال 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3106275755C7562d0ead9
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
💕مولودیخوانیعروسیمذهبی
😳مگه عروسی بدون موزیک، شاد هم میشه....بله که میشه
🔸فقط کافیه به ما اعتماد کنید👏
اجرایعروسیمذهبیتخصصماست🌹😍
┄┄💛┅✯✣
🔻مولودیخوانیواجرایبرنامهشاد
🔸تردست و شعبده باز
(اجرای جدید و بهروز) 🥰
┄┄💜┅✯✣
راهیبرایترویجعروسیبدونگناه
#آقایعروسیمذهبیایران🧖♀
ارادتمند سیفی ۰۹۱۲۲۵۳۲۸۰۵
┄┄💚┅✯✣
برای دیدننمونه اجرا😍😍👇
🌐https://eitaa.com/joinchat/2796683266C798afe885a
https://eitaa.com/joinchat/2796683266C798afe885a
✅ فوتبالیستی که طلبه شد...
👈 بخشی از مصاحبه ی همشهری آنلاین با حسین سلامی، همسر تجربه ی ۷۵۸:
در جریان حادثه متروپل و امدادرسانی به آسیبدیدگان و آواربرداری از آن، عکسی از یک روحانی منتشر شد که شرح آن همه را متعجب کرد؛ «این روحانی، کاپیتان سابق تیم صنعت نفت آبادان حسین سلامی است!».
همین توضیح یک خطی کافی بود که حسین سلامی بعد از دوران فوتبالش دوباره سرخط خبرها شود و دوستان سابقش شکل و شمایل جدید او را با شگفتی تمام نگاه کنند و از اینهمه تغییر و تحول تعجب کنند. به همین بهانه سراغ کاپیتان تیم صنعت نفت آبادان، که حالا او را «شیخ حسین سلامی» خطاب میکنند رفتیم تا از او درباره سیر این تغییر و تحول بپرسیم.
حاجآقا اگر ممکن است ابتدا یک معرفی از خودتان داشته باشید. بالاخره خیلیها هنوز باورشان نمیشود شما همان حسین سلامی معروف هستید!
من حسین سلامیام و حدوداً ۳۸ سال سن دارم. زاده آبادان هستم و کاپیتان سابق صنعت نفت آبادان. از بدو تولد تا حدود سه چهار سال پیش که به مشهد مهاجرت کردم، در آبادان زندگی کردم. از وقتی همراه با خانواده به مشهد آمدیم یکسری اتفاقات در زندگیام افتاد که در نهایت به لباس مقدس روحانیت ملبس شدم. این خلاصهای از زندگی من است.
اگر موافقید ما به بیست سی سال پیش برگردیم و کمی درباره فوتبال صحبت کنیم. از چه زمانی وارد فوتبال شدید؟
از همان بچگی. میگویند آبادانیها با توپ فوتبال زاده میشوند. فوتبال از قدیم در آبادان خیلی اهمیت داشت و در کوچه پسکوچههای شهر فوتبال جاری بود. من هم مثل بقیه بچهها از همان بچگی شروع کردم به فوتبال بازی کردن. در سن ۹ سالگی بود که وارد مدرسه فوتبال صنعت نفت شدم و جدیتر فوتبال را دنبال کردم. همینطور پله پله این مدارج را طی کردم و پیش آمدم؛ تیم نونهالان، نوجوانان، امید و بعد هم ورود به تیم بزرگسالان صنعت نفت آبادان. به طور رسمی از فصل فوتبالی سال ۷۹-۸۰ وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم و اولین قرارداد رسمیام را با این تیم بستم. اما همانطور که گفتم مسیر رشدم سلسلهوار بود و اینطور نبود که یک مرتبه سر از تیم بزرگسالان دربیاورم. مراتب آکادمی را مرتب طی کردم و به طور رسمی سال ۷۹ یعنی زمانی که آقای عبدالرضا برزگری مربی تیم صنعت نفت بودند وارد تیم بزرگسالان صنعت نفت شدم. من حدوداً دوازده سال در صنعت نفت بودم.
چه شد که با عشق به فوتبال در شما به عنوان یک آبادانی، و بعد از اینهمه بازی کردن در سطح اول فوتبال کشور، تغییر مسیر دادید و به مشهد رفتید و طلبگی و این داستانها؟!
داستان از آنجا شروع شد که من فوتبالم تمام شد. تمام شد و بعد رفتیم به جرگه مربیان پیوستیم. مدرک مربیگری گرفتیم و به کمک یکی از دوستان مدرسه فوتبال تأسیس کردیم؛ مدرسه فوتبال ایرانمهر.
کنار آن هم یکسری فعالیتهای اقتصادی را شروع کردیم. یک شرکت بازرگانی تأسیس کردیم و صادرات و واردات به کشور عراق را کلید زدیم. این کارهای اقتصادی را هم کنار مدرسه فوتبال داشتیم و امورمان میگذشت، خوب هم میگذشت. یعنی الحمدلله هیچ کمبودی توی زندگی نداشتیم.
میدانید که فوتبالیستها به خاطر قراردادهایی که در فوتبال منعقد میشود، زندگی مرفهی دارند. ما هم مستثنا نبودیم. ماشین خوب سوار میشدیم و خانه خوب داشتیم و دستمان به دهنمان میرسید. از این قضایای مذهبی بودن و اینها، هم توی فوتبال و هم بعد از فوتبال، به دور بودیم. این یک چیز واقعیت است. من همیشه این را گفتهام که من آدم مذهبی و حزباللهی نبودم. آدمی نبودم که خیلی مقید به نماز و روزه و اینها باشد. واقعاً نبودم. اما نسبت به دو تا چیز خیلی تعلق خاطر داشتم؛ یک اربعین و دو، دهه اول ماه محرم… حتی وقتی فوتبالیست بودم، همیشه آن ده روز اول محرم برای خودم موکب و ایستگاه صلواتی داشتم و خودم توی آن میایستادم و از کوچکترین کار تا کارهای اصلی موکب به مردم خدمت میکردم. حتی در اوج فوتبالم این ایستگاه صلواتی برقرار بود. اربعین هم عادت هر ساله من این بود که از درب خانه پیاده میرفتم تا خود کربلا.
ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
میخواهم یک مقدار به دوران فوتبالتان برگردیم. آن موقع به لحاظ شخصیتی و اعتقادی چطور آدمی بودید؟
خب آن زمان آدم معتقدی نبودم. همین الآن که دارم با شما صحبت میکنم یک دفتر دارم که توی آن تعداد نماز و روزههای قضایم را نوشتهام و دارم براساس آن نماز و روزههای قضایم را میگیرم. یعنی الآن که با شما حرف میزنم، هر روز دارم نماز و روزه قضا میگیرم.
همینجاست که باید پرسید چه اتفاقی باعث شد مسیر حسین سلامی به کل تغییر کند و از آن زندگی فوتبالی و نسبتاً اشرافی به این زندگی تغییر مسیر دهد؟
اتفاقاتی افتاد که باعث شد که من با مشکلاتی درگیر شوم. مشکلاتی که هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ زندگی خانوادگی زندگی من را به هم ریخت. خیلی معذب بودم. اوضاع طوری که میخواستم پیش نمیرفت. ناگهان به خاطر یک کلاهبرداری چندین هزار دلار از سرمایهام از دست رفت و چون آن فرد عراقی بود، هیچوقت نتوانستیم به او دست پیدا کنیم. این شد که مشکلات مالیام زیاد شد و پرداختیهایی که باید انجام میدادم با مشکل مواجه شدند. داستان به جایی رسید که ما مجبور شدیم خیلی از این ریخت و پاشها را از زندگی شخصی خودمان حذف کنیم. من حتی مجبور شدم ماشینم را بفروشم.
ماشینتان چی بود؟
سوناتا بود! (باخنده)
چرا میخندید؟!
خب برای بعضیها جالب است، میگویند شما یک زمانی سوناتا سوار میشدی؟! باورشان نمیشود!
خانه چه شرایطی داشت؟
خانه هم خانه خوب و بزرگ و پر وسیلهای بود دیگر...
خیلی سخت است که از اینها دل بکنی. من تعجب میکنم.
من خودم میگویم اربعین و امام حسین (ع) به من کمک کردند. تمام این اتفاقات فقط به برکت امام حسین (ع) و اربعین است. خدا یکسری اتفاقات توی زندگی من پیش آورد که همه چیز را عوض کرد. میگویند «عسی عن تکرهوا شیئا و هو خیرا لکم»، برای من هم همینطور شد. من فکر میکردم نابود شدهام و تمام شد و هیچ آیندهای برای خودم متصور نبودم، اما این دو باعث شدند که همه چیز برای من تغییر کند.
تجربه ی ۷۵۸ را اینجا بخوانید.👇
https://eitaa.com/213345/11605
https://eitaa.com/213345/11605
#مشیت_الهی
#تجربه_من ۷۵۸
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
🔥بدو بدو تا از تخفیف ویژه عید غدیر جانمونی🔥
❌اینجا هم جدیدترین کارها رو داریم هم کلی هدیه و تخفیف💥
تازه برای سادات هم که میخوان هدیه بدن، تخفیف ویژه گذاشتیم😉😍
اگر میخوای امسال عید غدیر خاص باشی بیا اینجا👇
@Rezin1402
https://eitaa.com/joinchat/3543990596Cb3e633456f