eitaa logo
فصل فاصله
304 دنبال‌کننده
323 عکس
35 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اخبار 🇮🇷 20:20
🔴تذکر دادستانی به رئیس جامعه هتل‌‌دارانِ کیش 🔹معاون حقوق عامه دادستانی کل کشور: ادعای رئیس جامعه هتل‌داران کیش درمورد راه‌ندادن پراید و پیکان به کیش ارزش حقوقی ندارد. 🔹درخصوص این صحبت‌های غیرقانونی به مسئولان کیش تذکر داده شد. صنف هتل‌داران صلاحیتِ تصمیم‌گیری در این موضوع را ندارد. ✅کانال اخبار 20:20👇 http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
درود بر مسئولان قوه محترم قضاییه🙏🌺🙏
دل ساده به یک غنچه شکرخند سپردم وآن‌گاه دلم را به خداوند سپردم می‌گفت پدر دل نسپاری به نگاهی! من هم چقَدَر گوش به این پند سپردم! سوگند بسی خوردم و گفتم که دلم را نسپارم و... با آن‌همه سوگند سپردم بوی خوش اسفند که پیچید در ایوان دیوانه شدم، دل به تو دل‌بند سپردم هرکس دل خود داد به شهدیّ و به قندی من دل به بخارا و سمرقند سپردم ایران من ایران بزرگ است که من دل دیری‌ست بدین سرو برومند سپردم عشق به وطن را که درآمیخته با جان میراث پدر بود، به فرزند سپردم من همنفس آرش بر کوه دماوند جان بر سر آن تیر که افکند سپردم غوّاص شدم در گذر از پهنۀ آتش خود را به شب نیلی اروند سپردم ایران نه‌همین خاک عزیز است که من دل تنها نه‌ بدین شهر و دهی‌چند سپردم، من دل به یکی خاک که آمیخته با نور پس خورده به هر آینه پیوند سپردم من خاک گرامیّ وطن را به خداوند از هر ستم و کینه و ترفند سپردم @faslefaaseleh
هدایت شده از خبر فوری
▫️احمد سمیعی گیلانی درگذشت @khabarnegar_iran @khabarnegar_iran
ناورد محنت است و پریشانی ماییم و حزن و سربه‌گریبانی همچون نهال خم‌شده‌ای بی‌برگ در تندباد بی‌سروسامانی روحی در اضطراب فروپاشی جانی در آستانۀ ویرانی در پیله‌ای تنیده به گرد خود از تاروپود فاصله زندانی بغضی بهانه‌جو به گلو دارم اشکی که آمده‌ست به مهمانی زانوی درد با تن لرزانش شد تکیۀ تکیدۀ پیشانی با حزن و بغض دست‌وگریبان، من با من نمانده شور غزل‌خوانی این عرصه نیست بزم سبکروحان جولان غربت است و گران‌جانی دیگر در این زمانه کجا جوییم چون احمد سمیعی گیلانی مردی امیر قافلۀ فرهنگ جانش به نور عشق چراغانی مردی سه قرن حادثه‌ها دیده در روزگاری آن‌همه طوفانی فانوسی از خِرَد صد و اندی‌سال آویخته در این شب ظلمانی مردی چنو به دست نمی‌آید دیگر در این زمانه به‌آسانی در روشنای فلسفۀ مشرق شد آشنای حکمت یونانی آزاده‌ای به علم رهاکرده اندیشه‌ از تعصّب و نادانی درعین حال برده سجود از صدق بر قبله‌گاه پاک مسلمانی پیری به خانقاه ادب مرشد هم‌خرقه با سنایی و خاقانی استاد بی‌مماثل ویرایش اسطورۀ بزرگ زبان‌دانی دیده جهان و سیر و سفر کرده جان و دلش به آینه‌گردانی امّا سپرده دل به دیار خویش سرتابه‌پا حمیّت ایرانی روزی که کوچ کرد، هوای شهر غمگین شد و گرفته و بارانی مانند چشم ابری شاگردان روز فراق او به نم‌افشانی استاد ما! خدات بیامرزاد مینوی جاودان به تو ارزانی @faslefaaseleh
در آسمان شب‌زده ماهی نمانده بود دیگر امید هیچ پگاهی نمانده بود دیر آمدیّ و در تن این صید بسته‌پا حتّی توان ناله‌وآهی نمانده بود می‌خواستم که محو تماشا شوم، ولی در من، دریغ، ذوق نگاهی نمانده بود از کاروان رفتۀ این عمر پرشتاب خاکستری به دامن راهی نمانده بود وقتی تو آمدی که در این جان پرگناه شوق ثواب و ذوق گناهی نمانده بود بر شاخ خشک چون گل حسرت برآمدی وقتی به دست باغ گیاهی نمانده بود پشت‌وپناه این دل بی‌آشیان شدی وقتی که هیچ پشت‌وپناهی نمانده بود @faslefaaseleh
من نقطۀ مبهم وجودم آمیخته با نبود بودم بر تابلوِ سپید هستی من سایۀ لکّه‌ای کبودم مستقبل و ماضی‌ای ندارم وهم است تمام تاروپودم بین دو عدم وجودِ گنگم بین دو زیان تمامِ سودم هرلحظه اگر بتی شکستم بر بتکده‌ام بتی فزودم بودم متزلزل و پریشان تا دیده به دیدنت گشودم در من شرری فکندی ای عشق برخاست از آن شراره دودم من خاطره‌ای نمانده در یاد تو کاشف معدن وجودم من صوفی بی‌قرار وصلت آغوش تو مقصد شهودم آغاز تو بود مثل پرواز پایان توقّف و رکودم من با تو تجلّیم، ظهورم من بی‌تو نمادِ بی‌نمودم من بی‌تو سکوتِ پرهیاهو من با تو ترنّمِ سرودم @faslefaaseleh
تصویری از تو در دل تنگ آفریده‌ام همرنگ با خیال تو آن را کشیده‌ام از بین رنگ‌های دلاویز این جهان رنگ قشنگ چشم تو را برگزیده‌ام از بهترین حریر و ملایمترین شمیم شولایی از نسیم برایت بریده‌ام ناز تو را که گوهر نایاب زندگی‌ست با قیمت تمامی عمرم خریده‌ام این تابلو اگرچه قشنگ است و دلفریب اما تو دلفریب‌تری در دو دیده‌ام مستم نمی‌کند سخن هیچ باده‌ای تا از لب تو نام خودم را شنیده‌ام هر بستری برای من از خار و خاره است تا در میان بستر گل آرمیده‌ام گویندۀ تمام غزل‌های من تویی آهنگ هر ترانه و شور قصیده‌ام نقّاش دل‌سپردۀ تصویر تو منم یا اینکه از قلم‌موی تو من چکیده‌ام؟! @faslefaaseleh
کس باوجود عشق تو بی‌کس نمی‌شود این عشق سهم هرکس و ناکس نمی‌شود امّا بدون رنج و ریاضت به‌سادگی هرگز عیار عشق مشخّص نمی‌شود عشق مَجاز نیز حقیقی‌ست، زین‌سبب آلوده با خساست هر خس نمی‌شود چون عاشقی نهایت اخلاص جان ماست در جنب‌وجوش جسم ملخّص نمی‌شود بی‌شکل‌تر ندیده‌ام از عشق در جهان پس عشق هیچ‌گاه مثلّث نمی‌شود! چون فارغ است عشق از اشکال و رنگ‌ها هرگز مگر که پاک و مقدّس نمی‌شود باری‌ست روی شانه احساس آدمی بی‌بار عشق شانۀ اطلس نمی‌شود* مردانگی‌ست لازمۀ عشق، لاجرَم عاشق، چه زن، چه مرد، مخنّث نمی‌شود! گفتی: نگرد، نیست؛ بسی جسته‌ایم ما وقتی نجسته‌ایم بدان پس نمی‌شود گفتم: رها، رها شو از این تنگنای نفس خورشید آشکاره به محبس نمی‌شود آری به نور عشق بجو عشق را که عشق پیدا به دیدگان مهوّس نمی‌شود دل را حقیقتی‌ست در آن‌سوی آسمان محدود زیر طاق مقرنس نمی‌شود *در اساطیر یونانی اطلس مردی است که محکوم به بر دوش‌کشیدن بار زمین است. @faslefaaseleh
مقام رنج* قرار بوده از اوّل مگر که خوش باشیم؟! چرا برای کمی رنج روترش باشیم؟! جهان جهان خوشی نیست، ورطۀ رنج است خوشا که در دل طوفان رنج خوش باشیم برای یافتن اندکی خوشی تا کی تمام عمر بمیریم و زجرکُش باشیم؟! به تپّه‌های حقیر از چه دل‌خوشیم بیا که فاتحان سرافراز هندوکش باشیم به وقت یاری یاران صبور همچون میخ به پیش صولت اهریمنان چکش باشیم کمال آدمی این خورد و خواب‌ اگر باشد به جای نوع بشر باید از وُحُش باشیم! بیا مرنج و مرنجان، بیا مرنج از رنج** طریق خوشدلی این است، اگر بِهُش باشیم *داستایفسکی: مقام رنج به همه‌کس داده نمی‌شود. **"مرنجان و مرنج" شعار اهل فتوّت بوده‌است. @faslefaaseleh
گر عاشق صادقی مرنجان و مرنج گر مرد حقایقی مرنجان و مرنج در جنگ میان عشق و خودخواهی اگر با عشق موافقی مرنجان و مرنج