eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
323 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
خانۀ شیشه‌ای تا چند دم از فریب و نیرنگ زدن در گوش زمانه نعرۀ جنگ زدن در خانۀ شیشه‌ای نشستن، آن‌گاه بیهوده به سوی دیگران سنگ زدن! @faslefaaseleh
خانۀ عنکبوت از رخوت یک سکوت هم سست‌تر است از سایۀ یک سقوط هم سست‌تر است می‌گفت که کوهم و....خلایق دیدند از خانۀ عنکبوت هم سست‌تر است! @faslefaaseleh
غیر قابل ترمیم! تحقیرشده، پر از هراس و بیم است تنها راهش فرار یا تسلیم است فرمود که این شکست سنگین شما یک رخنۀ غیر قابل ترمیم است! @faslefaaseleh
نشست تخصصی بزرگداشت مقام خواجه شمس‌الدین محمد حافظ امروز پنجشنبه 20 مهرماه در پژوهشگاه میراث‌فرهنگی و گردشگری برگزار شد. محمّدرضا ترکی در این نشست با عنوان" تأملی در پرداختن از معشوق به ممدوح در شعر حافظ" سخن گفت. به گزارش خبرگزاری میراث آریا محمدرضا ترکی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران در پاسخ به این پرسش: برخی بر حافظ ایراد گرفته‌اند که چرا در پایان غزلیات عرفانی یا عاشقانه ناگهان به مدح ممدوح می‌پردازد و از ارزش سخنش می‌کاهد، به سنت شعر فارسی اشاره کرد که شاعران معمولا بعد از تغزل و تشبیب به ستایش ممدوح گریز می‌زنند. او افزود: این تخلص به مدح‌ها که امروزه برای ما غریب می‌نماید، در گذشته در عالم شعر امری متداول بوده است. ترکی تصریح‌ کرد: نکته دیگر اینکه در بسیاری مواقع فاصلۀ محسوسی میان ممدوح و معشوق در شعر حافظ وجود ندارد و او ممدوح را تا سطح معشوق والایی می‌بخشد. البته این اتفاق در مورد ممدوحان خاص مثل شاه شجاع انجام می‌شود. این استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران اظهار کرد: البته همۀ ممدوحان در نظر حافظ شایستگی ندارند که مشمول عواطف خاص او قرار بگیرند.غزل حافط در سیر تغزل فارسی نوعی قصیده مینیاتوری یا نوعی «غزل‌قصیده»  است، در چنین حال و هوایی است که حافظ در غزل خویش از معشوق به ممدوح می‌پردازد. @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهل است که خانۀ تو را ویران کرد یا اینکه تو را در وطنت زندان کرد امّا نتوان عشق تو را کرد انکار امّا نتوان حقّ تو را کتمان کرد! @faslefaaseleh
قصیدۀ چفیه این چفیه روزی خرقۀ اهل یقین بود همدوش مردانی حماسه‌آفرین بود این چفیه روزی زخم‌بندی از محبّت بر پیکری افتاده در میدان مین بود این چفیه روزی سفره و سجّاده‌ای پاک در خاکریز عاشقی سنگرنشین بود این چفیه روزی اشک‌ها را پاک می‌کرد وقتی که جاری قطره‌‌هایش چون نگین بود این چفیه روزی بوی مُشک تازه می‌داد چون همنفس با عارفی خلوت‌گُزین بود فرشی به زیر پای آن مردان زاهد بر پیکر یک‌لاقبایان پوستین بود خطّ مقدّم را نشان می‌داد روزی آنجا که هرسویش خطرها در کمین بود یادش بخیر آن روزها این چفیۀ پاک محشور با رزمندگانی راستین بود یک روز می‌نازید بر ابریشم ناب چون دستمال گلرخان نازنین بود اغراق اگر کردم خدا بر من ببخشد از تاروپود جامۀ روح‌الامین بود چون پردۀ کعبه سراپا نور و پاکی از قدس همچون پردۀ عرش برین بود بوی ریا می‌آید از آن گاهی امروز دیروز با عطر خداجویان قرین بود در گردن اهل ریا افتاده امروز دیروز امّا اعتبارش بیش از این بود کی دام در دستان دزدان ریاکار یا توبره در دست دزد میوه‌چین بود؟! آن روزها نه دام نام و نان و منصب نه نردبان دزدِ با داغ جبین بود یک روز چفیه پرچم فرزانگان بود کی لکّه‌دار از عدّه‌ای بی‌عقل و دین بود؟! پیراهن یوسف شمیم چفیه را داشت زآن روشنای چشم یعقوب حزین بود گردن‌فراز آسمان‌ها بود روزی کی گردن‌آویز لئیمان زمین بود؟! *چفیه از یادگاران دفاع مقدّس است. در کنار کسانی که به احترام شهدا آن را بر شانه و گردن می‌افکنند، کسانی هم هستند که برای تزویر این کار را می‌کنند. امیدواریم خدا به‌حق شهیدان گردنشان را بشکند! @faslefaaseleh
کدام خانه در این شهر قتلگاهی نیست کدام حنجره لبریز بغض و آهی نیست شب هراس، شب قتل عام و بمباران شبی که روزنه‌ای وا به صبحگاهی نیست شبی که ماه هم از ترسِ سایه‌ها تا صبح جز انزوای محاقش گریزگاهی نیست شبی که وضعیت قرمزش همیشگی است میان رهگذران تا به مرگ راهی نیست صدای کودکی آهسته، زیر یک آوار به گوش می‌رسد و... گاه هست و گاهی نیست غبار و دود گرفته‌ست آسمانش را تو گویی این شب پیوسته را پگاهی نیست درخت‌ها همه ترکش نشسته بر تنشان بدون زخمِ عطش پیکر گیاهی نیست... به مرگ قطعی وجدان خود رسیده بشر به قلب سنگی او عشق را پناهی نیست در آخرین‌جهش انسان بدل به گرگ شده‌ست و کار گرگ مگر کینه و تباهی نیست گناه آدمی شب سرشت گرگ نماست وگرنه گرگ و شب تیره را گناهی نیست @faslefaaseleh
کار خودشونه! بحث ما بر سرِ اطفال فلسطینی بود واینکه رفتار تلاویو مجانینی بود، هلوکاستی که به‌پا کرد به بیمارستان به‌یقین کار نه هیتلر، نه موسولینی بود... ابلهی گفت که ویرانی آنجا حتما" کار یک عدّه تروریستِ فلسطینی بود! گفتم آن کودک مظلوم که شد خانه‌خراب در خیالات تو یک جوجۀ ماشینی بود؟! بمب‌هایی که فروریخته روی سرشان به گمان تو همه صوری و تزیینی بود؟! سیل خونابه که شد جاری و عالم دیدند، همه در چشم شما قطره‌ای از بینی بود؟! گفت: این‌ها همه کار خودشان است پدر! هر که گفته‌ست جز این حاصل بدبینی بود! آتش و بمب کجا بود؟! دروغ است همه همه‌اش نُقل و نبات و گل و شیرینی بود! مرگ اگر هست فقط مال جهاد است و حماس که یقین کشتنشان شیوۀ آیینی بود! تیری این بین اگر سوی فلسطینی‌ها شده شلیک همه مشقی و تمرینی بود! تازه هر موشک و هر بمب که پرتاب شده همه‌اش ساختۀ روسیه یا چینی بود!... دیدم از پرت‌وپلا گفتنِ بسیار انگار معدن پرت‌وپلا مردکِ مُرفینی بود! گفتمش درد تو دردی است که بی‌درمان است کاشکی مشکل تو مشکل بالینی بود! بحث با آدم بی‌وجدان کاری عبث است مشکلت کاش که بی‌عقلی و بی‌دینی بود! اگر این قوم به انصاف و شرف باور داشت اشک طفلان فلسطین چک تضمینی بود! @faslefaaseleh
در هیاهوی رعب‌آور جنگ که ز هر سو گلوله می‌بارید مثل گل در میان کالسکه کودکی بی‌گناه می‌خندید ناگهان شد تقابلی برپا؛ یک طرف تانک بود و یک سو تن دوئلی بین عشق و تکنولوژی دوئلی بین آدم و آهن یک طرف چند افسر و سرباز یک طرف خنده‌های کودک بود یک طرف خشم و کینه و نفرت یک طرف نیز یک عروسک بود [باید اینجای قصّه را با اشک با دلی شعله‌ور حکایت کرد باید از خیر شعر و قصّه گذشت با زبانی دگر روایت کرد] خندۀ بچّه، گریۀ مادر هیچ اصلا" نبود باعث که تانک از خون بچّه درگذرد یا که رحمی کند به کالسکه! شعله زد ناگهان دهانۀ توپ تانک کالسکه را نشانه گرفت مادری روی خاک‌ها غلتید پدر او را به روی شانه گرفت قلب کودک شبیه نارنجک منفجر شد، هزار ترکش شد خون او روی آسمان پاشید خنده‌اش یک گلوله آتش شد @faslefaaseleh
نشسته‌ای دلشکسته، امّا کسی کنارت نمی‌نشیند پرنده‌ای ای درخت تنها به شاخسارت نمی‌نشیند @faslefaaseleh
یوسف گل‌پیرهن را هم به چاه انداختند کودک‌آزاری این‌ها شیوه‌ای دیرینه است @faslefaaseleh