• مود
با این تفاوت که اتاق من پنجرهای با منظره آسمون نداره :(
🎬 Documentary: Road to D-day
#زندگی
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
• هر جور فکر میکردم حرف معلم نباید درست میبود. شاید هم همه واقعیت را نمیدانست. خانم علوم داشت از استخوانها میگفت که با بالا رفتن سن ضعیف میشوند. دستم را بالا بردم و پرسیدم: «چطور میشه جلوش رو گرفت؟»
👇
@fateme_alemobarak
• هر جور فکر میکردم حرف معلم نباید درست میبود. شاید هم همه واقعیت را نمیدانست. خانم علوم داشت از استخوانها میگفت که با بالا رفتن سن ضعیف میشوند. دستم را بالا بردم و پرسیدم: «چطور میشه جلوش رو گرفت؟» توی همان دهسالگی آنقدر ایدهآلگرا بودم که پیری و ضعف هیچجوره توی کتم نمیرفت. گفت نمیشود و حتما اتفاق میافتد. سکوت کردم. به خودم دلداری دادم حتما راهی هست؛ اما این معلم نمیداند.
بخشی از ترس دائمیام از پیری به همین ایدهآلگرایی شدیدی برمیگشت که با آن بزرگ شده بودم. بخش دیگرش به رفتار پیرهای دوروبرم برمیگشت یا رفتار بقیه پشتسر آنها. آدمهایی که از سالها قبل از مرگشان مدام میگفتند یا میگویند که منتظر مرگند. آدمهایی که باور دارند همه وظیفهشان است مثل پروانه دورشان بچرخند، چون پیرند. پیری را میشناختم که سالمِ سالم بود؛ اما فقط بهخاطر سن بالایش پشتسرش میگفتند اگر بمیرد راحت میشود. حرفهای پشت پیرهای مریض که دیگر به کنار.
چند سال است که روی خودم کار کرده و ایدهآلگراییام خیلی متعادل شده؛ اما هنوز هم از پیری میترسم. البته دیگر قبول کردهام که نمیتوانم جلویش را بگیرم. اما به این معنی نیست که آغوشم را برایش باز کردهام. تنها کاری که از دستم برمیآید این است که لااقل تلاش کنم شبیه پیرهایی که دوست دارم بشوم. فرق موهایم را طوری باز میکنم که موهای سفید شقیقه راستم را بپوشاند. صابون جوانی از مارک معتبری خریدهام و چند هفتهایست مرتب صورتم را میشورم تا افزایش سن را بشورد و ببرد. کتاب میخوانم و فیلم میبینم و موسیقی میشنوم. هر کار میکنم تا قصه جمع کنم برای تعریف کردن برای نوههای احتمالی. حالا دیگر میدانم معلمم راست میگفت. نمیشود جلویش را گرفت. فقط باید بتوانم برای آن زمان احتمالی آماده بشوم.
#زندگی
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobatak
• واقعا چرا؟!
#زندگی
#آخ_زندگی
#هعی_زندگی
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
🎬 Documentary: Road to D-day
@fateme_alemobarak
■ انتشار یک جستار صادقانه، همیشه با خطر شرمنده کردن نویسندهاش همراه است؛ ولی پاداشش، اگر بخت یارت شود، وصل شدن به غریبهای قدرشناس است.
جستار به منزله یک گونه ممکن است در شرف انقراض باشد؛ ولی جهانی از شرمهای فروخورده بیش از همیشه به آن نیاز دارد.
📚 درد که کسی را نمیکشد/ جاناتان فرنزن
پ.ن. به شجاعت زیادی برای منتشر کردن یادداشت بعدیم نیاز دارم. این قسمت از این کتاب واقعا بهم دلگرمی میده. جذابه که فکر کنم خودافشایی من میتونه یه نفر دیگه رو در آغوش بگیره. اگه به اندازه کافی شجاع شدم، منتشرش میکنم :)
#کتاب
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
معرفی کتاب استادیاران مدرسه مبنا.pdf
6.43M
• این شما و این هم لیست پیشنهادی کتاب استاد جوان آراسته و استادیاران مدرسه مبنا.🌱😍
#مدرسه_مبنا
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
@mabnaschoole
@fateme_alemobarak
• حس میکردم باید به اندازه کافی ازش فاصله بگیرم تا بتونم در موردش حرف بزنم. مثل نگاه کردن به یه ساختمون بلند که باید چند قدم ازش دور بشم تا ابهتش رو بهتر درک کنم.
اولین دورهمی رسمی مبنا، اتفاقی بود که بارها توی ذهنم سناریوش رو چیده بودم. بارها توی خیالم روسری و ساق ست کرده بودم و تمرین کرده بودم طوری لبخند بزنم که مهربونتر به نظر برسم. بارها با هنرجوهای خیالی صحبت کرده بودم و از خاطره دورهها باهم گفته بودیم. اتفاق جمعه، ۲۲ اردیبهشت، گرچه برام شبیه خواب به نظر میرسه؛ اما از تمام اون رویاها بیشتر به دهنم مزه کرد.
برای فعلا کافیه. برای بیشتر گفتن هنوز باید چند قدم دورتر بشم.
#زندگی
#مبناجان
#وانیکادبخوانیدودرفرازکنید
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• تصویر مربوط به قبل از شروع مراسم اصلی.😁
• توی دیدار یکی از هنرجوهای دوستداشتنی بهم گفت:
«شما گوگولیتر از اونی به نظر میرسید که مدیر اجرایی باشید!»
خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که بنده خدا هنوز اون روی غیرگوگولیم رو ندیده :)))
📸 حدیثه میراحمدی عزیز
@hadise_dust
#مبناجان
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
♨️«محفل۸ منتشر شد»♨️
میدونستید مبنا، یک مجله الکترونیکی داره؟
تا الان هفت شماره از این مجله منتشر شده
و امروز هم هشتمین شماره منتشر شد.🤩
برای خرید محفل از لینک زیر برید:
https://mabnaschool.ir/product/mahfel8/
#محفل
روز دخترهای «نامرغوب» مبارک!
• مامان و بابا زودتر خداحافظی کردند و داشتند میرفتند که کفشهایشان را بپوشند. با بابابزرگ که دست دادم، دستم را کمی جلو کشید که یعنی «بمون باهات کار دارم». مامان گوشی دستش آمد و زودتر رفت سمت آسانسور. بابابزرگ از پشت عینک قطورش زل زد به چشمهایم. نصیحتم کرد که چرا خواستگارها را برای پول رد میکنم. بند کیفم را محکمتر گرفتم. چرا درباره چیزی حرف میزد که خبر نداشت؟
به جلساتی فکر کردم که حتی یکبار، حتی یکبار هم از حقوق و ماشین و خانه نپرسیده بودم و حالا داشتم برایش متهم میشدم. غم شده بود شبیه وزنههای قدیمی میوهفروشها و نشسته بود روی قفسه سینهام. حتی نمیخواستم یا نمیتوانستم از خودم دفاع کنم، از بس که لبههای تیز قلب خردشدهام داشت پوستم را از داخل خراش میداد.
بابابزرگ حس کرد حق مطلب را ادا نکرده و هنوز باید نصیحتم کند. تیر آخرش را هم زد. با لحنی که قرار بود دلسوزانه باشد گفت: «دختر که سنش بره بالا، از مرغوبیت میفته!»
حتما گوشهایم داشت اشتباه میشنید. بهجای دلداری دادنم برای همصحبتی با موجوداتی که میخواستند زودتر کار و رویاهایم را ول کنم و ملاک زنِ زندگی بودن برایشان فقط رنگ پوست و موی بلند بود، داشت تحقیرم میکرد؟ برای چیزی که کنترلش دست من نیست، من نامرغوبم؟ نمیدانم. شاید هستم.
روز دخترهای نامرغوب مبارک. دخترهایی که «اگر شوهر و بچه ندارن پس بیکارن»، «حالا به هرجا برسن، چه فایدهای داره» و «یه عیبی دارن لابد» مبارک. چقدر خوب که حضرت معصومه(س) جان هست تا سردسته ما نامرغوبها باشد.🌱
#زندگی
#خودافشاییتاهمینجاشکافیه
#وگرنهحرفبسیاره
#اردیبهشت_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• این حجم از خودافشایی واقعا جسارت میخواد و چقدر خوشحالم که توی لیست این نویسندههای شجاع، اسم دوتا از همکارهای نازنینم -آسیه طاهری و فاطمه سادات موسوی- هم هست!😌
موضوع کتاب رو دوست داشتم. معمولا برعکسش رایجه و پدر و مادر، مسیر والدگری رو روایت میکنن. این نگاه جدید برام جذاب و متفاوت بود.
تقریبا اصلا پیش نیومد دوتا روایت رو پشتسرهم بخونم. وقت لازم داشتم برای تهنشین شدنش و فکر کردن به غم و امید هر ماجرا. قطعا توصیهش میکنم.
#کتاب
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
🎵 The same day
It flows again
How long do I have to endure it?
Can I go back to where I am from?
This cold and lonely night
Without thinking
I walk in my dark room alone
I said it was okay
I feel like I'm losing myself slowly...
🎼 Alone/ Jimin
#زندگی
#پارانویا
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• استادی داشتم که میگفت «اگر مثلا برای یادداشتتون یک ساعت وقت میذارید، ۴۵ دقیقهش باید شروع بشه. اونقدر مهمه!»
الان با یادداشتی که تموم شده، اما هنوز پاراگراف شروعش رو ننوشتم چه کنم؟! شروعم نمیاد خب!😂😭
به شدت منتظر محفل بعدی باشید :)
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• لابد یک جایی از مغزم اتصالی کرده. هفتههاست که خواب آشفته میبینم. آشفته نه اینکه از بلندی بیفتم یا کسی دنبالم کرده باشد؛ آشفتهای از جنس دنیاهای موازی. همان آدمها و همان ماجراهای زندگی واقعی، با چند تغییر. بیدار که میشوم، هم خستهام از زندگی کردن توی خواب، هم گاهی فراموش میکنم کدامش واقعی بوده و کدام توی دنیاهای دیگر.
این خوابها ربطی به روز استرسدار و آرام ندارند. هر روز (چون شبها خوابم نمیبرد!) اوضاع همین است. حتی سفرِ چند وقت پیش هم زورش به مغزم نرسید.
دیروز که خستگی خواب ترکیب شد با اضطراب بیدار شدن با تماسی کاری، حس کردم دیگر نمیتوانم تحمل کنم. میخواهم بخوابم و هیچ جای هیچ عالَمی نباشم.
#زندگی
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
📣«ثبتنام ششمین حلقه کتاب مبنا»
📚این ششمین حلقه کتاب مبناست و شما دعوتید به این جمعخوانی.🙂
🔖در این حلقه، چهار کتابی را که در تصویر میبینید، باهم میخوانیم.👌
🔖روش کار در حلقه مبنا به این صورت است:
بعد از معرفی نویسنده کتاب، هر روز در کانال حلقه در پیامرسان ایتا و تلگرام، قسمتهایی از کتاب را مشخص میکنیم و باهم میخوانیم. بعد درباره نقاط قوت و ضعف آن بخش، گفتوگو میکنیم.
🔖در نهایت هم با اتمام کتاب، تلاش میکنیم تا دیدار حضوری یا مجازی با نویسنده،مترجم یا ناشر را ترتیب دهیم.
🔖 در میان خوانش دستهجمعی کتاب، فعالیتهایی مثل ماراتن کتاب و گپوگفت درباره کتابخوانی هم خواهیم داشت.
📍این دوره تاکنون، پنج تجربه موفق داشته و إنشاءالله از ۱ تیر تا ۱۵ شهریور چهارکتاب را جمعخوانی خواهیم کرد. پس حواستان باشد از برنامه عقب نمانید.😉
💡 اگر شما هم تمایل دارید در حلقه کتابخوانی مبنا همخانهٔ ما باشید، تا ۳۱ خرداد فرصت ثبتنام دارید.
🔻ثبتنام و توضیحات تکمیلی
https://mabnaschool.ir/product/halghe6/
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
.
اگر سؤالی داشتید، میتوانید از آقای سیبویه ( @mrsib66 )، خانم جاسبی ( @Mehrabanii ) یاخانم اختری ( @MoHoKh ) بپرسید.
.
▪︎ «اما پسرم، در زندگی تماشاچی بودن کار خیلی بدیه، خیلی بد... در زندگیِ یه آدم، شکستخورده بودن هزار بار بهتر از یه تماشاچیِ عاقل و خوب بودنه.
در عالم بوکس یه مشتباز متوسط باش. بهتر از اینه که یه تماشاچی خوب بوکس باشی...»
📚 فاشیسم چیه؟ پرندهس یا لکلک؟
ییلماز گونی
#کتاب
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• برای من که هم عاشق نولانم، هم عاشق فیلم دیدن، این کتاب یه بسته کامل بود!
اگر به نوع روایت نولان و تدوینهای موازیش علاقه دارید، این کتاب رو پیشنهاد میدم.👌🏻
پ.ن. از اون کتابها بود که امیدوارم تاثیرات خوندنش رو توی متنهای محفلم ببینید.🌱
#کتاب
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
دویستوشصتوهشت
• لابد یک جایی از مغزم اتصالی کرده. هفتههاست که خواب آشفته میبینم. آشفته نه اینکه از بلندی بیفتم
• همه از جلسه ناراضیاند. دور تا دورم را گرفتهاند. دهانهای بزرگشان تندتند باز و بسته میشوند. من اما جملههای واضحی نمیشنوم. قدمقدم عقبتر میروم. صورتها بزرگتر و نزدیکتر میشوند. سرخ شدهاند. مطالبی که اخیرا توی کتابی مدیریتی خواندهام از یادم رفته. کاری از دستم برنمیآید.
همهمهها زیادتر میشود. قدم به قدم عقبتر میروم. آنها جلو میآیند. از پشت سر به در اتاق نزدیک میشوم. رو سمت در برمیگردانم. باز میشود. صورت بزرگ یک مرد نگاهم را پر میکند. نمیشناسمش. زیادی نزدیک است. میترساندم. معترضها پشت سرم ایستادهاند و مرد جلو. هیچکس قرار نیست دست از سرم بردارد.
چشمهایم را باز میکنم. توی اتاقم، روی تخت. قفسه سینهام به سختی بالا و پایین میشود. پتو را محکمتر میپیچم دور خودم. انگار که بخواهم به مغزم یادآوری کنم که الان دیگر بیدارم. دست بردار نیست. چشمهایم باز است و هنوز توی مغزم تصاویر واضح میبینم از ادامه ماجرای خواب. از جا بلند میشوم و میروم سمت آشپزخانه. آب که میخورم هنوز دارم به جلسه فکر میکنم.
سحر یادم داده است که چطور رد خوابهای درهم را بگیرم و برسم به احساسهای ناخودآگاه. اما تمرکز سخت است. هنوز ترس از روی سینهام بلند نشده. صدقه جدید میگذارم زیر بالشتم. اسکناس قبلی هم هنوز آنجاست. کاش زودتر اثر کنند. میخواهم بخوابم و هیچ جای هیچ عالَمی نباشم.
#زندگی
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
May 11
دویستوشصتوهشت
خداروشکر🤩 همینه دیگه، از معجزات نویسندگی خلاق😁
• اون موقعی که کلاسهای مبنا جان رو شروع کردم، اصلا دوره خلاق نبود. شیوه تدریس کاملا متفاوت بود و الان خیلی وقته که ازش استفاده نمیکنیم. اما حتی اون موقع هم، حس میکردم بهجز چند تکنیک نویسندگی دارم مهارتهای بیشتری به دست میارم. نگاهم واقعا به زندگی تغییر کرده بود...
حالا تصور کنید دورهای هست که حرف حسابش اینه که هنرجو رو به «زیست هنرمندانه» نزدیک کنه! حتی اگه قصد نویسنده شدن نداشته باشید، به امتحان کردنش میارزه. در یه دنیای جدید رو به روی خودتون باز کنید.😌✌️
منتظر اعلام زمان ثبتنام باشید :)
#مبناجان
#خرداد_هزاروچهارصدودو
@fateme_alemobarak
• دوستان میشه نظرتون رو راجع به این قسمت هایلایتشده بدونم؟ این جمله توی مقدمه کتابی نوشته شده که درباره زنی قهرمانه که الان سنی ازش گذشته. با خوندنش چه حسی بهتون دست میده؟
فعلا نظرم رو نمیگم تا روی نگاه شما اثر نذاره.
مشتاق خوندن و شنیدن نظراتتون هستم👇
@alemobarak_fateme
دویستوشصتوهشت
• دوستان میشه نظرتون رو راجع به این قسمت هایلایتشده بدونم؟ این جمله توی مقدمه کتابی نوشته شده که در
از خوندن و شنیدن نظراتتون لذت بردم.🌱
راستش من خودم حس خوبی نگرفته بودم و حس میکردم برچسب زدنه. مسئول انتشارات باهام مخالف بودن و من شک کردم که شاید برداشت شخصیمه. برای همین خواستم از شما هم به عنوان مخاطبهای دقیق بپرسم.
اکثر نظرات موافق بودن که به آدم برمیخوره. البته در حمایت از جمله هم نظراتی گفته شد که احساس کردم حالا زیادی هم نباید گارد بگیرم :)
ممنون برای همکاریتون.
• میدونید بدتر از اینکه آدم کلی زحمت بکشه، استرس بکشه، اعصابش بهم بریزه و نتیجه نگیره چیه؟
اینکه زحمت بکشه، استرس بکشه، اعصابش بهم بریزه و تهش بهخاطر کمکاری یه نفر دیگه نتیجه نگیره.🙃