eitaa logo
فاطمه عارف‌نژاد
520 دنبال‌کننده
90 عکس
4 ویدیو
2 فایل
📗 مجموعه‌شعر شبانماه | انتشارات شهرستان ادب اگر صحبتی بود: @arefnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
من سال‌ها در وادی غم زندگی کردم باران شدم، شبنم به شبنم زندگی کردم ابری پر از آوارگی بودم که پیوسته در جادهٔ تقدیر، نم‌نم زندگی کردم با رودها جاری شدم در متن دلتنگی هرچند مثل کوه، محکم زندگی کردم با خاطراتی تلخ از اردیبهشتی دور در خانهٔ‌ حوا و آدم زندگی کردم اندازهٔ‌ داغی که دیدم قد کشیدم آه اندازهٔ‌ رنجی که بردم زندگی کردم آنقدر مُردم زیستن در رنج‌هایم را تا گاه‌گاهی مرگ را هم زندگی کردم از کوچه‌های درد تا صحرای تنهایی از فاطمیه تا محرم زندگی کردم @fatemeh_arefnejad
به غیر از تو ندارم در جهان یک آشنا حتی قرار من! تویی تنها قرارم با خدا حتی منی که قد کشیدم ساقه ساقه از دل غربت نبودم لحظه‌ای از ریشهٔ مهرت جدا حتی نه تنها من _که از بی‌تابی‌ام سر می‌رود شوقت_ صدایت می‌زنند این روزها گنجشک‌ها حتی کجای عالمِ تنهایی‌ام دیدار تو حتمی‌ست؟ به عشقت حاضرم پر وا کنم تا ناکجا حتی! شنیدم مهربانی، بیشتر از هر خیال و وهم… شنیدم دوست داری روسیاهان را… مرا حتی… به کویت هرکه رو آورد، برگشتن نمی‌دانست که از کوه غم تو برنمی‌گردد صدا حتی *** سفر جای خودش، آنقدر دورم از وصالت که نمی‌بینم منِ بیچاره خواب کربلا حتی @fatemeh_arefnejad
از قرآن سوخته نور بلند می شود... @telkalayyam
«چه صبحی! چه شامی!» زمان از تو می‌گفت «چه جغرافیایی!» جهان از تو می‌گفت ازل تا ابد، ساحت آفرینش به هر شکل و با هر زبان از تو می‌گفت از آغاز عالم، از اندوه آدم قدیمی‌ترین داستان از تو می‌گفت افق تا افق خون تو می‌درخشید کران تا کران آسمان از تو می‌گفت دل سنگ‌ها از غمت آب می‌شد اگر کوه آتشفشان از تو می‌گفت و هر باد هق‌هق تو را مویه می‌کرد و هر رود نرم و روان از تو می‌گفت و هر آه محو غمت بود، هر دم و هر آینه ناگهان از تو می‌گفت تو ای روح کعبه! حرم از تو می‌خواند تو ای جان مسجد! اذان از تو می‌گفت تو ای گریهٔ کودکان در غم تو نگاه تر مادران از تو می‌گفت در آرامش پیرهن‌های مشکی هیاهوی پیر و جوان از تو می‌گفت به دلگرمی چای در روضه سوگند که با هر لبی استکان از تو می‌گفت *** به خود آمدم، جمعیت گریه می‌کرد به خود آمدم، روضه‌خوان از تو می‌گفت… @fatemeh_arefnejad
برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم قدم گاهی اگر به پشت سرت می‌کنی نگاه یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ... چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح! ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟ افتاده عرش روی زمین در کجای راه؟ با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هر سنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت... خدایا چه بی‌سپر! سرها به ‌روی نیزه... دریغا چه بی‌گناه! فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته‌ است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه @fatemeh_arefnejad
{يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون} آتش می‌افروزد، به شیطان اقتدا کرده از قلب تاریکش به دوزخ راه وا کرده در حصر طاغوت است و در زنجیر طغیان‌ها با واژهٔ معصوم آزادی چه‌ها کرده؟ دستش به خون آیهٔ تطهیر آلوده‌ست خود را اگر مصداقی از تبت یدا کرده ابلیس‌انسانِ خدانشناسِ کافرکیش مرز وقاحت را چه آسان جابجا کرده! او از همان قومی‌ست که قرآن ناطق را ظهر عطش، بر خاک، تقطیع هجا کرده آیینه‌ در آیینه حق تکثیر خواهد شد ظلمت اگر با نورِ نور اینگونه تا کرده آتش زده شاید که خاموشش کند، اما آتشفشانش نوربارانی به‌پا کرده! از هر طرف در رمی شیطانند خلق الله با عروة الوثقی درافتاده؟ خطا کرده سهم غرورش عاقبت بارانی از تیر است هرکس به سمت آسمان تیری رها کرده @fatemeh_arefnejad
با نی، نوای نای تو را گریه می‌کنیم پژواک ربنای تو را گریه می‌کنیم هرجا گره به کار می‌افتد، به زمزمه نام گره‌گشای تو را گریه می‌کنیم ابریم و در مسیر تکامل به سمت رود هر صبح و شب هوای تو را گریه می‌کنیم قاریِ تا همیشهٔ قرآن! هنوز هم تفسیر آیه‌های تو را گریه می‌کنیم تقطیع شد کلام خدا روی خاک… آه هر حرف، هر هجای تو را گریه می‌کنیم وا حیدرا… علی تو را سینه می‌زنیم وا اکبرا… عبای تو را گریه می‌کنیم ای صبحِ بی‌غروب که بر نیزه می‌روی تا شام ردپای تو را گریه می‌کنیم ساکت شده‌ست هلهلهٔ دشمنت ولی ما همچنان صدای تو را گریه می‌کنیم با هر شهید تازه که از راه می‌رسد یک‌ روضه کربلای تو را گریه می‌کنیم باری زبان اشک جهان‌فهم و ساده است بی‌مرز ماجرای تو را گریه می‌‌کنیم @fatemeh_arefnejad
با بستنی، با توت، با عصرانه در ایوان بار خودش را بست تعطیلات تابستان از کوچه‌ می‌آید صدای خندهٔ پاییز با دخترانش ماه‌مهر و آذر و آبان پیراهن چین‌دارشان زرد است و نارنجی پیداست روی مویشان قرمزترین روبان این رنگ‌های گرم ما را می‌برد کم‌کم تا برف‌بازی در خیابان‌های یخبندان امروز سردم شد کمی در مدرسه، فردا حتما برایم شال گرمی می‌خرد مامان من عاشق روبوسی ابر و زمین هستم دیوانهٔ نور و صدای رعد و برق آن از پنجره می‌بینمش هربار و می‌گویم: به‌به! بفرما تو! صفا آورده‌ای باران! بابا ولی مهمان نمی‌خواهد که می‌پرسد خیسی چرا در این هوای سرد دخترجان؟! @fatemeh_arefnejad
شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن! که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود… کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند… کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود 🇵🇸✌️ @fatemeh_arefnejad
از مسجدالاقصی صدای فتح می‌آید ۱۰ شعر و عکس برای طوفان‌الاقصی 🔺رسانه بافتار 🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
‌ [...] از مسجدالأقصی صدای فتح می‌آید هنگام معراج است، سبحانَ الذی أسری ای دایره در دایره پژواک یکتایی خواهی شبی درهم شکست آن دو مثلث را بخشی از شعر مهدی جهاندار در این فرسته، به مناسبت خیزش جدید مردم فلسطین و «طوفان‌الاقصی»، ده عکس را به ضمیمه شعری از شاعران انقلاب آورده‌ایم. پی‌نوشت: همه این اشعار به جز شعر فاطمه عارف‌نژاد قبل از یوم‌الاقصی برای فلسطین سروده شده و ما به یمن این روز از آن‌ها یادی کردیم.
این آیه‌های سوره‌ی حشر است، هان به گوش! در صور می‌دمند، هلا خفتگان، به هوش! بالا بلندِ مأذنه‌ها با اذان خوش است زیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش میدان پر از تلألو " اللهُ اکبر " است مهلت تمام! زوزه‌ی بیدادها خموش! سردار، صبح سوره‌ی اسری دمیده است جای تو خالی است در این بزمِ نوش نوش طوفان شده‌ست، جان برادر، کجاستی؟ دستی برآر تا که بگیری علم به دوش بسیار زخم دیده و سر خم نکرده است جانم به استقامت این خاک سخت‌کوش این فتح ناب، از نفحات شهادت است بوی بهار می‌دهد این دشت لاله‌پوش https://eitaa.com/faeze_zarafshan
چرا از حرف‌هایت گریه‌بغضی بی‌صدا مانده؟ چرا لبخندهایت گوشهٔ ویرانه جامانده؟ چرا خاکی شده آبی اقیانوس دامانت؟ چرا گل‌دکمهٔ پیراهنت در باد وا مانده؟ عروسک‌های زخمی را در آغوشت نمی‌گیری؟ نمی‌پرسی که شال و گیرهٔ مویت کجا مانده؟ دلت در بازی پروانه‌ها و رقص ماهی‌ها... نگاه روشنت در سرزمین قصه‌ها مانده بمیرم خاطرات پرپرت را ای گل سرخم که در هر گوشه‌ای گلبرگ خون‌رنگی رها مانده کنار خشکی لب‌‌های خاموش تو می‌فهمم چرا تاریخ انسان قرن‌ها در کربلا مانده ندارد مرهمی این زخم‌های تازهٔ مکشوف ندارد دارویی این دردهای بی‌دوا مانده شهادت‌نامه می‌خوانم برایت جای لالایی تن تو روی دستم مثل رازی برملا مانده اگرچه دست یاری نیست در خون‌بازی دنیا امیدت را نبازی دخترم! دست دعا مانده... چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟ برای ما هزاران پنجره رو به خدا مانده @fatemeh_arefnejad
شبیه روضهٔ شش‌ماهه‌ای، پر از تب‌و‌تابی شبیه دلهرهٔ چشم‌های خیس ربابی رسید تیر که از حال مادر تو بپرسد نداشتم به خدا غیر صبر و صبر جوابی مرا و صبر مرا دشمنم نشد که بفهمد کجا خیال مگس می‌رسد به درک عقابی؟ من و تو قطعه‌ای از خاک کربلای حسینیم که مانده‌ایم کنارش بدون جرعهٔ آبی به تیر غیب گرفتار می‌شوند شیاطین اگر که رد شود از این شب سیاه شهابی خدا گرفته در آغوش خود مرا که نمیرم... خدا گرفته در آغوش خود تو را که بخوابی... . . . . و پلک می‌زنم و صبحِ فتح مسجدالاقصاست و پلک می‌زنم و آمده‌ست روز حسابی @fatemeh_arefnejad
نشسته‌ایم و کمر بسته دیو دیوانه به قتل عام هزاران هزار پروانه خبر رسیده که در باد مادری تنها به موی دخترکی مرده می‌زند شانه خبر رسیده که از خون و اشک کودک‌ها پر از ستاره شده شانه‌های مردانه نمانده ردی از آن خاطرات پر لبخند نمانده حرفی از آن کودکان پرچانه شکسته گیرهٔ مویی کنار بغض اتاق عروسکی شده مفقود کنج ویرانه چقدر خون به جگر باشد و سکوت کنیم؟ چقدر صبر؟ ببین پر شده‌ست پیمانه چقدر دم به دم از غصه آه تازه کنیم؟ مباد تا ابد اندوه سهم این خانه برای نسل‌کشی بنفشه‌های کبود برای ذبح هزاران هزار ریحانه برای بال پر از خون بچه‌گنجشکی که بی‌پناه‌ترین است گوشهٔ لانه بایستیم و بجنگیم و دل قوی داریم که صبحِ فتح نبوده‌ست و نیست افسانه 🇵🇸 📍أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء @fatemeh_arefnejad
هبه ابوندا شاعر و نویسندهٔ فلسطینی، روز بیست اکتبر (جمعه ۲۸ مهر) در ۳۲ سالگی در خان‌یونس غزه به شهادت رسید. آخرین توییت هبه این بود: «شب شهر تاریک است جز درخشش موشک، خاموش جز صدای بمباران، ترسناک جز آسایش عبادت خدا، سیاه جز نور شهدا. شب بخیر غزه.» و آخرین پستش در فیسبوک، ساعاتی پیش از شهادت، در این چند کلمه خلاصه شد: «به خدا قسم، ما در غزه یا شهیدیم و یا شاهد آزادی خود. و همگی صبر می‌کنیم تا ببینیم که کجا خواهیم بود. خداوندا همگی انجام وعدهٔ حق تو را انتظار می‌کشیم.» @fatemeh_arefnejad