eitaa logo
فصل فاصله
305 دنبال‌کننده
325 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
دلِ حافظ مسلمانان! مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود شارحان حافظ در ذیل این بیت معمولاً از جداماندگی حافظ از «دل» یا اندرونی سخن می‌گویند که روزی از آنِ حافظ بوده و اینک آن را از کف داده است، امّا با اندکی دقّت در همین بیت و ابیات بعدی دانسته می‌شود که این دل یک «شخص» است، نه اندرون و نهاد شاعر: دلی همدرد و یاری مصلحت‌بین که استظهار هر اهل دلی بود از این بیت و دیگر ابیات می‌توان فهمید که این غزل مرثیه‌ای است در فراق «یار»ی مصلحت‌بین و دلسوز. استاد شفیعی کدکنی (این کیمیای هستی، ص235) تنها شارحی است که در اینجا احتمال داده است که دل به معنی «معشوق» باشد و بیتی هم از عطّار ذکر کرده‌اند که قدر مسلّم این است که دل در آن به معنی مشهور و متداول (قلب) نیست: آمد دلم و کام روا کرد و برفت از نُقل جهان طعم جدا کرد و برفت به نظر می‌رسد که حق همین است و دل در این بیت حافظ و این بیت دیگر او، با حفظ ایهام بیت، به معنی معشوق است: آن آهوی سیه‌چشم از دام ما برون شد یاران چه چاره سازم با این دل رمیده! دل در این ابیات از خاقانی هم به معنی یار و همدل است: چون به شروان دل و یاریم نماند بی‌دل و یار به شروان چه‌کنم کو دلی کانده‌گسارم بود و بس از جهان زو بوده‌ام خشنود و بس در برخی لهجه‌های محلّی هم دل به معنی محبوب و معشوق به کار می‌رود و «ای دل، ای دل» ها در موسیقی سنّتی هم می‌تواند هم خطاب و زمزمه‌ای با دل و هم با معشوق باشد. @faslefaaseleh
چه بی‌رحمانه می‌خندید مرگ کودکانش را جهان خون‌گریه خواهد کرد اندوه نهانش را حبابی خنده زد روزی به گنجشکی که در طوفان ز کف می‌داد مظلومانه ویران‌آشیانش را حباب پوچ‌مغز این نکته را امّا نمی‌دانست که ویران می‌کند آن خنده، در دم، خان‌ومانش را تبسّم‌های شمع از فرط شوروشادمانی نیست شراری می‌دهد بر باد سوزان‌دودمانش را حباب «آهنین گنبد» ندارد سود هنگامی که دود آه مظلومان بسوزد آستانش را شما حتّی حبابی روی آبی نیستید این‌جا سرابی دور را مانید و وهم بی‌کرانش را شما را مومیایی می‌کند در موزۀ تاریخ نبینید این‌چنین بشکسته درهم استخوانش را @faslefaaseleh
دیروز کودکی در ایستگاه دروازه‌دولت به دنیا آمد! پابه‌ماهی، از قضا، در صفّ مترو ایستاد مدّتی بگذشت تا درها بر او بگشاده شد عاقبت با زور شخصیّ و فشار دیگران در میان واگنی پرجمعیت جاداده شد از فشار دیگران و از تقلّای خودش درد زادن عارض آن بانوی افتاده شد بانوان دیگرِ مترو به یاری آمدند یک اتاق زایمان بسیار زود آماده شد بخت یاری کرد و با لطف خدای مهربان کارِ زادن بر زن بی‌چاره آخر ساده شد در میان جیغ و بانگ گریه و بوق قطار کودکی در مترو «دروازه‌دولت» زاده شد دولتی‌ها غالباً خیلی خسیس‌اند، ای عجب بخشش مترو، ولی، این‌بار فوق‌العاده شد! شرکت مترو کرَم کرد و بلیت رایگان تا همیشه سهم آن بانو و آن نوزاده شد هرکس از دروازه‌دولت وارد دنیا شود مثل اهل دولت از اندوه و غم آزاده شد! بهره‌ها از رانت‌های دولتی او را نصیب گشت و بر خوان کرَم روزیّ او بنهاده شد هرکه هم در «ایستگاه ملّت» از مادر بزاد مثل ما یک‌عمر سرگردان کوه و جاده شد! @faslefaaseleh
جلال آل احمد و حسنک وزیر! از تلخ‌ترین صحنه‌های تاریخ بیهقی آن‌جاست که بوسهل زوزنی، حسنک وزیر را پیش از اعدامش دشنام می‌دهد و او را «سگ قرمطی که بر دار خواهند کرد» می‌خواند. حسنک پاسخی می‌دهد که اوج مظلومیّت خودش و نهایت ناجوان‌مردی بوسهل را در تاریخ ثبت می‌کند: «حسنک گفت: سگ ندانم که بوده‌ است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسینِِ علی نی‌ام. این خواجه که مرا این می‌گوید[یعنی بوسهل]، مرا شعر گفته است و بر درِ سرای من ایستاده است، امّا حدیث قرمطی، بِه ازین باید، که او را بازداشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروف است. من چنین چیزها ندانم.» این حکایت مرا به یاد نویسندگان و شاعرانی می‌اندازد که در زمان حیات جلال آل‌احمد، افتخار می‌کردند به داشتن سلام و علیکی با او و پس از مرگ او را به ارادت مرثیه‌ها گفتند و نوشتند، امّا در سال‌های پس از انقلاب ناگهان، به دلیل اختلافات ایدئولوژیک او را دشنام‌ها دادند و او را مقصّر خوب و بد همه‌چیز شمردند و برخی از آن‌ها نام این «شیرآهن‌کوه‌مرد»را از پیشانی سروده‌هایشان زدودند و حتّی منکر اندک ارادتی به او شدند. توگویی که هرگز او را نمی‌شناخته‌اند یا از آغاز با او مخالف بوده‌اند! اینک سال‌هاست که جلال به درگاه ربّ جلیل شتافته است و نیز برخی از آن‌ها نیز که در دوران حیات و ممات بر در درگاه او ایستادند و او را مدح و مرثیه گفتند و بعدها نامش را از پیشانی سروده‌هایشان زدوند نیز سال‌هاست که درگذشته‌اند و ما نیز، دیر یا زود به آنان خواهیم پیوست. رَحِم الله معاشرَ الماضین! چیزی که قابل انکار نیست این است که انبوه درودها نه می‌تواند نااهلی را بر صدر بنشاند و نه موج دشنام‌ها می‌تواند نام اهلی را از دفتر روزگار بزداید و دشنام‌ها و درودها، خیلی زود، همچون گویندگان آن‌ها، به فراموشی سپرده خواهد شد. براین اساس، گمان نمی‌کنم هرگز تاریخ بتواند بزرگانی چون آل‌احمد و شریعتی و تاثیر آنان بر اندیشه سیاسی و ادبیّات معاصر را از یاد ببرد؛ همان‌گونه که عظمت و حشمت و عزّت حسنک وزیر را، در اوج دشنام‌ها از یاد نبرد؛ امّا کسانی که آل‌احمد را به دلیل اختلاف فکری و ناخرسندی از پیش‌نهاد سیاسی او این‌چنین مورد شماتت و دشنام قرار داده‌اند، باید این پرسش را به تاریخ پاسخ بدهند که اگر جامعۀ ایرانی، به جای پاسخ مثبت دادن به پیش‌نهاد امثال آل‌احمد و شریعتی، به پیش‌نهاد سیاسی آنان پاسخ مثبت داده بود و ما در کشورمان، به جای آنچه رخ داد، شاهد یک تحوّل کمونیستی بودیم، امروز ما در کجای تاریخ ایستاده بودیم؟! گمان نمی‌کنم کسی در این واقعیّت تاریخی تردیدی داشته باشد که اغلب موافقان دیروز و مخالفان امروز آل‌احمد، اگرچه گذشته‌ها را فراموش کرده و به‌ظاهر از اندیشه‌های دمکراتیک و لیبرال سخن می‌گویند، در آن سال‌ها گرایش چپ داشتند و آرزو می‌کردند که نظامی از جنس شوروی سابق، ولو به وسیلۀ یک کودتای سرخ، بر ایران حاکم شود! نوچه‌های تازه از راه رسیدۀ این جماعت هم باید به این سوال پاسخ بدهند که چرا جامعه به امثال آل احمد و شریعتی که جز یک خودکار بیک در جیب نداشتند و تمام ابزارشان قلمی به خون آغشته بود، پاسخ مثبت داد، امّا بعد از چند دهه تاکنون برای امپراتوری رسانه‌ای آنان با این‌همه دبدبه‌و کبکبه و مسلّح‌بودن به شگردهای جنگ روانی و تبلیغاتی تره هم خرد نکرده است؟! @faslefaaseleh
سفر دریایی قند پارسی حافظ به بنگاله شکّرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود طیّ مکان ببین و زمان در سلوک شعر کاین طفل یک‌شبه ره یک‌ساله می‌رود شعر در روزگار ما که، راست یا دروغ، به عصر ارتباطات شهرت یافته نه طیّ مکانی دارد و نه طیّ زمانی؛ زیرا اصلاً سیروسلوکی ندارد و از سطح احساسات و هیجان‌های سطحی و غریزی و بازی‌های زبانی فراتر نمی‌رود، امّا شعر حافظ، چنان‌که خود گفته، در آن روزگار، در فاصله‌ای کوتاه از شیراز به بنگال می‌رفته و طوطیان آن دیار که شهری شکرخیز بوده، یعنی شاعران آن‌جا، از حلاوت شعر او شکرشکن می‌شدند، یعنی تأثیر می‌پذیرفتند! طفل یک‌شبه را هم به سکون لامِ «طفل» خوانده‌اند و هم به کسر آن که شاید اوّلی رجحان داشته باشد؛ زیرا راه‌رفتن طفلِ یک‌شبه اغراقی دور از ذوق است؛ با این‌همه اگر «طفلِ یک‌شبه» بخوانیم شاید اشاره‌ای باشد به اینکه حافظ غزلیّاتش را در یک‌شب و در زمانی کوتاه می‌سروده است؛ البتّه این سخن منافاتی با این ندارد که او چند شب دیگر یک غزل را ویرایش و سبک‌وسنگین کرده باشد! «ره یک‌ساله» هم می‌تواند به این نکته ما را برساند که مسیر دریایی خلیج فارس تا بنگال، در روزگار حافظ حدود یک‌سال زمان می‌برده است. توضیح اینکه دریانوردان ایرانی به دوشیوۀ کرانه‌نوردی و نیز استفاده از جریان بادهای موسمی در دریا به سوی هندوچین رهسپار می‌شده‌اند.فاصلۀ بنادر ایران و بنگال بستگی دارد به انتخاب مسیر و سرعت باد فرق می‌کرده است. آن‌ها اگر شیوۀ کرانه‌نوردی را انتخاب می‌کردند،سفرشان طولانی‌تر می‌شد و باتوجّه به توقّف در بندرگاه‌های بین راه، تا شش‌ماه زمان می‌برد، امّا اگر بادبان در جهت وزش بادهای موسمی می‌گشودند و دل به امواج اقیانوس می‌سپردند، راه و زمان کوتاه‌تر می‌شد و ممکن بود تا سه‌ماه بیشتر طول نکشد؛ امّا چون وزش بادهای موافق فصلی شش‌ماهه است، کشتی‌ها گاه مجبور به توقّف در بندرها برای وزیدن باد شرطه یا موافق بودند؛ از این‌رو رفت‌وبرگشت از خلیج فارس به بنگال، به طور معمول، روی‌هم‌رفته حدود یک‌سال به درازا می‌کشیده است. با این حساب، سخن حافظ، فارغ از جنبه‌های شاعرانه، از لحاظ واقعیّت عینی سفرهای آن روزگار هم درست است. @faslefaaseleh
ویران ای‌کاش مرا با تو مجال گله‌ای بود ای‌کاش از این فاصله‌ها فاصله‌ای بود انگار به پای من و دل ریخته تقدیر در بادیۀ عشق تو هر آبله‌ای بود ویران شدم و هیچ نگفتم که نگویی این مرد عجب عاشق کم‌حوصله‌ای بود با یاد تو و هُرم نفس‌های تو هرشب در خلوت تنهایی من ولوله‌ای بود هجران تو را سهل شمردیم و چو دیدیم این قاتل خون‌خوار عجب حرمله‌ای بود با دشمن و بیگانه کجا فاش توان کرد از دوست -گرفتیم- که در دل گله‌ای بود با خرمگسان راز دل خویش گشاید هرجا عَفن‌آلوده سرِ مزبله‌ای بود چون مرغ سحر ناله بر آورد و چو دیدیم جغدی‌ست که در پیرهن چلچله‌ای بود از رهزن بیگانه کجا یافت امانی گر غافل از این همسفران قافله‌ای بود دوران خوش حافظ و سعدی به سرآمد؛ وقتی ز لب دوست امید صله‌ای بود @faslefaaseleh
دودهای مشکوک! دود این موتورها چند دهه است که دارد "حاج کاظم‌ها" و "عبّاس‌ها" را خفه می‌کند. این موتورهای آلاینده دقیقاً از بعد از جنگ بود که در خیابان‌ها راه افتادند و نفس‌ها را به شماره انداختند. کسانی که در پشت صحنه، باک این موتورها را پرکردند و پرمی‌کنند، هیچ نسبتی با حاج کاظم‌ها و عبّاس‌ها ندارند. آن‌ها همان نولیبرال‌های تازه از راه رسیده‌ای بودند که به برکت اقتصاد رانتی اواخر جنگ به نان و نوایی رسیده بودند و کم‌کم در فکر دست‌اندازی به قدرت سیاسی بودند. آن‌ها با فرستادن این موتوری‌ها به خیابان‌ها با یک تیر دو نشان می‌زدند؛ هم حواس‌ها را از فسادهای کلان خودشان به ناهنجاری‌های خرد، مثل کاکل زنان که آن سال‌ها خیلی هم مثل امروز آشفته نبود، پرت می‌کردند و هم امثال حاج کاظم‌ها و عبّاس‌ها را به عنوان مقصّران این تندروی‌ها از چشم مردم می‌انداختند تا کسی به مطالبات عدالت‌خواهانۀ آن‌ها توجّهی نکند! سادگی است که انگیزۀ عوامل اصلی و پشت صحنۀ اینان را نادانی و سادگی و تعصّب بدانیم. این‌ها در نهان دست در همان کاسه‌ای دارند که خون دل حاج کاظم‌ها و عبّاس‌ها در آن جاری است.
دربارۀ پارسه واحد پولی «ریال » بعد از نودسال درحالی دارد به «پارسه» به عنوان واحد پول خرد جای می‌پردازد که باوجود تأکید تشکیلات دولتی هرگز مورد پذیرش مردم قرار نگرفته است. مردم در تمام این سال‌ها به جای ریال معاملاتشان را با «تومان» انجام داده‌اند و بسیاری از آنان هنوز در تطبیق ریال به تومان مشکل دارند. تجربۀ واحد پولی «ریال» نشان داده است که هرچه مقامات مملکتی بپسندند لزوماً مورد پذیرش مردم قرار نمی‌گیرد. از این‌رو مقامات اقتصادی کشور بهتر است در جایگزین‌کردن واحد پولی کشور و انتخاب نام برای آن، تأمّل بیشتری کنند و خصوصاً مجلس شورای اسلامی که تصمیم‌گیرندۀ نهایی است، مشورت بیشتری با نهادهای مرتبط و صاحب‌نظران انجام دهد. متأسّفانه مقامات اقتصادی کشور در انتخاب نام «پارسه» هیچ مشورتی با فرهنگستان زبان و ادب فارسی نکرده‌اند که نشان‌دهندۀ شتاب‌زدگی آنان در این نامگذاری است. امیدواریم مجلس محترم این نقیصه را جبران کند. آنچه اجمالاً به نظر می‌رسد این است که پارسه روانی لازم را در تلفّظ ندارد و ممکن است از نظر بخشی از هموطنان محترم ما دارای طنین قومیّتی و فارسگرایانه باشد که در این‌صورت وجهۀ ملّی آن تضعیف خواهد شد و ممکن است برخی از وابستگان به قومیّتها را دچار سوءتفاهم کند. @faslefaaseleh
درویشی که چاه نفت داشت! نفت مادّه‌ای است که بشر هزاران‌سال است می‌شناسد و از فراورده‌های آن بهره می‌برد. قدما، غالباً از فراورده‌های نفتی، از جمله قیر برای عایق‌کاری پیِ دیوارها و ساخت بدنۀ کشتی ها استفاده می‌کردند. استفاده در روشنایی (چراغ‌های نفتی) و نیز استفادۀ نظامی در «نفت‌اندازی» و ساخت «قاروره‌های آتشین» که به کمک منجنیق به سوی دشمن پرتاب می‌شد، از دیگر موارد کاربرد نفت در گذشته بود. آن‌ها از نفت استفادۀ دارویی هم می‌کردند. در کتاب‌های پزشکی قدیم از نفت که از لحاظ خاصیّت طبّی «گرم و خشک» شمرده می‌شد،در درمان گزیدگی حشرات و لقوه و درد مفاصل و درمان بیماری پوستی (جَرَب) حیوانات بهره می‌بردند. برخی مناطق، از جمله باکو در روزگار قدیم به داشتن چشمه‌ها و چاه‌های نفت مشهور بود. پیشینیان ما انواع نفت، مثل نفت سیاه و سفید را می‌شناختند و با روش تولید نفت سفید آشنا بودند. محمّدبن نجیب بکران در اوایل قرن هفتم دربارۀ انواع و مناطق استخراج و چگونگی تولید و پالایش و صادرات نفت نوشته است: «نفط: عامّۀ مردم این را نفت گویند و نویسند، و اصل او طا است، یعنی نفط. و او روغنی است، و هم از چاهی از زمین برمی‌کشند و او سبز باشد و سپید و سیاه، امّا سبز به نزدیکی دربندِ خزر باشد و سپید به باکه [باکو] و موقان و سیاه به حدود بلخان. جای‌هاست بر پشته‌ای. این نفت سیاه را از وی برمی‌کشند و به جای‌ها می‌برند و نفط سیاه را به چکانیدن سپید می‌کنند و این عمل را تقطیر خوانند.» نکتۀ بامزّه این‌جاست که برعکس امروز که صاحبان چاه‌های نفت، یعنی دولت‌ها و کارتل‌های نفتی، دارای ثروت‌های افسانه‌ای هستند، در گذشته، چه‌بسا صاحبان چاه‌های نفتی انسان‌های بسیار فقیری بودند! شمس‌الدّین آملی در شرح زندگانی سلطان محمّد الجایتو (متوفّی 716ق) به دیدار او با درویشی اشاره ی‌کند که صاحب چاه نفت بود: «یکی از درویشان در حدود بادکوبه به‌خود [شخصاً] چاه نفط حفر کرده بود و وجه معاش خود و خرج آینده و رونده [مهمانان] از آن‌جا حاصل می‌کرد. روزی سلطان به آن‌جا رسید. آن درویش‌، چنان‌که عادت او بود، به خدمت قیام نمود. سلطان خواست تا در حقّ او اِنعامی فرماید. درویش اِبا نمود، گفت: چون بدین‌مقدار زندگی می‌گذرد، به زیاده حاجت نیست.» @faslefaaseleh
بیخ گوش او جهان در مسیر انهدام در مسیر قتل عام در مسیر تجزیه انتقاد او ولی از محرّم است و تعزیه! او اگرچه مجمع‌الجزایر بزرگ یافه‌هاست جیغ و دادش از خرافه‌هاست! گاه گیر می‌دهد به قیمه‌ها گاه خیمه‌ها! نقل چند کاسه قیمه نیست نقل خیمه نیست این‌همه بهانه است ماجرای قیمت است قصّۀ حراج غیرت است شمر باز هم به خیمه‌‌گاه تاخته در کفَش تیغ واژه‌های آخته! @faslefaaseleh
شهری که دچار غفلت و سهو شود بازیچهء اهل شبهه و لهو شود از لوحهء کوچه های آن هم باید دیباچهء نام عاشقان محو شود!
هزار جلوه يكي، يا يكي هزار شده‌ست يكي‌ست پرتو نوري كه آشكار شده‌ست به رنگ و عشوۀ رنگين‌كمان مرو از راه يكي‌ست پرتو نوري كه بي‌شمار شده‌ست هر آنچه مرغ خوش‌آواست در گلستان‌ها به عشق روي دل‌آراي گل دچار شده‌ست هزار نغمه اگر مي‌زند هزارآوا يكي‌ست گل كه از او باغْ جلوه‌زار شده‌ست ترانه‌خوان گل روي او هزاران‌اند از آن هِزار يكي نام او هَزار شده‌ست بدين قياس هزاران سخنور آمده‌اند يكي نظامي و حافظ، يكي بهار شده‌ست يكي سنايي و عطّار و مولويّ زمان يكي بهايي و سعديّ روزگار شده‌ست هزار شاعر شيرين‌سخن بدين‌گونه به هر زمانه سخن‌گوي اين ديار شده‌ست گذار كثرت اسما به وحدت معنا‌ست سخن يكي‌ست، سخنور اگر هزار شده‌ست در اين زمانه عجب نيست روز شعر و ادب به نام نامي استاد شهريار شده‌ست چه فرق مي‌كند اين روز را چه مي‌نامند و يا به نام كدام و كه نام‌دار شده‌ست بقاي خاك وطن باد و ملّت ايران كه مهد دانش و فرهنگ و افتخار شده‌ست @faslefaaseleh
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردۀ گزند مباد از خلق و خوهای بد برخی از طبیبان ناز و تکبّر و بی‌اعتنایی به بیماران است. این پزشکان نازفروش معمولاً بی‌دلیل و فقط برای به اصطلاح کلاس‌گذاشتن، خیلی دیر به بیمار نوبت معاینه می‌دهند و در هنگام ملاقات با بیمار هم انگار عارشان می‌آید با بیمار حرف بزنند، بی‌آنکه به حرف‌های مریض مادرمرده گوش کنند، در اسرع وقت نسخه‌ای می‌نویسند و او را روانه می‌کنند و از بیان هر توضیحی به بیمار و نزدیکانش هم با بی‌اعتنایی کامل خودداری می‌کنند. این اخلاق بد سابقه‌ای قدیمی دارد. علاوه بر شعر حافظ که گذشت، در سخن دیگر بزرگان زبان فارسی هم به این نکته اشاره شده است. نمونه را به ابیاتی از شاعران پذشته عنایت فرمایید: فروغی بسطامی: جان می‌دهیم و ناز طبیبان نمی‌کشیم زیراکه درد او به‌حقیقت دوای ماست به زیر بار طبیبان شهر نتوان رفت به درد خوکن و آسوده‌دل ز درمان باش کمال خجندی: اگرچه غارت جان می‌کنند و ظلم صریح هزاردرد کشیم از تو به که ناز طبیب رضی آرتیمانی: بی‌نیازم دار و معذورم اگر خنده بر ناز طبیبان می‌زنم امّا گویا هیچ‌کس به اندازۀ صائب از ناز و منّت پزشکان آزرده‌خاطر نبوده است. این چندبیت را به عنوان نمونه بخوانیم: درد بی‌درمان به مرگ تلخ شیرین می‌شود از طبیبان منّت درمان کشیدن مشکل است شد رهنما به حق چو مرا درد بی‌دوا صائب! دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟ از طبیبان بی‌سبب صائب! مشو منّت‌پذیر هست اگر این درد را درمان به خود درماندن است شادم به ضعف خویش که بیماری نسیم ناز طبیب و منّت درمان نمی‌کشد
زهرۀ میغ زهرۀ میغ از دل دریا گشاد چشمۀ خضر از لب خضرا گشاد «زَهرۀ میغ» را فرهنگ‌ها و شارحان در این بیت از مخزن‌الأسرار نظامی کنایه از «قطرات باران» دانسته‌اند (برهان قاطع و...) و یا اجزای این ترکیب را جدا جدا معنی کرده و مثلاً گفته‌اند: زَهره «زردآب» یا «کیسۀ صفرا» و به معنی «بخار آب دریا » و میغ «ابر» است. برخی هم زهرۀ میغ را اضافۀ استعاری از باب استعارۀ مکنیّه شمرده و گفته‌اند: نظامی ابر را به انسانی تشبیه کرده که کیسۀ صفرا دارد و زهرۀ میغ را به معنی اشباع‌بودن ابرها از بخار آب گرفته‌اند و نهایتاً به طور کلّی بیت را اشاره به باریدن باران دانسته‌اند. هیچ‌یک از شارحان رابطۀ گشوده شدن زهرۀ ابر با بارش باران را توضیح نداده‌اند. گمان می‌کنم گشاده‌شدن در این‌جا، مثل مصراع دوم به معنی روان‌کردن است؛ چنان‌که خاقانی هم در این بیت «شمع گشاده» را به معنی شمع روان آورده است: صبح‌نشينان چو شمع ريخته اشك طرب اشكِ فشرده قدح شمعِ گشاده شراب خاقانی قدح را به اشک فشرده یا فسرده (جامد) و شراب را که مایع است، از لحاظ درخشش به شمع روان، یعنی شمعی که به‌خلاف عادت روان و مذاب است مانند کرده است. براین اساس گشادن زهرۀ ابر را باید روان‌کردن آن معنی کرد که معادل کنایۀ مشهور «آب‌کردن زهره» است. بیت به زبان ساده یعنی خداوند زهرۀ ابر را گشود و تبدیل به آب کرد که کنایه از ایجاد بارندگی در ابر است. نظامی در این بیت هم از گشادن زهره به معنی آب‌شدن آن سخن گفته است: بر آواز او زنگیِ قیرگون گشاده ز دل زهره وز دیده خون @faslefaaseleh
یادی از مکتب‌خانه‌های قدیم! در روزگاری که هنوز مدارس جدید شکل نگرفته بود و بچّه‌ها در مکتب‌خانه‌ها درس می‌خواندند، وقتی زنی دچار زایمان سختی می‌شد و نگران از دست‌رفتن او یا کودکش می‌شدند، مرسوم بود که شوهر آن زن، به عنوان آخرین تیر ترکش، به سراغ معلّم یا ملّای مکتب می‌رفت و تحفه‌ای به او پیش‌کش می‌کرد و از او می‌خواست که استثناءً آن روز مکتب را تعطیل کند و اجازه بدهد که بچّه‌ها فارغ از درس و مشق خوش باشند! این باور وجود داشت که با دعای بچّه‌های رهیده از قید مدرسه و دل پاکشان آن مادر زائو هم به‌سلامتی فارغ خواهد شد، آن‌ها نمی‌دانستند که رهاکردن یک‌مشت بچّۀ شلوغ و شیطان در کوچه و خیابان هزار تالی فاسد دارد و اگر با دعای بچّه‌های بازیگوش اتّفاقی می‌خواست بیفتد، معلّم مکتب صدباره جانش را به خاطر نفرین آن‌ها از دست داده بود! @faslefaaseleh
ماه ای ماه شب رویایی از کدام آینه برمی‌آیی؟! چشم‌های تو مرا خواهد برد سمت بی‌تاب‌ترین شیدایی عطر دامان تو را باید جست از گریبان گلی صحرایی با تو لبریزترم از خود عشق بی تو بیهوده‌‌تر از تنهایی موج بهت من و این خاموشی برق چشم تو واین گیرایی! بال‌بال عطش پرواز است در دلم در تب بی‌پروایی ماه پیشانی! با جاذبه‌ات سبب جزرومدِ دریایی قدر زیبایی تو دل‌تنگم* قدر دل‌تنگی من زیبایی! *حمید مصدق: من به اندازۀ زیبایی تو غمگینم. محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟! اگر تمام‌شدن سرنوشت یک ماه است چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت و این قشنگ‌ترین اتّفاق شکل گرفت نسیم زلف تو بر شوره‌زار خاک گذشت که طرح سبزترین کوچه‌باغ شکل گرفت دوباره حسّ عجیبی شبیه دل‌تنگی دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
زبان فارسی و دانشگاه‌ها زبان فارسی اگر بخواهد بماند و در چرخۀ مدرنیته و دنیای امروز حذف نشود، چاره‌ای ندارد جز آنکه ظرفیّت‌های علمی خود را تقویت کند و به زبان علم تبدیل شود؛ درغیراین‌صورت تردیدی نکنید که رفته‌رفته به یک لهجۀ محلّی برای محاورات عادی و روزمرّه تبدیل خواهد شد و توان خود را به عنوان یک زبان زنده از دست خواهد داد. چنین زبانی استعداد ادبیّات آفرینی خود را نیز در گذر زمان از دست خواهد داد و اهل ادبیّات و شعر و رمان نیز ترجیح خواهند داد، مثلاً، از زبان انگلیسی برای آفریدن و خواندن آثار ادبی استفاده کنند که هم از تنوّع آثار بیشتری برخوردار است و هم گویشوران و خوانندگان بیشتری دارد. در چنین حال‌وهوایی علاقه‌مندان به آثار کهن فارسی نیز احتمالاً به ترجمه‌های انگلیسی آن‌ها روی خواهند آورد و ترجمۀ شاهنامه و گلستان و بوستان و مثنوی را که برایشان قابل فهم‌تر است، به جای اصل این آثار خواهند خواند! سرنوشت تلخ فارسی در شبه قارّۀ هند و پاکستان و عقب‌نشینی و حذف این زبان در برابر زبان مهاجم انگلیسی در این سرزمین، به‌خوبی واقعی‌بودن این نگرانی و مستندبودن آن را ثابت می‌کند. متأسّفانه دانشگاه‌های کشور ما که بیشترین وظیفه و سهم را در تقویت بنیۀ علمی زبان فارسی به عهده دارند در این زمینه سخت کوتاهی می‌کنند و هیچ تلاش ملموسی در این عرصه از خود نشان نمی‌دهند. دیگر نخبگان فرهنگی کشور نیز، اگر تلاش‌های فرهنگستان زبان و ادب فارسی را برای ساخت اصطلاحات علمی، در حوزه‌های مختلف علمی به سخره نگیرند، عملاً کار قابل ذکری برای گسترش ظرفیّت‌های علمی این زبان، یا تشویق جامعه در این عرصه انجام نمی‌دهند. البیتّه عدّه‌ای هم هستند که با دامن‌زدن به تعصّبات قومی و زبانی و سره‌گرایی افراطی و عربی‌ستیزی عوامانه کار را خراب‌تر می‌کنند و ذهن جامعه را از زبان مهاجمی که سیلاب اصطلاحات و کلماتش را روزانه به زبان مردم جاری کرده، به سمت زبانی منحرف می‌کنند که سال‌های سال است چندان اصطلاح تازه‌ای به زبان فارسی صادر نکرده است. محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh
کارستان قیصر! یکی از کارهای مهمّی که قیصر امین‌پور و چندتن از یارانش، همچون سلمان هراتی و سیّدحسن حسینی انجام دادند، شکستن مرزهای انحصار در شعر بود. پیش از این بزرگان، جریانات شعری مشخّصی در طیّ چنددهه، در ادبیّات ما شکل گرفته بود که هر یک سروسالار و به اصطلاح «پدرخوانده» یا پدرخوانده‌هایی داشت. این پدرخوانده‌ها که هریک از قدرقدرتان ژورنالیسم به شمار می‌آمدند، کسانی بودند که جایگاه شاعر و ناشاعر را در معرکۀ ادبیّات تعیین می‌کردند و می‌توانستند، اگر بخواهند، کسی را به مقام شاعری بر بکشند، و اگر نخواستند، حتّی اگر طرف بزرگی چون سهراب سپهری باشد، با نقدهای تندوتیز از حیثیّت شعری ساقطش کنند. امین‌پور و دوستانش در چنین هنگامه‌ای جریانی را به وجود آوردند که ضمن اینکه از تجربیّات نحله‌های شعری دیگر بسیار آموخته بود و بهره می‌برد، در چهارچوب هیچ‌یک از جریانات یادشده نمی‌گنجید. نخستین واکنش‌ها به این جریان که در سال‌های پس از انقلاب شکل گرفت، طعن و تعریض و ریشخند بود. چه‌بسا شعر این جریان را با «نوحه‌های برادر آهنگران» مقایسه کردند و آنان را «محتشم‌های کاشی نورسیده» و امثال آن لقب دادند و شاعران جیره‌خوار دولت و حکومت خواندند و .... از یاد نمی‌برم یکی از ناشران روشنفکری پایتخت انتشار مجموعۀ شعر او را مشروط به حذف غزلی کرده بود که در منقبت امام رضا سروده بود! امّا قیصر و دوستانش، علی‌رغم برخی شاعرکان منسوب به انقلاب که دامن به نان و نام و سکّه آلوده بودند، با سلوک زاهدانۀ خود ثابت کردند که هم ذاتاً شاعرند و سخنشان عیار بالایی از ادبیّت و هنر دارد و هم بی‌اعتنا به ارباب قدرت‌اند. اینان همچنین با سرودن اشعار اعتراضی تعهّد اجتماعی خود را در برهه‌های مختلف به مردم و دردهایشان نشان دادند. وقتی قیصر درگذشت، همان جماعت پدرخواندگان، شهرت و محبوبیّت او را که بی‌اجازۀ آنان شکل گرفته بود، به بیلبوردهای شهرداری نسبت دادند، امّا بچّه‌های فلان روستای دور که در غم درگذشت او معصومانه اندوهگین شده بودند، کجا بیلبوردهای شهرداری تهران را دیده بودند؟! برخی نیز محبوبیّت او را ناشی از انتشار تعدادی از شعرهایش در کتاب‌های درسی دانستند، امّا مگر او تنها شاعری بود که شعرش را در مدارس درس می‌دهند؛ چرا دیگران به چنین محبوبیّتی نرسیدند؟! برخی دیگر از جماعت پدرخواندگان و اتباعشان نیز انگشت بر تبلیغات رسانه‌ای و صدا و سیما نهادند که قیصر همه عمر از آن گریزان بود! جفای پایانی را برخی از دوستان قیصر بعد از مرگ به او کردند که کوشیدند او را تائب از گذشته و پیوسته به مشرب دیگر پدرخواندگان جلوه دهند و با دل‌سوزی‌های بی‌مورد خود استقلال فکری قیصر را ناخواسته یا خواسته زیر سوال بردند! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh