🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#مبادا_خدا_را_نشناسیم
پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :
خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت.نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب باردیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت:
خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟
خدا جواب داد :
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی .
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙30🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر
#خمینی_نازنینه
در وصف امام خمینی(ره)
مردم بلند مي گفتن
خميني ،نازنينه
رهبرانقلاب و مرد
بزرگِ دينه
حرفاي اون هميشه
تو قلب ما مي شينه
هدف اون ، تو هرجا
وحدتِ مسلمينه
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙31🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#شاهین_بیحرکت
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زیر پایمان را ببریم.
چقدر به شاخههای زیر پایتان وابسته هستید؟
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙32🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#الاغ_سخنگو
🐴🐴🐴🐴🐴🐴
روزی، مردی خرش را به بازار برد تا بفروشد. هرکه پیش می آمد و درباره خر می پرسید. او جواب داد: خر من هم خوب کار می کند و هم خوب می تواند حرف بزند...
روزی، مردی خرش را به بازار برد تا بفروشد. هرکه پیش می آمد و درباره خر می پرسید. او جواب داد: خر من هم خوب کار می کند و هم خوب می تواند حرف بزند.
نانوا پیش آمد و در جواب مرد با تعجب گفت: چه می گویی؟ خرها که نمی تواندحرف بزنند.
مرد گفت: درست است. ولی این یکی با همه خرها فرق دارد او هر چه را که بشنود تکرار می کند بدون آن که معنی آن را بفهمد. درست مثل طوطی.
نانوا خر را خرید و به خانه برد. او برای جا به جا کردن کیسه های سنگین آرد از آسیاب به نانوایی به یک حیوان بارکش نیاز داشت.
او به همسرش گفت: فردا این خر را با خودم به آسیاب می برم.
نانوا ادامه داد: یادم بینداز که وقتی برگشتم آردها را وزن کنم چون ممکن است آسیبان سرم کلاه بگذارد. همه آسیابان ها حقه بازند.
صبح روز بعد وقتی نانوا با خرش به آسیاب رفت آسیابان پیش رفت تا به او خوش آمد بگوید.
خر با دیدن آسیابان فریاد زد: همه آسیابان ها حقه بازند.
آسیابان با تعجب گفت: خدای من این خر حرف می زند.
خر دوباره تکرار کرد: همه آسیابان ها حقه بازند.
آسیابان با تعجب پرسید: او چه گفت؟
نانوا ادامه داد: یک حرفی زد. این خر است نمیفهمد چه می گوید.
نانوا ادامه داد: او فقط هر حرفی را بشنود تکرار می کند.
آسیابان گفت: چه کسی به این خر یاد داده این حرف را تکرار کند؟
و هنوز حرفش تمام نشده بود که با چوب دستی به جان نانوا افتاد.
نانوا در راه برگشت به خانه با خود فکر کرد: بهتر است همیشه حرف های خوب بزنم تا دیگر چنین اتفاقی نیفتد.
و از آن روز به بعد سعی کرد درباره دیگران فقط حرف های زیبا بزند. او متوجه شد با گفتن حرف های زیبا و پسندیده مردم هم با او رفتار دوستانه ای دارند و خودش هم خوش حال تر است ؛ اما هر وقت درباره مردم حرف های زشت و ناپسند می زند آن ها هم با او بد رفتاری می کنند.
یک روز نانوا به همسرش گفت: از وقتی که درباره مردم بد نمی گویم، همه با من دوست و مهربان شده اند. برای همین خیلی خوش حالم.
همسرش گفت: من هم خوش حالم.
و با سبدی پُر از هویج های آب دار به طرف طویله رفت تا از خر تشکر کند.
نتیجه اخلاقی: بدگویی باعث دشمنی و مهربانی باعث خوش حالی می شود.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙35🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر_کودکانه
#الحمد_لله_رب_العالمین
الحمدلله رب العالمین
حالا که ما سلامتیم
شاداب وخوب وراحتیم
باید با شکر از خدا
اون که داده مامان ،بابا
قدر همه نعمتها رو بدونیم
آیه ی شکر گزاری رو بخونیم
الحمدلله رب العالمین
شکر خدای آسمان وزمین
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙36🔜
#بازی
#سطل_های_آویزان
با آویزان کردن سطل های کوچک از نرده های نصب شده بر دیوار و
قرار دادن ابزارآلات و لوازم التحریر در آن ها، فضای اتاق کودک تان را باز کنید. 👌
💡ایده بگیرید
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙37🔜
25.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#قصههای_کودکانه_گلنار
قسمت اول
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙38🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#تولد_لاک_پشت_ها
سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. پدر از سارا قول گرفته بود که سارا کاری به بچه لاک پشت ها نداشته باشد و هیچ سر و صدایی نکند و تنها کاری را انجام بدهد که پدرش به او می گوید.
سارا واقعاً هیچ تصوری درباره ی اتفاقات آن شب نداشت ولی برادر بزرگترش به او گفته بود که لاک پشت ها نزدیک ساحل با کمی فاصله از آب به دنیا می آیند.
بعد از این که از تخم بیرون آمدند به سرعت به سمت دریا حرکت می کنند. همه ی این ها برای سارا بسیار هیجان انگیز بود.
سارا و پدرش به آرامی پشت یک صخره قایم شدند و تنها یکی از چراغ قوه ها را روشن گذاشتند. سارا همه جا را به دنبال مادر لاک پشت ها گشت اما نه مادرشان را پیدا کرد و نه توانست اولین بچه ای را که از تخم بیرون می آید ببیند.
بچه لاک پشت خیلی کوچک بود!
بچه لاک پشت مثل همه ی بچه ها خیلی ناشیانه حرکت می کرد و اصلاً منتظر بقیه ی خواهر و برادراش هم نشد. او خودش به تنهایی به سمت دریا حرکت کرد. کم کم بیشتر بچه ها از تخم هایشان بیرون آمدند و همه به سمت آب حرکت کردند.. سارا و پدرش قایم شده بودند و اصلاً حرفی نمی زدند و فقط حرکت بچه لاک پشت ها را که به سمت دریا می رفتند تماشا می کردند.
اما مدتی بعد اتفاق عجیبی افتاد که به نظر سارا بسیار وحشتناک بود. چند مرغ دریایی به سمت بچه لاک پشت ها حمله کردند و شروع به خوردن آن ها کردند. سارا این طرف و آن طرف را نگاه کرد تا ببیند آیا پدر لاک پشت ها می آید و آن ها را از دست این پرندگان نجات می دهد؟ اما او هرگز نیامد.
سارا تمام این صحنه ها را با گریه تماشا می کرد و وقتی اولین گروه از لاک پشت ها صحیح و سالم به دریا رسیدند جیغ یواشی از سر خوشحالی زد.
با این که پرنده ها تعداد کمی از لاک پشت ها را خوردند اما در پایان تعداد زیادی از آن ها به دریا رسیدند و سارا از این موضوع بسیار خوشحال بود.
در راه برگشت به خانه پدر متوجه گریه ی سارا شده بود و به او گفت که لاک پشت ها به این شکل به دنیا می آیند. مادر لاک پشت ها تعداد زیادی تخم می گذارد و آن ها را زیر شن و ماسه پنهان می کند و خودش از آن جا دور می شود. وقتی بچه لاک پشت ها از تخم بیرون بیایند، باید تلاش کنند تا خودشان را به دریا برسانند. به همین دلیل با این که تعداد زیادی از آن ها متولد می شوند ولی تعداد زیادی بوسیله ی پرندگان خورده می شوند و بعضی از آن ها هم در دریا کشته می شوند. پدرش گفت فقط تعداد کمی از این لاک پشت ها موفق می شوند سال های زیادی زنده بمانند.
سارا خیلی خوشحال بود که آن شب اطلاعات زیادی در مورد لاک پشت ها یاد گرفته و همین طور خوشحال بود از این بابت که یک خانواده دارد و والدین و برادر و خواهرش به او کمک می کنند و از همان روز اول که بدنیا آمده همه مواظبش بودند و از او خیلی خوب مراقبت کردند و می کنند.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙39🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#بازی
#لاک_پشت_ماورا
🐢🌾🐢🎋🐢🌾🐢🎋🐢🌾🐢🎋🐢
بازي كنترل خشم
🔷این بازی نیز برای بچههایی که زود خشمگین میشوند و تکانشی عمل میکنند موثر است.
💭اساس این روش «قصهدرمانی» است. به کودک می گوییم بچه لاکپشتی در گذشته زندگی میکرده که مانند تو بوده و زود عصبانی میشده است.
💭روزی پدربزرگش او را صدا میزند و الگوهایی به او یاد میدهد. سپس به انجام مراحل درمان میپردازیم.
1⃣مرحله اول این است که وقتی کودک عصبانی میشود با همان حالت صحنه را ترک کند و بعد که از جمع خارج شد مقداری فکر کند که باید آرام شود و خود را کنترل کند.
2⃣در مرحله دوم چند نفس عمیق بکشد
3⃣و در مرحله بعد به او آموزش میدهیم که دستش را روی شکمش بگذارد،
3 ثانیه نفسش را حبس کند و سپس با سه شماره هوای درون ریه هایش را خارج کند.
4⃣در مرحله چهارم فکر کند که در آن صحنه چه کاری میتوانسته انجام دهد.
5⃣مرحله پنجم به بازگشت کودک در جمع و گروه مربوط میشود.
🐢🌾🐢🐢🌾🐢🐢🌾🐢🌾
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙41🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#بادکنک_حسود
بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی. هر دو تا بادکنک را باد کردند و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کردند. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود. به خاطر همین بادکنک صورتی عصبانی بود.
بادکنک صورتی شروع کرد به غر زدن و گفت: بچه ها عمدا من و کم باد کردند و تو رو بیشتر. اصلا بچه ها بین ما فرق می گذارند. من خیلی هم از تو بزرگترم اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت ای بابا هر دوتا مون رو تا اونجایی که لازم بود باد کردند. اونا هر دوتا مون رو دوست دارند. ندیدی چقدر به خاطر ما خوشحالی کردند؟
بادکنک صورتی اخماشو کرد تو هم و گفت دیگه با من حرف نزن. من خودم یه راهی پیدا می کنم و باد خودم رو بیشتر می کنم و به همه نشون می دم که من از تو بزرگترم.
شب شد و بچه ها به خواب رفتند. باد کنک صورتی همین طور که به اطراف نگاه می کرد چشمش به تلمبه روی کمد افتاد. بادکنک از تلمبه خواست تا بادش رو بیشتر کنه. تلمبه اول با مهربونی قبول کرد. ولی وقتی بادکنک رو از نزدیک دید گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی.
بادکنک صورتی با شنیدن این حرفها خیلی عصبانی شد و گفت تو هم مثل بادکنک سفید خودخواهی.
تلمبه از حرفهای بادکنک صورتی ناراحت شد. بادکنک با همه قهر کرد و اخم کرد. وقتی اخم کرد متوجه شد موقع اخم کردن و قهر کردن بادش بیشتر می شه. بادکنک صورتی از این قضیه خوشحال شد. انقدر اخم کرد و قهر کرد و ادامه داد تا هی بادش بیشتر و بیشتر شد. آنقدر باد کرد و باد کرد و باد کرد تا بالاخره شَتَرَق……………… ترکید و هر تکه اش پرت شد یه طرف اتاق.
بیچاره دیگه زنده نبود تا بفهمه هر کسی باید اندازه ی خودش رو بفهمه. ای کاش قهر نکرده بود و هنوز توی اتاق آویزان بود و تکان می خورد و بچه ها را خوشحال می کرد.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙43🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#نتیجه_ی_خوشمزه
🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂
مادربزرگ مهربانش که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید : کیک دوست داری؟
پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.
مادر بزرگ پرسید:روغن چطور؟روغن دوست داری؟
پارسا گفت: نه!از روغن اصلا خوشم نمیاد.
مادر بزرگ گفت: و حالا دو تا تخم مرغ.
پارسا گفت:نه مادربزرگ!تخم مرغ خیلی بی مزست.
حالاآرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟
مادربزرگ! حالم از همه شان به هم می خورد.
بله پسرم، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسندو تو هیچ کدام را دوست نداری اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می شود. خداوند مهربان هم به همین ترتیب عمل می کند.
خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می داند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب خواهد بود.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙47🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر
#مسجد
یاردبستانی من
عاشق خونه خداست
نماز صبح و ظهر وعصر
هروقت بشه تو مسجداست
مسجدا خونه ی خدان
محل خوندن نماز
جای رکوع و سجده و
محل رازن و نیاز
بیاین باهم ای بچه ها
با شادی و،لباس خوب
به سمت مسجدا بریم
مسجدا روپر بکنیم
مسجد من ،مسجد ما
قراره من ، قراره ما
با مامان و با باباجون
به خونه ی خدا میریم
تو خونه ی خوب خدا
با سلام و دعا میریم
امام خوب شهدا
گفته به ما ای بچه ها
مسجدا خالی نمونه
وظیفه ی مسلموناس
مسجد ما سنگر ماست
مدرسه و دانشگاست
چه خوب ک مسجد ما
همیشه پرز بچه هاست
مسجد من مسجد ما
قراره من ، قراره ما
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙48🔜
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
#پیامبر_مهربانی
#11_تا #18 سال
📿 پيغمبر صلي الله عليه و آله و شبان
رسول خدا صلي الله عليه و آله با عده اي از بيابان عبور مي كردند. در اثناي راه به شترچراني رسيدند. حضرت كسي را فرستاد تا مقداري شير از او بگيرد.
شترچران گفت: شيري كه در پستان شتران است براي صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براي شام آنهاست.
با اين بهانه به حضرت شير نداد.
💥پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت: خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن!
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چراني رسيدند. پيامبر كسي را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيري كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلي الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براي حضرت فرستاد و عرض كرد:
- فعلا همين مقدار آماده است، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم؟
💥رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده، گفت: خدايا! به اندازه نياز او روزي عنايت فرما!
يكي از اصحاب عرض كرد:
- يا رسول الله! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايي نمودي كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسي كه به شما شير داد دعايي فرمودي كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم!
✅✅رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگي را برطرف مي سازد، بهتر از ثروت بسياري است كه آدمي را غافل نمايد.
✅سپس اين دعا را نيز كردند:
- خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافي روزي لطف فرما!
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙51🔜
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
🍃#پیامبر_مهربانی_ها
🍃#درس_آموزگار_به_شاگردانش
🍃#مسئولیت_پذیری
🍃#نمره_ی20
🍃#_سه_راهزن_و_صندقچه
🍃#کیسه_آرد_و_موش_کوچولو
🍃#مگس
🍃#پری_کوچولو
🍃#زندگی_ائمه
🍃#مبادا_خدا_را_نشناسیم
🍃#شاهین_بیحرکت
🍃#الاغ_سخنگو
🍃#تولد_لاک_پشت_ها
🍃#لاک_پشت_ماورا
🍃#بادکنک_حسود
🍃#نتیجه_ی_خوشمزه
🍃#پیامبر_مهربانی
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر
🍃#به_یاد_خدا
🍃#ظلم_و_دشمنی
🍃#بانوی_رستگار
🍃#مثل_یک_بابابزرگ
🍃#امید_غنچه_ها
🍃#منم_قرآن
🍃#ماه_ابرو_شکسته
🍃#درخت
🍃#خمینی_نازنینه
🍃#الحمد_لله_رب_العالمین
🍃#شهر_زیبا_بسازیم
🍃#من_منتظرم_که_تو_بیایی
🍃#مسجد
🍃#شعر_های_تشویقی_قرآنی
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
رسانه تنهامسیر(۱۲ تا ۱۴سالگی)
🌸🍃🌼🌸🍃🌼 #داستان #پیامبر_مهربانی #11_تا #18 سال 📿 پيغمبر صلي الله عليه و آل
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#بازی
🍃#پایکوبی_بادکنک
🍃#بشقاب_میوه
🍃#جملات_سخت_تکراری
🍃#بازی_لیوانها
🍃#پرتقال_بازی
🍃#سطل_های_آویزان
🍃#ساخت_پازل_با_لگوها
🍃#کار_با_قیچی
🍃#پازل_با_چوب_بستنی
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#انیمیشن
🍃#زندگی_مولا_امیرالمؤمنین
🍃#شهید_بهنام_محمدی
🍃#آنچه_برای_خود_نمیپسندی_برای_دیگرانم_مپسند
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#کلیپ
🍃#قضاوت_نکنیم
🍃#صلوات
🍃#ساخت_گل_رز
🍃#خدا_ما_را_دوست_دارد
🍃#مرتب_کردن_وسایل
🍃#قصههای_کودکانه_گلنار
🍃#قصه_های_کودکانه_گلنار2
🍃#قصه_های_کودکانه_گلنار3
🍃#قصه_های_کودکانه_گلنار4
🍃#قصه_های_کودکانه_گلنار5
🍃#خلاقیت_کاردستی_چتر
🍃#ساعت_کوارتز
🍃#ایده
🍃#ترفند
🍃#خلاقیت
🍃#کاردستی
🍃#چوب_بستنی
🍃#قاب_گوشی
🍃#گلدان
🍃#گل
🍃#مناجات_با_لبخند
🍃#سوره_قریش
🍃#سوره_کوثر
🍃#سوره_همزه
🍃#یادگار_شهدا
🍃#چادر
🍃#حاج_قاسم_سلیمانی
🍃#حاج_حسین_یکتا
🍃#رهبرم
🍃#روزی_رسان_خداست
🍃#مورچه
🍃#ساخت_بالشتک_زیبا
🍃#بافتنی
🍃#جزیره_دانش
🍃#لذت_دانایی
🍃#کارت_یاد_آوری
🍃#دختران_شهدا
🍃#خیاطی
🍃#شهادت
🍃#شهدا
🍃#دفاع_مقدس
🍃#سرود_خورشید
🍃#نشر_علم
🍃#حال_امام_زمان_رو_نگیرید
🍃#ارزش_دختر
🍃#آقا_جون
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر
#شعر_های_تشویقی_قرآنی
یکی از وظایف معلمین جذاب سازی زنگ قران برای بچه هاست تا انشالله و به لطف و مدد او بچه ها بیش تر به قرآن رو کنند و زنگ قرآن برای آن ها مفرّح باشد. به همین منظور چندین شعر تشویقی که در کلاس با دانش آموزانم می خوانیم و برای آن ها بسیار دلچسب است را قرار می دهم:
اول کار شیطون رو از خودمون دور می کنیم و یکصدا می خوانیم:
شیطون زشت ناقلا
دمی داره به این هوا
گول میزنه بچه ها را
پاک می کنه خوبی ها را
چه جوری بیرونش کنیم
از خودمون دورش کنیم
دُمش را پیدا می کنیم
اعوذ بالله می کنیم
«اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ»
شعر بسم الله:
نام خدا بسم الله
مشکل گشا بسم الله
ما فرزند اسلامیم
گفتار ما بسم الله
داربم بر لب خود
در هر کجا بسم الله
ورد زبان ما هست
وقت غذا بسم الله
ما را بود نگهدار
از هر بلا بسم الله
وقت مریضی ما
باشد شفا بسم الله
تشویق ها:
انواع دست زدن ها مانند دست کتلتی، دست هلکوپتری، دست بارونی و.غیر
اشعار تشویقی:
طیب طیب الله
احسنت بارک الله
به حق حی سبحان
سپردمت به قرآن
آ آ آفرین
بِ بِ بهترین
ما ما ماشالله
چشم نخوری انشالله
موقع خواندن سوره ها:
فرشته ای تو آسمون
رو بالهای رنگین کمون
می خواد بخونه برامون
سوره ....
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙52🔜
#بازی
#پازل_با_چوب_بستنی
از این به بعد چوب بستنی ها رو دور نندازین، چون می شه کلی بازی کرد باهاشون
اینم یه نوع پازل دیگه است
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🔙53🔜
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#داستان
🍃#پیامبر_مهربانی_ها
🍃#درس_آموزگار_به_شاگردانش
🍃#مسئولیت_پذیری
🍃#نمره_ی20
🍃#_سه_راهزن_و_صندقچه
🍃#کیسه_آرد_و_موش_کوچولو
🍃#مگس
🍃#پری_کوچولو
🍃#زندگی_ائمه
🍃#مبادا_خدا_را_نشناسیم
🍃#شاهین_بیحرکت
🍃#الاغ_سخنگو
🍃#تولد_لاک_پشت_ها
🍃#لاک_پشت_ماورا
🍃#بادکنک_حسود
🍃#نتیجه_ی_خوشمزه
🍃#پیامبر_مهربانی
🍃#مادر
🍃#محرم
🍃#مرد_گوژ_پشت
🍃#سرش_بره_قولش_نمیره
🍃#سوار_و_پیاده
🍃#کیف_من
🍃#مشکل_بزرگ_شهر
🍃#بابای_مهربان_همه
🍃#آب_گوارا
🍃#انفاق_نان_جو
🍃#چوپان_و_پیامبر
🍃#هواپیما
🍃#آزادی
🍃#جشن_عید
🍃#نماز_خواندن_خوابیده
🍃#کار_و_تلاش_در_روز
🍃#خطای_انسانی
🍃#ماجرا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#شعر
🍃#به_یاد_خدا
🍃#ظلم_و_دشمنی
🍃#بانوی_رستگار
🍃#مثل_یک_بابابزرگ
🍃#امید_غنچه_ها
🍃#منم_قرآن
🍃#ماه_ابرو_شکسته
🍃#درخت
🍃#خمینی_نازنینه
🍃#الحمد_لله_رب_العالمین
🍃#شهر_زیبا_بسازیم
🍃#من_منتظرم_که_تو_بیایی
🍃#مسجد
🍃#شعر_های_تشویقی_قرآنی
🍃#سنگ_نپران_بچه_جان
🍃 #کربلا_بود_و_حسین
🍃#روباه_و_زاغ ۱
🍃#روباه_و_زاغ ۲
🍃#شعر_مهدوی
🍃#شهادت_امام_حسن(ع)
🍃#شعری_خطاب_به_امام_زمان
🍃#مناجات_فراق_امام_زمان
🍃#امام_رضا
🍃#امام_حسن
🍃#انتظار_یار
🍃#آغاز_امامت_حضرت_مهدی(عج)
🍃#روز_دانش_آموز
🍃#میلاد_پیامبر(ص)
🍃#نماز
🍃#حرف_کیو_گوش_کنم_بهتره؟
🍃#ولادت_امام_حسن_عسگری
🍃#شهادت_حضرت_معصومه
🍃#مرثیه_حضرت_زهرا
🍃#راز_آفرینش
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
#بازی
🍃#پایکوبی_بادکنک
🍃#بشقاب_میوه
🍃#جملات_سخت_تکراری
🍃#بازی_لیوانها
🍃#پرتقال_بازی
🍃#سطل_های_آویزان
🍃#ساخت_پازل_با_لگوها
🍃#کار_با_قیچی
🍃#پازل_با_چوب_بستنی
🍃#کاردستی_پمپ_بنزین
🍃#کاردستی_کارت_پستال
🍃#کاردستی_ستاره_های_کاغذی
🍃#کاردستی_زنبور_تپلی
🍃#جدول_مسابقه
🍃#مسابقه_بازی_با_کلمات
🍃#کاردستی_نهنگ
🍃#گردو_شكستم
🍃#خلاقیت_با_سنگ
🍃#بازی_برج_لیوانی
🍃#خلاقیت
🍃#گل
🍃#گلدان
🌸🍃🌼🌸🍃🌼