eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
548 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
🌍 مشهد ارتباط با ادمین : @fateh_kanoon
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شکار پهپاد اسرائیلی و استفاده از آن علیه اشغالگران 🔸گردان‌های القسام حماس یک فروند پهپاد ارتش اسرائیل حین مأموریت علیه نیروهای مقاومت فلسطین در غزه به کنترل خود درآوردند و از آن علیه شهرک‌های صهیونیست‌نشین استفاده کرد. 🔸علی رغم سرپوش و سانسور، سخنگوی ارتش اسرائیل بعد از رسانه‌ای شدن آن، مجبور به اعتراف به این توانایی القسام شد. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#آشپزی رولت خامه‌ای🍥 با کمترین هزینه خودت درست کن😉 مواد لازم: تخم مرغ ۵ عدد خامه زده شده ۵۰۰ گرم پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باقالی پلو با گوشت مواد لازم : پیاز متوسط ۲ عدد گوشت چرخ کرده: ۵۰۰ گرم پودر سیر: ۱ ق غذاخوری نمک،زردچوبه فلفل سیاه به مقدار لازم برنج ۲ پیمانه پیاز بزرگ ۱ عدد باقالی ۱ پیمانه شوید خشک : ۳۰۰ گرم کره : ۱۰۰ گرم زعفران : ۳ ق غذاخوری https://eitaa.com/fateh_kanoon93
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر شب به رسم ارادت السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#افزایش_سواد #اشتباه_نوشتاری_در_فضای_حقیقی ✅ سفر به خیر آبجی ❌ سفر بخیر آبجی ✅ دارید حوصله م رو سر
این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. اثاث به معنای «لوازم خانه» است. مثال: «سرایی با جمله ی فرش و آلات و اثاث و خدمتکاران برای او مرتب گردان و ده هزار درم به نزدیک او بر تا در اخراجات خود صرف کند.» (فرج بعد از شدت، 247) اما اساس به معنای «پی، پایه، بنیاد» است. مثال: اساس تو به که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زُجاجی چه طرفه‌اش بشکست (حافظ) بنابراین اسباب و اثاث باید نوشت و نه اسباب و اساس که اخیرا در پاره ای از نوشته ها به چشم می‌خورد. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
کانون فرهنگی تبلیغی شهید فاتح
#قصه_شب #کتاب_از_چیزی_نمی‌ترسیدم #قسمت_هشتم پدرم، به رغم اینکه جسم ضعیفی داشت، اما خیلی قوی بود و س
جثه ی نحیف و سن کم‌ من طاقت چنین کاری نداشت. از دست های کوچک من خون می ریخت. عصر پس از کار، اوستا بیست تومان اضافه داد و گفت :" این مزد هفته ی تو " حالا قریب سی تومان داشتم. با دو ریال، بیسکوییت مینوی کوچک خریدم و پنج ریال هم دادم چهار دانه موز خریدم. خیلی کِیف کردم. همه ی خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. حتی خوردن آن را هم از آن جوانی که به دست اوستا آجر بالا می داد، یاد گرفتم. یاد روز افتادم که از رابُر با احمد، پیاده به سمت دِهمان می رفتیم. معلمِ معروفِ رابُر، حسینی نسب، با دوستش مشغول پوست کردن سیب بود. همین جور که می رفت، پوست های سیب راهم زمین می انداخت. من و احمد از عقب، پوست ها را جمع می کردیم و می خوردیم. هنوز مزه ی بیسکوییت های گرجی را که کارتن کارتن برای تغذیه به مدرسه مان می آوردند و معلم بین ما تقسیم می کرد، در دهانم دارم. تا حالا هم هیچ شیرینی دیگری، به اندازه ی آن بیسکوییتِ آن روزِ مدرسه، در عالم بچگی و گرسنگی این قدر مزه نداشته است. روز جمعه به همراه تاجعلی، علیخانی و عبدالله به سمت قنات سر سبیل حرکت کردیم تا لباس هایمان را بشوییم. یک پیراهن و یک تومان، مادرم توی سارُق، همراهم کرده بود. جو که آبِ زلال و روان داشت و یک صحرای زیبا را آبیاری می کرد، مرا یاد ده قشنگمان انداخت. اول، داخل آب با صابون رخت شویی، خودمان را شست و شو دادیم، بعد لباس های نو را به تن کردیم و لباس هایمان را شستیم. دستم قدرتِ شستن لباس ها را نمی داد. به هر صورت آنها را شستم. شب، در خانه ی عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم. باید به دنبال کار دیگری باشم. یک بار پول هایم را شمردم. تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادرم افتادم و خواهر و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم. در حالت گریه به خواب رفتم. صداب اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز می خواندم؛ اگر چه خیلی قواعدِ آن را درست نمی دانستم صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت، خوارم‌ مکن به جرم گنه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیشِ کس نماز خواندم . به یاد زیارتِ " سیدِ خوشنام، پیرِ خوشنامِ " دِهمان افتادم. از او طلب کردم و نذر کردم:" اگر کار خوبی گیرم آمد، یک کله قند داخل زیارت بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی میرسیدیم سَرَک می کشیدیم : " آقا، کارگر نمی خوای ؟" همه یک‌نگاهی به ما دوتا می کردند : مثل دوتا کَرِهُ شیر نخورده، ضعیف و بدون ریخت ! می گفتند: " نه !" یک کبابی گفت:" یک نفرتان را می خواهم، با روزی چهار تومان ." تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دویمان مثل طفلان مسلم به هم نگاه کردیم. گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید ‌. راه افتادم. تا آخر خیابان به عقبِ سرم نگاه میکردم. نمی خواستم آدرس او را گم کنم. تاجعلی گریه می کرد. صدا زد :" قاسم ، رفیق..." ادامه ی حرفش را نشنیدم. مجدد پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. بعضی در ها که یادم می رفت، چند بار سوال می کردم. رسیدم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافر خانه در آن بود. یکی یکی سوال کردم. اول قبول می کردند. بعد از یک ساعت رد می کردند !به آخر خیابان رسیدم. از پله های یک ساختمان بالا رفتم. صدای همهمه ی زیادی می آمد. بوی غذا آنچنان پیچیده بود که عَن غریب بود بیفتم. سینی های غذا روی دست یک مرد میان سال، تند تند جابجا می شد. مرد چاقی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد : یک دسته پول ! محو تماشای پول ها بودم و شامه ام مَست از بوی غذا. مرد چاق نگاهی کرد. با قدری تندی سوال کرد:" چه کار داری ؟ " با صدای زار گفتم:" آقا، کارگر نمی خوای ؟ " آنقدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره ی مرد عوض شد و گفت :" بیا بالا " از چند پله ی کوتاه ِ آن بالا رفتم . با مهربانی نگاهم کرد. گفت :" اسمت چیه ؟" گفتم :" قاسم " _ فامیلیت ؟ _ سلیمانی _ مگه درس نمیخونی ؟ _ چرا آقا ؛ ولی می خواهم کار هم بکنم . مرد صدا زد :" محمد ، محمد ، آ محمد " مرد میان سالی آمد. گفت : " بله ، حاجی گفت : " یک پرس غذا بیار " چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد . ▪️ادامه دارد... https://eitaa.com/fateh_kanoon93
خوشبختى سراغ کسانى میرود که بلدند بخندند! این زندگى نیست که زیباست، این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مى بینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید، از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید! اگر آن ها را کنار هم بگذارید، مى توانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید‌‌. شبتون بخیر🌱 https://eitaa.com/fateh_kanoon93
سلام و صبحتون بخیر و پربرکت 🗓 امروز سه شنبه ☀️  ۱۱ دی ١۴٠۳ شمسی 🌙  ۲۹ جمادی الثانی ١۴۴۶قمری 🌲  ۳۱ دسامبر ٢٠٢۴ ميلادی 🕋 اوقات شرعی اذان صبح ۰۵:۱۲ / طلوع آفتاب ۰۶:۴۳ اذان ظهر ۱۱:۳۵ / غروب آفتاب ۱۶:۲۷ اذان مغرب ۱۶:۴۷ / نیمه شب شرعی ۲۲:۵۰ 🗓‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مناسبت های روز: وفات حضرت ام کلثوم سلام الله علیها ۴ماه پس از بازگشت کاروان اسرا به مدینه https://eitaa.com/fateh_kanoon93
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم 🔹 امروز؛ صفحه ۲۵۶ قرآن کریم سوره مبارکه إبراهيم 📝خلاصه نکات صفحه ۲۵۶ ۱. با مقایسۀ حوادث تلخ و شیرین و زمان آزادی‌‏ها و شکنجه‌ها، قدر نعمت‌های خدا را بشناسیم. ۲. آزادی، از مهم‌ترین نعمت‌های الهی است. ۳. خدا برای تربیت ما، شکر را لازم کرد نه آنکه خود محتاج شکر باشد. ۴. شک کفار در حقّانیّت دین، ناشی از مقام تحقیق نیست؛ بلکه منشأ آن بدبینی و لجبازی است. ۵. خداوند طالب غفران و آمرزش گناهان انسان است. ۷. خداوند از روی مهر، به هدایت دعوت می‌‏کند و از روی لطف، تا پایان عمر مهلت انتخاب می‏‌دهد. ۸‌. تعصّبات قومی و نژادی، مانع پذیرفتن حق است. ۹. خانواده در عقاید و باورهای انسان، نقش مهمی دارد. https://eitaa.com/fateh_kanoon93
Quran-page-256.mp3
2.35M
📢 هر روز بخوانیم 🔹 صفحه ۲۵۶ قرآن کریم، سوره مبارکه إبراهيم https://eitaa.com/fateh_kanoon93
- شهید چمران : من سخت‌ترین کار زندگی‌ام درس خواندن است . از درس متنفرم ! اما چه می شود کرد که این درس خواندن تکلیف من است و قطعاً همه تکلیف‌های انسان سخت و طاقت فرساست پس من برای مبارزه با نفسم ، می‌جنگم و درس می‌خوانم و این تلخی و سختی را تحمل می‌کنم تا تکلیفم را انجام داده باشم! 🍃 https://eitaa.com/fateh_kanoon93
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله موشکی به تل‌آویو 🔹رسانه‌های عبری دلیل فعال شدن آژیر خطر و پدافند را حمله موشکی از یمن اعلام کردند. 🔹بنا به ادعای این رسانه‌ها دو موشک بالستیک تاکنون شلیک شده و وارد آسمان فلسطین اشغالی شده است. https://eitaa.com/fateh_kanoon93